نماز شناسى جلد دوم

حسن راشدى

- ۱۴ -


سقوط و اسارت  
بر اقامه نماز، نتايج نيكوى فراوان ، مترتب است كه برخى از آنها را بيان كرديم ، به نظر آقاى كارل يكى از شرور ناشى از فقدان نيايش ‍ در ميان يك ملت ، سقوط آن ملت است ، بر اساس بينش آقاى كارل فيزيولوژيست معروف فرانسوى كه يك نظر تحقيقى و خردمندانه است ، مى توانيم بگوييم : بى نمازى ، پذيرش و بند اسارت بيگانه و مقدمه سقوط قطعى يك ملت اسلامى . و نماز، برج و بارويى است كه جامعه هاى مسلمان را از حملات و آسيب هاى شيطان حفظ مى كند و اين سخن پيشواى هوشيار مؤ منان ، على (عليه السلام ) است :
الصلوة حصن من سطوات الشيطان (612)
و همان بزرگوار فرمودند:
الصلوة تسود را سيه روى مى كند.
آلكسيس كارل مى گويد: گويا هنگام نيايش ، خدا به انسان گوش مى دهد و به او جواب مى گويد، آثار نيايش ، واهى و خيالى نيست . نبايد احساس عرفانى را تا سطح اضطراب يك انسان در برابر خطرات و مجهولات جهان ، پايين آورد. و نيز نبايد از نيايش به آسانى ، يك شربت مسكن ، يك داروى ضد ترس ، ترس از درد و بيمارى و مرگ ، تهيه كرد. تقريبا در تمام ادوار، مردم غرب و نه تنها مردم غرب بلكه همه مردم دنيا نيايش كرده اند و مى كنند.
جامعه قدمى اروپا اصولا يك سازمان مذهبى بود، رومى ها همه جا معابد را بر پا مى داشتند. اجداد قرون وسطاى ما سرزمين مسيحيت را با كليساى بزرگ و محرابهاى گوتيك مى پوشاندند. در زمان ما هنوز بر فراز هر دهكده اى ناقوسى برپاست . مهاجرانى كه از اروپا آمده اند، نه تنها با دانشگاهها و با كارخانه ها بلكه به وسيله كليساها نيز در قاره جديد آمريكا تمدن غربى را بر پا كرده اند.
در طول تاريخ ما، نيايش در شمار احتياجات اوليه قرار داشته است . چنين به نظر مى رسد كه احساس عرفانى جنبشى است كه از اعماق فطرت ما سرچشمه گرفته است . تغييرات و تحولات اين احساس ، همواره با تحولات و فعاليتهاى باطنى ديگر همچون احساس زيبايى بستگى دارد. اين احساس ، جزء بسيار مهمى از هستى ماست كه اجازه داديم به ضعف گرايد و غالبا به كلى نابود شود. وقتى اجازه مى دهيم چند فعاليت اصيل كه جزئى از سازمان فيزيولوژيكى ، فكرى و عاطفى انسان بشمار مى رود در ما بميرد، دست به يك ريسك خطرناك زده ايم . عدم رشد عضلات ، اسكلت و فعاليتهاى حياتى در مردمى كه صاحب نيروى عقلى هستند به همان قدر شوم و بدفرجام است كه ضعف قواى عقلى و احساس اخلاقى در ميان ورزشكاران و پهلوانان ، احساس اخلاقيى كه با احساس مذهبى و نيايش ‍ پيوند مستقيم دارد.

نمونه هاى بسيارى از خانواده هاى پر زاد و ولد و نيرومند هستند كه به خاطر عدم ارتباط با خدا و فقدان احساس اخلاقى ، جز ثمره معيوب به بار نمى آورند و يا رو به انقراض مى روند. پس از اضمحلال عقايد اجدادى و محو احترام و تعصب به عادات و رسوم خانوادگى با يك تجربه سخت دردناك و تلخ آموختيم كه : نبودن احساس اخلاقى در ميان اكثريت عناصر فعال يك ملت ، زمينه زوال قطعى آن ملت و انقياد آن در بند بيگانه را فراهم مى كند. سقوط يونان قديم معلول چنين عاملى بوده است . اضمحلال فعاليت هاى فكرى و روحى كه سرشت ما خواهان آن است با مساءله توفيق در زندگى مغايرت دارد.
(613)
امام على (عليه السلام ) فرمودند: از هر كارى كه مهره پشت پيشينيان را شكست و توانشان را سست كرده و گسست ، دورى كنيد و به هر آنچه ارجمندى را به حالشان پيوست پايبند شويد. (614)
نوميدى از رحمت حق  
اگر كشاورزى همه قوانين كشاورزى را مراعات كند و انتظار برداشت داشته باشد، اين رجاى سالم است . اگر گاهى كوتاهى كرده است و باز هم اميد محصول دارد، اين امل است . اگر به كلى مقررات را زير پا گذاشته و اميد محصول دارد اين امنيه و خيال است و اگر جو بكارد و آرزوى برداشت گندم كند، اين حماقت است .
كسى كه اصول دين را قبول دارد و به فروعش عمل مى كند، بايد به لطف خدا اميدوار باشد، در بعضى از ادعيه مى خوانيم :
ان لنا املا طويلا كثيرا.
خداوندا! آرزوى دراز و اميد فراوان به عفوت داريم .
و آن كه اصول را قبول دارد و در عمل به فروع ، كوتاهى مى كند هم مى تواند اميد بزرگى به خدا داشته باشد:
ان لنا فيك رجاء عظيما
اما كسى كه مقررات دين و بويژه نماز را زير پا گذاشته است ، نبايد به لطف خدا اميد بندد، چنين اميدى (امنيه )؛ يعنى آرزوى لغو و بيهوده اى است . خداى تعالى فرمود:
تلك امانيهم (615)
آن آرزوهاى بيجاى اهل كتاب است .
و اگر اعمالش ضد احكام قرآن و اسلام است و اميد رحمت دارد، اين حماقت است ، چون توقع دارد كه خدا به خاطر او نظام هستى را در هم بريزد. كسى كه جو كاشته است ، بايد بداند كه گندم درو نخواهد كرد.
والعاقبة للمتقين (616)
سرانجام خوب ، از آن نمازگزاران پرهيزكار است .
خداشناسان بى نماز از لطف و رحمت حق ، محروم اند. (617) همچنان كه شيطان مستكبر، ترك نماز كرد، از امر خدا تخلف نمود و از درگاه او رانده شد و چون براى هميشه از رحمت حق ماءيوس شد او را ابليس ناميدند.
شاعرى در مقايسه شيطان و بى نماز گفته است :

شيطان كه رانده شد بجز يك خطا نكرد
خود را براى سجده آدم رضا نكرد
شيطان هزار مرتبه بهتر ز بى نماز
او سجده بر آدم اين بر خدا نكرد
نماز، درسهاى زيادى را به صراحت يا به كنايت به نمازگزاران مى آموزد، و آگاهيها و بينشهاى زيادى را در اختيارشان مى گذارد و هر نمازگزارى كم و بيش ، و به تناسب سطح نماز خويش ، از تعاليم ، و آثار و بركات آن برخوردار مى گردد، همچنان كه جامعه هاى نمازگزار از آنها بهره مند مى شوند. اما بى نمازان و جوامع بى نماز، نه تنها از تعاليم ، فوايد، و آثار نيكوى نماز كه در فصول گذشته به برخى از آنها اشاره شد، محروم مى مانند بلكه از مضار و آثار منفى بى نمازى آسيب مى بينند. و تقريبا در مقابل هر فايده اى كه براى نماز مطرح شود، مى توان زيان متقابلى را براى بى نمازى عنوان كرد.
از دست دادن شرط آدميت  
بى نماز، بى ادب است و از آدميت و معرفت ، دور است . بى سبب نيست كه در آغاز اين دفتر اشعارى از نظامى گنجوى در باب معرفت گنجاندم و پايان بخش آن را داستانى از سعدى ، عليه الرحمه ، در شرط آدميت آوردم :
حكايت : ياد دارم كه شبى در كاروانى همه شب رفته بودم و سحر در كنار بيشه اى خفته ، شوريده اى كه در آن سفر همراه ما بود. نعره اى برآورد و راه بيابان گرفت و يك نفس ، آرام نيافت . چون روز شد، گفتمش : آن چه حالت بود؟ گفت بلبلان را ديدم كه به نالش در آمده بودند از درخت و كبكان از كوه و غوكان در آب و بهايم از بيشه ، انديشه كردم كه مروت نباشد همه در تسبيح و من به غفلت خفته . (618)
دوش مرغى به صبح مى نالد
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
يكى از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسيد به گوش
گفت باور نداشتم كه تو را
بانگ مرغى چنين كند مدهوش
گفتم اين شرط آدميت نيست
مرغ ، تسبيح گوى و من خاموش
سعدى (619)
مرگ دل  
در قرآن و روايات اسلامى از مرگ دل ، تعبير به مهر خوردن آن يا طبع و ختم الهى شده است . مهر خوردن دل به معنى بسته شدن درهاى قلب و محروميت آن از ورود معنويات است . مهر خوردن قلب ، بى مقدمه نيست ، قلب ممهور شده ، ابتدا زنگار گرفته است و سپس دچار قساوت شده است و تشديد قساوت به ممهور شدنش منتهى شده است .
ترك مطلق عبادات ، موجب تيرگى و قساوت است . كاهل نمازى ، موجب قساوت قلب و بى نمازى ، باعث مرگ آن مى گردد.
سعدى ، عليه الرحمه ، در مجلس چهارم مى نويسد:
مهران ميمون ، گويد: وقتى به سلام عمر عبدالعزيز شدم ... گفت ... اى ميمون ! سه وصيت از من بشنو، و به قلم نياز بر تخته جان نقش كن و پيوسته در پيش دل دار كه نجات و عزت و شرف در آن است : در نماز، تقصير مكن كه بى نمازى را در دو جهان قيمت نيست و با هيچ ظالم در هيچ كار موافقت مكن كه يارى ظالمان جز عقوبت نيست و خدا را به وعده آن استوار بدار كه همت به رزق ، ايمان ببرد. (620)
ترك عمدى نماز و اعراض از خدا، كفر است و كفر، مرگ دل است ؛ همچنان كه نماز و ارتباط با خدا، ايمان است ، حيات قلب و روح انسان است .
وراثت دوزخ  
قرآن در سوره مدثر، چهار عامل جرم را براى دوزخى شدن افراد ذكر مى كند.
وقتى كه بهشتيان از مجرمان مى پرسند، چه چيز شما را به دوزخ در آورد، مى گويند: از نمازگزاران نبوديم ، مستمندان را طعام نمى كرديم ؛ يعنى زكات واجب مال خود را نمى داديم ، با اهل باطل همنشين و همصدا بوديم ، روز حساب را دروغ مى شمرديم و به اين رفتار خود ادامه داديم و توبه نكرديم تا مرگمان فرا رسيد.
بنابراين ، در آمدن به دوزخ ، اثر و نتيجه علل و عواملى است كه بى نمازى در راءس آنها قرار دارد. زيرا همچنان كه نماز، راءس ايمان است ، بى نمازى ، راءس ‍ كفر و بى دينى است .
از اين آيات ، مى فهميم كه اولا؛ همچنان كه كفار، مكلف به اصول دين هستند، به فروع دين نيز موظفند. ثانيا امور چهارگانه نماز، زكات ، ترك مجالس اهل باطل و ايمان به قيامت ، اهميت و نقش در خورى در هدايت و تربيت دارد. ثالثا؛ دوزخ ، جاى نمازگزاران واقعى ، زكات دهندگان ، تاركان باطل و مؤ منان به قيامت نيست . (621)
آثار ترك نماز جمعه  
1- پريشانى و پراكندگى
2- رفع بركت
3- حبط اعمال
4- محروميت از درك ساعت استجابت دعا
5- طبع و ختم الهى
6- خوار و خرد شدن و به دوزخ در آمدن
جابربن عبدالله انصارى گفته است :
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى ما سخنرانى كرد و فرمود:
يا اءيها الناس ! توبوا الى الله قبل اءن تموتوا وبادروا بالاعمال الصالحة قبل اءن تشغلوا. و صلوا الذى بينكم و بين ربكم بكثرة ذكركم و كثرة الصدقة فى السر و العلانية . تزرقوا و تنصروا و تجبروا. واعلموا ان الله قد افترض عليكم الجمعة فى مقامى هذا، فى يومى هذا فى شهرى هذا، من عامى هذا الى يوم القيامة .
فمن تركها فى حياتى اءو بعدى و له امام عادل اءو جائر استخفافا بها اءو جحودا لها فلا جمع الله له شمله و لا بارك له فى اءمره . اءلا! و لا زكوة له و لا حج له و لا صوم له و لابر له حتى يتوب . فمن تاب تاب الله عليه
(622)
اى مردم ! پيش از آن كه بميريد، بسوى خدا برگرديد و پيش از آن كه مشغول شويد، به كارهاى شايسته بشتابيد و با بسيارى ياد خدا و صدقه دادن بسيار در نهان و آشكار، ميان خود و او رابطه برقرار كنيد تا روزى داده شويد، يارى شويد، و شكستگى كارهايتان جبران شود. و بدانيد كه به تحقيق خداى ، تعالى ، نماز جمعه را در همين جا كه ايستاده ام ، و در همين روز و در همين ماه و از همين سال تا روز قيامت بر شما فرض كرده است . پس هر كه آن را در حيات يا در ممات من از روى استخفاف يا انكار آن ترك كند، خدا پريشانى و پراكندگى اش را فراهم نياورد و در كارش بركت ننهد.
هان ! براى چنين كسى نه نمازى است ، نه زكاتى ، نه حجى ، نه روزه اى ، و نه كار نيكوى ديگرى تا آن كه از كار خود به خدا باز آيد پس آن كه به سوى خدا برگردد، خدا هم به سوى او باز آيد و توبه اش را قبول كند.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) نيز در يكى از خطبه هاى نماز جمعه فرمود:
اءلا ان هذا اليوم يوم جعله الله لكم عيدا و هو سيد اءيامكم و اءفضل اءعيادكم و قد اءمركم الله فى كتابه بالسعى فيه الى ذكره فلتعظم رغبتكم فيه و لتخلص نيتكم فيه و اءكثروا فيه التضرع و الدعاء و مساءلة الرحمة و الغفران فاءن الله ، عزوجل ، يستجيب لكل من دعاه و يورد النار من عصاه و كل مستكبر عن عبادته قال الله ، عزوجل : ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين و فيه ساعة مباركة لا يساءل الله ، عزوجل عبد مؤ من فيها شيئا الا اءعطاه . (623)
آگاه باشيد! جمعه روزى است كه خدا آن را براى شما عيد قرار داده است . جمعه سرور روزها و برترين عيدهاى شماست . هر آينه خدا شما را در كتابش ماءمور كرده است به اين كه در آن به سوى ذكرش (نماز و خطبه جمعه ) بشتابيد.
پس بايد رغبت شما به عبادت و نماز جمعه بزرگ باشد و بايد كه نيت شما در آن خالص باشد. در اين روز فراوان زارى و نيايش كند. نيازهاى خود را از او بخواهيد و رحمت و آمرزشش را طلب كنيد زيرا خداى عزوجل ، دعاى هر كس را كه او را به حقيقت بخواند، اجابت مى كند و هر كس را كه استكبار ورزد و از بندگى و فرمانبرداريش امتناع كند، وارد دوزخ مى كند.
خداى ، تعالى ، فرمود: محققا آنان كه از اطاعت من سركشى كنند به خوارى به دوزخ در آيند و در آن لحظه فرخنده اى است كه هيچ بنده مؤ منى در آن چيزى را از خداى ، عزوجل ، نمى خواهد مگر آن كه آن را به او عطا مى كند.
آن حضرت در دنباله همين سخنان فرموده اند:
و الجمعة واجبة على كل مؤ من الا على الصبى و المريض و المجنون و الشيخ الكبير و الاءعمى و المسافر و المراة و العبد المملوك و من كل على راءس فرسخين .
و نماز جمعه بر هر مؤ منى ، جز كودك ، بيمار، ديوانه ، پير فرتوت و ناتوان ، نابينا، مسافر، زن بنده مملوك ، و كسى كه در سر دو فرسخى باشد، واجب است .
قبلا گفته شده كه ترك نماز، موجب مهر خوردن قلب و مرگ آن مى گردد. و ترك نماز جمعه نيز چنين پيامدى دارد. نماز جمعه اى كه برخى آن را به خاطر مستحب بودنش مهم نمى شمرند.
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است كه :
من ترك ثلاث جمع تهاونا طبع الله على قلبه . (624)
كسى كه سه بار نماز جمعه را از روى اهميت ندادن به آن رها سازد، خدا بر دلش مهر مى زند.
در روايت ديگرى تارك جمعه را منافقى دانسته اند كه نفاقش باعث مهر خوردن قلبش شده است :
من ترك ثلاث جمع متعمدا من غير علة طبع الله على قلبه بخاتم النفاق . (625)
كسى كه سه بار متوالى ، نماز جمعه را از روى عمد و بدون علت ، رها كند، خدا با انگشترى نفاق ، بر دلش مهر مى زند.
و از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده اند كه فرمود:
من ترك الجمعة ثلاثا متواليات بغير علة طبع الله على قلبه . (626)
آن كه سه آدينه پى در پى و بدون علت ، ترك نماز جمعه كند، خدا بر دلش ‍ مهر مى نهد.
شركت نكردن در نماز جمعه ؛ به معنى بى اعتنايى به امر پروردگار اسلام ، كشور و امت اسلام است و براستى كه يك قلب مرده مى تواند نسبت به خالق خود و سرنوشت خويش و كيش و همكيش و كشور خود اينگونه بى تفاوت و بى اعتنا باشد؛ چيزى كه مطلوب دشمن و تاءمين كننده منافع اوست . و از اين روست كه دشمنان براى تعطيل اين اجتماع بزرگ سياسى - عبادى به تهديدها و حيله ها متوسل شده اند و مى شوند و از همينجاست كه خداى ، تعالى ، دوستدار مؤ منان ، آنان را به شتافتن بسوى نماز جمعه كه ياد اوست تشويق و ترغيب مى كند. و رسول خدا فرمودند:
من ترك صلاته حتى تفوته من غير عذر فقد حبط عمله . (627)
كسى كه نمازش را بدون عذر رها كند تا وقت آن بگذرد، عملش را فرو ريخته و از درجه اعتبار ساقط كرده است .
باز داشتن از نماز جمعه  
باز داشتن ديگران از شركت در نماز جمعه ممنوع و مذموم است و باز دارنده از آن گنهكار است .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
... و من استاءجر اءجيرا ثم حبسه عن الجمعة يبوء باءثمه و ان هو لم يحبسه اشتركا فى الاءجر (628)
آن كه مزدورى را در روز جمعه بكار گيرد و او را از شركت در نماز جمعه باز دارد، به گنهكارى خود اعتراف كرده است و عقوبتش را گردن نهاده است . و چنانچه او را از نماز جمعه باز ندارد، در پاداش شريك اوست .
نيايش (1) برگزيده اى از دعاى كميل
يا الهى و سيدى و ربى اتراك معذبى بنارك بعد توحيدك و بعد ما انطوى عليه قلبى من معرفتك و لهج به لسانى من ذكرك و اعتقده ضميرى من حبك و بعد صدق اعترافى و دعائى خاضعا لربوبيتك ، هيهات ، انت اكرم من ان تضيع من ربيته او تبعد من ادنيته او تشرد من اويته او تسلم الى البلاء من كفيته و رحمته و ليت شعرى يا سيدى و الهى و مولاى اتسلط النار على وجوه خرت لعظمتك ساجدة و على السن نطقت بتوحيدك صادقة و بشكرك مادحة و على قلوب اعترفت باءلهيتك محققة و على ضمائر حوت من العلم بك حتى صارت خاشعة و على جوارح سعت الى اوطان تعبدك طائعة و اشارت باستغفارك مذعنه . ما هكذا الظن بك و لا اءخبرنا بفضلك عنك يا كريم يا رب . (629)
معبودا! سيدا! پروردگارا! پس از آن كه تو را يگانه دانسته ام ، و به معرفتت دل نهاده ام ، و زبانم به ياد تو گوياست و دوستيت به نهادم گره خورده است ، و پس از اعتراف صادقانه و نيايش خاضعانه ام براى پروردگاريت ، آيا تو را بينم كه با آتشت شكنجه ام بدهى ؟! هرگز، بسيار دور است . تو كريم تر از آنى كه پرورده ات را از نظر دور دارى يا كسى را كه بسوى خود كشانده اى ، دور سازى يا آن را كه پناه داده اى آواره كنى يا كسى را كه سرپرستى كرده اى و به او مهر ورزيده اى ، به ورطه بلا بسپارى . اى آقا و معبود و مولايم ! كاش ‍ مى دانستم : آيا به چهره هايى كه براى بزرگيت به حال سجده به خاك افتادند و زبانهايى كه براستى به توحيد تو گويا و از روى سپاس ، ستايشگرت بودند، و دلهايى كه حق جويانه به معبوديت معترف شدند و نهادهايى كه از شناخت تو پر شدند و خاشع گشتند، و بر دست و پايى كه براى طاعتت به پرستشگاههايت شتافتند، و با اعتراف به تقصير، خواستار آمرزشت شدند، آتش مى رسانى ؟! اما اى كريم ! اى پروردگار من ! چنين گمانى به تو نيست و در آنچه از فضل تو گفته اند از تو چنين خبرى به ما نرسانده اند. (630)
نيايش (2) نيايش حضرت سجاد (عليه السلام ) هنگام بازگشت از نماز در عيد فطر وآدينه
اى رحيمى كه دلسوزى ، و مهربانى مى كنى به آن كه بندگانت به او نرمى دلى نمى ورزند! اى پناهگاهى كه مى پذيرى كسى را كه كشورها پذيراى وى نمى باشند! اى معبود كه التماس كنندگان درگاه خود را نااميد نمى سازى ! اى مهرورزى كه دست رد به سينه اعتماد دارندگان به دوستى و الطاف خداوندى خويش ، و چشم دارندگان در تقاضا نمى نهى ! اى كسى كه پيشكش ناچيز را بر مى گزينى و در برابر اندك كارى كه برايت كنند، جزا مى بخشى ! اى بخشاينده اى كه عمل كوچك را مى پذيرى و پاداش بزرگ مى دهى ، و اى نزديك ترين كسى كه هر كس به تو نزديك شود، به او نزديك مى گردى ! و اى دعوت كننده اى كه هر كس تو روى برتابد، او را بسوى خويش مى خوانى ! اى آن كه نعمت خود را به نقمت بدل نمى سازى و در كينه كشى شتاب نمى ورزى ! اى كسى كه نهال كار نيكو را به بار مى نشانى تا آن را بيفزايى و از كار بد در مى گذرى تا ناپديدش سازى !
كاروان آرزوها پيش از رسيدن به پايانه كرمت ، با نيازهاى برآورده باز آمدند، جامهاى طلب به فيض بخشندگيت لبالب گشتند، و توصيف ها، نارسيده به كنه وصف تو از هم گسيختند زيرا بلندترين بارگاه والايى ، كه بر فراز هر والاست و والاترين دستگاه عز و رفعت ، كه بالاى هر شوكت است ، ويژه توست .
هر بزرگى در برابر بزرگيت كوچك و هر شريفى در كنار شرافتت خوار است . آنان كه بسوى غير تو كوچيدند، نااميد شدند. كسانى كه جز تو را طلبيدند، زيان بردند، آنان كه به درگاه كسى جز تو فرود آمدند، تباه شدند و نعمت خواهان از غير فضل ، تو مبتلا به قحطى گشتند. در خانه احسانت به روى خواهندگان ، باز، و عطايت براى درخواست كنندگان ، رايگان و فرياد رسى ات به داد خواهندگان نزديك است . اميدواران ، از تو نااميد نمى گردند، طلب كنندگان از عطاى تو محروم نمى مانند، و آمرزش ‍ خواهندگان ، به عقوبتت نگونبخت نمى گردند. خوان روزيت براى گنهكاران ، و بردباريت براى آنان كه با تو دشمنى كنند، آماده است . عادتت ، نيكويى درباره بد كنندگان است و طريقه ات ، ترحم بر متجاوزان ؛ چندان كه مداراى تو آنان را از بازگشتن به تو غافل كرده است و فرصت دادنت ، آنان را از باز ايستادن باز داشته است . در صورتى كه از آن روى با آنان مدارا كرده اى كه به فرمان تو برگردند و از آن جهت به آنان زينهار داده اى كه بر دوام پادشاهى خويش مطمئن بوده اى . پس هر كس را كه شايسته خوشبختى بوده است ، به نيكبختى فرجام داده اى و هر كه را سزاوار بدبختى بوده ، خوار و نگونبخت كرده اى . همگى در چنبر فرمان تو هستند و پايان كارش ‍ بسته به امر توست . طول مدت عصيانشان ، از چيرگيت كم نكرده است و از واپس افتادن بازخواستشان ، برهان تو باطل نگشته است . حجتت قائم و پادشاهيت بى زوال و پابرجاست . پس شكنجه پاينده براى كسى كه از تو رخ برتافته است و نوميدى خوار كننده براى آن كه از تو نوميد گشته است ، و بدترين بدبختى ها براى كسى است كه به حلم تو مغرور گشته است . چه بسيار شكنجه هاى گونه گون كه خواهد چشيد و چه اندازه سرگشتگى اش در پيگرد تو طول خواهد كشيد! و چه نوميديى كه از زود رها شدن خواهد ديد! اينهمه از روى داد در قضاى توست كه در آن بيداد نمى ورزى و از سر انصاف در داوريت ، كه در آن ستم روا نمى دارى ، چون تو پياپى اتمام حجت خويش كرده اى و از دير باز بيان رهنمودهاى خود را پيوسته داشته اى و تهديد خود را پيش از پديد گشتن حادثه ، آگاهانيده اى و در وادار سازى و شوق انگيزى ، آيين نرم رفتارى را بكار برده اى و براى تفهيم حقايق ، داستانها گفته اى و مثلها زده اى و با آن كه بر شتاب ، توانا بوده اى ، مدت زينهار را دراز كرده اى و زمان مؤ اخذه را به واپس افكنده اى . در حالى كه بر شتاب توانا بوده اى ، درنگ كرده اى ، و مدارايت ، نه از روى ناتوانى ، و زينهار دادنت ، نه از روى ضعف و خودداريت ، نه از روى بى خبرى است . و بر درنگ داشتن مؤ اخذه ات ، نه از روى مدارا، بل براى آن است كه حجتت رساتر، بخششت كامل تر، احسانت وافى تر و نعمتت تمام تر باشد. تمامى اين امور، از تواتر حجت ها، بيان دليلها، و مانند اينها، سنتى ازلى است كه جارى بوده است . در حالى كه تو از ازل بوده اى و نظامى ابدى است كه جارى خواهد ماند. در حالى كه تو تا هميشه خواهى بود. و حجتت ، اجل از آن است كه همه صفاتت به وصف در آيد و عزت و شرفت برتر از آن كه حقيقتش در حد و مرزى بگنجد. و نعمتت فزون تر از آن كه تمامى اش بشمار در آيد. و نيكوييت بيش از حد آن كه حتى بر كمترين آن شرط سپاس به پيشگاهت گزارده شود. و اكنون ، خاموشى ، مرا از ادامه و تكرار سپاس تو ناتوان ساخته است و خوددارى از تمجيدت ، زبانم را از جنبش انداخته است . اى معبود من ! آخرين حد تواناييم ، آن است كه از سر عجز - نه از بى رغبتى - به درماندگى اقرار كنم . پس اينك منم كه براى نياز خود آهنگ درگاه تو مى كنم . و پذيرش و كمك از تو مى خواهم . پس بر محمد و خاندانش درود فرست . راز مرا بشنو، دعايم را مستجاب كن ، روزم را با نوميدى به پايان مبر، در طلبم دست رد به سينه ام مگذار و رفتنم را از نزدت و باز گشتنم را بسوى خودت با احترام تواءم ساز زيرا تو در هر چه اراده كنى دچار سختى نمى گردى و از برآوردن خواهشها فرو نيست جز به نيروى عطا گشته از سوى خداى بزرگ و عاليقدر. (631)
بيا اى قطره ! يك دم اهلدل شو
بلوغ خوشنويسى ؛ حق نويسى است
مقيد خوانى و مطلق نويسى است
خوشا آنان كه از او مى نويسند
ز خط و خال و ابرو مى نويسند
الفبا ريزه خار مكتب اوست
تمام نقطه ها خال لب اوست
قلم تا وحى را بال و پر آمد
نماز كاتبان سنگين تر آمد
خوش آن كاتب كه در هفتاد منزل
مركب ساخت از خاكستر دل
مركب گر چه در صورت ، سياهى است
قلم كوبنده جهل و تباهى است
مساجد خانه نور و سرورند
تجلى گاه آيات حضورند
ز جا برخيز هنگام حضور است
اگر موسى شوى ، هر گوشه طور است
مسلمان ! بى نمازى ناسپاسى است
نماز، اول قدم در خودشناسى است
نگر گهگاه قرآن مبين را
مرورى كن صفت مؤ منين را
نماز، آرام جان مؤ منين است
ستون آسمان پيماى دين است
چنين فانونس آيا نور دارد؟
كه انسان در فروغش ره سپارد؟
ز كل من عليها فان چه ذاتى ؟
به خشكى از غم طوفان چه ذاتى
به اشكى چشم خواب آلوده تر كن
ويبقى وجه ربك را نظر كن
بياى اى قطره ! يكدم اهل دل شو
ز خود بگذر به دريا متصل شو
به دريايى كه بى سر و پا آمد
ز فهم و وهم ما درياتر آمد
مجوى امواج از دريا رون را
ببين انا اليه راجعون را
به دريا مى روى خواهى نخواهى
بزن دل را به درياى الهى
آغاسى (632)
آزمون را يك زمانى خاك باش  
اين همه گفتيم ، ليك اندر بسيج
بى عنايات خدا هيچيم ، هيچ
بى عنايات حق و خالصان حق
گر ملك باشد، سياهستش ورق
اى خدا! اى فضل تو حاجت روا!
با تو ياد هيچ كس نبود روا
اين قدر ارشاد تو بخشنده اى
تا بدين بس عيب ما پوشيده اى
قطره اى دانش كه بخشيدى ز پيش
متصل گردان به درياهاى خويش
قطره اى كه در هوا شد يا كه ريخت
از خزينه قدرت تو كى گريخت ؟
از عدمها سوى هستى هر زمان
هست يا رب كاروان در كاروان
خاصه هر شب جمله افكار و عقول
نيست گردد، غرق در بحر نغول
باز وقت صبح ، آن اللهيان
بر زنند از بحر سر، چون ماهيان
در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ
از هزيمت رفته در درياى مرگ
باز فرمان آيد از سالار ده
مر عدم را، كانچه خوردى باز ده
آنچه خورى بازده ، اى مرگ سياه
از نبات و دارو و برگ و گياه
اى برادر! عقل ، يك دم با خود آر
دم به دم در تو خزان است و بهار
باغ دل را سبز وتر و تازه بين
پر زغنچه ورد و سرو و سنبل است
اين سخن هايى كه از عقل كل است
بوى آن گلزار و سرو و سنبل است
بوى گل ديدى كه آن جا گل نبود
جوش مل ديدى كه آن جا مل نبود؟
بو، قلا و وزست و رهبر مر تو را
مى برد تا خلد و كوثر مر تو را
معنى مردن ز طوطى بد نياز
در نياز و فقر خود را مرده ساز
تا دم عيسى تو را زنده كند
همچو خويشست خوب و فرخنده كند
از بهاران كى شود سرسنگ سخت ؟
خاك شو، تا گل نمايى رنگ رنگ
سالها تو سنگ بودى دلخراش
آزمون را يك زمانى خاك باش
مولوى (633)