نماز شناسى جلد دوم

حسن راشدى

- ۳ -


دكتر فلانك لاباخ دانشمند مشهور اروپايى مى نويسد:
وقتى ما زانو مى زنيم ، همه چيز ما را تهديد مى كند ولى وقتى بلند مى شويم ، دور و نزديك با زمينه روشن و واضح در برابر ما نمودار مى شود. هنگام زانو زدن چقدر ضعيف هستيم و هنگام بر خاستن چقدر پرانرژى و نيرومند! پس چرا ما چنين سستى به خود يا ديگران روا مى داريم . چرا پيوسته نيرومند نباشيم - (نگارنده مى گويد: اگر ما نماز را اقامه كنيم ، نماز نيز ما را اقامه مى كند و سر پا نگه مى دارد؛ يعنى به ما نيرو و توان مى بخشد)- گاهى دچار غم مى گرديم و ناتوان ، ترسو و مضطر و رنجديده مى شويم ، در صورتى كه دعا و نيايش با ماست و شادى و نيرو و شهامت نزد خدا است . (113) (نگارنده مى گويد: اين همان است كه قرآن مى فرمايد: ان القوة لله جميعا (114))
دكتر على شريعتى ، كه خدا بر او رحمت آورد درباره مطلق نيايش مى گويد:
اگر هيچ زبانى از ارزش نيايش سخن نمى گفت جز كلماتى كه صحيفه سجاديه را ساخته اند و آثار آن را هيچ جا نمى توانستيم يافت جز در روحى كه كلمات صحيفه را ساخته است ، كافى بود كه هر انسان آگاهى ، نيايش را يكى از نيرومندترين عوامل تلطيف و تكامل روح و عاطفه نوع انسان در تاريخ بشناسد و آن را در تربيت معنوى جامعه بشرى دستى اعجاز گر ببيند، درسى كه يك روح وحشى و سخت ، همان اندازه به آن محتاج است كه روح اهلى و نرم ، روحى كه هم معنى دوست داشتن را مى فهمد و هم زيبايى اشك را، هم مى جنگد و هم مى داند كه سر بر زانوى مهربان او نهادن و در زير دستهاى نوازشگرش ، به لذت تسليم ، رام بودن از شكوه آدمى نمى كاهد. (115)
نماز اميد بخش ترين عمل  
نمازهاى روزانه از مصداق هاى روشن حسنات ، و حسنات ، شوينده سيئات است . خداى تعالى فرمود:
و اقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل ، ان الحسنات يذهبن السيئات ، ذلك ذكرى للذاكرين (116)
نماز را در دو طرف روز و اوايل شب بر پادار! چرا كه نمازها، بديها را از ميان مى برند و مى شويند. اين كار براى پند گيرندگان و ياد كنندگان خدا يادآورى و تذكر است .
مفسران با توجه به صدر و ذيل آيه ، و قرينه اى كه در آن وجود دارد و همچنين با تكيه بر سخنان معصومين ، عليهم السلام ، گفته اند: (مقصود از حسنات در اين آيه ، نماز روزانه است ) چون به موجب آيه چهل و پنجم از سوره عنكبوت از فحشا و منكرات باز مى دارد و موجب ترك سيئات مى شود، و در حقيقت ، بديها را مى زدايد و باعث مى شود كه تدارك و جبران گردند و شسته شوند و چون اين آيه از بين رفتن سيئات ، را به وسيله حسنات (نمازها) مژده مى دهد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را اميد بخش ترين آيه قرآن معرفى فرمودند، و چون موضوع اميد بخش ترين آيه قرآن ، نماز مى باشد، جان كلام آن بزرگوار اين است كه بايد نماز را اميد بخش ترين كار به حساب آورد.
روزى كه حضرت على (عليه السلام ) خطاب به مردم فرمود: به نظر شما اميد بخش ترين را براى هر كه بخواهد مى بخشد (117).)
امام فرمود: خوب است ولى آنچه من مى خواهم نيست .
بعضى ديگر گفتند: آيه : (هر كس عمل زشتى انجام دهد يا بر خود ستم كند، سپس آمرزش بخواهد خدا را غفور و رحيم خواهد يافت (118).)
امام فرمود: خوب است ولى آنچه من مى خواهم نيست .
برخى گفتند آيه : (اى بندگان من كه بر خود اسراف كرده ايد! از رحمت خدا ماءيوس نشويد (119).)
امام فرمود: خوب است ولى آنچه من مى خواهم نيست .
بعضى ديگر گفتند آيه : (پرهيزگاران ، كسانى هستند كه وقتى كار زشتى انجام مى دهند يا به خود ستم مى كنند، به ياد خدا مى افتند و از گناهان خويش ‍ آمرزش مى طلبند و چه كسى جز خدا گناهان را مى آمرزد؟ (120)
باز امام فرمود: خوب است ولى آنچه من مى خواهم نيست .
در اين هنگام ، مردم از هر طرف بسوى امام متوجه شدند و همهمه كردند. فرمود: چه خبر است اى مسلمانان ؟ عرض كردند: به خدا سوگند ما آيه ديگرى در اين زمينه سراغ نداريم .
امام فرمود: از حبيب خودم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه فرمود:
اميد بخش ترين آيه قرآن اين است :
و اقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل ، ان الحسنات يذهبن السيئات ، ذلك ذكرى للذاكرين (121)
با توجه به آن كه هر يك از اين آيات به زاويه اى از اين بحث نظر دارد و يك بعد از ابعاد آن را بيان مى كند تضادى با هم ندارند.
در واقع آيه :
و اقم الصلوة ... ان الحسنات يذهبن السيئات ...
از كسانى سخن مى گويد كه نمازهاى خود را به خوبى به انجام مى رسانند، نمازى با روح و با حضور قلب كه آثار گناهان را از دل و جان مى شويد.
اما آيات ديگرى از كسانى سخن مى گويند كه داراى چنين نمازى نيستند و تنها از در توبه وارد مى شوند. پس اين آيه براى آن گروه و آن براى اين گروه اميد بخش ترين آيه است (122)
گاندى مى گويد:
دعا و نماز، زندگيم را نجات داده است . بدون آن بايد از مدتها پيش ‍ ديوانه مى شدم . من در تجارب زندگى عمومى و خصوصى خود تلخ كاميهاى بسيار سخت داشته ام كه مرا دستخوش نااميدى مى ساخت . اگر توانسته ام بر اين نااميدى ها چيره شوم ، به خاطر نمازها و نيايشهايم بوده است . دعا و نماز را؛ مانند حقيقت ، بخشى از زندگى خود نمى شمارم . فقط به خاطر نياز و احتياج شديد روحى آنها را به كار مى بسته ام زيرا اغلب خود را در وضع و حالى مى يافتم كه احتمالا بدون دعا و نماز نمى توانستم شادمان باشم . هر چه زمان مى گذشت ، اعتقاد من به خداوند افزايش ‍ مى يافت و نياز من به دعا و نماز، بيشتر مى شد و بدون آن زندگى برايم سرد و تهى بود (123).
و آقاى ديل گارنگى ، روانشناس معروف ، مى نويسد:
هنگامى كه كارهاى سنگين ، قواى ما را از بين مى برد و اندوهها هر نوع اراده اى را از ما سلب مى كند و بيشتر اوقات كه درهاى اميد به روى ما بسته مى شود، به سوى خدا روى مى آوريم ، ولى اصلا چرا بگذاريم روح ياءس و نااميدى بر ما چيره شود؟ چرا همه روزه به وسيله خواندن نماز و دعا و بجاى آوردن حمد و ثناى خداوند، قواى خود را تجديد نكنيم (124)
نماز چگونه ايجاد امنيت روانى مى كند؟  
آنان كه زندگى را پوچ ، بى معنى ، و بى هدف تصور مى كنند، و آن را رنگ باخته و از دست رفته مى بينند، به نوميدى ، افسردگى ، اضطراب ، روان پرسشى ، درون گرايى ، و انزواطلبى مبتلا مى گردند.
آنان به علت آن كه براى خود، و كار خود قايل به ارزش و ارزش گذارى نمى باشند و قدرتى ماورايى را كه ناظر بر اعمالشان باشد قبول ندارند، اعتماد به نفس و امنيت روانى خود را از دست مى دهند.
اما نماز دست كم روزى ده بار به نمازگزار مى گويد: اين جهان آفريننده و پرورش دهنده دارد كه بر آن نظارت دارد، و داور و ارزشگذار كار بندگان خود است . كوچكترين كار آنان را زير نظر دارد، به آن نمره مى دهد و براى آن درجه ثواب و عقاب معين مى كند. او مالك روز محاسبه (يوم الدين ) است .
نمازگزار به يقين مى داند كه از ذره حساب است و ريزترين كار نيك و بدش ‍ بدون پاداش نمى ماند. اين باور؛ همان چيزى است كه به او آرامش ، جمعيت خاطر، و امنيت روانى مى دهد، گرفتاريهاى دنيا، رنج ترك گناه ، و تكلف عمل به تكليف را راحت و آسان مى كند.
اما بى نمازان از خيرات و بركات نماز بى بهره و گرفتار اضطراب و دلهره اند.
بى خدايان كه خود را بى پناه و سرگردان ، و كارهاى خود را بيهوده و بى نتيجه مى دانند، مشكلات و مصيبت هاى كوچك آنان را از پا مى اندازد زيرا بر اين باورند كه چيزى را از دست داده اند بدون آن كه در برابر چيزى به دست آورند. آنان ؛ همانند ورشكستگانى هستند كه بر خداى روزى رسان توكل ندارند و از شدت غم دق مى كنند.
مجاهدان صدر اسلام و بسيجيان دوران دفاع مقدس را در نظر آوريد كه معتقد به احدى الحسنيين بودند. مى گفتند ما براى خدا مى جنگيم . يا دشمنت را از پا در مى آوريم و انقلاب اسلامى و ميهن خود را نجات مى بخشيم و به پاداش چيزى را از دست نمى دهيم . آنان با اين تفكر، شجاعت و انسانيت را به كمال رسانيدند و جان خود را امانتى از خدا دانستند كه آن را در راه او به درگاه او باز برده اند. شاعرى زبان حال آنان را چنين سرود:

چون شمع بر آستان نماز آورديم
از رگ رگ جان خود گداز آورديم
بر درگهت اى عزيز! ما را در كف
جان بود امانتى كه باز آورديم
آيا رزم شجاعانه آنان نتيجه راز و نيازها و نمازهاى آنان در دل شب نبود؟ از نظر روانى مقايسه كنيد ميان اين نمازگزاران نمونه كه شير بيشه توحيد بودند و در رسيدن به هر يك از دو حسن ، ارزش ، هويت ، و شخصيت خدايى خود را محفوظ شمردند، نه توان رويارويى با مشكلات زندگى را دارند.
نيك بينديشيد! كدام نيروى انگيزاننده را مى توان جايگزين اين طرز تفكر مجاهد در راه خدا و نمازگزار بسيجى كرد؟ كدام عاملى ؛ مانند قيام كردن به نماز و برقرار كردن ارتباط با خدا مى تواند پير و جوان و نوجوان يك كشور را چنين قائم ساز و برپا دارد؟
به كجا مى روند روانشناسان نماز نشناس بى خبر از معنويت كه به دنبال نيروى محرك مى گردند تا از طريق آن جوانانى هدفدار و مقاوم تربيت كنند؟
به كجا مى روند جامعه هايى كه خواهان امنيت هاى روانى و اجتماعى هستند؟
هيچ راهى جز گرايش به سوى خدا، و گزاردن نماز و پوييدن راه نماز ندارند.
از امورى كه امنيت روانى مردم را به خطر مى اندازد، حادثه هاى دهشت زاى طبيعت است .
مسلمانان به هنگام خسوف و كسوف و پيش آمدن حوادث طبيعى ترسناك به خدا روى مى آورند و نماز آيات مى خوانند و آن به موجب سنت قولى و فعلى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ثابت شده است .
آن حضرت خرافه ها، و حركات ناهنجار و جاهلانه اى را كه عربها به هنگام ترس از بلاياى طبيعى از خود بروز مى دادند، از جامعه حذف كردند و به جاى آن نماز آيات را مقرر كردند.
خرافه ، ناشى از وهم و جهل است و آن دو ترس و واهمه را مى افزايند ليكن تعيين و آگاهى زداينده ترس و واهمه اند. و اسلام و عبادات آن بر واقع بينى ، و يقين و آگاهى بنا شده است . آيين پاك محمدى پيروان خود را چنان بار مى آورد كه نسبت به جهان هستى و آيات خداوندى دقيق و ژرف نگر باشند. پيرو علم باشند و از آنچه به آن علم ندارند پيروى نكنند. و چنان قدرت نفسانى به آنان مى دهد كه در برابر هيچ حادثه اى نگران و هراسان نشوند، در رفع خطرها جز به قدرت خدا و استمداد از او، و نيروى تدبير خود كه آن هم از فيوضات خداوند عالم است ، متوسل نشوند، براى رفع سختى ها و وحشت ها به خرافه ها و تلقين ها كه بر اساس گمان و پندار است ، پناه نبرند، و چيزى را جز آنچه توسط علم ، عقل ، و شريعت تاءييد و ثابت شده است نپذيرند. پس همچنان كه علم در ايجاد امنيت روانى مؤ ثر است . اسلام و عبادات آن نيز كه مبتنى بر علم و آگاهى است ، ايجاد امنيت روحى مى كند. تشريع نماز آيات ، نشان دهنده يك ديد واقع بينانه و آگاهى نسبت به رخدادهاى طبيعى است . و خواندن نماز آيات در لحظه هاى احساس خطر، حركت ، و عكس العملى زيبا، عالمانه و عارفانه در برابر حوادث هراس انگيز طبيعت است كه ترس را مى زدايد و امنيت روانى ايجاد مى كند.
نيايش حضرت سجاد (عليه السلام ) به هنگام خوف و خشيت  
پروردگارا! تو مرا كامل و بى عيب آفريدى ، در خردى پروردى و از رنج طلب كردن روزى بى نياز فرمودى .
خداوندا! من در كتابى كه فرو فرستاده اى و بندگان را به آن مژده داده اى ، يافته ام كه گفته ام : (اى بندگان من كه عليه خود گزافه كارى كرده ايد از رحمت خدا نوميد نشويد كه خدا تمام گناهان را مى آمرزد) و پيش از اين كارهايى از من سرزده است كه تو دانسته اى و به آن داناتر از منى . پس واى به رسواييم از آنچه نامه ات بر من شمرده است ! اگر مواردى از گذشت فراگيرت كه به آن اميدوارم ، نبود، هر آينه خود را از دست مى دادم و اگر كسى را ياراى فرار از پروردگار خود مى بود، من به گريختن از تو سزاوارترين بودم . هيچ رازى در زمين و آسمان از نظرت پنهان نيست و آن را در روز رستاخيز حاضر مى كنى و به هيچ سزا دهنده و حساب كشنده اى نياز ندارى .
خدايا! همانا تو جوينده منى اگر بگريزم و دريابنده منى اگر فرار كنم . پس ‍ اينك منم در پيشگاهت ، خوار و فروتن و روى بر خاك . اگر مرا شكنجه كنى سزاوار آنم و آن از سوى تو، اى پروردگار من ! داد است و اگر در گذرى ، پس ‍ از دير باز عفوت مرا فرا گرفته است و جامه عافيت را بر من پوشانده اى .
خداوندا! به نامهاى اندوخته ات و به جمالت كه پرده هاى جلالت آن را فرو پوشيده است ، از تو مى خواهم كه در حال رنج و آسايش بر اين جان بى تاب رحمت آورى . اين مشتى استخوان سست و بى طاقت كه تاب گرماى آفتاب ندارد، چگونه تاب حرارت دوزخ تو مى آورد و آن كه طاقت بانگ تندرت را نمى آورد، چگونه شنيدن غريو خشم تو را تواند؟ پس اى خدا! بر من رحمت آور زيرا كه من حقيرم و قدر من ناچيز است و عذاب من چيزى نيست كه به قدر ذره اى به پادشاهيت بيفزايد و اگر شكنجه ام بر پادشاهى تو مى افزود، هر آيينه نيروى بردبارى بر آن را از تو طلب مى كردم و دوست داشتم كه آن فزونى تو را باشد ليكن خداوندا! پادشاهيت بزرگتر و سلطنتت پايدارتر از آن است كه فرمانبردن بندگان بر آن بيفزايند يا نافرمانى گنهكاران از آن بكاهد پس اى مهربانترين مهربانان ! بر من ترحم كن و از من درگذر. اى دارنده شوكت و بخشايش ! كه تويى توبه پذير مهربان . (125)
نماز مائده اى آسمانى براى روح بشر  
در خبر است كه :
الا ان الصلوة ماءدبة الله فى الارض قد هناها لاءهل رحمته فى كل يوم خمس مرات . (126)
بدانيد! نماز، غذايى روحى و آسمانى است كه خدا براى زمينيان قرار داده است و به تحقيق آن را براى شايستگان رحمت خويش گوارا كرده است . خوراكى روحى و روانى كه در هر شبانه روز پنج نوبت از آن تغذيه مى كنند و رشد مى يابند.
و امام على (عليه السلام ) فرمودند:
الذكر قوت الاروح و مفتاح الصلاح (127)
ياد خدا، غذاى جانها و كليد خودسازى است .
گاندى ، ناجى هندوستان ، مى نويسد:
... موقعى رسيد كه احساس مى كردم به همان اندازه كه غذا براى بدن لازم است ، دعا و نماز نيز براى روح و روان ضرورت دارد. در واقع آن قدر كه دعا و نماز براى روح لازم است ، غذا براى بدن ضرورت ندارد زيرا اغلب لازم است به خاطر سلامت و تندرستى بيشتر به خودمان گرسنگى بدهيم و از غذا خوردن خوددارى كنيم اما در مورد و نماز چنين خودداريى نمى تواند وجود داشته باشد. احتمالا نمى توان گرفتار عارضه افراط در دعا شد.
سه نفر از بزرگترين مربيان جهان - بودا، مسيح و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) - گواهيهاى غير قابل ترديدى بجا گذارده اند كه از راه دعا و نماز به روشنايى نايل شده اند و بدون آن نمى توانسته اند زندگى كنند. (128)

آنچه آقاى گاندى دريافته است ، يك حقيقت است . همچنان كه حيات جسمانى به آب و غذا بستگى دارد، حيات حقيقى نيز بدون باران رحمت وحى و غذاى نماز و نيايش ميسر نيست .
ويليام جيمز، بخشى از نامه آقاى فردريك مايزر را كه به يكى از دوستان خود نوشته است ، چنين نقل مى كند:
بسيار خوشحالم از اين كه عقيده مرا درباره دعا پرسيده اند زيرا من در اين موضوع ، عقيده اى محكم و ترديد ناپذير دارم . در پيرامون ما جهانى معنوى وجود دارد كه ارتباط بسيار نزديكى با دنياى مادى ما دارد. از اولى ؛ يعنى جهان معنوى ، نيرويى فيضان دارد كه روح ما را زنده نگه مى دارد. معنويات ما از آنجا برقرار است كه سياله اى لاينقطع از اين نيرو در ما وارد مى شود. شدت اين سياله معنوى ، مدام متغير است . بايد چيزى را تجربه كرد و آزمايش نمود تا بتوان آن را فهميد و اگر بخواهم آن را شرح دهم بسيار مفصل خواهد شد. اكنون بر مى گرديم به اين مطلب كه آيا در مقابل اين واقعيت ، ما بايد چگونه عمل كنيم ؟ مسلما بايد بكوشيم كه هر چه ممكن است از اين انرژى و نيرو بيشتر جذب و كسب كنيم و وضع و حالت معنوى خود را آن طورى قرار دهيم كه براى جذب اين نيرو بيشتر مساعد باشد. چنين حالت و وضع مطلوب و اميد بخشى را معمولا حالت دعا و نماز مى ناميم . دعا و نماز، امرى ذهنى و وهمى نيست و عبارت است از كسب بيشترى از نيروى معنوى و يا به عبارت ديگر رحمت الهى . اما ما بدرستى و يقين نمى دانيم كه در عالم معنويات جريان كار از چه قرار است تا بدانيم دعا چگونه اثر مى كند. ما نمى دانيم دعا را چه كسى مى گيرد و رحمت خداوند از چه مجرايى و به چه وسيله اى به ما مى رسد. اگر بگوييم : خداوند جهان است كه دعا و نماز ما بسوى اوست ، اصولى ترين حقيقت را بيان كرده ايم . فيضان رحمت الهى است كه مدام از عالم غيب به ما مى رسد. (129)
همچنين ويليام جيمز مى نويسد:
اگر نيرويى براى تحمل پيش آمدها لازم باشد، در اثر دعا و نماز بدست مى آيد. هر گونه دعا و نمازى ، نشانه اين اعتقاد است كه با ارتباط با خداوند، نيروى ملكوتى كه غذاى روح است بدست مى آيد. همين قدر كه انسان به حقيقى بودن اين نيروى ملكوتى معتقد شديم ، ديگر چندان اهميتى در اين است كه يك نيروى معنوى كه تاكنون از ما پنهان بوده است در اثر دعا و نماز به كار مى افتد. (130)
نماز سفره پرنعمتى است كه خداوند آن را در هر شبانه روز پنج بار براى بندگان خود مى گستراند و آنان را به بهره بردارى از آن مى خواند. در اين سفره انواع و اقسام غذاها و خوراكى ها وجود دارد و هر كسى مى تواند بر وفق ذوق و سليقه و به تناسب صحت و سقم خود از آن استفاده كند مطمئنا آنان كه بيمارند، بهره كافى از آن ببرند اما آنان كه ايمان سالمى دارند، به اندازه ظرفيت خود از غذاهاى روحى آن ارتزاق و كسب نشاط خواهند كرد، از اين روست كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده اند:
الصلوة قربان كل تقى
نماز، وسيله تقرب هر صاحب تقوا به خداوند است .
نماز براى همه نسل ها در همه عصرها درسها و پيامهاى آموزنده اى دارد و خاص و عام مى توانند از آن بهره ور شوند. نماز، گنجينه ذكر و رازى است كه آن را نهايت نيست ، و كتاب بى انتهايى است كه بايد آن را بيشتر و بيشتر مطالعه كرد و درسهاى زيادى براى زندگانى اين جهان و آن جهان از آن آموخت و سفره پهناورى است كه نعمتهاى موجود در آن قابل شمارش ‍ نيست .
تاءثير نماز و نيايش در تلطيف روح و روان و تعالى آن 
نمازى كه مى خوانيم بايد همراه با خشوع باشد و خشوع در نماز، بتدريج روح و روان را نرم و لطيف مى سازد. براى روشن شدن اين حقيقت ، ابتدا معانى خشوع با توجه به مواردى از آن كه در قرآن كريم آمده است ، ذكر مى شود.
معانى و موارد خشوع :
1- خشوع كوه :
او انزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله . (131)
اگر اين قرآن را بر كوهى فرود مى آورديم هر آينه آن را نيايش كننده و از خوف خدا پاره پاره مى ديدى .
البته ، قرآن توضيح مى دهد كه اين مطلب جنبه مثالى دارد و اين گونه مثالها را براى مردم مى زند تا آنان را به تفكر درآورد و به آنان بفهماند كه با تمام تاءثيرى كه كلام خدا دارد، برخى از دلها از سنگ و صخره سخت ترند، از كلام خدا متاءثر نمى شوند و نرم و لطيف نمى گردند.
2- خشوع قلب :
آلم ياءن للذين امنوا ان تشخع قلوبهم لذكر الله . (132)
آيا مؤ منان را هنگام آن نرسيده است كه دلها و ارواحشان براى ياد خدا نرم و لطيف گردد و با او به نيايش بپردازند.
3- خشوع چهره :
وجوه يومئذ خاشعة (133)
برخى از چهره ها در قيامت خوارند.
4- خشوع چشم :
ابصارها خاشعة (134)
بر ديده هاى آن جماعت خوارى و ذلت پديد آيد.
5- خشوع صوت :
و خشعت الاءصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا . (135)
آوازها براى ياد خدا پست گردد پس نشنوى مگر آواز نرم .
6- خشوع به هنگام شنيدن و خواندن كلام خدا:
ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاءذقان سجدا و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا و يخرون للاءذقان يبكون و يزيدهم خشوعا . (136)
كسانى كه پيش از اين به آنان آگاهى و دانش داديم ، هنگامى كه آيات خدا بر آنان خوانده مى شود، سجده كنان به روى مى افتند و مى گويند: پاك و منزه است پروردگار ما هر، آيينه وعده پروردگار ما عملى است و گريه كنان روى مى افتند و آيات قرآن فروتنى را در آنان مى افزايد.
(به آيه 22 از سوره حشر نيز توجه كنيد.)
7- خشوع در دعا و نيايش و كار نيك :
... انهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين . (137)
آن پيامبران در كارهاى نيك شتاب مى كردند و ما را از روى توقع و خوف مى خواندند و براى ما خاشع و فروتن بودند.
8- خشوع در نماز:
اتاءمرون الناس بالبر و تنسون انفسكم ... و استعينوا بالصبر و الصلوة و انها لكبيرة الا على الخاشعين . (138)
آيا مردمان را امر به نيكى مى كنيد و خود را از ياد مى بريد؟... براى آنكه در مقام فرمان دادن به نيكى ها خويشتن را فراموش نكنيد و خود سازى كنيد و از روزه و نماز كمك بگيريد و هر آينه نماز و روزه دشوار است مگر بر فروتنان .
قد افلح المؤ منون الذين هم فى صلوتهم خاشعون . (139)
به تحقيق ، مؤ منانى كه در نماز خود خشوع مى ورزند، رستگار شدند.
با توجه به آيات و موارد فوق ، خشوع كوه ، در هم شكستن ، فرو ريختن ، و از دست دادن صلابت و سختى . خشوع قلب و خشوع روح ، خارج شدن آن از قساوت به لطافت و نرمى . خشوع چهره ، خوارى و خاكسارى . خشوع چشم ، فروهشتگى . خشوع صوت ، نرمى و آهستگى . خشوع به هنگام شنيدن و خواندن قرآن ، به خاك افتادن و شكست قلب و گريه چشم و خشوع در دعا و نيايش ، توقع و ترس است اما خشوع در نماز كه خشوع در پيشگاه كردگار است بايد به گونه اى باشد كه مايه رستگارى ابدى گردد. چهره ، چشم ، صورت و حنجره ، قلب و روح و خلاصه تمامى اندامهاى جسمى و قواى روحى انسان بايد به حال خشوع باشد به عبارت ديگر همچنان كه نماز نبايد فقط نماز جسم باشد و روح و روان هم بايد همزمان با بدن به نماز بپردازد، خشوع در نماز هم بايد خشوع كاملى باشد. جسم و روح هر دو بايد خاشعانه نماز بگزارند.
از آيات مذكور در فوق استفاده مى شود كه خشوع ؛ عبارت از يك حالت لينت ، لطافت ، نرمى ، آهستگى ، طماءنينه ، آرامش و عدم شتابزدگى است .
روح خاشع : همانند آب ، نرم و لطيف است و هيچ نقشى را در خودش نگه نمى دارد و روحى كه داراى قساوت است به ديوار سخت و خشن مى ماند كه كوچكترين خدشه وارد شده را در خودش حفظ مى كند. اگر دست خود را تا مرفق در آب فرو بريد و بيرون بياوريد، اثرى از فرو دست شما در آن نمى ماند اما اگر ميخى را به ديوار فرو كنيد و بيرون بياوريد، اثر ميخ به نحو پايدارى در آن مى ماند. روح كودك كه لطيف است ، كدورتى را در خودش ‍ نگه نمى دارد. اگر كودكى كه روحش بر فطرت سليم خداداد باقى مانده است از كسى آزرده خاطر شود و قهر كند، به زودى آن را به فراموشى مى سپارد و اثرى از كدورت در روان او نمى ماند و چون چنين است ، كينه ها، خصومت ها و حسادت ها در او بوجود نمى آيد و از رنج اين صفات ناپسند در امان مى ماند اما روح يك انسان بزرگسال كه به انواع گناهان آلوده است و بر اثر تيرگى هاى گناه ، سخت و خشن شده است ، پيش آمدها و برخوردهاى نامطلوب ، اثر مخرب و پايدارى را در روح او باقى مى گذارد. آثارى كه به صورت كينه ها، حسادت ها و ديگر مرضهاى روحى و اخلاقى به جا مى ماند و رشد مى يابد.
مرحوم دكتر على شريعتى درباره تاءثير پرستش و نيايش در تربيت و تلطيف روح و روان انسان مى نويسد:
وقتى سخن از دعا و دعا كردن مى رود، آنچه در ذهنمان تداعى مى شود، مانع فهميدن معنى درست دعا مى گردد. معمولا ما آدمهايى را ديده ايم كه يا دعا مى كنند و عمل نمى كنند يا اينكه عمل مى كنند و دعا نمى كنند. ما عمل نمى كنيم و دعا مى كنيم كه خدايا ما را موفق دار، سعادت دنيا و آخرت به ما عطا فرما و... اما از اين همه هيچ چيز را نداريم . بعد مى گوييم : پس اين چه دعايى است ؟ آنها را هم مى بينيم كه همه اينها را دارند يا خيلى از اين چيزها را در دنيا دارند ولى دعا نمى كنند. اين است كه در ذهن روشنفكر، تزلزلى نسبت به ارزش دعا ايجاد شده است ولى ما زيباترين چهره ها را نديده ايم كه در اوج شعور، آگاهى ، مسؤ وليت ، انجام مسؤ وليت ، فداكارى و قبول مرگ تا قله شهادت رفتند و در همان حال كه الهام بخش شهامت ، دليرى ، صبر، شمشير زدن و شمشير خوردن و در اوج شعور و نبوغ بودند، در همان حال عاجزانه و عاشقانه نيز به خاك افتادند و در برابر معبود، نيايش كردند. ما اينگونه چهره ها را نديده ايم تا بفهميم كه خضوع و خشوع ، و دعا و پرستش در چهره سرى كه در برابر دنيا و عقبى فرود نمى آيد، چقدر زيباست ؟ (نگارنده مى گويد كاش نويسنده اين سطور در دوران انقلاب و دفاع مقدس زنده بود و نمونه هاى ديگرى از اين چهره هاى على گونه را در جبهه هاى نبرد عليه تمامى قدرت هاى استكبار مشاهده مى كرد). ما هميشه آدمهاى عاجز را در دنيا ديده ايم كه دعا مى كنند و در قيافه آدم عاجز، هيچ چيز زيبا نيست ، براى اينكه آدمى اگر خائن باشد، انسان است ، اما خيانتكار، ولى اگر متملق و عاجز باشد، اصلا انسان نيست . آن وقت در چهره او دعا چگونه مى تواند زيبا باشد؟
دعا در چهره مردانى مثل على زيباست كه از شمشيرش مرگ مى بارد و از زبانش عاجزانه ، ناله و از چشمش اشك . اين است كه همان انسان متمدن و متفكر غربى از او كوچكتر و پايين تر است و هم آن حكيم عارف شرقى هندى و او مثل يك عقاب بلند پرواز، با هر دو بال ، در ماوراى وجود، ماوراى تاريخ و ماوراى همه ما، در پرواز است و با چه قدرتى ؟!
و كيست كه احساس نكند كه به همان اندازه خواستن ، كرنش ، ذلت و عجز انسان در برابر انسان ديگر زشت است و نفرت آور، اظهار خضوع و خشوع و فروتنى و عاجزانه التماس كردن و ستايش و سپاس در برابر قدرت هاى ديگر است - چقدر زيباست ؟! زيرا اين انسان در برابر معشوق و معبود خود به خضوع و خشوع افتاده است و ستايش و سپاس مى گذارد و اين نهايت است ، آنچه زشت است ، تملق از قدرت است اما در برابر عشق و دوست داشتن ، هر اندازه كه انسان ، خاكسار است ، خدايى است . در مسير زندگى به ميزانى كه رشد عقلى ، رشد فكرى ، رشد تكنولوژيك ، رشد اقتصادى ، رشد نظام اجتماعى و تسلط بر همه قوانين طبيعت آدمى - بخصوص انسان امروز - را در دنيا و طبيعت قوى و متمدن مى كند، به همان ميزان نيز، آدمى ، لطافت روح و زيبايى معنا را از دست مى دهد.
و در نتيجه ، آدمى مقتدر - داراى يك روح خشن - و آدمى حسابگر - و ديگر هيچ - پرورده مى شود. اگر انسانى كه در قدرت ، پيش مى رود، عشق را و تجلى عشق را نفهمد و خضوع و خشوع و نفى خويش را در برابر عشق ، در برابر زيبايى مطلق ، در برابر خداوند، احساس نكند، به هر ميزانى كه رشد عقلى و تسلط بر طبيعت پيدا مى كند، يك موجود خشن ، خشك ، فلزى و مصنوعى بار مى آيد. گاه به صورت گرگى در مى آيد كه بيش از همه فلاسفه ، عاقل است و خطر، براى انسان امروز اين است .
نيايش و پرستش نه تنها در طول تاريخ ، بارقه عشق را در فرهنگ اسلامى و در عمق فطرت انسانى تجلى مى داده و زنده نگه مى داشته است و مشتعل و فروزان ، بلكه بعنوان يكى از بزرگترين عوامل تربيتى ، موجب تلطيف دائمى روح انسان مى شده است .
اگر دعا را در متن اسلام و چهره هاى بزرگى ؛ مثل امام على (عليه السلام ) و پسرانش ؛ همانند امام سجاد (عليه السلام )، ببيند كه آن قدرت عظيم را در تاريخ و آن انقلاب بزرگ را در بشريت ، آن جهادها و كشاكشها و آن انرژى انفجارى را در عالم بوجود آوردند و بهترين ، عاجزانه ترين و عاشقانه ترين سخنهاى نيايشگرانه و عارفانه را، آن وقت به اين سخنم پى مى بريد كه مى گويم :
نيايش در طول تاريخ ، يك عامل بزرگ تلطيف روح آدمى است ؛ يعنى همانطورى كه عقل بزرگترين عامل در تمدن سازى جامعه هاى بشرى بوده و جامعه متمدن ساخته است ، گاه در يك جامعه و حتى مثل مدينه و مكه و عربستان قرن نهم ، انسانهاى متمدنى ساخته مى شوند كه تاريخ هنوز مثلشان را سراغ ندارد و گاه در جامعه هاى متمدنى كه امروز بر جهان حاكم است - و ما مى بينيم كه تا كجا رفته اند - انسانهاى وحشى زندگى مى كنند و پرورده مى شوند، مقصود نه آدمهاى معمولى است چون بعضى ها حكايت مى كنند كه در كجا... در خيابان وال استريت اينقدر جنايت شده و مى شود و خيال مى كنند كه جنايت كردن اين است اما نه ، اين بدبخت ها، لات هستند. اينها مظهر جنايت نيستند. يك دادگسترى درست كنيد، اينها هم درست مى شوند. جنايتكار قدرتهايى هستند كه تاريخ را مى چرخانند، سرنوشت آينده بشر را قالب ريزى مى كنند و از الان طرح نسل فردا را مى دهند.
بارى ، عقل كه عامل بزرگ شدن ، تمدن اجتماعى است به وسيله علم - كه تجلى عقلى است - جامعه متمدن ساخته است و عشق ، انسان متمدن متعالى با روح بزرگ و لطيف ، عشق و دوست داشتن ، تجلى اش ، پرستش و نيايش است . (140)
آرى ، عشق گاهى روح بلند و لطيفى ؛ همانند روح على و عالى بن حسين (عليه السلام ) مى سازد.
انسانى كه حداقل روزى پنج بار از روى خشوع نماز مى خواند بتدريج روح نرم و لطيف پيدا مى كند و اگر بر اثر عواملى ، كدورت ها و تيرگى هايى در آن پديد آمده باشد، آن تيرگى ها بتدريج محو و نابود مى گردد و شخص ‍ نمازگزار سلامت روحى و اخلاقى اش را باز مى يابد.
با خشوع كامل نماز بگزاريد تا روحتان نرم و لطيف شود، از آلودگى ها پاك گردد و خوشبخت و آسوده زيست كنيد.
نيايشى كه همراه گويش است تاءثير روانى بيشترى دارد 
با آن كه خداى داناى آشكار و نهان است و دقيق ترين انحراف چشم و آنچه را كه در لابلاى روان انسانى مخفى است مى داند (141)، فرمان داده است كه او را بخوانيم و با او به مناجات بپردازيم و فرموده است كه به دعاى شما پاسخ مى دهم (142) و در جاى ديگر مى فرمايد: اگر بندگانم از من بپرسند، به آنان بگو: من به آنان نزديكم دعاى كسى را كه مرا بخواند پاسخ خواهم گفت .(143)
با اين حال كسى بايستى او را با زبان هم بخوانيم زيرا كه بدون شك مركز فرماندهى تكلم در مغز است و از اين جهت با روان ما و فعاليتهاى آن رابطه اى مستقيم دارد. با تحريك آن مركز، فعاليتهاى مناسبى به جريان خواهد افتاد كه در صورت گذراندن از ذهن تنها امكان پذير نمى باشد. به همين جهت است كه دين مقدس اسلام ، نمازهاى پنجگانه را كه مركب از حركتهاى و اذكار است ، مقرر فرموده است و به مجرد ياد كردن دل از خدا بسنده نكرده است جلال الدين محمد مولوى مى گويد: (144)
گفتگو كن گفتگو كن گفتگو
جستجو كن جستجو كن جستجو
رو به هاى و هوى بزم كوى يار
هاى و هوى كن هاى و هوى كن هاى و هو
نكته ديگر در مساءله به زبان آوردن نيايش ؛ اين است كه همچنان كه گاهى الفاظ از بيان واقعيت مطالبى كه در دل مى گذرد، ناتوان و نارساست ، از طرف ديگر نيز گاهى ممكن است كه آنچه در دل مى گذرد و نمود روانى دعا در درون انسان است ، به جهت نبودن مرز حقيقى در فعاليتهاى روانى ، با وسوسه ها و توهمات يا خيالات و تفكرات ، مخلوط شود ولى هنگامى كه اين نمودها ابراز مى شوند، از ميان فعاليتهاى ديگر ممتاز گشته و به طور خالصانه به شكل دعا و نيايش ظهور مى كنند زيرا آگاهى به يك نمود روانى و قصد ابزار آن در شكل خالصش ، همان نمود را به طور مشخص ، مورد توجه انسان قرار مى دهد. پس نبايستى در نيايش به خدا، به آنچه در دل مى گذرد، قناعت كنيم بلكه بايستى وضع روانى خود را همواره در دست داشته باشيم و براى حصول اين منظور، همراهى و همكارى زبان و تن با دل ، يك ضرورت است و نماز، نيايشى زبانى و قلبى و قالبى است .
مولوى مى گويد:
من گروهى مى شناسم ز اوليا
كه دهانشان بسته باشد از دعا
ويكتور هوگو مى گويد: بعضى افكار به منزله عبادتند. در زندگى لحظاتى هست كه جسم به هر حالت كه باشد، جان در حال سجده است .
خداى تعالى ، مى فرمايد:
الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الاءرض ربنا ما خلقت هذا باطلا هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار . (145)
خردمندان ، كسانى هستند كه خدا را در حال ايستاده ، نشسته و به پهلو دراز كشيده ، ياد مى كنند. آنان در آفرينش آسمانها و زمين به تفكر مى پردازند و مى گويند: پاكيزه پروردگارا! اين جهان با عظمت را باطل و بيهوده نيافريده اى . ما را از عذاب آتش رهايى بخش .
در اين كه روان انسانى براى خود در هر حالى مى تواند دعا و نيايش داشته باشد، هيچگونه ترديدى نيست ، ولى چنان كه گفتيم ، به زبان آوردن دعا، براى خود، فعاليت ديگرى در روان ما پديد مى آورد كه مجرد خطور دادن در درون ، نمى تواند آن را ايجاد كند. (146)
اگر خواهان جدى ترين وجدها هستيد روح خود را به نماز وا داريد  
اگر مى خواهيد در امتداد زندگانى خويش لحظاتى از جدى ترين هيجانات روانى بهره مند شويد، دقايقى چند روح خود را به نيايش وا داريد. اگر مى خواهيد تمام شؤ ون زندگى شما اصالتى به خود بگيرد و قابل تفسير باشد، برويد و دمى چند در حال نيايش بسر بريد.
لرمانتوف ، از زبان همه آدميان مى گويد: با ديدگان فرو بسته ، لب بر جام زندگانى نهاده و اشك سوزان بر كناره زرين آن فرو مى ريزيم . اما روزى فرا مى رسد كه دست مرگ ، نقاب از ديدگان ما بر مى دارد و هر آنچه را كه در زندگانى ، مورد علاقه شديد ما بود، از ما مى گيرد. فقط آن وقت مى فهميم كه جام زندگى از اول خالى بوده است و ما از روز نخست ، از اين جام ، جز باده خيال ننوشيده ايم .
دير يا زود، همه ما از اين كرده خاكى و از اين ستارگان و آفتاب فروزان و از اين كهكشانها كه ميلياردها سال را پشت سر گذاشته اند و هنوز به درخشندگى خود ادامه مى دهند چشم بر بسته و در بستر مرموز مشتى خاك تيره خواهيم غنود.
امام باقر (عليه السلام ) فرمود:
يا باغى العلم صل قبل ان لا تقدر على ليل و لانهار تصلى فيه . (147)
دانشجو! نماز بخوان پيش از آنكه قادر نباشى بر شب و روزى كه در آن نماز بگزارى .
آرى خود در خواهد پيچيد. پيش از آن كه چشم ما براى آخرين بار، نمودى را ببيند و پلك روى هم بگذارد و پيش از آنكه لبهاى ما آخرين سخن خود را بگويد و روى هم بيفتد بياييم ، ببينيم در بازار پر هياهوى زندگى ، در مقابل از دست دادن نقدينه پر ارزش عمر، چه كالايى بدست آورده ايم . مگر نه اين است كه :
چون به هر ميلى كه دل خواهد سپرد
از تو چيزى در نهان خواهند برد
آيا يكى از كارهاى ستارگان زرين اين خيمه لاجوردين ، چشمك زدن و اشاره كردن به ما خاك نشينان محقر نيست ؟ آيا اين اشاره در عين مرموز بودن ، اين نكته را براى ما فاش نمى سازد كه :
خراميدن لاجوردى سپهر
همان گرد گرديدن ماه و مهر
مپندار كز بهر بازيگرى است
سراپرده اى اينچنين ، سر سريست ؟!
فردوسى
آيا اين همه كار و جوش و خروش ، قيافه علمى (سبوح قدوس رب الملائكة و الروح ) (148) را مجسم نمى سازد؟ بياييد اشارتهاى طلايى اين فضاى بى حد و كران را ناديده نگيريم ؟
اين موجودات شگرف ، تسبيح گويان ، ما را براى همكارى با خود در نيايش ‍ به خداى بزرگ ، دعوت مى كنند. خدايى كه حتى از خود ما به ما نزديكتر است .
لحظاتى ديدگان خود را به فضاى بى پايان بدوزيم اما خيره نشويم بلكه انگشتان محقر خود را براى همكارى با تسبيح گويندگان اين سپهر نيلگون ، به آسمان بلند كنيم ، لبى حركت دهيم و با نداى آه پروردگارا!، خود را از خود سرى در اين جهان هدفدار تبرئه كنيم .
خواه بدانيم يا ندانيم .
از ثرى تا به ثريا به عبوديت او
همه در ذكر و مناجات و قيامند و قعود
سعدى
در بستر زمان و جويبار بى صداى زندگانى ، گاهى ياءس و نااميدى و اندوههاى ما به آخرين درجه شدت خود مى رسند يا پس از لحظات معدودى به اميد و شادى شگفت انگيز مبدل مى گردند. يا در طوفان سهمناك آنهمه ياءس و اندوه جانكاه ، بارقه خير كننده اى از گوشه مبهم روح سر مى كشد، مى درخشد، سراسر وجود ما را پر از فروغ مى سازد و هميشه در گوش دل ما مى گويد:
هان مشو نوميد چون واقف نيى زاسرار غيب
باشد اندر پرده ، بازيهاى پنهان غم مخور
حافظ
در آن هنگام كه شاديها و اطمينان و كرنشهاى ما به غير خدا از حد مى گذرد؛ يعنى كشتيبان وجود ما كه شخصيت ماست به جاى هدفگيرى ساحل ، از روى عمد يا خطا خود را به گردابهاى نابود كننده ساقط مى كند، باز لحظاتى نمى گذرد كه خود را سراشيبى نوعى از اندوه و انقلاب تيره روانى مى بينيم كه علت روشنى براى آن درك نمى كنيم . هيچ مى دانيد كه آن لحظه چه بوده است ؟ آن ، همان لحظه اى است كه روح ، بدون آن كه ما را آگاه سازد به آن سوى جهان طبيعت پناهنده گشته است ، در عين حال كه شخصيت ما در سيه چال سقوط، دست و پا مى زد، روح انسانى ما به نيايش اسرارآميزى پرداخته و گفته است .
خداوندا! اين انسان ضعيف و بينوا شخصيت خود را در كشاكش هيجان شاديها و اطمينان به غير تو از دست داده و خود را در طوفان سهمگين و مرگبار درونى سرگردان نموده است . خداوندا! بار ديگر عنايتى فرما و او را به سوى خود باز گردان .
كلمات پروردگارا! خداوندا! بارالها! آفريدگارا! و... بارقه هاى فروزانى هستند كه از اعماق جان آدمى بر مى آيند و فروغى به انسان و حتى به جهان مادى و ماديات مى بخشند و آنها را شايسته لطف و عنايت الهى قرار مى دهند، درك ما، مشاعر ما، تخيل ما، تفكر ما، جان ما را مى شورانند، اين هيجان و شورش ؛ آنچنان با عظمت و هماهنگ و جدى است كه نه تنها درون ما را از آلودگى ها و كثافات حيوانى پاك مى كنند، بلكه فروزان شدن نور خداوندى را در آن نهانخانه شگفت انگيز، احساس مى كنيم . محال است كسى در دوران زندگانيش ولو براى لحظاتى چند در اين جهان پر ازدحام ، احساس ‍ غربت نكند. راستى لحظاتى در عمر ما وجود دارد كه ما حتى خود را از خويشتن هم بيگانه مى بينيم . بشنويد كه انسان شناسى ؛ مانند حافظ چه مى گويد:
سينه مالامال درد است اى دريغا مرهمى
دل ز تنهايى به جان آمد خدايا! همدمى
آن كدامين همدم شايسته است كه مى تواند اين غربت وحشتناك را به انس ‍ و الفت مبدل سازد؟ اين تنها نيايش است كه غربت مرگبار ما را به انس با جهان هستى مبدل مى كند.
در هنگام نيايش ، به زوال و فناى حتمى خود آگاه مى گرديم و در مى يابيم كه زندگانى ميلياردها و ناچيز ما در مقابل عمر جهان هستى به منزله يك ثانيه در مقابل ميلياردها قرون و اعصار است و نسيمى از ابديت ، آنچنان مشام جان ما را مى نوازد كه عمر جهان هستى را به منزله ثانيه اى در مقابل ابديتى به ما نشان مى دهد، ابديتى كه در لحظه نيايش ، ما را در خود غوطه ور مى كند. ما آدميان همگى ، به خوبى درك كرده ايم كه در اقيانوسى از جهالت غوطه وريم ، دانش ما در مقابل آن اقيانوس تاريك و بيكران ، حباب ابهام انگيزى است كه با اندك نسيمى ، نيست و نابود مى گردد ولى در لحظات نيايش ، آنگاه كه به ناچيز بودن حباب دانش خود اعتراف مى كنيم ، در حقيقت اين زمزمه الهى را بر لبان خود جارى مى سازيم كه :
قطره دانش كه بخشيدى ز پيش
متصل گردان به درياهاى خويش
قطره اى علم است اندر جان من
وا رهانش از هوا، وز خاك تن
قطره اى كو در هوا شد يا كه ريخت
از خزينه قدرت تو كى گريخت ؟
مولوى (149)
آنگاه با خود به گفتگو پرداخته به خويشتن مى گوييم :
چون ملايك گوى ، لا علم لنا
تا بگيرد دست تو علمتنا
مولوى (150)
در اين موقع است كه احساس مى كنيم : در دريايى از نور، غوطه ور گشته ايم ، مغزهاى دانش همه جهان در اختيار ما قرار گرفته است ، آخر نه اين است كه حباب ناچيز دانش خود را به علم بى نهايت خداوندى نسبت داده ايم ؟
مرغ سبكبال روح ما در حال نيايش از تنگناى قفس تن رها گشته ، پر و بالى در بى نهايت مى گشايد، اگر اين پرواز صحيح باشد، ديگر براى روح آدمى برگشتن و دوباره در زندان تاريك بدن محبوس شدن ، امكان نخواهد داشت ، زيرا روح آدمى ، در آن حال كه مى خواهد از خانه محقر بدن به پرواز در آيد، اين كالبد خاكى را به صورت رصدگاهى در مى آورد كه بسوى بى نهايت نصب شده است و هرگز ديده از نظاره بى نهايت نخواهد پوشيد.
خداوندا! اين مرغ ناچيز و محبوس در قفس به تو چشم دوخته است و با لرزاندن بالهاى ظريف خود آماده حركت بسوى توست ، نه براى آن كه از قفس تن پرواز كند و در فضاى بيكران هستى پر و بالى بگشايد نه ، زيرا زمين و آسمان با آن همه پهناورى جز قفس بزرگترى براى پرنده شيدا چيزى نيست !
تنگتر آمد خيالات از عدم
زان سبب شد خيال اسباب غم
باز هستى تنگتر بود از خيال
زان شود در وى قمر همچون هلال
باز هستى جهان حس و رنگ
تنگتر آمد كه زندانى است تنگ
علت تنگى است تركيب و عدد
جانب تركيب حسها مى كشد
زان سوى حس ، توحيدان
گر يكى خواهى ، بدان جانب بران
مولوى (151)
او مى خواهد؛ آغوش بارگاه بى نهايتت را به رويش باز كنى و به ديدار خويش بخوانى . مگر اين چشم نياز را كه بسوى تو دوخته ام تو به من نداده اى ؟ مگر اين بال و پر ناچيز، ساخته دست تواناى تو نيست ؟ مگر اين پاره گوشت سرخ فام را كه در روى كره خاكى ، قلبش مى نامند، تو به من ارزانى نداشته اى ؟ با آن كه هزاران تمايلات گوناگون و آرمانهاى متنوع به اين قطعه خونين عرضه مى شوند، باز نمى توانند آن را ارضا كنند و هيجان و اشتياق و عشق طوفانيش را فرو بنشانند. اى آفريننده دل ما خاك نشينان ! اين قلب بى نهايت كوچك ، هواى پرواز بسوى بى نهايت بزرگ را دارد. تا با نسيمى از ابديت ، زبانه هاى شعله فروزان آن را خاموش نسازى ، تپش ‍ سوزناكش فرو نخواهد نشست .
در همه اوقات و همه لحظه هاى زندگى ، نيايش واقعى براى ما امكان پذير است ، زيرا هميشه روزنه هايى از ديوارهاى اين بناى كهنسال به روى بى نهايت ، باز است . و ما در هر گونه ، شرايط سر بالا كشيده ، قلمرويى از ماوراى طبيعت را نظاره كنيم .
با اين حال ، گويى اعماق جان ما آدميان به خاموشى مطلق در طبيعت ، شور و اشتياق مخصوصى دارد. رازهايى كه نه الفاظ محدود از عهده اظهار آنها بر مى آيد و نه گوشهاى موجگير، توانايى شنيدن آنها را دارد، در تاريكى و سكوت مطلق غوغايى بس هيجان انگيز دارد. آرى براى نيايش شبانگاهى لذت وصف ناپذيرى هست .
كه مى داند؟ شايد در آن هنگام كه تاريكى ظلمتبار، فضاى پيرامون ما را در بر مى گيرد. و راه نفوذ چشمهاى طبيعى ما را به اشيا مى بندد، ديدگان درونى ما را نوازش مى دهد و آنها را به عالى ترين حقايقى كه در ماوراى شكلها و رنگهاست خيره مى سازد.
تمامى توهمات و تخيلات روزانه ما، در لحظات تاريك شب ، به پايگى خود اعتراف نموده بدون آن كه خود ما را مطلع سازند، آهسته از صفحه روح ما دور مى شوند. درون ما، آيينه هستى نماى خود را كه دست ابديت در نهانگاهش نصب كرده است ، رودرروى ما قرار مى دهد، شايد هم رنگ زيباى لاجوردين فضا، با آن نقطه هاى زرينش ، كه بعضى از آنها ميليونها بار بيش از خورشيد منظومه ما، عظمت و فروزندگى دارند، رمزى از پايان طبيعت و آغاز بامداد جهان مافوق كميت و كيفيت باشد، دعاى شبانگاهى نظاره اى از رصد گاه تن به بى نهايت است .
به غنيمت شمر اى دوست دم عيسى صبح
تا دل مرده مگر زنده شود، كاين دم از اوست
از آن موقع كه انگشتان نواميس هستى ، اولين صفحه تاريخ انسانى را ورق زده است تاكنون ميلياردها ميليارد آه و ناله و نيايش هاى با صدا و بى صدا كه تنها به صورت تپش قلب بوده است و اى خداهاى آشكار و پنهانى از موجودات انسانى اين خاكدان به آسمانها سر كشيده است ، زورق نشينان و كشتى شكستگان گردابهاى هولناك درياها، اختيار از دست ملاحان و دريانوردانشان گرفته بودند، موجى دامن نشكيده موج سهمگين ترى ، مركب حيات آنان را چونان حبابى ناچيز، زير و زبر كرده و صداى عرش ‍ سهمگين امواج طوفانى ، سكوت وحشتبارى در درون آن بينوايان دست از جان شسته ، ايجاد مى كرد كه هيچ صدايى را نشنوند مگر صداى شمارش ‍ آخرين نفسهاى زندگانى را كه با حروف از قبيل ا، ى ، خ ، د، ا اى خدا در آميخته ؛ مانند جرس كاروان ، آنان را بسوى خود مى خواند.
در روى امواج آب دريا، دهان نيم باز، آمادگى لبيك به دعوت خدا، و پلكهاى روى هم افتاده ، احترامى به نور لايزالى بود كه از شكاف ديوار زندگانيشان پرتو افكن شده بود.
آن دو حرف : آ، ه آه كه در آن لحظات از سينه غريق دست از حيات شسته بر مى آيد، شباهتى به دو حرف كاف و نون (كن ) دارد كه در خلا نيستى مطلق ، نور هستى را روشن مى سازد. با همان كلمه (آه )، مسافت زمين و آسمان و بعد ميان بنده و خدا در يك لحظه پيموده مى شود.
... اين غربت مرگبار و اين تحير اضطراب انگيز را كه انقطاع كلى به دنبال داشت ، با يك توجه به نهانخانه درون ، به وطنى ماءنوس تر از آغوش مادر براى كودك شيرخوار، بدل مى كردند. شمعى كه در نهانخانه درون آدمى براى پيدا كردن راه مى درخشد، چراغى است كه آغاز وجود انسان را تا پايان آن روشن مى سازد. اگر آن چراغ فروزان را در دست داريد، در هيچ يك از تنگناهاى تيره و تار زندگانى ، شاهراه حيات را گم نخواهيد كرد. بيماران ، در شكنجه درد جانگزا دست از طبيعت معالج مى شويند و نگاهشان به حاذق ترين طبيب ، همانگونه بيطرفانه است كه به آجر ديوارهاى اتاقى كه در آن آرميده اند.
عالى ترين دواها، آن اندازه براى آنها بى اهميت جلوه مى كند كه نقشه هاى سفيد و سياه بسترى كه روى آن در حال اضطراب بسر مى برند. جز اين بيمار، هيچ كس نمى تواند تلخى خنده عبادت كنندگان را دريابند، ناله و نيايش اين
بيماران ؛ مانند صداى بى حرف و ناخودآگاه نوزاد است كه از اعماق زندگانى بر مى آيد، آهى كه در اين لحظات از سينه حركت مى كند و بدون اين كه در سر راه خود، با لبها تماسى پيدا كند، روانه فضا مى شود، آه نيست بلكه صداى ظريف حركت بال و پر روح آدمى است كه نوازش نامحسوس ‍ دست خداوندى به سر و صورتش او را به هيجان در آورده است .
اغلب متفكران و نوابغ بزرگ كه درك موقعيت خود را در قلمرو انسان و جهان ، جدى تلقى نموده اند، از مشاهدات سطحى ، بالاتر مى روند، باز بالاتر و بالاتر مى روند، اندكى از معلومات كه دارند به طور موقت فريبشان نمى دهد تا آنگاه كه به ناتوانى قطعى خويش آگاه شوند و با جمله
ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فژقنا عذاب النار .
نيايش خود را آغاز كنند. (152)
نماز بزرگترين و محكمترين پناهگاه معنوى  
اسلام مردم را از سويى به روشهاى صحيح فكرى و عملى متكى بر خرد، و دانش متكى بر محاسبه دعوت مى كند و از ديگر سو بر تهذيب نفس و تنوير روان ، و باقى ماندن بر عواطف پاك و فطرى بشرى تاءييد مى ورزد؛ يعنى هم به جهات علمى و عقلانى بشر توجه دارد و هم به سلامت اخلاق و عاطفه اش نظر دارد. در مقام اثبات اصول خود بر علم و خرد تكيه مى كند و در ايجاد ايمان از محبت و عاطفه بهره مى گيرد.
بشر به هنگام خرد ورزى در حقيقت براى اقناع و آرامش خود به منزلگاه خرد پناهنده مى شود. و به هنگام جستجوهاى علمى مى خواهد با كشف قوانين و حقايق هستى ، روح حقيقت جو و ناآرام خود را به منزلى راحت و آرامش بخش انتقال دهد. او همچنين با عشق و محبت و دلدادگى براى روح مضطربش انتقال دهد. او همچنين با عشق و محبت و دلدادگى براى روح مضطربش پناهگاهى از عاطفه مى سازد.
يكى از عالى ترين حالتهاى نفسانى كه از سنگرهاى آرامش و اطمينان بشمار مى رود، اعتماد و اتكاى به نفس است . و از عوامل اعتماد به نفس و خود باورى ، برخوردارى از حس مسؤ وليت است كه بر اصل اختيار استوار است و بهره مندى از قوه اختيار بر اساس خردمندى است . اسلام ، انسان عاقل مختار را مسؤ ول مى داند و مى كوشد كه حس مسؤ وليت را از طريق قوانين و احكامش در او زنده كند و نماز يكى از آن احكام است .
حس مسؤ وليت ، موجب اعتماد به نفس ، تكيه كردن به خود، و ايستادن روى پاى خود مى شود و اين رشد است . علم نيز؛ مانند اختيار، زاييده خرد است و زلال گوارايى كه از آن جريان مى يابد همچنان كه برخى از دانشها از سرچشمه وحى روان مى گردد.
وحى و خرد، ما را به وجود حضرت حق رهبرى مى كند. علم منضم به اختيار و حس مسؤ وليت ما را براى سپاس از هستى آفرين نعمت بخش ‍ بسوى نماز مى كشاند. هر يك از اين عوامل از بعد ويژه اى پناهگاهى براى آرامش روح ، رشد و تعالى ، و رسيدن به سعادت است . ليكن لازم به ذكر است كه عقل ، علم ، و اعتماد به نفس در حد كارآيى خود موجب اعتماد به نفس مى گردند.
در زندگى مواردى پيش مى آيد كه اين عوامل كارساز نيستند و فقط دانش ‍ حاصل شده از وحى و اعتماد و اتكا به حضرت حق است كه موجب اطمينان و آرامش است . چون اوست كه نور المستوحشين فى الظلم است و اوست كه به اين عوامل سببين مى دهد. و نماز مشتمل بر اعتماد و اتكا به خدا نيز مى باشد.
جمله اياك نستعين تنها از تو كمك مى خواهيم به اين معنى است كه ما ناتوانيم و نيازمند يارى هستيم اما اعتماد و اتكا به خلق نداريم و آنان را همانند خود ضعيف مى بينيم و يارى خواهى از آنان را موجب زبونى و خوارى خود مى شمريم . تنها از تو كه قادر مطلق و رحمن و رحيمى كمك مى طلبيم .
اعتماد به نفس و تكيه به خود و نيروهاى خود موجب استقلال شخصيت و عزيز شدن نزد خدا و خلق خداست . اما اميد بستن به ديگران و تكيه كردن به اين و آن ، موجب محروميت مادى و معنوى و خوارى و خذلان در نزد خدا و خلق خداست .
بنابراين ، نماز كه مشتمل بر عقل ، علم ، اختيار، حس مسؤ وليت ، اتكا به حضرت حق و قدرت بى انتهاى او و قطع اميد از اغيار است ، بزرگترين و محكم ترين سنگر اطمينان و آرامش و استغناى روح انسان است .
بشر تا وقتى كه به شناخت آفريدگار خود نرسد، و از حقيقت جهان و هويت خود مطلع نشود؛ مانند كسى است كه والدين و برادران و خواهران خود را نمى شناسد و در نتيجه از طماءنينه و آرامش واقعى محروم است . هنگامى كه با استفاده از حواس و تجربه و خردش ، از وجود و عظمت ، و قدرت آفريدگار و هويت خود مطلع مى شود، به منزلى از منازل آرامش و اطمينان مى رسد. و وقتى كه آگاهى هاى خود را درونى مى كند، و به اعماق جان و روان خود نفوذ مى دهد، و موفق به تصعيد علم به ايمان مى شود، به پناهگاهى بالاتر و محكم تر، و آرامشى عميق تر دست مى يابد. و آنگاه كه مؤ من نمازگزار با تكامل معرفت به مقام عشق و محبت مى رسد، و عارفانه و عاشقانه نماز مى كند، تا آنجا پيش مى رود كه در بلندترين آشيانه عرفان ، و بزرگترين ماءمن و محكم ترين پناهگاه معنوى جاى مى گيرد و صاحب نفس ‍ مطمئنه مى گردد.
بهره سوم : آثار اخلاقى و تربيتى  
نماز، پيام پرورش پروردگار  
نماز، بازدارنده از بديها، معراج هر مؤ من پاكيزه ، مايه نزديكى هر پرهيزگار به خدا، پاك كننده گناهان ، شستشو دهنده جسم و جان ، خاموش كننده آتش ‍ دوزخ ، بن اسلام ، پايه دين ، نردبان رسيدن به اوج كمال و انسانيت ، مهم ترين نهاد دين ، بهترين كارها و معيار سنجش اعمال است . اگر نماز قبول شود، كارهاى ديگر هم پذيرفته مى شود و اگر نماز رد شود كارهاى ديگر نيز مردود است .
خداوند مسيح و ديگر پيامبران ، عليهم السلام ، را به نماز سفارش كرد، نماز نور چشم سيد انبيا و جانشينان به حق اوست . كسى كه به قبله روى آورد و به خدا توجه كند، خدا نيز به ديده رحمت به او بنگرد و بركاتش را بر او فرود آورد. بوسيله نماز، دعاها مستجاب و نيازها برآورده مى شود، نماز غايت غايتها و نهايت نهايتهاست ، كسى كه خدا را ياد كند خدا نيز او را ياد مى كند، خداى ، تعالى ، فرمود:
اقم الصلوة لذكرى . (153)
نماز را براى ياد من بر پادار.
و فرمود:
فاذكرونى اذكركم . (154)
مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم .
نماز، حضور در برابر پروردگار و رفتن مسى ء به درگاه محسن است . در نماز حاصل و نتيجه كارهاى پيامبران وجود دارد زيرا وظيفه پيامبران ، آشنا كردن مردم با راه خدا و رساندن آنان به بارگاه پروردگار است و نماز نيز چنين اثرى دارد وقتى كه بنده در زمان ، مكان ، لباس و حالت خاص ، به خداى روى مى كند، با تكبير، تحميد، الفاظ ويژه ، و حركت ها و حالت هاى معين به زنده پايدار توجه مى كند و نماز مى گزارد، خدا نيز حجاب از دلش بر مى گيرد تا خدا را به خدا بشناسد و لياقت حضور در محضر حق را بدست آرد.
در نماز، خداى پاك ، خود را به بنده اش معرفى مى كند. در نتيجه ، معرفتش ‍ اوج مى گيرد و ايمانش كمال مى يابد. برترين پيامبران و بهترين آفريدگان ، به معراج رفت و نزد عرش نماز گزارد و براى امت خود معراجى براى عروج به درجات معرفت و كمال و رسيدن به بارگاه ذوالجلال آورد. نماز، پيامبر تربيت رب است ، نماز بگزاريم و اين پيام پروردگار و رهاورد پيامبران ، صلوات الله عليهم اجمعين ، را گرامى بداريم ، باشد كه خداوند ما را از نمازگزاران قرار دهد.
پرستش و پرورش  
يكى از عوامل تربيت درست و كسب اخلاق صحيح كه دين مقدس اسلام به آنها توجه كرده عبادت است ، عبادت براى تقويت عشق و علاقه معنوى و ايجاد حرارت ايمان در انسان است .
همان طور كه ايمان ، منشاء عبادت است ، عبادت هم تقويت كننده ايمان است ، روح عبادت تذكر است ؛ يعنى غافل نگشتن از خدا و به ياد وى بودن . در اسلام هر چيزى كه موجب انصراف انسان از خدا شود، يا حرام يا مكروه است ، مثلا افراط در خوردن ، گفتن ، معاشرت با افراد، خوابيدن و... ممنوع است و همه اينها براى اين است كه روح انسان سبكتر باشد. و موجبات غفلت ، كمتر در آن پديد آيد. (155)
شكل پرستش و برنامه هاى پرورشى اسلام  
با اين كه روح عبادت ، ارتباط و پيوند بنده با خدا و شكستن ديوار غفلت است اما نكته جالب اين است كه اسلام به عبادت شكل داده و به شكل هم نهايت اهميت را داده و در آن شكل ، نيز يك سلسله برنامه هاى تربيتى را در لباس عبادت وارد كرده است .
اسلام ، وقتى كه عبادت را تشريع مى كند، چون در نظر دارد يك اثر خاصى هم از نظر تربيتى داشته باشد چيزهايى كه به عبادت ربط زيادى ندارد ولى در تعليم و تربيت مؤ ثر است در ضمن آن مى گنجاند و مطرح مى كند؛ مثلا مى گويد: وقتى به نماز مى ايستيد بدن و جامه تان پاك باشد و اين خود يك برنامه نظافت در ضمن عبادت است و گرنه پاك بودن يا نبودن بدن و لباس ، با روح عبادت ارتباطى ندارد.
يكى از مهم ترين خصوصيات شكلى كه اسلام به عبادت داده است ، مساءله ضبط نفس در هنگام عبادت است . در حال نماز، انسان بايد بر تمايلات خود از قبيل خوردن و خوابيدن غلبه كند و بر احساسات خود از قبيل خنديدن و گريستن مسلط باشد، به چپ و راست متمايل شدن و نگاه كردن ، نماز را باطل مى كند. (156) حفظ آرامش تن در حركتها و حالتهاى مختلف نماز، يك حالت انضباط جسمى است و اسير تمايلات و احساسات خود نشدن ، يك حالت انضباط روحى است و تمرين و تكرار اين انضباطهاى جسمانى و روحانى باعث مى شود كه نمازگزار از تمام جهات منضبط بار آيد.
لزوم رعايت زمان و انضباط در برنامه هاى تربيتى  
بعضى مى گويند ما منكر نماز، حكمت ، اهميت و اثرات تربيتى آن نيستيم اما چه لزومى دارد كه در اوقات معينى خوانده شود. آيا بهتر نيست كه مردم آزاد گذارده شوند و هر كسى به هنگام فرصت و آمادگى روحى اين وظيفه را به انجام رساند؟
پاسخ : تجربه نشان داده است كه اگر مسائل تربيتى تحت انضباط و شرايط معين قرار نگيرد، عده اى آن را به دست فراموشى مى سپارند و اساس آن به كلى متزلزل مى شود، اين گونه مسائل احتمال حتما بايد در اوقات معين و تحت انضباط دقيق قرار گيرد تا هيچ كس عذر و بهانه اى براى ترك آن نداشته باشد، بخصوص كه اجراى اين عبادت ، در وقت معين ، داراى شكوه ، تاءثير و عظمت خاصى است . بالاخص به صورت دسته جمعى . و روشن است كه گرد آوردن مردم براى اجراى اين عمل ، نياز به تعيين زمان مشخص دارد. (157)
نماز و وقت شناسى و زمان سنجى  
وقت شناسى و زمان سنجى از مهم ترين پيشرفت جوامع بشرى است . برنامه ريزيهاى شخصى و اجتماعى ، بدون سنجيدن زمان و شناسايى اوقات مناسب هر كار، ممكن نيست .
هر كارى ، در يك پاره از زمان ، صورت مى گيرد. اگر اين زمان ، زمان مناسب آن است ، آن كار با موفقيت روبرو خواهد شد و اگر زودتر يا ديرتر از زمان خاص آن باشد، ديگر، آن اثر و نتيجه واقعى را نخواهد داشت . هر كارى مانند يك ميوه است كه بايد در زمان خاص خود چيده شود، اگر زودتر چيده شود، كال و ناخوردنى است و اگر آن را ديرتر از زمان رسيدنش ‍ بچينند، ميوه اى خواهد بود كه از درون ، پوسيده و غير قابل خوردن است يا حداقل ، مقدارى از تازگى ، طراوت ، خاصيت و حلاوتش را از كف داده است .
در تعليم و تربيت نيز چنين است ، هر آموزشى بايد درست در زمان مخصوص آن داده شود و هر تربيتى بايد در وقت ويژه اش عملى شود. زودتر و ديرتر از زمان مخصوص آن باشد، يا نتيجه معكوس مى دهد يا زيانبار است ، يا كم اثر و بى اثر است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم و سلم ) فرمودند:
الامور مرهونة باوقاتها (158)
كارها در گرو زمان ويژه آنهاست .
عبادت ، كار و كسب ، استراحت ، خواب ، صرف غذا، صرف غذا، تفريح ، مزاح ، بازى با كودكان و افعال كودكانه ، كمك در كارهاى جارى منزل ، مهمانى رفتن ، مهمانى دادن ، فكر كردن ، عمل كردن ، سخن گفتن ، دم فرو بستن ، كارهاى شخصى ، كارهاى اجتماعى و... هر كدام ، زمان مخصوص به خود را مى طلبد.
كودكى كه موقع آزادى و رهايى اوست و براى آزادى روح و فكرش نياز به بازى دارد، اگر به كارهاى جدى و سخت ، گماشته شود و يا براى اجراى آن كارها مورد تعقيب و بازخواست قرار گيرد، چه بسا كه نشاطش را از دست بدهد، فكرش براى هميشه خسته و روحش تا آخر عمر، پژمرده شود.
اگر بازرگانى كه بايد خانواده سنگينى را اداره كند و بر اثر بدست آوردن مال و ثروت ، منويات دينى ، شخصى و اجتماعى خود را عملى سازد، به هنگام كسب و كار، به كارهاى كودكانه ، سرگرم شود و به آنها دل خوش كند، شكى نيست كه از پيشرفت ، باز خواهد ماند و بتدريج ، دچار ورشكستگى خواهد شد. اما اگر از فرصتها درست استفاده كند، روزگار خوشى خواهد داشت .
الا اى دولتى طالع كه قدر وقت ، مى دانى
گوارا بادت اين عشرت ، كه دارى روزگارى خوش
حافظ
در هر شبانه روز بايد هشت ساعت را به كار و كسب ، هشت ساعت را به عبادت ، خوردن و نوشيدن و كوشيدن و هشت ساعت را به خواب و استراحت اختصاص دهيم . اگر در هر كدام از اين هشت ساعت ، برنامه مخصوص آن عملى شود، علاوه بر سلامت ، تندرستى و نيرومندى ، اهداف و مقاصد ديگر نيز برآورده مى شود.
اين كه آيات ، روايات و فرمايشات پيشوايان و رهروان دين ، غنيمت شمردن گوهر عمر را تذكر داده اند و ما را از بزرگى اين نعمت سريع الزوال ، با خبر ساخته اند، براى آن است كه هر كارى را در موقع مخصوص خود عملى كنيم ، تا بواسطه تاءخير، فرصت اجراى آن از ميان نرود.
يكى از عادت هاى زشت و ناروايى كه چون سدى در برابر پيشرفت انسان است ، تاءخير در كار است . تاءخير در عمل ، انسان را از رسيدن به مقصد، باز مى دارد، و اكثرا موجب عدم اجراى آن كار مى گردد.
سعديا، دى رفت و فردا همچنان موجود نيست
در ميان اين و آن ، فرصت شمار امروز را .
چه بسا كه با غفلتى كوچك و تاءخير اندك ، سعادتى بزرگ از ميان برود. هر روزى در خور عملى و عر عملى در خور ثمرى است . يكى از بزرگان گفته است كه شكست فاحشى در همه كارهاى من راه پيدا كرد. براى غلبه بر اين عادت ناپسند، همواره با خود مى گفتم : درست است كه يك زمان غافل شدم صد ساله راهم دور شد، ولى براى جبران آن ، كار خواهم كرد. كوشش و آزمايش ، بهتر از پستى و گمنامى است ، تنها از اين راه مى توان دانش اندوزى كرد و نشاط و سلامت بدست آورد.
نداشتن تصميم و كاهلى در كار، علاوه بر آن كه فرصت هاى خير را از انسان مى گيرد، از عواملى است كه انسان را دچار محنت و غم مى سازد. همچنان كه تب و لرز، همه اندامهاى بدن را يكباره فلج مى كند، نداشتن اراده و تصميم ، نيز تمامى قوا را از كار مى اندازد، انسان را مفلوج مى سازد و بتدريج ، آدمى را به گرداب زبونى و انقراض مى كشاند.
كسانى كه براى انجام هر كارى ترديد به خود راه مى دهند و هر لحظه از شاخى به شاخى مى پرند و به اضطرابهاى خود مى افزايند، بزودى در ميدان مبارزه ، از پاى مى افتند.
امام على (عليه السلام ) فرمودند:
و امض لكل يوم عمله فاءن لكل يوم ما فيه . (159)
كار هر روز را در همان روز بران كه هر روز را كارى است مخصوص به آن .
و فرمود:
انتهضوا فرص الخير (160)
فرصت هاى خوب را غنيمت شمريد.
جمله هاى : وقت گذشت و فرصت ، از دست رفت ، بسيار دردناك و تاءثرانگيز است . از دست ندادن فرصت ، جراءت و جسارت در كار و سرعت در عمل ، از عوامل ، مهم توفيق و پيروزى است .
كاسنى كه براى انجام مقاصد خود منتظر فرصت مى مانند، هيچگاه نمى توانند، كارى را به انجام رسانند، بايد ايجاد فرصت كرد و فرصت را در اختيار اراده خود گرفت ، آن كه با تمام قوا براى اجراى كارى تصميم مى گيرد و بدون كوچكترين انحرافى ، قاطعانه به سوى مطلوب خود حركت مى كند، مسلما كامياب مى گردد. نماز اول وقت ، انسان را وقت شناس و موقع شناس ، تربيت مى كند و چنان كه گفته شد، آن كه به هنگام عمل كند، پيروز و كارش قرين توفيق است .
برعكس ، كسانى كه كارها را از وقت خاص آن به تاءخير مى اندازند، هميشه و در تمامى كارها و شؤ ون زندگى ، عقب مى مانند و پيشرفتى نمى كنند، و نه تنها ترقى نمى كنند بلكه مجموعه عقب ماندگيهاى انسان بى برنامه و زمان نشناس ، او را به يك سير قهقرايى مجبور مى كند. حكيم ابوالقاسم فردوسى در اين زمينه سروده است :
بدانگه كه در كار سستى كنى
همه ، راى ناتندرستى كنى
چو كوشش نباشد تن زورمند
نيابد سر از آرزوها به بند
تن آسايى و كاهلى ، دور كن
بكوش و زرنج تنت ، سور كن
كه اندر جهان ، سود بى رنج نيست
نيابد كسى گنج ، نابرده رنج
چو كاهل بود مرد برنا، به كار
از او سير گردد دل روزگار
ساعات شبانه روز چه زود مى گذرند و روزهاى هفته ، چه با شتاب مى روند. گذشتن هفته ها در ماه ، چه تند است ، و چه اندازه سريع است ، عبور ماهها در سال و سالها در عمر.
با چنين سرعتى كه عمر، مى گذرد، وقت شناسى از هر كارى ، ضرورى تر است .
اگر هر عملى ، در زمان مخصوص خود اجرا نشود، قهرا مزاحم وقت كار ديگر خواهد شد، و آن عمل ، نيز در صورت تاءخير، با عمل ديگر مزاحمت خواهد داشت و در نتيجه ، رشته نظم و ترتيب زندگانى ، از هم گسسته خواهد شد.
اسلام ، براى رسيدن به انسانها به رشد، تعالى و برخوردار شدن آنان از پيشرفت هميشگى مادى و معنوى ، اهميت زيادى براى مساءله وقت ، در عبادات قائل شده است تا با رعايت آن ، تمرين وقت شناسى كنند و در كارهاى ديگر زندگى ، نيز اولويتها و نظم زمانى را مراعات كنند؛ مثلا صحت روزه را در گرو رعايت دقيق دقت آن قرار داده است به نحوى كه پرستشگر بايد روى ثانيه ها نيز حساب كند. قرآن در مورد نماز مى گويد:
ان الصلوة كانت على المؤ منين كتابا موقوتا . (161)
همانا نماز، بر مؤ منان ، فرضى است محدود به وقت .
و هر چند درباره آن به اندازه روزه سختگيرى نكرده اند و براى آن فراخى وقت ، در نظر گرفته اند، اما هر قدر كه اول وقت را بيامرزد و از قصور او در گذرد. مساءله وقت ، در روح عبادت و رابطه انسان با خدا مؤ ثر نيست ليكن مسلمان را چنان تربيت مى كند كه ارزش وقت را بداند و زمان شناس بار آيد، لحظه لحظه عمر را غنيمت شمارد و از آنها بهره بردارد، عمر ارزشمندى كه حتى يك لحظه آن (لحظه توبه ) مى تواند موجب خوشبختى دنيا و آخرت گردد.
با توجه به آن كه گفته شد: زمان عبادت ، در روح عبادت و رابطه انسان با خدا مؤ ثر نيست ، آيا تاءكيد بر نماز اول وقت را نبايد تاءكيدى بر همه جانبه بودن سازندگيش دانست ؟ آيا عبدى كه چون معبودش او را فرا خواند، بلادرنگ به سويش مى شتابد و بنده گوش به فرمان اوست ، نزد او محبوب تر نيست ؟ آيا بنده اى كه بدون تعلل و فوت وقت ، فرمان مولايش را اجرا مى كند، رابطه اش با او محكم تر نمى شود؟ و آيا چنين بنده اى با حضور قلب بيشترى نماز مى خواند؟
شارع مقدس اسلام ، فراخى وقت نمازهاى پنج گانه و وقت اختصاصى هر يك را به شرح زير تعيين كرده است .
زمان صبح ، از طلوع فجر صادق تا دميدن خورشيد، نماز ظهر و عصر، از اول زوال خورشيد تا مغرب و نماز مغرب و عشاء از اول مغرب تا نيم شب است .
وقت اختصاصى نماز بامداد، لحظاتى پس از طلوع فجر صادق است .
و هر كدام از نمازهاى نيمروز، نماز ديگر، شام و خفتن ، نيز داراى وقت ويژه اى است كه نماز بعدى در آن خوانده نمى شود:
از اول زوال خورشيد به اندازه چهار ركعت ، به نماز ظهر اختصاص دارد و نماز عصر در آن روز، در آن وقت خوانده نمى شود، و به اندازه چهار ركعت ، از آخر وقت ، مخصوص به نماز عصر است و نماز ظهر نبايد در آن وقت خوانده شود.
از اول مغرب به قدر اداى سه ركعت ، مخصوص به نماز مغرب است و از آخر وقت عشا، به اندازه چهار ركعت ، اختصاص به نماز عشا دارد.
هر كدام از نمازهاى ظهر، عصر و مغرب و عشا، علاوه بر وقت اختصاصى و اشتراكى ، داراى وقت فضيلت اند.
الصلوة تستحب فى اول الاءوقات . (162)
خواندن نماز در اول وقت و در اولين فرصت ، كارى مستحب و پاداش ‍ افزاست .
همچنين از آن حضرت روايت شده است كه :
لكل صلوة وقتان اول و اخر، فاول الوقت افضله و ليس لاءحد ان يتخذ اخر الوقتين وقتا، الا من علة ، و انما جعل اخر الوقت للمريض و المعتل و لمن له عذر و اول الوقت رضوان الله و اخر الوقت غفران الله و ان الرجل ليصلى فى الوقت ، و ان مافاته من الوقت خير له من اهله و ماله (163)
براى هر يك از نمازهاى پنجگانه ، دو وقت است ، يكى ابتداى آن و ديگرى انتهاى آن . به جاى آوردن نماز در اول وقت آن ، فضيلت بيشترى دارد. زيرا اجراى وظيفه در برابر آفريدگار بر انجام كار آفريده هايش مقدم است . اول فريضه الهى ، سپس كارهاى جارى زندگى . هيچ كس حق ندارد آخر وقت را براى نماز خود انتخاب كند. مگر سببى براى آن باشد، آخر وقت ، براى بيمار دردمند و دارنده عذر است . نماز اول وقت ، خشنودى كردگار است و نماز آخر وقت ، آمرزش وى . كسى كه نماز را بر اثر مشغله هاى زياد، در آخر وقت آن مى خواند، بايد بداند: فضيلت و بهره هاى نماز اول وقت را كه از كف داده است ، از زن و فرزندى كه براى آنها كار و كوشش مى كند، و دارايى كه براى گرد كردنش مى كوشد، ارزش بهترى دارد.
انجام فريضه نماز، در انتهاى وقت و آخرين فرصت ، گرچه در وقت اصلى نيست و مورد خشنودى پروردگار نمى باشد، ليكن اگر از روى استخفاف و كوچك شمردن نماز نباشد، به خاطر عظمت مقام نماز، مورد عفو و گذشت ، پروردگار واقع مى شود. درست است كه وقت نماز، توسعه دارد و اگر نمازگزار، نماز خود را در آخر وقت هم بخواند، انجام وظيفه كرده است ، اما از آنجا كه كار، مربوط به كردگار و بر كارهاى ديگر مقدم است ، چنانچه آن را بدون عذر، به واپس افكنده باشد، مسؤ ول است و بايد جوابگو باشد. تنها بلندى مقام نماز، موجب آمرزش اين هتك حرمت است .
نماز اول وقت شخص در سعادت شخصى و توفيقات و پاداش او تاءثير بيشترى از دارايى و اهل او دارد وانگهى زن و فرزند هر اندازه مهربان و گرامى باشند، خدا از همه مهربانتر است و بايد از هر كس و هر چيزى عزيزتر باشد.
نماز، درس وقت شناسى را به بهترين وجهى به انسان مى آموزد و مى فهماند كه هر كارى هر چند داراى وقت زيادى باشد، بهتر است كه در اولين فرصتش عملى شود.
كسى كه روزى سه يا پنج نوبت ، وقت را شناسايى مى كند تا نماز را در وقت خاص آن كه همان وقت فضيلت است بگزارد، مطمئنا در اجراى همه كارهاى خود بهترين و مناسب ترين وقت را انتخاب خواهد كرد.
وقت شناسى ، زمان سنجى و پيگيرى حركت خورشيد، از لوازم يك جامعه متمدن است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند:
ما من عبد اهتم بمواقيت الصلوة و مواضع الشمس الا ضمنت له الروح عند الموت و انقطاع الهموم و الاءحزان و النجاة من النار. كنا مرة رعاة الاءبل فصرنا اليوم رعاة الشمس . (164)
هيچ بنده اى نيست كه به اوقات نماز و مواضع خورشيد، توجه داشته باشد، مگر آن كه راحت هنگام مرگ ، جدايى از غم و اندوه و رهايى از آتش را برايش ضمانت مى كنم . روزگارى شبانهاى اشتران بوديم و امروز (در سايه وجود اسلام ، متمدن شده ايم و) حركت خورشيد را دنبال مى كنيم .
اهميت دادن مسلمانان به مساءله شناخت خورشيد، اوقات فريضه ها و شناسايى قبله ، چه كوششهاى مفيد و سازنده اى را در علم هياءت و نجوم و رصد كردن ستارگان ، در قرنهاى اوليه پيدايش اسلام ، سبب گرديد كه هر كدام ، از نشانه هاى بارز تمدن بشر در آن اعصار است .