امام صادق(عليه السلام) فرمودند: اِيّاكَ ومصادقة الكذّابِ فَاِنِّه كالسرابِ
يُقَرِّبُ عليك البعيدَ ويُبَعِّدُ عنك القريبَ.
«از دوستى با انسان كذاب برحذر باش چون او همانند سراب است كه دور را براى تو
نزديك و نزديك را از تو دور مىسازد»(1).
يعنى همانگونه كه سراب امر واقعيت دارى نبوده و از دور فريبنده است دوستان كاذب هم
اين چنين مىباشند چون ايشان هم امور غير واقعى را واقعى جلوه مىدهند. جوان هوشمند
بايد بداند كه چنين دوستانى به پيمان دوستى وفادار نخواهند بود و زيان ارتباط با
آنان بيش از نفعشان است.
رئيس مذهب شيعه در سخنى ديگر مىفرمايند: لاينبغى للمرء المسلم
اَنْ يُواخى الفاجر ولا الأحمق ولا الكذّاب. «شايسته نيست براى انسان مسلمان كه با
شخص تبهكار و احمق و دروغگو رفاقت كند»(2).
علاوه بر اين ملاكات پنجگانهاى كه بيان شد از مطالعه در روايات بدست مىآيد كه
همچنين بايد از دوستى و پيمان رفاقت با افراد چاپلوس، خائن، ظالم و سخنچين وكسى كه
داراى اوصاف رذيلهاست دورى نمود.
حدود و قلمرو دوستى
با توجه به مطالبى كه در اين قسمت از بحث مطرح گرديد يك نكته بسيار دقيقى بدست
مىآيد كه نبايد از آن غافل بود و آن نكته اين است كه دوستى و رفاقت با ديگران داراى
حدود و ثغورى است كه بايد در پيمان دوستى از آن حد و مرز فراتر نرفت و لازمه
پايدارى و قوام دوستى حفظ آن حدود است.
اساساً اگر آن حدود ناديده گرفته شود نوعى دشمنى است كه در لواى دوستى ظاهر شده است
و بخاطر عدم ملاحظه همين حدود است كه برخى در قيامت با حسرت و ندامت و پشيمانى زياد
فرياد بر مىآورند كه: يا ويلتى ليتنى لم اتّخذ فلاناً خليلاً. «اى واى بر من! كاش
فلان (فرد گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم»(3). او مرا از ياد حق گمراه نمود
بعد از آنكه آگاهى به سراغ من آمد.
امام صادق(عليه السلام) در روايتى بسيار زيبا اين حدود را چنين بيان مىفرمايند:
«دوستى و رفاقت با ديگران داراى حدودى است كسى كه همه آن حدود را دارا نباشد او را
دوست كامل براى خود انتخاب نكن و آن كس كه هيچ يك از آن حدود را ندارد در حقيقت
دوست نيست. (آن حدود عبارتند از:) اول آنكه: ظاهر و باطنش نسبت به تو يكسان باشد.
دوّم آنكه: زيبايى و زشتى تو را زيبايى و زشتى خود ببيند.
سوم آنكه: دست يابى به مال و رسيدن به مقام رفتارش را نسبت به تو تغيير ندهد.
چهارم: در باب رفاقت و دوستى آنچه در اختيار دارد نسبت به تو مضايقه نكند.
پنجم: هنگام سختىها و مصائب تو را رها و تنها نگذارد»(4).
بنابر اين در انتخاب دوست بر ما لازم است كه اين مسائل را معيار قرار دهيم و ناديده
گرفتن حدود دوستى موجب خسرانى است كه شايد قابل جبران نباشد.
نقش دوست در سرنوشت انسان
از مجموع مطالبى كه گفته شد تا حدى تأثير و نقش دوستان در زندگى انسان مشخص
گرديد و شايد بتوان گفت كه همه تأكيدات دين ناظر به
اهميت اين نكته است كه ايفاى نقش دوستان را در سرنوشت انسان نبايد ناديده گرفت.
بدون ترديد مىتوان گفت كه مهمترين عامل در شكل دهى شخصيت آدمى بعد از تصميم و اراده
فرد، دوستان و معاشران او هستند. چون طبيعت انسان تأثير پذيراست و بخش عمدهاى از
اوصاف اخلاقى و عقايد فردى را از ديگران كه با او مصاحب و قرينند اخذ مىكند و اين
امرى نيست كه قابل كتمان باشد چون حالت انفعالى و تأثير پذيرى هم از حيث علمى امر
ثابت شدهاى است و هم از جهت منطق دينى امرى پذيرفته شده است. آنچه كه ديدگاه دين را
در اين امر تبيين مىكند رواياتى است كه در اين خصوص وارد شده است.
امير بيان على(عليه السلام) در تأثير همين امر مىفرمايند:
«هر گاه امر كسى بر شما متشبّه شد و دين او را تشخيص نداديد به دوستانش نظر كنيد
اگر اهل دين بودند او نيز پيرو دين خداست و اگر بر دين خدا نبودند پس او هم نصيب و
بهرهاى از دين خدا ندارد»(5).
امام صادق(عليه السلام) فرمودند: خصلتان مَنْ كانتا فيه والاّ فاعزَبْ ثم اعزبْ،
ثمّ اعزبْ قيل وما هما؟ قال: الصلاةُ فى مواقيتها والمحافظة عليها والمواساة.
«هر كه دو خصلت در او بود قابل معاشرت و دوستى است و گر نه از او دورى كن، دورى
كن، دورى كن گفته شد: آن دو صفت چيست؟ فرمود: يكى نماز را به
وقتش خواندن و به آن مواظب بودن و ديگرى همدردى»(6).
اينكه امام سه بار تأكيد ورزيدند كه دورى كنيد نشانه شدّت تأثير پذيرى صفات اخلاقى
افراد در يكديگر است به همين دليل امام اصرار دارند كه با اهل نماز و پاسداران و
حافظان نماز معاشرت و حشر و نشر داشته باشيد تا اخلاق آنان به شما سرايت نمايد.
مفهوم اين كلام نورانى آن است كه اگر با غير ايشان و كسانى كه بىتوجه به نماز و
عبادتند نشست و برخاست داشته باشيد آنان شما را از مسير سعادت منحرف مىسازند و
اخلاقشان را در شما تسرّى مىبخشند چنانچه سنائى غزنوى گفته است:
با بدان كم نشين كه درمانى***خو پذير است نفس انسانى
و يا عارف رومى (مولوى) چنين زيبا سرودهاند كه:
تا توانى مىگريز از يار بد***يار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها همى بر جان زند***يار بد بر جان و بر ايمان زند
و براستى كه نقش دوست در سعادت و شقاوت انسان بسيار مؤثر است و غالباً اثر و نقش او
از نقش و تأثير خانواده و نزديكان بيشتر و مهمتر است. پس بايد در انتخاب و شناخت او
دقيق و كوشا بود.
درمان فساد اخلاقى
در حلّ اين معضل اخلاقى، سالم نگه داشتن محيط خانواده از طرف والدين و اجتماع
از جانب واليان امر و حاكم، و از بين بردن مقدّمات گناه،
شرط اصلى است. جوانان مىتوانند براى فاصله گرفتن و دورى از مفاسد اخلاقى كه از
راههاى مختلف آنان را تهديد مىكند و گرفتار نيامدن به دامهاى شيطانى، شيوههاى
مختلفى را اتخاذ نمايند و آن مشغول شدن يا سرگرمى به كارهاى مختلف هنرى يا فنى كه
آمادگى و استعداد انجام و رشد يابى آن را در خود مىبينند. بعنوان مثال برخى از
نوجوانان و جوانان شايد استعداد درس خواندن يا مطالعه كردن را نداشته باشند امّا
آمادگى كارهاى هنرى يا ذوق امور فنى را دارند به اينان توصيه مىشود كه استعدادهاى
خود را بكار گرفته و ارتقاء بخشند چه اينكه معطل گذاشتن ذوق و استعداد خاص فردى در
حقيقت بزرگترين عامل ركود شخصيت انسانى است.
به نظر مىرسد كه مفاسد اخلاقى معلول عوامل مختلفى كه مهمترين آن ثروت و مكنت مادى،
غرور جوانى و بيكارى است مىباشد، چنانچه آن شاعر عرب سرودهاند:
اِنَّ الشَّبابَ والفراغَ والجِدَه***مَفْسَدَةٌ لِلْمَرءِ اَىُّ مفسدة
همانا كه جوانى و بيكارى و سرمايه بدترين مفسده و فساد اخلاقى راايجاد مىكنند.
پس از شناخت اين عوامل بايد در رفع آن كوشيد و طرق رفع و زوال آن علل، براى هر فردى
با ديگران مختلف است. ممكن است كسى ذوق هنرى داشته باشد و ديگرى ذوق مطالعه، يكى
شوق و خلاقيت در امور فنى داشته باشد و ديگرى اشتياق در رشتههاى ورزشى.
به هر حال هر كه به خود رجوع كند مىفهمد كه به چه چيزى علاقمند است. پيدا كردن امر
مورد علاقه و تعقيب نمودن آن يكى از بهترين و مهمترين رموز موفقيت و سربلندى انسان
در زندگى است و بسيار زيبا فرمودهاند مرحوم علامه محمّد تقى جعفرى كه: «در هر سرى
شوقى است عاشق كسى است كه ذوقش را دريابد».
چنانچه نوجوانى كه در ابتداى زندگى اجتماعى، ذوق باطنى خود را پيدا نموده و آن را
دنبال كند موفق است و اين كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)است كه فرمودند:
اِعْمَلوا فكُلّ مُيسَّرٌ لِما خُلِقَ له.
«همه شما كار كنيد و كوشش نمائيد ولى متوجه باشيد كه هركس براى كارى كه آفريده
شده لايقتر است و آن را به سهولت و آسانى انجام مىدهد»(7).
و نيز يكى از مهمترين وصيت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به امتش اين است
كه فرمودند:
علامةُ اعراض الله عن العبدِ اشتغاله بما لا يَعْنيه. «نشانه روى گردانى خدا از
بندهاش اين است كه او را به چيزى مشغول نمايد كه بدردش نمىخورد».
پس مفسده و معضل اخلاقى غالباً از آنجا سرچشمه مىگيرد كه فرد بدون تأمل و انديشه و
جستجوى ذوق باطنى زندگى را سپرى مىكند و اگر بدنبال عملى مىرود بدون مطالعه قبلى
است و به همين جهت در ميان دوستان گاهى خود را سرخورده و شكست خورده مىبيند و در
اثر آن به مفاسد اخلاقى مبتلا مىگردد.
توجه و تفطن به اين نكته بر همه نوجوانان و جوانان لازم است كه خداوند علاوه بر
نعمت نشاط و شادابى جوانى، نعمت و موهبت عقل و انديشه و خلاقيت فكرى هم به او عنايت
فرموده است و اگر كسى از اين نعمات الهى در مسير زندگى استفاده نكند در واقع بركات
الهى را ناديده گرفته و كفران نموده است. اينكه در آيات و روايات تأكيد شده است كه
نعمتهاى الهى را زير پا نگذاريد و قدر آن را بدانيد منظور فقط سرمايه مادى نيست
بلكه سرمايههاى معنوى هم مشمول نعمت الهى است. انسان همانطور كه نبايد سرمايه مادى
را كفران نمايد سرمايه معنوى را هم نبايد ناديده بگيرد. ناديده گرفتن و كفران
سرمايه معنوى به اين است كه انسان استعداد الهى خود را بكار نگرفته و از آن
بهرهبردارى نكند.
عدم استفاده از استعداد سرشار جوانى موجب انحرافات رفتارى و مفاسد اخلاقى است و
نتيجه آن عقاب و عذاب الهى است كه خداوند وعده آن را داده و فرموده است «لئن كفرتم
انّ عذابى لشديد» «و اگر نعمت الهى را كفران نمائيد مجازات و عذابم شديد است»(8).
پس بيائيم با حفظ و جهت دهى از اين درّ گرانبهايى كه در دست داريم خويشتن و جامعه
اسلامى خود را تعالى بخشيم و انديشه پاك و حيات با نشاط جوانى كه دو ابزار مهم
ارتقاء انسانى اندرا با آميخته كردن به افكار غير دينى و اعمال زشت اخلاقى از كف
ندهيم.
الگوگيرى و اسوه قراردادن حيات جوانى بزرگان دين و مطالعه زندگى
آنان در اين مسير اهميت ويژهاى دارد چون كه آنان جوانى را تجربه نموده در حاليكه ما
مىخواهيم تجربه نمائيم يعنى گذشته آنان حال يا آينده ماست.
كلام گوهر بار على(عليه السلام) مؤيد همين مطلب است كه فرمودند: مَنْ اَحْكَمَ مِنَ
التجارِبِ سَلِمَ مِنَ العواطبِ (المعاطب).
«هر كس كه اعمال خود را برپايه تجربيات محكم و استوار سازد از سقوط و تباهى
بسلامت خواهد بود»(9).
و يا اينكه فرمودند: فَاِنَّ الشقىَّ مَنْ حُرِمَ نَفع ما اُوتِىَ من العقلِ
والتجربة.
«همانا بدبخت كسى است كه از سرمايه عقل و تجربه سودى نبرد و از ذخائرى كه به او
عطا شده بهرهاى نگيرد»(10).
پس تجربههاى ديگران علم و دانش مؤثّر و مفيدى است كه انسان را از معضلات و مفاسد
اخلاقى نجات مىدهد و عاقلان و خردمندان كسانى هستند كه از تجربيات زندگى پند گيرند.
چنانچه على(عليه السلام) فرمودهاند:
العاقلُ مَنْ وَعَظَتْهُ التجاربُ. «عاقل كسى است كه از تجربيات پند گيرد»(11).
اين بخش از بحث را با وصيت بسيار آموزنده على(عليه السلام) خطاب فرزندش كه در همين
زمينه بيان داشتهاند به پايان مىبريم. باشد كه اين وصايا چراغى در مسير هدايت ما
قرار گيرد.
«اى پسر عزيزم اگر چه من عمر طولانى نكردم مانند كسانى كه پيش از من بودند ولى در
كارهاى آنان نظر كردم و در تاريخشان با دقت انديشه نمودم و در آثارشان سير نمودم تا
حدّى كه از كثرت اطلاع مانند يكى از آنان به حساب آمدم اخبارى كه از گذشتگان پيدا
كردهام به قدرى مرا به وضع آنان آگاه نمود كه گويى خودم با اولين تا آخرين آنها
زندگى كردهام و جريان امورشان را از نزديك ديدهام. بر اثر تعمق در تاريخ آنان روشنى
و تيرگى كارشان را شناختم و سود و زيان اعمالشان را تشخيص دادم سپس مجموع اطلاعات
تاريخى خود را غربال نمودم آنچه آموزنده و مفيد بود در اختيار تو گذاردم و تنها
مطالب زيبا و دلپذير وقايع را براى تو برگزيدم و ذهنت را از قضاياى مجهول و بىفايده
كه اثر علمى و عملى ندارد بركنار نگاه داشتم»(12).
در ادامه همين نامه مىفرمايد كه از گذشتگان نيكوكار و يارى كنندگان به دين خدا
تجربه را بياموز زيرا آنها بودند كه به هواى نفس پشت پا زدند و از مفاسد
فاصلهگرفتند وخود را بهفلاح وسعادت دنيا وآخرت رساندند.
بهانه مزاحمت نماز در امور شخصى
كسى كه نماز را مزاحمى براى اعمال و كارهاى روزمره شخصى بداند از دو حال خارج
نيست يا ناشى از عدم آگاهى و جاهل بودن به موقعيت
نماز و جايگاه آن در دين است كه تصور مىكند نماز با ساير تعاليم دين يكسان بوده و
با بقيه احكام اسلامى فرقى ندارد و يا به خاطر ايجاد بهانه در ترك آن است كه
مىخواهد آن بهانه را بعنوان دليل نمايان سازد كه هر دو جهت مردود است. بطلان تصور
اوّل به اين است كه نماز برترين جايگاه را در دين دارا بوده و هرگز در عرض ساير
احكام دين نيست. در برخى از تعابير، معصومين(عليهم السلام) نماز را عصاره دين و
بلكه تمام دين به شمار آوردهاند چون همه دين در نماز متجلى است.
و بطلان تصور دوم به اين است كه طبيعى است هركس براى انجام عمل يا ترك آن سعى دارد
كه دليلى داشته و انجام و ترك هركارى را بدون علت انجام ندهد چون هيچ كارى بدون علت
نيست.
البته اگر سئوال شود كه اقامه نماز كه جنبه ايجابى و عملى دارد نياز به دليل دارد
ولى ترك نماز چيزى نيست كه جنبه عملى داشته باشد تا نيازمند دليل باشد؟ پاسخ ما اين
است كه چون نماز حكمى است كه از بنده خواسته شده و جزء واجبات بحساب آمده اگر كسى
آن را ترك نمايد بايد دليل اقامه كند نه كسى كه آن را انجام مىدهد. و امور زيادى در
دين وجوددارد كه جنبه سلبى آنها و تركشان نيازمند دليل است مثل اينكه در قيامت از
انسان سئوال مىشود تو كه سالم بودى چرا روزه نگرفتى؟ چرا تو كه مستطيع بودى به حج
نرفتى؟ تو كه سرمايه داشتى چرا خمس و زكات ندادى؟ همه اينها جنبه سلبى دارند و
تركشان محتاج دليل است نه انجام آنه.
اينجاست كه افراد به بهانهها تمسك مىجويند و تلاش دارند كه آن بهانههاى واهى و
خيالى را بعنوان دليل ترك عمل خود ارائه نمايند و حال آنكه خود مىدانند كه اينها
بهانهاى بيش نيست.
معمولاً عادت بشرى بر اين است كه بهانه تراشى كند و تنبلى و سستى در هر كارى را
توجيه نموده و اعتذار بطلبد و اين عذر و بهانهها دليل و نشانه عدم تمايل يا سستى
اراده اوست.
غرور و تكبر
اين وصف يكى از مذمومترين اوصاف بشرى است و در اعراض و روى گردانى خدا از بنده،
وجود همين صفت در انسان كافى است. در چندين آيه از آيات الهى خداوند اين صفت را
نكوهش نموده است. در آيهاى مىفرمايند:
ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحقّ. «بزودى مردمى كه بدون علت در
زمين تكبر مىورزند از آيات خود دور سازيم»(13).
و در آيه ديگر مىفرمايند:
كذلك يطبع الله على كلّ قلب متكبّر جبّار. «همچنين خداوند مهرزند بر دل هر متكبّر
جبار»(14).
يعنى همه قلب و دل او را مهرزند كه هيچ شناخت و معرفت قلبى
نداشته باشد.
و در آيه 23 سوره مباركه نحل فرمود:
انّه لايحبّ المستكبرين. «همانا خداوند انسانهاى مغرور و مستكبر را دوست ندارد».
و نيز در آيه 60 سوره مباركه غافر مىفرمايند:
«هر كه از بندگانم كبر ورزد بزودى او را داخل جهنّم نمائيم».
و همچنين در كلمات معصومين(عليهم السلام) و در روايات، ذم بسيارى از اين صفت شده
است.
نبى بزرگوار اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند:
لايدخل الجنّة من كان فى قلبه مثقال حبّة مِنْ خردل من كبر.
«كسى كه به اندازه يك دانه خردل غرور در دل داشته باشد وارد بهشت نمىشود»(15).
فيض كاشانى از امام باقر(عليه السلام) روايت مىكند كه فرمودند: «در دوزخ بيابانى
است بنام سقر كه ويژه متكبران است از زيادى گرمى خود به خداى متعال شكايت مىكند و
دستور مىخواهد تا نفسى برآرد چون نفس كشد همه دوزخ را بسوزاند»(16).
خلاصه اينكه مرض كبر از بزرگترين امراض روانى است و از اعظم رذائل اخلاقى است كه
بسيارى از افراد خواص و عوام به آن مبتلايند.
مرحوم نراقى دركتاب ارزشمند معراج السعاده در اين باب مىفرمايند:
«بسى بزرگان ايام كه به اين صفت گرفتار دام شقاوت گشتهاند اين صفت مانع مىشود كه
انسان به كسب اخلاق حسنه دست يابد چون بواسطه اين صفت آدمى خود را بزرگ مىبيند و
تواضع و حلم و نصيحت را نمىپذيرد»(17).
وامّا درمان اين بيمارى:
بهترين راه درمان و علاج اين بيمارى، تواضع و فروتنى است چون حكماء و عرفا
گويند هر دردى به ضدش درمان پذيرد. بنابر اين ركوع و سجده خاضعانه و خاشعانه در
مقابل عظمت و كبريائى خداوند و احساس ذلّت و خوارى در برابر او مىتواند به انسان
اين بينش و معرفت را ايجاد كند كه او موجود ناچيزى است.
علماى علم اخلاق گفتهاند كه درمان و علاج كبر از دو راه ميسّر است. علمى و عملى.
امّا راه علمى آن است كه نفس خود را بشناسد يعنى معرفت و شناخت به خود و خداى خود
پيدا كند.
چون وقتى انسان خود و خداى خود را بشناسد به حقارت و ضعف و ناتوانى خود و عظمت و
قدرت الهى پى خواهد برد و خواهد فهميد كه لحظه و آنى از خالق خود بىنياز نيست.
پس همه غرور و تكبر ناشى از جهل و حماقت اوست و انسان آگاه مىداند كه از خاك ناچيز
و آب گنديده خلق شده و چند صباحى در اين دنيا زنده نخواهد بود. چنين انسانى هرگز
فخر نمىفروشد و كبر به بازار عرضه نمىكند.
على(عليه السلام) درباره اعجاب آفرينش انسان مىفرمايد:
اِعْجَبوا لهذا الانسان ينظر بشحم ويتكلّم بلحم ويَسْمَعُ بِعَظْم ويَتَنَفَّسُ
مِنْ خَرم.
«براى آفرينش انسان به شگفت آئيد كه با پيهى مىبيند و با گوشتى سخن مىگويد و با
استخوانى مىشنود و از شكافى (بينى) نفس مىكشد»(18).
اين همه شگفتى را خالقش در او ايجاد كرده و اگر تأمل كند به عظمت خالق و به حقارت
خود پى خواهد برد.
مرحوم نراقى از علما و فقهاى بزرگ شيعه كه در علم اخلاق يد طولايى دارد در درمان
علمى مرض غرور مىفرمايند:
«اى انسان قدر و مقدار خود را بشناس، اوّل و آخر خود را درنظر گير، اندرون خود را
مشاهده كن، اى منى گنديده و اى مردار ناپسنديده. اى جوال نجاسات و اى مجمع كثافات،
اى جانور متعفن و اى كرمك عفن اى عاجز بى دست و پا، اى به صد هزار احتياج مبتلا تو
كجا و تكبر كجا، شپشى خواب و آرامش را از تو مىگيرد. جستن موشى تو را از جا
مىجهاند، لحظه گرسنگى تو را از پا در مىآورد، در شب تاريك از
سايهات مىترسى. پس در صدد معالجه اين مرض بر آى و بدانكه از معالجه مخصوصه اين مرض،
تأمل و تفكر در مذمت تكبر و غرور و مدح تواضع است»(19).
بنابر اين اگر فرد در خويشتن خويش و در رفتار خود با ديگران تأمل نمايد و بينش و
معرفتى بدست آورد از كبر و غرور فاصله مىگيرد.
وامّا راه عملى آن اين است كه در مقابل خدا و خلق تواضع كند و رفتار بزرگان را الگو
براى خويش قرار دهد.
ابو حامد محمد غزالى گويد: «به اعرابى كه در مقابل خداى پيامبر(صلى الله عليه وآله
وسلم) تكبر مىكردند دستور رسيد كه نماز بخوانيد چون در نماز اسرارى است كه يكى از
اسرار آن تواضع و فروتنى است در حال قيام و ركوع و سجود، چون در عرب رسم بود كه خم
شدن راننگ مىدانستند و هرگاه تازيانه كسى از دستش مىافتاد براى برداشتن آن خم
نمىشد. و اگر بند كفشش پاره مىشد براى بستن آن سرفرود نمىآورد. حكيم بن حزام گفت با
پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به اين شرط بيعت كردم كه جز ايستاده سجده نكنم چون
سجود نزد عرب نهايت خوارى و پستى بود و به آن امر شدند تا غرورشان بشكند و كبرشان
نابود گردد. پس كمال حقيقى در علم و عمل است»(20).
خلاصه كلام در درمان اين بلاى اخلاقى اين است كه يك جوان بايد
بداند كه در طول تاريخ بشريت در ميان همه اقوام انسانى هميشه كاملترين و با
فضيلتترين افراد، متواضعترين آنها و پستترين و فرومايهترين انسانها، مغرورترينشان
بودهاند. و مجد و عزّت آدمى در تعبد و تسليم پذيرى او در مقابل معبود حقيقى است و
تا كسى عبد خدا نگردد حرّيت پيدا نكند و تا حرّيت پيدا نكند كمال نيابد و تا كمال
نيابد به سعادت واصل نشود و همه اين مراتب جز با علم و معرفت به عظمت الهى و عجز و
ناتوانى به خود ميسّر نگردد. چنانچه خداى متعال به داود پيامبر(عليه السلام) وحى
كرد:
«اى داود مرا بشناس و خودت را بشناس داود(عليه السلام) فكرى كرد و گفت: تو را به
يگانگى و قدرت و بقا شناختم و خود را به ضعف و عجز و فنا. خداى متعال به او وحى
كرد: اى داود آنگونه كه بايد مرا شناختهاى»(21).
تسويف و طريق رهائى از آن
چنانچه در عامل هشتم گفته شد برخى از جوانان و افراد ميان سال اعمال عبادى و
تكاليف دينى خود را به آينده موكول مىكنند و توجيهاتى از قبيل طولانى بودن عمر
انسانى و يا بخشش و عفو الهى را درنظر دارند. در حلّ اين عامل و از بين بردن آن بر
نسل جوان توجه به اين نكته ضرورى است كه شيطان براى فريب دادن هركسى، دام مشخص و
معينى را كه مقتضاى حال او باشد مىگستراند و نحوه فريب دادن ابليس براى همه
يكسان و يكنواخت نخواهد بود. او عالم را به گونهاى فريب مىدهد و عامى را به گونهاى
ديگر. جوان را به طريقى در دام خود گرفتار مىسازد و پير را به طريق ديگر. زن را به
يك نوع گمراه مىسازد و مرد را به نوعى ديگر. به هر حال كانال انحراف ابليس كانال
مشخصى نيست كه شناخت آن آسان باشد.
چه بسا جوانانى كه تصميم به عبادت گرفتند و ليكن شيطان انجام عبادتشان را به تأخير
انداخته و گفته شتاب مكن. چه بسا جوانى به سمت مسجد روانه بود كه شيطان او را
برگردانده و به او القاء كرده كه وقت به اندازه كافى هست.
ابن جوزى كه از علماى بزرگ اسلام است كتابى دارند بسيار ارزشمند بنام «تلبيس ابليس»
كه در نوع خود كتاب كم نظيرى است. ايشان در باب «تلبيس ابليس بر همگان از راه
آرزوهاى دور و دراز» چنين آوردهاند كه: «بسا يهودى و نصرانى كه در دلشان محبت اسلام
افتاده و خواسته مسلمان شوند امّا شيطان آنان را به تأخير واداشته و گفته: شتاب مكن
و تأمل بورز. و بدين گونه به امروز و فردا مىگذرانند تا كافر مىميرند و نيز شيطان
آدم گنهكار را با همين امروز و فردا كردنها از توبه باز مىدارد و او را به سوى
شهوات بر مىانگيزد و چنين القا مىكند راه توبه باز است»(22).
پىنوشتها:
1 . اصول كافى، ج4 كتاب العشرة ص455.
2 . اصول كافى، ج4 كتاب العشرة ص454.
3 . سوره مباركه فرقان، آيه 28.
4 . بحار الانوار، ج71 ص173 روايت 1.
5 . مَنِ اشتبه عليكم امره ولم تعرفوا دينَهُ فانظروا الى خلطائهِ فَاِنْ كانوا
اهلَ دين الله فهو على دين الله واِنْ كانوا على غير دين الله فلا حَظَّ له مِنْ
دين الله. بحار الانوار، ج3 ص197.
6 . خصال شيخ صدوق، باب الاثنين ص55.
7 . بحار الانوار، ج5 ص157 روايت 10.
8 . سوره مباركه ابراهيم، آيه 7.
9 . غرر الحكم، ج5 ص215 (دوره 7 جلدى).
10 . بحار الانوار، ج33 ص304 روايت 554.
11 . بحار الانوار، ج33 ص160 روايت 46.
12 . نهج البلاغه، نامه 31 فراز 13.
13 . سوره مباركه اعراف، آيه 146.
14 . سوره مباركه غافر، آيه 35.
15 . بحار الانوار، ج1 ص152 روايت 30.
16 . فيض كاشانى ـ اخلاق حسنه ـ ، ص99. مرحوم نراقى ـ معراج السعاده ـ ، ص218.
17 . معراج السعاده، ص216.
18 . نهج البلاغه، حكمت 7.
19 . معراج السعاده، ص221 ـ 220.
20 . احياء العلوم، ج3. طريق علاج كبر و اكتسبا تواضع، ص754.
21 . ملا عبد الصمد همدانى ـ بحر المعارف ـ ، ج2 ص353.
22 . تلبيس ابليس، ص288.