فلسفه نماز

محي الدين حائری شیرازی

- ۳ -


ولايت، نيروي محركه ي پويش

اسلام برنامه هایش را جوری سیستم گذاری کرده که مثل ساعت خود به خود می چرخند. مثلاً برای نماز جمعه مي‌گويد که امام جماعت درشب جمعه در نماز مغرب و عشا و در روز جمعه درنماز صبح و نماز جمعه، بعد ازحمد سوره جمعه بخواند، چرا؟ براي اين كه می خواهد نماز جمعه روي غلطك بيافتد. این سيستم گذاري و تبليغ موضوع در خودش است. اگر در شناخت رابطه اشیاء، سیستم یا اصل رعایت نشود، دوران بين محذورين احتناب ناپذیر است. مثلاً اگر كسي ولايت را براي خودش تأمين نكرده باشد، گرفتار دوران امر بين محذورين مي شود؛ به این معنی که اگر بدون ولايت نماز بخواند قبول نيست و اگر نخواند كافر است! کلاً هر عبادتي این گونه است؛ اگر انجام دهد قبول نيست و اگر انجام ندهد قلب سياه تر مي‌شود.

بنابراین برای شناخت و تجسّم جزء، اول باید ظرف وجودي آن یعنی سیستم را شناخت، والا کار ابتر می ماند. مثلاً اگركسي هزارسال عبادت كند اما ولايت ولي الله را نداشته باشد از او پذيرفته نیست، چرا؟ چون نماز جزيي از سيستم ولايت است و انسان اگر خارج از ولايت باشد نماز او آثار اخراج از ظلمت وآمدن به سوی نور را ندارد. تمام خواصي كه براي نماز برشمرده‌ شده، مخصوص نماز صحيح یا نماز درسیستم است. برنماز فاسد هم اطلاق نماز مي‌شود اما منظور شارع نماز مقرِّب است؛ نمازی که به وسيله ي ولايت حاصل مي‌شود. دراسلام تمام تقرب ها دركلمه ي «يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إلَي النُِّورِ» خلاصه شده است؛ نوری که مبدأ آن «اَللهُ نُورُالسَّمَوَاتِ وَ الاَرضِ» است. انسان وقتي که با شناختِ سيستم به ولايت دست یابد، زمينه ای به دستش مي آيد تا در آن بذر نماز بكارد و برايش محصول داشته باشد یا این زمینه به دستش آید که دركشتي ولايت وارد شود و با پاروي نماز پارو بزند وجلو برود. چنین شخصی اگر دراتاقی بنشيند و ادای پارو زدن در آورد، نه تنها مسافتی طی نخواهد کرد بلکه خود را خسته کرده است زیرا كشتي بايد روي آب باشد تا با پارو زدن مسافت طي نمايد. از اين جهت است كه مي‌گويد «مَثَلُ اهل بيتي كمثل سفينه نوح». انسان وقتي درمحبت ولايت قرار گرفت، حرکت جالس سفينه را پیدا می کند که او را حتی درخواب هم جلو مي برد.

گفتیم که نماز كلام خداست و می تواند قلب را شفا داده و بيماري های انسان را برطرف كند. چه نمازی قدرت جنین کاری دارد؟ نمازی که بر مبنای حبّ و عشق و ولایت الهی باشد می تواند انسان را هدایت کند. ولایت چیست؟ ولايت، نيروي محركه ي پويش است. ولایت ریشه در "محبت" الهی دارد و پایه ی آزادگی انسان است و ذره اي اكراه در آن نيست. این که می گوید «حُبُّ الدُّنیَا رَاسُ کُلِّ خَطِیئَه» برای این است که محبت دنيا حركتِ آزاد انسان را سلب مي كند. "محبت" آتش فشاني دائمي است كه زوال و مرگ ندارد. اگر در عبادت محبت خدا نباشد، حتماً آكنده از محبت به خود و دنياست و در اين صورت از روي اكراه و كسالت يا ترس صورت مي گيرد. هيچ چيزي بدون محبت رنگ دين نمي گيرد. «لاَ اِكرَاهَ فِي الدِّينِ » اصلي است كه آغاز محبت را پايان اكراه مي داند. اصلِ همه قضايا اين است كه حكومت خدا بر انسان به شيوه اي عاشقانه و با كشش و جاذبه اي روحاني انجام پذيرد كه اگر تحميلي شد، انسان هيچ طرفي از تكامل نبسته است. نمازي نماز است كه از محبت سرچشمه گرفته و از روی اکراه نباشد و محبت الهی را در دل فزوني دهد.

مؤمن و كافر خودشان راه بسوي نور و ظلمات نمي برند، بلكه يكي تحت ولايت وليّ امر و ديگري تحت ولايت طاغوت برده مي شوند. آيه ي « اَللهُُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ اِلَي النُّورِ » تاكيد دارد كه علت فاعلي اخراج مؤمن از ظلمات بسوي نور،‌ نماز و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهي از منكر و خمس و زكات نيست، بلكه خداي تعالي است. عبادات همه از نوع "حركت" از ظلمت به سوي نور هستند، ولي في نفسه"خارج كننده" از ظلمات نمي باشند. به عبارت ديكر، هر چند كه علت مادي محسوب مي شوند اما اصلاح كننده ي فرد و اعمال فردي يا علت فاعليِ رها سازي از ظلماتِ طبيعت و حركت به سوي نور فطرت و بر عكس، مطلقاً خداي تعالي است. يعني كساني كه تحت ولايت الهي هستند، خداوند با عباداتي مانند نماز و روزه و … آنان را از ظلمات به سوي نور خارج مي كند اما كساني كه تحت ولايت طاغوت هستند با همين اعمال از نور به ظلمات رانده می شوند. عبادات نه تنها اثري در رها سازي آنان ندارد، بلكه موجب تشديد حكومت طبيعت بر فطرت مي شود، چرا؟ زيرا كارشان تحت ولايت طاغوت است و در نتيجه عبادتشان ريا كارانه خواهد بود و عبادت ريا كارانه نه تنها باعث قرب نمي شود بلكه انسان را دورتر مي سازد.

انسان مؤمن حتي در لحظه ي ارتكاب گناه، تحت تاثیر ولايت یا محبت موقت طاغوت نفسِ خودش است، اما ولايت ايمان در ژرفاي وجود او به سراغش مي آيد و سرزنش را آغاز مي كند و او را تا سر حد مجازاتِ مرگِ داوطبانه به پيش مي برد . جايگاه ولايت الله در اصيل ترين آرزوي انساني است و تا اين جايگاه از غير او پاك نشود، جايگاه محبت الهي نخواهد شد.

ولايت، رابطه‌ی بين انسان و خدا براي كسب حيات است. اين كه خداي متعال مي‌فرمايد: «وَ تَوَكَّل عَلَي الحَيُّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ »يا «اللهُ لاَ اِلَه اِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ » براي اين است كه حيات بايد از قيّوم حيات حاصل شود؛ به عبارت ديگر ابن رگ حياتي مثل زمانی که از رودخانه آب می گیرند، بايد از طريق ولايت به انسان برسد. فرد فاقد ولايت فاقد حيات است.

اعمال صالح مثل آبي است كه پاي درخت زنده مي‌ريزند. اما اگر درخت خشك شده باشد، آن آب باعث كرم زدن ريشه مي شود. دانه‌اي پوسيده اي که در زمين كاشته می شود، اگر به اندازه رودخانه اي هم به آن آب دهند، زنده نخواهد شد. قلب هم مانند دانه اي است كه در زمين وجود انسان كاشته شده است. شرط تأثير اعمال صالح، به زنده بودن آن دانه بستگي دارد. انساني كه قلبش با ياد خدا زنده است، وقتي نماز مي خواند، نمازش قبول مي‌گردد. به عبارتي، حياتي در او وجود داشته كه عمل صالح ‌توانسته تأثير داشته باشد! اما اگر نماز قبول نشود، به اين معني است كه دانه از بين رفته است و صد سال نماز و حج نمي‌تواند آن را سبز كند! بنابراين، زنده بودن قلب شرط تأثير اعمال صالح است و كسي زنده است كه ولايت داشته باشد. نقش نماز نسبت به قبول اعمال صالح، مانند نقش ولايت نسبت به قبول آن اعمال است. ولايت شرط تأثير نماز است.

نتيجه می گیریم كه "دين و آزادي" جدا شدني نيستند. محور"دين" ولايت و محبت است و محور "آزادي" فطرت مي باشد و آزادي فطرت در گرو انصاف است. انصاف در راس حركت هاي اصلاحي است و ولایت نيروي محركه آن است. وجوب نماز كه در فرمايش صديقه كبري (س) آمده ، براي احياي انصاف و زدودن كبر و برتري طلبي است. هر قدر نماز با رعايت شرايط و آداب انجام گيرد، كبرِ انسان زدوده تر شده و انصاف در انسان احياتر مي شود. انصاف، اصلاح ترازوي داوري است. ابليس به دليل نادرست بودن ترازوي داوريش نتوانست لزوم اطاعت خدا و سجده ي بر آدم را بفهمد. او به خود اجازه داد كه مصلحت انديشي كند و آن گونه كه صلاح خويش مي دانست، عمل نمايد. چرا هنگامي كه مورد سرزنش قرار گرفت، بيدار نشد و پوزش نخواست؟ زيرا انصاف لازم را دارا نبود. يك جو انصاف براي بازگشت بنده از خطا و روي آوردن به بندگي كافي است!

مجموعه ي ولايت

زمانی که ابراهیم عليهم السلام مأمور شد تا اسماعیل عليه السلام را در صحرای بی‌آب و علف اسکان دهد، به خداي تعالي عرضه داشت: «رَبِّنا اِنِّی اَسکَنتُ مِن ذُرِّیَتِی بِوَادٍ غَیرَ ذِی ذَرعٍ، عِندَ بَیتِکَ المُحَرَّمِ؛ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلَوهَ، فَاجعَل اَفئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهوِی اِلَیهِم »:"پروردگارا تعدادی از وابستگان و خانواده‌ی خود را در یک بیابان لم یزرع و خشک در مجاورت خانه‌ی محترم تو، اسکان دادم برای این که این‌ها به نماز، پایدار باشند. پس دل‌هایی از مردم را چنان قرار بده که هوای آن ها را داشته و عاشق آن ها باشند".

عرب وقتی می‌خواهد بگوید که عاشق شد، می‌گوید: «هَوَی اِلَیهِ» یعنی دلش به آن طرف رفت. از مقایسه‌ی «مِن ذُرِّیَتِی» (بعضی از فرزندان من) و «اَفئِدَهَ مِنَ النَّاسِ» (دل‌های مردم) این طور فهمیده می‌شود که بعضی از ذریه‌ی ابراهیم عليه السلام ، مسؤولیت اقامه‌ی نماز را در جهان به عهده خواهند گرفت و چون دست تنها نمی‌توانند اين كار را انجام دهند، مددی به آن‌ها خواهد رسید و دل‌هایی از مردم هوای آن‌ها را خواهند داشت. در آيه سه مطلب مطرح شده است: 1. اسکان تعدادی از اعضای خانواده ابراهیم عليه السلام به این هدف که نماز را به پای دارند. 2. این کار به دست قسمتی از خانواده‌ی ابراهیم عليه السلام باید در جهان صورت بگیرد. 3. استمداد آن ها از خدا تا دل‌های مردم را علاقه مند آنان نمايد. مورد اول و دوم درباره‌ی اقامه‌ی نماز است، اما این که دل‌ها به سوی این‌ها می‌رود کار خداست که مورد سوم به آن اشاره می‌کند. وقتی ابراهیم عليه السلام این دعا را زمزمه می‌کند و ذکری از استجابت نمی‌آید، به این معنی است که دعا مستجاب شده و جزء قطعیّات است که این گونه شود

می‌گوید ذریه‌‌ی خودم را در وادی غیر ذي زرع اسکان دادم تا زرع آن، بچه‌های من باشند. مثل قسمت هاي دیگر عالم که نهال خربزه، هندوانه، میوه و پرتقال مي كارند تا ثمر آن را بردارند، زرع این گوشه‌ی عالم هم که علفی در آن روییده نمی‌شود، بچه‌های من هستند تا میوه و ثمر آن‌ها اقامه‌ی نماز و سازندگی و احیاگری باشد. حالا اگر کسانی هم باشند که از ذریه‌ی ابراهیم عليه السلام نباشند، اما در اقامه‌ی نماز به آن‌ها کمک کنند، جزء «اَفئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهوِی اِلَیهِم» محسوب می‌شوند.

اينان کسانی هستند که ذریّه‌ی ابراهیم عليه السلام را دوست دارند و برای اقامه‌ی نماز قد بلند می‌کنند، این‌ها عاشق ذریه‌ی ابراهیم عليه السلام هستند و از آن جا که امر به معروف و نهی از منکر را دوست دارند، عاشق آمرین به معروف از ذریه‌ی ابراهیم عليه السلام می‌شوند و پشت سَرِ آن‌ها حرکت می‌کنند. یعنی آن‌ها که از ذریه‌ی ابراهیم عليه السلام هستند مقدم اند، زيرا اين حق و فرض آن‌هاست و دیگران هر اندازه که صادق باشند باید مواظب باشند که از آن‌ها جدا نشوند. علامت صدق آن‌هایی که از ذریه‌ی ابراهیم عليه السلام هستند و برای حق قیام می‌کنند این است که محبت آن ها در قلب‌های مؤمنین و کسانی که واقعاً می‌خواهند نماز را اقامه کنند و دین را نگه دارند پیدا می‌شود. روش کار به این صورت است که خدای تعالی در هر دوره اي محوری از ذریه‌ی ابراهیم عليه السلام را برمی انگیزد و او را آمر به معروف و ناهی از منکر قرار می‌دهد و دل‌های مردمِ صالح را خواسته یا ناخواسته به طرف آن‌ها می‌کشد اما نه دل همه‌ی مردم را، دل کسانی که در اقامه‌ی نماز می‌کوشند و به این صورت ربط ولایت حاصل می‌شود.

معنای اقامه‌ی نماز، تنها به صورت نماد ظاهری آن نیست. لازمه‌ی نمازِ واقعی اجرای احکام الهی است. اگر این کار شد، خود به خود ولایت در قلب روشن می‌شود و آرزوی انسان این می‌شود که حرف خدا بر کرسی بنشیند و فقط او در عالم ناظر باشد و تنها سنّت الهی در جهان برپا گردد. نماز می‌خواهد که انسان خدا را نافذ الکلمه بداند، زیرا «اِیَّاکَ نَعبُدُ وَ اِیَّاکَ نَستَعِینُ» می‌گوید: خدایا من آرزوی آن روزی را دارم که در جهان، کسی جز تو عبادت نشود و از کسی جز تو طلب یاری نگردد. آرزو دارم که در همه جا محور اصلی تو باشی و یاد تو در همه‌ی اذهان جاری باشد و کسی جز به تو به نیروی دیگری تکیه نکند و پرچمی غیر از پرچم تو به اهتزار در نیاید. حال اگر کسی از ذریه‌ی ابراهیم عليه السلام به اقامه‌ی نماز صمیمت نشان دهد، عموم به او علاقه مند می‌شوند.

خدای متعال کارهایش را روی حکمت و حساب و کتاب انجام می‌دهد. وقتی که بنا باشد حلقه‌ها به هم متصل شوند، خدا برای حلقه‌ی واسط بین خود و خلق، حلقه‌ هایی ایجاد می‌کند که از یک سو جز به خدا به چیز دیگری وصل نباشند و از دیگر سو به واسطه‌ی رفتار خود به دیگران متصل شوند؛ این حلقه واسط همان ولایت است. حلقه‌ی ولایت، انسان‌هایی هستند که چون در محبت خدا تام و تمام اند، محال است در قلب آن‌ها چیزی جز محبت خدا تجلی کند و دل به چیزی غیر از خدا ببندند. خدای متعال محبت آن‌ها را محبت خود تلقی می‌کند؛ به این معنی که کسی که به طرف آن‌ها می‌رود، به سمت غیر خدا نرفته است.

امام عليه السلام کسی است که در مسير اطاعت خدا، بچه و زن و قوم و خویش نمی‌شناسد؛ خویش و قوم و برادر و همه کاره‌ی او خدا مي باشد. اگر از آشنایان امام عليه السلام کسی دشمن خدا باشد، او اولین کسی است که با آن فرد برخورد می‌کند. اگر در نظر کسی خدا بزرگ باشد، اولین کسی که به او علاقه مند می‌شود، امام عليه السلام است؛ هر چند که با او هیچ نسبتی نداشته باشد. قرآن می‌گوبد: «اِنَّ اَولَی النَّاسِ بِاِبرَاهِیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هَذَا النَّبِیُّ و الذین آمنوا... »:"در حقيقت، نزديك ترين مردم به ابراهيم، همان كساني هستند كه او را پيروي كرده اند و نيز اين پيامبر و كساني كه به آيين او ايمان آورده اند"

ابراهیمی کسی است که تابع ابراهیم عليه السلام باشد و مانند او عمل ‌کند. پیغمبر صلي الله عليه و آله از همه به ابراهیم عليه السلام نزدیک‌تر و سزاوارتر است و پس از ایشان ائمه‌ی اطهار عليهم السلام و بعد هر مؤمنی که ولایت ائمه‌ی اطهار در قلب او بیشتر تجلی کند، به او نزدیک‌تر است. از این نظر امام صادق عليه السلام می‌فرماید: «لاَ تَذْهَبَنَّ بِکُمُ المَذَاهِب، فَوالله لاَ تُنَالُ وِلایَتَنَا اِلاَّ بِالوَرَعِ وَ الاِجتِهَادِ فِي الدُّنيَا وَ مُوَاسَاهِ الاَخَوَانُ فِي اللهِ ..... الخ »:"مذاهب مختلف در ذهن شما شبهات و تأویلات به وجود نیاورد و شما را به این طرف و آن طرف نکشاند، بدانید که به ولایت ما نمی‌رسد، مگر کسی که در دنيا ورع و پرهیز و تلاش داشته باشد و با برادران ديني مواسات كند و ...... تا آخر روايت".

بنابراين اگر دیدید ورع و پرهيزگاري نیست اما ادعای ولایت هست، بدانید که فقط ادعاست. یکی از آثار ولایت ورع است. امام با کسی عواطف قوم و خویشی ندارد و مردمی را می‌خواهد تا به کمک آن‌ها نماز را اقامه کنند. اصلاً ولایت برای این وضع شده که حکم الهی در عالم تشریع شود. خدای تعالی برای امامان عليه السلام بازویی قرار داده است كه آن بازو محبت شیعیان است؛ کسانی که در راه خدا به رغم آن که ابلیس با تمام سربازانش در مقابلشان صف آرایی كند، از همه چیز خود می‌گذرند. خداوند دل‌های مؤمنین را برای آن‌ها قرار داده تا بازو و مدد آن ها در راه اقامه‌ی نماز باشند.

خداوند می‌داند که انسان به تنهایی نمی‌تواند با توده ها‌ی بزرگ ناپاکی مقابله کند و جريان هاي قوي و ناپاك او را آلوده نموده و با خود مي برد. اين جا انساني که می‌خواهد جامعه را طاهر کند، اول باید به جایی که آلوده نمی‌شود و معتصم بالله است متصل شود، بعد که به پاکی معتصم شد، می‌تواند با هجوم به ناپاکی ها آن ها را طاهر کند؛ وگرنه مانند همان صيّادي مي شود كه ماهی بزرگی به دام انداخت و چون نتوانست آن‌ را بالا بیاورد، ماهی تلاش و جست و خير کرد و تور را هم با خود برد! به قول سعدی:

شد غلامی که آب جوی آردآب جوی آمد وغلام ببرد

اگر شیلنگ متصل به شیر آب را در جای نجسي رها کنند، آن جا را پاک می‌کند، امّا اگر شیر آب را قطع كنند، نه تنها آن را پاک نمی‌کند که نجس هم می‌شود. خداي تعالي در مسير انسان، رودخانه های بزرگي قرار داده تا كساني كه در مسير خود با آلودگی‌هایی همراه می‌شوند، چون به رودخانه‌ی بزرگ (امام عليه السلام) مي رسند، پاک گشته و مجدداً برای رفع ناپاکی‌ها هجوم می آورند.

امت یعنی این که تک تک پیروان به امام عليه السلام متصل شوند. وقتی امت تشکیل شد، امام عليه السلام چشم و قلب و جهت و هوشیاری امت می‌گردد؛ او راهی می‌رود که اگر امت با او همراه شود، آنان به خیر و سعادت و صلاح می‌رسند. اما اگر مردم به امت تبدیل نشوند، به عبارت ديگر به امام متصل نگردند، نه تنها نمی‌توانند کاری از پیش ببرند، بلکه خود نیز نابود می‌شوند. وقتی امت متوجه امام عليه السلام شد، مثل این است که فرد فرد آن ها بازوی امام ‌شده اند و به اهداف او در جامعه جامه‌ی عمل می‌پوشانند. علی عليه السلام به اين مضمون می‌فرماید: «من نسبت به رسول اکرم صلي الله عليه و آله، مثل شاخه‌ی درختی هستم که از اصل خود جدا شده است. من زِراع هستم و رسول اکرم عَضُد است؛ همان گونه که هر کاری که عضد بخواهد، زراع می‌کند و زراع مطیع عضد است، من هم مطیع رسول خدا صلي اله عليه و آله هستم"

خوشا به حال مؤمنی که مطیع حضرت علی عليه السلام باشد. چون علی عليه السلام مطیع پیامبر است و هر مؤمنی که به این شاخه متصل شود، ریشه‌ی کفر در او قطع می‌گردد. شیطان می‌خواهد که پنجه‌ها و انگشت‌های پیکر اسلام را قطع کند، می‌خواهد مؤمنین را از این زراع دور کند تا نتوانند کار اصلی خود را كه همان قطع ریشه‌های کفر است، انجام دهند. پس انگشت‌های امت باید برای برپایی نماز، به این بدن وصل شوند تا حکم خدا در دنیا جاری شود و طاغوت ريشه كن گردد. این هدف و کار ولایت است که جز با اعتصام به ولایت عملی نیست. قرآن در اين رابطه مي گويد: «وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا »:"به ريسمان الهي چنگ زنيد و فرقه فرقه نشويد!" پس، امام عليه السلام بدن است و انگشت‌های آن، امت هستند. اگر بدن ناراحت شود، انگشت‌ها هم ناراحت می‌شوند. در روایتی، به اين مضمون رسول اکرم صلي الله عليه و آله می‌فرمایند: «مؤمنین نسبت به هم مثل اعضای یک بدن هستند، اگر عضوی درد بگیرد، بقیه‌ی اعضاء نیز قرار و ارام ندارند». شعر سعدی ناظر به سخن رسول اکرم صلي الله عليه و اله است:

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی‌غمی

نشاید که نامت نهند آدمی

در رژيم گذشته، زن یکی از رجال سیاسی اروپا به ایران آمده بود، از بعضی از زن‌های اطرافش سؤال کرد که من این حرف سعدی را می‌فهمم، اما او چگونه توانسته است این بیت را بسراید؟ زن‌ها چون نمی‌دانستند که پیامبر صلي الله عليه و آله، سخنی به این مضمون دارد، گفته بودند که سعدی معانی عمیق را به زبان ساده بیان می‌کند! آنان اگر می‌دانستند می‌گفتند که او این معانی را از پیغمبرش گرفته و اقتباس کرده است. آن زن خارجی تعجب کرده بود که چگونه سعدی با این که انسانی متعلق به چند سده پیش است، مطلبی را فهمیده که امروزه آن را مدرن و از کشفیات تازه‌ی جامعه شناسی مي دانند! معلوم است، كسي که در مکتب دین پرورش يافته باشد، شعرش برگرفته از تربیت حدیث است.

عضويت ولايت اين‌طوري است وقتی محبت اهل‌بیت پیدا شد، انسان در خواب و بيداري و هر كاري که باشد، در حال سير الي الله است و سفينه‌ي اهل بيت او را پيش می‌برد. تنها كاري كه مُحِبِّ ولايت لازم است انجام دهد اين است كه بر پيروي از خط ولايت و مشقّات آن صبر كند تا عروج و قرب پيدا ‌نمايد. انسان فكر می‌كند که نماز او را به سمت خداوند بالا مي‌برد، در حالي كه اين طور نيست. نماز موجب مي‌شود كه انسان سرنشين كشتي ولایت شود، اما سير و قرب به وسيله‌ي ولايت صورت می گیرد. خداي تعالي نماز را شرط قبولی عضويت فرد در شبكه‌ي ولايت قرار داده است و وقتي هم كه فرد عضويت در ولايت را پيدا كرد، بقيه‌ي راه را خودش نمي‌رود، ولايت او را مي‌برد.

نماز از بین برنده‌ی غفلت است

چگونه می‌توان آثار غفلت در نماز را از بین برد؟ انسان نمی‌تواند همیشه در خانه بماند و معاشرت و معامله نکند و پیوسته امور معقول را مطالعه نماید. او باید براي گشايش امور خود با جامعه در ارتباط باشد و وقتی هم وارد جامعه شد در اثر تماس با محيط و سرگرم شدن به کارها، غفلت او را فرا مي گيرد. این جا باید عاملی غفلت‌ را جبران نماید تا انسان یک طرفه نشده، در ارتباط با جامعه آرمانش فراموش نگردد.

نماز مستحب از فاصله‌ی طلوع آفتاب تا اذان ظهر مکروه است زیرا این اوقات معنای دیگری دارد و فرد باید به اجتماع رفته کار و تلاش کند و از غفلت‌های ناشی از معاشرت‌ها ترسی نداشته باشد زیرا در وقت نماز ظهر می‌تواند پایه‌های ذکر را محکم گردانده، غفلت‌ها را شستشو کند؛ هم چنان که کشاورز و مکانیک از کثیف شدن دست و لباس خود در حین کار اکراهی ندارند زیرا بعد می توانند شستشو نمایند. رسول اکرم صلي الله عليه و اله می ‌فرمود: "قلبم را گرد می‌گیرد و روزانه 70 بار استغفار می‌کنم".

نماز تأثیرات سوئي را که انسان به دلیل معاشرت ها از محيط مجاور می‌گیرد، شستشو داده و از بین می‌برد. انسان در عمل و زندگي روزانه با چیزها و کسانی رو به رو می‌شود که قائم به خود نیستند، ولی او چنان با آنان رفتار می‌کند که گویی هستند. یعنی عمل انسان در رابطه ي با اشیاء، غیر از آن است که در فكر و بررسی به آن ها عقیده دارد. به عبارت ديگر در عقیده همه را قائم به خود «نمي داند» اما در عمل چون غافل مي شود، آن ها را قائم به خود «مي بيند». مثلاً ممكن است فرد ضرري كه از شخص متوجه او شده،‌ آن را عامل حقیقی ببیند، در حالي كه در واقع وجود قیّوم دیگری است که فرد نباید نقش او را در آن مسأله فراموش کند. انسان در عمل دشمن خویش را قائم به خود پنداشته و متزلزل و مضطرب می‌شود و دست و پای خود را گم می‌کند و احساس می‌کند که موجودی بی چیز و غریب است كه گرفتار دریایی شده كه دارد او را در خود فرو مي برد. این حس، انسان را به کفر و غفلت از خدا می‌کشاند. اما وقتی توجه کند که انسانی که فکر او را به خود مشغول کرده، از خود هیچ قوه و توانی ندارد، آرام می‌گیرد. انسان در کشش بین «آن چه که حس می‌کند» و «آن چه که با تحلیل به آن می رسد» قرار دارد. اگر بتواند تحلیل و عمل خود را با هم منطبق کند، مثل نوح می‌شود که می‌گوید: «يَا قَومِ اِن کَانَ کَبُرَ عَلَیکُم مَقَامِی وَ تَذکِیرِی بِآیَاتِ اللهِ، فَعَلَی اللهِ تَوَکَّلْتُ، فَاجْمَعُوا اَمرَکُم وَ شُرَکَائَکُم ثُمَّ لاَ یَکُن اَمرُکُم عَلَیکُم غُمَّهً ثُمَّ اقضُوا اِلَیَّ وَ لاَ تُنظَِرُونَ »:"اي قوم من! اگر ماندن من (در میان شما) و اندرز دادن من به آیات خدا بر شما گران آمده است، بدانید که من بر خدا توکل کرده‌ام. پس در کارتان با شریکان خود همداستان شوید تا کارتان بر شما ملتبس ننماید، سپس درباره من تصمیم بگیرید و مهلتم ندهید"

معمولاً مشهود ما با معقولمان فاصله‌ی زیادی دارد. اگر انسان در شُهود هم منطقی باشد، این چنین انسانی از همه انسان‌ها بخشنده‌تر است و همه‌ي مسایل برای او حل شده است وآرامش دارد. زیرا در بررسی به این نتیجه رسیده است که همه چیز قائم به اراده‌ی حق است و تا خدا نخواهد چیزی صورت نمی‌گیرد. مؤمنین چنان هستند که روز به روز به آن چه که به آن مؤمن هستند، نزدیک‌تر می‌شوند. تقرب انسان به حق همین است.

نماز فاصله‌ی بین مشهود و معقول انسان را کم می‌کند، در حالی که غفلت فاصله‌ی بین مشهود را روز به روز از معقول بیشتر می‌نمايد؛ به حدی که معقول از انسان گرفته می‌شود، چگونه؟ به اين صورت كه غفلت آن چنان انسان را در حس غرق می‌کند که معقول را هم انکار کند و حالت کسی را پیدا نمايدکه درباره‌ی او می‌گویند: « شَرَحَ بِالکُفرِ صَدراً » یعنی صدر او به کفر رسیده است؛ حسِ او کفرِ او بود و صدرِ او معقولِ او؛ حس و صدر او به هم رسیده و تضاد در او از بین رفته است تا با کفر آرام بگیرد! این هم یک نوع سکینه و خروج از اضطراب و تضاد است كه مخصوص غافلان مي باشد! غفلت این چنین حل تضاد می‌کند و ذکر آن چنان!

وقتی انسان معقول خود را از دست بدهد، کور و کر می‌شود و در حالت عادی آن چه را که حس شدنی نیست، مثل قیّومیّت خدا نسبت به اشیاء را نمی‌بیند و از این نظر نسبت به آن نابینا می‌شود، در حالی که در هر حالت شئ قائم به ذات باريتعالي است. «وَ کَذَلِکَ نُرِی اِبرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَوَاتِ وَ الاَرضَ وَ لِیَکُونَ مِنَ المُوقِنِینَ »:"و اين چنين به ابراهیم ملکوت آسمان ها و زمین را نمايانديم تا از جمله یقین كنندگان باشد" یعنی جنبه‌ی قائم بودن خدا بر آسمان و زمین و سلطنت او را به ابراهیم عليه السلام نشان دادیم تا در او مشهود ‌شویم. یعنی آن چه که برای انسان‌های مؤمن معقول است، برای ابراهیم عليه السلام مشهود گردید تا از موقنین باشد. اگر فردی بخواهد از موقنین باشد، اشیاء را باید در ظرف قائمیّتش به خدا ببیند. افراد عموماً مؤمن هستند اما مُوقِن نیستند. مؤمن كسي است كه در معقول خود مسایل را بررسی کرده و قبول نموده است، در حالی كه موقن كسي است كه در مشهود خود مسایلی را که مؤمن در تحلیل پذیرفته، مشاهده كرده است. یقین، مرتبه‌ای بسیار فراتر از ایمان است و نماز، انسان را از معقول به مشهود می‌رساند و او را موقن می‌کند.

نماز چون ذکر است، باید جنبه‌ی یادآوری آن محفوظ بماند تا اثرگذار باشد و معقول نمازگزار را تا سطحِ مشهود او بالا ببرد. علت این که بسیاری از نمازهای ما خواص ذاتی خود را نشان نمی‌دهد این است که جنبه ی فوق در آن رعایت نمی شود. امام رضا (ع)می‌فرماید: «لاَ صَلَوهَ اِلاَّ بِاِسبَاغِ الوُضُوءِ وَ اِحضَارِ النِّيَهِ وَ خُلُوصِ اليَقِينِ وَ اِفرَاغِ القَلبِ و تَركِ الاِشغَال »:"نماز، جز به وضوي كامل و حضور نيت و يقين خالص و فارغ داشتن قلب و كنار گذاشتن مشغوليات، نيست" آيه ي شريفه هم مي گويد: «فَاِذَا فَرَغتَ فَانصَب وَ اِلَي رَبِّكَ فَارغَبْ »

هر چه بگندد نمکش می‌زنند

وای به روزی که بگندد نمک

اگر نمازگزار در حین نماز در خیالات و افکار خود فرو رود، نمازش دیگر حالت ذکر ندارد و آن ر از سطحِ مشهود خود پایین آورده است! «مَا یَأتِیهِم مِن ذِکرٍ مِن رَبِّهِم مُحدَثٍ اِلاَّ استَمِعُوهُ وَ هُم یَلعَبُون لاَهِیَهً قُلُوبُهُم »:"هیچ ذکرِ توجه آوری از جانب پروردگارشان نمی‌آید، مگر این که بازي كنان آن را شنيدند. در حالي كه دلهايشان مشغول است"

علي عليه السلام گفت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مردي را ديد كه در نماز با ريشش بازي مي كرد. ايشان گفتند اگر قلب او خاشع شده بود، جوارح او نیز خاضع می‌شد . یعنی بازی کردن با قلب در نماز، روی دست هم اثر می‌گذارد. گاهی انسان در نماز مسأله‌ی حل نشده را حل می‌کند یا گم شده اي را پیدا می‌نماید و بعد هم می‌خواهد که نمازش حالت ذکر و سازندگی داشته باشد! چنین افرادی می‌گویند "بیست سال است که داريم نماز می‌خوانیم و همان جایی که بوده ايم هستیم، در حالی که به ما گفته‌اند هر کس نماز بخواند، قربِ به حق پیدا می‌کند!" این‌ها مثل بیمارانی هستند که وقتی دکتر به آن‌ها قرص می‌دهد چون نمی‌توانند در مقابل او مقاومت کنند، قرص را می‌جوند و در دهان نگاه می‌دارند و بعد در سطل خالي مي نمایند! وقتی که انسان نماز را بر سر زبان بیاورد اما فرو نبرد، مانند همان می‌شود که قرص را در دهان نگه داشته و بعد بیرون انداخته است.

نمازگزاردن دشوار نيست، برپاداشتن نمازي كه تواضع را در انسان افزون كند و خود بيني و غفلت را برطرف نمايد، دشوار است! آيه ي «وَاستَعِينُوا بِالصَّبرِ وَالصَّلَوهِ وَ اِنَّهَا لَكَبِيرَهٌ اِلاَّ عَلَي الخَاشِعِينَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ اَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِم وَ اَنَّهُم اِلَيهِ رَاجِعُونَ »، صبر و نماز را دو كليدِ نجاتِ از "خود" مطرح مي كند و می گوید كه در گذرِ از غفلت به هوشياري يا از طبيعت به فطرت، از این دو نيرو ياري بگيريد. مي گويد نماز جز بر خاشعين بر بقيه سخت است؛ کساني كه به ديدار خدا باور دارند و مرگ برايشان شيرين است. انديشه ي ملاقات باخدا رابطه ي شگفتي است كه حضور قلب را ممكن ساخته، خود پسندي را بر طرف و موجب آساني نماز مي گردد. اعتقاد به ملاقات خدا در نماز را مي توان نوعي مرگ و ديدار با خدا ناميد

آن هایی كه در نماز حالت انس دارند، مسأله ي مرگ را براي خود به خوبي حل كرده اند، اما كساني كه در اين كار موفق نبوده اند، مانند گردكان برگنبد، هنوز نمازشان به پايان نرسيده قلبشان از حضور مي ايستد و به غفلت مي افتند. دلیل كساني كه هر لحظه در قضيه اي از حيات دنيا و شاخه اي از شاخه هاي طبيعت و راهي از راه هاي تعلق فرو مي افتند، در بي توجهي و غفلت از مرگ است.