أسرار الصلاة يا معراج عشق

مهدى سمندرى نجف آبادى

- ۹ -


مخلِص ومخلَص در قرآن (1)

اخلاص را پديده محبت وذوالدرجات مىدانند: يكى طالب ثواب وترس عقاب است، نه لِلّه و در حقيقت، چشم به نعمت است، مثل طلب بهشت، وديگرى للّه است ومعرفت حق، جلب رضاى او و چشم به مُنعِم، نه نعمت.

در قسم اول كه ناظر نعمتند با كم وزياد شدن نعمت، عقيده در نَوَسان است، چون اين نَعيم مادّى وحسّى است. يك روز فزون است ويك روز كم وآنها هم يك روز مؤمنند وروزى ديگر كافر ونعمت حجاب شهود مُنعِم است. قال الحسين (عليه السلام) فى الثانى من المحرّم: «الناسُ عَبيد الدنيا والدينُ لَعِقٌ على ألْسِنَتِهم يَحُوطَونه ما دَرَّتْ مَعايشُهم فإذا مُحِّصّوا للبلاء قَلَّ الدَّيانون»(2)؛ سَرور آزادگان حضرت حسين (عليه السلام) دوّم محرّم 61 هجرى در كربلا فرمود: مردم بنده دنيا هستند ودين را روى زبانشان ماليده‏اند تا زندگى مادّيشان برقرار است، نگهش مىدارند، ولى وقتى امتحاناتِ سخت پيش آمد، دينداران كمند».

در قسم دوم كه نظر به منعم است، نعمت نمىبيند، دادند دادند، ندادند ندادند: ما بنده‏ايم وسر در خط فرمان، و اصلاً نِعَم دُنياوى مشترك بين حيوان وانسان است(3) وايشان معتقدند كه ما انسانيم وروزيمان آسمانى، «ولاَءكَلُوا مِنْ فَوْقِهِم»(4) و بر دوام است و اصلاً از ماديّات رهيده‏ايم كه حيوانيّت را باوِلادَت ثانوى خود پشت سرگذاشته و بر خود حرام كرديم و غير حق حتّى بهشت را غذاى كودكان رَه دانستيم.

طفلان ره نشسته به اميد جوى شير *** عارف به جستجوى مى لاله گون بود

ما بنده عاشقيم وطالب ديدار دوست، وما را اگر سر برود محبت از دل نرود. و تعلق به ماسوى، حجابى است كه مانع شهود بوده واينك آن را برگرفته‏اند.

عاشق سالك بر صراط مستقيم است نه در حيرت گمراهى، چون عبداللّه است وملازم درگاه احديّ؛ يعنى شاهد وحدت صرفِ ذات ونه عبدالرزاق وعبدالمنتقم وعبدالغفار وغيره كه اگر نعمت سازگارشان نبود يا ندادند، اومصلحت را نداند ونشناسد وخداى حكيم را مُمسك وگزافه كار داند و... اعتقادش سست شود وبه حيرت افتد.

و سالك اصولاً ولادتى ثانوى يافته كه از رحم طبيعت ومادّه عبور كرده وزيست وسيرش در عالم مفارقات وملكوت اعلى است وشيطان را بدان جا ره نيست كه اِغوا كند واز مخلَصين است؛ يعنى رهيدگان.

خداوند بعضى از بندگانش را بر سلامت فطرت ومستقيم ومُعتَدِل وبا طهارت باطن وسليم النفس آفريده، ايشان را اهل معرفت، احدى السير دانند؛ يعنى در اَصلاب شامخه وارحامى مطهره به سيرشان ادامه مىدهند واز آلودگى مصونند(5).

ايشان در عرف قرآن مخلَصون، يعنى انبياء وائمه (عليهم السلام) هستند كه برگزيدگان حضرت حق و براى حقند: «واجْتَبَينْاهُم وهَدَيْناهُم إلى صِراطٍ مُستقيم»(6)؛ ما آنها را برگزيديم وهدايت كرديم به راه مستقيم وچون معتدل ومستقيمند، كج روى وگناه به ايشان راه ندارد وايشان را عِرفانى است فوق ديگران، ومحبّتى لِلّه وباللّه دارند كه جز اونبينند وجز رضاى اونخواهند:

ما قلم بر سر كشيديم اختيار خويش را *** اختيار آن است كوقسمت كند درويش را

«سعدى»

لذا خدا به پيامبرش فرمايد:

«ولَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْك ورَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائفةٌ مِنْهُمْ أَن يُضِلّوكَ وما يُضِلّوُن إِلاّ اَنفسَهم وما يَضرّونَكَ مِن شَىءٍ وأَنزلَ اللّهُ عَلَيْك الكتابَ والحكمة وعَلَّمَك ما لَم تَكُنْ تَعْلَم وكان فَضلُ اللّهِ عَلَيْك عظيما»(7)؛ يعنى پيامبرم، از فضل ورحمت خدا در مقام عصمتى هستى نفوذ ناپذير؛ چون نفوذ شيطان در مرتبه وَهم است وتوفوق عقل، واين علم، شهودى است كه اهلش غير او نبينند وندانند: فوق‏العلوم وحقيقةُ حَقِ اليَقين و «ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فى جَوْفه»(8)؛ ايشان را يك قلب است، آن هم حرم خداست ودر ولايت تصرّف حق، و ورود غير در آن غير ممكن، گرچه اين عصمت را به افاضه حق واختيار خود برگزيدند، ولى به ولادت ثانوى از رحم طبيعت سفر كردند وبرگشت روحِ مجرّد به مادّى راه ندارد، شيطان وعصيان در مادّه است. و عالَم تجرد، مُؤَيَّد به تأييدات روح القدس است وتسويلات شيطانى در عالم حسّ وطبع است ومخلَصون از آن رسته‏اند كه به عالم تجرد وقدس رسيده‏اند وشيطانِ طبع را به عالم تَجرُّد راه نيست.

گفت نوح، اى سركشان من من نيم *** من زجان مُردم به جانان مىزيم

چون زجان مردم به جانان زنده‏ام *** نيست مرگم تا ابد پاينده‏ام

چون به مردم از حواسّ بوالبشر *** حق مرا شد سمع وادراك وبصر

چون كه من من نيستم اين دم زهوست *** پيش اين دم هر كه دم زد كافراوست

گر نبودى نوح را از حق يدى *** پس جهانى را چسان بر هم زدى(9)؟

والمُخْلِصُون به كسر لام فى خطر عظيم، چون ايشان را آن طهارت واقعى نيست و خطر آلودگى زياد است تا به چه كسى روكنند وهمانندش گردند، پس مُخلِصين در خطر بزرگى هستند.

واگر سرّ القَدَرْ چنان باشد كه به خضر راهبرى برسند واز اَنفاس قُدسيّه‏اش اِحياى نُفُوس كنند، شايد، والاّ خطر باقى است.

اطمينان

رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «اِنّ الشيطان يَضَع خرطومَه عَلى قلب ابن آدم، فإذا ذكراللّه خَنَسَ، فاطْمَئَنَّ القلبُ»(10).

عروس حضرت قرآن نقاب آن‏گه براندازد *** كه دار الملك ايمان ر ا مجرّد بيند از غوغا

«فلمَا أتيها نوُدى يا موسى * اِنّى أنا رَبُّك... * إننى أنا اللّهُ لاإلهَ إِلاّ أنا فَاعْبُدنى وأقِم الصّلوةَ لِذكرى»(11).

اَى صلاة الشهود الروحى لذكرٍ ذاتى فوقَ صلاةِ الحضورِ القلبى لِذكر صفاتى(12).

به موسى تذكر مىدهد كه در مقام حضرت اَسماء كه مقام كثرت است درنگ نكند كه از مقام شهود ذات احدى محجوب مىشود. كثرت، منتهاى مقام سالك نيست كه كثرت اَسماء ومظاهرش (همه آفرينش)، در سلوك عارف، بايد به وحدت ذات منتهى گردد وعبوديت خالص مختصّ مقام ذات است: در «فَاعْبُدنى وأقِم الصلوة لذكرى» ياى متكلّم وحده، وحدت ذات است؛ يعنى عابد ذاتم باش ونماز را براى ذكر ذاتى اقامه كن.

براى ذكر الرّزّاق والراحم والشافى وغيرها كه پرستش آنها بوى خودپرستى مىدهد، چون چشم عبد به رزق ورحمت وشفاست واين عبد كافرْ نعمت است وعبداللّه به اين بيت مترنم است كه:

ما از تونداريم به غير از توتمنّا *** حلوا به كسى ده كه محبّت نچشيده

«عَميَتْ عينٌ لاتَراك عليها رقيباً»؛ كور باد چشمى كه هميشه تو را مراقب خود نبيند. امام حسين (عليه السلام) مىفرمايد: «ما الذّى فَقَدَ مَنْ وَجَدَك»؛ يعنى كسى كه ترا يافت، چه ندارد؟ توهمه چيز منى (دعاى عرفه).

يا هادى، اِهْدِنَا الصِّراط المُسْتقيم

«اِهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقيم * صِراطَ الَّذين اَنْعَمتَ عَلَيْهم غَيْر المَغضُوب عَلَيْهم ولا الضّالين». عارف وقتى مىگويد، «اهدنا» به استمداد از اسم هادى (هدايت كننده) كه در قلب اوحاضر است، مىخواهد كه به صراط مستقيم هدايتش كند وتوفيق شناخت وحركت بر صراط مستقيم را به اوعنايت فرمايد. چنان كه خواجه عبداللّه گويد: بسا كس كه شنيد ونديد وبسا كسى كه ديد ونشناخت وبسا كس كه شناخت و نيافت(13)، كه در اين حال دوراه توحيد را دانسته وطى كرده: نخست توحيد ذات كه معرفت ذات يگانه است ودوم توحيد مرتبه خداوندگارى است كه طبق احكام شرع ودستورات حضرت ختمى مرتبت عبادات ووظايفش را انجام دهد، در اين جا نمازگزار راه مستقيمى را در خاطرش مجسم كند كه حق بر آن استوار است وزمام اختيار همه موجودات به دست اوست وروندگان را به سوى سعادت وشهود توحيدى هدايت مىكند.

اين جا عارف را شهودى است كه حق را پيش روى خود مىنگرد كه زمام اختيار همه در دست قدرت حكيمانه‏اش وهمه كائنات عاشقانه سر در خط فرمانش، راهيان ديار حقّند كه بدايت ونهايت، اوست. هودِ پيامبر مىگويد: «إنّى تَوكَّلْتُ على اللّهِ ربّى وربِّكم ما من دابَّةٍ إلاّ هُوَ آخِذٌ بناصيتها إنّ ربّى على صراطٍ مستقيم»(14)؛ من توكل بر خدايى كردم كه پروردگار من وشماست، وهيچ جنبنده‏اى نيست، مگر اين كه ناصيه وزمام اختيارش به دست قدرت حق است. كجا مىبرد؟ پاسخ اين كه همه را به سوى هدف نهايى خلقتشان كه همان راه راست باشد، مىبرد ودر نظام تكوين كسى بيراهه نمىرود.

تا از كثرت به وحدت منتهى گردد (لِقاءُ اللّه)، پس هدف لِقاءُ اللّه است.

واز توكمك مىجوييم كه «يا أَيّها النّاسُ أنْتُم الفُقَراءُ إلى اللّهِ واللّهُ هُوالغَنى الْحَميد»(15).

عجبا، پرتورا چه حق كه به خورشيد بگويد: مرا نورى بيفزاى. خدايا، توخود نورُ السَّموات و الارضى و همه وجود، خود پرتو و شعاع توست

گرجمله تويى پس اين جهان چيست؟ *** ور هيچ نيم من اين فغان چيست؟

هم جمله تويى وهم همه تو *** آن چيز كه غيرِتُست آن چيست

"حسين خوارزمي"

پيامبرت حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «صَلُّوا كمارأيتمونى اُصَلّى»؛ يعنى آن‏طور كه مىبينيد من نماز مىخوانم شما هم بخوانيد. ما هم به صدقش يافتيم واطاعت كرديم: «اياك نعبد واياك نَستعين»؛ يعنى فقط تو را عبادت مىكنيم وفقط از توكمك مىجوييم.

يا هادى، گمراه بوديم تو راهِمان نمودى، واينك اگر يك لحظه از تومدد نرسد، گمراهيم واينك، قرب و وصل تومىجوييم، ورضاى تومىطلبيم ووصف تومىگوييم.

يا هادى، «اهدنا الصراط المستقيم»؛ اى راهنما، به راه راست هدايتمان فرما.

احاديث «اهدنا الصراط المستقيم» (16)

1 ـ اَى: علّمنا طريق الوصول إليك: أى باب اللّه المؤتى منه إلى الحق(17): عن الصادق (عليه السلام).

2 ـ فى بعض الاخبار: إنّ الصراط فى الدنيا الإمام المفترض الطاعة وفى الآخرة هوجسر جهنم فمن لم يعرفه فى الدنيا زلّت قدمه عن الصراط فى الأخرة فتردى فى نار جهنم.

3 ـ وفيها: إنّ الصراط أميرالمؤمنين (عليه السلام).

4 ـ وفيها: نحن الصراط المستقيم.

5 ـ وفيها: إنه أدَقُّ من الشعر، وأَحدُّ مِن السّيف. فمنهم من يمرّ عليه مثل البرق ومنهم من يمرّ عليه مثل عَدوالفرس، ومنهم من يمرّ عليه ماشيا، ومنهم من يمرّ عليه حبوا (ذهب على يَدَيْهِ وبَطنِه)، ومنهم من يمرّ عليه متعلّقاً، فتأخذ النار منه شيئاً وتترك شيئاً.

6 ـ وفيها: إنّه مُظلِمٌ يسعى النّاس عليه بقَدْرِ أنوارهم يعنى بقدر فهمهم وعِلْمِهم.

ترجمه احاديث اهدنا الصراط المستقيم

1 ـ خدايا، به ما بياموز راهى كه به تومىرسد؛ يعنى درى كه از آن به خدا مىرسند يا عملى كه مرضى توست: فرمايش امام صادق (عليه السلام).

2 ـ حديث ديگر: صراط در دنيا، امام معصوم واجب الاطاعة است ودر آخرت: جِسْرِ جهنم. پس هر كس امام را در دنيا نشناخت، مىلغزد وگمراه مىگردد، ودر آخرت در آتش جهنم اُفتاده.

3 ـ حديث ديگر: صراط اميرالمؤمنين است (وغيرش گمراهي).

4 ـ حديث ديگر: صراط از موباريك‏تر، از شمشير برنده‏تر است (يعنى معرفتش دشوار، عمل به دستورش مُشكل، بعضى مثل برق از آن عبور مىكنند (عالِمان ربّاني)، بعضى مثل اسب دونده (عالِمان)، بعضى پياده (كم معرفت وكم عمل)، بعضى مثل كودكى كه با دست‏ها وشكم مىرود (داراى عمل بىعلم)، بعضى آويزان بر جِسر جهنم. (كور دِلان با عمل صالح وگناه) «خلطوا عملاً صالحاً وآخَرَ سَيّئا»(18). گاهى آتش آنها را مىگيرد وگاه رهايشان مىكند.

5 ـ صراط تاريك است ومردم به قدر نور علمشان حركت مىكنند؛ يعنى به قدر عقل وعلمشان.(19)

و صراط: راه به معرفة اللّه وقرب به حضرت حق است وشناخت صاحب شريعت وانسان كامل؛ حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) واميرالمؤمنين وعصمت كبرى فاطمه زهرا واولاده المعصومين (عليهم صلوات اللّه) وشريعت بيضايشان.

ايشان اقرب الطرق الى اللّه وصراط مستقيمند ودِگَر طُرُقْ شيطانى ودور از خدا (ترجمه حديث شماره 4).

واين جا اعمال عبادى را تأثيرى بسزاست در نورانيّت واخلاص. در حديث است كه: «إنّ العبدَ قد يَحرَمُ لَيْلَةً أولَيْلَتينِ من التَّهجُّد لِئلاّ يَدْخَلَهُ العُجب»(20)؛ يعنى بنده گاهى يك شب يا دوشب از سحرخيزى وبندگى محروم مىشود تا به عُجب وخودخواهى مبتلا نشود.

هر دانه وهسته‏اى از وجود، بلكه هر ذرّه، داراى استعداد خدادادى است كه به طرف كمال مطلوبش در حركت است تا به فعليّت كاملِ نوعى خود برسد(21) ونطفه انسان را همين حركت كمالى است تا بِه اَقصى درجات فعليتِ لايق خود، كه انسان كامل است، برسد. تا هنگامى كه حركت اختيارىاش از قوّه به فعليّت برسد ويا به سوء اختيار، از صراط مستقيم منحرف شود تا مُجانس بهائم وسِباع وشياطين گردد، تا صورت انسانيّتش مَسْخ شده ونعوذُ باللّه من خِزى الدنيا والاخرة.

ويا به حسن اختيار ومعاضَدت فطرتش به كمال مطلوب خليفة اللّهى ورضوان اللّه و وصول الى اللّه نائل شود.

اين جا سالِك جوهر انسان است ومقصد اللّه است وطريق، علم وعملِ به دستورات وانوار معارف الهى، وراهبر حضرت حق وفرستادگان واوليائش: پيامبران عِظام وچهارده نور مقدّس كه نوراللّه فى العالمين‏اند وصراط اللّه مستقيم ووَجه الله وجَنُب اللّه كه توجّه عِباد به آنهاست كه در زيارت جامعه آمده كه: «إيابُ الخلقِ إليكم»؛ يعنى در اين سفر الى اللّه، شما مَرجع وقافله سالار خلق هستيد.

همه سر در خط فرمان حق

در اين مقام، كل ذرّات وجود سر در خط فرمانند وزمام اختيارشان در دست قدرت حق، ودر عالَم تكوين وحركت ذرّات جز صراط مستقيم راهى نيست وعالَم مُجرّدات وفرشتگان هم صراطشان مستقيم است كه انديشه انحراف محال است: «لا يَعْصُون اللّه ما امرهم»(22)؛ به آن‏چه مأمورند، سرپيچى غيرممكن. پس كل وجود سر در خط فرمانند وتسبيح گوى حق: «وإن من شىء إلايسبح بحمده»(23)؛ حتى ذراتِ وجود آدميان هم بيراهه نمىروند.

اما جنّ وانس هر كه عارف باللّه است وناصيه وزمام اختيارش را در دست قدرت حق مىبيند، فيض وانعام هدايت خدا بر اوارزانى است وبر صراط مستقيم استوار است.

«صراط الذين انعمت عليهم»: دسته اول ايشان انبيا ومرسلينند واوليا وشهدا وصالحين وعالمان باللّه وهمه مُنعَمٌ عَلَيْهم، وايشان اراده خود را به اراده حق پيوسته‏اند، وتوكل به او مىكنند واختيار كل امورشان را به حق واگذار مىنمايند؛ يعنى آن چه را حضرت حق خواسته كه خط مَشى فطرتشان است طى مىكنند وبه اين نكته توحيدى مترنّمند كه:

ما قلم بر سر كشيديم اختيار خويش را *** اختيار آن است كه اوقسمت كند درويش را

«غيرالمغضوب عليهم»: دسته دوم كسانى هستند كه از فيض هدايت بىنصيب مانده وزمام اختيار كل وجود را در دست قدرت حق نديدند، كه در حجاب خودپرستى بوده‏اند وتحت فرمان شيطان ودر ظلمات طاغوت واز گروه مغضوب عَلَيْهِم، كه نور فطرت را خاموش كردند ودر ظلمت نفس امّاره به زندگى حيوانى خوگرفتند(24).

خدايا، تو به پيامبرت گفتى: «فَاْستَقِمْ كَما أُمِرتَ ومَن تابَ مَعَك»(25)؛ يعنى به آن چه مأمور شده‏اى بر راه مستقيم پايدار باش با مؤمنانى كه تحت فرمان تو به خدا باز گشته‏اند، خدايا، ما از بازگشتگانيم، راه بنما، ما فقط تو را مىپرستيم واين پرستش ممكن نيست، مگر به كمك وعنايت تو و «اِيّاك نستعين»؛ پس از توكمك مىجوييم واين عبادت واستعانت هم ممكن نيست، مگر به هدايت تو: «إهدنا الصراط المستقيم»؛ ما را به راه راست هدايت فرما، واين هم وابسته به كسب نور از ارباب كمال واهل حق است.

«ومَنْ يُطِعِ اللّهَ والرَّسُول فأولئك مع الذين أنْعَمَ اللّهُ عليهم مِنَ النبيين والصديقين والشهداء والصالحين وحَسُنَ أولئك رفيقاً»(26).

صراط مستقيم چيست وكيست؟

خداوند در آيه فوق روشن فرمود كه: «صراط الذين انعمت عليهم»؛ راهِ كسى كه اطاعت خدا ورسول كند حتماً با كسانى كه مورد انعام ولطف خدا قرار گرفتند از پيامبران وصدّيقان وشهدا وصالحين است وايشان خوب رفيقانى هستند: «هم القوم لا يَشقى جَليسُهم»؛ ايشان كسانىاند كه همنشينشان بدبخت نگردد.

«ولا الضالين»: دسته سوم گمراهان كه چون نور توحيد را پوشاندند، گرفتار تاريكى حيرت‏زا شدند، باز اين گروه از دسته دوم بهترند.

اين جاست كه مصلّى مؤمن از آن روح هدايت‏گر تقاضا مىكند: «اهدنا الصراط المستقيم»؛ ما را به راه راستى كه به سالكان دلداده‏ات عنايت كردى هدايت فرما، نه آن كوردلانى كه مورد خشم توواقع شدند ونه راه بىخدايان سرگردان، بلكه راه كسانى كه برْايشان اِنعام كردى، به عارفان واصِل وبه راهيان صادقِ كوى رضا ويقين وبه نيكان حِلم ورَأفت، وبه اِرادتْ كيشانِ حَلاوتِ طاعتْ وبه مؤمنينِ اِستقامت، وانعام خدا اين است كه در اين ضيافتگاه، دل سالك چنان در شهود مُنعم باشد كه به نعمت نپردازد(27).

سوره توحيد

سوره: 1) اخلاص، يعنى خالصانه او را مىستايى 2) وتوحيد، يعنى او رابه يكتايى ذات عبادت مىكنى 3) واَساس، يعنى پايه و ستون دينت توحيد است.

«بسم اللّه الرحمن الرحيم* قُلْ هُواللّه اَحَد * أللّهُ الصّمد * لَم يَلِد ولَمْ يُولَد * ولم يَكُنْ لَهُ كُفواً أحَد»؛ اى محمّد، بگوكه اوست خدا، يكتاى همه؛ خدا غنى مطلق، ومقصودِ همه ماسوى است؛ اونه زاده ونه زادند اورا؛ وهيچ‏كس همتاى اونبوده ونخواهد بود.

«قل هواللّه احد»

قل: امر است از مقام جمع احديّت، به مظهر تفصيل، يعنى حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم).

هو: حقيقتِ احديّتِ صِرفه؛ اَعنى مقام ذات، مِن حَيْثُ هُوَ.

«هواللّه احد»: مقام ذات احدى وهمان اللّه است كه مستجمع جميع صفات است؛ يعنى يكتاى همه.

احد: يكتاست، يعنى با همه است وهيچ كدام از آنها نيست، همچنان كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: «مَعَ كلّ شىء لا بمقارنةٍ وغير كل شىء لابمزايلة»(28)؛ يعنى با همه اشيا هست، نه قرين آنها، وغير اشياست نه مانند قرينى كه جدا شود.

فَرقِ اَحَد و واحِد

احد: وجود مِن حَيْثُ هُووُجُودٌ بِلا قيدٍ وشَرطٍ، مقام ذات است، بدون اعتبار كثرت؛ يعنى مقام هوهويّت ويكتا.

واحِد: مقام ذات است به اعتبار كثرت اسماء وصفات، يعنى حضرت اَسمائيه.

«اللّه الصّمد»: حضرت ذات است به اعتبار اسماء. خدا غنى وبىنقص ومقصود همه است. مقام واحديّت؛ يعنى همه فقراى محتاج اويند و او بىنياز از همه:

«يا أيها الناس أنتم الفقراء إلى اللّه واللّه هوالغنى الحميد»(29)؛ يعنى اى مردم، شما همه فقير خدا هستيد واوبىنياز ستوده.

ما به توقائم چوتوقائم به ذات «وأنّ إلى رَبِّك المنتهى»(30).

«لَم يَلِد ولَمْ يُولَد»: نه زاده وزاده نشده؛ يعنى اشيا از او جدا نشدند، مثل جدا شدن فرزند از والدين واواز چيزى جدا نشده (يعنى احتياج امكانى ندارد) بلكه همه مخلوق اوهستند وپرتووجودِ او«اللّه نُورُ السَّمواتِ والأرض»(31).

«ولَمْ يَكُن لَّه كُفواً أحَد»: پس اوكه صَمَد وغنى عَلى الاطِلاق است ومقصودِ همه، هيچ كس همانندش نيست، چون همه نيازمند اويند و او از همه بىنياز.

احاديث درباره اين سوره

1 ـ عن الباقر (عليه السلام): «إذا فرغتَ مِنْ قرائة قل هواللّه احد فَقُل: كذلك اللّه ربّى ثلاثاً»؛ يعنى وقتى كه از خواندن قل هواللّه احد، فارغ شدى، سه مرتبه بگو: چنين است پروردگار من.

جوامع الجامع ذيل سوره

2 ـ عمران بن حصين از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل مىكند كه: پيامبر عدّه‏اى را تحتِ فرمان على (عليه السلام) به سريّه (جنگي) فرستاد، وقتى برگشتند، حضرت از لشكريان درباره على پرسيد، گفتند: كارش نيك بود، جز آن كه در اَثناى همه نمازها، قل هواللّه احد مىخواند. حضرت پرسيد: چرا چنين كردى، يا على؟ پاسخ داد: لِحُبّى قل هواللّه احد؛ يعنى چون قل هواللّه احد، را دوست داشتم (چون اميرالمؤمنين مستغرق در توحيد بودند وخدا اورا امام الموحّدين وسيدالوصيّين لِسيّد المرسلين قرار داده بود).

پيامبر فرمود: تودوست نداشتى آن را، مگر اين كه خداى عزّ وجلّ تورا دوست داشت(32).

3 ـ درّ المنثور از ابن‏عباس از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل مىكند كه فرمود: «قل هواللّه أحد، ثُلْثُ القُرآن»؛ يعنى قل هواللّه احد، يك سوم قرآن است.

علاّمه طباطبايى قدس‏سره فرمايد: معارفى كه در قرآن است سه قسم است: توحيد، نبوت ومعاد. اين سوره متضمّن يكى از آن سه قسم است(33).

عن النّبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) إنه قال: «يا على مَثَلُكَ مَثَلُ قُلْ هواللّه اَحَد، مَن قَرَأَها مَرَّةً فكأنّما قرأ ثلثَ القرآن، ومَن قرأها مَرَّتَيْنِ فَكَأَنَّما قرأ ثُلْثَى القرآن، ومن قرأها ثلاثَ مرّات، فكأنّما قرأ القرآن كلَّه، فَمَنْ أَحَبّك بِلِسانِه فَقَدْ كمل ثلث ايمانه، ومَن أَحَبَّك بلسانه وقلبه، فقد كمل ثلثا إيمانه ومَنْ أَحَبَّك بلسانه وقلبه وأطاعك بجوارحه، فقد كمل ايمانه كلّه»(34)؛ يعنى حضرت فرمود: يا على، توهمانند قل هواللّه احد هستى (در انسان‏ها بعد از رسول اللّه بىمانند وآيينه توحيد حق). هر كس قل هواللّه احد را يك بار بخواند؛ مثل آن است كه قرآن را يك سوم خوانده وهركس دوبار بخواند، مثل آن است كه دوثلث قرآن را خوانده وهر كس آن را سه بار بخواند، مثل آن است كه تمام قرآن را خوانده است؛ يعنى هواللّه احد يك حقيقت توحيدى داراى مراتب است.

توضيح: پايين‏ترين درجه توحيد اقرار به زبان است، درجه متوسطش اعتقاد قلبى است ودرجه كاملش اين است كه اين اقرار به زبان واعتقاد قلبى به بار عمل بنشيند؛ يعنى توحيد عملى.

يا على، همين طور هر كس تورا با اقرار به زبان دوست داشت، يك سوم ايمانش كامل است وهر كس به زبان وقلب تورا دوست داشت، دوسوم ايمانش كامل شده وهر كس تورا به زبان وقلب واطاعت به جوارح واعضا (كه اعتقاد عملى است كه دستوراتت را عمل كند) دوست داشت، ايمانش كامل است واخلاص در عمل را مراتبى است وتوحيد در افعال وصفات وذات را نيز مراتب وهمه قرآن است: «اقرأ وارق»؛ بخوان وبالا برو.

تسبيحات اربعه: در ركعت سوم و چهارم نمازهاى چهارركعتى، سه بار گفته شود: سبحان اللّه والحمدللّهِ ولااله الااللّه واللّه اكبر.(35)

قنوت

قنوت دعايى است كه چنان چه طبق سُنَن آفرينش به خير دنيا وآخرت طلب شود، مستجاب است.

آن نماز توقبول است كه در وقت قنوت *** دست برداشتنت از سر دنيا باشد

پس از فناى فعل وصفت وذات بنده در فعل وصفت وذات حق، هنگام ركوع وسجود وقرائتِ فرازهاى حمد وسوره، با آن تَرَنُّم ومناجات خالصانه، حضرت بارى را مشاهده كرده ودست به نيايش بر مىدارد كه دست نياز به حضرت كريم برداشته‏ام، اجابت فرما.

«وقال ربّكم ادعونى استجب لكم»(36)؛ بخوانيد مرا اجابت مىكنم شما را. ما هم اطاعت فرمان كرديم وبر درگاهيم، نه ترسنده دوزخ ونه جوياى بهشت: ما از تونداريم به غير از توتمنّى، در قنوت بگو: «الهى هَبْ لى كَمال الاِنْقطاعِ إِلَيْك، و أَنِر اَبصارَ قُلُوبِنا بِضياءِ نَظَرِها إِلَيْك حتى تَخرِق أَبصارُ القلوبِ حُجُبَ النور فَتَصِلَ إلى معدنِ العظمة وتصيرَ أَرواحُنا مُعَلّقَة بِعِزِّ قُدْسِك»(37)؛ الـها روزىام فرما كه از كل ماسوى به كلى جدا شوم، وفقط به توپيوندم وروشن فرما چشم‏هاى قلوب ما را به تجلّيات نورانى شهودِ خودت، تا نورانيّت چشم‏هاى قلب كه در شهود تواَند وافاضات تو، حجاب‏هاى نور كسبى كه بوى خودى مىدهد (واصولاً علم معاش است نه معاد وقيامت) بردَرَند وبه معدن جلال وعظمت برسند، وجان‏هايمان از اين دَرَكات ذلّت، به اوج لامكان عزتِ مُقدَّست تَعلّق يابند ومتوطّن گردند.

قنوت، ثناى حق برتر از دعا براى خويش است

توبندگى چوگدايان به شرط مزد مكن *** كه خواجه خود روش بنده پرورى داند

"حافظ"

فلاح السائل باسناده عَن الكلينى بِاسناده عن أبى عبداللّه (عليه السلام) قال: «اِنّ اللّهَ عزّوجل يقول: مَنْ شَغَلَ بِذِكرى، عَن مَسْئَلَتى، أَعطيتُه أفضلَ ما أعـطى مَن سَئَلَنى»(38)؛ يعنى امام صادق (عليه السلام) فرمود: خداى عزيز و عظيم فرمايد: كسى كه مشغول به ذكر من بود و تقاضاى چيزى نكرد، برترين چيزى را كه مىخواست، به او عطا مىكنم.

بشنو اكنون قصّه آن رهروان *** كه ندارند اِعتراضى در جهان

ز اوليا اهل دعا خود ديگرند *** كه همى دوزند وگاهى مىدرند

قوم ديگر مىشناسم ز اوليا *** كه دهانشان بسته باشد از دعا

از رضا كه هست رام آن كِرام *** جُستن دفع قضاشان شد حرام

در قضا ذوقى همى بينند خاص *** كفرشان آيد طلب كردن خلاص

حسن ظنّى بر دل ايشان گشود *** كه نپوشند از غمى جامه كبود

هر چه آيد پيش ايشان خوش بود *** آب حيوان گردد، ار آتش بود

زَهْر در حلقومشان شِكّر بود *** سنگ اندر راهشان گوهر بود

جملگى يكسان بُوَدشان نيك وبد *** از چه باشد اين، ز حسن ظنّ خود

كفر باشد نزدشان كردن دعا *** كاى اِله از ما بگردان اين قضا(39)

پس اين رَواست كه دعا وصف جمال دل آراى دوست باشد نه گدايى، واز منعم، چشم به نعمت داشتن، كه كافر نعمتى است.

تسبيحات اربع، اركان عرشند

سبحانَ اللّهِ والحمدلِلّه ولاإلهَ إلاّاللّه واللّهُ أكْبَر

در ركعت سوم وچهارم نمازهاى شبانه روزى، اين چهار جمله را سه بار قرائت كند ومىتواند به جايش سوره حمد را آهسته، يك‏بار بخواند.

ترجمه: سبحان الله: خدا منزّه از نقص ماسِوى است.

والحمدلِلّه: سپاس مخصوص خداوند است.

ولاإلهَ إلاّاللّه: ماسوى همه آيتند وفانى در ذات اللّه.

واللّه أكبر: خدا بزرگ‏تر از وصف ماست.

اركان عرش

فى الفقيه والمجالس والعِلَل للصّدوق: روى عن الصادق (عليه السلام): انّه سئل لِمَ سُمّى الكعبة كعبة؟

قال: «لأَنّها مربعة، فقيل لَه: وَلِمَ صارتْ مُربعة؟ قال: لأنّها بِحذاء البيت المعمور وهومربع، فقيل له: وَلِمَ صارَ البيت المعمور مُربّعاً؟ قال لأَنّه بحذاء العرش وهومربع، فقيل لَه: ولِمَ صار العرش مربّعاً؟ قال: لأنّ الكلمات التى بُنِى عليهاالإسلام مربّعٌ: سبحان اللّه والحمدللّه ولاإلهَ إلاّاللّه واللّه أكبر»(40).

از امام صادق (عليه السلام) سؤال شد، چرا كعبه را كعبه ناميدند؟ فرمود: چون مربّع است. پرسيدند: چرا مربع شد؟ فرمود: چون مقابل بيت المعمور است وآن مربع است. پرسيدند: چرا بيت المعمور مربّع شد؟ فرمود: چون محاذى عرش است كه آن مربّع است. پرسيدند: چرا عرش مربّع شد؟ فرمود: چون كلماتى كه اركان بناى اسلام است، چهار است: سُبحان اللّهِ والحمدللّهِ ولاإلهَ إلااللّه واللّهُ أكبر.

اين اركان به چهار رنگ: سپيد، زرد، سبز وسرخ است كه به تدريج از صفا وخلوص، به تندى و تيرگى مىرود وبه ظلمت وتيرگى نمىرسد.

اول سبحان اللّه: تنزيه است (سفيد صرف = ذات بىنشان).

دوم والحمد للّه: سپاس خداست به صفات جمال (زردى، تجلّى ذات، در خلق).

سوم لا إله إلاّ اللّه: نفى ماسوى واثبات حق (سبزى مبدأ نعمت وحيات).

چهارم واللّه اكبر توحيد اعظم: غلبه وحدت ونفى كثرت (سرخ متناسب غلبه وحدت و محو كثرت و فناى در ذات).

توضيح: بيت المعمور آسمان هفتم است وعرش، علم است واركانش، ملائكه، نوح و ابراهيم وموسى وعيسى از اولين ومحمد وعلى وحسن وحسين (عليهم السلام) از آخرين.

پاورقى:‌


(1). الميزان، ج11، ص175 ـ 180.
(2). نفس المهموم.
(3). نازعات (79) آيه 33. «متاعاً لكم ولاِنعامكم».
(4). مائده (5) آيه 66.
(5). مصباح الانس، ص297.
(6). انعام (6) آيه 87.
(7). نساء (4) آيه 113.
(8). احزاب (33) آيه 4.
(9). مثنوى ميرخانى، ص82.
(10). تفسير محىالدين، ج1، ص642.
(11). طه (20) آيه 11 ـ 14.
(12). تفسير محيىالدين، ج2، ص36، با تبديل «اَنَا ربك» آيه 12 به «انا اللّه» آيه 14 طه.
(13). تفسير خواجه عبدالله، ج1، ص4.
(14). هود (11) آيه 56.
(15). فاطر (35) آيه 15.
(16). ص249 به بعد اسرار الصلوه ميرزا جواد آقاملكى.
(17). تفسير صدرا، ج1، ص161، و در تفسير صافى ذيل آيه؛ و الميزان.
(18). توبه (9) آيه 102.
(19). احاديث از: اسرار الصلوة ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى، ص 249 و ديگر تفاسير.
(20). همان، ص 254.
(21). همان.
(22). تحريم (66) آيه 6.
(23). اسراء (17) آيه 44.
(24). فتوحات، ج1، ص426.
(25). هود (11) آيه 112.
(26). نساء (4) آيه 69.
(27). قاضى سعيد، اسرار الصلاة، ص634.
(28). نهج‏البلاغه، خطبه اول.
(29). فاطر (35) آيه 15.
(30). نجم (53) آيه 42.
(31). نور (24) آيه 35.
(32). مجمع البيان، ذيل آيه وقاضى سعيد، شرح توحيد صدوق، ج2، ص110.
(33). الميزان، شرح توحيد صدوق، ج2، ص127؛ احاديثى چند از بحار الانوار، ج27، ص94 و ج39، ص228.
(34). همان.
(35). ر.ك: ص 132 همين كتاب.
(36). مؤمن (40) آيه 60.
(37). به نقل از: سيدبن طاوس، اقبال الاعمال، مناجات شعبانيه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام).
(38). فلاح السائل، ص32.
(39). مثنوى، دفتر سوم، چاپ رمضانى، ص167.
(40). مجمع‏البيان، ج1، ص203؛ الميزان، ج8، ص174؛ قاضى سعيد قمى، شرح توحيد صدوق، ج1، ص520؛ هزار و يك نكته، نكته 741.