شك نيست كه مقصود از قرائت و اذكار نماز، همانا ثنا و تضرع
است و دعا و مخاطب آن خدا، پس بنده اى كه به نماز ايستاده
است و دلش با پرده غفلت پوشيده است و خدا را نمى بيند بلكه
حتى مخاطب خود را فراموش كرده است و زبان را به حكم عادت ،
حركت مى دهد، عملش چه اندازه از حقيقت نماز، دور است ! اين
عمل چه قدر از مقصود و هدف تشريع نماز كه پاك و روشن ساختن
قلب و تجديد ياد خدا و رسوخ ايمان در دلهاست ، فاصله دارد!
نيارى از نماز خود چنان
ياد
|
نماز تو به شهر كافران
باد
|
نيايى در نماز الا به
صد كار
|
چو گربه روى شويى بعد
از آن زود
|
زنى بارى روى سر بر
زمين زود
|
غمت آن لحظه بى اندازه
افتد
|
كه آن دم كيكت اندر
پازه افتد
|
ندانى تا چه خواندى يا
چه كردى
|
اگر اين خود نماز است
اى سبك دل
|
گران جانى مكن اينت خنك
دل
|
تو دانى كاين نماز
نانمازى
|
به ريشت در خور است تا
كى زبازى
|
شيخ عطار
(78)
پس بياييد با حضور قلب نماز بخوانيم و شاهد آثار فرخنده اش
در وجود خويش و اجتماع خود باشيم . مقصود از ركوع و سجود،
جز بزرگداشت حضرت حق چيزى نيست و در همان حل كه بنده از
خداى خويش غافل است ، چگونه مى تواند مدعى شود كه او را
بزرگ مى شمارد و تعظيم مى برد؟ و عمل ، چون از تعظيم بيرون
رود، جز خم كردن پشت و جنبانيدن سر، چه مى ماند ؟! و اين
كار چندان مشقتى ندارد تا مانند انجام دادن اعمال در مراسم
حج و دادن مال ، در زكات و خوددارى از خواهش ها در روزه ،
وسيله اى براى امتحان باشد.
پس اين حركات سبك و آسان ، بدون آن كه روح عبادت در آن
باشد، چگونه ستون دين و حد فاصل كفر و اسلام و راس تمام
عبادتهاست و تارك عمدى آن محكوم به كفر؟!
اهداى چنين نمازى به پيشگاه كردگار، هديه نازيبا و
ناخوشايندى است . اهداى نماز بى حضور به بارگاه حضرت دوست
؛ همانند كار نارواى كسى است كه روح و حيات را از برده و
خدمتگزار خويش بگيرد و بند از بند او جدا سازد و پيكر قطعه
قطعه و بى جان و روحش را به نزديك ترين دوست خود پيشكش
دهد. ميان چنين كسى با آن كه خادم خود را زنده و سالم به
ديگرى هديه مى كند فرق زيادى هست . غزالى گويد: نمازى كه
با ركوع و سجود و همه اركان ديگر انجام مى گيرد ولى فاقد
توجه و حضور قلب مى باشد به همان عبد و خادمى شبيه تر است
كه اندامهاى بدن او را قطعه قطعه كنند و به ديگرى هديه مى
كنند اما نمازى كه توام با خشوع و حضور قلب انجام مى گيرد؛
همانندى فزونترى با عبد و خادمى دارد كه اجزاى تنش به هم
پيوسته است و روح و حيات و در تمام اندامهاى او جريان دارد
و به ديگرى هديه مى شود. همچنين ميان كسى كه كاخ زيبا و
شكوهمندى را از راه معرفى خشت ها، سنگها، آهنها، چوبها،
درها و دستگيره هاى درهاى آن مى شناساند و تمجيد مى كند و
كسى كه به مجموع اين كاخ به عنوان خانه و سرايى كامل و
بنايى منسجم و قابل سكونت و استفاده مى نگرد، تفاوت بسيار
است .
(79)
چون هدف كلى از نماز، حضور قلب ، يعنى توجه به خدا و ترس
از او و ابراز خوارى در برابر او است ، و آيات و اخبار
بسيارى در ترغيب به آن و در ستايش اهل خوف و خشيت و خشوع ؛
وارد شده است ؛ همچنان كه نمازگزاران ساهى و غافل كه حتى
در نماز نيز قلبشان به امور دنيا مشغول و به وسوسه هاى
باطل گرفتار است ، نكوهش شده اند.
خداى سبحان فرمود:
الذين همه فى صلاتهم خاشعون
(80)
مؤ منان ، كسانى هستند كه در نماز خويش خاشعند.
(81)
و فرمود: اقم لصلوة لذكرى
(82)
نماز را براى ياد من برپا دار.
و غفلت ، ضد ذكر است ؛ همچنين خداى تعالى فرمود:
و لا تكن من الغافلين
(83)
و از غافلان مباش
پس هر كه در نماز خويش غافل است به اين امر و نهى
پروردگار، گردن ننهاده است و نماز را براى ياد خدا برپا
نكرده است .
قرآن كريم مى فرمايد:
فويل للمصلين ، الذين هم عن صلاتهم
ساهون
(84)
واى بر نمازگزاران ، نمازگزارانى كه از نماز خويش غافلند.
و كسانى كه در اين آيه ، سرزنش شده اند نمازگزارانند نه
تاركان نماز، اما با وجود آن كه نماز مى خوانند به خاطر
غفلت خود، مستحق ويل مى باشند.
و نيز فرمان داد كه در حال بيهوشى و مستى به نماز نزديك
نشويد تا بفهميد كه چه مى گوييد:
و لا تقربوا اصلوة و انتم سكارى حتى
تعلموا ما تقولون
(85)
گفته اند: منظور، بيهوشى ناشى از بسيارى هم و غم و دل
مشغولى به امور دنيايى است ، صرفنظر از رواياتى كه در شاءن
نزول اين آيه ، وارد شده است ، ظاهر آن نشان مى دهد كه
بيدار باشى است براى كسانى كه مست امور دنيا هستند، زيرا
هدف را بيان كرده و فرموده است تا بدانيد كه چه مى گوييد.
چه بسا نمازگزارنى كه شراب ننوشيده اند اما نمى فهمند كه
در نماز خود چه مى گويند.
هر چيزى كه نتيجه اى ؛ همانند نتيجه شرب خمر دارد، مسكر
است . امام كاظم (عليه السلام ) فرمود:
ان الله عزوجل ، لم يحرم الخمر
لاسمها و لكن حرمها لعاقبتهها فما فعل فعل الخمر فهو خمر
(86)
خداوند، عزوجل ، شراب را به خاطر آن كه نامش شراب است ،
حرام نكرده است بلكه حرمت شراب به خاطر اثر و پيامدى است
كه دارد پس هر چيزى كه عمل و نتيجه اش كه عمل و نتيجه اش
همانند شراب باشد و انسان را از خود بيخود و مست كند؛ شراب
است هر چند به آن شراب نگويند.
هر چيزى كه ميان انسان و عقل او فاصله ايجاد كند، مسكر است
. بنابراين چيزهايى زيادى مستى آفرين هستند: شراب ، مواد
مخدر، خواب ، دارايى ، حكومت ، علم ، قدرت ، ستايش و
چاپلوسى ، جوانى ، غرور، دشمنى ، عشق ، و آرزوى دراز:
مسكرات من به خاطر نقش ويژه اى كه در فساد عقل و تيرگى قلب
دارند، بايد مورد توجه و پرهيز واقع شوند. از امام صادق
(عليه السلام ) پرسيدند: چرا خداوند، شراب را حرام كرده
است در صورتى كه لذتى بهتر از آن نيست ؟ در پاسخ فرمود:
لانها ام الخبائث و راس كل شر ياتى
على شاربها ساعة يسلب لبه فلا يعرف ربه
(87) زيرا شراب مادر تمام پليديها و سرآمد
هر بدى است . براى نوشنده خمر، لحظه اى پيش مى آيد كه فاقد
عقل مى گردد و ديگر شناساى پروردگارش نيست .
امام رضا (عليه السلام ) در حكمت خمر فرمود:
حرم الله لما فيها من الفساد و من
تغيير عقول شاربها و حملها اياهم على انكار الله ، عزوجل
(88)
خداوند شراب را به خاطر فسادهايى كه در نوشيدنش هست و از
جهت دگرگون گشتن خردهاى نوشنده آن حرام فرموده است و براى
آن كه سبب مى شود كه آشامنده اش منكر خداى ، عزوجل گردد.
در اينجا چند روايت كه در آن از انواع مسكرات سخن رفته است
، نقل مى كنيم تا يادآور آن باشد كه براى نزديك شدن به
نماز و وارد شدن به مسجد و جاى پرستش حق ، بايد از تمامى
اين مسكرات اجتناب شود:
امام على (عليه السلام ) فرمودند:
السكر اربع السكرات ، سكر الشراب و
سكر امال و سكر النوم و سكر الملك
(89)
مستى ، چهار است : مستى شراب ، مستى ثروت ، مستى خواب و
مستى قدرت .
و از همان بزرگوار است كه فرمود:
ينبغى للعاقل ان يحترس سكر المال و
سكر العلم و سكر القدرة و سكر المدح و سكر الشباب فان لكل
واحد من ذلك ريحا حبيثة تسلب العقل و تسخف الوقار
(90)
سزاوار است كه خردمند، خود را از مستى ثروت ، دانش ،
توانايى ، ستايش و جوانى نگه دارد كه هر يك از اينها داراى
باد پليدى است كه خرد را مى گيرد و از شخصيت و وقار مى
كاهد.
و فرمودند:
استعيذوا بالله من سكرة
الغنى فان له سكرة بعيدة لافاقة
(91)
از مستى ثروت به خدا پناه بريد كه انسان را از اين مستى
دير بهوش مى آيد.
و در جاى ديگر فرمود:
سكرة الغفلة و الغرور ابعد افاقة من
سكر الخمور
(92)
مستى غفلت و غرور، ديرتر از مستى شراب زايل مى شود.
همچنين امام على (عليه السلام ) درازى آرزو را كاهش دهنده
و لغزاننده خرد معرفى كردند:
اعملوا ان الامل يسهى العقل و ينسى
الذكر فاءكذبوا الامل فانه غرور و صاحبه مغرور
(93)
بدانيد كه آرزو، عقل را دچارر سهو مى سازد و آگاهى را از
ميان مى برد پس آرزو را دروغ بدانيد كه آن فريب است و
دارنده اش فريب خورده . روايات مذكور در فوق ، تاكيدى است
بر اين كه براى بجاى آوردن نماز و ياد حقيقى پروردگار،
بايد از مطلق مسكرات ، اجتناب شود. رسول خدا فرمودند:
من صلى ركعتين ، لم تحدث فيهما نفسة
بشى ء من الدنيا غفر له ما تقدم من ذنبه
(94)
هر كه دو ركعت نماز كند و در آن دو ركعت ، چيزى از دنيا را
به خاطر خود نگذارند، گناهان گذشته اش آمرزيده مى شود.
و فرمودند: هنگامى كه بخواهى نماز واجبت را به جاى آورى ؛
مانند كسى كه نماز كن كه با آن وداع مى كند و ترس دارد از
آن كه ديگر بار نتواند به نماز بگردد.
اذا صليت صلاة فريضة فصل لوقتها
صلاة مودع تخاف الا تعود اليها
(95)
همچنين از آن حضرت روايت شده است كه : خدا در آن نماز كه
دل مرد با بدنش حاضر نباشد نظر نكند.
لا ينظر الله الى صلاد لايحضر الرجل
فيها قلبه مع بدنه
(96)
در كتاب عدة الداعى آمده است ، صداى آه كشيدن و نالدين
ابراهيم خليل (عليه السلام )، از يك ميل راه شنيده مى شد
تا آنكه خدا، تعالى ، او را با اين سخن ، ستود
هر آيينه ، ابراهيم ، بردبار،
ترسكار، ناله كننده و بازنگرنده به پروردگار بود.
و آواز تپش قلب او همچون صداى جوشش ديگ شنيده مى شد. و در
خبر است كه آن حضرت نماز مى گزارد و سوز گريه اى همچون
جنبش و جوشش ديگ در درونش بود. از كانون سينه سرور ما
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نيز چنين صدايى به گوش مى
رسيد:
ان ابراهيم (عليه السلام ) كان يمسع
تاوهه على حد ميل حتى مدحه الله ، تعالى بقوله : ان
ابراهيم لحليم اوه منيب
(97) و كان يسمع له ازيز كازيز المرجل و فى
الحديث : انه يصلى و لجوفه ازيز كازيز المرجل من البكاء و
كذلك كان يسمع من صدر سيدنا رسول الله (صلى الله عليه وآله
) مثل ذلك
(98)
مولوى گويد:
باد آهى كابر اشك چشم
راند
|
مر خليلى را بدان اواه
خواند
|
و شيخ عطار درباره نماز رسول اكرم (صلى الله عليه وآله )
گفت :
(99)
چون دلش بى خود شدى در
بحر راز
|
جوش او ميلى برفتى در
نماز
|
يكى از همسران آن حضرت گفته است ،: پيغمبر با ما سخن مى
گفت و ما با او سخن مى گفتيم ، همين كه وقت نماز فرا مى
رسيد، گويى ما را نمى شناخت و ما او را نمى شناختيم :
و عن عائشة قالت : كان رسول الله
(صلى الله عليه وآله ) يحدثنا و نحدثه فاءذا حضرت الصلاة
فكانه لم يعرفه و لم نعرفه اشغالا بعظمة الله
(100)
و روايت شده است كه پيكانى در پاى اميرالمؤ منين على (عليه
السلام ) فرو رفت و بيرون آوردن آن به سبب شدت درد غير
ممكن بود. همسرش فاطمه (عليه السلام ) فرمود: آن را در
حالت نماز بيرون آوريد زيرا در آن حالت است كه احساس نمى
كند بر او چه مى گذرد پس در حال نماز آن را بيرون آوردند و
آن حضرت متوجه بيرون كشيدن آن نشد
(101).
و صديقه طاهره (عليه السلام ) در نماز از خوف خدا به نفس
نفس مى افتاد و امام حسن (عليه السلام ) هنگام فراغ از وضو
رنگ رخسار او دگرگون مى گشت و چون از سببش پرسيدند، فرمود:
بر كسى كه بخواهد به حضور صاحب عرش در آيد، حق است كه رنگ
او دگرگون گردد.
(102)
امام ، على بن الحسين (عليه السلام ) نيز هنگام ايستادن به
نماز، رنگش متغير مى شد و در حال قيام چون ساق درخت بى
حركت بود و هنگامى كه به سجده مى رفت سر بر نمى داشت تا
عرق مى كرد.
(103)
مولاى ما، صادق آل محمد (صلى الله عليه وآله )، هنگام نماز
بيهوش مى شد و بر زمين مى افتاد درباره حالتى كه براى او
رخ . ييداد از او پرسيدند: فرمود: پيوسته آيات قرآن را
تكرار مى كنم تا به حالتى مى رسم كه گويى آن آيات را به
نحو روياروى از كسى كه آنها را نازل كرده است مى شنوم .
(104)
يكى از بزرگان را از چگونگى نمازش پرسيدند: گفت : چون وقت
نماز فرا مى رسد وضو مى سازم و به جايى مى روم كه مى خواهم
در آن نماز بگزارم و مى نشينم تا اعضا و جوراجم آرام گيرد،
آنگاه به نماز مى ايستم ، كعبه را ميان ابرون خود قرار مى
دهم و صراط را در زير گام خود مى بينم ، بهشت را در سمت
راست و دوزخ را در سمت چپ و فرشته مرگ را در پشت سر مشاهده
مى كنم و مى پندارم كه اين آخرين نماز من است . پس ميان
بيم و اميد قرار مى گيرم و تكبيرة الاحرام مى گويم و قرآن
را شمرده شمرده مى خوانم . با فروتنى ركوع و با خشوع سجده
مى كنم ، و بر سرين چپ مى نشينم ، پشت قدم چپ را فرش مى
سازم و قدم راست را بر ابهام مى گذارم و با اخلاص به نماز
خود خاتمه مى دهم و در اين حال نمى دانم كه نمازم قبول است
يا مردود.
(105)
با توجه به آنچه از كيفيت نماز انبياى و اولياى خدا دانستى
، نماز خود ونماطز ديگران را بررسى كن و پى ببر به آن كه
مردم در نماز خود چند دسته اند:
اول غافلانى كه نماز خود را به پايان مى برند در حالى كه
حتى يك لحظه حضور قلب ندارند و نماز، نيايش است و چگونه
ممكن است كه راز گفتن با خدا در حال غفلت انجام شود.
دوم كسانى كه در بخشى از نماز، غفلت و در بخش ديگر، حضور
قلب دارند و اينان نيز بر حسب كمى يا زيادى حضور و غفلت و
فزونى يكى بر ديگرى مختلف اند.
سوم آنان كه نماز كه خود را تمام مى كنند و قلبشان در
نماز، لحظه اى غايب نيست و تمام همتشان نماز است و به نحوى
كه آنچه پيش رويشان مى گذرد حس نمى كنند؛ چنان كه مولاى
متقيان و اميرمومنان على (عليه السلام ) متوجه كشيده شدن
پيكان از پاى مبارك خود نشد.
شخصى مدتى به نماز جماعت حاضر شد و نشناخت كه بر راست و چپ
او كيست و گروهى بودند كه به هنگام نماز رخسارشان زرد مى
شود و شانه ها و سينه هايشان به لرزه مى افتاد. اينهمه ،
دور نيست كه از كسانى بالاتر از اينها ديده مى شود از
كسانى كه مشغول امور دنيا هستند يا از پادشاهان دنيا، با
تمام عجز و ضعفى كه در آنها هست مى ترسند و يا با تمام
پستى بهره هاى كه از آنان نصيبشان مى گردد به اميد مى
بندند. بسيار اتفاق افتاده است كه كسى به حضور پادشاهى
رفته و با او درباره امرى سخن گفته و بيرون آمده است و چون
از او پرسيده اند رنگ جامه شاه چه بود و چه كسانى در اطراف
او بودند؟ نتوانسته است از آن خبرى دهد زيرا انديشه و خاطر
او فقط متوجه شخص شاه بوده است . حال ، اگر كسى به هنگام
نماز كه در بارگاه پادشاه عالم هستى ، حضرت ذوالجلال و
الاكرام ، است ، غرق در چنين توجهى گردد چه جاى استبعاد
است ؟!
ولكن درجات مما عملوا
(106)
يعنى براى هر كدام از بابت كارى كه كرده است مرتبه اى است
، اما براى هيچ كس از بابت دارايى و فرزندان ، درجهاى مقرر
نكرده اند مگر آن كه با دلى پاك و رسته بر خداى درآيد ن
لا ينفع مال و لابنون الا من اتى
الله بقلب سليم
(107)
و يكى از موارد وارد شدن بر خدا نماز است .
پروردگارا!توفيق نمازى كه با قلب سليم ادا شود، به ما عطا
فرما.
ديده از خواب ناز باز
كنيد
|
اشك را وقف سوز و ساز
كنيد
|
با همان قطره ها وضو
گيريد
|
محمد جواد محبت
(108)
8-2. اسباب
پيدايش روح نماز در قالب آن
روح نماز و معانى باطنى
مذكور، سببها و مقدماتى دارند كه بدن آنها حاصل نمى شود.
1 و 2. سبب
اخلاص و حضور قلب
، اهتمام به نماز و توجه به معبود است زيرا هر كسى
دلبسته به چيزى و كارى و پيرو اراده و همتى است ، و مادام
كه دلبسته امرى است و به آن اهتمام مى ورزد، دلش در آن
حاضر است و به آن توجه دارد.
وقتى كه دل در نماز حاضر نيست ، بيكار و معطل نيست بلكه به
امرى از امور دنيا مشغول است . براى حضور دل در نماز و
انصراف آن از امور دنيايى تنها يك راه موجود است و آن
اهتمام به امر نماز است ، و همت شخص صرف نماز نمى گردد
مگر يقين كند كه آخرت براى او بهتر و پاينده تر است و
نماز، وسيله اى براى رسيدن به آن مى باشد.
هرگاه آگاهى از حقارت و پستى به اين التفات اضافه شود تت
از مجموع آن دو، حضور قلب رخ مى دهد و چون انگيزه حضور دل
در يك امر، آگاه بودن از اهميت و توجه به شان آن مى باشد،
از اين رو توجه به شان نماز و آگاهى از بزرگى پروردگار و
با خبر بودن از اين كه هيچ موثرى جز او نيست ، دل را به
حضور دربارگاه حضرت ذواجلال ، فرا مى خواند و از غير او
منصرف مى سازد؛ همچنان كه توجه به مقام يك شخص قدرتمند و
تاثيرى كه در سود و زيان ما دارد، باعث مى شود كه در محضر
او فقط او را ببينيم و از ديگر كسانى كه در آنجا حاضرند
اما آن مقام را ندارند و در سود و زيان ما اثر ندارند،
منصرف گرديم .
چگونه قلب ما به هنگام مناجات با مالك ملك و ملكوت و آن كه
سود و زيان به دست قدرت اوست حاضر نمى شود؛؟! و چرا آنگونه
نيست كه تنها او را ببيند و از غير او جدا گردد؟!
عدم حضور دل در نماز را سبب به جز ضعف ايمان نيست پس بايد
در تقويت يقين و ايمان كوشيد.
3. سبب فهم
معانى :
فهم معانى آنچه مى گوييم ، سببش مداومت فكر و توجه
ذهن به دريافتن معنى است . پس آنان كه مى خواهند در نماز
خود فهم معانى كنند راه علاجى دارند، همان راه علاجى كه
براى حاصل شدن حضور دل مطرح شد؛ يعنى روى آوردن به فكر و
ذكر و كوشش در رفع خاطره ها و انديشه هايى كه باعث اشتغال
قلب و پريشانى خاطر است و قطع كردن ماده آنها؛ يعنى دل
كندن از آنچه كه خاطر به آن تعلق دارد. حال ، اين تعلق
دوستى باشد و يا دشمنى ، ترس باشد يا اميد، رغبت باشد يا
نفرت ، حسد باشد يا هر چيز ديگر و آن متعلق ، محبوب باشد
يا مبغوض ، مخوف باشد يا مايه اميد مرغوب باشد يا منفور،
محسود باشد يا هر چيز ديگر، فرقى نمى كند هر كه خاطرش به
كسى يا چيزى تعلق دارد، آن كس يا آن چيز را بسيار ياد مى
كند. اين ياد كردنها به هنگام نماز نيز از آن متعلقات خالى
نيست . ياد محبوب و مبغوض و مخوف و... و به قلبش هجوم مى
برد و ناگزير در نماز خود از ذكر خدا باز مى ماند. پس براى
اخلاص و حضور قلب و فهم معانى كردن در نماز، هيچ راهى جز
انقطاع تعلقات وجود ندارد و تا آن ماده ها منقطع و آن
خاطره ها برطرف نشود، حضور قلب و فهم معاننى ، گاه دشوار و
گاهى غير ممكن است . از اين روست كه خواجه شيراز گفت :
(109)
غلام همت آنم كه زير
چرخ كبود
|
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد
آزاد است
|
4. سبب تعظيم
تعظيم حالتى است كه از دو شناخت پديد مى آيد: يكى
معرفت نسبت به جلالت و عظمت شان پروردگار، زيرا آن كه به
بزرگيش اعتقاد ندارد، نفس را به بزرگداشت او وا نمى دارد و
اين معرفت از اصول ايمان است و ديگرى معرفت به حقارت و ذلت
نفس خويش است و دانستن آن كه بنده اى تسخير شده ، تحت قدرت
، و ناتوان از جلب سود و دفع زيان خود مى باشد.
(110)
از اين دو معرفت ، حالت فروتنى و خشوعى پديد مى آيد كه به
آن تعظيم مى گويند.
مادامى كه شناخت جلال پروردگار با شناخت حقارت نفس در
نياميزد، حالت تعظيم ، پديدار نمى گردد زيرا كسى كه بر خود
اعتماد دارد و خود را از خدا بى نياز مى داند بر فرض آن كه
نسبت به عظمت و جلال و قدرت و كمال پروردگار معرفتى به دست
آورد، نسبت به او فروتن و خاشع نمى گردد.
5. سبب هيبت
:
هيبت يا ترس از خدا، ناشى از شناختن قدرت خداى ،
تعالى ، و حشمت و نفوذ مشيت اوست . هر اندازه علم بنده
نسبت به خدا و صفات و افعال او اضافه شود، بر خشيت و ترسش
افزوده مى شود.
هر كه باشد بى ورع ،
رسوا شود
|
با ورع هر كس كه خود را
كرد راست
|
جنبش و آرامش از بهر
خداست
|
آن كه از حق دوستى دارد
طمع
|
شيخ عطار
(111)
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمودند
راس الحكمة مخافة الله
(112)
سر آغاز حكمت ، ترس از خداست .
و امام صادق (عليه السلام ) فرمود
دوستى مقام و آوازه در دل ترسان جانى نمى گيرد.
(113)
و امام باقر (عليه السلام ) فرمود:
هيچ مومنى نيست مگر آن كه در قلبش دو نور است : نور خوف از
گناهش و نور اميد به رحمت و غفران پروردگار كه اگر آن دو
را با هم بسنجند، هيچ يك بر ديگرى فزونى نكند.
(114)
6. سبب رجا:
سبب اميدوارى به خدا، شناختن لطف و كرم پروردگار و
انعام او نسبت به همه بندگان و آفريدگان و لطايف صنع اوست
. او هر مخلوقى را چنان ساخته است كه با محيط خويش منطبق
است و با اين وفق و انطباق است كه نيازهاى او بر آورده مى
شود. وقتى كه بنده ، لطف عميم پروردگار را نسبت به همه
پرورده هاى او بشناسد، چگونه به لطفش اميد نمى بندد؟
سبب ديگر اميدوارى به خدا، راست دانستن وعده بهشت است كه
او به نمازگزاردن داده است و چون به لطف او معرفت و به
وعده او يقين حاصل شد، حالت اميد برانگيخته مى شود.
پيامبر اكرم (ص ) فرمودند
چون دل مومن از ترس خدا به لرزه درآيد، خطاهايش ؛ همانند
برگ درخت فرو ريزد.
(115)
و فرمودند: خردمندترين شما كسى است كه خدا ترس تر است .
(116)
هركه در كوى تو دولتيار
شد
|
در تو گم گشت و ز خود
بيزار شد
|
نيستم نوميد و هستم بى
قرار
|
بو كه درگيرد يكى از
صدهزار
|
گفت اى عاقل مشو نوميد
از او
|
لطف مى خواه و كرم ،
جاويد از او
|
كار، دشوارت شود اى بى
خبر
|
گر نبودى مرد تائب را
قبول
|
كى بدى هر شب براى او
نزول
|
گر گه كردى در توبه است
باز
|
توبه كن كاين در نخواهد
شد فراز
|
گر بدين در، آيى از
صدقى دمى
|
صد فتوحت پيش ، باز آيد
همى
|
شيخ عطار
(117)
امام صادق (عليه السلام ) فرمود
لا ترج الا ربك و لا تخش الا ذنبك
(118)
اميد مدار مگر به خداى خود و مترس از گناه خود.
و همان بزرگوار فرمود
طورى به خدا اميدوار باش كه اميدت تو را بر نافرمانيش
گستاخ نكند و چنان از خدا بترس كه ترست تو را از رحمتش
نوميد نسازد.
(119)
7. سبب حيا
سبب شرمندگى بنده در پيشگاه خدا، آگاهى از توانايى
خود در اداى حق بزرگ او و اعتراف به تقصير، در پرستش اوست
.
آنچه اين آگاهى را تقويت مى كند شناخت عيب هاى نفس و آفاق
آن است و علم به پايين بودن درجه اخلاص و پليد بودن باطن و
گرايش به بهره هاى زودگذر و علم به آن كه او بر پنهانيها و
رازها و خيالات دل هر چند بسيار دقيق و نهان باشد، آگاه
است .
هرگاه اين معرفت ها به يقين پيوست و بنده ، خدا را در همه
حال ، حاضر و ناظر دانست و در او حالتى پديد مى آيد كه آن
را حيا مى نامند.
(120)
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمودند:
ان لكل دين خلقا و ان خلق الاسلام
الحياء
(121)
براى هر دينى خويى است و منش اسلام حياست ،
و شيخ عطار گفت :
(122)
اى برادر! شرم از ايمان
بود
|
گر تو هستى مؤ من و
پرهيزگار
|
از خدا و از خلايق شرم
دار
|
امام على (عليه السلام ) فرمودند
حيا كليد تمام نيكى هاست
(123)
و از آن بزرگواراست كه
برترين حياء شرم از خداست
(124)
و در جاى ديگر فرمودند
شرم از خدا نگاه دارند از آتش دوزخ است
(125)
و از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده است كه حيا و
ايمان ، ملازم يكديگرند، چون يكى از آن دو رخت بربندد،
ديگرى نيز از ميان برود.
(126)
و رئيس مذهب امام صادق (عليه السلام ) فرمود كسى را كه حيا
نيست ، ايمان نيست .
(127)
9-2. راه كسب
معانى باطنى نماز
راه تحصيل معانى باطنى نماز (اخلاص ، حضور قلب ،
فهم معنى سخن ، تعظيم ، هيبت ، رجا، و حيا) به دست آوردن
اسباب اين معانى است كه آن را دانستيم و تحصيل اين سبب ها
به دو چيز ميسر و ممكن است .
اول آن كه خدا را به بزرگى و بلندى شان بشناسيم و همه امور
را به او نسبت بدهيم و بدانيم كه او به اسرار و پنهانيهاى
بندگان و تمامى ذرات عالم آگاه است و لازم است كه اين
معرفت يقينى باشد و گرنه بى اثر است زيرا آدمى تا به امرى
يقين نكند خود را براى آن يا گريز از آن آماده نمى كند و
اين معرفت ، گذرگاهى براى رسيدن به ايمان و موجبى براى
حصول معانى مذكور و اسباب آنهاست زيرا آن كه ايمان واقعى
دارد، البته هنگام مناجات با پروردگار، اخلاص و حضور قلب
دارد و مى فهمد كه چه مى گويد و چه مى گويد، اخلاص و حضور
قلب دارد و مى فهمد و او را بزرگ مى دارد و ضمن آن كه از
او بيمناك است ، به او اميدوار و از تقصير و گناه خويش
شرمنده است .
دوم ، فراغ دل ، و خالى بودن آن از مشغله هاى دنيايى است
زيرا مؤ من و عارفى كه به خدا و جلال و بزرگيش يقين دارد و
از معانى باطنى نماز، با خبر است براى غفلت او در نماز، جز
پريشانى فكر و پراكندگى خاطر و غايب بودن دل سببى وجود
ندارد و چنان كه پيش از اين گفتيم كه دفع خاطره ها و
انديشه هاى فاسد و خيالات باطلى كه موجب پريشانى فكر و
پراكندگى خاطر و عدم حضور دل مى باشد، جز به دفع سبب هاى
آن ممكن نيست و سبب وارد شدن خاطره ها در ذهن ، يا بيرون
است يا درونى .
سبب هاى بيرونى ، آنهايى هستند كه به چشم و گوش مى رسند و
گاه انديشه را مى ربايند و در آن تصرف مى كنند و گاهى فكر
نمازگزار، از آن چيز به چيز ديگرى منتقل مى شود و بعضى از
اوقات اين جا به جايى انديشه ، تكرار مى شود، و شخص را به
كلى از حال نماز دور مى سازد.
مكن زانديشه ها باطل
نمازت
(128)
|
پس ديدن و شنيدن ، سبب انديشيدن و برخى از آن انديشه ها
سبب بعضى ديگر است و هر كه مرتبه اش قوى و همتش عالى است و
آنچه بر حواس او مى گذرد، او را به خود مشغول نمى دارد اما
آن كه روح ضعيف و همت اندك دارد، فكر او پريشان و خاطرش
پراكنده مى گردد.
راه علاج ، آن است كه اين سبب ها را قطع كند و نگذارند و
چيزى به چشم و گوش او برسد. بايد ميدان ديد و شنيد خود را
محدود كند. براى اين منظور بهتر است كه چشم خود را زير
افكند و يا در خانه تاريك نماز بگزارد كه يا چيزهايى را كه
او را به خود مشغول مى كند از پيش روى بردارد يا نزديك
ديوار بايستد تا ميدان ديدش فراخ نباشد و در گذرگاه مردم و
جامه هاى نقشدار و رنگين و عمارتهاى عالى نماز نخواند، از
اين رو اهل عبادت در خانه تاريك و كوچكى كه گاه وسعتش بيش
از اندازه جاى سجده نبوده است نماز مى كردند تا فكرشان
مجتمع تر باشد و آنان كه در مسجد مى خواندند، چشم ها را
فرو مى هشتند و از جايگاه سجده فراتر نمى بردند و نشناختن
نفرات سمت راست و چپ را از كمال نماز مى دانستند.
اما سبب هاى باطنى ، و نيت ها و قصدهاى مختلفى هستند كه دل
نمازگزار را به واديهاى مختلف مى برند و انديشه اش را
پراكنده مى كنند و چون سخت تر و دشوارتر از سببهاى ظاهرى
هستند، فروهشتش چشم و محدود كردن ميدان ديد و شنيد، سودى
نمى بخشد زيرا چيزى كه پيش از شروع نماز در دل افتاده براى
مشغول كردنش كافى است .
راه علاج ، آن است كه نفس را، به قهر، به فهم آنچه مى
خواند، باز آرد را از غير نماز به نماز بازگرداند و در اين
راه مددكار او آن است كه پيش از آراسته شدن به نماز و گفتن
تكبيرة الاحرام ، اهميت و مكانت ايستادن در پيشگاه
پروردگار و ترسناكى و سختى روز رستاخيز و محاسبه را فرياد
آرد و دل را از مهمات دنيا خالى و موجبات دنيايى التفات
خخاطر و مشغول گشتن دل را برطرف سازد تا انديشه اش آرام و
دلش سكون يابد و براى نماز آماده شود.
و اگر اين داروهاى آرام بخش ، انديشه هاى او را آرام و قلب
او را مطئمن نساخت ، دارويى بايد كه مرض را از ريشششه
بركند. آنچه براى او باعث مشغولى و مانع از حضور دل است ،
مهمات اوست و اين مهمات ، امورى هستند كه به سبب شهوتهاى
او مهم شده اند. پس بايد با قطع آن علاقه ها و باز داشتن
دل از آنها شهوت ها و بيرون راندن آن مهمات از دل ، نفس
خود را عقوبت كند زيرا هر چه او را از نماز باز دارد، ضد
دين و از سپاه ابليس و دشمن اوست .
اين است دارويى كه مى تواند ماده مرض را از بن برآورد و
چيزى جز آن ، سود نمى بخشد. بنابراين باز گرداندن نفس به
فهم ذكر،و مداواى به تسكين ، تنها در مورد شهوتهاى ضعيف و
انديشه هاى كه جز حواشى دل را مشغول نمى كند، سودمند است
ليكن براى غلبه بر شهوات قوى تنگ گيرند، داروى مسكن ، موثر
نيست ، بلكه پيوسته ميان آن شهوت و صاحب آن كشاكش هست .
اين كشمكش حتى در طول نماز او كه مى خواهد بدون پريشانى
خاطر با خداى خود به راز و نياز پردازد، امتداد مى يابد و
از شر آن رها نمى گردد.
مثل چنين شخصيتى مثل مردى است كه بخواهد با خاطر آسوده در
زير درختى به فكر پردازد ولى آواز گنجشكان ، خاطرش را مشوش
سازد و پيوسته با گنجشكان را با چوبدستى بپراند و به فكر
خود بازگردد و گنجشكان نيز باز آيند و او باز آنها را به
چوب براند. به وى گويند: اين دور را هرگز نهايت نيست . اگر
اخلاص مى خواهى درخت را بركن .
درخت شهوت نيز چنين است ، چون شاخه برآرد و شاخه هايش
اطراف را فرا گيرد، انديشه ها بسوى آن گرايد؛ چنان كه
گنجشكان بسوى درخت و مگس به سوى كثافت ها، و دفع آن به
درازا كشد، مگس را چندان كه برانى باز آيد و به اين سبب او
را به تازى ذباب مى گويند؛ همچنين است خاطره ها
و انديشه ها كه همانند گنجشكان و مگسها به سوى درخت شهوت و
شهوتهاى كثيف ، پر مى كشند، دفعشان دشوار است .
تنها راه علاج آن است كه درخت شهوت را از بن برآورند و
شهوت هاى كثيف را از وجود خود بزدايند، شهوات بسيار است و
كمتر كسى از آنها خالى است و همه آنها تحت يك اصل مجتمع
اند و آن دوستى دنياست و دوستى دنيا، سر همه خطاها و
گناهان و اساس نقصان و سرچشمه تباهيهاست و هر كه در باطن
او دوستى دنياست و اين دوستى براى برگرفتن توشه آنجهانى
نيست ، نبايد طمع كند كه لذت مناجات در نماز براى او پديد
آيد، زيرا هر كه به دنيا شاد است ، به خدا و مناجات او
ناشاد است ، و همت آدمى در زمينه آن چيزى است كه به آن شاد
و دلخوش است .
پس اگر مايه شادى و دلخوشى اش دنياست ، ناگزير همتششش
متوجه آن خواهد بود. با وجود اين نبايد دست از مجاهده
بردارد بلكه بايد سببهاى مشغول كننده را كم كند و دل را به
نماز باز آرد.
دلى كه در آن همت آخرت باشد، اگر همت دنيا را به آن اضافه
كنند چون جام پر از سركه اى خواهد بود كه به آن آب اضافه
كنند. به اندازه اى كه آب در آن ريزند بناچار سركه بيرون
آيد و به اندازه اى كه همت دنيا را داخل دل كنند ناگزيز
همت آخرت از آن بيرون خواهد رفت ، دلى كه به هنگام نماز
بايد ظرف خدا ياد خدا باشد نه همان اندازه كه ياد غير خدا
داخل آن شود، ياد خدا از آن برون خواهد شد.
(129)
پروردگارا توفيقى به ما عنايت كن كه بتوانيم ظرف دل را
تنها از ياد تو پر نگه داريم . خاصه در نماز كه مخصوص ياد
تو است .
هر كسى وظيفه دارد كه براى تسلط بر قوه خيال خويش بكوشد،
زمان آن را در اختيار خود گيرد، بر آن مالكيت و ربوبيت
پيدا كند، آن را اصلاح و ترتبيت نمايد و به آن هدف و جهت
بدهد نه آن كه خود اسير و محكوم هوسبازى نيروى شيطانى خيال
شود.
راه رهايى از حكومت خيال و هوس ، طاعت و بندگى براى خداست
. در عبوديت پروردگار، چنين حقيقيت و خاصيتى نهفته است كه
به انسان ، توان تسلط بر نفس و قوه خيال و انديشه مى بخشد
و او را بر تربيت نيروهاى روانى ، ذهنى و غريزى خويش قادر
مى كند. اين است معنى سخن امام صادق (عليه السلام ) كه
فرمودند:
العبودية جوهرة كنهها الربوبية
(130)
بندگى خدا گوهرى است كه حقيقت آن پروردگارى است .
اگر قوه تخيل ، بر انسان مسلط شود، نه تنها به او مجال سير
الى الله و سفر به سوى خدا را نمى دهد بلكه لطف و صفا و
شكوه جان آدمى را از او سلب و تمامى نيروها و استعدادهاى
او را تباه و نابود مى كند.
مولوى مى گويد:
(131)
جان همه روز از لگدكوب
خيال
|
وز زيان و سود و از خوف
زوال
|
نى صفا مى ماندش نه لطف
و فر
|
آنان كه مى خواهند بر تمركز ذهن و تمركز خاطر خويش قادر
شوند، راهى بهتر از عبادت خدا و توجه به او نمى يابند.
فرزند خورد سال امام سجاد (عليه السلام ) سقوط كرد و اندام
وى شكست .
از آن حادثه ، غوغايى در بيت آن بزرگوار پديد آمد، اما
امام كه در حال نماز و مستغرق ياد خدا بود، با خبر نشد و
چون نمازش به پايان رسيد و از معراج روحانى خويش باز آمد،
سر و صدا و بى تابى اهل خانه را شنيد و از موجب آن پرسيد.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) چنان بود كه چشمش به
خواب مى رفت و اما دلش نمى خوابيد و دچار غفلت از خدا نمى
گرديد.
مولوى در شرح حديث : تنام عيناى و لا ينام قلبى
(132) مى گويد:
لا ينام القلب عن رب
الانام
|
چشم تو بيدار و دل رفته
به خواب
|
چشم من خفته ، دلم در
فتحه باب
|
حس دل را هر دو عالم
منظر است
|
در زمينم با تو ساكن در
محل
|
مى دوم بر چرخ هفتم چون
زحل
|
همنشينت من نى ام ،
سايه من است
|
برتر از انديشه پايه من
است
|
زان كه من زانديشه ام
بگذشته ام
|
خارج از انديشه ، پويان
گشته ام
|
حاكم انديشه ام ، محكوم
، نى
|
چون كه بنا حاكم آم د
بر بنى
|
جمله خلقان ، سخره
انديشه اند
|
زان سبب خسته دل و غم
پيشه اند
|
من چراغ اوجم ، انديشه
، مگس
|
كى بود بر من مگس را
دسترس
|
چون ملالم گيرد از سفلى
صفات
|
بر پرم همچون طيور
الصافات
|
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله )، قلب كسانى را كه مسخر
قوه تخيل خويشند، به پرى تشبيه مى كند كه در دشتى بر درختى
آويختته باشد و باد، هر دم آن را پشت و رو مى كند
مثل القلب مثل ريشة فى الفلاة تعلقت
فى اصل شجرة يقلبها الريح ظهرا لبطن
(133)
از اين روى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) با همه
استوارى ايمان خويش ، فراوان دعا مى كرد كه :
يا مقلب القلوب ثبت قلبى على دينك
(134) اى دگرگون كننده دلها قلبم را بر دين
خودت استوار دار.
تا درس پايدارى در ايمان و درخواست و آنان از خدا، به ما
بيامرزد.
مولوى در بيان حديث فوق گويد:
(135)
در حديث آمد كه دل همچو
پرى است
|
در بيابانى اسير صرصرى
است
|
باد، پر را هر طرف راند
گزاف
|
گه چپ و گه راست با صد
اختلاف
|
در حديث ديگر آن دل را
چنان
|
كاب جوشان زآتش اندر
قازغان
|
هر زمان ، دل را دگر
رايى بود
|
آن نه از وى ليك از
جايى بود
|
10-2. آيا
شرط صحت نماز و شرط پذيرش آن يكى است ؟
اخبار و روايات ، به ما مى گويند كه نماز پذيرفته
نمى شود مگر به قدر حضور دل ليكن فقها قلب را شرط صحت نماز
نمى دانند مگر در نيت و تكبيرة الاحرام حال اگر بپرسند كه
اين دو مطلب چگونه با هم سازگار است ؟ مى گوييم :
فرق است ميان شرط قبول و شرط بسندگى در تكليف ، زيرا مراد
از عبادت مقبول ، آن است كه موجب نزديك شدن به خدا و به
دست آوردن پاداش آخرت گردد و آنچه كفايت مى كند اين است
كه بنده ، تكليف را به جاى آورد، اگر چه او را به خدا
نزديك نكند و پاداشى بر آن مترتب نشود. بايد توجه داشت كه
مردم در برداشتن بار تكليف مختلف اند. به همين جهت تكليف ،
به قدر توانايى و طاقت است .
(136) و تكليف كردن همه مردم و به حضور قلب
در همه نماز، ممكن نيست ، كه جز اندكى ، توانايى آن را
ندارند و چون شرط كرددن حضور قلب در همه اجزاى نماز به طور
وجوب و ضرورت ممكن نيست ، راهى نمى ماند جز آن كه صحت نماز
به حداقل حضور قلب ، مشروط شود؛ يعنى حتى اگر در نماز، يك
لحظه حضور قلب حاصل شود آن نماز، صحيح دانسته شود و
سزاوارترين لحظه ، لحظه تكبير و توجه است . همانجا كه نيت
نماز مى كند. با وجود اين ، اميد است كه حال شخص غافل در
نماز؛ مانند حال كسى نباشد كه نماز را به كلى رها مى سازد
زيرا به حسب ظاهر، قدم در راه انجام تكليف نهاده و براى يك
لحظه ، دل را حاضر كرده است . خلاصه ، آن كه : روى آوردن
دل به خدا و حضور قلب ، روح نماز است و كمترين چيزى كه از
اين روح براى حيات نماز بايد بماند، حضور دل به هنگام نيت
و تكبير است و كمتر از آن موجب مگر نماز و هلاك نمازگزار
مى گردد؛ همچنان كه به قدر افزونى آن ، روح نماز در اجزاى
آن گسترش مى يابد.
نماز كسى كه در تمام نمازش حضور دل دارد؛ مانند زنده اى
است كه روحى بزرگ و قوى دارد و روشن است كه قدرت سازندگى
چنان نماز و چنان زنده اى بسيار است . بر عكس ، نماز كسى
كه در همه آن جز در لحظه نيت و تكبير، در حال غفلت ، است
زنده اى است ، كه بى حركت كه مشرف به مرگ مى باشد.
(137)
امام صادق (عليه السلام ) فرمودند:
اربعة لا تقبل لهم صلاة : الامام
الجائر والرجل يوم القوم و هم له كارهون والعبد لابق من
مولاه من غير ضرورة والمراة تخرج من بيت زوجها بغير اءذنه
(138)
چهار كس نمازشان پذيرفته نمى شود: 1. پيشواى ستمكار 2.
مردى كه امامت نماز جماعت را به عهده بگيرد و جماعت از
امامت او ناخرسند باشند 3. بنده اى كه بدون ضرورت از مولاى
خود فرار كند 4. زنى كه بدون اجازه شوهرش از خانه بيرون
برود.
11-2. نماز،
روح دين است
با نماز آيينه دل بى غش
است
|
بى نماز، آيينه ها در
آتش است
|
با نماز آيينه دل صيقلى
است
|
بى نماز آكنده از كفر
جلى است
|
در نماز آداب خود گم
كردن است
|
با خداى خود تكلم كردن
است
|
از نماز، اى روح تقوى
روح دين
|
از تو دل گلخانه دين مى
شود
|
كام مؤ من با تو شيرين
مى شود
|
اى نماز اى ديده دل
تاثير تو!
|
مى كند وصلم به حق
تكبير تو
|
نخل جان امروز و فردا
سبزتر
|
هر كه بذر عشق تووو در
سينه كاشت
|
مى كند بستان جان را
سبزتر
|
در سجودت سجده بر حق مى
برم
|
تا رسم بر حق ، تعالى ،
سبزتر
|
نور قرآن را از قرآن مى
چشم
|
محمود تارى
(139)
12-2. نماز،
وفاى به عهد بنده با خداوند است
پرستش خدا و ترك پرستش غير او راه راست است و
انتخاب راه راست و بقاى بر آن ، پيمانى است كه بنده با خدا
بسته است . خداى تعالى ، فرمود:
الم اعهد اليكم يا بنى آدم الا
تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط
مستقيم
(140)
اى فرزند آدم ! آيا از شما پيمان نگرفتم كه شيطان را
نپرستيد كه او دشمن آشكار شماست و فقط مرا بپرستيد كه اين
راه راست است ؟ و بنده در نمازى به اين پرسش پروردگار پاسخ
مى دهد و مى گويد: خداوندا! هم اكنون تنها تو را مى پرستم
. و از تو كمك مى خواهم كه مرا بر پرستش خود نگهدارى و راه
راست را به من نشان بدهى .
اياك نعبد و اياك نستعين اهدنا
الصراط المستقيم
از اين روى گفته اند: الصلاة عهدالله
خدا نيز متقابلا عهدهايى با بندگان خود دارد. فرموده است :
شما را در رحمت خود داخل مى كنم شما
را يارى مى دهم و دست مى گيرم دعايتان را مستجاب و نيازتان
را برآورده مى كنم و به شما
عزت اين جهان و آن جهان مى بخشم
در صورتى كه بنده به عهد خود وفا كند، خدا هم به عهد خود
وفا خواهد كرد كه فرمود:
اوفوا بعهدى اوف بعهدكم
(141)
آرى عبادت و عبوديت بنده ، موجب عنايت خدا به بنده و قرب
بنده به پروردگار مى گردد چنانكه عبوديت پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه وآله ) موجب عنايت خدا و نزول وحى و فرشتگان بر
وى شد و او را به مقام بلند رسالت رسانيد:
تبارك الذى نزل الفرقان على عبده
(142) بلند مرتبه است خدايى كه قرآن را بر
بنده خود نازل كرد.
و اشهد ان محمد عبده و رسوله و عبوديت كه موجب عروج وى شد
و معراج او گرديد:
سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من
المسجدالحرام الى المسجدالاقصى ....
(143) منزه است خدايى كه بنده اش را شبانه
از مسجدالحرام به مسجدالاقصى برد...
13-2. حقيقت
و صورت نماز
نماز، به حسب ظاهر و صورت ملكى ، مركب از حركت ها،
سكون ها، وضعيت ها، قرائت ها، ذكرها و دعاهاست اما به حسب
حقيقت و صورت ملكوتى ، داراى وحدت و بساط است كه هر اندازه
به افق كمال نزديك تر شود، وحدتش تمام تر مى شود تا به
عنايت منتهى شود كه حصول قيامت كبراى آن است ، و وحدت
صورتهاى ملكى و ظاهرى ، تابع وحدت صورتهاى ملكوتى غيبى است
.
وحدت تامه صورتهاى ملكى و ظاهرى به فانى گشتن آنها در باطن
ملكوت است كه از آن تعبير به قيامت صغير بدست مى كنند.
براى هر يك از وضعيت ها، حركت ها، و ذكرهاى نماز، نماز،
اسرارى است كه روح و حقيقت نماز را از آنها مى توان به دست
آورد.
سر اجمالى نماز عارفان ، حصول معراج حقيقى و قرب معنوى و
رسيدن به مقام فناى ذاتى است و كه در ذكرها به
اياك نعبد كه مخاطبه حضورى
است ، و در وضعيت ها به سجده دوم كه فناى از فناست حاصل مى
شود.
چنان كه بازگشتن از معراج و مقام قرب و فناى در ذكرها به
اهدنا الصراط المستقيم است
كه صحو پس از محو و بازگشتن به خود است و درخواست هداييت
براى خود، و در وضيت ها به سر برداشتن از سجده دوم اوست با
پايان ركعت كه حقيقت نماز است سفر تمام مى شود و برداشتن
سر از سجده تا سلام ، علامت ملاقات حاضران و برگشتن از سفر
و بازگشت به كثرت است ولى با سلامت از حجابهاى كثرت و بقاى
به حق .
(144)
بر اساس حديثى كه از امام رضا (عليه السلام ) رسيده است ،
نماز، در اصل ، يك رعت است و بقيه ركعت ها از فرائض و
نوافل براى اتمام همان يك ركعت است .
اين حديث شريف را در صفحه سى و هشتم از جلد دوم وسائل
الشيعه و در فصل دوم از دفتر دوم همين كتاب اسرار نماز،
راز شماره ركعتهاى نمازهاى روزانه ملاحظه فرماييد.
14-2. موج
درياهاى راز
غلامرضا كاج
(145)
15-2. وصف
عشق
پيش از اين گفتيم كه پرستش بايد از روى عشق و معرفت
باشد و نماز حقيقى ، نماز است كه عارفانه و عاشقانه خوانده
شود. اينك توصيف عشق در شعر حافظ
از صداى سخن عشق نديدم
خوشتر
|
يادگارى كه در اين گنبد
دوار بماند
|
عشق ، جوهرى است در فطرت آدمى است .
مى خور كه عاشقى نه به
كسب است و اختيار
|
اين موهبت رسيد ز ميراث
فطرتم
|
عشق عنصرى است كه در آفرينش انسان و ساختار وجودش دخيل و
موثر است .
مهر رخت سرشت من ، خاك
درت بهشت من
|
عشق تو سرنوشت من ،
راحت من رضاى تو
|
عشق ، وديعه گرانبهاى الهى و آتشى است كه دست عنايت حق ،
بر خرمن هستى انسان زده است .
چراغ صاعقه آن سحاب ،
روشن باد!
|
كه زد به خرمن من آتش
محبت او
|
عشق ، هنرمندى ارجمند، گوهرى گرانقدر و عامل غناى ذات و
بزرگى روح انسان است . ما و همه موجودات جهان به عشق زنده
و پا بر جاييم . حيات حسم و جان و پايدارى زمين و زمان به
عشق است .
طفيل هستى عشق اند آدمى
و پرى
|
ارادتى بنما تا سعادتى
ببرى
|
بكوش خواجه و از عشق بى
نصيب مباش
|
كه بنده را نخرد كس به
عيب بى هنرى
|
جهان فانى و باقى فداى
شاهد و ساقى
|
كه سلطانى عالم را طفيل
عشق مى بينم
|
و سرانجانم ، عشق است كه مى ماند.
خلل پذير بود هر بنا كه
مى بينى
|
مگر بناى محبت كه خالى
از خلل است
|
حافظ با كسانى كه عشق را در قلمرو بحث و گفتگو جستجو مى
كنند، سخن خير و سلامت نمى گويد:
اى آنكه به تقرير و
بيان دم زنى از عشق
|
ما با تو نداريم سخن
خير و سلامت
|
زيرا به اقرار تمامى عاشقان ، عشق ، غير قابل تعيرف است :
سخن عشق ، نه آنست كه
آيد به زبان
|
ساقيا! مى ده و كوتاه
كن اين گفتگ و شنفت
|
16-2. فراغتى
به پرواز در خلسه عشق
.... آنگاه ميترا گفت با ما از عشق بگو. او سر بر
آورد و به مردم نگريست و سكوتى سخت در ميانه افتاد پس به
آوازى عظيم ، لب به سخن گشود:
چون عشق ، ارشاد فرمايد، قدم در راه نهيد. گر چه دشوار است
و بى زنهار، اين طريق ، و چون بر شما بال گشايد، سر فرود
آوريد و به تسليم . اگر چه شمشيرى نهفته در اين بال ، زخمى
بر جانتان زند و آن هنگام كه با شما سخن گويد، يقين كنيد
كلامش را؛ گر چه آواى او، چينى روياى شما در هم ككوبد و
فرو ريزد، آنچنان كه باد شمال ، صلابت باغ را.
هشدار! عشق است كه بر تخت مى نشاند و به صليب مى كشاند و
هم او كه سرچشمه رويش است ؛ هرس مى كند. هم به فراز آيد
بلنداى قامتتان را به تمامى و نازك ترين شاخه هايتان را كه
زير تابش به ترقصند و اهتزاز، با دستهاى مهربان خويش
بنوازد و هم به عمق رود تا سخت ترين ريشه هايتان در دل خاك
، و به ارتعاش درآورد و از بن .
چون ساقه هاى بافته ذرت ، خويشتن به وجود شما احاطه كند.
سخت به خرمنگاه بكوبد تا برهنه شويد. غربال كند تا كه از
پوسته وارهيد. به آسياب كشد تا پاكى و زلالى و سپيدى ، و
خميرى سازد نرم . پس به قداست آتش خويش سپاردتان ، باشد
كه نان متبركى شويد، ضيافت پر شكوه خداوند را. و اين همه
را از آن روى كند، عشق كه مستورى دل بر شما باز گشايد تا
به حرمت اين معرفت ، ذره اى شويد قلب حيات را.
زنهار! اگر به مامون و احتياط، از عشق ، تنها، طالب كاميد
و گوشه آرام ، پس برهنگى خويش بپوشيد و پاى از خرمن عشق
، واپس كشيد. به دنياى بى فضل خود نزول كنيد كه در آن لب
به خنده مى گشايد. اما نه از اعماق دل ، واشكى از ديده فرو
مى چكد اما نه به همان هاى جان .
چيزى به تحفه نمى دهد عشق ، مگر خويش را و نمى ستاند مگر
از خويشتن . نه بندى تملك است و نه سودايى تصاحب . كه عشق
را، عشق ، كفايت است و نهايت . و چون عاشقى آمد، سزاوار
نباشد اين گفتار كه ،: خدا در قلب
من است شايسته تر، آن كه گفته آيد: (من در قلب
خداوندم ) و اين نه پندارى است سست .
به صواب كه گامهاى شما طريقت عشق ، معين كند، كه عشق ،
خود، راه نمايد، گوهرى فراخور اگر در وجودتان يافت تواند
كرد.
عشق را به جز تجلى خود، آرمانى نباشد. ليكن شما را اگر عشق
در دل است و تمنا در سر، هم بدين گونه مى بايد آرزو را در
قلمرو جان .
از او گداختن ، آب شدن ، صافى شدن و سر به راه نهادن ،
بسان جويبارى كه نغعمه خود را به خلوت شب ، ساز مى كند.
باز سوداى درد مشتاقى ، و التهاب زخمى از ادراك محض و عشق
، و آن كه خونم رود از دل ، به رغبتت و با وجد. به نقره
فام سپيده ، چشم گشودن از اشتياق دلى بى تاب و حق شناس .
روزى ديگر را دم زدن در هواى عاشقى ، در كشاكش نيمروز،
فراغتى به پرواز در خلسه عشق ، و شامگاهان ، به خانه رفتن
، به قدردانى و سپاس و خفتن با نمازى ، به قبله معشوق در
دل و آوازى به ثناى دوست بر لب .
(146)
17-2. عشق
اگر بال گشايد، به جهان حاكم اوست
عشق اگر بال گشايد، به
جهان حاكم اوست
|
گر كند جلوه در اين كون
و مكان ، حاكم اوست
|
روزى ار رخ بنمايد ز
نهانخانه خويش
|
فاش گردد كه به پيدا و
نهان ، حاكم اوست
|
ذره اى نيست به عالم كه
در آن عشقى نيست
|
بارك الله كه كران تا
به كران ، حاكم اوست
|
گر عيان گردد روزى رخش
از پرده غيب
|
همه بينند كه در غيب و
عيان ، حاكم اوست
|
تا كه از جسم و روان بر
تو حجاب است حجاب
|
خود نبينى به همه جسم و
روان ، حاكم اوست
|
من چه گويم كه جهان
نيست بجز پرتو عشق
|
ذوالجلالى است كه بر
دهر و زمان ، حاكم اوست
|
امام خمينى
(147)
18-2. در
حريم عشق يزدان كيستم ؟
كلبه احساس پاكم ، پر
شود از بوى عود
|
چون گل سجاده را بويم
به هنگام سجود
|
قمرى محزون دل ، آنك ز
كنج اين قفس
|
كرد عزم كوى جانان ،
بند ذلت را گشود
|
در حريم عشق يزدان
كيستم ؟ پروانه اى ؟
|
گرد شمع وصل او، حيران
ز اسرار وجود
|
طوطى جان تا به بوى
گلشنى پرواز كرد
|
ريخت در كامش شكر، دست
خداى از روى جود
|
از جلال ذات حق ، روشن
شود چشم فروغ
|
بى گمان ، آهنگ وصلش ،
خوشتر است از چنگ و رود
|
فروغ نبى زاده
(148)
فصل سوم : حق نماز
1-3. حق نماز
حضرت امام ، على بن الحسين (عليه السلام ) كه سيد
ساجدان ، شمع جمع عابدان و زيور رخشنده اى بر پيكر اجتماع
يكتاپرستان تاريخ است ، حق نماز را چنين بيان فرمود:
فاما حق الصلاة تعلم آنهاو فادة الى
الله و انك قائم بها بين يدى الله فاذا علمت ذلك كنت خليقا
ان تقوم فيها مقام الذليل الراغب الراهب الخائف الراجى
المسكين المتضرع المعظم من قام بين يديه بالسكون و الاطراق
و خشوع الاطراف و لين الجناح و حسن المناجاة له فى نفسه و
الطلب اليه فى فكاك رقبتك التى ببه خطيئك و استهلكتها
ذنوبك و لا قوة الا بالله
(149)
حق نماز اين است كه بدانى نماز، در آمدن به پيشگاه معبود
يگانه است و تو در نماز پيش روى وى ايستاده اى پس آنگاه كه
بر اين حقيقت آگاه گرديدى ، سزاوار آنى كه در نماز ايستى ،
ايستادن كسى كه خواهنده و ترسنده ، بيمناك و اميدوار و
مسمند و زارى كننده است و خداى را بزرگ مى داردد، و قيام
كسى كه با آرامش ، چشم فرو هشتن ، سر به زير افكندن ،
فروتنى اندامها، نرمى بالها، فروهشتن شانه ها - و نيكويى
راز گفتن با او در دل ؛ در محضرش ايستاده و نيز شايستگى
دارى كه از خداى بخواهى تا گردنت را از زير بار لغزشهايى
كه بر آن حلقه گشته است و آن را به پرتگاه هلاك و نابودى
افكنده است ، آزاد گرداند و هيچ نيرويى جز آن كه خدا عطا
كند، وجود ندارد.
از اميرمؤ منان ، على (عليه السلام ) روايت شده است كه :
من اتى الصلوة عارفا بحقها غفر له
(150) آن كه درحال معرفت به حق نماز به آن
درآيد، خدا از گناهان وى درگذرد.
2-3. حق
اقامه نماز
گزاردن حق نماز، تنها يك مساله شخصى و انفرادى نيست
. حكومت ها و ملتهاى مسلمان نيز بايد حق اقامه آن را به
جاى آورند و با معرفى نماز و ترويج و تدريس آن در سطح
جامعه و تمامى سطوح آموزشى ، براى اقامه هر چه با شكوه تر
آن قيام كنند.
خوشبختانه در كشور ما، حركت هاى مباركى براى اين مهم صورت
گرفته است كه آثار فرخنده آن مشهود و سعى ايجادكنندگان و
كوشندگان آن مشكور است .
برگزارى اجلاسيه هاى سراسرى و سالانه بزرگداشت و ترويج
نماز، اذان سالانه اى است كه از سال يكهزار و سيصد و هفتاد
هجرى شمسى تا كنون ، طنين آن ، همه ساله در سطح ميهن
اسلامى ما ايجاد موج و تحرك مى كند.
دعوت به نماز و ايجاد خيزش براى اقامه آن كار مقدسى است و
مناديان نماز از فضيلت و شرافت ويژه برخوردارند.
در روز رستخيز نيز گردنهاى مناديان نماز و گويندگان اذان ،
كشيده تر است .
(151)
و با پيامبران و صديقان و شهيدان ، محشور و همنشين هستند.
(152)
ويل دورانت ، مورخ مشهور آمريكايى كه اثر ماندگار او تاريخ
تمدن ، بزرگترين تاليف تاريخى جهان به شمار مى آيد، در
تمجيد مناديان نماز، اجراى نماز و هماهنگى مسلمين در اين
امر مى نويسد: براستى چه نيرومند و شريف است اين دعوت -
دعوت به نماز - كه مردم را پيش از طلوع آفتاب به بيدارى مى
خواند. چه خوب است كه انسان ، هنگام نيمروز، كار و كوشش را
كنار بگذارد و به نيايش پروردگار بپردازد و چه با شكوه و
بزرگ است كه خاطر انسان در سكوت شب ، به جانب خدا متوجه
گردد و چه خوش آهنگ است آواز مؤ ذنان ، در گوش مسلمانان و
غير مسلمانان كه جانهاى محبوس در پيكر خاكى را از فراز
هزاران مسجد فرا مى خوانند تا به سوى بخشنده زندگانى و عقل
، روى كنند و با جان با و پيوند گيرند. در اين پنج وقت ،
هر مسلمانى ، در هر گوشه دنيا باشد، بايد از كار خود هر چه
هست دست بردارد، تطهير كند و رو به جانب كعبه بايستد و
رسوم و تشريفات نماز را به همان صورت كه ديگر مسلمانان عمل
مى كنند، به انجام رساند.
(153)
دكتر رجا روژه گاندى ، دانشمند و فيلسوف مشهور فرانسوى كه
به دين اسلام مشرف شده است در توصيف و تمجيد مراسم زيباى
اجراى نماز مى نويسد: در نماز، انسان به خود باز مى گردد و
همه هستى را در وجود خود احساس مى كند. چنين است كه انسان
با ايمان ، وادار به ستايش پروردگار مى گردد.. در نماز،
همه مسلمانان جهان در برابر محراب هاى تمام مساجد كه زاويه
آنهابه سوى كعبه ساخته اند، در صفهاى فشرده با همدلى و
حضور خود به طور گسترده و عميقى مجذوب و مركز و بنياد خويش
مى گردند.
(154)
بسيارى ديگر از دانشمندان و نويسندگان منصف غربى درباره
اهميت نماز و ارزش آن و ترويج اقامه آن سخنان زيبا و
شنيدنى دارد و كه در فصل دوم از دفتر سوم ، به برخى از
آنها اشاره خواهد شد.
3-3. حق مسجد
حق مسجد بر تو اين است كه آن را غريب نگذارى و براى
اقامه نماز در آن بشتابى . مؤ منان وظيفه دارند كه به
تعمير مساجد بپردازند و آبادانى آن به بسيارى و انبوهى
نمازگزاران و حضور گسترده آن در صفوف نمازهاى جماعت و جمعه
است ؛ چنان كه ويرانى آن در عدم حضور آنان و به ويژه اهل
محله مسجد براى نماز در آن است ؛ هر چند از نظر بنا و
ساختمان به بهترين وجهى تعمير و تزيين شده باشد.
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه :
روز قيامت سه چيز به نزد خداى ، تعالى شكوه مى كند:
1. نمازخانه ويرانى كه اهل محله آن در آن نماز نگزارند.
2. دانشمندى كه در ميان نادانهاست و آنان مسائل شرعى خود
را از او نمى پرسند.
3. قرآنى كه بلااستفاده مانده است و آيا خدا را در آن نمى
خوانند: ثلاثة يشكون الى الله ،
عزوجل ، مسجد خراب لا يصلى فيه اهلى و عالم بين جهال و
مصحف معلق قد وقع عليه الغبار لا يقرء فيه
(155)
و نيز آورده اند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله )
فرمود
يجى ء القيامة ثلاثة يكشون : المصحف
والمسجد والعترة . يقول المصحف يا ربب حر قونى و مز قونى و
يقول المسجد يا رب عطلونى و ضيعونى و تقول العترة يا رب
قتلونا و طردونا و شردونا
(156)
روز قيامت سه چيز با حال شكوه وارد محشر مى شوند: كتاب خدا
و مسجد و اهل بيت . مصحف گويد: اى پروردگار من ! مرا
سوختند و پاره پاره كردند و مسجد گويد: اى پروردگار من !
مرا بلا استفاده گذاشتند و تباهم كردند و عترت گويد: اى
پروردگار من ! ما را كشتند و ترك كردند و پراكنده ساختند.
از دو روايت مذكور در فوق استفاده مى شود كه آبادى مسجد به
حضور مسلمانان در آن براى نماز است و ويرانى آن به خالى
بودنش از اجتماعات است اين حقيقيت را از آيه زير نيز مى
توان فهميد:
و من اظلم ممن منع مساجد الله ان
يذكر فيها اسمه و سعى فى خرابها...
(157)
چه كسى ستمكارتر است از آن كه مردم را از رفتن به نمازخانه
باز مى دارد تا نام خدا را در آن بر زبان نياوردند و از
اين طريق به ويران كردن آن مى كوشد.
كسى كه به مسجد درآيد و در آن نماز نگذارد، در حق آن ستم
كرده است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمودند:
من سمع النداء فى المسجد فخرج من
غير علة فهو منافق الا ان يريد الرجوع اليه
(158)
كسى كه در مسجد صداى اذان را بشنود و بدون سبب ، و نماز نا
كرده از آن خارج شود، دور و منافق است مگر آن كه قصد
بازگشت به مسجد داشته باشد.
از حقوقى كه مسجد بر تو دارد اين است كه آداب رفتن به مسجد
در آن را مراعات كنى . از جمله از خوردن غذاها و گياهان
بدبو بپرهيزى و بوى خويش بكار برى و لباس پاكيزه و پاك به
تن كنى ؛ از افكندن آب دهان و خريد و فروش و بلند كردن صدا
در آن خوددارى كنى و از ورود كودكان بى تميز و ديوانگان
ولگرد و بدون صاحب ، به آن جلوگيرى و از اجراى احكام و
حدود در آن اجتناب كنيى .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
جنبوا مساجدكم الشراء و البيع و
المجانين و الصيبان و الضالة و الحدود و رفع الصوت
(159)
از ديگر حقوقى كه مسجد بر تو دارد اين كه از آلوده كردن آن
بپرهيزى و در صورتى كه آلوده شد، آن را پاك و پاكيزه كنى .
4-3. حق
منادى نماز
امام زين العابدين (عليه السلام ) فرمودند:
... و اما حق الموذن فان تعلم انه
مذكرك بربك و داعيك الى حظك و افضل اعوانك على قضاء
الفريضة التى افترضها الله عليك على ذلك شكرك للمحسن اليك
و ان كنت فى بيتك مهتما لذلك لم تكن لله فى امره متهما و
علمت انه نعمة الله عليك لا شك فيها فاحسن صحبة نعمة الله
بحمدالله عليها على كل حال و لا قوة الا بالله
(160)
... و اما حق گوينده اذان و منادى نماز اين است كه بدانى
تو را به ياد پروردگارت مى اندازند و به بهره ات مى خواند
و تو را بر انجام فريضه اى است كه خدا بر تو واجب كرده است
بهترين كمك كار است پس بر اين خدمت بمانند كسى كه بر تو
احسان كرده است از او قدردانى كن و اگر تو در درون خانه ات
براى پاسخ به نداى مؤ ذن اهتمام مى ورزى ، در كارى كه براى
خداست مورد بدگمانى نبوده اى و دانسته اى كه مؤ ذن نعمتى
بر تو از نزد خداى توست و اين حقيقتى است كه در آن شكى
نيست پس در هر حال با پاسخ به نداى موذن و رفتن به مسجد و
ستايش خدا بر عطاى اين نعمت ، با نعمت خدا به نيكويى
مصاحبت و همنشينى كن .
5-3. حق
پيشنماز
همچنين از امام سجاد (عليه السلام ) روايت شده است
كه فرمود:
... و اما حق امامك فى صلاتك فان
تعلم انه قد تقلد السفارة فيما بينك و بين الله و الوفادد
الى ربك و تكلم عنك و لم تتكلم عنه و دعالك و لم تدع له و
طلب فيك و لم تطلب فيه و كفاك هم المقام بين يدى الله و
المسائلة له فيك و لم تكفه ذلك فان كان فى شى ء من ذلك
تصير كان به ، دونك و ان كان اثما لم تكن شريكه فيه و لم
يكن له عليك فضل فوقى نفسك بنفسه و وقى صلاتك بصلاته فتشرك
له ذلك و لا حول و لا قوة الا بالله
(161)
... و اما حق پيشنماز تو اين است كه بدانى ايلچى ميان تو و
خدا و نماينده تو در بارگاه اوست . او از سويت سخن مى گويد
اما تو از جانب او سخن نمى گويى . او برايت دعا مى كند اما
تو خدا را برايش نمى خوانى . او درباره مغرفت خواسته است و
تو در خواست آمرزش او را نكرده اى . او تو را از نگرانى
ناشى از بيم ايستادن در برابر معبود بيتا و شرم نياز خواهى
از حضرت او حفظ مى كند ليكن تو و او را از آن نگه مى دارى
. اگر در اينها تقصيرى باشد به گردن اوست نه تو و اگر
گناهكار باشد تو شريكش نيستى و او را بر تو برترى نيست جز
آن كه او خودش را سپرت ساخته و نمازت را به نماز خود حفظ
كرده است پس بايد كه به اين جهات قدرش را بدانى و هيچ
نيرويى جز ان كه خدا عطا كند، وجود ندارد.
از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) روايت شده است كه
فرمودند:
الموذن عمود الله ، والامام نور
الله ، والصفوف اركان الله ، فاجيبوا عمود الله ، واقتبسوا
من نور الله ، و كونوا من اركان الله
(162)
اذان گو، ستون دين خدا، امام جماعت روشنايى دين او صفوف
جماعت ، اركان دين اوست پس به نداى مؤ ذن كه دين خدا را
استوار مى دارد، جواب دهيد و راهى مسجد شويد و از امام
جماعت كه روشنايى دين خداست ، صفات نيك و نورانى اقتباس
كنيد و با ايستادن در صفوف نماز از پايه هاى دين خدا شويد.
مى دانيم كه در نزد شيعيان ، پيشنماز بايد واجد شرط عدالت
باشد و مردم از او ستم و گناهى نديده باشند. در غير اين
صورت حق پيشنمازى ندارد و نبايد پشت سرش نماز بگزارد كه
وجود چنين امام سوئى براى جماعت و مسجد و مردم خطرناك و
زيانبار است . ناصر خسرو قباديانى از چنين پيشنمازى به يار
بد و مار بد تعبير كرده و گفته است :
(163)
كه بخفته است مار در
محراب
|
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمودند:
ان امامك شفيعك الى الله ، عزوجل ،
فلا تجعل شفيعك سفيها و لا فاسقا
(164)
همانا امام و پيشنمازت شفيع و واسطه ات به درگاه خداوند
است . پس كسى را كه تباه و نابخرد است ، وسيله و شفيع
خود به درگاه او قرار مده .
و در خبر است كه :
ما من امام يصلى مع قوم الا و عليه
تبعات صلواتهم
(165)
هيچ امامى نيست كه با گروه و جماعتى نماز بخواند مگر آنكه
پيامدها و كمبودهاى نمازشان را عهده دار خواهد بود.
فصل چهارم : فضيلت نماز
1-4. فضيلت طهارت
خداى تعالى ، فرمود:
ان الله يحب التوابين و يحب
المتطهرين
(166)
براستى كه خدا، هم بازگشت كنندگان از خود به خدا را دوست
دارد و هم پاكان و پاكيزگان را.
هم آنان كه با آب توبه جان را از آفت گناه مى شويند، نزد
او محبوبند، هم كسانى كه طهارت را رعايت مى كنند و از
نجاست و آلودگى كناره مى گيرند.
و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمودند: الطهور ظر
الايمان
(167) پاكى بخشى از دين و ايمان است .
لا صلاة الا بالطهور
(168)
هيچ نمازى درست نيست مگر آنكه با طهارت (غسل وضو و تيمم )
خوانده شود.
الوضوء نصف الايمان
(169)
دست نماز، نيم ايمان است .
پدران و مادران مسلمان بايد هر چه زودتر فرزندان خود را با
وضو و نماز آشنا سازند . اين عمل از عوامل آمرزش آنان است
. امام صادق (عليه السلام ) فرمودند:
... فاذا تعلم الوضو غفر الله لوالديه
(170)
هنگامى كه كودك ، وضو را ياد مى گيرد، خداوند پدر و مادرش
را مى آمرزد.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمودند:
اذا اردت الصلاة فاحسن الوضوء ثم قم
فاستقبل القبلة ثم كبر
(171)
زمانى كه بخواهى نماز بخوانى ، به نيكى دست نماز كن آنگاه
رو به قبله بايست و تكبيير افتتاح بگوى .
و امام على (عليه السلام ) فرمودند:
لا يقرءالعبد القران اذا كان على غيرر طهور حتى يتطهر
(172) بنده خدا هنگامى كه وضو ندارد نبايد
قرآن بخواند تا آنكه وضو بگيرد.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) به امام على (عليه
السلام ) فرمودند: يا على ان الوضؤ
قبل الطعام و بعد شفاء فى الجسد و يمن فى الرزق
(173)
اى على ! وضو گرفتن پيش از صرف غذا و پس از آن ، موجب
بهبود بدن و بركت در روزى است .
و امام صادق (عليه السلام ) نيز فرمودند:
الوضؤ قبل الطعام و بعد الطعام
يذهبان الفقر
(174)
وضوى پيش از غذا و پس از غذا، نيازمندى را مى زدايد.
جالب توجه است كه نماز و قرائت قرآن ، غذاى روح است و طعام
، غذاى جسم و براى هر دو سفارش به وضو و طهارت شده است .
با توجه به آنكه طهارت و وضوى حقيقى با طهارت روح همراه
است و با عنايت به آنكه خوراكى كه مى خوريم نيز بايد حلال
و طاهر باشد؛ معلوم باشد كه براى تغذيه و رشد آدمى در
تمامى ابعاد بايد طهارت را به طور كلى رعايت كرد.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمودند:
من توضع على طهر كتب الله له عشر
حسنات
(175)
كسى كه با داشتن طهارت وضو مى گيرد، خداوند ثواب ده حسنه
را برايش مى نويسد.
و از آن حضرت روايت شده است :
من جدد وضوءه من غير حدث جدد الله
توبته من غير استغفار
(176)
هر كه وضوى خود را بدون آنكه باطل شود، تجديد كند، خداوند،
توبه اش را بدون استغفار مجدد تازه كند.
ما منكم من احد يتوضا فيسبغ الوضؤ ،
ثم يقول اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد
ان محمدا عبده و رسوله الا فتحت له ابواب الجنة الثمانية
يدخل من ايها شاء
(177)
هر يك از شما زياد و كامل وضو بگيرد، آنگاه بگويد: گواهى
مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا نيست و براى او شريكى وجود
ندارد، و شهادت مى دهدم كه محمد (صلى الله عليه وآله )
بنده و فرستاده اوست ، درهاى هشتگانه بهشت به رويش گشوده
شود، تا از هر كدام كه بخواهد به آن درآيد.
آن بزرگوار وضو را محو كننده گناهان معرفى كرده و فرموده
اند:
ثلاث كفارات : اسباغ الوضوء فى
السبرات و المشى بالليل و النهار الى الجماعات و المحافظة
على الصلوات
(178)
سه چيز جبران كننده و پاك كننده گناهان است ؛ وضوى كامل در
هواى سرد راه رفتن در شب و روز به سوى نمازهاى جماعت و
جمعه و مراقبت بر اجراى صحيح نمازها.
آن حضرت خطاب به امام على (عليه السلام ) فرموده اند:
ثلاث درجات : اسباغ الوضؤ فى
السبرات و انتظار الصلاة بعد الصلاة و المشى بالليل
والنهار الى الجماعات
(179) سه چيز موجب رفعت درجات است : وضوى
كامل در هواى سرد، انتظار نماز بعد از نماز و رفتن در روز
و شب به سوى نمازهاى جماعت و جمعه .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) در جاى ديگر وضوى كامل
و نيكو را پوشاننده گناهان و تضمين كننده بهشت دانسته اند:
خصال ست ما من مسلم يموت فى واحدة
منهن الا كان ضامنا على الله ، عزوجل ، ان يدخله الجنة
منها رجل توضا فاحسن الوضؤ ثم خرج الى مسجد الصلاة ، فان
مات فى وجهه كان ضامنا على الله
(180)
شش خصلت است كه اگر مسلمانان يكى از آنها را داشته باشد،
نمى ميرد مگر آنكه خدا ضمانت مى كند كه او را داخل بهشت
كند يكى از آنها اين است كه انسان وضو بگيرد؛ بهترين دست
نماز، آنگاه براى نماز جماعت به سوى مسجد حركت كند پس اگر
در اين حال بميرد خدا ضامن به بهشت رفتن اوست .
و از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) است كه
من بات على طهر فكانما احياالليل
(181)
كسى كه شب را با وضو به صبح رساند؛ گويا تمام شب را به
پرستش و امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
من تطهر ثم اوى الى فراشه بات و
فراشه كمسجده
(182) آن كه وضو بگيرد و سپس به رختخواب
خود برود بسترش همانند مسجد خواهد بود.
و از آن حضرت است كه عليكم باءتيان
المساجد فانها بيوت الله فى الارض من اتاه مطهرا طهره الله
من ذنوبه و كتب من زواره
(183) بر حضور در مسجد مراقبت كنيد زيرا
مساجد خانه هاى خدا در زمين است . كسى كه با طهارت وارد
مسجد شود، خدا او را از گناهانش پاك گرداند و نام وى در
زمره ديدار كنندگانش نوشته شود.
و حضرت مصطفى (صلى الله عليه وآله ) فرموده اند:
ان المسلم اذا توضا فاءحسن الؤ ضؤ
ثم صلى الصلوات الخمس تحاتت خطاياه كما تحاتت هذاالورق
(184)
هنگامى كه مسلمانى به خوبى وضو سازد و آنگاه نمازهاى
روزانه را به جاى آرد، گناهانش فرو ريزد چونان كه اين برگ
از درخت فرو ريخت . من توضا فاسبغ
الوضو و صلى ركعتين لم يحدث فيهما نفسه بشى ء من الدنيا
خرج من ذنوبه كيوم ولدته امه
(185)
كسى كه وضو گيرد و آن را به طور كامل به جاى آورد، و با آن
دو ركعت نمازى كند كه در آن با خود از دنيا سخن نگويد و به
چيزى از آن نينديشد، از گناهان خود به در آيد؛ همانند روزى
كه پاك و معصوم از مادرش متولد شده است .
من اسبغ وضؤ ه و احسن صلاته و ادى
زكاة ماله و كف غضبه و سجن لسانه و ادى النصيحة لاهل بيت
نبيه فقد استكمل حقايق الايمان و ابواب الجنة مفتحة له
(186)
كسى كه وضو خود را كامل و شاداب به جاى آورد، نماز خويش
نيكو كند، زكات مال خود بدهد، خشم خويشتن فروخورد، زبان بر
گناه ببندد، براى گناه خود آمرزش بخواهد، و اهل بيت پيغمبر
خود را خالصانه دوست بدارد و خير خواهشان باشد، البته
حقايق اهل ايمان خود را به كمال رسانده است و درهاى بهشت
به روى او باز است .
همچنين از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) روايت شده است
كه امتى الغز المحجلون . اثار الوضو
يوم القيامة
(187) دست و پاى افراد امت من در روز قيامت
از دست نمازى كه در دنيا گرفته اند؛ درخشان است .