13-1. تاريخ
بيت المقدس
ابن خلدون درباره تاريخ
اورشليم مى نوسيد: بيت المقدس (اورشليم يا مسجد اقصى در
آغاز كار و در روزگار صابئه ، جايگاه معبد زهره بوده است و
در ضمن ارمغانهايى كه بدان معبد تقديم مى كرده اند، روغن
زيتون هم به عنوان هديه بدان جايگاه مى برده و آنها را بر
روى صخره اى كه در آن معبد بوده مى ريخته اند.
سپس مبعد مزبور كهنه شد و پس از آن كه بنى اسرائيل ، آن
ناحيه را از تصرف كردند، صخره مزبور را قبله نماز قرار
داده اند و آن چنان بود كه چون موسى (عليه السلام )، بنى
اسرائيل را از مصر بيرون برد تا بيت المقدس را بر حسب وعده
اى كه خدا به اسرائيل پدر ايشان و به پدر وى اسحاق داده
بود، به تصرف خويش در آوردند و چون در سرزمين
تيه اقامت كردند، خدا به
موسى فرمان داد: قبه اى ازچوب اقاقيا بسازد؛ چنان كه
اندازه و شكل و هياكل و تصاوير آن ، از راه وحى تعيين شده
بود و نيز مقرر شده بود كه در آن قبه ، بايد تابوت (صندوق
عده ) و مائده با بشقابها و مناره اى با قنديل هاى آن تهيه
كند و مذبحى براى قربانى بسازد و وصف تمام اينها به
كاملترين طريقى در تورات آمده است .
موسى (عليه السلام ) قبه را بساخت و تابوت عهد را در آن
بگذاشت و در آن تابوت بجاى الواح نازل شده با دستورهاى ده
گانه كه شكسته بود، الواح مصنوعى قرار دارد و مذبح را
نزديك آن ترتيب داد و خدا به موسى امر كرد كه هارون امور
قربانى را بر عهده گيرد. و قبه مزبور را در ميان خيمه هاى
خود در تيه نصب كردند و به سوى آن نماز مى خواندند و در
مذبح جلو آن قربانى مى كردند و متعرض وى در آنجا مى شدند.
و چون بر سرزمين شام تسلط يافتند، (قبه را هم به كلكال از
بلاد سرزمين مقدس ميان قسمت بنى يامين و بنى افرائيم فرود
آوردند و در آن جايگاه ، چهارده سال باقى ماندند. هفت سال
در مدت جنگ و هفت سال پس از فتح ، و هنگام تقسيم بلاد. و
چون يوشع (عليه السلام ) در گذشت ، آن را به شهر
شيلو نزديك كلكال ، نقل
كردند و بر گرد آن ديوارها برآوردند و بر اين وضع ، مدت
سيصد سال به جاى ماند تا آن كه فرزندان فلسطين ، آن را از
تصرف آنان بيرون آوردند؛ چنان كه گذشت . و بر ايشان غلبه
يافتند. ولى بعدا قبه را به آنان رد كردند و پس از مرگ
كوهن بزرگ (عالى ) آن را به نوف بردند. آنگاه در روزگار
طالوت ، آن را به كنعون از بلاد بنى يامين ، نقل كردند و
چون داود (عليه السلام ) به سلطنت رسيد، قبه و تابوت را به
بيت المقدس انتقال داد و بر روى آن چادرهاى خاصى تعبيه كرد
و آن را بر روى صخره قرار داد. و داود (عليه السلام )
تصميم گرفت مسجد به جاى قبه بر صخره ، بنيان نهد. ولى اين
منظور را به پايان نرسانيد و به فرزندش سليمان (عليه
السلام ) وصيت كرد و وى در مدت چهل سال از دوران سلطنت
خود، آن را بنا كرد و در اين هنگام پانصد سال از وفات موسى
(عليه السلام ) مى گذشت و ستونهاى مسجد را از روى آن بنيان
نهاد و بر روى آن كوشك شيشه اى قرار داد و درها و ديوارهاى
آن را به روپوش زرين بياراست و هياكل و تصاوير و ظروف . و
منارها و كليدهاى آن را از زر بساخت و در عقب عمارت ، قبه
مانندى بنا كرد كه تابوت عهد را در آن بسپارند و تابوت را
از صهيون ؛ شهرى كه اقامتگاه پدرش داود (عليه السلام )
بود، آوردند و او هنگام بنا كرد مسجد دستور داده بود آن را
بياورند و از اين رو در اين هنگام حاضر بود. اسباط رؤ ساى
قبيله و كاهنان ، تابوت مزبور را انتقال داده بودند تا آن
را در قبه مانند بگذارند، و قبه و ظروف و مذبح و همه آنها
را در مسجد آماده كردند و براى هر يك جايگاه مخصوصى ترتيب
دادند و تا هنگامى كه خدا مى خواست ؛ همچنان پايدار بود تا
آن كه پس از هشتصد سال بنا كردن مسجد دوران بخت نصر فرا
رسيد، و او مسجد را ويران ساخت و تورات و عصا (عصاى موسى )
را بسوخت و مجسمه ها و تصاوير را بريخت و سنگهاى مسجد را
پراكنده ساخت . سپس هنگامى كه پادشاهان ايران بنى اسرائيل
را به سرزمين مقدسشان عودت دادند، عُزيز يكى از پيامبران
بنى اسرائيل ، به كمك بهمن پادشاه ايران ، مسجد را بار
ديگر بنا كرد. و اين پادشاه كسى است كه بنى اسرائيل را از
اسارت بخت نصر نجات داد و ايشان را فرمانروايى بخشيد و
پادشاه مزبور در بنيان نهادن مسجد، حدودى براى آنان تعيين
كرد كه پايين حدود سليمان بن داوود (عليه السلام ) بود و
آنها از حدود مزبور تجاوز نكردند.
و اما ايوانهايى كه در زير مسجد بنا شده و به صورت دو طبقه
يكى بر روى ديگرى ديده مى شود چنان كه ستون طبقه بالاى
آنها بر روى ضربى طبقه پايين قرار گرفته است )، بسيارى از
مردم گمان مى كنند: ايوانهاى مزبور، عبارت از اسطبل هاى
سليمان (عليه السلام ) است ؛ در صورتى كه چنين نيست ، بلكه
منظور از بنيان نهادن آنها پاكى و طهارت بيت المقدس از
نجاست موهومى است كه خيال مى كنند؛ زيرا در شريعت آنان ،
نجاست ؛ هر چند در زير زمين قرار گيرد و ميان آن نجاست
نهان و روى زمين ، پر از خاك باشد، ولى ميان نجاست پنهان و
ظاهر زمين خط مستقيمى پديد آيد، آن وقت قسمت ظاهر زمين ،
به توهم ، نجس مى شود؛ و امر متوهم ؛ در نزد آنان ؛ مانند
امر محقق و مسلم است . از اين رو ايوانهاى مزبور را بدين
صورت بنا كرده اند كه ستون ايوانهايى پايين ، منتهى به
ضربى هاى آنها مى شود و خط آنها را قطع مى كند و در نتيجه
، نجاست به وسيله خط مستقيم به قسمت طبقات بالا نمى رسد و
خانه از اين نجاست موهوم و خيالى ، پاك مى شود تا خانه
مقدس به طور كامل و مطمئن ترى به مرحله طهارت و تقدس
برسد).
آنگاه كشور بنى اسرائيل ، ميان پادشاه يونان و ايران و روم
دست به دست مى گشت و در اين مدت پادشاهاى خاندان اسرائيل ،
به مرحله عظمت رسيد و پس از آن
خاندان حشمناى كه از كاهنان آن قوم بودند، به سلطنت
رسيدند و آنگاه فرمانروايى به هيردوس از بستگان ايشان
داماد و شوهر خواهر آنان ، و پس از وى به فرزندانش انتقال
يافت و هيردوس ، بيت المقسد را بر حدود بناى سليمان (عليه
السلام ) بنيان نهاد و در زيبايى آن دقت فراوان به كار برد
و تا آنكه بناى مزبور را در مدت شش سال ، تكميل كرد و چون
نوبت سلطنت روم به طيطش رسيد و بر كشور بنى اسرائيل دست
يافت ، بيت المقدس و مسجد آن را خراب كرد و فرمان داد كه
در جايگاه آن زراعت كنند. پس از چندى روميان به دين مسيح
(عليه السلام ) گرويدند و به تعظيم آن معتقد شدند. آنگاه
وضع پادشاهان روم در پيروى از دين مسيح دگرگون شد و يكبار
بدان مى گرويدند و بار ديگر آن را فرو مى گذاشتند تا آن كه
نوبت پادشاهى به قسطنطين رسيد و مادر وى ؛ هيلانه به دين
مسيح ايمان آورد و به قدس سفر كرد تا چوبى را كه به عقيده
آنان ، مسيح را بدان دار آويخته اند، به دست آورد، و در
آنجا كشيشان به وى خبر دادند كه چوبى بر روى زمين انداخته
شده و بر آن خاكروبه ها و كثافات نشسته است . هلن ، دستور
داد: چوب را از زير خاكروبه ها بيرون آوردند و در جايگاه
آن خاكروبه ها كليساى قمامه
را بنيان نهاد، چنان كه گويى كليساى مزبور ساختمان بيت
المقدس را كه باقى مانده بود خراب كنند و هم خاكروبه ها و
كثافات را روى صخره بريزند؛ چنان كه در زير كثافات مزبور
نهان شود تا بر حسب گمان ايشان كفرى باشد براى كسانى كه
نسبت به قبر مسيح (عليه السلام ) بى احترامى كرده اند. سپس
مسيحيان در مقابل قمامه بيت لحم
را بنا كردند و آن خانه اى است كه عيسى (عليه
السلام ) در ان متولد شده است . و بيت المقدس بر همين وضع
باقى بود تا آنكه دوران سؤ ال كرد. مردم جايگاه آن را كه
خاكروبه ها و خاك فراوانى روى آن را فرو پوشيده بود، نشان
دادند. عمر آن را از زير خاك ها بيرون آورد و روى آن را
پاك كرده اند و بر آن مسجدى بر طريق بداوت ، بنياد نهاد و
شاءن آن را بزرگ داشت . بنا بر آنچه خدا به تعظيم آن اعلام
فرموده و فضيلت آن در قرآن ام الكتاب بر حسب آنچه ثبت شده
است ، از پيش آمده است .
سپس وليد بن عبدالملك ، بر وفق سنن مساجد اسلام ، آنچه مى
خواست در استوار كردن مسجد مزبور، توجه و عنايت كرد؛ چنان
كه همين شيوه را درباره مسجدالحرام و مسجد پيامبر (صلى
الله عليه وآله )، در مدينه و مسجد دمشق پيش گرفت . و
عربها مسجد دمشق را بلاط الوليد
مى ناميدند، وى پادشاه روم را ملزم ساخت تا كارگران و مواد
لازم براى تعمير مساجد مزبور بفرستد و آنها را با كاشى
كارى بيارايد و پادشاه روم ، دستور وليد را پذيرفت و بر
طبق دلخواه وى بناى مساجد ياد كرده تكميل گرديد، آنگاه چون
وضع خلافت در اواخر قرن پنجم هجرى رو به ضعف نهاد و بيت
المقدس جزو قلمرو عبيديان (فاطميان ) يا خلفاى شيعه قاهره
بشمار مى رفت و به فرمانروايى آنان ، اختلال و زبونى راه
يافته بود. از اين رو فرنگان به بيت المقدس لكشر كشيدند و
با فتح بيت المقدس مالك همه ثغور شام شدند و بر صخره مقدس
آن كليسائى بنيان نهادند كه آن را گرامى مى شمردند و به
بناى آن افتخار مى كردند. ليكن همين كه صلاح الدين بن ايوب
كردى ، در كشور مصر و شام ، استقلال يافت ، و آثار و
بدعتهاى عبيديان را از ميان برد، به شام لشكر كشيد و با
فرنگانى كه بر بيت المقدس تسلط داشتند، به جهاد پرداخت
تا آنكه بر ايشان غلبه يافت و كليه مرزهايشام را كه در
تصرف خود داشتند، از آنان باز پس گرفت و اين واقعه در حدود
سال 580 هجرى روى داد. صلاح الدين كليسايى را كه مسيحيان
بر روى صخره بنا كرده بودند، منهدم كرد و صخره را آشكار
ساخت و مسجد را به اسلوبى بنيان نهاد كه هم اكنون نيز بر
همان وضع پايدار است .
و نبايد بر تو اشكال معروف در اين حديث صحيح روى دهد: از
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) درباره نخستين خانه اى كه
وضع شده است مسجد سؤ ال شد. فرمودند: مكه گفتند پس از آن ؟
فرمود: بيت المقدس ، سپس پرسيدند: فاصله ميان آن دو چه
قدر است ؟ فرمود: چهل سال ، زيرا مدت ميان بناى مكه و بيت
المقدس به مقدار زمانى است كه ميان ابراهيم و سليلمان
(عليه السلام ) مى باشد .از اين رو كه سليمان ، بانى بيت
المقدس است و مدت ميان او و ابراهيم (عليه السلام )
متجاوز از هزار سال است .
بايد دانست كه مقصود از وضع
در حديث ، بنا كردن خانه نيست ، بلكه مراد، نخستين خانه اى
است كه براى عبادت ، تعيين شده است . و دور نيست كه بيت
المقدس ، پيش از بناى سليمان در چنين مدتى ، براى عبادت ،
وضع شده باشد؛ چنان كه گويد: صابئه تمثال زهره رابر روى
صخره بنا كرده اند و شايد گذاشتن تمثال زهره بدان سبب بوده
است كه جايگاه مزبور، براى عبادت ، تعيين گرديده است ؛
چنان كه در روزگار جاهليت بت ها و مجسمه ها را در پيرامون
و درون كعبه مى گذاشتند و صابئه كه تمثال زهره را بنا كرده
اند، در روزگار ابراهيم (عليه السلام ) بودند. پس دور
نيست .مدت چهل سال ميان وضع مكه براى عبادت ، و وضع بيت
المقدس ، فاصله باشد. و هر چند؛ چنان كه معروف است ، در
آنجا بنايى نبوده است . و البته نخستين كسى كه بيت المقدس
را بنيان نهاده سليمان (عليه السلام ) است . پس اين نكته
را بايد فهميد. چه حل اشكال مزبور تدر آن مندرج است .
(34)
و مرحوم دكتر محمد خزائلى درباره بيت المقدس مى گويد:
توجه يهوديان به معبد اورشليم و بعضى ديگر از مكانهاى مقدس
اين شهر، مشهور است ، خصوصا از وقتى كه اين معبد در زمان
داريوش اول و خشايار شاه مجددا ساخته شد. يهوديان متفرق در
بلاد، وظيفه خود مى دانستند كه براى زيارت اين معبد، از
اقامتگاه هاى خود به جانب اورشليم بيايند و علاوه بر زيارت
معبد اورشليم و اماكن مقدسه ديگر اين شهر؛ قبر ابراهيم را
در حبرون زيارت كنند.
در سفر خروج ، باب بيست و سوم ، فقره چهاردهم ، و باب سى و
چهارم ، فقره ، بيست و دوم ، از اعياد سه گانه يهود؛ عيد
فطير، عيد فصح و عيد حصاد؛ گفتگو شده است و به موجب اين
فقرات ، يهوديان سال در هر سال ، سه بار، حضور خدا را
دريابند و قربانيهاى خود را بگذرانند.
بر حسب فقراتى از باب چهارم انجيل يوحنا، پرستش خدا، چه در
اورشليم و چه در جرزيم كه محل سامريان بوده است ، تفاوت
ندارد و مسيحى بايد خدا را در روح و دل خويش بپرستد.
از قرن دوم ميلادى ، پيروان كليساى شرقى به زيارت اماكن
مقدسه خود توجه كردند و اين توجه در زمان كنستانتين اول
فزونى يافت .
مادر كنسانتين ، به نام هلنا
در اورشليم ، كليساى باشكوهى بنا كرد و خود به زيارت
اورشليم رفت .
مسيحيان از آن جهت كه در اورشليم و برخى از بلاد اطراف آن
وقايعى براى مسيح رخ داده بود، براى آن احترام و قداست
خاصى قائلند و از جمله آن مسيح در بيت اللحم ولادت يافته
بود.
(35)
ما مسلمانان نيز براى بيت المقدس به عنوان يادگار پيامبران
و قبله اول مسلمين ، قائل به حرمت ويژه اى هستيم .
ابن خلدون در پايان مباحث خود درباره مساجد بزرگ جهان مى
گويد: از آنچه گفته شد: مى توان دريافت كه چگونه فضيلت ،
به تدريج در مسجاد بزرگ ياد كرده ، منحصر شده است . از اين
رو كه عنايت خدا را از روز نخست به مساجد مزبور، مبذول
گرديده است و نيز مى توان به يكى از اسرار خدا در جهان
هستى پى برد كه چگونه امور دين و دنيا را بر ترتيب استوارى
بتدريج و با گذشت زمان بنيان مى نهد.
و اما از مساجدى ديگرى به جز مساجد سه گانه ياد كرده و در
روى زمين ، اطلاعى نداريم جز اينكه مى گويند: مسجد آدم
(عليه السلام ) در سرنديب از جزاير هند واقع است . ولى
درباره آن ، اخبار قابل اعتمادى به دست نيامده است و كه
بتوان آن را ثابت كرد. و ملتهاى باستان ، بر حسب ديانتهايى
كه داشته اند، داراى مساجدى بوده اند كه آنها را گرامى مى
شمرده اند. از آن جمله آتشكده هاى ايرانيان و معابد مردم
يونان و خانه هاى مقدس تازيان ، در حجاز است كه پيامبر
(صلى الله عليه وآله ) در غزوات خود فرمان داد: خانه هاى
مزبور را خراب كنند. و مسعودى برخى از آن خانه ها را در
تاليف خود آورده است كه ما بر آن نيستيم هيچ يك از آنه را
نقل كنيم زيرا خانه هاى مزبور نه بر وفق شرع و نه بر طريقى
دينى است و كسى به آنها توجهى ندارد و به تاريخ آنها اهميت
نمى دهد و آنچه درباره آنها، در تواريخ آمده است ، كافى
است و هر كه بخواهد با تاريخ آشنا شود، بر اوست كه به كتب
مزبور رجوع كند و خدا هر كه را بخواهد، رهبرى مى فرمايد.
(36)
فصل دوم : حقيقت نماز
1-2. ريشه واژه شناسى نماز، معانى و
كاربردهاى آن
واژه فارسى نماز از
لفظ پهلوى نماك گرفته شده است و آن هم به نوبه خود از ريشه
باستانى نم به معنى خم شدن و
تعظيم كردن ماخوذ است كه بتدريج بر معنى صلات يا عبادت
ويژه مسلمين اطلاق گرديده است .
(37)
بر اساس بعضى از تواريخ ، برخى از ايرانيان تازه مسلمان در
سالهاى حكومت اعراب بر ايران به جاى كلمه
صلات از كلمه
نماك استفاده مى كرده اند و
هنگام فراخواندن مردم به سوى نماز به جاى الصلؤ ة ، كلمه
النماك ، و به جاى حى على الصلوة ، جمله ، بشتابيد به سوى
نماك را بكار مى برده اند.
با توجه به موارد استعمال كلمه نماز، مى توانيم براى سه
معنى كلى در نظر بگيريم :
معنى اول :
خدمت و خدمتكارى ، اطاعت و فرمانبردارى ، سر فرود آورى و
تعظيم ، سر به زمين نهادن ، كرنش و تكريم ، اظهار اطاعت و
بندگى .
واژه هاى نماز بردن ،
در نماز آوردن ،
به نماز آمدن ،
نماز آوردن به معناى پرستش
كردن ، عاجزى نمودن ، خم شدن به علامت تعظيم و بندگى و به
خاك افتادن به قصد تعظيم در برابر پادشاهى يا بزرگى ديگر
به كار رفته است .
شهيد بلخى سروده است :
تو را اگر ملك چينيان
بديدى روى
|
نماز بردى و دينار بر
پراكندى
|
و دقيقى طوسى گفته است :
به آيين شاهان ، نمازش
بريد
|
به پيش و پس تخت او
منگريد
|
و فردوسى طوسى سروده است :
فراوانش بستود و بردش
نماز
|
فرستاده شد چون به تنگى
فراز
|
زبان كرد گويا و بردش
نماز
|
چون نزديك رستم فراز
آمدند
|
به پيشش همه در نماز
آمدند
|
يغمائيان ، خواص و عوامشان و طبيبان را بزرگ دارند و هر كه
ايشان را ببيند، نماز برند و در همان كتاب مى خوانيم : هر
چيزى را كه نيكو بود و عجب بود، نماز برند.
و در شعر سوزنى مى خوانيم :
شهى كه بارگه سجده گاه
ملوك
|
همى برند بر آن سجده گه
ملوك نماز
|
و اوحدى آورده است :
و خاقانى گويد:
چون چرخ در ركوع و چو
مهتاب در سجود
|
بردم نماز آن كه مرا
زير بار كرد
|
و اسدى طوسى سروده است :
چو فغفور را ديد شه
پيشباز
|
نشاند از بر تخت و بردش
نماز
|
ز دور آفرين كرد و بردش
نماز
|
و در مجمل التواريخ آمده است :
هيچ نمازى نبرد برسان ديگران . بخت نصر گفت : چرا تهنيت
ملوك نكنى ؟!
و فرخى سيستانى سروده است :
دوش ناگاه رسيدم به در
حجره او
|
چون مرا ديد، بخميد و
بياورد نماز
|
و در شعر سعدى :
ندانم ابروى شوخت چگونه
محرابى است
|
كه گر ببيند زنديق در
نماز آيد
|
اگر قبول كنى سر نهيم
در قدمت
|
چون بت پرست كه در پيش
بت نماز آورد
|
معنى دوم :
كلمه نماز، به معانى
پرستش و اداى
طاعت ايزد، تعالى و
عرض نياز
به سوى خداى عالميان است به طريقى كه در شريعت پيامبران
وارد شده است كه در اين معنى ، معادل كلمه
صلوة مى باشد.
فردوسى در اين معنى سروده است :
چنين گفت امروز شاه از
نماز
|
در شعر فرخى آمده است :
طاعت تو چون نماز است و
هر آن كس كز نماز
|
سر بتابد بى شك او را
كرد بايد سنگسار
|
آغاجى گفته است :
عهد و ميثاق خويش تازه
كنيم
|
ناصر خسرو سروده است :
گفتم كه نماز از چه بر
اطفال و مجانين
|
واجب نشود تا نشود عقل
، مخير؟
|
و از خواجه عبدالله انصارى است :
نماز را به حقيقت قضا
توان كردن قضاى
|
و در شعر خاقانى است :
قنوت من به نماز و نياز
در اين است
|
كه عافنا و قنا شرما
قضيت لنا
|
همو در جاى ديگر گويد:
مولوى گويد:
او بيان مى كرد با
ايشان به راز
|
سائلى پرسيد واعظ را به
راز
|
موى عانه هست نقصان در
نماز؟
|
گفت واعظ: چون شود عانه
دراز
|
بس كراهت باشه از وى در
نماز
|
يا به نوره يا به ستره
بسترش
|
تا نمازت كامل آيد خوب
و خوش
|
و سعدى سروده است :
پيش نماز بگذرد، سرو
روان و گويدم
|
قبله اهل دل منم سهو
نماز مى كنى
|
ديگر از آن جانبم نماز
نباشد
|
گر تو اشارت كنى كه
قبله چنين است
|
و در سروده حافظ:
در نماز خم ابروى تو با
ياد آمد
|
حالتى رفت كه محراب به
فرياد آمد
|
در ادب پارسى ،
نماز نيمروز،
نماز پيشين و
نماز ميانين (صلوة وسطى )؛
به معنى نماز ظهر است :
فرخى گفته است :
به گونه شب ، روزى
برآمد از كوه
|
كه هيچگونه بر او كارگر
نگشت بصر
|
نماز پيشين انگشت خويش
را بر دست
|
همى نديدم و اين از
عجايب است و عبر
|
در صفحه سى و سوم از كتاب
قصص
الانبيا آمده است : پس كيومرث برفت . چون از نظر
ايشان غايب شد، نماز پيشين بود. و در
انيس الطالبين مى خوانيم :
اتفاقا هوا ابر بود. خواجه از من
پرسيدند كه وقت نماز پيشين شده است ؟
... به اداى فرض نماز پيشين مشغول
بودند.
و در تاريخ بيهقى صفحه 143 مى خوانيم :
بونصر قلم ديوان برداشت ، نسخت كردن گرفت . خويشتن و مرا
پيش بنشاند تا بياض كردى و تا نماز پيشين در آن روزگار شد.
همچنين در متون پارسى ، نماز دگر، نماز ديگر، نماز پسين ؛
و به معنى نماز عصر و پسين گاه ، به معنى هنگام نماز عصر
به كار رفته است .
تا نباشد چو سپيده دم ،
هنگام زوال
|
تا نباشد چو نماز دگرى
وقت سحر
|
در قابوسنامه آمده است ؛
روزت به نماز دگر آمد
به همه حال
|
شب زود در آيد چو نماز
دگر آيد
|
و در ترجمه بلعمى مى خوانيم :
سليمان به آفتاب نگريد: آفتاب فرو شده بود. نماز ديگر از
وقت گذشته بود.
و در جاى ديگر: يك روز، نماز ديگر، اليانوس در سراپرده
ايستاده بود بر اسب با خاصگان خويش .
و در جاى ديگر از همان كتاب : پس پيغمبر، (عليه السلام )،
نماز ديگر، على و سعد و قاص را بر جمازه بفرستاد.
و در تاريخ بيهقى : و پل را نگاهداشتند، تا نزديك نماز
ديگر سخت بكوشيدند.
و در همان كتاب : در وقت حاجب بكتكين او را به قلعه فرستاد
تا نزديك نماز شام بماند.
و در تاريخ سيستان آمده است : روز يكشنبه بيست و ششم شعبان
به جوين ، نماز ديگر، ناگاه خويشتن اندر انداخت و مردمان
غافل بودند و به خانه هاى خويش باز آمده .
انورى گفته است :
هر نماز دگرى بر افق از
قوس قزح
|
درگهى بينى افراشته تا
اوج زحل
|
و سعدى سروده است :
همچنين در ادبيات فارسى ،
نماز شام
به جاى
نماز مغرب
بكار رفته است . فرخى سيستانى سروده است :
نماز شام ز بهر طلايه
پيش برفت
|
و در شعر سوزنى :
شاهى كه دميد فلك صبح و
دولتش
|
روز مرادد دشمن او شد
نماز شام
|
سعدى سروده است :
چنان شدم كه به انگشت
مى نمايندم
|
نماز شام كه بر بام مى
روم چو هلال
|
و در
حبيب السير جلد سوم (ص
155) آمده است : و قرب پانزده هزار كس از نماز شام تا صباح
به نهب و غارت مشغول بودند.
در متون پارسى ،
نماز عشاء
يا (صلوة عتمه ) را نماز خفتن خوانند در صفحه يكصد و پنجاه
و نهم از انيس الطالبين آمده است :
بعد از اداى نماز شام و نماز خفتن ، بوى سيب به مشام من
رسيد.
و در تاريخ بيهقى مى خوانيم : و نماز خفتن سوى تكين آبد
رفتند.
همچنين در ادبيات ما نماز بام ، نماز بامداد، نماز
بامدادين ، و دوگانه به جاى نماز صبح و دوگانه گزاردن ، و
به معنى خواندن نماز صبح ، استعمال شده است :
در تاريخ بيهقى آمده است : امير نماز بامداد بكرد و روى به
شهر آورد و در تاريخ سيستان آمده است :
على الصباح ديگر روز، دوشنبه ، نماز
بام ، حصار بستند.
و در
گلستان سعدى مى خوانيم
:
پدر را گفتم از اينان يكى سر بر نمى
دارد كه دو گانه به درگاه يگانه بگزارد.
و در شعر امير خسرو دلهوى :
بخ بخ اين زاهد دو گانه
گزار
|
كه دوگان سجده مى كند
يك بار
|
لازم به يادآورى است كه مردم پارسى زبان ، واژه نماز بستن
را بهجاى تكبيرة الاحرام گفتن بكار مى برده اند و مى برند.
معنى سوم :
از آنجا كه شرط نماز، طهارت است و كلمه نماز، مفهوم طهارت
و پاكيزگى را تداعى مى كند، كلمه
نمازى كه منسوب به نماز و به معناى
دوستدار نماز است ؛ به معنى
پاك و طاهر نيز بكار رفته
است و
نمازى شدن كه مصدر
مركب است ؛ به معنى
پاك و طاهر شدن
، شسته شدن و غسل داده و پاكيزه شدن به كار رفته
است .
همچنين نمازى كردن ؛ به معنى پاك كردن ، شستن ، آب كشيدن و
غسل دادن و نماز كن ؛ به معنى شستشو كننده استعمال مى شده
است :
اخسيكتى گفته است :
تا نمازى نشود ديده من
بنده به اشك
|
عشق دستورى ندهد كه كنم
در تو نگاه
|
و نظامى سروده است :
و عسجدى گفته است :
تا به كف پاى تو تواند
ماليد
|
دل را همه شب ديده
نمازى مى كرد
|
و در
كشف المحجوب هجويرى
آمده است :
و اگر اين مقيم را در
دسترس آن باشد كه آن را جامه نو سازد، تقصير كند و اگر
نباشد، تكليف نكند. همان خرقه وى را نمازى كند تا چون از
گرمابه برآيد درپوشد.
و در
تذكرة الاولياء شيخ
عطار، صفحه 294، آمده است
و جامه
پاره هاى كهنه برچيدندى و نماز كردندى و از آن ستر عورت
ساختندى
و نظام قارى گفته است :
من اينجا جامه ها كردم
نمازى
|
و امير خسرو دهلوى سروده است :
هرچ آن شود پليد، نمازى
كنند از آب
|
آب ار شود پليد، نمازيش
چون كنند
|
و على قلى بيگ گفته است :
دلا بهخون دگر دامنى
نمازى كن
|
در آب ديده من خيز و آب
بازى كن
|
همچنين
نمازى كردن به معنى
صاف نمودن از آلايش پاك داشتن و سره كردن آمده است :
خاقانى گفته است :
نمازت را نمازى كن به
هفت آب نياز ارنه
|
نماز كاين چنين نبود،
جنب خوانند اخوانش
|
و نظامى سروده است :
به خون ، روى دشمن ،
نمازى كنان
|
سنان بر سر موى ، بازى
كنان
|
ابر به باغ آمده بازى
كنان
|
همچنين كلمه
نمازى به معانى
نماز گزارنده ، آن كه پيوسته
نماز مى گذارد، اهل نماز و طاعت و مؤ من و مقدس ، و آنچه
مربوط به نماز است ، آمده است و در سخن مولوى ، واژه
نمازباره نيز به معنى كسى كه بسيار نماز مى گزارد ديده مى
شود.
در شعر ملاطغرا مى خوانيم :
به هم چون دايه و كودك
به بازى
|
و در شعر حافظ:
چون نيست نماز من آلوده
نمازى
|
در ميكده زان كم نشود
سوز و گدازم
|
و سنائى غزنوى درباره جامه ژنده خود گفته است :
(38)
2-2. ريشه
واژه صلات ، معانى و كاربردهاى آن
بعضى گفته اند: كلمه
صلات عبرى است . و در زبان
عبرانيان صلوتا كنيه يهوديان
است .
نولدكه صلات را از لفظ عربى
صلوها مشتق مى گيرد. و در
منابع سريانى الفاظى مشابه و معادل با
اقامه صلات به چشم مى خورد.
در آيه چهلم سوره حج صلوات
به صيغه جمع ؛ به معنى معابد
بكار رفته است :
و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض
لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله
كثيرا
(39)
اگر خداوندا، برخى از مردم را به وسيله برخى ديگر، دفع نمى
كرد، صومعه هاى راهبان ، كليساهاى نصارا و كنيسه هاى يهود
و مساجدى كه در آنها نام خدا بسيار ياد مى شود؛ ويران مى
شد.
برخى از متاخرين ، ريشه آن را آرامى پنداشته اند، و با
تحقيقاتى كه اخيرا به عمل آمده ، اين احتمال قوت گرفته است
كه اصل صلوة سريانى باشد. و
از آن زبان ، نخست در زبان جنوب عربستان ، معمول گرديده
است و شعرا، آن را در اشعار بكار برده اند و پس از آن
اعراب شمالى ، لفظ صلوة را
از عربهاى جنوبى گرفته اند. در هر حال ، پيش از اسلام ،
اين لفظ به معانى پرستشگاه و نيايش بكار رفته است .
در آيه يكصد و سوم از سوره توبه ، به معناى دعا، استعمال
شده است :
خذمن اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم
و بها و صل عليهم و ان صلواتك سكن لهم
(40)
اى پيغمبر! تو از مال ايشان ، صدقه بگير و در حق ايشان دعا
كن . دعاى تو، آرام بخشى براى آنان است .
احتمال دارد، كه صلوة در اين آيه هم به معنى نماز باشد.
كلمه صلوة در قرآن به معنى درود هم مطرح شده است و در آيه
يكصد و پنجاه و هفتم از سوره بقره به معنى آمرزش به كار
رفته است :
اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة
و در آيه نود و نهم از سوره توبه ، نيز به معنى وسيله دعاى
خير و آمرزش خواهى به كار رفته است :
و يتخذ ما ينفق قربات عندالله و صلوات الرسول
و آنچه را به راه خدا خرج مى كند، نزد خدا اسباب نزديك شدن
به او و دعاى خير رسول مى شمرد.
كلمه
صلات در آيه هشتاد و
هفتم از سوره هود؛ به معناى دين است ؛
قالوا يا شعيب اصلوتك تامرك ان نترك
ما يعبد اباؤ نا
گفتند: اى شعيب ! آيا دينت به تو فرمان مى دهد كه آنچه را
نياكان ما مى پرستيده اند، رها سازيم ؟
مورد ديگر استعمال كلمه صلات ، قرآن خواندن در نماز است ؛
چنان كه در آيه يكصد و دهم از سوره بنى اسرائيل فرموده است
:
و لاتجهر بصلاتك
قرآن را در نمازت به آواز بلند مخوان .
عده اى ديگر آن از ماده
صلى
به معنى راست كردن با آتش ماخوز پنداشته اند.
صلى را در زبان عرب به معنى افروختن آتش ، براى خواندن
مهمان نيز، بكار برده اند. و در ادب فارسى هم : دعوت به
مهمانى و نظاير آن را، صلى گفته اند مثلا مى گويند: فلان
صلاى مهمانى در داد .
(41)
در كتاب
المستطرف درباره
اشتقاق معنوى كلمه
صلوة آمده
است :
انهم اختلفوا فى اشتقاق اسم الصلوة
انه مم هو، فقيل : هو من الدعاء و تسمية الصلوة دعا معروفة
فى كلام العرب فسميت الصلوة لما فيها من الدعاء و قيل :
سمى بذلك من الرحمة . قال الله ، تعالى ، فى سوره احزاب :
ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايهاالذين امنوا
اصلوا عليه و... فهى من الله رحمة و من الملئكة الاستغفار
و من الناس الدعاء قيل : سمى بذلك من الاستعانة من قولهم :
صليت العود على النار و الصلوة تقيم العبد و تعينه على
طاعة الله و خدمته و تنهاه عن مخالفته كما قال ، عزوجل ،
فى سور عنكبوت : ان الصلوة تنهى عن
الفحشاء و المنكر و البغى و قيل : سمتى بذلك لانها
صلة بين العبد و ربه
(42)
ترجمه و توضيح : در اشتقاق معنوى نام
صلوة اختلاف كرده و گفته
اند: اين كلمه از كجاست ؟ گفته شده از
دعا مشتق است و نام بردن از
دعا، با كلمه
صلوة در كلام
عرب معروف است . بنابراين نماز را به خاطر دعاهايى كه در
آن وجود دارد،
صلوة ناميده
اند و گفته اند: نماز از آن جهت كه رحمت پروردگار است ،
صلوة ناميده مى شود. خداى تعالى در سوره احزاب فرمود:
همانا خدا و فرشتگان او بر پيامبر دورد مى فرستند. اى اهل
ايمان ! شما نيز بر او درود فرستيد....
(43)
صلاتى كه از جانب خدا باشد،
رحمت
و آن كه از جانب فرشتگان باشد،
آمرزش خواهى و آن كه از سوى
مردم باشد،
دعا است .
و گفته اند: نماز را از آن كه مشتمل بر كمك خواهى از خداست
،
صلوة ناميده اند، از آنجا
كه وقتى عرب مى گويد
صليت العود على النار
منظورش آن است كه
چوب يا عصارا در
به كمك آتش ، نرم و راست كردم
(44)
انسان ، با استعانت از خدا و نماز، نرم و انعطاف پذير مى
گردد و افزون بر آن كه از خشكى و سنگدلى ، نجات مى يابد،
در طريق تكامل و انسان شدن ، مستقيم مى گردد. از اين روست
كه خداى ، تعالى ، فرمود:
و استعينوا بالصبر و الصلوة
(45)
از روزه و نماز، كمك بگيريد.
اگر بنده ، نماز حقيقى بپا دارد، نماز نيز او را بپا مى
دارد. به او استقامت مى دهد. او را بر فرمان بردن از خدا و
انجام وظيفه بندگى ، مدد مى بخشد و از مخالفت با اوامر
پروردگار، باز مى دارد؛ همچنان كه خداى قدرتمند و بلند
مرتبه ، در سوره عنكبوت فرمود:
براستى كه نماز، از فحشا و منكرات باز مى دارد.
ان الصلواة تنهى عن الفحشاء و
المنكر
(46)
در كتب لغت
صلوة به معنى
بزرگداشت و تعظيم نيز آمده است چنان كه لفظ
نم در كلمه
نماز به همين معنى است و
گفته اند: نماز را
صلوة
ناميده اند زيرا پيوند بين بنده و پروردگار است .
(47)
3-2. تعريف
نماز
چنان كه گفته شد، نماز پرستش
مشتركى ميان تمام اديان است و براى آن تعريف هاى زيادى شده
است . در اينجا به دو تعريف گزيده كه از دو دانشمند عربى
است توجه كنيد:
آگوست ساباتيه ، استاد فلسفه دانشگاه پاريس در كتاب فلسفه
دين مى گويد: دين ، روح انسان را با نيرويى نامرئى كه
مقدارتش را در اختيار دارد، ارتباط مى دهد و نماز كه اين
ارتباط را برقرار مى سازد، دين حق ؛ يعنى همان دينى است كه
به مرحله علم در آمده است . اگر دين با عمل زنده اى كه
پيوند دهنده آفريده و به آفريدگار و سوق دهنده روح به سوى
رستگارى باشد، توام نگردد، معنا و مفهومى نخواهد داشت .
(48)
اين گفته آگوست ساباتيه ، مفهوم همان سخن رسول خدا (صلى
الله عليه وآله ) است كه فرمودند:
لا خير فى دين لا صلوة فيه
(49)
دينى كه نماز در آن نباشد، در آن خيرى نيست .
ويكتور هوگو در تعريف نماز
كه عاليترين نوع پرستش است سخنى در خور توجه دارد. مى
گويد:
نماز
نماز مى گذارند.
براى كه ؟
براى خدا.
نمازگذاردن براى خدا، معنى اين كلمه چيست ؟
آيا در خارج از وجود ما يك لايتناها وجود دارد؟
اين لايتناها يك امر پايدار و چون لايتناهاست ، و ضرورت ،
ذاتى اوست .
اگر شامل ماده نمى بود به همانجا محدود مى شد.
چون لايتناهاست داراى شعور است اگر فاقد شعور مى بود به
همانجا پايان مى يافت ، در صورتى كه ما نمى توانيم چيزى جز
تصور موجوديت به خود نسبت بدهيم .
آيا اين لايتناها جوهر و ذات را در ما به وجود آورد؟ به
عبارت ديگر آيا او همان وجود مطلق نيست كه ما وابسته به او
هستيم ؟
هم در آن حال كه يك لايتناها در خارج از وجود ما هست ، آيا
در خود ما نيز يك لايتناها نيست ؟
اين همه لايتناها با هم ؟! چه جمع موحشى ؟!
ايا يكى از آن دو فوق ديگرى قرار نمى گيرد؟ آيا لايتناهاى
دوم ، به اصطلاح ، زير دست نخستين نيست ؟
ايا لايتناهاى دوم ، آيينه آن ، پرتو انعكاس آن و يك لجه
متحدالمركز با لجه اول نيست ؟
آيا اين لايتناهاى ثانوى نيز داراى شعور است ؟ فكر مى كند؟
دوست دارد ؟ مى خواهد؟
اگر هر دو لايتناها ذيشعورند پس هر يك از آن دو، اصلى براى
خود دارد.
يك من در لايتناهاى بالا هست
، همچنان كه يك من در
لايتناهاى پايين وجود دارد. من پايينى جان است ، من بالايى
خداست .
لايتناهاى پايين را با نيروى تفكر، با لايتناهاى بالا در
تماس نهادن نماز ناميده مى شود.
(50)
ياد آورى اين نكته ضرورت دارد، كه تعريف كامل نماز، ممكن
نيست چون معرفت ما به آن كامل نيست . نماز، اقيانوس
بيكرانه اى است كه خبر آوردن از اعماق آن براى غواصان بزرگ
نيز از محالات است و براى تعريف اجمالى آن بايد به همه
اسماء و اوصاف آن و آنچه درباره روح ، حقيقت ، اهميت و
آداب و اسرار آن گفته اند و به همه آثار و نتايج گوناگونى
كه در ابعاد مختلف حيات اين جهانى و آن جهانى افراد و
جامعه ها دارد، توجه كرد.
4-2. توصيف
هاى كوتاهاى از نماز
1. نماز، برقرارى ارتباط با الله و بريدن از آلهه
هاست .
2. نماز، سكويى اعتلا و عروج انسان است .
3. نماز، معيار حق جويى ، شكوفايى جوانه هاى وجود و پيمان
تسليم اوست .
4. نماز، پيام مكتب ، ستون دين و قله بالندگى است .
5. نماز، درس خاك طبعى و فروتنى و بريدن از منيت ها است .
6. نماز، كلاس درس و كتاب هستى است .
7. نماز، صف آرايى در كرانه هستى و ديدن ناديدنيهاست .
8. نماز، نياز هميشه انسان به شكفتن است .
9. نماز، سكينه روح ، آرامش خاطر و وقار ظاهر است .
10. نماز، كشش عاشقان ، محبوب خاشعان و مهر معبود است .
11. نماز، منشور سفيران حق ، وفاى عهد رشد يافتگان و پيام
آوران به معروف ، ناهيان از منكر و مصلحان زمين است .
12. نماز، قربانى كردن هوسها، زدودن زشتى ها، نفى
انحصارطلبى ها، سد كژرويها عامل خويشتن داريها و رهبر
نيكيها و زيباييهاست .
13. نماز، صيقل وجود و آيينه حق است .
14. نماز، پابنگ برپايى تعظيم ارزشها و تكريم انسانهاست .
15. نماز، ترسيم كننده طريق فلاح و نقطه اوج صيرورت انسان
است .
16. نماز، چراغ هر خانه و كاشانه ، زينت هر شهر و ديار و
عطر و حيات است .
17. نماز، درس توحيد، رمز اخلاص و راز عبوديت است .
18. نماز، پرفروزترين ستاره آسمان احكام اسلامى است .
19. نماز، نويد بخش سلامت جسم ، بهداشت روان و طهارت روح
است .
20. نماز، چشمه جوشان معرفت است .
21. نماز، ارزش است و نگهدار ارزشهاست .
22. نماز، شكستن ديوار آزمنديهاى ، گذار از بى قراريها و
رهايى از خودمداريهاست .
23. نماز، پالايش وجود، والايش روان و باران رحمت است .
24. نماز، كامل ترين پاسخ به عالى ترين نياز انسان است .
(51)
25. نماز، انعكاس فرياد روح محبوس در جسم است .
26. نماز، دلتنگى روحى است كه جلاى وطن شده است و مى خواهد
كه خاك كنده شود و به افلاك بپيوندند.
27. نماز، زبان هنرى اسلام است .
28. نماز، ارتباط زمينيان را با ملكوتيان براقرار مى سازد.
29. نماز، ستون اسلام و پرچم رسالت رسول خدا (صلى الله
عليه وآله ) است .
(52)
30. نماز، گوياترين آيينه ايمان است .
31. نماز، راس تمام عبادتهاست .
32. نماز، وسيله محو گناهان است .
33. نماز، سد محكمى در برابر سيل گناهان است .
34. نماز، جنگ با شياطين است .
35. نماز، اصلاح فرد و جامعه است .
36. نماز، ايجاد كننده اخوت اسلامى است .
37. نماز، راه رستگارى دنيا و آخرت است .
38. نماز، ترازوى سنجش انسانهاست .
39. نماز، كوبنده ترين سلاح كمتب توحيد است .
40. نماز، جارى تطهير است .
41. نماز، جاى تطهير است .
42. نماز، پر كشيدن روح مؤ من به سوى خداست .
43. نماز، وسيله امتحان شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت است .
44. نماز، سرود قدسيان و نماز خواندن ، هماوايى با فرشتگان
است .
45. نماز، روشن كننده شبهاى تاريك است .
46. نماز، مصداق بارز بار امانت است .
47. نماز، بهترين عبادتهاست .
48. نماز، بهين موضوع است .
49. نماز، فاضل ترين كار است .
50. نماز، محبوب ترين كار در پيشگاه كردگار است .
51. نماز، موثرترين سلاح بر عليه شيطانهاست .
52. نماز، كوركننده چشم اهريمن است .
53. نماز، روشنى بخش چشم پيغمبر است .
54. نماز، عمود خيمه دين است .
55. نماز رخساره ايمان و چهره دين است .
56. نماز پايگاه اخلاص است .
57. نماز، ياد متقابل عابد و معبود است .
58. نماز سرود رهايى و باب رحمت ايزدى است .
59. نماز، سبب روى آوردن ايزد به بنده است .
60. نماز، موجب تابش انوار ايزدى است .
61. نماز كليد دلهاست .
62. نماز، جلوگاه فقر الى الله است .
63. نماز، تكليفى غير قابل اسقاط است .
64. نماز، پرچم اسلام است .
65. نماز، جوهر و عصاره دين است .
66. نماز، گنجينه ذكر و راز است .
67. نماز، عالى ترين سير روحانى و عرفانى است .
68. نماز، آيين امت اسلام و از برترين وسيله هاى توسل به
خداوند است .
69. نماز، از بهترين توشه هاى آخرت است .
70. نماز، آخرين سفارش پيغمبران است .
71. نماز، كليد بهشت است . به حديث زير مراجعه كنيد.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ضمن سخنانى كه در ترغيب
مردم به نماز بيان فرمودند، در حديثى بلند، توصيف هاى
كوتاهى از نماز آوردند و اينك متن و ترجمه آن حديث :
الصلاة مرضاة الله تعالى و حب
الملائكة و سنة الانبياء و نور المعرفة و اصل الايمان و
اجابة الدعاء و قبول الاعمال و بركة فى الرز و راحة فى
البدن و سلاح على الاعداء و كراهة الشيطان و شفيع بين
صاحبها و ملك الموت و سراج فى القبر و فراش تحت جنبيه و
جواب منكر و نكير و مونس فى السراء و الضراء و صاير معه فى
قبره الى يوم القيامة . اءنها زادالمؤ منين من الدنيا الى
الاخرة و تشفع للمصلى عند ملك المومت و عندالمحشر تكون
الصلوة تاجا على راسه و سببا للجواز على الصراط و
مفتاحاللجنة و مهرا لحور العين و فيه عنه (صلى الله عليه
وآله و سلم ان لكل شى ء زينة السلام الصلاة الخمس و لكل شى
ء برائة و برائة المومن من النار الخمس و خير الدنيا و
الاخرة فى الصلاة و بها يتبين المؤ من من الكافر و االمخلص
من المنافق
(53)
نماز، عمل برگزيده خداى ، تعالى ، محبوب فرشتگان ، روش
پيغمبران ، روشنايى شناخت ، ريشه ايمان ، پاسخ دعا، پذيرش
اعمال ، بركت در روزى ، راحت در بدن ، سلاحى عليه دشمنان ،
ناخوشايند شيطان ، ميانجى ميان نمازگزار و فرشته مرگ ،
چراغ روشن كننده گور، بسترى زير پهلوهاى ميت ، پاسخى براى
پرسشهاى نكير و منكر، همدمى در شادى و گرفتارى و باران
رحمتى در گور است و تا روز رستخيز. نماز، توشه مومنان در
سفر از دنيا به آخرت است و نماز گزار را نزد فرشته مرگ
شفاعت مى كند نماز در روز رستخيز تاجى بر تارك نمازگزار
است و موجبى براى آسان گذشتن از صراط و كليدى براى بهشت و
كابينى براى سيه چشمان بهشتى .
و نيز از آن بزرگوار روايت شده است كه :
براى هر چيزى زيورى است و زيور اسلام ، پنج نماز است و
براى هر چيزى پايه و تكيه گاهى است و تكيه گاه مؤ من ،
نماز است و براى هر چيزى روشن كننده اى است و روشن كننده
قلب مؤ من ، نماز است و براى هر چيزى آزاديى است و وارهيدن
مؤ من از گناه و آتش دوزخ به پنج نماز است و نيكويى دنيا و
آخرت در نماز است و به آن مؤ من از كافر و مخلص از منافق
جدا گردد.
(54)
5-2. نامهاى
نماز در قرآن
1. صلات : انما المؤ من ...
الذين يقيمون الصلوة و....
(55)مومنان ، فقط كسانى هستند كه نماز را
بپا مى دارند. و...
2. ايمان :
و ما جعلنا القبلة التى كنت عليها
الا لنعلم من يتبع الرسول .. و ما كان الله ليضيع ايمانكم
(56)
آن قبله را كه بر آن بودى بيت المقدس ، براى آن ، مقرر
كرديم تا كسانى را كه از فرستاده ما پيروى مى كنند، از
آنان كه بر هر دو پاشنه بر مى گردند و از دين ، روى مى
تابند، جدا سازيم و.. خدا كسى نيست كه نماز شما را بدون
پاداش بگذرد.
(نمازهايى كه تاكنون ، رو به بيت المقدس ، خوانده ايد،
باطل نيست .)
3. تسبيح :
فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون
... و عشيا و حين تظهرون
(57)
هنگامى كه شام مى كنيد و وقتى كه وارد صبح مى شويد...و
شبانگاه و آنگاه كه به نيمروز، در مى آييد، تسبيح معبود
يگانه را به جاى آوريد؛ يعنى نماز بگزاريد.
4. قرآن :
اقم الصلوة لدلوك الشمس الى غسق
الليل و قران الفجر
(58)
پس از زوال آفتاب ، تا هنگام هجوم تاريكى شب ، نماز را
بپاى دار و همچنين نماز صبح را به جاى آور....
5. حسنة :
واقم الصلوة ... ان الحسنات يذهبن
السيئات ...
(59)
و نماز را برپا كن .... همانا كه نمازها، بديها را دور مى
سازد.
6. ركوع :
و اقيموااصلوة ...واركعوا مع الراكعين
(60)
و نماز را برپا داريد.. و با نمازگزاران ، نماز بگذاريد.
7. قنوت :
يا مريم اقنتى لربك واسجدى واركعى
مع الراكعين
(61)
اى مريم ، براى پروردگار خود، به نماز بايست ، براى او به
خاك بيفت و با نماز كنندگان ، نماز به جاى آور
8 و9 - قيام و سجده :
ليسوا سواء من اهل الكتاب امة قائمة
، يتلون ايات الله اناء الليل و هم يسجدون
(62)
10. امانت :
انا عرضنا الامانة على السموات
والارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها
الانسان ...
(63)
ما امانت ، خود را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ،
از برداشتن آن سرباز زدند و از آن ترسيدند و انسان ، آن را
برداشت ... برخى از مفسران ، بار امانت را عبارت از نماز
مى دانند.
11. استغفار:
و الله بصير بالعباد الذين
...والمستغفرين بالاسحار
(64)
و خدا به بندگان خود، بيناست . همان بندگانى كه .. و به آن
بندگان كه در اواخر شبها، نماز مى خوانند.
12. ذكر:
حافظو على الصلوات ، فان خفتم ،
فرجالا و ركبانا، فاذا امنتم فاذكر والله
(65)
به اجراى همه نمازهاى واجب ، پايبند باشيد.. و چنانچه از
دشمن و مانند آن بر جان خويش ترسيدند، در همان حال كه بر
پاهاى خود يا سوار بر مركب ، روان هستيد، نماز بگزاريد و
آنگاه كه ايمان شديد، خدا را ياد كنيد؛ يعنى نماز را با
آرامشى و با آداب آن به جاى آوريد.
6-2. روح
نماز و حقيقت آن
جبران خليل جبران درباره نماز مطلبى گفته است كه
روح عبادت را بيان مى كند و تقريبا با منابع اسلامى مطابقت
دارد.
زنى پارسا به پيامبر گفت : درباره نماز سخنى بفرمائيد:
فرمود: تو هميشه در هنگام احساس احتياج و فشار زندگى رو به
نماز مى گذارى ، اما خوشا به وضع روانى و روحيت ، اگر به
هنگام شادى و شادمانى نماز بگزارى ، در آن هنگام كه خيرات
به سوى تو روى آورى شده اند.
آيا نماز غير از گسترش ذات انسانى در ابديت ، چيز ديگرى
است ؟
آيا نماز چيزى غير از گسترش ذات انسانى در اثير روح كلى
جهان است ؟
اگر ديدى كه نمى توانى در حال نماز از گريه خوددارى كنى به
رغم اشكهايى كه از ديدگانت فرو مى ريزند خود را به سوى
انبساط تحريك كن . باشد كه با شادمانى و تبسم نماز بگزارى
.
تو در هنگام نمازگذاردن ، روح خود را براى اجتماع و انس با
فرشتگان و ارواح ذات پاك خداوندى بالا مى برى . براى ديدار
آن معبد غير محسوس ، آماده باش تا هيجانى آسمانى و ملكوتى
را در خويشتن احساس مى كنى ... من نمى توانم الفاظ نيايش
را به تو تعليم دهم زيرا مادامى كه خداوند، نماز را بر
زبان و دلهاى تو نگذارد، و گوش به نمازت نخواهد داد.
من نمى توانم نماز درياها و چمنزارها و كوههاى سر به فلك
كشيده را براى تو قابل درك سازم ولى تو كه زاييده شده همين
كوهها و چمنها و درياها هستى مى توانى نقش نماز آنها را در
صفحات دلت دريابى . اگر در آرامش شبانگاهى گوش فرادهى
خواهى شنيد كه كوهها و چمنها با آرامش و خضوع مخصوص به خود
مشغول راز و نياز مى باشند. آنان چنين راز و نياز مى كنند:
اى پروردگار ما! اى خدا ما !اى ذات بال و پر دهنده ما!
اراده ما پيرو اراده توست ، مطابق رغبت و خواسته تو رغبت
مى كنيم و مى خواهيم ، تو با توانانيى خويش ، شب را كه از
آن توست مبدل به روزها مى كنى و كه آنها هم از آن توست ،
ما نمى توانيم احتياجات خود را براى تو بازگو كنيم زيرا تو
پيش از آن كه احتياجات ، در درون ما به وجود آيند از آنها
خبردارى ، احتياج نهايى ما به ذات توست . هر چه از تو بهره
مند شويم ، از همه چيز برخوردار خواهيم شد.
(66)
در آيين مقدس اسلام براى خوشبختى بشر و سير تكاملى اش
برنامه هاى سودمندى هست كه بخش اعظم آنها تحت عنوان عبادت
مقرر شده است .
عبادتها، مانند انسان زنده داراى دو مرحله جسم و روح اند و
به گونه اى هستند كه جسم آنها در جسم انسان ، موثر است و
روح آنها مايه ترقيات روح انسان است .
جسم نماز عبارت از اجزاى ظاهرى و صورى آن است كه در حد خود
فوايد و نتايجى دارند. رعايت طهارت و پرهيز از نجاست در
حفظ الصحه ، استنشاق در ايجاد نشاط و سجده ، و خم و راست
شدن در پرورش كالبد اثر دارند. همچنين اثرى كه جسم نماز مى
تواند در روح و باطن آن بگذارد و غير قابل انكار است و
چنان كه جسم انسان در روح و روان او در بدنيات او اثر
دارند ليكن اگر اين امور، جسم بدون جان باشند، چگونه مى
توانند در تعالى روح انسان ، موثر واقع شوند. تاثير كلمات
الفاظ، حركات و سكنات چنين نمازى در تامين هدفى ، تقريبا
مساوى با صفر است .
بنابراين صرف اين امور نمى تواند موجبى براى تشريع نماز
باشد. آنچه هدف بوده است و به اين ظواهر نيز ارزش و اعتبار
مى بخشد. روح نماز است ؛ چنان كه در مقايسه انسان زنده و
مرده مى يابيم كه ارزش جسم انسان به روح و روان او بستگى
دارد.
روح نماز، عبارت از معانى باطن آن است كه حيات نماز به آن
بستگى دارد و اين روح نماز است كه روح انسان را به خدا
نزديك مى سازد و كمال مى بخشد و هدف از تشريع نماز، همين
سير تكاملى روح انسان بوده است .
روح ابتدايى هر پرستشى ، توجه به
الله است و حالت توجه ، مستلزم امرى است كه بدون آن
محقق نخواهد شد و آن علم و آگاهى است . تا انسان به هدفى
معرفت پيدا نكند، چگونه مى تواند به آن متوجه گردد؟! به
عبارت ديگر، توجه انسان به يك چيز، فرع بر آگاهى و معرفت
به آن چيز است . حال كه دانستيم توجه به خدا، ملزوم علم به
او عظمت و قدرت اوست . بايد توجه كنيم كه اين علم ، پيش از
توجه اندك است . پيدايش حالت و استمرار آن ، انسان را وا
مى دارد كه هدف را بيش از پيش بشناسد. بنابراين اگر بگوييم
كه برگشت تمام عبادتها به علم و آگاهى است و غرض اصلى و
روح نهايى هر عبادتى ، معرفت و شناسايى ايزد منان است ،
سخنى درست و حكيمانه گفته ايم . بر اين اساس ، استمرار و
تكرار توجه به خدا موجب افزايش علم است و افزايش علم ،
مايه ازدحام توجه است و افزونى توجه به خدا، موجب نزديك
شدن به حضرت اوست و چون خدا كمال مطلق است ، نزديك شدن به
او به معناى سير تكامل روح است .
به بيان ديگر، منظور اصلى از مقرر كردن عبادتها، قرب به حق
است و وصول به آن از اثرات روح عبادت است و روح عبادت ،
معنويتى است كه در ظرف اين اعمال برجسته فراهم است و ليكن
معنويت در همه عبادتها بدن استثنا، علم و معرفت هدفدار به
ذات اقدس حضرت حق است و چون معرفت به او را نهايت نيست حتى
آنها كه در بالاترين مرابت معرفت هستند، نه تنها از اداى
فرايض معاف نمى باشند بلكه مسؤ وليت بيشترى هم دارند چنان
كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) علاوه بر نمازهاى
يوميه ، ببه انجام نماز شب نيز موظف بود و خود فرمود:
الهى ما عرفناك حق معرفتك و ما
عبدناك حق عبادتك
(67)
خداى من ! تو را چنان كه حق شناخت توست ، نشاخته ام و چنان
كه حق عبادت توست ، پرستش نكرده ام .
حيات نماز، به معانى باطنى و به آداب نهان و اسرارى كه به
اجزاء و شرايط ظاهرين تعلق دارد، نيز بستگى دارد و معانى
باطنى كه ، افزون بر معرفت ، جزء روح نماز و حقيقت آن است
هفت است .
1. اخلاص
: كه به معنى قصد قربت و خالى بودن از رياست و توضيح آن
گذشت .
2. حضور قلب :
يعنى فارغ بودن دل از غير آنچه به آن مشغول است و در آن
سخن دارد نماز، تا آن كه بداند چه مى كند و چه مى گويد؛ به
عبارت ديگر حضور قلب ، خشوع دل است و خشوع دل ، آن است كه
نماز گزار، بى آن كه فكرش به جاى ديگرى برود تمام انديشه و
همتش نماز باشد و همه حواس خود را متوجه آن سازد. به نحوى
كه جز معبود در دلش وارد نشود.
پس مادامى كه فكرش از غير آنچه در آن است نماز منصرف است و
ياد خدا در دلش هست و از او غافل نيست ، حضور قلب ، حاصل
است .
توضيح آن كه خشوع در نماز دو نوع است يكى خشوع دل و ديگرى
خشوع جوارح است .
معناى خشوع دل را گفتيم و خشوع اندامهاى بدن عبارت است از
آن كه نمازگزار، چشمها را به زير افكند. به چيزى ديگر
التفات نكند، با چيزى بازى نكند، خميازه نكشد، انگشتهاى پا
و تمام بدن را رو به قبله دارد، حركتى براى غير نماز نكند
و چيزى از مكروهات را مرتكب نشود، خشوع اندامهاى بدن را
خضوع نيز مى نامند.
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) شخصى را مشاهده كردند كه
در ضمن نماز با دستهاى خود بازى مى كرد. فرمودند:
لو خشت جوانحه لخشعت جوارحه
(68)
اگر قلب او خاشع شده بود، اندامهايش نيز خاشع مى شدند.
زيرا قلب ، سلطان اعضاى تن است و چون قلب خاشع نيست و بازى
مى كند، دست و پا و اندامهاى ديگر نيز در حال بازى هستند و
خشوع ندارند .
نماز، ذكر خداست و بازى كردن در ضمن ذكر، يادآور سومين و
چهارمين كريمه از سوره شريفه انبياست كه مى فرمايد:
ما ياتيهم من ذكر من ربهم الا
استمعوه و هم يلبعون لاهية قلوبهم ...
هيچ گاه ذكر تازه اى ؛ يعنى آيه يا سوره جديدى از جانب
پروردگارششان براى هدايت آنان فرود نيامد، مگر آن كه آن را
شنيدند در حالى كه دلهايشان به بيهوده سرگرم بيهوده بود و
مشغول بازى بودند.
از اين آيه مى فهميم كه لهو قلب و لعب قالب ، ملازمه
دارند. اگر دل به بازيچه سرگرم شود، بدن نيز مشغول بازى مى
شود و اگر قلب ، خاشع شود، اندامهاى بدن نيز خاضع و خاضع
مى شوند.
مرحوم مولى محمد تقى مجلسى گفته است هنگامى كه نماز مؤ من
كامل غالبا با حضور دل باشد، قلبش به منزله امام ، و حواس
باطن و طاهرا و قوا و جوارحش به منزله اقتدا كنندگان هستند
همچنان كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمودند:
لو خشتعت جوانحه لخشعت جوارحه
(69)
3. تفهم :
و اين غير از حضور قلب است ، زيرا ممكن است كسى حضور قلب
داشته باشد ولى نداند الفاظى كه بر زبان مى راند، چه معنى
دارد. عكس آن در صادق است . ممكن است كسى معانى الفاظ نماز
را بداند؛ چنان كه عربها مى دانند اما چه بسيار عربهايى كه
در نماز خود همانند بسيارى از مسلمانهاى غير عرب حضور قلب
ندارند. پس اين كه قرآن مى گويد:
... حتى تعلموا ما تقولون
(70)
يعنى
... تا بفهميد كه چه مى گوييد
نه ... تا بدانيد كه چه مى گوييد
مراد از فهم آن است كه دل از معانى الفاظ با خبر و متوجهش
باشد، و اين مقامى است كه حال در آن متفاوت است ، همه مردم
، معانى قرآن و تسبيحات را به طور يكسان نمى فهمند، چه بسا
معانى لطيفى كه بعضى از نمازگزاران در اثناى نماز به آن مى
رسند و خود هرگز پيش از آن به آن نرسيده اند و ديگران نيز
آن را نمى فهمند رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمودند:
انما يكتب للعبد من صلاته ما عقل
منها
(71)
براى نماز يك بنده تنها به آن اندازه كه مى فهمد ثواب مى
نويسند.
4. تعظيم و بزرگداشت خدا:
و آن چيزى است كه غير از حضور قلب و فهميدن چه بسا كه آدمى
غير خود را مخاطب قرار مى دهد، در حالى كه دلش حاضر است و
مى فهمد كه چه مى گويد اما مخاطب را بزرگ نمى دارد. در
حالى كه دلش حاضر است و مى فهمد كه چه مى گويد اما مخاطب
را بزرگ نمى دارد.
مولوى درباره فهم معانى نماز و بيرون كشيدن اسرار آن و
رعايت طماءنينه و تعظيم در نماز مى گويد:
(72)
در نماز اين خوش
اشارتها بين
|
تا بدانى كين بخواهد شد
يقين
|
بچه بيرون آر از بيضه
نماز
|
سر مزن چون مرغ بى
تعظيم و ساز
|
5. هيبت
و آن افزون بر تعظيم است و عبارت از ترسى است كه بر اثر
انديشه در عظمت پروردگار پديد آيد. آن را كه ترس و بيم
ندارد، ترسان و بيمناك نمى نامند. هر ترسى را نيز هيبت و
مهابت نمى گويند.. هيبت ، ترسى است كه به سبب بزرگداشت
خدا، دست مى دهد.
6. رجا:
اميد نيز امرى است علاوه بر آنچه مذكور افتاد چه بسا كسى
صاحب قدرتى را تعظيم مى كند و از او ترسى و هيبتى به دل
دارد اما به لطف و احسان او اميد ندارد. حال آن كه بنده
بايد در نماز خود به ثواب و پاداش خدا اميداوار باشد
همچنان كه به هنگام تقصير خود بايد از عقاب او بهراسد.
7. حيا:
سبب حيا، آگاهى بنده از تقصير و يادآورى از گناهان خويش
است و اين چيزى است علاوه بر تعظيم و خوف و رجاء، شرم و
حيا ممكن است بدن تذكر و تقصير و ارتكاب گناه پيش آيد،
بنده اى كه به نماز از خداى خود شرم دارد، حالت شرمساريش
در فواصل روزانه نيز محفوظ است و نمازگزارى كه خدا را در
همه حال حاضر و ناظر مى داند، پيوسته از او شرم دارد و از
گناه باز مى ماند.
(73)
هر كه را علم و حيا
همراه بود
|
از يقين او تابع آن شه
بود
|
بعد از آن آيد حيا
نزديك عقل
|
تا بگيرد از علوم عقل و
نقل
|
خود حيا را جا يه چشم
خويش كرد
|
او نظر در رحمت او بيش
كرد
|
گفت : هر كس علم دارد،
جان بود
|
خود حيا يك شعبه از
ايمان بود
|
هر كه را عقل و حيا همراه اوست
|
علم و عقلت از حيا ظاهر
شود
|
عقل با علم و حيا
همخانه شد
|
هم مى و ميخانه و
جانانه شد
(74)
|
مهاتماگاندى ، رهبر بزرگ هندوستان و نجات بخش آن از چنگال
استعمار انگليس مى نويسد:
عجر و لابه و دعا و نماز به درگاه خدا، خرافات نيستند.
آنها اعمالى بسيار حقيقى تر از خوردن ، آشاميدن ، نشستن و
راه رفتن هستند. اگر بگوييم كه فقط آنها حقيقى هستند و همه
چيزهايى ديگر غير حقيقى هستند، اغراق نكرده ايم . چنين دعا
و نمازى دور از فصاحت كلام نيست اما احترام لفظى هم نيست .
از قلب سرچشمه مى گيرد و مى جهد. اگر به چنان خلوص قلبى
دست يابيم ، قلب ، خالى از همه غير از عشق مى شود.
نمازگزار به هيچ گفتگويى نياز ندارد. او غير وابسته و
مستقل است و محتاج كوشش حسى نيست . من كوچكترين شكى ندارم
كه نماز و دعا وسيله غير قابل انكارى براى پاك كردن قلب از
اميال نفسانى است ولى بايد با منتهاى تواضع آميخته شود.
(75)
مارس بوازار كه دوازده سال در كشورهاى اسلامى با سمت
نماينده سازمان صليب سرخ ، فعاليت كرده و حاصل ارزيابيهاى
خود را به صورت كتابى به زببان فرانسه منتشر كرده است : مى
نويسد: نماز، تسبيح ، خضوع و خشوع كه نحوه برگزارى آن با
كمال دقت معين شده است . مسلمانان را به اسلام مى پيوندد و
انسان را به صورت جزئى از كل جهان در مى آورد. نماز، تصورى
عالى از طبيعت انسان به نمازگزار مى دهد و او را با شرافت
آشنا مى كند. حق ، به واسطه همين امر و در نتيجه آن ، او
را به خضوع و خشوع وا مى دارد و اين چيزى است كه در هياءت
ظاهر نمازگزار ديده مى شود زيرا در نماز، اجزاء شريف بدن ،
با خاك تماس مى گيرد. نماز، فقط دعا به درگاه خدا نيست كه
ناشى از تاثيرات شخصى يا احساسات مبهم باشد، بلكه بر عكس
در نماز پيوسته بايد كلام خدا ادا شود. در مقابل دعا كه
دعا كننده اى اگر عرب زبان نباشد. مى تواند مستدعيات خود
را بى هر مقدمه اى به زبان مادرى عرضه نمايد و يا اگر مى
انديشد كه بهتر است در ادعيه خود به آيات و دعاهاى قرآنى ،
توسل جويد، چنين كند.
(76)
دكتر لئون دنى ، دانشمند، روانشاس اروپايى مى گويد: نيايش
به درگاه خداى توانا، راز و نيازى را به سوى خدا و
آفريننده موجودات كه ملجاء و پناهگاه دل شكستگان است ،
معطوف مى دارد و با خضوع و فروتنى ، درماندگى ، ناتوانى و
پريشانى خود را به آستان الوهيتش عرضه مى كند و با ستايش
ذات پاك خداونديش ، كوچكى و حقارت خود را بيان و از پيشگاه
مقدسش بخشايش گناهان خود و شمول رحمت بى پايان او را
درخواست مى كند.
(77)
7-2. قلب را
فرصت حضور دهيد
در اين كه امور مذكور، روح نماز و حقيقت آن و مقصود
اصلى از آن است ، شكى نيست ، زيرا غرض اصلى از عبادت ها و
طاعت ها پالايش نفس و صافى كردن قلب است ، پس هر عملى كه
تاثير آن در صفا دادن و روشن ساختن دل ، افزون است ، كارى
برتر است ، و در اين كه چيزى جز امور ياد شده موجب صفا و
جلاى نفس و زدودن تيرگيها از آن نمى باشد، ترديدى وجود
ندارد، حركات ظاهرى نماز نيز در اين امور، چندان موثر نيست
.!؟
كلام ، آشكار ساختن آن چيزى است كه در نهاد انسان است و
اين جز با حاضر بودن دل ممكن نيست ، بى ترديد سخنى كه از
روى غفلت بر زبان رانده مى شود نيايش نيست . پس آن كه با
دل غافل اهدنا الصراط المستقيم
مى گويد، خواستار چيست ؟!