يكى ديگر از دامهاى شيطان بر افراد عوام آن است كه در ارتكاب انواع معصيت گويد
اين نقد را بگير و دست از آن نسيه بردار! حال آنكه
اگر درست بفهمد معصيت، نقد نيست زيرا حرام است پس جاى مقايسه ندارد. اگر بين دو
مباح كه يكى نقد است و ديگرى نسيه گزينش مىكرد وجهى داشت امّا مثال عامى چنان است
كه به تب دار گويند: عسل نخور بگويد: لذت عسل نقد است و وعده سلامت نسيه. و يا
اينكه از مردم عوام كسى باشد كه بگويد: خدا كريم است عفوش بسيار گسترده است و اميد
به لطف الهى جزء دين است. اين آرزوى دور و دراز را اميد و رجاء نامند و هلاك
گردند»(1).
پس همه اين امور از حيلههاى شيطان است و براى نجات و رهايى از آن بايد چاره جويى
كرد. در طريق نجات و آزادى از اين مكرهاى شيطانى ابن جوزى چنين پيشنهاد مىكند كه:
«بايد جانب احتياط را نگهداشت و حكم احتياط اين است كه ترك امروز و فردا كنيم و از
آرزوى دراز روى گردانيم كه عمر رفته باز نمىآيد و از آنچه مىترسيم يعنى مرگ امانى
نداريم و در تأخير، آفتهاست بايد مرگ را جدّى گرفت و در توبه و نيكوكارى تعجيل نمود
كه گفتهاند: سوف (يعنى بزودى فلان كار را خواهم كرد) بزرگترين لشكر شيطان است. كسى
كه فريب امروز و فردا كردن نفس و شيطان را خورده دم مرگ، تلخابه ندامت را به سختى
فرو مىبرد»(2).
رابطه اعتقاد و عمل
پر واضح است كه اعمال آدمى از اعتقادات او سرچشمه مىگيرد و ميان ايدئولوژى و
جهان بينى و يا حكمت نظرى و عملى ارتباط و پيوند وثيق و عميق برقرار است.
ميزان پاى بندى به تكاليف دينى به اعتقادات هر شخصى وابسته است. يعنى هر چه عقيده
انسان نسبت به دين بيشتر باشد او در انجام فرائض دينى مقيدتر و تعهدات عملى او
بيشتر است. بىجهت نيست كه فرد معتقد به خدا و قيامت در اعمال و رفتارش تمام تلاش
خود را در راه رضاى الهى مدّ نظر دارد و همه اهتمامش اين است كه به حرام نيفتد و
سعى دارد كه فرد مقيدى در جامعهاش قرار گيرد. فردى كه داراى ضعف ايمان يا بى
اعتقادى باشد هدف معين و مشخصى در زندگى ندارد و چون داراى هدف معينى نيست زندگى و
حياتش متزلزل است و چنين انسانى سعادتمند نخواهد بود.
صريح تر بگويم كه انسان با اعتقادات دينى زنده است و هر چه معتقدات او قوى تر باشد
زنده تر است در مقابل، انسان فاقد اعتقادات مذهبى از ارزشهاى انسانى بى بهره است.
دليل اين سخن آن است كه: اعتقادات مذهبى و ايمان دينى، تنها يك سلسله احكام و
دستورات دينى به انسان ارائه نمىدهد بلكه شماى كلى نظام هستى را درنظر او تغيير
مىدهد و مسير زندگى او را متحوّل مىسازد.
آثار و نتايج اعتقادات دينى
چون سخن بدينجا رسيد به برخى از آثار و فوايد ايمان و اعتقاد دينى اشاره مىشود.
ترديدى نيست به اينكه تقويت پايه اعتقادى و دست يابى به معتقدات محكم دينى كه بر
معرفت و آگاهى استوار باشد نشاط و شادابى زيادى به انسان اعطا مىكند. بنابر اين بر
جوانان تحصيل كرده كه داراى افكار روشن و تازهاى مىباشند آگاهى به اين نكته لازم
است كه هر عملى بدون رنگ دينى و صبغه مذهبى عملى بى نتيجه و كارى بدون ثمر خواهد
بود. اين سخن، تلقى و برداشت ما از متون دينى نيست كه از ظاهر آيات و روايات بدست
آورده باشيم بلكه صريح آيات و روايات بر اين نكته دلالت دارند.
مَن عمل صالحاً مِنْ ذكر اَوْ اُنثى وهو مؤمن فلنحيينّه حياةً طيّبةً. «كسى از زن و
مرد كه عمل صالح انجام دهد در حاليكه مؤمن باشد ما به او حيات طيّب و پاك عطا
مىكنيم»(3).
و در آيه ديگرى خداوند مىفرمايد:
الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم وحسن مآب. «آنانكه ايمان آوردند و عمل
صالح انجام دادند پاكيزهترين زندگى و بهترين سرانجامها نصيبشان است»(4).
آيه اوّلى حيات طيّبه و زندگى پاكيزه را در گروه اعتقاد و ايمان به خدا و
قيامت مىداند و بى شك چنين اعتقادى، تحقق جامعهاى پاك و با امنيت را دربردارد. چون
«حيات طيّبه يعنى تحقق جامعهاى قرين با آرامش، امنيت، رفاه، صلح، محبت، دوستى،
تعاون و مفاهيم سازنده انسانى خواهد بود و از نا بسامانيها و درد و رنجهايى كه بر
اثر هوا پرستى و انحصار طلبى بوجود مىآيد و زندگى را تيره مىسازد در امان است»(5).
و آيه دوم بهترين عاقبت و مطلوبترين آينده را از آن كسانى مىداند كه داراى اعتقاد
راسخ و عمل نيك مىباشند و آينده تاريك و مبهم براى كسانى است كه هواى نفس را به
خدائى گرفته و در زندگى از او فرمان مىبرند. جالب اين است كه علوم بشرى امروز نه
تنها منكر كلام الهى نيست بلكه بسيار تأكيد دارد كه بشر امروزى تا به اعتقادات دينى
و مذهبى روى نياورد و به تعاليم مذهبى توجه نكند از اين همه نا آراميها و آشوب و
اضطرابها كه جامعه انسانى را تهديد مىكند رهايى نخواهد يافت.
در جوامع بشرى تا مردم و خصوصاً حاكمان آنها به عقايد مذهبى تمايل پيدا نكنند و خدا
را شاهد و ناظر اعمال خود نبينند و اعتقاد پيدا نكنند كه در عالم ديگرى بنام آخرت
بايد به تك تك اعمال خود پاسخ گويند قتل و غارت و جنگهاى خانهمان سوز هميشه انسانها
را تهديد كرده و آنها را در حال ترس و اضطراب نگه مىدارد.
اينجاست كه براى ما روشن مىشود كه بايد در معتقدات دينى و پاى بندى به دستورا الهى
بكوشيم تا آرامش فردى و امنيت اجتماعى را بدست آوريم.
ويليام جميز از دانشمندان منصف و معروف قرن بيستم در امريكا است كه در زمينه انسان
و مذهب كتابى را تأليف كردهاند بنام «دين و روان». او نكات بسيار زيبايى را در اين
زمينه بيان داشته كه مطالعه آن به جوانان تحصيل كرده توصيه مىشود.
او در اين باب گويد: «دعا و نماز و يا بعبارت ديگر اتصال با روح عالم خلقت و يا جان
جانان (خدا) كارى است با اثر و نتيجه، نتيجه آن عبارت است از: ايجاد يك جريان قدرت
و نيرويى كه بطور محسوس داراى آثار مادى و معنوى مىباشد. گذشته از آن زندگى را
داراى مزه و طعم مىنمايد كه گوئيا رحمت محض مىشود و ديگر اينكه يك اطمينان و آرامش
باطنى ايجاد مىگردد كه آثار ظاهرى آن نيكويى و احسان بىدريغ است»(6).
استاد مطهرى(رحمه الله) در كتاب ارزشمند «انسان و ايمان» آثار و فوايد اعتقاد دينى
و ايمان را خوشبختى به جهان و خلقت و هستى، بهبود روابط اجتماعى و كاهش ناراحتىها و
اعطاى نيروى مقاومت مىدانند. كه اين آثار و فوايد برخى از نتايجى است كه از عقايد
دين نشأت مىگيرد(7).
بنابر اين شايسته است كه نسل جوان ما هر چه بيشتر خود را در اين زمينه رشد و تعالى
بخشند و از آثار قوت ايمان و نيروى اعتقاد دينى
بهرهگيرند كه صلاح و فلاح فردى و اجتماعى در اين است چنانچه تجربه پيدايش و ظهور
انقلاب اسلامى و دفاع مقدس در هشت سال جنگ نا برابر، بهترين نمونه آثار و نتايجى
است كه از اعتقادات دينى ملت خصوصاً نسل جوان ما به بار نشست و اگر نبود آن قدرت
ايمان و اعتقاد قطعاً اين ملت نه در مقابل طاغوت پيروز مىشد و نه در جنگ سربلند
مىگرديد.
رفتار ناشايست برخى از مبلغان دينى
مبلغان دينى بعنوان گروه خاص و لباس ويژه و نام مشخص روحانى در ميان مردم
شناخته شدهاند و رسالتى كه بر عهده دارند رساندن پيام الهى است و در حقيقت اكثرى
مردم دين خود را از آنها مىگيرند. خصوصاً به اينكه شروع به انجام تكاليف دينى با
تقليد از يك عالم و مجتهد دينى همراه است همه اين مسائل خود به خود رسالت يك روحانى
را در اجتماع سنگينتر و خطير تر ساخته است طورى كه همه گفتهها و رفتارهاى او را به
اسم دين مىشناسند.
بنابر اين يك عالم دين بايد متصف به صفات اولياى دين بوده و ظرافت در گفتار و رفتار
را هرگز از دست ندهد. سعى كند سيرهاى را كه پيشوايان دين داشتهاند در شخصيت خويش
متجلى سازد و حركات او جلوهاى از سيره اولياى الهى باشد. آنچه را كه در روايات
اخلاقى از معصومين(عليهم السلام) به ما رسيده صفاتى چون عفو و گذشت، احسان و نيكى،
حلم و بردبارى، ستر و پرده پوشى، حق شناسى و وفادارى، برخورد و رفتار عاطفى و پذيرش
انتقاد و نقد پذيرى كه جزء مكارم اخلاقى مىباشند بايد نصب العين يك مبلّغ دين قرار
گيرد. ظرافت در امر تبليغ چنان است كه يك روحانى بعنوان مبلغ دين بايد در عين دورى
از انظلام و ظلم پذيرى، سنگ صبورى در مقابل هرگونه انتقاد و نقد در اصلاح رفتار
خويش بوده باشد كه غالباً اين چنين مىباشند.
در حقيقت چهره واقعى روحانيت در طول تاريخ اسلام چنين بوده است و ليكن چون معصوم
نبوده و رداى عصمت بر تن نكرده است احتمال خطا و اشتباه در او هست. ما هرگز منكر
رفتارهاى ناشايست برخى از مبلغان دينى و روحانيون نيستيم و هيچ اصرارى هم وجود
ندارد كه آنها را توجيه نمائيم. چنانچه توصيه بزرگان دين در اصلاح ساختار رفتارى
مبلغان است. امام خمينى(رحمه الله) كه مصداق بارز و كامل يك مبلغ دين در عصر ما
بشمار مىآيند اين نكته را هميشه متذكر مىشدند كه بايد طلاب جوان متوجه برخورد خود
باشند تا بهانه دست مخالفان ندهند. و مىفرمودند كه مبادا خداى ناخواسته اين وجهه
خوبى كه شما روحانيون داريد و اين توجهى كه به شما شده است سُست شود جوانهايى كه در
بين شما هستند اگر خداى ناخواسته يك وقت تندى دارند آنها را نصيحت كنيد كه در امور
اسلامى با روش اسلامى رفتار كنيم و با اخلاق اسلامى با مردم رفتار كنيم(8).
پس همه اين كاستىها را مىپذيريم امّا سخن ما به جوانان آگاه و تحصيل كرده اين است
كه چنين خطاهايى نبايد به اسم دين تمام شود. مگر در مشاغل علمى ديگر اين چنين است
كه اشتباه فرد را به جاى خطاى آن علم به حساب مىآورند بعنوان مثال هرگاه طبيبى در
طبابت مرتكب اشتباه گردد و با اشتباه و خطاى خود موجب مرگ بيمارى بشود هرگز انسان
عاقل نمىگويد كه من ديگر علم طب را قبول ندارم و ديگر به طبيب مراجعه نمىكنم بلكه
عقلش حكم مىكند به اينكه من اين طبيب را قبول ندارم. در علم دين هم چنين است. اگر
يك روحانى و مبلّغ دينى خطايى را مرتكب شد و يا احتمالاً به انحراف كشيده شود بايد
اين را به حساب شخصى او گذاشت نه به حساب دين.
نبايد به اين موارد جزئى و مصاديق شخصى توجه نمود بلكه بايد ديد كه اين قشر چقدر در
طول تاريخ اسلام براى حفظ دين از جان و مال خود گذشتند و همه هستى خود را ايثار
نموده و شكنجهها و سختىها و تبعيدها را پذيرفتند تا ملتهاى مسلمان و حتى جوامع بشرى
غير مسلمان را بيدار سازند.
به خاطر همين كه اين قشر، بيشترين تلاش را براى حفظ دين و بيدارى مسلمين كردهاند در
طول تاريخ آماج بيشترين افتراآت و تهمتها بودهاند و اگر بخوبى دقت و توجه شود
بسيارى از مطالبى كه در سوء رفتار علماى دينى گفته يا نوشته شده در راستاى ضربه زدن
به دين و از بين بردن جايگاه بلند اين قشر مهذَّب در ميان مردم بوده است.
دشمنان دين هميشه سعى داشته و دارند كه از احساسات و عواطف جوانان بعنوان ابزارى
كار آمد در مسير رسيدن به اهداف ضد دينى خود بهره گيرند و چون بصورت مستقيم
نمىتوانند با غيرت دينى جوانان برخورد نموده و دين را از دستشان بگيرند به نحو
مرموزى تلاش مىكنند كه عوامل و ابزارهاى تقويت دين را ضعيف و سُست جلوه دهند. و به
همين خاطر داستانهاى سوء رفتارى را جعل كرده و به اين قشر مقدس نسبت مىدهند تا
اينكه بتوانند هر چه بيشتر چهره ايشان را مخدوش نمايند.
مسئوليت اصلى جوانان ما اين است كه اين توطئهها را بشناسند و هر چه را مىشنوند و
مىخوانند در بوته احتمال قرار دهند نه اينكه جزم و يقين به آن پيدا كنند و يا آنچه
را كه خود مشاهده مىكنند به اسم دين نگذارند بلكه آن را رفتار فردى او بدانند.
فصل سوّم :
فلسفه نماز
بحث درباره فلسفه و حكمت نماز در واقع آشنايى با اسرار و رموزى است كه در اين
عمل عبادى نهفته است اين نكته براى ما بسيار روشن است كه هرگز خداوند متعال هيچ
دستورى را بدون حكمت و علت بر بندهاش واجب نمىسازد اگر حكمى از جانب او رسد يا واجب
است و يا حرام و يا مستحب است و يا مكروه.
در اعمال واجب مصلحت شديده نهفته است و در حرام مفسده شديده در مستحب و مكروه،
مصلحت و مفسده وجود دارد و ليكن چون مصالح و مفاسدشان زياد نبوده به حد وجوب و حرمت
نرسيده است. و به همين خاطر خداوند در مستحب و مكروه امر و نهى نكرده است. امّا در
واجب و حرام خداوند بندهاش را الزام به انجام و ترك فعل نموده است. اين مطلب براى
ما پر واضح است كه خداوند چون مصالح بندگان خود را مىخواسته آنها را مكلف به انجام
برخى از اعمال كرده است.
براى ما ترديدى روا نيست و از حيث روحيه تعبد و تسليم پذيرى در مقابل پروردگار اين
امر پذيرفته است امّا در اينجا مىخواهيم جهت عقلى قضيه براى ما روشن گردد چون بحث
ما درباره فلسفه نماز است و فلسفه هر چيزى يعنى تبيين عقلى آن چيز.
وقتى لفظ فلسفه به كلمهاى اضافه شود به همين معنا خواهد بود. مثلاً فلسفه روزه،
فلسفه حج، فلسفه وضو و فلسفه جهاد.
بنابر اين در اين فصل مىخواهيم براى پرسشهاى نماز پاسخ عقلى و منطقى ارائه نمائيم.
چرا بايد نماز خواند؟ حقيقت نماز چيست؟ معناى ركوع و سجود چيست؟ چرا بايد پيشانى به
زمين گذاشت؟ دست به قنوت برداشتن به چه معناست؟ و سئوالاتى از اين قبيل مطالبى
هستند كه بايد توضيح داده شوند كه ما بصورت مجمل و فشرده راز و رمز و فلسفه وجودى
هر يك از اجزاى نماز را بيان خواهيم داشت نخست به فلسفه اصل نماز اشاره مىكنيم.
فلسفه نماز
تمام پديدههاى نظام هستى معلول و مخلوق ذات حق بوده و منشأ آفرينش آنها خالق
قادرى است كه هستى از او نشأت گرفته است. همه موجودات از جمله انسان از فيض حق وجود
يافتهاند. و نه تنها در مقام حدوث بلكه در مقام بقاء نيازمند و محتاج اويند.
يعنى خداوند نه تنها نعمت وجود را به موجودات اعطا نموده است بلكه ربوبيت و سرپرستى
آنها را نيز عهدهدار گشته است پس خدا هم خالق است و هم رب، و همه موجودات به خالقيت
و ربوبيت او اعتراف دارند.
يسبح لله ما فى السموات وما فى الارض الملك القدوس العزيز الحيكم.
«تسبيح مىگويد خدا را آنچه در آسمانها و در زمين است آن پادشاه پاك عزيز حكيم
را»(9).
انسان كه اشرف كائنات است بر اساس فطرت به ربانيت او مقر و معترف است و هرگونه شرك
را از او نفى مىكند و لازم است كه فقر خويش و غناى خالق، كوچكى خود و عظمت رب را
اظهار نمايد و رمز نماز در همين است كه بنده اظهار عبوديت و بندگى نمايد. چنانچه در
كلام گوهر بار امام رضا(عليه السلام) آمده است كه: علة الصلاةِ انَّها اقرارٌ
بالربوبيّة لله ـ عزّ وجل ـ وخلعُ الانداد وقيامٌ بين يدى الجبّار جلّ جلاله بالذّل
والمسكنة والخضوع والاعتراف.
«علت نماز اقرار به ربوبيت خدا و نفى هرگونه شريك براى او و ايستادن با خضوع و
كوچكى و بيچارگى در پيشگاه خداست»(10).
از آن جهت كه آدمى مركّب از عقل و شهوت است و نيز در فرمان بردارى او هيچ گونه جبرى
وجود ندارد بلكه با اختيار زندگى مىكند قطعاً
داراى معاصى و گناهان هم هست پنج بار ايستادن در مقابل خداوند در حال نماز به معناى
اعتراف به گناه و درخواست آمرزش گناهان و طلب مغفرت در مقام عمل است.
پس «نماز، ايستادن با اعتراف به گناه و درخواست آمرزش گناهان پيشين و نهادن صورت بر
زمين پنج نوبت در شبانه روز با عظمت خدا، همراه است»(11).
و چون هواى نفس هر لحظه او را به غفلت و سركشى سوق مىدهد و به غرور و خود خواهى
دعوت مىكند و به افزون طلبى و تماميت خواهى فرا مىخواند بايد در مقابل آن، عاملى
باشد بسيار قوى و نيرومند كه جلوى اين رذايل را سد نموده و او را به سمت عزت و عظمت
انسانى سوق دهد كه آن نماز است چون نماز تنها عنصر بازدارنده از ذمائم اخلاقى است.
چنانچه در حديث آمده است كه «نماز موجب ياد خدا و دورى از غفلت و سركشى و باعث
خشوع، فروتنى و خواهان طلب افزايش معنوى و مادى است»(12).
و چون در سرشت آدمى نسيان و فراموشى عجين است هر لحظه بيم آن مىرود كه انسان خود و
آفريدگارش را به باده نسيان و فراموشى سپرده و طغيان و سركشى را پيشه خود سازد و
عمرى را در حيوانيت و پستى
سپرى سازد و كمال و انسانيت خويش را در حيات حيوانى ببيند اينجاست كه: «نماز او را
به مداومت بر ذكر خدا در شب و روز بر مىانگيزاند تا بنده، مولى و مدبر و آفريدگار
خود را فراموش نكند چرا كه فراموشكارى، باعث طغيان و سركشى خواهد بود»(13).
وبالاخره اينكه فلسفه نماز، حضور در پيشگاه ربوبى و اظهار بندگى و عبوديت و اقرار
به ربوبيت پروردگار و جاودانگى بر آن ذاتى است كه موجب مىشود بنده در پى اصلاح و
سعادت خويش برآيد و به كمال انسانى خود دست يابد. «انسان در حال نماز در محضر خدا و
به ياد خداست و همين حالت او را از معاصى بازداشته و از همه تباهىها و تاريكىها او
را مانع مىشود»(14).
فلسفه قبله
حالت نماز از بهترين حالات روحانى و معنوى انسان در تمام لحظات عمرش بحساب
مىآيد بنده خود را به تمام معنى آماده مىسازد تا با معبود خويش سخن بگويد. عبد وقتى
در مقابل معبود خويش قرار مىگيرد و مهياى سخن گفتن با او مىگردد احساس مىكند كه
بايد آدابى را درنظر بگيرد و با حفظ آن آداب با او سخن بگويد چنانچه در عرف اجتماعى
هم چنين است.
يكى از آداب اين حالت معنوى و ملكوتى، قيام در مقابل كعبه است، محلّى كه جلوهاى از
حق در آن تجلّى يافت و نمونهاى از تصوير كعبه حق در بيت المعمور در اين سراى مادى
در آن مكان ظهور يافت. لذا فرمان رسيد به آنان كه مىخواهند از دنيّت دنيا اِدبار
نموده و قلب خويش را از همه امور سرگرم كننده آن بازداشته و با انقطاع از ملعبههاى
خلق وصال به حق پيدا نمايند به قبله اقبال نمايند تا شايد بدان واسطه نورانيت
قلبشان به وجود جسمانى و مادى آنان تسرّى يافته و قدرت حق را با خلافتى كه از قِبَل
او بعهده دارند در زمين ظاهر سازند. چنانچه از امام صادق(عليه السلام) منقول است كه
فرمودند: «هرگاه براى نمازى رو به قبله ايستادى از دنيا و آنچه در آن است و مردم و
آنچه در آنند مأيوس باش و قلبت را از هر چيز كه تو را از خدا غافل مىكند خالى كن و
با چشم دل عظمت خدا را نظاره كن»(15).
و قيام مقابل كعبه در حال نماز بايد يادآور ايستادن انسان در مقابل عظمت الهىاذا
استقبل المصلى القبلة استقبل الرحمان بوجهه لا إله غيره.
«آنگاه كه نمازگزار روى به قبله مىايستد روى به آن خدايى ايستاده است كه جز او
خدايى نيست»(16).
در واقع رو كردن به قبله به معناى بردن دل بدانجاست يعنى سپردن دل به صاحبدل است كه
گناه را از او باز دارد و در مسير كمال سير دهد بنابر اين استقبال ظاهرى به كعبه
بايد با توجه باطنى بدان همراه باشد والاّ نماز، او را سودى نبخشد. «حاتم اصم را از
نمازش پرسيدند در جواب گفت: چون وقت نماز آيد وضو سازم و به موضع نماز روم پس براى
نماز كعبه را در ميان دو ابروى خود فرض مىكنم و صراط را زير دو قدم خود و بهشت را
بر راست و آتش را از چپ و ملك الموت را پشت سر و آن نماز را آخرين نماز خود پندارم
و با خوف و رجا، با خضوع و خشوع و اخلاص آن را انجام دهم»(17).
پس استقبال به قبله در حال نماز به معناى استدبار دل از غير خداست. و اعراض از قبله
به معناى استقبال به غير اوست. و به همين خاطر توجه به قبله در نماز از واجبات
شمرده شده و روى گردانى از آن از محرمات به حساب آمده چنانچه پيامبر(صلى الله عليه
وآله وسلم)فرمودند: «آيا آن كس كه در نماز صورتش را از قبله بر مىگرداند نمىترسد از
اينكه خداوند او را مسخ نمايد و صورتش را مبدّل به صورت حمار كند»(18).
سرّ الله اكبر
گفتن تكبير به معناى ورود در حريم معنوى نماز است و با تعظيم و تكبير در شروع
نماز خداوند او را تكريم و تعظيم نمايد و او را نزد بندگان ديگرش بزرگ بدارد چون او
با بيان الله اكبر نه تنها خالق خويش را بزرگتر دانسته بلكه از او نفى شرك نموده
است. و اين مضمون كلام گوهر بار امام حسن عسكرى(عليه السلام) است كه فرمودند:
«هنگامى كه نمازگزار دو دستش را جهت گفتن الله اكبر بالا برد و ثناى خدا گويد خداى
تعالى به ملائكه خود چنين فرمايد: اى عبادت كنندگان من آيا نمىبينيد بندهام را كه
چگونه مرا بزرگ و عظيم شمرد و از شريك و تشبيه و نظير پاك دانست و دستش را بلند كرد
و دورى جست از گفتههاى دشمنان من كه براى من شريك قائلند
شما را شاهد مىگيرم به درستى كه به زودى من او را در دار جلالم بزرگ و عظيم خواهم
كرد و پاك مىگردانم او را در پاكيزگى دار كرامتم و او را از گناهان پاك مىسازم و از
عذاب جهنّم و آتش آن او را حفظ مىكنم»(19).
و شايد سرّ بالا بردن دستان به هنگام تكبير (الله اكبر) نفى همه امور دنيوى و
قدرتهاى پوشالى و يا نفى همه اوصاف مادى از اوست. چنانچه از على(عليه السلام) منقول
است كه فرمودند: وجه ديگر «الله اكبر» اين است كه كيفيت و چگونگى را از او نفى
مىكند گويى اذان گوينده مىگويد: خداوند والاتر از آن است كه وصف كنندگان صفت او را
ادراك كنند»(20).
گفته مىشود همين كه وقتى بندهاى تكبيره الاحرام نماز را بگويد خداوند به او توجه
كند و فرشتهاى را مأمور كند كه ثواب همه اجزاى نماز را به دست او سپارد و او را نزد
خود عزيز دارد و مشمول عزت خود گرداند و در قلب او اثر كبريائى خويش را نمايان سازد
اگر ذكر تكبير او از روى صدق و صفا باشد.
ولى اگر در قلب او چيزى باشد كه از حقيقت معناى تكبير بازش دارد خداوند او را از
حلاوت و شيرينى ياد خود محرومش سازد و از قرب به خود و شادمانى مناجات محجوب سازد.
امام صادق(عليه السلام) را در اين باره كلام زيبائى است كه فرموده ايشان چنين است:
«پس به هنگام نماز دل خود را بيازماى اگر شيرينى نماز را و در عمق جان، سرور و بهجت
آن را
مىيابى و دلت از راز و نياز با او شادمان است و از گفتگو با او لذت مىبرد بدان كه
خداوند، تو را در تكبيرى كه بر زبان راندهاى تصديق فرموده است و گر نه بدان فقدان
لذّت مناجات و محروميت از شيرينى عبادت دليل بر اين است كه خداوند تو را در گفتن
تكبيرات دروغگو دانسته و از درگاه خود رانده است»(21).
و اينكه چرا گفتن هفت تكبير در ابتداى نماز داراى ثواب و فضيلت است هشام بن حكم
گويد از امام موسى كاظم(عليه السلام) پرسيدم امام در پاسخ فرمودند: «اى هشام خدا
آسمانها را هفت، زمين را هفت و حجابها را هفتگانه آفريد پس چون پيامبر(صلى الله
عليه وآله وسلم) را به معراج برد و قرب او به پروردگارش به اندازه فاصله دو كمان يا
نزديكتر شد يك حجاب از حجابهايش برداشته شد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تكبير
گفت و آغاز نمود به گفتن كلمات افتتاحيه نماز، پس چون حجاب دوم برايش برداشته شد
تكبير گفت و به همين منوال گذشت تا به هفت حجاب رسيد پس آن جناب هفتتكبير گفت بدين
علت براى افتتاح نماز هفت تكبير گفته مىشود»(22).
پىنوشتها:
1 . تلبيس ابليس، ص275.
2 . تلبيس ابليس، ص288.
3 . سوره مباركه نحل، آيه 97.
4 . سوره مباركه رعد، آيه 29.
5 . تفسير نمونه، ج11 ص389.
6 . دين و روان، ص177.
7 . مجموعه آثار، ج2 ص49 ـ 43.
8 . در جستجوى راه امام ـ روحانيت ـ ، ص184 ـ 182.
9 . سوره مباركه جمعه، آيه 1.
10 . ميزان الحكمة، ج5 ص376.
11 . ميزان الحكمه، ج5 ص376.
12 . ميزان الحكمه، ج5 ص376.
13 . همان مأخذ.
14 . ميزان الحكمه، ج5 ص376.
15 . ميزان الحكمه، ج5 ص396.
16 . ميزان الحكمه، ج5 ص376.
17 . احياء العلوم، ج1 ص339.
18 . المحجه البيضاء، ج1 ص382.
19 . بحار الانوار، ج82 ص221.
20 . بحار الانوار، ج81 ص131.
21 . بحار الانوار، ج81 ص230. و مصباح الشريعة، باب 13.
22 . علل الشرايع، باب 30 ص322.