چرا نماز بخوانيم

امير رجبى

- ۲ -


نياز اساسى

توجه به نكات زير، اهميت نقش دين در زندگى انسان را آشكارتر مى نماياند:
((1. دين ، انسان را به يك فلسفه حيات ، مسلح مى كند و به عقل وى روشنگرى لازم را مى بخشد. دين براى يك فرد، نقشى را ايفا مى كند كه قطب نما براى يك كشتى ، و در درياى زندگى ، جهت و راهنمايى در اختيار او مى نهد.
2. دين بر اراده انسان تاءكيد مى نهد؛ آن را تقويت و فرد را كمك مى كند تا به فرمان هاى عقل گردن نهد.
3. دين ، نيازهاى اساسى روح ، به ويژه نياز به عشق و جاودانگى را تحقق مى بخشد.))(21)

((ميساك ))كه در دفاع از ارزش هاى دين از لحاظ روان شناختى مطالب ياد شده را مورد توجه قرار داده است ، اعتقاد دارد كه : ((از اين مساعدت ها، آرامش روح ، سازگارى معنوى و قدرت مقاومت در برابر خطرهاى اخلاقى به وجود مى آيد.))(22)

((كارل گوستاويونگ )) از ديگر دانشمندان غربى در تبيين جايگاه دين در زندگى انسان ها چنين مى گويد: ((در ميان همه بيمارانى كه در نيمه دوم حياتم با آن ها مواجه بوده ام ... يكى هم نبوده كه مشكلش در آخرين وهله چيزى جز يافتن يك نگرش دينى نسبت به حيات باشد. با اطمينان مى توان گفت كه همه آن ها از آن رو احساس بيمارى مى كرده اند كه چيزى را كه اديان زنده هر عصر به پيروان خود، عرضه مى دارند از دست داده اند و هيچ يك از آنان قبل از باز يافتن بينش دينى خود، شفاى واقعى نيافته است .))

سرانجام ....دين ....

مى توان با اتكا به مطالب بحث شده در اين مقال ، نتيجه گرفت :دين و مذهب الهى و آسمانى ، تنها راهى است كه انسان امروزى غرب مى تواند به آن اعتماد كند و يقينا اين شاهراه هدايت كه از طريق كانال وحى به انسان ها ارائه گرديده ، ضامن سلامت و سعادت پيروان خويش خواهد بود.
((ابوعلى سينا))دانشمند برجسته ايرانى در كتاب ((نجات ))خود، چه زيبا و دل انگيز، نياز به يك دين و مذهب را توضيح داده است . او مى گويد: ((نياز به نبى و بيان كننده شريعت الهى و اودئولژى انسانى در بقاى نوع انسان و رسيدن به كمال وجودى انسانى اش ، بسى بيش تر است از نياز به رويانيدن مو برابروان و مقعر ساختن كف دو پا و منافعى ديگر از اين قبيل كه صرفا نافع در بقاى نوع انسان اند؛ بدون آنكه ضرورت بقاى نوع ايجاد كند.))
اما در باب فوايد ايمان مذهبى و دين ، باعث انبساط خاطر و بهجت روحى مى شود؛ چرا كه خوش بينى به جهان هستى را در بر دارد؛ زيرا آفرينش و خلقت را هدفدار و هدف را خير و سعادت و كمال مى داند. ايمان مذهبى ، روشندلى ، اميدوارى ، آرامش خاطر و دورى از دلهره و نگرانى ، لذت هاى عميق معنوى مانند عبادت و پرستش خدا، بهبود اجتماعى ، كاهش ‍ ناراحتى هاى روحى و روانى و موارد بسيار ديگرى از جنبه هاى مختلف يك زندگانى سعادت بار با خود همراه دارد.
ولى افسوس كه در طول تاريخ ، انسان هاى غافل و بشريت ناآگاه ، همواره از در انكار، در آمده و سر تسليم فرود نياورده است :
((سر هر كوه ، رسولى ديدند
ابر انكار به دوش آوردند
باد را نازل كرديم
تا كلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پرداوودى بود
چشمشان را بستيم
دستشان را فرستاديم به سر شاخه هوش
جيبشان را پر عادت كرديم
خوابشان را به صداى سفر آيينه ها آشفتيم .))(23)

سعى ما بر آن بود تا در اين بخش ، با رسوخ در زاواياى پنهان تمدن غربى ، فراتر از نگاه هاى سطحى ، آن را مورد تحليل قرار داديم ، تا كاستى هاى اساسى و ضعفهاى بنيادين آن كه بنگاه هاى تبليغاتى غرب ، همواره در صدد كتمان آن هستند، آشكار گردد.
علت بررسى در مورد تمدن غربى ، در واقع به منظور رد شاهد و مثال ادعاهاى طرفداران انزواى دين و نيز استفاده از همان مثال در توجيه جايگاه برجسته و جاودانه مذهب در عرصه زندگى بشر بود.
در پايان ، خالى ازلطف نيست نظر دانشمند و متفكر برجسته غربى (آلبرت انيشتين ) را در باب مذهب و دين مطرح كنيم . او مى گويد: ((به سختى مى توان در ميان مغزهاى متفكر جهان ، كسى را يافت كه داراى يك نوع احساس مذهبى مخصوص به خود نباشد. اين مذهب با مذهب يك شخص عامى ، فرق دارد...دين اين دانشمند، تحيرى شعف آور از نظام عجيب و دقيق كائنات است كه گهگاه پرده از روى اسرارى ، بر مى دارد كه در مقايسه با آن ، تمام تلاشها و تفكرات منظم بشرى انعكاسى ناقابل بيش ‍ نيست .))(24)

وى در جاى ديگرى مى گويد: ((اصلا چيزى كه سبب شد، دانشمندان و متفكران و مكتشفان ، در تمام طول قرون و اعصار در گوشه تنهايى به مطالعه

حسن ختام

حسن ختام اين بخش را سخنانى از امام صادق (ع ) پيرامون دين ، قرار مى دهيم : ((ديندار، انديشيد؛ در نتيجه آرامش و وقار بر او ظاهر گشت و حالت اثبات و استقلال شخصيت دست يافت ؛ پس فروتن گشت و به آنچه خدا برايش انتخاب نموده ، قانع گرديد؛ پس از همه كس بى نياز شد و به آنچه خدا به وى داده ، بسنده كرد و از دنيا جدا گشت و آن گاه از اندوه هاى آن رها گرديد،و شهوات را از خويش براند؛ پس آزاد گشت و خود را از دنيا و علائق آن جدا ساخت . از شرور و آفات آن ، مصون ماند و كينه از دل فرو ريخت و محبت و مردم دوستى در او ظاهر گشت . از مردم نترسيد و آن ها را از خود نترسانيد و درباره آن ها خطايى مرتكب نگشت ؛ در نتيجه از شرشان محفوظ ماند، و دل از همه چيز كند؛ پس به مراد خويش نائل گشت و به كمال فضيلت ، دست يافت و با بصريت به آينده خويش نگريست ؛ پس از پشيمانى ، ايمن گشت .))(25)

بخش دوم : چرا اسلام ؟!

سرآغاز

در بخش نخست بحث بر سر چرايى دين و تبيين جايگاه آن ، در زندگى انسان بود كه با مرورى در تجربه تمدن غربى و كندوكاوى در وضعيت كنونى آن ، مشخص گرديد كه غرب - خود- مثال بارزى براى اثبات نياز و احتياج دائمى انسان به يك دين الهى است ؛ دين كه در بر دارنده همه نيازهاى اساسى بشر بوده و در تقابل با علم و دنيا و منطق و عقلانيت - هم چون مسيحيت قرون وسطايى - نباشد؛ مذهبى كه پاسخگوى سؤ لات اساسى انسان بوده ، روشنى بخش راه زندگانى او گردد و با ترسيم اهدافى موجه براى ((بودن )) او را از دنياى سياه و نا اميدى و سر در گمى برهاند؛ هدف زندگى را برايش روشن سازد و بر نامه اى قابل وصول براى رسيدن به كمال و سعادت مطلوب و دلخواه ، ارائه نمايد.
هم چنين با زندگى امروزه انسان و با مقتضيات زمان ، قابل تطبيق باشد و بالاءخره در يك كلام ، با اتكا به منبع علم لايزال الهى ، سعادت انسان را تاءمين و تضمين نمايد.
حال در اين بخش به برسى و تحليل اجمالى دين اسلام به عنوان آخرين و جامع ترين دين الهى پرداخته و تاحد توان ، نمايى روشن از اين دين آسمانى ، ارائه مى دهيم .
قطعا بررسى همه جانبه اين دين از عهده اين حقير، خارج بوده ، از طرفى مجال چنين بحثى نيز نخواهد بود؛ و لذا علاقه مندان را به كتاب هاى بسيارى كه در اين حوزه ، تاءليف گرديده ارجاع مى دهيم .
براى آن كه از جانب طرفداران متدهاى علمى به تعصب مذهبى در اين بحث ، متهم نگرديم در جاى جاى مطالب از نوشته ها و سخنان انديشمندان بر جسته غربى نيز استفاده خواهيم كرد؛ هر چند بسيارى از اين نوشته ها و سخنان كه تحت عناوين مختلف از طرف محققان غربى انتشار يافته به علت ناآگاهى و نيز عدم شناخت صحيح و يا بنا به غرض ورزى هاى ديرينه نسبت به اسلام ، غير واقعى بوده و نا درست مى باشد؛ اما بوده اند محققان و انديشمندان منصفى كه به صورتى كاملا بى طرفانه و علمى به تحقيق پيرامون اسلام پرداخته و حاصل تلاش هاى خويش را ارائه كرده اند؛ كه در اين مقال ؛ سخنانشان مورد استناد قرار خواهد گرفت .
هدف در اين بخش ، ارائه تصويرى كلى از اسلام - به عنوان گم شده انسان امروزى - و بررسى پتانسيل هاى موجود اين دين با توجه به اين سوابق تاريخى آن و نيز بحثى پيرامون نقش اسلام در دو حوزه فردى و اجتماعى مى باشد.
((برگ سبزى است تحفه درويش ؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.))

طلوع اسلام

((دائره المعارف فريد وجدى ، ذيل كلمه ((اسلام )) در ماده ((سلم ))به مناسبت توضيح پيدايش اسلام ...چنين مى نويسد: ((اسلام ، آيينى است كه آن را آخرين
پيامبر از پيامبران كه از ميان توده مردم عرب برخاسته بود براى هدايت و سعادت بشر به ارمغان آورد. نام اين برگزيده آخرين ((محمدبن عبدالله ))پايان بخش مقام نبوت و رسالت سفراى الهى مى باشد. اسلام ، مشهورترين ، بزرگ ترين و نيرومندترين آيين آسمانى در پاسخ به مشكلات و رد شبهات و سالم ترين اديان از شك و ترديد مى باشد... اسلام ، مكتبى است كه بين دين و دنيا را سازش داده و ميان جهان زود گذر و آخرت پايدار، پيوند اخوت بر قرار نموده است . از سوى ديگر اين نظام نامه جاويد، آزاد فطرى را كه زير بناى قوام انسانى است ، به عقل هاو انديشه ها، اعطا فرموده ، تا در سايه اين آزاد نگرى و آزاد انديشى ، بشر در صدد پژوهش و استكشاف مسائل مشكل هستى بر آيد، و از همين رهگذر، به مكنونات و مخفى هاى نواميس حاكم بر آن - كه به قانون تعبير مى شود - توفيق حاصل كند.)) (26)

قرآن ، دين اسلام را به عنوان عصاره آيين همه انبيا- از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى - ناميده (27)

و در دفاع از آن مى فرمايد: ((بگو، اى پيغمبر! چه گواهى بزرگ تر از گواهى خدا، بگو، خدا ميان من و شما گواه است و وحى مى كند به من آيات اين قرآن را، تابه آن شما و هر كس از افرد بشر را كه خبر اين قرآن به او برسد پند دهم و بترسانم از عواقب كفر و عصيان ... (28) براى نخستين بار، نداى اسلام در نيمه اول قرن هفتم ميلادى يعنى در عصرى كه عقل بشريت به رشد و تكامل خود رسيده ، و انسان ها آماده پذيرش دستورهاى الهى در كامل ترين
صورت آن بودند از دل سرزمين عربستان برخواست و منادى آن ، محمدبن عبدلله كه در آن روزگار به خاطر صداقتش در امانت دارى به محمد امين شهرت يافته بود خود را آخرين پيامبر الهى ناميد نه تنها اعراب كه همه انسان هاى جهان را با شعار توحيدى : ((لااله الاالله )) به آيين اسلام فرا خواند؛ و بدين ترتيب :

ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد   دل رميده ما را انيس و مونس شد
نگار ما كه به مجلس نرفت و خط ننوشت   به غمزه مساءله آموز صد مدرس شد (29)

وى دعوت خويش را معطوف به قوم عرب و مخصوص قبيل و ملتى خاص ‍ قرار نداد بلكه تمام بشريت را مخاطب خويش قرار داده همگان را به اسلام دعوت نمود:
و ما تو را جز براى اين كه عموم بشر را( به رحمت خدا بشارت دهى و از عذابش بترسانى ) نفرستاديم ؛ وليكن اكثر مردم از اين حقيقت آگاه نيستند. (30)

و يا آنكه در آيه 33 سوره توبه آمده است : اوست خدايى كه رسول خود را با دين حق به هدايت خلق فرستاد تا بر همه اديان عالم ، تسلط و برترى دهد؛ هر چند مشركان و كافران نا راضى باشند.
ظهور دين اسلام و بعثت حضرت محمد (ص ) در واقع در امتداد اديان ديگر و دنباله مبارزات رسولان پيش از اسلام در راستاى هدايت بشر به سوى سعادت بود كه تكامل يافته اديان پيشين و نهايت آن ها بود و به وسيله پيامبران قبلى ظهور آن بشارت داده شده بود موسى و مسيح ظهور پيامبر بزرگ تر از خودشان را با اطمينان براى آينده مژده داده بودند و وعده انجيل (يوحنااصحاح 14 و 16) درباره پاركلت (برگزيده ) يا روح مقدس يا آسايش ‍ دهنده مورد شبهه قرار گرفت ؛ در حالى كه بر مسمى شخص محمد از هر جهت تطبيق مى كرد. (31)

حقيقت آن است پيامبران پيش از محمد(ص ) در واقع با ترويج آيين خويش ، زمينه را از هر جهت براى تحقق و ظهور دينى جامع و كامل ، آماده مى ساختند و بشريت را براى چنين پذيرشى دعوت مى نمودند؛ لذا با ظهور دين اسلام ، اديان ديگر كه هم چون چراغ هايى ، روشنى و نور را به مردم شناسانده بودند در برابر خورشيد اسلام كه روز روشن حقيقت را براى مردم به ارمغان آورده بود جايگاه و نورانيت خويش را از دست دادند او خدايى است كه رسول خود (محمد ص را با قرآن و دين حق به عالم فرستاد تا او را بر همه اديان دنيا غالب گرداند و بر حقيقت اين سخن گواهى خدا كافى است . (32)

بناى تمدن

بررسى اوضاع عربستان در عصر ظهور اسلام نشان مى دهد اين سرزمين در آن دوران فاقد تمدنى قابل توجه بوده و در مقايسه با سرزمين هايى چون روم و ايران كه در آن روزگار داراى تمدن هايى درخشان بوده اند عملا در مراحل ابتدايى زندگى به سر مى برده است و هيچ زمينه خاصى در آن براى آغاز يك تمدن وجود نداشته است . و حال آن كه بلافاصله پس از طلوع اسلام در اين سرزمين عربستان به كانون يكى از عمده ترين تمدن هاى بشرى در طول تاريخ بدل مى شود كه اين خود بيانگر عظمت اسلام و قدرت عظيم تمدن سازى آن است .
((سرجان گلوب )) در كتاب ((امپراطوريه العرب )) ترجمه ((خيرى حمار)) مى گويد:((تنها عاملى كه عرب را به مرتبه دولت بزرگ و عظيم رسانيد ظهور دين اسلام بود كه به دست محمد(پيامبر عربى ) تحقق يافت . قبل از پيدايش اين حادثه عظيم كه در نيمه اول قرن هفتم ميلادى رخ داد ملت عرب در بيابان (جزيره عربى ) زندگى مى كردند و اغلب آن ها به صورت قبايل در حالت بيابان گردى و پرورش شتر و گوسفند و اسب و اين گونه حيوانات به سر مى بردند و در آن بيابان وسيع از منطقه اى به منطقه ديگر منتقل مى شدند؛ طبعا در چنين زندگانى ، فراگيرى دانش ، بلكه خواندن و نوشتن امكان پذير نيست .
تحليل نحوه زندگانى عرب در آن دوره كه به عصر جاهليت ، شهرت دارد و بررسى روابط حاكم بر جوامع عربى در آن روزگار به خودى خود اين جنبه از اعجاز اسلام را آشكارتر مى سازد. على (ع ) در بيانى شيوا در خطبه 26 نهج البلاغه اين گونه به وصف عمل جاهليت مى پردازد: ((همانا خدا محمد را بر انگيخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنان كه بايد برساند. آن هنگام شما اى مردم عرب ! بدترين آيين را برگزيده بوديد و در بدترين سراى خزيده منزلگاهتان سنگستان ناهموار هم نشينانتان گرزه مارهاى زهردار آبتان تيره و نا گوار و خوراكتان گلو آزار خون يك ديگر را ريزان از خويشاوند بريده و گريزان بت هاتان همه جابر پا پاى تا سر آلوده به خطا.))
با اين حال اسلام در مدتى كوتاه اوضاع اجتماعى عربستان را به كلى دگرگون ساخت ؛ آداب و رسوم خرافى و رفتارها و روابط پليد و غير انسانى را بر انداخت و بالاترين فضايل اخلاقى و انسانى را حاكم نمود.
براى نمونه نظام طبقاتى در آن عصر به شديدترين صورت در كل جهان آن روزگار و از جمله عربستان وجود داشت ؛ به اين ترتيب هر يك از افراد متعلق به گروه و طبقه اى خاص بوده و با توجه به آن داراى اختيارات و امتيازات ويژه و يا فاقد برخى حقوق و مزايا در جامعه بود. توده مردم در واقع هيچ گونه حقى در عرصه زندگى اجتماعى نداشتند و عملا در زير سيطره ى ظالمانه طبقات بالاتر زندگى مى كردند.
نظام برده دارى با اين تعريف كه در آن . بردگان هم چون حيوانات فاقد هر گونه حقوق بشرى باشند، يكى از اصول رايج آن دوران بود. و حال آن كه در چنين شرايطى ، شعار اساسى اسلام ، يكسان بودن انسان ها و برترى نداشتن و امتياز نژادى و طبقاتى آن ها بر يك ديگر بود: ((اى مردم ! ما همه شما را نخست از يك مرد و زن آفريديم و آن گاه شعبه هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم ، تا يك ديگر را بشناسيد. (نه آن كه به واسطه نسب ، بر هم ، فخر و مباهات كنيد و دل يك ديگر را بشكنيد؛ و بدانيد كه اصل و نسب نژادى ، مايه افتخار نيست ، بلكه ) بزرگوارترين شما نزد خدا با تقواترين شماست و خدا (بر ظالمان و باطن خلق ) آگاه است .))(33)

در اسلام ، نژاد برتر و طبقه بهتر، معنا و مفهوم خود را از دست داده و همه انسان ها در جوامع ، داراى شرايط و امتيازات يكسان بودند. در تعبيرى رسا، قرآن همه مؤ منان را برادران يك ديگر مى نامد: ((به حقيقت مؤ منان (كه از يك روح قدسى به وجود آمده اند) همه برادر يك ديگرند؛ پس هميشه بين برادران خود صلح دهيد و خدا ترس و پرهيزكار باشيد؛ باشد مورد لطف الهى قرار گيرد.)) (34)

غرب با همه ادعاهايش هنوز در هضم اين قانون لطيف انسانى ، مشكل دارد. ويل دورانت ، مورخ و فيلسوف شهير آمريكايى مى نويسد:((اسلام براى محدود كردن بردگى و اصلاح حال بردگان كوشش داشت ؛ به طورى كه بردگى را به غير مسلمانى كه در جنگ اسير مى شد يا فرزندانى كه از بردگان زاييده مى شدند محدود كرد...ولى با برده معمولا خوش رفتارى مى كردند تا جايى كه وضع بردگان بدتر از كارگران كارخانه هاى اروپا در قرن نوزدهم نبود، بلكه وضع آن ها از اين گونه كارگران بهتر بود؛ چون بر زندگى خود ايمن تر از كارگران بودند...))(35)

سخنان ((ار. اف . بودلى )) نيز در اين زمينه قابل توجه است ؛ او مس گويد: ((اسلام ، تنها دينى است كه قوانين دموكراسى به معناى درست در آن پياده مى شود. دستورهاى اسلامى ، تصريح دارد بر اين كه هر چه در عالم هست ملك (خدا) و همه مردم است ...اسلام ، تصريح مى كند كه مستمندان سهم خاص و معينى را در اموال ثروتمندان دارند. اين افكار...دموكراتيك اسلام ، نظام استعمارى را نمى پذيرد.))(36)

اسلام مروج دانش

اما از ديگر فضايلى كه ترويج و توسعه آن از افتخارهاى دين اسلام و از دلايل حقانيت آن و نيز رمز و راز قدرت تمدن سازى اش مى باشد، توجه به علم و دانش ، و تاءكيد بر تعليم و تعلم است .
در سرزمينى كه به گواهى تاريخ جز عده اى انگشت شمار توانايى نوشتن ندارند و اصولا كتابت را شغلى پست و كارى بى ارزش مى انگارند. اولين آيه اى كه بر پيامبر امى و درس نخوانده نازل مى شود، اين است : ((بخوان به نام پروردگارت كه آفريد (موجودات را)... آن كه نوشتن با قلم آموخت و به انسان ياد داد آنچه را مى دانست .)) (37)

((بررسى ورث اسميت ))در كتاب خود به نام ((محمد و مسلمانى ))مى نويسد: ((من با كمال جراءت ، ايمان دارم كه روزى عالى ترين دانش هاو فلسفه هاى انسانى و صادق ترين اصول مسيحيت ، گواهى خواند داد و ايمان خواهند آورد كه قرآن ، كتاب الهى است و محمد، پيامبر خدا.
آرى ، پيامبر درس ناخوانده و مكتب نديده اى از جانب خدا، برگزيده شد و قرآن آورد؛ كتابى كه در طول تاريخ ميليون ها رساله و كتاب به وجود آورده ، كتابخانه ها ساخت و از كتاب انباشت ، و كتاب ها آفريد و فلسفه ها و حقوق ها و سيستم هاى تربيتى و فكرى و ايدوئولژى و مبانى و اصول و معارف در دسترس انسانيت نهاد. در محيطى ، طلوع كرد كه از دانش و تمدن ، خبرى نبود؛ در سراسر مدينه تنها11 تن ، توانايى خواندن و نوشتن داشتند و در قبيله پر شاخه و بزرگ قريش ، در مكه و اطراف آن ، تنها 17 نفر با سواد وجود داشت . تعاليم قرآن كه در نخستين آيات از علم و قلم نام مى برد تحولى عظيم در اين زمينه ايجاد كرد. تحصيل علم به حكم اسلام يكى از فرايض شد و قلمداد گرديد. از رهگذر تعاليم قرآن و در توصيه علوم و معارف قرآنى ، دانشمندان بى شمار پديد آمدند و كتاب هاى بسيارى تاءليف گرديد. رشته هاى گوناگون علمى ، از قرآن ، مايه گرفت و به وسيله متفكران اسلامى در سراسر جهان ، منتشر شد و دنيا از پرتو نور قرآن و جامعه اسلامى ، روشنى گرفت . (38)

بر خلاف تصور برخى كه عقل و دين را در برابر هم مى نهند و آن ها را در تقابل با يك ديگر مطرح مى كنند، اسلام و قرآن ، تعقل و انديشه را مبناى تدين و ايمان قرار مى دهد.

اى برادر تو همه انديشه اى   مابقى خود، استخوان و ريشه اى
گر گل است انديشه تو، گلشنى   ور بود خارى ، تو همه گلخنى (39)

باتوجه به همين نكته است كه دعوت به تفكر و تدبر در كائنات و نيز تعقل در باب عالم خلقت ، در جاى جاى قرآن به چشم مى خورد؛((اين كتاب از خلقت انسان و راز آن سخن مى گويد))(40) و از چگونگى برافراشته شدن آسمان و كوه ها بحث مى كند. (41) حتى كيفيت آفرينش شتر را ياد آور مى شود (42) مردم را به سير و سفر در آسمان ها و زمين دعوت مى كند. (43)و موضوعات ديگرى هم چون زندگى مورچگان و زنبوران عسل ، چگونگى پرواز پرندگان و شكفتن دانه در خاك و... را مطرح مى سازد؛ زيرا مى خواهد انسان ها در عمق فطرت خلقت هر يك از آن ها ژرف انديشى كنند و از كنار هيچ پديده و موجودى ساده نگذرند. كثرت اين گونه آيات ، انسان را متحير مى سازد؛ چنان كه ((طنطاوى )) صاحب تفسير الجواهر در اين باره ادعا مى كند بيش از 750 آيه قرآن اشاره به علوم طبيعى و مطالعه در راز آفرينش ‍ عالم است . (الجواهر، ج 1، ص 7)
آرى اسلام هيچ اكراهى در پذيرفتن دين ندارد؛ چرا كه راه هاى زوال و سقوط و نيز راه هاى رشد و كمال مشخص شده است كه حال انسان بايد با
تفكر و تعقل ، راه خويش را برگزيند. (44)

اقتضاى جان ، چو اى دل ! آگهى ست
هر كه ، آگه تر بود، جانش قوى ست (45)

از طرف ديگر علاوه بر قرآن - كتاب آسمانى اسلام - كه در جاى جاى آن سخن از علم و دانش و برترى دانايان بر نادانان است (زمر/9) احاديث و روايات بسيار زيادى از پيامبر اسلام و ساير ائمه مى توان در دعوت به علم و دانش ، سراغ گرفت كه نمونه هايى از آن در كتاب هاى ((اصول كافى )) تاءليف يعقوبى كلينى (جلد اول )، باب ((فضل و العلم )) و كتاب ((احياءالعلوم )) اما محمد غزالى (جلد اول ) و در نهج الفصاحه و...آمده است .
((ام . ساوارى ))محقق فرانسوى بااشاره به يكى از اين روايات مى گويد: ((به دستور پيامبر (ص ) مقرر گرديد، اسيران باسوادى كه پول براى پرداخت ندارند، هر يك ، ده كودك مسلمان را خواندن و نوشتن بياموزند و آزاد شوند.اين فرمان مقدس و دلپذير، نشانه دلبستگى و خواست پيامبر به آموزش و پرورش و فرهنگ مردم و نسل جوان بود.))(46)

و لذا همين تاءكيد اسلام بر علم و دانش بود كه به قول جرجى زيدان ، مورخ مشهور مسيحى در متاب تاريخ تمدن اسلامى ، باعث مى شد: ((هر جا اسلام ، حكومت مى كرد، علم و ادب به سرعت پيشرفت مى نمود.))
استدلال پروفسور هانرى كربن در اين باره بسيار جالب توجه است ؛ او مى گويد: ((هر گاه انديشه پيامبر اسلام ، خرافى بود و اگر قرآن ، وحى الهى نبود، وى هرگز جراءت نمى كرد بشر را به علم و دانش دعوت كند. هيچ بشرى و هيچ طرز فكرى به اندازه پيامبر اسلام و قرآن مردم را به دانش ‍ دعوت نكرده است ؛ تا آنجا كه در قرآن 950 بار از دانش و عقل و انديشه سخن به ميان آمده است .))(47)

به اين ترتيب تاءكيد و توجه فراوان اسلام بر علم و دانش ، موجب رشد و شكوفايى سريع و غير قابل تصور علمى مسلمانان و ظهور چهره هايى برجسته و درخشان در عرصه هاى مختلف علمى گرديد. كه غرب از جهات بسيارى علم ودانش كنونى اش را مديون مسلمانان است ؛ و اين واقعيتى است مه بسيارى از انديشه مندان برجسته غربى به آن معترفند، كه در ادامه اين بحث به آن خواهيم پرداخت .

موج رو به گسترش

توسعه سريع اسلام در مناطق مختلف جهان شناخته شده آن روزگار، از جمله شكست امپراتورى ايران و بسط و نفوظ اسلام در يكى از كانون هاى تمدن آن روزگار كه در واقع با استقبال مردم رنج كشيده ايران به وقوع پيوست ، موجب شد تا جهان اسلام هر وسعت بيش ترى بيابد.
((اسلام در دعوت خود، راهى را پيش گرفت كه منجر به فتحى شد كه از بزرگ ترين و جالب ترين فتوحات جهان به شمار آمد. آن نيروى اسلامى كه از دل جزيره العرب بعد از رحلت پيامبر، نمايان شد تا آن جا كه ممكن بود به سرعت همه جا را در نورديد. از ناحيه شمال ، شام را فرا گرفت و تا آناتولى پيش رفت و قسطنطنيه را به خطر انداخت و در شرق ، عراق و ايران و قسمت عمده افغان را گشود. از نهر جيحون گذشته ، به بلاد تركستان امروز رسيد. و در غرب به مصر و تمام سواحل شمال آفريقا مستولى شد و تا ساحل آتلانتيك رسيد و از آن جا به شمال ، رو كرده و به جبل و الطارق . اسپانيا گسترش يافت . سپس از آن گذشته به فرانسه داخل شد و بر ((برافينيم )) و ((كاركازون ))و ((كاربون ))و ((بوردو))سيطره يافت . هنوز صد سال از وفات پيامبر نگذشته بود كه يك امپراتورى بزرگ از شبه جزيره ايبريه در غرب گرفته تا سواحل جنوبى مديترانه و سواحل نهر سند و درياى خزر، امتداد داشت ، به وجود آمد.))(48)

بسيار ساده انگارانه خواهد بود اگر بپنداريم توسعه روز افزون جهان اسلام و به طور مثال ، غلبه مسلمانان بر امپراتورى وسيع ايران به زور شمشير، تحقق پيدا كرد، زيرا نگاهى به تاريخ ، نشان مى دهد كه اعراب مسلمانان ، درگير جنگ در برابر ساير كشورها و ملل ، داراى تعداد سربازان بسيار كم و تجهيزات ناچيز بوده اند و حال آن كه مجبور ساختن ملتى به قبول يك دين ، لازمه اش اين است كه عده زيادى از مبلغان آن دين و سربازان اش در هر شهر و دهى كه فتح مى كنند اقامت كنند تا با محافظت از آن شهر به تبليغ و توسعه دين خويش بپردازند و حال آن كه تاريخ ، نشان مى دهد مسلمانان چنين كارى را هرگز انجام ندادند. از طرف ديگر، اگر دينى به ور شمشير، بر ملتى تحميل شود، آن دين و مرام ، دوام نخواهد داشت ؛ دز جالى كه با نگاهى به تاريخ ملل مسلمان ، مشاهده مى كنيم ملت هايى كه از صدر اسلام ، پيرو آن شده اند هرگز حاضر نبوده اند آن را با چيزى عوض نمايند.
در هر صورت در اين دوران ، قسمت اعظم آثار علمى و فلسفى و ادبى اقوام مختلف به زبان عربى ترجمه شد و به جهان اسلام منتقل گرديد. جرجى زيدان در اين مورد مى گويد: مسلمانان بهترين معلومات هر ملتى را از آنان گرفته اند؛ مثلادر قسمت فلسفه و طب و هندسه و موسيقى و منطق و هياءت از يونانيان استفاده نموده اند؛ و از ايرانيان تاريخ و موسيقى و ستاره شناسى و ادبيات و پندو اندرز و شرح حال بزرگان و اقتباس كردند و از هنديان ، طب هندى ، حساب و نجوم و موسيقى و داستان . گياه شناسى آموختند؛ و از كلدانيان و نبطى ها كشاورزى و باغبانى فرا گرفتند و شيمى و تشريح از مصريان به آن ها رسيد. در واقع آنان علوم آشوريان و بابليان و مصريان و ايرانيان و هنديان و يونانيان را گرفتند و از خود چيزهايى بر آن افزودند و از مجموع آن ، علوم و صنايع و آداب تمدن اسلامى را پديد آوردند.))(49)

به اين ترتيب با انتقال ميراث تمدن هاى گذشته به جهان اسلام و در آميختگى آن با روح اسلامى حاكم بر جوامع مسلمان ، فرهنگ و تمدن وسيع اسلامى به وجود آمد؛ تمدنى كه روح آن اسلامى و عناصر آن ، ميراث تمدن هاى ديگر بود.

جهان اسلام و انتقال دانش به غرب

ايجاد مراكز علمى و مدارس و دانشگاه ها به عنوان كانون هاى اشاعه علم و دانش از كارهاى پر اهميت و قابل توجه جهان اسلام در توسعه و پيشرفت علوم بود كه در اوج تمدن اسلامى - همان زمان كه غرب در دامان تاريك قرون وسطى به خوابى عميق فرو رفته بود - به فعاليتى چشمگير مشغول بودند.
((در قرون وسطى ، صدها دانشگاه و مدارس عالى با عناوين مختلف در ممالك اسلامى وجود داشت كه طالبان علم و دانش را با آغوش باز پذيرا بود؛ به عنوان نمونه (و از باب مثال ) مدارس : رشيديه ، امنينيه ، طرخانيه ، خاتونيه و شيرفيه در سوريه ؛ مدارى ناصريه و صلاحيه در مصر و مدارس ‍ ديگرى در قاهره ، نيشابور سمرقند، اصفهان ، مرو، بلخ ، حلب ، لاهور و غزنه ؛مشغول آموزش دانشجويان بودند. (50)

كه به علت كثرت آن ها از ذكر نامشان خوددارى كرده و خواندگان را در اين زمينه به كتاب ((تاريخ دانشگاه هاى بزرگ اسلامى )) تاءليف ((عبدالرحيم غنيمه ))ارجاع مى دهيم و در اين جا به اين سخن ابن جبير، اكتفا مى كنيم كه در قرن ششم هجرى تنها در بغداد، 30 مدرسه و در دمشق 29 مدرسه به صورت فعال به كارهاى علمى مشغول بودند. يا آن كه ((ميان محمد شريف ))مى نويسد: ((تنها در قرطبه (پايتخت اندلس ) صدها مركز علمى سرگرم فعاليت بودند و فلسفه و تاريخ و ادبيات و رشته هاى گوناگون علمى را دوشادوش تحقيقات مذهبى تدريس مى كردند.
(51)كتاب هايى كه در دانشگاه هاى اروپاتدريس شده و معتبر شناخته مى شد، در واقع همان ترجمه كتاب هايى بود كه در دانشگاه هاى اسلامى ، توسط مسلمانان تاءليف و يا از زبان هاى يونانى و ايرانى و هندى ترجمه شده بود. ((دكتر گوستاولوبون )) در اين باره چنين مى نويسد: ((تمام دانشكده ها و دانشگاه هاى اروپا پانصد تا ششصد سال روى همين ترجمه ها داير، و مدار علوم ما فقط علوم مسلمانان بوده است و در برخى رشته هاى علوم . مثل طب مى توان گفت تا زمان ما (نيمه دوم قرن نوزده و اوايل قرن بيستم ) هم جارى مانده است ؛ چه ، در فرانسه مصنفات بوعلى سينا تاآخر قرن گذشته باقى بوده و شروحى بر آن ها نوشته مى شد))
و باز هم او در جاى ديگرى مى گويد: ((تا قرن پانزدهم قولى را كه ماءخوذ از مصنفان عرب نبود، مستند نمى شمردند، ((رژرباكن ))، ((لئو نار دوپيز))، ((آرنود))، ((ويلاف ))، ((سن توماس ))، آلبرت كبير، آلفونس دهم و...تماما يا شاگرد علماى عرب بودند و يا ناقل احوال آن ها))(52)

همزمان با نفوذ افكار و انديشه هاى متفكران و دانشمندان اسلامى ، بسيارى از آداب و رسوم دانشگاه هاى اسلامى نيز در مراكز علمى غرب و اروپا جارى شد؛ چنان كه صاحب كتاب ((مدارس نظاميه و تاءثيرات علمى و اجتماعى آن ))در اين كتاب مى نويسد: ((آنچه را ما پس از تاءسيس ‍ دانشگاه هاى جديد در نيم قرن اخير به عنوان اقتباس از غرب در استعمال عناوين دانشگاهى مترادف با استاديار، دانشيار و استاد استفاده مى كنيم در حقيقت همان اصول و ضوابتى است كه دانشگاه هاى اروپايى نظام معمول در مدارس نظاميه و مستنصريه در استعمال القاب : معيد، نائب و مدرس ‍ استفاده كرده اند و حتى لباس سياه (جبه ) پوشيدن و به هنگام تدريس كردن بر كرسى (سده ) نشستن نيز از روش معمول در نظاميه ها اقتباس ‍ شده (53)

است .))تاءثير مسلمانان در غرب و دانشگاه ها و مراكز علمى آن ، به حدى بود كه غريبان حتى چگونگى يادداشت برداشتن در كلاس و يا اين كه چگونگى گواهينامه دادن به دانشجو را نيز از دانشگاه هاى اسلامى اقتباس ‍ كردند. (54)

برخى از كتاب هايى كه دراين در اين حوزه به وسيله مسلمانان نوشته شده و از طريق ترجمه به غريبان رسيده است ، عبارت است از: ((ادب الاملاء و استملاء)) نوشته عبدالكريم سمعانى كه اين كتاب به زبان آلمانى برگردانده شده و كتاب ديگر: ((الاجازه فى فنون التدريس عندالاسلام ))كه آن هم به زبان فرانسوى ترجمه شده بود. (55)

الگوبردارى غربيان از دانشگاه هاى اسلامى و نفوذ آرى متفكران مسلمانان در بطن مراكز علمى اروپايى به حدى بود كه آن ها حتى در ساختن دانشگاه ها از مراكز علمى مسلمانان در شيوه معمارى تقليد مى كردند؛ به طور نمونه ساختمان كالج دانشگاه كمبريج و صحن آن عمارت از ساختمان دانشگاه الازهر، اقتباس شده است .
بحث درباره يكايك علوم چون : فيزيك ، نجوم ، شيمى ، فلسفه ، رياضى و...از عهده اين بحث خارج بوده و خود نياز به بحث هاى مقصل و طولانى دارد كه علاقه مندان مى توانند به منابعى كه در اين حوزه ها تاءليف گرديده مراجعه كنند.
حال نظريات تنى چند انديشمندان غربى را پيرامون مطالب ياد شده مطرح مى نماييم : پر فسور روژه گارودى كه از دانشمندان برجسته غربى است در كتاب ((هشدار به زندگان ))خويش مى گويد: ((دانش اسلامى از تكنيك يا فنى كه از آن مايه گرفته است سرچشمه اصلى علم و دانش دوران رنسانس ‍ اروپا يا عصر نهضت روشنگرى غرب است . اما صفت مشخصه دانش ‍ اسلامى اين است كه علم ، جدا از حكمت و دانايى از نظرمسلمانان نيست ...هدف دانش اسلامى ، انسانى و خدايى است ؛ يعنى اين دانش بايد به نام انسانيت و خدا در خدمت تكنيك و فن ابزار سازى در آيد و ثمره علمى بايد انسانى و در راه خدا باشد...امروزه رسم نيست كه در غرب وقتى وسيله اى مى سازد درباره هدف آن نيز بينديشد؛ (لذا) غرب و سراسر جهان در معرض خطر مرگ قرار گرفته است ، و اينك كه طغيان انسان عليه آسمان ، زمين را آلوده كرده است ، الهام گرفتن از دانش اسلامى در اوج خود، هدف هاى انسانى و خدايى و دانش و ضرورت رعايت آن را به ما غريبان
مى فهماند.
((ليبرى ))دانشمند مشهور فرانسوى مى گويد: ((اگر اسلام و مسلمين در تاريخ پيدا نمى شدند، حيات علمى اروپا تا چند قرن عقب مى افتد.))
((برناردوشاو)) نويسنده بزرگ انگليسى مى نويسد: ((ترقيات علم و فلسفه در سراسر جهان جهان به اسلام تخصيص دارد.))
دكارت ، بنيانگذار فلسفه جديد غرب و انديشه مند برجسته اروپايى نيز مى گويد: ((روبر فرانسوى كه از دانشمندان نامى و مشهور اروپاست ،در اندلس نزد مسلمانان كسب علم نموده است .))
دكتر گوستاو لوبون درباره ((دوسن مارتن )) كه از مقام مسلمانان و خدمات علمى آنان قدر دانى نكرده است ، مى گويد: از كسى مانند دوسن مارتن خيلى بعيد است كه زحمات مسلمين و حق علمى را كه آن ها بر ما - ملل اروپا - دارند از نظر دور بدارد.
- ((ارنست رنان )) فيلسوف شهير فرانسوى مى گويد: آلبرت كبير، هر چه داشت از ابن سينا دانشمند اسلامى گرفته و ((سن توماس )) فلسفه اش را از ابن الرشد - عالم اسلامى - اخذ كرده است .
((مسيو سديلو)) مورخ معروف فرانسوى مى گويد: ترقى تمدن امروز اروپا مرهون دانش هايى است كه اسلام در سراسر شرق و غرب منتشر ساخت و حقيقتا بايد اعتراف كرد كه مسلمين استادان اوليه ملل اروپا بوده اند.
((بوگلد))، دانشمندان معروف انگليسى مى گويد: دانشگاه هاى اسلامى در بغداد و اندلس ، به دانشجويان خارجى ، يهودى و نصرانى ، خوش آمد مى گفت و هزينه تحصيلات آن ها را از خزانه دولتى مى داد آن ها را محترم مى داشت . صدها جوان اروپايى از اين آزادى و كمك مسلمين استفاده نموده ، در آن مراكز علمى به تحصيل علوم و معارف پرداختند.
((بوگيزژيوائى )) مى گويد: ((مسلمين در قرون وسطى فرهنگ را رسما ايجاد كرده و دانشگاه ها تاءسيس نمودند كه هر اروپايى وارد دانشگاه هاى اسلامى مى شد، در اجتماعت به خود مى باليده ، افتخار مى كرد و با سرافرازى و سربلندى در ميان خانواده ها قدم به فخر برداشته ، اظهار بزرگى و دانشمندى مى نمود.))
((راموزار سيلوستر)) كشيش نام دار فرانسوى مى گويد: در همان عصر كه پرتو اسلام از مشرق زمين ، سربر كشيد، اروپايى ها در خواب غفلت و نادانى خوابيده بودند و بعد از چند مدت ، تازه اقليتى كوچك سر از بالش بطالت برداشته ، متوجه مراكز علمى اسلامى شده و دانشگاه هاى اندلس را اشغال كردند.
((سيديلو)) مورخ مشهور فرانسوى در كتاب ((تاريخ اعراب )) مى نويسد: مسلمان ها در قرون وسطى در علم فلسفه و فنون مختلف ، يگانه روزگار بودند و هر كجا قدم گذاشتند، دانش هاى خود را انتشار دادند؛ تا اين كه علومشان به اروپا رسيد و باعث ايجاد نهضت علمى غرب گرديد.
((ژوزف ماك كاپ )) مى نويسد: در هيچ تاريخى نمى توانيم پيدا كنيم اين سان توده ملت در جست و جوى علم روند و تا اين اندازه دانش و هنر در دل طبقات نفوظ و اثر كرده باشد؛ مگر در سايه اسلام .
((رنبورت )) مى گويد: بايد اعتراف كرد كه علم طبيعى ، فلكى ، فلسفى و رياضيات كه در قرن دهم اروپا را، زنده نمود از قرآن گرفته شده ، بلمه اروپا رهين منت اسلام است .
((دلامبر))در متاب هياءت خود مى نويسد: خدمات مسلمين نه تنها اين بود كه علم را از راه تحقيق و اكتشاف ، ترقى دادند، بلكه روح مخصوص ، به قالب آن دميده و به كمك نگارش و مدارس عالى آن را در دنيا انتشار دادند و به دنياى علوم و معارف اروپا از اين راه احسانى نمودند كه مى توان گفت مسلمانان قرن ها استاد علوم و فنون اروپا بوده اند.
((د. همبلت )) كه يكى از دانشمندان برجسته اروپايى است مى گويد: ((مسلمين را بايد مؤ سس واقعى علوم طبيعى دانست .))(56)

آيا اسلام ، افيون ملت ها بود؟!

در اين جا تاءكيد مجدد بر اين نكته ضرورى است كه هر چند در اوج گيرى و بسط تمدن عظيم اسلامى ، مسلمانان و بنيان اين تمدن ، نقش ارزنده اى ايفا نمودند، اما چنان كه اشاره رفت عامل عمده پيشرفت سريع جهان اسلام و توسعه ، روز افزون تمدن اسلامى . نيز علت رشد علمى مسلمين ، پويايى دين اسلام و پتانسيل ها و توانايى هاى موجود در آن بود كه منبع ((حركت )) و(( توسعه )) نيز منشاءاوج گيرى تمدن بزرگ اسلامى بود كه در اين بين نقش ‍ قرآن به عنوان كتاب آسمانى اين دين بسيار حائز اهميت است .
آرى ، اسلام و تعاليم الهى آن بود كه در مدتى كوتاه ، انقلابى عظيم در عرصه تمدن بشرى را به وجود آورد.؛ حال آيا منبعى آسمانى و الهى و پشتوانه اى فراانسانى كه از علمى لايزال و قدرتى بى زوال نشاءت بگيرد براى خلق چنين حماسه اى لازم و حتمى نيست ؟
((حق را به باطل مى پوشانيد؛ تا حقيقت را پنهان سازيد و حال آن كه به حقانيت آن واقفيد.)) (57)

با مرورى در آنچه مورد بحث قرار گرفته ، نقش اساسى دين اسلام در شكل گيرى تمدن عظيم اسلامى و نيز جايگاه رفيع اين تمدن در تاريخ بشرى آشكار مى گردد. تاريخ ، گواهى است بر اين مدعا، كه اسلام نه تنها ((افيون )) مات ها نبوده ، بلكه عامل تحرك و پويايى در اين جوامع بوده است ؛ و لذا شبهه كسانى كه دين مبين اسلام و مسيحيت تحريف شده قرون وسطائى را همسان گرفته و با استناد به تجربه ى مثبت غرب در كنار گذاشتن مسيحيت قرون وسطايى در عصر رنسانس ، اسلام را عامل عقب ماندگى مسلمانان دانسته و خواهان كنار گذاشتن آن از صحنه ى زندگى مسلمانان بريا آغاز يك پيشرفت عظيم مى باشند، مرتفع مى گردد.

در جست و جوى علل ركود

اما سؤ ال اساسى كه ذهن هر محققى را در اين زمينه به خود مشغول مى دارد، اين گونه مطرح مى شود كه : پس چه عواملى موجب ركود تمدن اسلامى و عقب ماندگى فعلى جهان اسلام گرديده است ؟ آيا يك تمدن دينى ، هم چون يك تمدن غير دينى دوره هاى مختلف ((اوج ))و ((افول ))دارد؟ آيا تمدن اسلامى كه در عصر حاضر دچار انزوا و ركورد گرديده سرانجام هم چون يك تمدن پيرو از كار افتاده به انحطاط خواهد رسيد؟ اگر خواب مثبت باشد پس در آن صورت چه تفاوتى بين اين دو نوع تمدن - دينى و غير دينى - وجود دارد؟
به راستى چه عللى باعث گرديد تا تمدن اسلامى كه روزگارى به شهادت تاريخ در راءس قافله تمدن بشرى و پيشتاز در عرصه هاى مختلف اجتماعى بود، اين گونه امروزه در برابر تمدن غير دينى غربى ، ناتوان و عقب مانده و منفعل جلوه كند؟ مگر نه اين كه اسلام به عنوان آخرين دين الهى ، ادعاى جاودانگى دارد؟ پس چرا تمدنى كه بر مبنا و اساس اين دين ، پى ريزى شده بود، اين سان دچار نابسامانى گرديده ؟
با اين يادآورى كه تمايز قائل شدن بين اسلام و تمدن اسلامى ، از نكات مهمى است كه در اين بحث بايد مورد توجه قرار گيرد، به بررسى علل عقب ماندگى فعلى جهان اسلام پرداخته ، در پى جواب هايى مستدل و قانع كننده براى سؤ الات ياد شده خواهيم بود؛ كه در نهايت با طرح احياى تمدن اسلامى با مبنا قرار دادن تعاليم اين دين آسمانى ، به رفع شبهه مى پردازيم .
عواملى كه در ركورد تمدن اسلامى ، دخيل بوده و نقش داشته اند به دو حوزه مجزا تقسيم مى گردند؛ يك دسته علل و عوامل درونى و دسته ديگر علل خارجى مى باشند كه به اختصار پيرامون هر دو حوزه ، بحث خواهد شد.

عوامل درونى

در باب عوامل درونى در تاريخ اسلام ، نشان مى دهد كه پس از رحلت پيامبر (ص ) در بطن جامعه اسلامى ، زاويه انحرافى ايجاد گرديد كه روز به روز با گذر زمان ، وسعت بيش تر گرفته ، اندازه آن بزرگ تر شد؛ تا در نهايت منجر به متروك ماندن اسلام ناب در اين جوامع و مسخ مفاهيم دينى با عناوين مختلف گرديد؛ تا جايى كه از اسلام جز نامى در عرصه زندگى اجتماعى مسلمانان باقى نماند.
((ژول لابوم )) محقق فرانسوى كه خصوصيات برجسته و ممتاز اسلام را به صورت اصول دوازده گانه مورد بررسى قرار مى دهد، دراين مورد اظهار مى دارد: ((در تبيين علل عقب افتادگى مسلمين در يك جمله كوتاه بايد گفت كه : آن ها از اين اصول ، منحرف گشتند و از راه اسلام دور شدند، بلكه با تلاشى مذبوحانه به اصول اسلام ، پشت كرده ، و با آن دشمنى ورزيدند.))(58)

((سرجان گلوب )) گرايش به دنيابعد از رحلت پيامبر را مطرح ساخته ، مى گويد: ((30 سال از وفات پيامبر كه گذشت ، اكثر آنانى كه با پيامبر نشست و برخاست داشتند و او را دست شناخته بودند، وفات كردند و آن روح كه مسلمانان اول داشتند و تواءم با حماسه و احساسات دينى بود در نسل دوم ، رو به سستى گذاشت . پس انداز اموال و خوشگذرانى و خريد كنيزان در زندگانى آن ها رواج يافت و محيط اسلامى ، آميخته با اين گونه امور دنيوى گرديد. اختلافات و عصبيت قبيله اى ، دوباره از سر گرفته شد و نزديك بود مسلمانان دوباره به همان روزگار جاهليت قبل از اسلام برگردند.))(59)

او در جاى ديگرى چنين مى گويد: ((شايد بهترين چيزى كه در اين نوشته تاريخى ما خيلى روشن خود نمايى مى كند فرق كلى و آشكارى است كه بين حضرت رسول و خلفاى راشدين او و بين حكمرانان عرب كه بعد از سى سال از وفات پيامبر، روى كار آمدند، ديده مى شود. خلفاى نخستين به دنيا بى اعتنا بودند و نسبت به دين ، اخلاص داشتند و اين ها در پى عياشى و مال دنيا بوده ، علاقه به خوشگذرانى داشتند... آيا نمى شود گفت كه ماءمون با آن شدت علاقه اى كه به تجملات زندگى داشت ، خود بزرگ ترين دشمن اسلام بود))؟(60)

به اين ترتيب روح اسلامى از جوامع مسلمان ، طرد گرديد و عملا متروك ماند. امام خمينى (ره ) بزرگ احياگر اسلامى در اين زمينه مى نويسد: ((اكنون ببينيم كه چه گذشته است بر كتاب خدا؛ اين وديعه الهى و ما ترك پيامبر اسلام (ص )، مسائل اسف انگيزى كه بايد براى آن خون گريه كرد، پس از شهادت حضرت على (ع ) شروع شد. خود خواهان و طاغوطيان ، قرآن كريم را وسيله اى كردند براى حكومت هاى ضد قرآنى ، و مفسران حقيقى قرآن و آشنايان به حقايق را كه سراسر قرآن را از پيامبر اكرم دريافت كرده بودند و نداى ((انى تارك فيكم الثقلين )) در گوششان بود با بهانه هاى مختلف و توطئه هاى از پيش تبين شده آنان را عقب زده و با قرآن در حقيقت قرآن را كه براى بشريت تا ورود به حوزه بزرگ ترين دستور زندگانى مادى و معنوى بوده و هست ، ازصحنه خارج كردند و بر حكومت عدل الهى كه يكى از آرمان هاى اين كتاب مقدس بوده و هست ، خط بطلان كشيدند و انحراف از دين خدا و كتاب سنت الهى را پايه گذارى كردند؛ تاكار به جايى رسيد كه قلم از شرح آن شرمسار است . هر چه اين بنيان كج به جلو آمد كجى ها و انحراف ها افزون شد، تاآن جا كه قرآن كريم را - كه براى رشد جهانيان و نقطه جمع همه مسلمانان بلكه عائله بشرى ، از مقام شامخ احديت به كشف تام محمدى (ص ) تنزل كرد كه بشريت را به آنچه بايد برسند، برساند و اين وليده به علم الاسماء را از شر شياطين و طاغوت ها رها سازد، و جهان را به قسط و عدل رساند و حكومت را به دست اولياءالله معصومين (عليهم صلوات الاولين و الاخرين )بسپارد تا آنان به هر كه صلاح بشريت است بسپارند - چنان از صحنه خارج نمودند كه گويى نقشى براى هدايت نداد. كار به جايى رسيد كه نقش قرآن به دست حكومتهاى جائر و آخوندهاى خبيث بدتر از طاغوتيان وسيله اى براى اقامه جور و فساد و توجيه ستمگران و معاندان حق تعالى شد. و مع الاصف به دست دشمنان توطئه گر و دوستان جاهل ، قرآن اين كتاب سرنوشت ساز، نقشى جز در گورستان ها و مجالس مردگان نداشت و ندارد، و آن كه بايد وسيله جمع مسلمانان و بشريت و كتاب زندگى آنان باشد وسيله تفرقه و اختلاف گرديد و يا به كلى از صحنه خارج شد. (61)

حال با توجه به آن كه پويايى اسلام ، از پويايى دستورهاى قرآن ، ناشى مى شود، كنار نهادن قرآن ، چيزى جز كنار گذاشتن اسلام و متروك ساختن آن نيست . اما از طرف ديگر در اعصار اخير، غفلت از مسائل روز و ناآگاهى از مقتضيات زمان و كشيده شدن يكسره حوزه هاى دينى به سمت و سوى مسائلى كه غبار زمان بر آن نشسته و مربوط به گذشته مى باشد، و نيز تمايل بيش از حد و حتى تعصب نسبت به آن ها موجب فاصله گرفتن ، كانون هاى دينى از اقتضائات زمان حال گرديد، كه شهيد مطهرى اين گونه به آن اشاره مى كند: علل و عوامل اين جريان بر كسى پوشيده نيست ، چيزى كه نبايد كتمان كرد اين است كه جمود و ركود فكرى كه در قرن اخير بر جهان اسلام حكمفرما شد و مخصوصا باز ايستادن فقه اسلامى از تحرك و پيدايش روح تمايل و نگرش به گذشته و پرهيز از مواجهه با روح زمان ، يكى از علل اين شكست به شمار مى رود. امروز جهان اسلام بيش از هر وقت ديگر نيازمند به يك نهضت قانونگزارى است كه با يك ديد نو و وسيع و همه جانبه از عمق تعليمات اسلامى ريشه بگيرد.(62)

اين موضوع مخصوصا در بين اهل سنت كه باب اجتهاد، بسته بوده و چارچوب فكرى ثابتى بر حوزه هاى آنها حاكم است ، به صورتى ملموس و آشكار به چشم مى خورد. باب اجتهاد از محاسن برجسته شيعه در تطبيق اسلام با زمان مى باشد.
آسيب نهاد روحانيت به عنوان مبلغان دينى و اشاعه دهندگان اسلام ، از ديگر مواردى است كه در انزواى اسلام بين جامعه هاى مسلمانان نقش ‍ داشته است . از جمله اين آسيبها نفوذ افراد روحانى نما در نهاد روحانيت و سوء استفاده از اسلام با به خطر انداختن اين دين مى باشد كه : خطر بزرگ كوتاه مدت آن بدنام نمودن حوزه ها با اعمال ناشايسته و اخلاق و روش ‍ انحرافى است و خطر بسيار عظيم آن در دراز مدت به مقامات بالا رسيدن يك يا چند نفر شياد كه با آگاهى بر علوم اسلامى و جا زدن خود در بين توده ها و قشرهاى مردم پاكدل و علاقه مند نمودن آنان به خويش و ضربه مهلك زدن به حوزه هاى اسلامى و اسلام عزيز (است ). (63)

و نيز از ديگر آفات اين نهاد مقدس ، عوام زدگى است كه شهيد مطهرى اين گونه از آن انتقاد مى كند: روحانيت عوام زده ما چاره اى ندارد از اين كه هر وقت يك مساله اجتماعى مى خواهد عنوان كند، به دنبال مسائل سطحى و غير اصولى برود و از مسائل اصولى ، صرف نظر كند و يا طورى نسبت به اين مسائل اظهار نظر كند كه با كمال تاسف علامت تاخر و منسوخيت اسلام به شمار رود و وسيله اى به دست دشمنان اسلام بدهد.
افسوس كه اين آفت عظيم ، دست و پاها را بسته است و گرنه معلوم مى شد كه اسلام در هر عصر و زمانى تازه است : لاينفى عجائبه و لاينقضى غرائبه ، معلوم مى شد كه حتى عميق ترين سيستم هاى اجتماعى عصر ما قادر نيست با آنچه اسلام آورده است رقابت كند. روحانيت عوام زده ما چاره اى ندارد از اين كه همواره سكوت را بر منطق و سكون را بر تحرك و نفى را بر اثبات ، ترجيح دهد: زيرا موافق طبيعت عوام است .(64)