چرا نماز بخوانيم

امير رجبى

- ۳ -


عوامل بيرونى (تقابل تمدن هاى اسلامى و غربى)

اما در كنار اين عوامل داخلى و درونى كه به اختصار به گوشه هايى از آن اشاره شد، علل بيرونى و خارجى نيز در اثر عداوت ها و كينه هاى ديرينه رقيبان و مخالفان اسلام ، دست اندر كار انزواى اسلام و انحطاط تمدن اسلامى و عقب ماندگى جوامع مسلمان گرديد؟ در همين زمينه به بررسى تقابل بين دنياى مسيحيت و جهان غرب با دنياى اسلام و ملل اسلامى مى پردازيم تا عداوت هاى دينى مسيحيت قرون وسطايى و به تبع آن غرب ، با اسلام و جوامع اسلامى و نيز ميزان و چگونگى تاثير گذارى آن ها را انحطاط تمدن وسيع اسلامى و عقب ماندگى مسلمانان آشكار گردد.
اولين برخورد اين دو دنيا او تولد تمدن اسلامى ، مصادف با سده هاى 7 و 8 و 9 ميلادى بود كه منجر به پيروزيهاى چشمگير تمدن تو پاى اسلامى و بسط و گسترش اسلام تا عمق اروپا گرديد. غرب در واكنشى كه نسبت به اين تهاجمات او خود نشان داد باعث آغاز جنگ هاى صليبى به مدت 200 سال گرديد كه به رغم خواست غرب ، مبنى بر شكست سيطره و نفوذ و حضور اسلام به نتيجه اى مطلوب نرسيده و عقيم ماند. در همين دوران بود كه غرب به علت تماس نزديك با جهان اسلام ، بهره هاى فراوان فرهنگ و هنر و علم و دانش مسلمين برد.
پس از اين دوران زاويه انحراف موجود در جهان اسلام - كه به آن اشاره شد - به شكل روشن ، نمود پيدا كرد، باعث ايجاد سستى و آغاز ضعف و زوال از درون تمدن اسلامى گرديد. عوامل درونى دخيل در اين ميان زمينه انزواى قرآن و اسلام را در اين جوامع - كه اكنون ديگر فقط نام اسلام را به يدك مى كشيدند - فراهم آورد و تمدن اسلامى را در سراشيبى انحطاط قرار داد.
از سوى ديگر در همين دوران ، غرب با آغاز رنسانس و كنار زدن قيد و بندهاى قرون وسطايى و دست برداشتن از دينى كه جز ظلمت و پريشانى ، چيز ديگرى براى غرب تدارك نديده بود بناى تمدنى غير دينى نهاد و با انقلاب صنعتى ، تحولى بزرگ انجام داد.
مسلمانان ، اسلام را كنار گذاشتند و به فلاكت ، گرفتار آمدند و غربيان ، دين خود را رها كردند و به توسعه دست يافتند :

ميان ماه من ، تا ماه گردون
تفاوت ، از زمين تا آسمان است

در هر حال به دنبال اين تغيير و تحولات در هر دو بلوك و تمدن كه يكى منجر به ضعف تمدن اسلامى و ديگرى باعث قوت تمدن غربى گرديده بود، حملات وسيعى از طرف غرب ، عليه جهان اسلام - كه اكنون خلع سلاح شده بود و حربه موثر خويش از كف نهاده بود - آغاز گرديد.
اين حملات كه بيشتر مبتنى بر شگردهاى موذيانه و فريب هاى شيطانى در راستاى دور ساختن بيش از پيش جوامع اسلامى از قرآن و اسلام و دامن زدن به فاصله ايجاد شده بين دنياى شرق و جوهره اسلامى آن بود، با نفوذ در پيكره جهان اسلام به تضعيف بيش از پيش آن پرداخت و در قالب استعمار، تبلور يافت .
به عنوان نمونه : امپراتورى عثمانى كه در آن روزگار به عنوان تمدن اسلامى و نماينده آن محسوب مى شد از نمونه كشورهاى مسلمانى است كه در برابر اين تهاجمات وسيع غرب ، تسليم شده ، در كام تمدن غربى فرو رفت .
غرب با تبليغ ناسيوناليزم منفى در جوامع شرق ، مسلمانان را از هم دور مى كند و اتحاد را از بين مى برد، پريده اى به نام اسراييل را به وجود مى آورد تا انتقام جنگ هاى صليبى را از مسلمانان بگيرد . در اين برهه ، غرب به تجزيه تضعيف امپراتورى عثمانى مى پردازد كه در نهايت با حركت مصطفى كمال (آتاتورك ) تبديل به جمهورى تركيه به عنوان يكى از اقمار غرب مى گردد. تركيه ، نمونه و مثال بارزى از كشورهاى اسلامى است كه مورد تهاجم غرب قرار گرفته و اسلاميت خود را به كلى از دست داد. آتاتورك با اجراى مو به موى سناريويى كه غرب آن را نوشته بود، با مبنا قرار دادن اصول لائيسيته به كنار زدن اسلام از صحنه اجتماعى و سياسى پرداخت ، تا جايى كه در آوريل سال 1928 قانونى از طرف مجلس تركيه به تصويب رسيد كه تمامى عبارات و واژه هاى مذهبى قانون اساسى را حذف كرد. و در 9 آوريل همان سال اين جمله كه دين رسمى تركيه ، دين اسلام است حذف شد و از آن پس نمايندگان مجلس به جاى سوگند خوردن به قرآن به شرف خود سوگند خوردند. غرب به وسيله مصطفى كمال ، اسلام را از تركيه گرفت و امروز ترك ها كه زمانى به تعبير گيبون ، هركول و افروديت با شكوه و نيرومندى بودند به كارهايى پست در آلمان و اتريش ‍ و.... مشغول اند. طنز شگفتى است : روزگارى ، وين در محاصره ترك ها بود و حالا ترك ها در خيابان هاى وين و فرانكفورت ، زبابه ها را جمع مى كنند. (65)

اين به اين ترتيب ، امپراتورى عثمانى به عنوان يك كشور وسيع اسلامى در دامان غرب فرو غلتيد. دولتها و جوامع مسلمان ديگر نيز هم چون امپراتورى عثمانى همواره در معرض آماج حملات وسيع غرب بوده و يكى پس از ديگرى از پاى در آمدند.

تقابل دين اسلام و غرب

اما مطلبى كه در بحث تقابل غرب و جهان اسلام ، در خور توجه است . موضع اسلام - و نه تمدن اسلامى - در اين ميان مى باشد. به رغم انحطاط جوامع به ظاهر اسلامى - كه نتيجه مستقيم دورى اين جوامع از جوهره اسلام ناب بود - ديد مبين اسلام ، كه جوهره آن در قرآن مجيد تبلور يافت ، با رخنه در دل تمدن غربى و جذب دائمى طيف وسيعى از مردم غر، تهديدى جدى براى تمدن غيردينى غربى محسوب مى گرديد.
اسلام ، كه پاسخى به نداى فطرت آدمى و دينى منطق با خواسته هاى ذاتى بشر است به رغم موضع تهاجمى خويش در قبال تمدن اسلامى ، در برابر اسلام ، حالتى تدافعى به خود گرفت تا مانع از نفوذ آن در بطن تمدن غيردينى خويش گردد. سردمداران غربى - چه ارباب كليسا در قرون وسطى و چه خادمان تفكرات ضد دينى و يا ماديگرى در رنسانس و عصر حاضر - تمام تلاش خويش را مصروف كنترل اسلام و ممانعت از نفوذ آن به داخل جوامع غربى ساختند.
در همين راستا ممانعت از عدم شناخت صحيح آن توسط توده مردم به وسيله مخدوش جلوه دادن آن با تبليغات وسيع و همه جانبه كه توام با روانه ساختن سيل اتهامات عليه اين دين الهى گرديد، از اهم فعاليت هاى غرب به حساب مى آيد.
در دوران جنگ هاى صليبى و قرون وسطى سردمداران كليسا به خاطر حفظ منافع خويش و جلوگيرى از ترويج اسلام كه باعث كساد بازار داغ معيشى آنان مى گرديد، سيل تهمت ها و افتراها را نثار اين دين ساختند، تا واقعيات اين دين را دگرگون نشان داده و دين عجين با اوهام خويش را بى رقيب در صحنه ، نگاه دارند. پس از رنسانس نيز حاميان تفكرات مادى و دهرى و مخالفان و معاندان دين و مذهب از يك طرف و همه كسانى كه اسلام و تعاليم آن ، منافع شان را تهديد مى كرد از طرف ديگر، به مبارزه با اين دين برخاستند.
اميل ديرمنگهام در كتاب خويش به نام حيات محمد در اين باره مى گويد: از روزى ؟ جنگهاى صليبى شروع شد، بدبينى نسبت به اسلام در ميان مسيحيان زيادتر شد، تا كار به جايى رسيد كه لفظ محمد، مساوى با كفر به خدا قلمداد گرديد و در زمان شكسپير به هر ديانت باطل و پوچ ، محمدى گفته مى شد، بالخصوص ديانتى ؟ بت پرستى بود! لفظ محمد (MAMMEYS) به جاى بت ، استعمال مى گرديد، كه از اين كلمه ، كلمه (MAHMETIE) و پس از آن كلمه (MAMMETY) را مشتق ساختند كه به جاى ديوانه و جن زده استعمال مى كردند. (66)

كج انديشى در واقع در اثر اين بود كه متكلمان مسيحى يك سلسله مطالب بى اساس و پوچ را بدون آن كه درباره آنها تحقيقاتى بكنند به اسلام نسبت دادند. شما نويسندگان و شعراى دوره گرد غربى را مى بينيد كه چگونه با سخيف ترين و بى اساس ترين وصف ها و تعبيرها با مسلمانان نبرد مى كنند. اينان محمد صلى الله عليه و آله را طورى نشان مى دهند؟ گويى العياذ بالله دزدى نابغه يا فردى بى پروا يا ساحر و يا رئيس راهزنان است .
و يا اين كه او مانند اسقف رومان مى خواست به عنوان پاپ كشيش ‍ بزرگ انتخاب شود و چون به اين سمت نرسيده ، به خشم آمده ، براى خود خدا و دين تازه اين ساخته است .
پطروس ترجمه قرآن به حروف لاتينى را حرام كرد... و پاپ اينوسان (رهبر مسيحيان محمد را دشمن عيسى معرفى نمود. (67)

و اين تهمت ها در حالى است كه قرآن ، آكنده از وصف هاى حضرت عيسى عليه السلام بوده ، از طرفى اين دين به گواهى تاريخ ، بزرگ ترين مبارزه عليه بت پرستى را در طول تاريخ به نام خود، رقم زد.
اما بعد از رنسانس و در عصر حاضر نيز اين تبليغات منفى با پيشرفت تكنولوژى شكل هاى پيچيده ترى به خود گرفته و با گسترده تر شدن موج اسلام در جوامع غربى بسيار شديدتر و وسيع تر گرديده است . خبرنگار CNN در مصاحبه با دليپ هيرو خود اين گونه به اين امر اعتراف مى كند: در غرب به ويژه در مطبوعات ، رسم بر اين شده است كه عنوان خشونت و ترور با بنيانگرايى و اسلام پيوند بخورد و اين ، تصورى منفى از مسلمانان و اسلام ايجاد كرده است ، تصورى كه مسلمانان را فردى خشن ، تروريست و بدون پايبندى به اصول اخلاقى جلوه مى دهد . همين تصور موجب آن شد كه در تركيه كه يكى از متحدين سنتى غرب است ، با روى كار آمدن نجم الدين اربكان موجى از ترس و وحشت در ميان سياستمداران برانگيخته شود. اين تصور، هم چنين موجب سكوت نسبى منافع غرب در برابر صرب هاى بوسنى شد، زيرا بيم آن مى رفت كه مسلمانان در غرب اروپا يك حكومت راديكال مذهبى ضد غرب ايجاد نمايند.(68)

به عنوان نمونه عينى ديگر از فعاليتهاى اسلام ستيزانه غرب ، با مخدوش ‍ جلوه دادن چهره آن ، انتشار وسيع كتاب آيات شيطانى بود كه با صدور حكم اعدام سلمان رشدى نويسنده مرتد آن كتاب ، از سوى امام خمينى ، راه براى تكرار توطئه هايى نظير آن بسته شد. امام خود در اين باره مى فرمايد: مسئله كتاب آيات شيطانى ، كارى حساب شده براى زدن ريشه دين و ديندارى و در راس آن اسلام و روحانيت است . يقينا اگر جهانخواران مى توانستند، ريشه و نام روحانيت را مى سوختند، ولى خداوند همواره حافظ و نگهبان اين مشعل مقدس بوده است و ان شاءالله كه از اين پس نيز خواهد بود، به شرط آن كه حيله و مكر و فريب جهانخواران را بشناسيم .(69)

پاسخى كه خداوند در قرآن به همه اين معاندان مى دهد، اين است : علما و راهبان خود را به مقام ربوبيت شناختند و نيز مسيح پسر مريم را به الوهيت گرفتند، در صورتى كه مامور نبودند جز آن كه خداى يكتايى را پرستش كنند كه منزه و برتر از آن است كه به او شريك قرار مى دهند * كافران مى خواهند نور خدا را به نفس تيره و گفتار جاهلانه خود خاموش كنند و خدا نگذارد تا آن كه نور خدا را دين اسلام و معارف قرآن و حقايق الهى در منتهاى ظهور و حد اعلاى كمال برساند، هر چند كافران ناراضى و مخالف او باشند * اوست خدايى كه رسول خود حضرت محمد صلى الله عليه و آله ) را با دين حق به هدايت خلق فرستاد، تا بر همه اديان عالم ، تسلط و برترى دهد، هر چند مشركان مخالف باشند * (70)

به هر حال به رغم تلاشهاى بى وقفه بنگاه هاى تبليغاتى غرب و خواست معاندان اسلامى كه منافعشان با اسلام گره خورده است ، امروزه غرب ، فصل نوينى در مواجهه با اسلام را تجربه مى كند كه بسيار اميد بخش ‍ مى نمايد. حقيقت آن است كه آفتاب حقيقت هيچ گاه پشت ابرهاى توطئه و تبليغ نخواهد ماند. اكنون طيف وسيعى از مردم جهان - بنا به احتياج و نيازى كه از فطرت آن ها نشات مى گيرد - به اسلام ، روى آورده و موج اسلام خواهى ، غرب را فراگرفته است . تقدير الهى بر آن است كه اسلام به عنوان آخرين دين آسمانى ، تنها دين جهانى باشد، ان شاءالله .
دكتر سيد حسين نصر، در اين باره مى گويد: در باب اسلام بايد گفت كه اين دين هم در آمريكا و هم در اروپا بسيارى از كسانى را كه در پيچ و خم هاى سرگشتگى دنياى متجدد، گم شده اند و در پى نور هدايتى هستند كه بتواند آنان را از نااميدى و پوچى و بى هدفى نجات دهد، جلب كرده است . بسط اسلام در غرب هم نتيجه مهاجرت مسلمين و هم در نتيجه گرايش شمارى از مردم غالبا برجسته و تحصيل كرده غربى به اين دين ، بسيار فراتر از آن است كه بتواند آن را ناديده گرفت ... در نتيجه امروزه جامعه متنابهى از مسلمين هم در اروپا و هم در آمريكا به ويژه در مركز شهرهاى بزرگ ، شكل گرفته است . (71)

كارلتون . اس . كون دانشمند معروف آمريكايى نيز در اين باره چنين مى گويد: ما مى توانيم بگوييم اسلام يك دين جهانى است . كدام دينى است كه ميليون ها پيرو در ده ها مملكت داشته باشد و با اين كه در هر محل و محيطى كه رفته ، مواجه با تاثيرات و اختلافات تاريخى آن جامعه شده ، با اين همه توانسته حقيقت خود را حفظ كند.(72)

پروفسور روژه گارودى فيلسوف شهير و دانشمند برجسته فرانسوى كه به دين اسلام ، مشرف گرديده ، در باره سرنوشت اسلام چنين مى گويد: سرنوشت اسلام شايد اين باشد كه ميان شرق و غرب را پيوند بخشد و همه نيروهاى زندگى را (به تساوى ) در هر دو كرانه جهان پخش كند. (73)

اما در كنار مطالب مطرح شده ، توجه به نكته اى ديگر در سير تاريخى تمدن اسلامى ، حائز اهميت مى باشد، و آن ظهور احياگران اسلامى از بطن جوامع مسلمان است .

احياگران و اسلام ناب

تجربه تاريخ نشان داده است كه هرگاه انسانهايى آگاه و روشن انديش و مسلمانان آشنا به روح زمان و مؤ من به قدرت تطبيق اسلام با مقتضيات زمان ، ظهور كرده اند، تعاليم اسلام ناب را زنده ساخته اند و اسلام را وارد معادلات سياسى و اجتماعى كشورهاى اسلامى نموده اند و در مدتى كوتاه چنان جوشش و خيزشى در بطن جهان اسلام به پا خاسته كه به هيچ روى با عقل غربى سازگار نيست ، علامه اقبال لاهورى ، سيد جمال الدين اسد آبادى ... و در نهايت امام خمينى كه نقطه اوج بيدارگرى هايشان وقوع انقلاب اسلامى در ايران و تشكيل حكومتى بر مبناى قرآن بود، از زمره اين احياگران مى باشند.
انقلاب اسلامى ايران يكى از مصاديق بارز بالندگى اسلام و جاودانگى تعاليم آسمانى اين دين الهى بود كه به نوعى واكنش تند در قبال انديشدها و ارزش هاى پوچ غربى و عكس العملى شديد از طرف اسلام در دفاع از ارزش هاى اصيل معنوى محسوب مى گردد. انقلاب اسلامى ايران به رهبرى زعيم عالى قدر آن ، نشان داد كه هرگاه مسلمانان به هويت اسلامى و دينى خويش باز گردند، مى توانند مجد و عظمت از دست رفته خويش را دوباره باز يابند:

گر عشق عاشق ، دم زند، در اين عالم زند
وين عالم بى اصل را، چون ذره ها برهم زند
دودى برآيد از فلك ، نى خلق ماند، نى ملك
زين دود، ناگه آتشى برگنبد اعظم زند(74)

وقوع انقلاب اسلامى در ايران ، آغاز مرحله اى جديد در رويارويى جهان اسلام با دنياى غرب است . اكنون كشور ايران به عنوان منادى اسلام در جهان به تحكيم موقعيت در برابر غرب پرداخته و بنا به اعتراف بسيارى از سردمداران و انديشمندان غربى ، حتى موضع برتر يافته است ، تا جايى كه در صدد صدور انقلاب خويش به همه نقاط جهان اسلام بوده ، به عنوان عامل مهمى براى شناخت درست اسلام در غرب و توسعه اين دين در درون جوامع غربى گرديده است .
امام خمينى (ره ) رهبر بزرگ اين حركت عظيم اسلامى در اين زمينه چنين مى گويد: ما بايد در صدور انقلابمان به جهان كوشش كنيم ، و تفكر اين كه ما انقلابمان را صادر نمى كنيم كنار بگذاريم ، زيرا اسلام بين كشورهاى مسلمان فرقى قائل نمى باشد و پشتيبان تمام مستضعفين جهان است . (75)(1/1/59)
ايشان كه از همان ابتداى امر اين گونه تكليف و خط مشى انقلاب را روشن ساخته بودند در جاى ديگرى مى گويند، اسلام ، صادر شده در سرتاسر دنيا، از اين سياه هاى عزيزى كه در آمريكا هستند و تا آفريقا و شوروى و همه جا، نور اسلام تابيده است ، و توجه مردم به اسلام (جلب ) شده است . و مقصود ما از صدور انقلاب همين بود و تحقق پيدا كرد، و ان شاءالله اسلام در همه جا غلبه بر كفر پيدا خواهد كرد. (76)(4/2/64)
به هر حال آنچه تا اين جا مورد بحث قرار گرفته است سيرى در تاريخ اسلام و بررسى پاره اى از ويژگى ها و قابليت هاى اين دين الهى و نيز تحليلى پيرامون ابعاد اجتماعى آن مى باشد. اينك ادامه بحث را به ذكر برخى از خصوصيات برجسته اسلام و نيز بيان ويژگى هايى از آن در بعد فردى ، اختصاص مى دهيم .

نگاهى دوباره ...

دين اسلام ، آخرين دين الهى است ، به اين معنا كه اتمام حجتى است بر بشريت از طرف خداوند. اين دين ، جامع همه اديان ماقبل خويش بوده و در نهايت ، تبلور قوانين الهى براى رستگارى دنيوى و اخروى انسان در همه قرون و اعصار است .
نگاهى به تاريخ نيز نشان مى دهد كه پس از دين اسلام تاكنون هيچ دين فراگير و تمدن ساز و وسيعى چون اديان ماقبل آن مانند يهود و مسيحيت و... ظهور نيافته و اين نكته را به اثبات رسانده كه اسلام آخرين دين در عرصه تاريخ بشرى است .
اسلام ، دينى است توحيدى كه مبنا و بستر حركت آن ، اقرار به يگانگى خداوند مى باشد، و لذا جهان در اين دين ، خالقى دارد خدا نام كه جهان را و به تبع آن ، انسان را بى هدف نيافريده و از آفرينش عالم خلقت ، هدفى متعالى را دنبال كرده است .
انسان در اين دين ، ماهيت از اويى و به سوى اويى دارد. او داراى دو بعد مادى و روحى بوده و با مرگ زندگانى اش پايان نمى يابد، بلكه فصل نوينى در حيات او آغاز مى گردد كه در آن روح از زندان تن ، آزاد گشته و به ملكوت مى رود. به اين ترتيب ترس از زوال و نابودى كه انسان بى ايمان دهرى را، به ناله و پوچى مى كشاند ديگر جايگاهى ندارد.
هدفى كه اسلام براى زندگى انسان و حيات بشرى تبيين مى نمايد و تكليفى كه براى او جهت رسيدن به اين هدف معين مى كند، به زندگانى او رنگ و بويى تازه داده و او را كه در مسير تكاملى خويش حركت مى كند از بزرگ ترين لذايذ معنوى ، برخوردار مى كند و به او بينشى متعالى و روشن ارائه مى نمايد.
در اين بينش انسان از عالم خاك نبوده ، بلكه مرغ باغ ملكوت است كه چند روزى از بدن او قفسى ساخته اند. پس زندگانى محدود به اين جهان نبوده و آن فقط زمينه اى براى جهان ديگر محسوب مى شود.
قرآن هدف از دين اسلام را دعوت به سوى حيات و زندگى مى داند (77) كه شامل حيات معنوى ، حيات مادى ، حيات فرهنگى ، حيات سياسى و اقتصادى ، حيات اخلاقى و اجتماعى و بالاخره حيات و زندگى در تمامى زمينه ها و ابعاد مى باشد.
وصف هايى كه در قرآن براى دين اسلام آمده است آن را دين حنيف ، (78) خالص (79) غير قابل تغيير (80) و خالى از سخت گيرى (81) عنوان كرده است .
اسلام ، انسان را دعوت به آگاهى و شناخت مى نمايد و اختيار انتخاب راه را براى او محترم مى شمارد. ابزار شناخت : حواس و قوه فكر و استدلال ... و نيز منافع شناخت : انسان ، طبيعت ، تاريخ ، عقل و... را بر مى شمرد، اما از نظر ايدئولوژى اسلام دينى است كه داراى جامعيت و همه جانبگى است ، اجتهاد پذير مى باشد و مسائل زمان را مى توان بر آن منطق ساخت ، سماحت و سهولت از ويژگى هاى ديگر اين دين عزيز مى باشد. اما از ديگر برجستگى هاى آن در اين حوزه مى توان موارد زير را نيز برشمرد:
زندگى گرايى و نفى رهبانيت ، اجتماعى بود و و تعاليم مفصل اجتماعى داشتن ، احترام به حقوق و آزادى افراد، تقدم حق جامعه بر حق فرد، اصل شورا، منتفى بودن ضرر، اصالت فايده و پرهيز از كار بيهوده و لغو، اصالت خير در مبادلات ، ضديت با ضد عقل ، مانند: شراب و ديگر سكرات ، ضديت با ضد اراده (لهو)، ارزش نهادن به كار و نفى از حقوق ، اصلاح جويى و مبارزه دائم با فساد، توحيد، نفى شرك در نظر و عمل ، الغاى همه واسطه ها در مقام پرستش ، امكان همزيستى با اهل توحيد، مساوات و نفى تبعيض و...

معجزه پيامبر

تعاليم اسلامى در قالب كتاب آسمانى اين دين ، كه در واقع معجزه اسلام نيز محسوب مى شود تبلور مى يابد، كه در اين جا به علت اهميت جايگاه آن در اسلام به بررسى برخى جوانب اين كتاب الهى مى پردازيم :
محمد صلى الله عليه و آله پيامبر دين اسلام كه خود فردى امى و درس ‍ ناخوانده و مكتب نرفته بود در اثبات رسالت خويش ، كتاب آسمانى دين خود را به عنوان معجزه ارائه مى نمايد.
كلام و كتاب به عنوان معجزه نبوت پيامبرى امى ، كه در همه زمان ها و در همه مكان ها خواهد بود و همه منكران را به تحدى و آوردن كتابى چون خود فرا خواهد خواند (82) و همواره در معرض قضاوت عموم مردم همه اعصار خواهد بود، چه شگفت معجزه و چه بزرگ آيتى است بر حقانيت اسلام .
قرآن خود در اين زمينه چنين مى گويد: و ما هم چنان كه بر رسولان پيشين ، كتاب آسمانى فرستاديم ، بر تو هم اى رسول ! قرآن را نازل كرديم ، پس آنان كه به آن كتب كه براى شان فرستاديم ، ايمان آوردند، به اين كتاب نيز ايمان آرند و از اين گروه (اهل مكه ) هم بعضى ايمان آوردند و به جز كافران هيچ كس آيات ما را انكار نخواهد كرد * و تو پيش از اين نه مى توانستى كتابى بخوانى و نه خطى بنويسى ، تا مبادا مبطلان (منكران قرآن ) در نبوتت شك كنند (و بگويند اين كتاب به وحى خدا نيست و خود آن را جمع و تاليف كرده است .)(83)

قرآن در طول 14 قرن به عنوان برنامه اى كامل و منظم ، جهت نيل به سعادت و كمال انسانى بنا به تعريف اسلامى و قرآنى آن بوده و هم چون قلبى در پيكره جهان اسلام همواره خون حيات و زندگى را در شريان هاى آن به گردش در آورده و هنوز هم پس از 1400 سال ، معجزه جاويد محمد صلى الله عليه و آله به رغم پيشرفت دانش و علم و بينش بشريت و سير سريع تمدن انسانى ، هم چنان يگانه و باطراوت بى رقيب و تنها در عرصه حيات بشرى حضور دارد و هرگز گرد و غبار كهنگى بر آن ننشسته است كه هيچ ، بلكه هر روز كه مى گذرد بر درخشندگى و عظمت آن افزوده مى شود و جنبه هاى مختلف اعجاز آن آشكار مى گردد.
اين كتاب كه انسان 14 قرن پيش از شنيدن آن به وجد مى آيد و انقلاب عظيم معنوى در وجود او رخ مى نمايد، توانايى پاسخگويى به همه نيازهاى روحى و معنوى انسان امروزى را نيز دارد، كه همين امر هم انسانى را وادار به ستايش آن مى سازد.
اعترافات دانشمندان و متفكران غربى در اين باره شاهدى است بر مدعا، كه به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى كنيم :
تاريخ نويس فرانسوى اميل درمينگهام در كتاب خويش با عنوان حيات محمد مى نويسد: هر پيامبرى ، معجزه اى دارد كه دلالت به پيغمبرى او مى كند... قرآن ، يگانه معجزه محمد است ، اسلوب بيان و قوت بحث آن ، خود معجزه مى باشد و تا به امروز نيز براى هر شنونده مانند معماست و خواننده را اگر چه پرهيزگار هم نباشد باز به انديشه فرو مى برد بهترين دليل بر پيامبرى محمد، همين است كه از جن و بشر همگى مى خواست كه اگر مى توانند نظير قرآن را بياورند. جاى هيچ گونه ترديدى نيست ، هر آيه اى از قرآن اگر چه درباره زندگانى خصوصى پيغمبر باشد، به گونه اى بيان شده كه روح را بيش تر از يك معجزه عقلى به اهتزاز در مى آورد.(84)

ولتر نويسنده برجسته فرانسوى نيز مى گويد: ...قرآن در حقيقت ، مجموعه اى است از پندهاى اخلاقى ، دستورهاى دينى ، راز و نياز به درگاه الهى ، برنگيختن و تشويق جهانيان به كار نيك و شرح سرگذشت فرستادگان خدا، آيا مى توان چنين كتابى را به پيروى از پندهايم بى سواد، افسانه خواند؟!...اگر تمام قرآن را بخوانيد يك كلمه از اين داستان كودكانه را نخواهيد يافت . اين ها ساخته ذهن دورغ پردازان مسيحى و غير مسيحى است ، كه مى خواهند، با جعل افسانه ها، دين محمد را زشت جلوه دهند.(85)

حيدر بامات (ج . ربوا) دانشمند و محقق فرانسوى اين گونه زبان به ستايش ‍ قرآن مى گشايد: قرآن به زور به كسى تحميل نشد، فقط به نيروى منطق و اقناع ، پيشرفت كرد... و تنها نيروى منطق قوى قرآن بود كه توانست ملت هاى پيروز شده بر مسلمانان را در اين اواخر چون ترك و مغول به طرف خود جلب كند. و با همين اقناع بود كه در هند با اين كه عربها آن جا فقط رهگذر بودند، پيشرفت كرده ، پيروان اسلام در آن جا امروزه به پنجاه ميليون نفر مى رسند و تعدادشان هر روز بيش تر مى شود.(86) و (87)

به هر تقدير، قرآن رمز جاودانگى دين اسلام و سر خاتميت حضرت محمد صلى الله عليه و آله است كه همواره وحى را به صورت مستقيم در دسترس ‍ خواننده آن قرار مى دهد و بوسيله آن قارى به هيچ واسطه و حجابى مستقيما با خدا مرتبط مى شود و در طول قرائت به سخنان او گوش ‍ مى سپارد.
اما بارزترين ويژگى قرآن در مقايسه با كتاب هاى آسمانى اديان ديگر و علت برترى و رجحان آن بر ساير كتابهاى الهى آسمانى ، تحريف ناپذيرى آن است كه خداوند خود ضمانت حفظ آن را تقبل نموده است .(88)

اين خواسته خداوند از طريق اهتمام مسلمين در طول تاريخ براى محافظت از قرآن تحقق يافته و عملى شده است و لذا اكنون هم كه 14 قرن از طلوع اسلام مى گذرد فقط يك قرآن واحد در كل جهان اسلام وجود دارد كه اين خود دليلى است بر مدعا.

مصطفى را، وعده داد، الطاف حق
گر بميرى تو، نميرد اى سبق
من ، كتاب و معجزت را حافظم
بيش و كم كن راز قرآن مانعم
اى رسول ما! تو جادو نيستى
صادقى هم خرقه موسى ستى
هست قرآن ، مر تو را، هم چون عصا
كفرها را، در كشد، چون اژدها

عدم تحريف قرآن - بر خلاف ساير كتاب هاى آسمانى كه بارها مورد دستكارى و اعمال سليقه قرار گرفته و تحريف شده است - چنان واقعيت آشكار و حقيقت روشنى است كه حتى مخالفان اسلام هم در اين باره هيچ ادعايى نكرده اند.
ار. اف .بودلى دانشمند و محقق غربى در كتاب الرسول ، حياة محمد مى گويد: كتاب او، قرآن ، رو به روى من است . از نظر اصيل و سالم ماندن از حوادث تاريخى ، بى نظير است ، كسى قدرت تشكيك در صحت و بقاى آن به همان نحوى كه نازل شده است ندارد. اين كتاب كه به نام قرآن خوانده مى شود، امروز به همان ترتيبى است كه روز اول زير نظر محمد، جمع آورى شده بود...متاسفانه اين كار درباره تورات و انجيل انجام نگرفته و آن ها را پس از گذشت سال هاى متمادى از وفات نويسندگانش هم جمع آورى نكرده اند...
به اين ترتيب وحى الهى در قالب اين كتاب آسمانى از دستبرد اغيار، محفوظ مانده ، در طول تاريخ هر گاه مورد توجه و عنايت عمومى جوامع اسلامى واقع شده ، گره گشاى مشكلات اين جوامع گرديده ، نقش خود را به عنوان راهنما و راهگشاى انسان و جامعه در حركت به سوى سعادت و سلامت به خوبى ايفا نموده است .
حافظ كه به اعتراف خود هر چه كرده ، همه دولت قرآن كرده ست .
اين گونه به نقش قرآن در زندگى خويش اشاره مى كند:

عشقت رسد فرياد، گر خود، به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانى ، به چارده روايت

و يا مرحوم اقبال لاهورى اين چنين به بيان نقش مهم قرآن براى يك مسلمان و جوامع اسلامى مى پردازد:

ملتى را رفت ، آئينى ز دست
مثل خاك ، احزاى او، از هم شكست
هستى مسلم ، ز آيين است و، بس
باطن دين نبى ، اين است و بس
تو، همى دانى ، كه آيين تو چيست ؟
زير گردون ، سر تمكين تو چيست ؟
آن كتاب زنده ، قرآن حكيم
حكمت او، لايزال است و قديم
نوع انسان را، پيام آخرين
حامل او رحمة للعالمين
ارج مى گيرد از او، ناارجمند
بنده را، را از سجده سازد، سربلند

اقوام مشترك و بت پرستى را به توجيه و بقاى روح دعوت نمود، نه تنها بايد او را در صف مردان بزرگ تاريخ بشريت دانست ، بلكه بر ماست كه بر پيامبرى و رسالت او اعتراف كنيم و بگوييم محمد صلى الله عليه و آله پيغام آور از سوى آسمان به سوى زمينيان است .(89)

جان ديون پورت در كتاب خويش به نام عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن مى نويسد: الله يا خدايى كه قرآن وصف مى كند، صرف نظر از اين كه به اصطلاح فلسفى ، علت العلل باشد... در عين حال خود با عظمت و غير قابل دركى قائم بالذات است ، نيرويى است كه هميشه حاضر، و توانايى است هميشه بى نيز. از اين گذشته اسلام ، دينى است منزه از تضاد و اختلاف . دينى است كه هيچ توهم در عين احساسات آتشين و تعصبات كوركورانه كه آن اندازه شخص را از راه خارج مى كند به عبادت تنها و يكنواخت قانع باشد.(90)

نويسنده مشهور اروپايى ولتر در باب دين اسلام در مقايسه با مسيحيت مى گويد: دينى كه محمد آورد بى شك از مسيحيت برتر بود. در آيين او هرگز يك مرد يهودى را به خدايى نگرفتند، و يا يك زن يهودى را مادر خدا نپنداشتند، و يهوديان ديگر را مورد نفرت و كينه خويش قرار ندادند. هرگز پيروان آيين او به كفر جنون آميز مسيحيان دچار نگشتند، و يك خدا را به سه خدا و سه خدا را يك خدا ندانستند. در آيين او هرگز خداى خود را در زير دندان ها نجويدند و پروردگار خود را به ... نفرستادند. ايمان به خداى يكتا، تنها اصل بزرگ آيين محمد بود.(91)

(منظور آقاى ولتر از خرد كردن خدا زير دندان ، همان عشاى ربانى است كه مسيحيان معتقدند حضرت مسيح در آن نان و شراب طول مى كند، و با خوردن آن نان ، حضرت مسيح در قلب انسان حلول مى نمايد)...انجيل ها با يك ديگر متناقض اند، و او هر چه بر مغز خود فشار مى آورد كه دريابد چگونه خدا به دنيا آمده و سپس مرده است ؟ به جايى نمى رسد و هر چه از خود مى پرسد چگونه يك يهودى به درجه خدايى رسيده است ، جوابى براى سؤ ال خويش نمى يابد...آرى ؛ زيرا مردم آن روز فهم و بينش نداشتند، آيا كسى كه شعور دارد هرگز مى پذيرد كه يكى سه تا و سه تا يك شود؟ و به جز دين اسلام كه از ميان همه دين هاى جهان ، يگانه دين الهى به نظر مى رسد، و قرآنش در آسيا و آفريقا و همه جا دستوالعمل مسلمانان است . (92)

هيچ كشيشى نيست كه در برابر يك مرد شريف مسلمان از شرم ، سر به زير نيفكند

بخش سوم : چرا نماز مى خوانيم ؟!

سر آغاز (قير شب )

دير گاهى است در اين تنهايى
رنگ خاموشى ، در طرح لب است .
بانگى از دور مرا مى خواند
ليك پاهايم ، در قير شب است .
رخنه اى نيست در اين تاريكى
در و ديوار به هم پيوسته
سايه اى لغزد، اگر روى زمين
نقش وهمى ست ، زبندى رسته
نفس آدم ها
سر به سر، افسرده است
روزگارى ست در اين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطى ، مرده است ...
...ديرگاهى است كه چون من ، همه را
رنگ خاموشى ، در طرح لب است
جنبشى نيست در اين خاموشى
دست ها، پاها در قير شب است .
قير شب - سهراب سپهرى
ما غافلان ذليل ، بازماندگان سبيل كماليم و اسيران خواب نوشين بامداد رحيل كه رنگ خاموشى در طرح لب داريم و پاى در قير شب نهاده ايم و از نور و روشنى ، دور افتاده ايم .
آيينه دل هامان - كه بايد تجلى گاه عشق باشد - زنگار غفلت بسته است و بر ديده هامان - كه بايد جز روشنى نبيند - غبار عادت نشسته است . انديشه هامان از تحرك و پويايى ، بازمانده و در رخوتى غريب ، گرفتار آمده كه او را چون مردابى راكد، به سكونى نفرت انگيز كشانده است .
هيهات از تكرار مكررات ! هيهات !!
- بدانيد كه زندگى دنيا به حقيقت ، بازيچه اى است طفلانه ، و لهو و عياشى و زيب و آرايش و تفاخر و خودستايى با يك ديگر و حرص افزودن مال و فرزندان ، اين حقيقت كار دنيا است و در مثل مانند بارانى است كه ببارد و گياهى در پى آن از زمين برويد كه (برزگر) يا كفار (دنياپرست ) را به شگفت آورد و سپس بنگرى كه زرد و خشك شود و بپوسد و در عالم آخرت (دنياطلبان ) را عذاب سخت جهنم و (مؤ منان را ) آمرزش و خشنودى حق نصيب است و بارى بدانيد كه دنيا جز متاع فريب و غرور ، چيزى نيست .
(حديد/ 25)
روزها و شب ها مى گذرد و ثانيه ها به سرعت طى مى شود: روز و شب ، نو مى شود، دنيا و ما، غافل از اين نو شدن ، اندر بقا.
كودكى به دنيا مى آيد، با گذر زمان به جوانى پاى مى گذارد و جوانى را همه اميدها و آرزوها به سرعت برق از سر مى گذراند و به پيرى و كهولت مى رسد و آن گاه در بستر مرگ مى افتد و زندگانى بى حاصل و پوچ و بيهوده خويش را بدرود مى گويد و بدين سان عمرى به سرانجام مى رسد و شمع زندگانى انسانى ، خاموش مى شود، بدون آن كه اندكى در باب بودن خويش بينديشد و لحظه اى در هدف زندگى ، تامل كند. با اين حال چگونه مى توان او را كه چون حيوان زيسته است و پس از عمرى بطالت و بيهودگى و بى ثمرى ، با دستانى خالى و ياس شيطانى به خوف و حسرت و پشيمانى ، از سراى فانى ، رخت بر بسته است ، اشرف مخلوقات ناميده ، در شمار آدميان نهاد؟

فرار از ياد مرگ ، گريز از خود

آرى ، نفس مكار آدمى ، همان كه در هيبت شيطان ، تبلور مى يابد و ريشه در ضلالت دارد، آدمى را ناخواسته به دام پليد روزمرگى مى كشاند و او را زيركانه به عقد دنيا در مى آورد و پرده غفلت برديده عبرت او مى افكند، تا گذر زمان را در نيابد و حتى از مرگ كسان پند نگيرد و هم چنان به لهو و لعب دنيا خويشتن را بفريبد:

يافت مردى گوركن ، عمرى دراز
سائلى گفتش ، كه چيزى گوى باز
چون تو عمرى ، گور كندى در مخاك
چه عجايب ديده اى ، در زير خاك ؟
گفت : اين ديدم عجب ، بر حسب حال
كاين سگ نفسم ، همى هفتاد سال
گور كندن ديد و، يك ساعت نمرد
يك دمم ، فرمان يك اطاعت ، نبرد

على عليه السلام به خطابه اى غرابه در نهج البلاغه اين گونه مردمان غفلت زوده همه قرون و اعصار را مورد خطاب قرار مى دهد كه : اى مردم !... شما را سفارش مى كنم به ياد آوردن مردن ، و از مردن اندك غافل بودن ، و چگونه از چيزى غافل شويد كه شما را فراموش نكند؟ و در چيزى طمع بنديد كه مهلتتان ندهد؟ اندرزگوى شما پس از مرده هايى را كه ديديد. بر دوش ها به گورهاى شان بردند، نه خود سوار بودند، در گورها يشان فرود آوردند، نه خود فرو آمدند. آنچه را وطن خود گرفته بودند. از آن رميدند، و در آن جا كه از آن مى رميدند، آرميدند.
بدانچه كه از آن جدا شدند (دنيا) مردم گرديدند و جايى را كه بدان رفتند، تباه گردانيدند.
نه از زشتى بازگرديدن توانند و نه توانند و نه بر كار نيك افزودن ، به دنيا خو گرفتند و آنان را فريفته ساخت و بدان اعتماد كردند و بر خاكشان انداخت . پس بر يك ديگر پيشى گيريد - خداى تان بيآمرزد! - در خانه هاتان و بدان خوانده اند. و با شكيبايى بر طاعت خدا و دورى گزيدن از معصيت او، كامل ساختن نعمت هايش را بخواهيد، كه فردا به امروز نزديك است ، و چه شتابان گذارد: ساعت ها در روزها و در ماه ها و ماه ها در سال و سالها در دوران زندگى كوتاه (93)

مسعود سعد سلمان اين گونه غفلت آدمى را در قالب شعر به تصوير مى كشد و وصف مى نمايد:

آگاه نيست آدمى ، از گشت روزگار
شادان همى نيستند و، غافل همى رود
دلبسته هواست ، گريند ره هوا
تن ، بنده دل آمد و، با دل همى رود
گر باطلى ببيند، گويد كه هست حق
حقى كه رفت ، گويد باطل ، همى رود
ماند بر آن كه ، باشد بر كشتى روان
پندار اوست ، ساكن و، ساحل همى رود

به راستى آيا تا كنون پيش آمده است تا با نشستن بر لب جوى و ديدن گذر عمر، اين اشارت را از جهان گذران دريابيم ، و يا شبى ، سر خويش را در امتداد آسمان لايتناهى معرفت بگيريم و داس مه نو را بر مزرع سبز فلك ببينيم و از كشته خويش و هنگام درو، ياد آريم ؟(94)

چرا ما همواره از خويشتن خويش مى گريزيم و از خلوت و تنهايى - اين لحظات اهورايى - مى پرهيزيم ؟ و در مواجهه با جهان خود، اين گونه خويش را بيگانه و غريبه مى يابيم ؟ به ناچار غرقه در محيط مى شويم ، تا خود را و زندگانى خود را و بودن خود را به فراموشى بسپاريم . چرا تاكنون اين جرات را به خود نداده ايم تا مدتى با خود گم شده هامان ، همان كه اين گونه ناآشنا و غريبه مى نمايد، به گفت و گو بنشينيم و در هدف زندگى خويش بينديشيم و از برابر سؤ الات سرنوشت ساز خود نگريزيم ؟ از خود بپرسيم : كه در اين دنياى فانى ، بر چه آمده ايم و چگونه بايد باشيم ؟

از كجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود
به كجا مى روم آخر، ننمايى وطنم ؟!
مانده ام سخت عجب ، كز چه سبب ساخت مرا
يا چه بوده ست مراد وى ، از اين ساختنم ؟!

مثل زندگى ما انسانها همانند آن قطارى است كه با سرعتى مهيب ، عنان گسيخته و بى مهار، به سمت سرانجام خوفناك خويش پيش مى رود و كسى را ياراى كنترل ريل كه ابتداى دره اى تاريك و مخوف است نزديك مى شود، مسافران قطار، انسان هاى غافل بى اعتبار، همه مى دانند كه سرانجام راهشان در امتداد ريل هاى آهنين زمان ، سقوط در دره نيستى و فناست ، و نابودى ، نهايت و پايان اين لحظه هاست ، با اين وجود به جاى آن كه به فكر چاره برآيند و با شناخت قطار و مسير آن و نيز با درك موقعيت خويش و فهم محيط بيرون راه هاى نجات خود را بيابند، در صدد فراموشى او واقعيت هستند كه دير يا زود به وقوع خواهد پيوست ، سرانجام تن خاكى و بعد مادى آدمى به دره نابودى و فنا، ختم خواهد شد، اما افسوس كه انسان - اين مسافر ناآگاه قطار زمان - خود را از اين دام بلا نمى رهد، راه هاى نجاتش را نمى بيند و سرنوشت خويش را با روح قدسى و جاودانه اش به بقا، گره نمى زند، خود را به انواع لهو و لعب مشغول مى سازد و وقت اندك و مجال كوتاه عمرش را به عادت و روزمردگى و تكرار ملال آور ثانيه ها مى گذراند و تلف مى نمايد: و محققا بسيارى از جن و انس را به جهنم وا گذارديم ، چه ، آن كه آن ها را دل هايى است بى ادراك و معرفت ، و ديده هايى ، بى نور، بصيرت و گوش هايى ناشنواى حقيقت . آن ها مانند چهارپايانند، بلكه بسى گمراه ترند، زيرا قوه ادراك مصلحت و مفسده داشتند و باز عمل نكردند. آنها همان مردمى هستند كه (از خدا و قيامت و عاقبت كار خود به بازيچه دنيا) غافل شدند.(95)

در هر حال آن كه در طول حيات خود، با سؤ الاتى از اين سنخ كه : از كجا آمده ام ؟ چه كسى مرا آورده است ؟ به كجا مى روم ؟ در كجا هستم ؟ چرا آمده ام و چرا مى روم ؟ و...(96) دست به گريبان نباشد و مجال طرح آن ها را از زندگانى خويش بستاند، تمام انسانيت او در چشم و دهان و گوش و بينى خلاصه مى شود و زندگانى اش در خور و خواب و خشم و شهوت تبلور مى يابد، كه در آن صورت به قول سعدى : چه ميان نقش ديوار ميان آدميت ؟