راه حلها
بعد از بيان علل و عوامل به پاسخ و راه حل هر يك از موارد مذكور مىپردازيم تا
شايد بتوانيم با ارائه آن گام مثبتى براى اين قشر عزيز كه اكثريت جمعيت جامعه
اسلامى و دينى ما را تشكيل مىدهند برداشته و اندكى از مشكلات دينى و مذهبى آنها را
رفع كرده باشيم.
1 ـ نقش خانواده در تربيت فرزندان:
كانون خانواده اولين و بهترين مدرسهاى است كه نسلهاى جوامع بشرى از آنجا رشد
مىيابند بنابر اين اگر والدين يا مربيان خانواده افراد مدير و با مسئوليتى باشند
قطعاً كانون خانواده محيط سالمى براى تعالى و رشد افراد آن خانواده خواهد بود و
بالعكس اگر مربى خانواده انسان غير مسئول و بىقيد و شرطى باشد قطعاً افرادى كه از
آن خانه وارد اجتماع مىشوند انسانهاى مفيدى براى اجتماع نخواهند بود و به همين خاطر
دين مسئوليت سنگين و خطيرى را برعهده خانواده گذاشته و ادب و تربيت فرزند را بعنوان
بهترين عمل صالح وارثى ماندگار ياد كرده است. در نصوص وروايات كه از ائمّه
معصومين(عليهم السلام) و رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)به ما رسيده بخش
عمدهاى از آن را احاديث اخلاقى و تربيتى تشكيل مىدهد كه در اينجا به مناسبت موضوع
به چند حديث اشاره مىشود.
على(عليه السلام) در نامهاى خطاب به فرزند بزرگوارش امام حسن مجتبى(عليه
السلام)مىفرمايند:
فَبادَرْتُكَ بالادبِ قَبْلَ اَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَيَشْتَغِلَ لبُّكَ.«فرزند عزيز در راه ادب آموزى تو از فرصت استفاده كردم و قبل از آنكه دل
كودكانهات سخت شود و عقلت به انديشههاى ديگرى مشغول گردد به تربيت تو مبادرت نمودم
و وظيفه پدرى خود را انجام دادم»(1).
و نيز از امام صادق(عليه السلام) در روايتى چنين آمده است كه فرمودند: انَّ خيرَ ما
ورّث الآباءُ لابنائهم الأدبُ لا المال.
«بهترين ارثى كه پدران براى فرزندان خود باقى مىگذارند ادب و تربيت صحيح است نه
ثروت و مال»(2).
همه اهتمام امامان معصوم(عليهم السلام) بر اين امر مبتنى است كه پدر و مادر را در
خانواده افراد با مسئوليت بار آورند تا حدى كه بىمبالاتى و كم توجهى والدين را نسبت
به امور فرزندان و اعضاى خانواده از گناهان و معاصى كبيره بشمار آوردهاند.
امام سجاد(عليه السلام) مىفرمايند: «وامّا حقّ ولدك فان تعلم انّه منك ومضاف إليك
فى عاجل الدّنيا بخيره وتسرّه وانّك مسئولٌ عمّا ولّيته به من حسن الأدب والدلالة
على ربّه عزّ وجلّ والمعونة له على طاعته فاعمل فى امره عمل من يعلم انّه مثابٌ على
الاحسان إليه معاقبٌ على الاسائة إليه».
«وامّا حقّ فرزندت به تو اين است كه بدانى او از تو بوجود آمده و در نيك و بد
زندگى وابسته به تو است و همانا تو در سرپرستى وى، مسئول ادب و تربيت صحيح او هستى
و تو مسئولى كه او را به سوى خداوند بزرگ راهنمايى نمايى و در اطاعت از پروردگارش
ياريش نمايى بايد رفتار تو در تربيت فرزندت توأم با احساس مسئوليت باشد، رفتار كسى
كه بداند در حُسن تربيت فرزنددارى اجر و ثواب و در سوء رفتارش مستحق كيفر و عقاب
است»(3).
اين مسأله تا آنجا نزد ائمّه(عليهم السلام) اهميت پيدا مىكند كه در حالات عرفانى
ادعيه از خداوند استمداد و يارى مىخواستند چنانچه امام سجاد(عليه السلام) در مقابل
پروردگارش اين چنين دعا مىكنند كه:
واعنّى على تربيتهم وتاديبهم وبرّهم. «بارخدايا مرا در تربيت و ادب و نيكوكارى
فرزندانم يارى و مدد فرما»(4).
در ادبيات فارسى كه سرشار از فرهنگ غنى دينى است و شايد بتوان گفت كه غناى ادب
فارسى و نفوذ كلام اديبان ما از مايه و مواد روائى است نثر و نظمهاى فراوانى در اين
باره وارد شده است. اُدباى مسلمان كه توجه خاص و ويژهاى در مسائل فرهنگى داشته و
براى ارتقاء فرهنگى جامعه از هيچ كوششى دريغ نداشتند اين نكته را هميشه متذكر
مىشدند. سعدى كه حكايات او در بوستان جهات تربيتى خوبى را دربردارد در اين باب چنين
سروده است:
چو خواهى كه نامت بماند بجاى***پسر را خردمندى آموز و راى
كه گر عقل و طبعش نباشد بسى***بميرى و از تو نماند كسى
بسا روزگار را كه سختى برد***پسر چون پدر نازكش پرورد
خردمند و پرهيزگارش برآر***گرش دوست دارى بنازش مدار
شبيه همين شعر سعدى را شعراى عرب در ادبيات خود دارند. احمد شوقى از شاعران معروف و
مشهور مصرى است او مىگويد: «يتيم كسى نيست كه والدينش او را از غم زندگى رها كرده و
او را ذليل و خوار گذاشته
باشند بلكه يتيم كسى است كه براى او مادرى باشد كه بىقيد و بند باشد و يا پدرى كه
مشغول مسائل دنيايى»(5).
اين است نقش تربيتى خانواده كه تأثير ويژهاى دارد و ليكن از اين نكته نبايد غافل
بود كه برخى از جوانان با تحصيل علم به حدّى از تأمل و دور انديشى مىرسند كه به
واسطه مشورت با مشاوران و مربيان متدّين و دلسوز و يا دوستان آگاه و متعهد، رفتار و
آداب خانوادگى خويش را اصلاح نموده و به سمت كمال و سعادت انسانى خويش گامهاى بلندى
را برمىدارند و در حقيقت خود را از يتيمى به بلوغ مىرسانند و اين گروه از جوانان
جزء كسانى هستند كه پدر و مادر مورد عاق آنان واقع مىشوند.
2 ـ عدم آگاهى از فريضه نماز:
چنانچه گفته شد بسيارى از قصور و كوتاهىهاى افراد در مسائل دينى بخاطر عدم
آگاهى كافى و معرفت لازم از مبانى دينى است. بديهى است كه تلاش و كوشش در هر عملى
منوط به وجود انگيزهاى است كه قبل از انجام عمل در فرد ايجاد شده است و هيچ
انگيزهاى بدست نمىآيد مگر با علم و آگاهى و پر واضح است كه هر چه قدر آگاهى انسان
در آن عمل بيشتر باشد با رغبت و تمايل بيشترى بدنبال آن مىرود و قدرت و توانايىاش
در آن كار شدت مىيابد.
باور ما اين است كه اگر جوانان ما نسبت به نماز و يا ساير فرائض و تعاليم دين اطلاع
دقيق و كافى را داشته باشند و از بركات و فضائل و آثار و نتايج آن مطلع باشند هرگز
حاضر نمىشوند كه چيزى را جايگزين آن سازند. وقتى يك جوان مسلمان درك كند و يقين
نمايد كه نماز پايه محكم و استوار دين اوست، نماز ملاك اصلى تمايز كفار با اوست،
نماز مايه آرامش روح اوست، نماز اولين گام مسلمانى است، نماز تخليه همه آلودگىها و
پليدىها و دواى همه امراض و دردهاى درونى و باعث سبكى و سكينت و آرامش قلبى او و
لحظه گفتگوى او با محبوب و معبود او و نماز همه دين اوست و نيز صدها آثار مثبت روحى
و روانى در آن گنجانيده شده چگونه راضى خواهد شد كه آن را با امور ديگر معاوضه
نمايد.
بنظر مىرسد كه عمدهترين مشكل ما اين است كه در باب نماز از دو امر غفلت كردهايم يكى
از اهميت نماز در اسلام و جايگاه رفيع آن در دين و ديگرى از آثار و اسرار آن كه
شايد همين امر يعنى آثار و اسرار مهمى كه در نماز نهفته است آن جايگاه مهم را برايش
در دين ايجاد كرده است. اگر از اين دو امر در نماز به مقدار كافى بينش حاصل شود هيچ
انسان عاقلى آن را در زندگى و حيات خويش ترك نخواهد كرد چون كدام انسان عاقل است كه
سعادت خويش را با شقاوت و نيكبختى را با تيره روزى مبادله نمايد.
3 ـ سستى و تنبلى:
براى حل اين معضل كه بيشتر جنبه فردى و خصوصى دارد نخست بايد عوامل پيدايش آن
را جستجو نمود سپس در رفع و حلّ آن كوشيد. دانشمندان علوم روانشناسى تنبلى را معلول
يك سرى عوامل و علل مىدانند و در واقع معتقدند كه تنبلى مانند بىدقّتى خود به خود
وجود ندارد بلكه سستى و تنبلى فقط نشانه يك اختلال يابى ميلى است كه بايد علّت آن
را جستجو كرد.
روانشناسان علل تنبلى را به سه دسته تقسيم بندى نمودهاند. علل جسمانى، علل تربيتى و
علل عاطفى. علل جسمانى تنبلى را دائمى نمىدانند بلكه موقتى است مثل خستگى كه امرى
است مقطعى و موقت. اين علل ممكن است از محيط خانوادگى يا اجتماعى نامساعد بوجود
آيد. مثل فقر مادى، كم غذايى، عدم رعايت بهداشت، والدين نالايق و ناتوان كه غالباً
در خانه يا مدرسه آنها را هدف سرزنشهايى قراردادهاند كه معمولاً نصيب آدمهاى تنبل
مىشد.
تجربه نشان مىدهد كه اكثر تنبلها به علل عاطفى يا منشى تنبل هستند يعنى از لحاظ
جسمى سالم و داراى هوش كافى مىباشند امّا كار خواسته شده از آنها متناسب با ذوق و
نيازهاى آنان نيست و در واقع اين نوع از تنبلها ناتوان از فعاليت نيستند(6).
يعنى در حقيقت تنبلى يك مرض نيست بلكه نداشتن يك انگيزه و علاقه درونى است كه آن
عامل درونى در فعاليت و عدم فعاليت جسم ظاهر مىگردد.
يكى از روانشناسان چنين مىگويد: «در عمق هر فعاليتى يك گرايش درونى عاطفى وجوددارد
و در غير اين صورت به امتناع و تنبلى تبديل مىشود. در حقيقت مىتوان گفت كه تنبلى
اساساً فقدان علاقه است اين عدم علاقه سبب انزجار او از كار خواسته شده مىگردد»(7).
عدم علاقه و نبودن انگيزه را حاكى از يك سرى اختلالات عاطفى مىدانند مثل اضطراب،
تناقض، احساس حقارت، عدم اعتماد به نفس، حسادت، ترس از سركوفتها و تنبيهات،
خيالپرورى، تهديد عاطفى در برابر پدر و مادر و ضعف، همه دلايلى هستند كه ممكن است
سبب تنبلى آشكار شوند. و گاهى اين نوع تنبلى فقط در برابر يك كار است مثل تنبلى در
درس خواندن يا مطالعه كردن و يا بازى كردن و غيره. مهمترين تدبيرى كه بايد انديشيد
اين است كه مربيان و والدين درباره فردى كه تنبلى او نتيجه بىعلاقگى و بىدقّتى است
او را كمك كنند تا كشمكش روانى و درونى خود را جستجو نمايد كه فعاليت او را تضمين
كند(8). يعنى آن شناخت و انگيزه را در او ايجاد كنند به جاى آنكه او را مجبور به
عملى نمايند.
علاوه بر آنچه كه از ديدگاه علوم روانشناسى و تجربيات روانشناسان و روانكاران بيان
شد لازم است كه ديدگاه دين و ائمّه معصومين(عليهم السلام) را در اين باب ياد آور
شويم. امّا قبل از بيان آن بايد بگوئيم كه آنچه روانشناسان در اين زمينه گفتهاند
مورد تأئيد و تأكيد دين است و از حيث تربيت مذهبى و دينى بايد به همين صورت با
افراد تنبل برخورد گردد چون برخورد تند با نوجوان و جوان، انعكاس و نتيجه غير مطلوب
و منفى بدنبال دارد.
امام باقر(عليه السلام) از رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) حديث كرده
است كه فرمودهاند:
«اسلام دين محكم و قوى خداوند است، راه مستقيم آن را با مدارا بپيمائيد و تندروى
نكنيد افرادى كه رفتار تند دارند همانند مسافرى مىباشند كه در پيمودن راه، زياده
روى نموده و به مركب سوارى خودبيش از حد فشار آورده در نتيجه مركبش از كار افتاده و
خودش از پيمودن راه بازمانده و سرانجام به منزل مقصود نرسيده است»(9).
اين در حالى است كه در دين از سستى و تنبلى بسيار نكوهش بعمل آمده است و از منظر
دين عنصر سستى و تنبلى از مهمترين عامل دورى از سعادت و خوشبختى مىباشد. على(عليه
السلام) فرمودهاند:
مَنْ اطاعَ التوانِىَ ضَيَّعَ الحقوقَ. «كسى كه از سستى و تنبلى پيروى كند حقوق خود
را در همه شؤون زندگى ضايع كرده است»(10).
و يا در جاى ديگر مىفرمايند: هَيْهاتَ مِنْ نَيْلِ السعادَةِ السُّكُونُ اِلى
الهَوانى والبطالَةِ.
«آرميدن در آغوش تنبلى و بطالت، دورى جستن از سعادت و خوشبختى است»(11).
و آخرين روايت اينكه: امام باقر(عليه السلام) مىفرمايند:
حضرت موسى(عليه السلام) در پيشگاه الهى عرض كرد پروردگارا كدام يك از بندگانت نزد
تو مبغوض تر است؟ فرمود: آنكه شبها چون مردارى در بستر خفته و روزها را به بطالت
تنبلى مىگذارند»(12).
4 ـ مجالست و مصاحبت با دوستان:
براى يك جوان كه ابتداى ورود او به حيات و زندگى اجتماعى است و شخصيت اجتماعى
او در حال شكل گيرى مىباشد آنچه در درجه اول اهميت قرار دارد و شايد مهمترين عامل
در موفقيت و كسب سعادت او در زندگى بشمار آيد انتخاب دوست يا دوستان خوب است و آنچه
كه در اين رابطه مهم است و بلكه اقتضاى زندگى اجتماعى انسان مىباشد شناخت برخى از
خصوصيات اجتماعى افراد و آشنايى با ملاك و معيارهايى است كه در انتخاب دوست خوب
لازم و ضرورى است. در زندگى و حيات
اجتماعى تأثير دوستان بسيار بيشتر از نقش اعضاى خانواده در زمان كودكى است. يك رفيق
بد و دوست ناباب در ميان دوستان خوب همانند ميوه پوسيدهاى تشبيه شده است كه در ميان
ميوههاى سالم در جعبهاى قرار گرفته باشد همانطور كه يك ميوه پوسيده مىتواند ميوههاى
زيادى را از بين ببرد يك رفيق شر قادر است كه افراد زيادى را مثل خود شرور سازد. به
همين خاطر در روايات زيادى از معصومين(عليهم السلام)وارد شده است كه يك جوان بايد
در اين امر حياتى كه گاهى تغيير سرنوشت او بر حول آن محور دور مىزند بسيار مراقب
بوده و سنجيده عمل نمايد. على(عليه السلام)مىفرمايند:
مَن اتّخذ اخاً من غير اختباراً اَلجأَهُ الاضطرار الى مرافقة الاشرار.
«كسى كه ناسنجيده با ديگران پيمان دوستى مىبندد ناچار بايد به رفاقت اشرار و
افراد فاسد تن در دهد»(13).
بعد از ذكر اين مقدمه كوتاه كه روشن شد دوست مىتواند در سرنوشت انسانى مؤثر واقع
گردد و خط سير زندگى و حياتش را تغيير دهد به نظر مىآيد كه شناخت ملاكات و معيارهاى
دوستان خوب لازم و ضرورى باشد بنابر اين برخى از اهم ملاكات دوست خوب را بيان داشته
تا اينكه بدان واسطه به انحراف كشيده نشويم.
ملاك و معيار انتخاب دوست
1 ـ دارا بودن فكر و عقيده سالم:
بر جوانان لازم است كه با افرادى مجالست و همنشينى داشته باشند كه صاحب عقيده
پاك و فكرى سالم باشند چه اينكه داشتن فكرى سالم آدمى را به شخصيت فردى و اجتماعى
سالم دعوت مىكند اينكه برخى به دنائت و پستى زندگى روى مىآورند به خاطر آن است كه
داراى انديشهاى پاك و صحيح نمىباشند بسيار روشن است كه هرگز عقيده صواب انسان را به
مسير ناصواب نمىكشاند.
نوجوانى و جوانى مقطعى از حيات آدمى است كه هنوز به نيمروز آن نرسيده بلكه در صبحدم
حيات اجتماعى و تكليفى قرار دارد و بايد در هنگامه صبح، گل وجود خويش را با افكار و
نيات پاك آبيارى نمود تا پژمردگى زودرس بر او عارض نشود. لازمه طراوت و شادابى گل
وجود آدمى به اين است كه هم همت گمارد تا عقايد فطرىاش را سالم نگه دارد و هم با
كسانى مصاحبت نمايد كه داراى افكار و عقايد پاك باشند.
على(عليه السلام) خطاب به يكى از يارانش بنام حارث همدانى چنين توصيه مىكند كه:
يا حارث وَاحْذَرْ صحابَةَ من يفيل رأيُهُ ويُنْكَرُ عَمَلُهُ فَاِنَّ الصاحِبَ
مُعْتَبَرٌ بصاحِبِهِ.
«اى حارث از رفاقت با كسانى كه افكارشان خطا و اعمالشان ناپسند است دورى كن،
همانا آدمى به اخلاق و سيره رفيقش خو مىگيرد و با افكار و اعمال و ى معتاد مي
شود»(14).
در حقيقت دوست به منزله عضوى از اعضاى بدن است كه حفظ و مواظبت آن لازم است پس به
همان اندازه كه انسان بايد در حفظ سلامت خود بكوشد تا آسيبى به او نرسد مىبايست در
اعتقاد و افكار دوستان خويش نظارت كند تا عقايد و رفتارش را فاسد نكنند و نيز همت
گمارد كه دوستان پاك ضمير را از دست ندهد چون از دست دادن آنها به منزله جدا شدن
عضوى از اعضاى اوست.
در سخنى ديگر على(عليه السلام) مىفرمايند: مَنْ فَقَدَ اَخاً فى الله فَكاَنَّما
فَقَدَ اَشْرَفَ اَعضائه.
«كسى كه دوست خوب خود را كه براى خدا با وى پيوند دوستى داشته از دست بدهد گويا
شريفترين اعضاى بدن خود را از دست داده است»(15).
2 ـ حسن خلق و فروتنى:
يكى ديگر از معيارهاى مهم در انتخاب دوست اين است كه او داراى حسن خلق، رفتار
پسنديده، تواضع و فروتنى و اوصاف نيكو باشد. فردى كه از اين اوصاف برخوردار نباشد
لايق ارتباط و پيوند دوستى نيست چون اعمال ناشايست او حاكى از نيّات پليدى است كه
در باطن اوست. بهترين مزيت ارتباط و دوستى با اينگونه از افراد اين است كه بتدريج
خُلق و
خوى او در رفتار آدمى تأثير مىگذارد. طورى كه منش و رفتار دو دوست مثل هم مىشود. در
حديثى از رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شد كه فرمودند:
المرء على دين خليله وقرينه. «روش آدمى بر طبق مذهب و سيره دوست و رفيقش خواهد
بود»(16).
اين تأثير در رفتار آنچنان محكم و وثيق است كه سليمان پيامبر(عليه السلام)فرمودند:
«درباره كسى به نيكى و بدى قضاوت نكنيد تا دو ستانش را ببينيد. چه اينكه آدمى از
امثال و اقرانش شناخته مىشود و به صفات همنشينان و دوستانش توصيف مىگردد»(17).
و نيز على(عليه السلام) در دورى از اينگونه افراد مىفرمايند: «لاتصحبُ الشريرَ
فَانَّ طبعكَ يسْرِقُ مِنْ طبْعِهِ شراً وَاَنْتَ لاتَعْلَمُ».
«از مصاحبت با مردم شرير و فاسد بپرهيز كه طبيعت بطور ناخودآگاه بدى و ناپاكى
را از طبع منحرف مىدزدد در حاليكه تو از آن بىخبرى»(18).
و در كلام نورانى امام صادق(عليه السلام) چنين آمده است كه: «مَنْ يَصْحَبُ صاحِبَ
السّوءِ لايَسْلَمُ».
«كسى كه با رفيق بد همنشين شود سالم نمىماند و سرانجام به ناپاكى آلوده مىشود»(19).
همه اين تأكيدات و هشدارها از كلمات نورانى معصومين(عليهم السلام)حاكى از آن است كه
انسان نبايد دوستى را انتخاب نموده و با او مجالست نمايد كه در زندگى مواظب
عملكردهاى خود و در مسائل اجتماعى در برخورد با ديگران متوجه منش و رفتارهاى خود
نيست و شخصى كه داراى اخلاق تند، رفتار ناشايست و برخورد نامناسب باشد از رفاقت با
او نهى شده است.
3 ـ عاقل بودن:
معيار ديگرى كه در انتخاب دوست بايد لحاظ گردد ميزان علم و آگاهى و عقل و
انديشه اوست. دوست آگاه و عاقل مايه خوشبختى و سعادت و رفيق سفيه و جاهل اسباب
ناراحتى و رنج را فراهم خواهد نمود. چون اوّلى با درايت خويش و آگاهى و معرفتى كه
دارد در انجام اعمال خود تمام جوانب كار را درنظر دارد كه هم براى خود و هم براى
نزديكان و دوستانش معضل يا مشكلى را ايجاد نكرده بلكه مشكلات موجود را رفع مىكند
امّا دوّمى با علم اندك و عدم تدبير و دورانديشى و استفاده نكردن بجا از عقل و
انديشه نه تنها قدرت از ميان برداشتن مشكلات را در زندگى ندارد بلكه با سفاهت خويش
موانعى را براى خود
و دوستان در مسير پيشرفت زندگى ايجاد مىكند. چه بسا نيّتى خير در ذهن داشته باشد تا
اينكه كار خيرى در حق دوستان انجام دهد و ليكن بر اثر كج فهمى و كم خردى عملى به
زيان او انجام مىدهد.
اين مورد هم يكى از مواردى است كه در احاديث تربيتى از طرف معصومين(عليهم السلام)
بدان بسيار تأكيد رفته است.
و ما از باب نمونه به چند روايت اشاره مىكنيم.
امام سجّاد(عليه السلام) خطاب به فرزند بزرگوارش امام باقر(عليه السلام) مىفرمايند:
يابُنىّ اِيّاكَ ومصاحَبَةَ الاحمقِ فانّه يريد أن ينفعك فيضرّك.
«اى فرزندم از رفاقت با احمق پرهيز كن چون او اراده مىكند كه به نفع تو قدمى
بردارد ولى بر اثر حماقت و نافهمى مايه زيان و ضرر تو مىشود»(20).
در حديث ديگر تأكيد شده كه از اينگونه افراد فاصله بگيريد چون مصاحبت با ايشان موجب
مىگردد كه شما هم در آينده مثل آنان گرديد و اينگونه از رفتارهاى نابخردانه بسيار
سريع در شما اثر گذارد.
امام صادق(عليه السلام) مىفرمايند: مَنْ لَم يَجْتَنِبْ مصاحبة الأحمقِ اوشَكَ اَنْ
يتخَلَّقَ بأخلاقِهِ.
«كسى كه از رفاقت با احمق پرهيز نكند تحت تأثير كارهاى احمقانه وى واقع مىشود و
خيلى زود به اخلاق او متخلق مىگردد»(21).
بنابر اين دوستى با انسانهاى غير عاقل و جاهل جز سختى و رنج
چيزى را به ارمغان نخواهد آورد و تحفهاى جز ايجاد مشكل در بر نخواهد داشت. چنانچه
امام حسن عسگرى(عليه السلام) فرمودند: صديقُ الجاهل تَعِبٌ.
«دوست انسان جاهل هميشه در سختى و زحمت است»(22).
يا على(عليه السلام) مىفرمايند: صديقُ الاحمق فى تعب. «دوست انسان احمق همواره در
رنج است»(23).
متقابلاً در برخى روايات رفيق عاقل و آگاه به داروى شفا بخش تشبيه شده است كه
مىتواند امراض اخلاقى و ناهنجارىهاى رفتارى را درمان نمايد. امام صادق(عليه السلام)
در روايتى بسيار زيبا چنين فرمودند:
«دوستان صميمى سه قسمند: اوّل كسى كه همانند غذا از ضروريات و لوازم زندگى به حساب
مىآيد و در همه حالات، انسان به او نيازمند است و او رفيق عاقل است. دوّم كسى است
كه وجود او براى انسان به منزله يك بيمارى مزاحم و رنج آور است و او رفيق احمق است.
سوّم دوستى است كه وجودش نافع است همانند داروى شفا بخش و ضد بيمارى است و او رفيق
عاقل و لبيب است (يعنى داراى فكرى عميق و دور انديش است)»(24).
4 ـ خوشنامى و شهرت داشتن به خوبى:
در جامعه روستايى يا شهرى كه در آن زندگى مىكنيم برخى از خانوادهها به خوبى و
پاكى و نجابت و نيك نامى شهرت دارند و بالعكس برخى ديگر به بدى و زشتى و بىايمانى
مشهورند همه همت يك جوان بايد در اين باشد كه اگر قدرت اصلاح چنين افرادى را دارد
كه با آنها طرح دوستى ببندد و در مقام ساختن و اصلاحشان بر آيد بسيار كار پسنديدهاى
است و چون غالباً چنين قدرتى از غالب جوانان بعيد است لذا سفارش اكيد بر اين است كه
با اين قشر مجالست و رفاقتى نداشته باشيد. در توصيههاى اولياى دين در اين زمينه از
دو چيز نهى شده است.
يكى نزديك شدن به مراكز و مجالس بدنام كننده و ديگرى رفاقت با افراد بدنام و مورد
اتهام.
در وصيت على(عليه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبى(عليه السلام) چنين آمده است كه:
ايّاكَ وَمَواطِنَ التُّهمَة والمجلسِ المظنونَ بِهِ السُّوءُ فَاِنَّ قرينَ
السَّوءِ يَغُرُّ جَليسَهُ.
«از مراكز بدنام و محلهاى مورد تهمت و از مجالسى كه مورد سوء ظن است دورى كن به
دليل آنكه رفيق بد، دوستش را فريب مىدهد و او را به كار ناپسند تحريك مىكند»(25).
و نيز پيامبر عظيم الشّأن اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: اَولى النّاس
بالتُّهمَةِ مَنْ جالَسَ اهلَ التهمة.
«شايستهترين مردم براى بدنام كردن و ننگ اجتماعى كسى است كه با بدنامان مجالست
داشته باشد»(26).
قطعاً كسى كه داراى اعمال و عقايد خوبى باشد و مردم او را به صفات نيك بشناسند در
حاليكه با افراد بدنام مجالست نمايد و با آنها حشر و نشر داشته باشد تدريجاً مورد
اتهام واقع مىشود و چه بسا بدنامى آنان در او سرايت نموده و او را مورد تأثير قرار
دهد.
5 ـ صادق بودن و صداقت داشتن:
از اوصاف ديگرى كه در آئين دوست يا بىملاك و محور است اين است كه رفيق بايد در
گفتار صادق و در رفتار صداقت داشته باشد. صدق در گفتار و صداقت در رفتار، تعديل
شخصيت انسان را به همراه دارد.
آنكه در گفتار صادق نبوده و سعى در درست جلوه دادن قضاياى كاذب است و يا در اعمال و
رفتار خود تلاش مىكند كه نوعى رفتار تصنعى و كاذب را براى خود ايجاد نمايد و در
وراى آن رفتار حقيقى خود را بپوشاند از ديدگاه علوم روانشناختى از نوعى كمبود و
كاستى روحى و باطنى رنج مىبرد و سعى دارد كه از اين طريق آن كاستى خود را به اين
صورت جبران نمايد. واِلا كسى كه داراى شخصيت متعادل و حقيقى بوده و از تعديل روحى و
روانى برخوردار باشد نيازى نمىبيند كه به كذب قولى و عملى دست زند.
روانشناسان مدعىاند كه با تجربه ثابت شده است آنانكه از حيث شخصيتى ضعفى در خود
مىبينند و يا كمبود عاطفى در خود احساس مىكنند سعى دارند كه خود را به نحوى در ميان
دوستان مطرح سازند كه يكى از بهترين راهها بزرگ نمائى در امور است و اينان هميشه
مىخواهند خوبى را بدى، راست را دروغ، زيبا را زشت، راستى را كجى، نزديك را دور و هر
امرى كه جلوهاى تازه و اعجاب آور داشته باشد نمايان سازند تا اينكه خود مطرح گردند.
و شايد به همين دليل باشد كه در اخبار و روايات ائمّه(عليهم السلام) انسان كاذب و
دروغگو به سراب تشبيه شده است و از پيمان دوستى با آنان شديداً نهى شده است.
پىنوشتها:
1 . بحار الانوار، ج1 ص223 روايت 12.
2 . الروضه من الكافى، ج8 ص150 روايت 132.
3 . بحار الانوار، ج71 ص6 روايت 1.
4 . صحيفه سجاديه، دعاى 64.
5 . ليس اليتيمُ من انتهى ابواه من***هَمَّ الحياة وخلّفاه ذليلا
إنَّ اليتيم هو الّذى تلقى لَمُ***اُمّاً تخلّت أَوْ أباً مشغولا
6 . تفاوتهاى فردى «روانشناسى اختلافى»، ص141.
7 . تفاوتهاى فردى «روانشناسى اختلافى»، ص142.
8 . تفاوتهاى فردى «روانشناسى اختلافى»، ص147.
9 . بحار الانوار، ج68 ص211 روايت 3.
10 . بحار الانوار، ج70 ص160 روايت 7.
11 . غرر الحكم، ج6 ص197 (دوره هفت جلدى چاپ دانشگاه تهران).
12 . بحار الانوار، ج13 ص354 حديث 52.
13 . غرر الحكم، ص416 فصل دوّم.
14 . بحار الانوار، ج33 ص508 روايت 707.
15 . غرر الحكم، ص414 فصل اوّل.
16 . بحار الانوار، ج71 ص201 روايت 40.
17 . رُوى اَنَّ سليمان(عليه السلام) قال: لاتحكموا على رجل بشىء حتى تنظروا الى من
يُصاحبُ فاِنَّما يُعْرَفُ الرجلُ باشكالِهِ واقرانه ويُنْسَبُ الى اصحابه واخدانه.
سفينة البحار، ج2 ص27.
18 . مجموعه ورام، ج2 ص15.
19 . بحار الانوار، ج68 ص278 روايت 17.
20 . بحار الانوار، ج71 ص196 روايت 29.
21 . بحار الانوار، ج71 ص190 روايت 2.
22 . بحار الانوار، ج75 ص374 روايت 1.
23 . بحار الانوار، ج75 ص352 روايت 9.
24 . بحار الانوار، ج75 ص238 روايت 107.
25 . بحار الانوار، ج42 ص203 روايت 7.
26 . بحار الانوار، ج72 ص90 روايت 3.