فلسفه نماز

محي الدين حائری شیرازی

- ۴ -


یاد مرگ و احياي فطرت

نخستين گرهي كه فرد باید در راه خودسازي و غفلت زدایی خود در نماز بگشاید، گره مرگ است. تزكيه بدون حل این مشکل امكان پذير نيست. انسان بايد كاري كند که مرگ برايش حالت وحشتناك و دلهره آور نداشته باشد . مرگ در كام فطرتي كه حاكم بر طبيعت است، احساس شيرينی دارد و موضوعی حل شده است. برای چنین شخصی بي نهايت نقاط بين راه خود به خود در مسير اصلي قرار مي گيرند. اما انساني كه مقصد براي او مشخص نيست و بخواهد بي نهايت نقاط بين راه را ضمن حركت در جايگاه اصلي قرار دهد، به كاري غير عملي و خسته كننده دست زده است. تجربه نشان داده است كساني كه نتوانسته اند در خود سازي و تهذيب نفس موفق باشند و بسياري از اوقات خسته شده و منحرف گردیده اند، دليلش اين است كه تعيين مقصد را به پايان حركت موكول نمده اند. اولين و آخرين خواسته ي فطرت، اطمينان به دستيابي و ملاقات با خدا است؛ خواسته اي كه عدم امنيت و اضطراب ناشي از تمدن امروزين را حل مي كند. كسي كه براي ديدار با خدا اهميت قايل است، از نماز به عنوان نوعي ملاقات با خدا محافظت مي نمايد؛ محافظتي كه يك رزمنده، دوره ي آموزشي را در انديشه ي جنگ با علاقه و دقت مي گذراند. آيه ي: «و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عده ولكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين »، مي گويد اينان اگر انديشه ي خروج براي جنگ داشتند، حتما مقدماتي براي آن فراهم مي ساختند. بين نماز و جهاد تفاوتي نيست. همان گونه كه براي جهادگر، آموزش و تمرين جاذبه دارد، براي نمازگزاري هم كه معتقد به معاد و ملاقات است، چنين جاذبه اي وجود دارد و نماز و مرگ را هردو شيرين و ديدار با خدا مي داند. كسي كه نماز براي او بهشت است، مرگ هم براي او بهشت است.

كسي كه مرگ و پس از مرگ برايش شيرين و مهم است، به حيات دنيا به صورت مقطعي مي انديشد و خود به خود در مسير پيش بيني شده قرار مي گيرد. بنابراين نماز كه گره گشاي تعلّقات انسان است، خود گرفتار گرهي است كه بدون توجه به مقصد نهايي كه همان مرگ يا بازگشت به خداست باز نمي شود. اگر مقصد انسان ديدار آسوده با خداوند باشد، گره نماز كه نوعي ملاقات با خداوند است، باز شده است. اعمال ديگر مانند حج و جهاد و غيره نيز، به گونه اي هستند كه تنها با توجه به مقصد و لقاء الله، انگيزه ي لازم را كسب مي كنند.

ریشه‌های عدم حضور قلب در نماز

نماز در هر دینی به معنی ذکر است. ذکر نه تلقین، نه تقلید و نه القاء است، بلکه التفات به واقعیت عینی است که در نتیجه‌ی عللی از قبیل مشاغل، روابط، تعلقات، خودپسندی و غیره، نادیده گرفته شده است. انسان در «بررسی» به مسایل زیادی توجه می‌کند اما در «عمل» مورد غفلت قرار می‌گیرند. گاه انسان بررسی می‌کند که امری باید این چنین باشد، اما عادت و شیوه‌ی زندگی و فرهنگ محیطی او، آن را انکار می‌کند و درعمل خلاف آن را انجام می‌دهد. مثلاً ضرر کشیدن سیگار چیزی است که فرد در بررسی به آن ‌رسيده است و روی پاكت سیگار هم می‌نویسند که برای بدن مضر است! این ذکر است و القا، تلقین و تقلید نیست ؛ واقعیتی است که انسان می‌پذیرد و عامل بررسی در آن نقش عمده دارد، اما در عمل انسان از آن غافل مي شود!

ریشه‌ی عدم حضور قلب، مثل غفلت و حواس پرتی را در امور قبل از نماز باید جستجو کرد. در دعای ابوحمزه می‌خوانيم: «وقتی می‌خواستم نماز بخوانم، خوابم گرفت یا وقتی می‌خواستم با تو مناجات کنم، حواس پرتي بین من و تو حایل گشت» با این بیان، حضرت می‌خواهد به فرد نمازگزار بگوید که آیا این گونه نیستي؟! مثلاً وقتی دکترها مرض را تشخیص می‌دهند، به مریض می‌گویند که مثلاً آب در دهانت خشک نمی‌شود؟ پیش چشمت سیاهی نمی‌رود؟ خیالات بی‌خود نمی‌کنی؟ دکتر می‌خواهد بگوید که من به کارم واردم و درد تو را پیش از آن که بگویی، تشخیص داده ام! به عبارت دیگر من بیمارشناس هستم، به من اعتماد کن و از داروی من استفاده کن تا خوب شوی!

این جا هم حضرت همین نقش را دارد. مي گويد من از حال شما خبر دارم و می‌دانم که هر وقت می‌خواهید به نماز بایستید، کسالت و حواس پرتي و …، شما را فرا می‌گیرد. بنابراین دعای فوق به این معنی نیست که امام عليه السلام خوابش می‌برد. نه! ریرا او زینت عبادت کنندگان است.

نمازها و عبادت‌های ما معمولاً به همین شکل است و این مشکل بزرگی است که وقتی فرد می‌خواهد با خدای خود نجوا کند، آمادگی این گفتگو و انس را ندارد. حضرت بیماری ها را ریشه یابی می‌کند و می‌گوید که وقتی انسان به دنیا مأنوس شد، از خدا فاصله می‌گیرد و اطاعت از شیطان بر روابط او با خدا تأثیر می‌گذارد. به مضامین زیر که در دعای ابوحمزه‌ی ثمالی آمده توجه کنید:

«اَلَّلهُمَّ اِنِّی کُلَّمَا قُلتُ قَد تَهَیَّاتُ وَ تَعَبَّاتُ وَ قُمتُ لِلصَّلَوهِ بَینَ یَدَیکَ وَ نَاجَیتُکَ، اَلقَیتَ عَلَّی نُعَاسَاً اِذَا اَنَا صَلَّیتُ، وَ سَلَبتَنِی مُنَاجَاتِکَ اِذَِا اَنَا نَاجَیتُ، مَالِی کُلَّما قُلتُ قَد صَلُحَت سَرِیرَتِی وَ قَرُبَ مِن مَجَالِسِ التَّوَّابِینَ مَجلِسِی، عَرَضَت لِی بَلِیَّهٌ اَزَالَت قَدَمِی وَ حَالَت بَینِی وَ بَینَ خِدمَتِکَ. سَیِّدِی لَعَلَّکَ عَن بَابِکَ طَرَدتَنِی وَ عَن خِدمَتِکَ نَحَّیتَنِی اَو لَعَلَّکَ رَاَیتَنِی مُستَخفَّاً بِحَقِّکَ فَاَقصَیتَنِی، اَو لَعَلَّکَ رَاَیتَنِی مُعرِضَاً عَنکَ فَقَلَیتَنِی اَو لَعَلَّکَ وَجَدتَنِی فِی مَقَامِ الکَاذِبِینَ فَرَفَضتَنِی، اَو لَعَلَّکَ رَاَیتَنِی غَیرَ شَاکِرٍ لِنَعمَائِکَ فَحَرَمتَنِی اَو لَعَلَّکَ فَقَدتَنِی مِن مَجَالِسِ العُلَمَاءِ فَخَذَلتَنِی اَو لَعَلَّکَ رَاَیتَنِی فِی الغَافِلِینَ فَمِن رَحمَتِکَ آیَستَنِی اَو لَعَلَّکَ رَاَیتَنِی آلِفَ مَجَالِسِ البَطَّالِینَ فِبیَنِی وَ بَینَهُم خَلَّیتَنِی، اَو لَعَلَّکَ لَم تُحِبَّ اَن تسمَعَ دُعَائِی فَبَاعَدتَنِی... »

"خدایا هرگاه که گفتم خود را برای مناجات در حضور تو آماده کرده‌ و به سختی انداخته‌ام، موقعی که نماز می‌خواندم چرت و کسالتی در من به وجود آوردی که موجب شد که حالت مناجات از من گرفته شود. بر من چه رفته است؟ هر گاه که گفتم باطنم اصلاح شده و به مجلس توبه کنندگان راه یافته ام، حادثه‌ای پیش آمد که قدمم را در این راه سست کرد و بین من وخدمت تو قرار گرفت. آقای من! شاید از درِ خانه ات من را رانده‌ای و از خدمتت بازم داشته ای! یا دیده‌ای که حق تو را کوچک شمرده، دورم کرده‌ای! یا شاید دیده‌ای که از تو برگشته‌ام و از من روي گردانده‌ای! یا شاید من را در مقام دروغ گویان یافته‌ای و رانده‌ای! یا شاید من را شاکر نعمت‌هایت ندیدی و محرومم کرده‌ای! یا شاید من را در مجالس علما و دانشمندان نیافته‌‌ای و خوارم کرده‌ای؟ یا شاید من را در گروه غافلین دیده‌ای و از رحمتت نومیدم کرده‌ای! یا شاید من را شیفته‌ی مجالس اهل باطل دیده‌ای و بین من و آن‌ها دوستی انداخته‌ای! یا شاید نمی‌خواهی که دعایم را بشنوي و دورم کرده‌ای....!" این‌ها بیماری‌هایی است که حضرت برمی‌شمارد؛ بیماری‌هایی که موجب غفلت انسان و محرومیت او از ذکر و نعمت های خدا می شود:

1. شاکر نبودن

2. عدم معاشرت با علما

خدای متعال انسان را با معاشرت با علما یاری می‌کند. چون علما به اذن خداوند، روزی رسان انسان‌ها هستند و مجلسشان موجب برکت و نزدیکی به خدای تعالی می‌شود. بنابراین وقتی انسان در مجالس علما حضور نیافت، از رزق و برکت و قرب محروم می‌شود. علما کسانی هستند که حضور در مجلس آن‌ها در بیان اخبار «اَلعَالِمُ مَن یَذکُرُکُمُ اللهُ» است، يعني وقتی نگاهش می‌کنید، به یاد خدا بیافتید.

3. معاشرت با غافلین

وقتی انسان در میان غافلان قرار بگیرد، از رحمت خدا مأیوس می‌شود. امید به رحمت خدای تعالی مرتبه‌ای از نور و درک و شناخت است که باعث می‌شود انسان خدا را رحیم بداند. گاهی در نتیجه‌ی شدت غفلت، انسان به جایی می‌رسد که نسبت به رحمت خدا مأیوس می‌شود و بی‌اعتقاد می‌گردد.

4. همنشینی با اهل باطل

وقتی که فرد با اهل باطل الفت پیدا کرد، خداوند به او مهلت می‌دهد تا به جای او با دیگران انس بیشتری بگیرد. به همین دلیل، هنگام برپایی نماز نمی‌تواند با خدا جوش بخورد.

5- عدم انس با خدا

وقتی که فرد خود را با مسایل دیگر مشغول کند، فرصت دعا پیدا نمی‌کند و خدای متعال هم وضع دنیایی او را به گونه‌ای فراهم می‌کند که نیازی به دعا نداشته باشد، زیرا با دیگران مانوس است و با خدا انسی ندارد.

6- جرم و گناه

فردی که می‌خواهد در حضور خدا حاضر شود، باید بداند که چه اعمالی انجام داده است؟ آیا ادب و تواضع لازم را دارد که بتواند نتیجه بگیرد؟ این‌ها بیماری‌هایی است که باعث کسالت انسان در حین مناجات می‌شود و او را از قرب باز می‌دارد.

7. خيالات و اوهام

نماز بیماریا و ضعف انسان را نشان می دهد. مثلاً وقتی که نمازگزار در نماز به «ایاک نعبد و ایاک نستعین» می‌رسد و خدا را حاضر مي يابد و مي گويد تنها تو را مي پرستم و تنها از تو ياري مي جويم، ممکن است در خیالات خود باشد. در این جا به او می‌گویند به جای این که در حضور و به یاد ما باشی، به یاد بازیچه‌های دنیایی!؟

8- فقر و غنا

گاهی فقر موجب غفلت و گاهی موجب ذکر می‌شود. مثلاً شخصی که مسایل را از دیدگاه توحیدی نمی‌بیند، در این فکر مي رود که خدا به فلانی آن نعمت را داده و به من نداده است، فلانی راحت است و من راحت نیستم؛ این‌ها موجب غفلت فرد می‌شود. اما اگر او بگوید: فقر وغنا از جانب خداست و خدا صلاح من را بهتر مي داند و همین حالا هم می‌توانم از فضل او درخواست كنم، موجب ذکر می‌شود. غنا هم می‌تواند موجب غفلت يا ذکر شود. وقتی که فرد می‌گوید:"الحمدالله این را از خدای متعال گرفتم و او را شکر می‌کنم که من را به خلق محتاج نکرده است!" این حالت شکر و ذکر است. اما وقتی که می‌گوید:"ثروتم از فکر و تلاش خودم بوده است" و یا به وسایلی که از ثروت خویش تهیه كرده سرگرم شود و به محیط اطراف دل ‌ببندد، این حالتِ ناشکری و غفلت است.

10- سلامتي

سلامتي نیز می‌تواند موجب ذکر یا غفلت شود. آن كه موجب ذکر مي شود، این است که انسان بگوید:"خدا را شکر که سالم هستم، می‌توانم حرف بزنم، بشنوم، ببینم، راه بروم و... " اما آن كه موجب غفلت مي شود این است که فرد بگوید:"این وظیفه‌ی خدا بوده که مرا سالم بیافریند و من این اختیار را دارم که به هر شکلی دوست دارم رفتار کنم: بگویم، بخندم و مسخره کنم حتی اگر معصیت باشد!" اين موجب غفلت و دوري است. در روایت است که رسول اکرم(ص) روزی از موضوعی می‌خندیدند. سؤال کردند آيا نمی‌خواهید بدانید چرا می‌خندم؟ گفتند: بله. پاسخ دادند: از این مي خندم که مي بينم هر چه از جانب خدای متعال به انسان مؤمن برسد، خیر است، حتی اگر زجر دنیا باشد، امّا برای کافر همه چیز زجر است؛ اگر مصیبت به او بدهند، صبر نمی‌کند و اگر هم نعمت بدهند، شکر آن را به جا نمی‌آورد!

وضع انسان همین گونه است. مصیبت‌ها و نعمت‌هایی که انسان را می‌سازد، به نحوه‌ی برخورد او با آن‌ها بستگی دارد. اگر مصيبت بر مؤمن وارد مي ‌شود، رنگ محبت، نعمت و رحمت می‌گیرد و اگر بر كافر وارد شود، موجب غفلت او می‌گردد؛ از این نظر، خدای متعال درباره‌ی قرآن می‌گوید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَﺣﻤﺔٌ لِلمُؤمِنِینَ وَ لاَ یَزِيدُ الظَّالِمینَ اِلاَّ خَسَاراً »: قرآن که نعمتی از آن بالاتر نیست، برای مؤمن شفا و رحمت و برای ظالم خسران است. جنبه‌ی خسران و رحمت بودن قرآن به موضع‌گیری انسان در برابر آن مربوط می‌شود.

جامعه و نماز

براي اين كه مردم به نماز علاقه پيدا كنند، بايد بزرگان را به بينند كه نماز مي‌خوانند يا براي اين كه اذان در بين مردم رايج شود، بايد به بينند كه بزرگان اذان مي گويند. مثلاً كسي كه در بازار از همه محترم‌تر است، شاگردش را به جاي خود بگذارد و اذان بگويد. در مدرسه‏ مدير اذان بگويد. در ادارات مدير كل و استاندار اذان بگويد. در مسجد اگر كسي صدايي بهتر از امام جماعت داشت، او هم اذان بگويد و كار خدا را به ديگري نداد.

ما در چيزهايي كه خودمان را مي‌شكنيم اجر مي‌بريم. وقتي پيشخدمت اذان بگويد، ترقي مي‌كند ولي وقتي مدير كل اذان بگويد، ديگران تعجب مي‌كنند و او كمي شكسته مي‌شود، اما همين شكسته شدن‌ها ما را مي‌سازد و در آخرت و در بهشت دري مي شود كه انسان را از آن داخل مي‌كنند. چه بهتر كه انسان با اذان گفتن كوچك شود، چون اين كوچك شمردن او را بزرگ مي‌كند! مسلمان هر وقت ديد كه با عبادتي كوچك مي‌شود، آن را به ديگري ندهد، چون او را بزرگ مي كند و تكبر را از وجود او بيرون مي‌نمايد. هر چه عبادت سخت‌تر باشد، بيشتر انسان را بزرگ مي‌كند و مي سازد.

گاهي انسان بايد كمي خودش را بشكند. در قديم كه كوچه‌ها طاق داشت، وقتي که مردم به آن مي‌رسيدند اگر يادشان مي‌رفت، پيشاني آن ها به طاق مي‌خورد! بنابراين فرد مجبور بود كه خودش را خم كند و بشكند تا بتواند عبور كند. مثل ركوع و سجودِ نماز كه انسان خود را مي‌شكند.

انسان وقتي كه به نماز قيام مي كند، با بسم الله الرحمن الرحيم و ستودن خدا به بزرگي وارد نماز مي شود و با سه آيه ي اول سوره حمد خدا را سه گونه حمد مي كند. با حمد «رب العالمين»، خدا را شايسته همه ي سپاس ها می داند و با حمد «الرحمن الرحيم»، هدف حيات را رسيدن به رحمت رحيميه او ذکر می کند و با حمد «مالك يوم الدين»، خوف و رجا او را فرا مي گيرد. سپس با گفتن «اياك نعبد و اياك نستعين»، روش زندگي خود را اعلام مي دارد و چون اين روش را به تنهايي نمي تواند انجام دهد و نياز به هدايت دارد، از خداي تعالي درخواست هدايت مي كند و مي خواهد كه او را از كافران و گمراهان قرار ندهد. در اين حال كه نماز گزار با اين مقدمات همه چيز را از خدا دانسته است، لازم است كه خدا را بشناسد و براي اين كار قرائت سوره اخلاص را شروع مي كند. در اين سوره او به خودش مي گويد كه خدا يكتاست زيرا نمود جسمانيت كه زاد و ولد است در او نیست و هيچ چيز نمي تواند شبيه او باشد. نماز گزار چون به اين مقام رسيد، احساس "خوديت" در او تضعيف مي شود و شرمسار از قيام خود در برابر پروردگار، "خود" را مي شكند و به ركوع مي رود و او را به ربوبيتِ عظيم مي ستايد. با گذر از رکوع و کسب معرفت بالاتر به مرتبه ی فنا می رسد و برخاک می افتد و از این که کسی هست که بتواند فاعل فانی شدن شود از او طلب بخشش می کند. یعنی مني نيستم كه فاني شوم و فاني‌تر از آن هستم كه بتوانم فاعل فاني شدن شوم! با سجده ی دوم نمازگزار به مرحله ی فنای در فنا مي رسد كه امام راحل در وصيتش و نصيحتش به احمد آقا مي‌گويد هرچه هست در سجده ی دوم است، يعني فنای از فنا. سجده ی دوم نفي در نفي است و خدا را آن چنان بزرگ و همه كاره مي يابد كه بر خاك مي افتد و اين جا "خوديت" در او محو مي شود و خدا را به ربوبيت اعلي مي ستايد.

ربوبیت خدای تعالی چگونه است؟ بچه که بودم زبرك گرفتم. مرحوم دكتر صدري، فلوس و روغن كنتو تجويز كرد. فلوس، بوي تهوع‌آوري داشت و روغن كنتو در دهن مي‌ماسيد و فرو بردنش مشكل بود، امّا همين دارو من را خوب كرد. برخي از عبادات هم كه آدم را نزد مردم كوچك مي‌كند، گرچه سختند و خودداري زيادي لازم دارد، امّا درد تكبر را از انسان بيرون مي‌كنند. تكبر در وجود انسان مثل كرم است؛ قرصي بايد خورده شود كه آدمي از آن كرم‌هاي يك متري که بستگي به ميزان تكبر دارد، بياندازد!. بعضي‌ها هم که وسوسه دارند، كرم ريزه بايد بريزند. اين ها مزاج آدمي را خوب مي‌كند. اگر جهنمي باشد در خودمان است؛ چيزي بايد بخوريم تا بيرون رود. اگر بهشتي باشد نيز در خودمان است. كاري بايد بكنيم تا بهشتي شويم. همان كارهايي كه به نظر شخص كوچك مي‌آيد، او را مي‌‌سازد.

مثلاً اقامه ي نماز اول وقت در پارك و سينما كار خوبي است. با چنين كاري وجدان بعضي كه اين منظره را مي بينند بيدار مي‌شود؛ فطرتشان به آن‌ها مي‌گويد مگر ادعاي خوب بودن نداري؟ ببين آن‌ها چگونه با خداي خود راز و نياز مي‌كنند! خدا كه فقط مال آن‌ها نيست، مال همه است. از طرفي ديگر شيطان وسوسه مي كند كه رياكارها را ببين! آمده‌اند اين جا نماز مي‌خوانند. جا قحط بود! مسجد را گذاشته‌اند براي اين كارها و سينما را براي آدم‌هاي بي‌حساب، خير! سينما را گذاشته‌اند براي آدم هاي باحساب! همين طور در مسافرت و محافل ديگر، نماز اول وقت باعث ترويج و رغبتِ به نماز است.

چرا اوقات نماز به پنج وقت تقسيم شده است؟

نماز انسان را از غوغاي كار بيرون مي‌آورد و مرتب و منظم سَرِ زندگي مي‌فرستد. خداي تعالي اوقات نماز را در گرما گرم كارهاي انسان قرار داده است تا خلاف نكند. مأمون از امام رضا عليه السلام سوال كرد كه چرا نماز پنج وقت دارد؟ حضرت به اين مضمون فرمودند: «اين نظم را داده‌اند براي اين كه كارها با ياد خدا شروع و با ياد خدا تمام شود. يك نوبت از نماز را گذاشته‌اند اول صبح كه مسلمان از خواب بيدار مي‌شود. يكي اول ظهر وقتي كه او در جوش معامله و بازار و كار در خانه و يا خارج از خانه است. يكي را گذاشته اند بعد از ناهار و استراحت و آن وقتي است كه انسان مي‌خواهد كار عصر را شروع كند. نماز مغرب وقتي است كه كار عصر تمام مي‌شود و قبل از خواب نماز عشا را گذاشته اند» اين‌ها تعبيرات امام رضا عليه السلام از پنج وقت نماز است و براي اين است كه از قساوت قلب در طول شبانه روز جلوگيري شود.

امام صادق عليه السلام مي‌فرمايد: «وقت ظهر هم وقت نماز ظهر و هم وقت نماز عصر است اما ظهر جلوتر از عصر است. وقتي مغرب شد، هم وقت نماز مغرب و هم وقت نماز عشاء است اما مغرب جلوتر از عشاء است» بنابراين با توجه به اين روايت دو نماز را با هم مي‌شود خواند. امام رضا عليه السلام كه پنج وقت را ذكر مي‌فرمايند، اصل را بر اوقات جداگانه مي‌دانند. فتواي آقايان مراجع هم تفريع را ارجح مي‌دانند. يعني اگر كسي بتواند نمازهايش را جدا بخواند، به همان صورتي كه امام رضا عليه السلام فرمود، ثوابش بيشتر است. سنّت هم همين است و صدر اسلام نيز به همين شكل بوده است و اسامي نمازها نيز نشان مي‌دهد كه در پنج وقت مي باشد. مثلاً عصر به معناي غروب آفتاب نيست؛ همين كه كار عصر را بخواهند شروع كنند اول نماز عصر است.

نماز مثل شيري است كه خدا در پستان مادر براي رشد طفل گذاشته است و او وعده به وعده طفل را تغذیه می کند. خدای تعالی براي هدايت ما نماز را در پنج وعده قرار داده است. نکته ی مهم این است که نماز تکرار مکررات نیست، غذا خوردن و تغذيه است. نماز غذاي روح است و براي اين است كه نفس در زندگی و مبارزه کم نیاورد. همان طورکه اگر انسان مدتی طولانی غذا نخورد، دیگر برای او تأثير ندارد و بدن نمی گیرد و اشتها سوز می شود، روح هم اگر مدتی طولانی به او غذاي روحاني داده نشود، بعداً فايده ندارد. فلسفه ی این که بايد مو قع به موقع نماز خواند براي اين است كه روح زمینه رشد داشته باشد.

خروج از منزل و ورود به مسجد

منزل‏ جلوه‌ي خود و مسجد‎ جلوه‌ي الهي است. خارج شدن از منزل مثل خارج شدن از «خود» است و رسیدن به مسجد مثل رسيدن به خدا است. هر چه خروج انسان از منزل كامل‌تر باشد، ورود او به مسجد كامل‌تر مي‌شود. اگر خروج انسان از منزل ناقص باشد، ورودش به مسجد نيز ناقص مي‌شود زيرا هنگام خروج فقط بدنش از منزل خارج مي‌شود و دل و فكر و حواس و هوشش در منزل جا مي‌ماند و در واقع نتوانسته است عشق و مِهر و تعلق خود را از خانه بگيرد. كسي كه با تمام وجود از منزل خارج شود، با تمام وجود هم به مسجد وارد مي‌شود.

يك نفر در نجف مدتي خدمت يكي از اساتيد اخلاق، مرحوم قاضي مي‌رفت. مرحوم قاضي استاد اخلاق مرحوم علامه طباطبايي بودند. آن فرد گله كرده بود كه ما به نزد آقاي قاضي مي‌رفتيم، ولي استفاده‌اي نبرديم. اين مطلب به گوش آقاي قاضي رسيد كه فلاني گفته كه نزد شما مي‌آمده امّا شما به او توجه‌اي نكرده‌ايد و او نتيجه نگرفته است. آقاي قاضي گفتند:"ايشان كي از خودشان بيرون آمدند كه به اين جا آمده باشند؟!" لفظ ساده‌اي است اما بار معنايي بالايي دارد. يعني اين مدت كه مي‌آمد و مي‌نشست اگر «خود»ش را بيرون در مي‌گذاشت و بعد وارد مي‌شد، پيش من آمده بود. از اين جهت كاري از من ساخته نبود!

خروج از منزل و ورود به مسجد و نماز هم به همين شكل است. گاهي يكي مي‌گويد كه مدت‌ها در مسجد نماز خواندم ولي استفاده‌ي چنداني نكردم! چگونه مي‌شود استفاده كرد وقتي كه هنوز از «خود» بيرون نيامده‌ايم؟!

حسينيه ها و مساجد و امام زادها، محل و منبع شارژ نور ورحمت هستند. انسان با حضور در این اماکن احساس سبكی و رحمت و نعمت می کند. زایر بُقاعِ متبركه نيز نبايد خروجش از خانه و وطن فقط خروج بدني باشد. هر چه خروج از «خود» بيشتر و غني‌تر باشد، ورود به آن حرم‌ها، پرمعناتر و نتيجه بخش‌تر خواهد بود. اين كه گاهي زایر در مسير سفر دچار مصایب و رنج مي‌شود، براي اين است كه كمي از «خود»ش خارج شود تا وقتي كه به آن جا رسيد، هوش و حواسي داشته باشد تا بتواند از نزديكي به اولياي خدا استفاده كند. آيه‌ي شريفه هم مي‌گويد: «وَ لَنَبلُوَنَّكُم بِشَي‌ءٍ مِنَ الخَوفِ وَ الجُوعِ وَ نَقصٍ مِنَ الاَموَالِ وَ الاَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ »:"ما شما را به چيزي از ترس و گرسنگي و كم شدن از مال و «خود» هاتان و ثمرات، مي‌آزماييم و به صبوران بشارت ده!»

در حركت به سوي خدا، ابتلاءِ به خوف‏ و جوع و امثال اين‌ها بايد باشد تا انسان بتواند از تعلقات‏ جدا شود و سبكبار حركت كند. مثلاً وقتي كه كشتي گرفتار طوفان مي‌شود، ناخدا مي‌گويد كه كشتي سنگين شده است و بايد سبك شود. آن گاه چيزهاي سنگين و بي‌ارزش را در دريا مي‌اندازند امّا اگر ببينند كه کشتی هنوز در شرف غرق شدن است، چيزهاي ارزنده را هم به دريا مي‌ريزند تا كشتي سبكبار ‌شود و به راه خود ادامه ‌دهد. دريا اگر آرام باشد انسان مي‌تواند همه‌ي تعلقات خود را با خود ببرد. در حركت به سوي خدا نيز به انسان مقداري رنج و مصیبت مي‌دهند، تا تعلقات را از خود دور كند و سبكبار به حرم دوست وارد شود و اين لطف خداست. پس خروج از منزل، نمونه‌اي از خروج از تعلقات است.

مسجد، خانه‌ي خدا و مظهري از مظاهر الهي است. نمازگزار با خروج از منزل و ورود به مسجد، از"خود"به«خدا» هجرت مي كند. هر چه كه اميد انسان از خانه‌ي خودش كم‌تر شود، اميد او به خانه‌ي خدا بيشتر مي‌گردد؛ به گونه‌اي كه وقتي به مسجد مي‌آيد مثل اين است كه به خانه‌ي حقيقي و اميدش آمده و آن قدر كه در مسجد آرام است در خانه‌ي خودش نيست.

انسان موجودي دو بعدي است. مثل حيوانات كه بعضي آبزي و بعضي خشكزي هستند؛ او هم جنبه‌اي متناسب با خانه و جنبه‌اي متناسب با خارج از خانه دارد. حيوان خشكزي مثل شير اکر در آب بيافتد یا ماهی اگر در خشكي انداخته شوند چون راه نجاتي ندارند خفه مي‌شوند. بنابراين نه ماهي مي‌تواند در خشكي زندگي كند و نه پلنگ در دريا مي تواند بماند. انسان هم موجودی دو جنبه‌اي است. قلبش با ذكر خدا آن چنان انس دارد كه ماهي به دريا، و نفسش به دنيا آن چنان انس دارد كه پلنگ به خشكي. همين دو خصوصيت باعث جنگ در درون انسان مي‌شود؛ ماهي مي‌خواهد به عمق آب رود و حيوان خشكزي به خشكي؛ دل به طرف خدا و ذكر معاد و معنويات مي‌رود و نفس به طرف تملک و شهرت و تمتعات دنيوي. اسمِ ماهي دروني را كه با آب زنده است، فطرت مي‌گذاريم که در مقابل آن غريزه است و مي خواهد هميشه پايش در خشكي باشد. دل مي‌خواهد كه همیشه در آب و ذكر خدا باشد تا زنده بماند. پنج وقت نماز آب براي ماهي دل است و مسجد منبع آن می باشد.

مسجد و خانه با آن كه هر دو مكان هستند، با هم فرق دارند. خانه زميني است كه در آن چاهي زده نشده، ولي مسجد زميني است كه در آن چاه زده اند و به آب رسيده ‌است. يعني كسي كه زميني را خالصانه و براي رضاي خدا وقف مسجد كند، آن زمين نه به او كه به خدا منصوب مي‌شود و حرمت مي‌يابد؛ به عبارت ديگر آن زمين به آب رسیده است. حال اگر کسی مسجدی بسازد امّا برای رضای خدا نباشد، به آب نرسیده است و به خدا انتساب نمي‌يابد و آن چاه، چاه آبريزي مي‌شود.

روايت در كيفيت خروج و ورود به مسجد مي‌گويد: خارج شو از خانه‌ به سوي مسجد، مانند كسي كه از خانه و زندگي و بچه و تعلقات ‌دل كنده باشد و بناي برگشتن ندارد. انسان ممكن است هر روز به مسجد رود اما يكي از آن مسجد رفتن‌ها آن گونه كه ذكر شد، نباشد و محتواي انسان سازي نداشته باشد. بحث در تعداد نيست،‌ در شوق رفتن به مسجد و بيزاري از برگشتن به خانه است. يكي ممكن است يك بار به مسجد بيايد و مقداري به خدا نزديك بشود، يكي هم ممكن است چند سال به مسجد برود امّا به اندازه‌ي همان يك بار هم به خدا نزديك نشود.

امام صادق عليه السلام درباره‌ي ورود به مسجد مي‌گويند:"وقتي به در مسجد رسيدي بدان كه تو قصد كرده‌اي درگاه سلطان عظيمي را كه بر فرش او قدم نمي‌گذارند مگر پاكان ..." يعني فرشي را كه بر آن قدم مي‌گذاريد بساط خداست و اجازه‌ی همنشيني با خدا را جز به صدّيقان نمي‌دهند. «فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ اَن يَتَطَهَّرُوا... »:"در مسجد كساني هستند كه دوست دارند طاهر بشوند" يعني مسجد محل طاهر شدن است. بايد طاهر شد تا در حقيقت مسجد پا گذاشت وگرنه فقط با جسم به مسجد آمده‌ايد و حقيقت آن را در نمي‌يابيد. بر بساط الهي جز پاكان كسي نمي‌تواند قدم بگذارد و آن را درك كند.

فرض كنيد كه مي خواهيد به ديدار مقام معظم رهبري برويد و كنار ايشان بنشينيد، چقدر برايتان مهم است كه چگونه در نزد ايشان حاضر شويد و خود را جمع و جور ‌كنيد!؟ اين جا هم حضرت مي فرمايد:"ورود به مسجد، قدم گذاشتن بر بساط پادشاه آسمان‌ها و زمين است و بايد هيبت پادشاه به دل انسان وارد شود تا فقط بدن وارد مسجد نشده باشد".

امام صادق ‌عليه السلام فرمود: در خدمت پدرم به سفر حج رفته بوديم. در طواف خودم را به سختي انداختم. پدرم به من گفت:"پسرم خودت را خسته نكن، وقتي خدا بنده‌اش را دوست داشته باشد، به كم هم راضي مي‌شود". يعني بايد كاري كنيم كه خدا دوستمان بدارد. به عنوان مثال اخلاص داشته باشيم و دلمان با او باشد و در زندگي روزانه اين گونه نباشد كه هر كس كنارمان نشست، او را اذيت كنيم و زخم زبان بزنيم. بايد از بدجنسي، موذي‌گري، حقه‌بازي و... دوري كنيم كه خدا دوستمان داشته باشد، در اين صورت است كه خدا به چيزهاي كم نيز از ما راضي مي‌شود. رسول اكرم صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمودند: «وقتي كه مردم خيلي كار مي‌كنند تو كار خود را خالص كن!» مثل آن پدري كه به فرزند خود گفت: «كم كار كن، ولی خوب كار كن!»