أسرار الصلاة يا معراج عشق

مهدى سمندرى نجف آبادى

- ۱۰ -


ركوع، قيام و سجود

تاكنون آن چه از قرائت سوره حمد و اَدَب حضور، وشهود قيام در محضر حق، نصيب نمازگزار شده، عظمت پروردگار را مشاهده كرده واز ژرفاى قلب مىگويد: اللّهُ أَكبَر (مرا توان ادراك كبريايى تونيست).

در مقابل اين همه كبريايى با بىتابى سر تعظيم فرود آور؛ يعنى اَدَب خضوع، وبه قول حكيم سبزوارى(1) مستحبّ است به شعار مُحبّين وعُشّاق، گردن را بكِشند؛ يعنى اگر گردنم بزنند، سر از سوداى تو نپيچم(2). و ذكر ركوع را آن قدر تكرار كن تا فقط يك عظيم برايت تجلّى نمايد.

ركوع اَ َدب است وسجود قُرب، وكسى كه حُسن ادب ندارد، لايق مقام قرب نيست(3). وقتى آيه «فَسَبِحْ باسْمِ رَبِّكَ العظيم»(4)، بر رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نازل شد، فرمود: آن را در ركوع خود قرار دهيد؛ يعنى سبحان ربى العظيم وبحمده، وهنگامى كه آيه «سَبّح اسمَ ربّك الأعلى»(5) نازل شد، فرمود: آن را در سجودتان قرار دهيد؛ يعنى سبحان ربى الأعلى وبحمده(6).

هر كس به اندازه معرفت وكمالش پروردگارش را تسبيح مىگويد:

مُسبّح در سجودش، طالب نشئه خاكى خود است: «منها خلقناكم»(7)، پس پيشانى به خاك بگذار ودر قيام، طالب اصل خويش است: «وأنتم الأعلَون»(8)، «ونَفَخْتُ فيه مِنْ رُوحى»(9) وركوع برزخ متوسطى است بين قيام وسجود واين ركوعِ برزخى اشاره است به اين كه:

تو او نشوى ولى اگر جهد كنى *** جايى برسى كز تو توئى برخيزد

در علل الشرائع صدوق نقل مىكند:

مردى از حضرت على (عليه السلام) مىپرسد: معناى كشيدن گردن در ركوع چيست؟ حضرت فرمود: «تاويلُهُ: آمنتُ بوحدانيتك ولوضُربَتْ عنقى» يعنى ايمان به يكتايى توآوردم، حتى اگر گردنم را بزنند.

صلات معراجى: ركوع وسجود

حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وقتى براى ركوع سرفرود آورد، عرش عظيم حضرت حق را مشاهده كرد وگفت: سبحان رَبّى العظيمِ وبحمده؛ منزّه است پروردگار عظيم من و من او را مىستايم وهنگامى كه سر از ركوع برداشت، بىتاب ومدهوش به سجده افتاد وسجده كرد و قاضى سعيد گويد: به نظر مىرسد كه حضرت در اين رُؤيَت شاهد عرش وحدانيّت بوده كه مجمع كل اسما، صفات وانوار حضرت احدى است(10). به نظر مىرسد همين مقام توحيد است كه:

«فَلَمّا تجلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وخَرَّ مُوسى صعقاً»(11)؛ وقتى ذات يكتا به جبل اِنّيت موسى تجلّى كرد، ريز ريزش كرد وموسى مدهوش شد. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «ما خَسِر وَاللّهِ مَنْ أتى بِحقيقة السُجُود...»؛ يعنى سرمايه عمرش را تباه نكرده هر كس به سجده واقعى دست يافت وقال: «وما اَفْلَحَ مَنْ خَلا بِرَبِّه فى مِثلِ ذلك الحال»؛ يعنى امام صادق (عليه السلام) فرمود: چه رستگار است كسى كه در حال سجده با خدا خلوت كند.

مؤلف گويد: اين خلوت ميسّر نيست، مگر وقتى كه ساجد از همه چيز فانى شود، حتى از نفس خود وحتى از فناى خود، يعنى در اين شهود هيچ نبيند جز خدا، حتّى فناى خود را نبيند، و بايد دانست كه خدا با مشرك خلوت نمىكند، چون اوخود از خدا دور است و رجوع همه به اوست: «وإِنّ الى ربك الرُجعى»(12).

خضوع

«إِنما المُؤمِنون الَّذين إِذا ذُكِرَاللّهُ وَجلَتْ قُلُوبُهم وإِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُه زادَتْهُم إِيماناً وعَلى رَبِّهم يَتَوَكَّلون الذين يُقيمون الصَّلوة وممّا رَزَقناهُم يُنفِقون * أولئك هُمُ المُؤمنون حَقاً لَهُم دَرَجاتٌ عِنْد رَبِّهم ومَغْفرةٌ ورِزْقٌ كريم»(13)؛

مؤمنين واقعى داراى پنج صفت كريمه هستند كه نفس را مستعدّ تقوى و فرمان‏بردارى خدا و رسولش مىكند:

1 ـ هنگام ذكر خدا قلبشان فرو ريزد.

2 ـ هنگام شنيدن آيات خدا ايمانشان فزون گردد.

3 ـ كارها را به خدا افكنند وبه اوتوكل كنند.

4 ـ نماز به پاى دارند.

5 ـ واز رزقى كه خدايشان عنايت كرده به مستمندان انفاق كنند.

تذكر: سه صفت اول از اعمال قلب است ودوصفت ديگر از اعمال جوارح.

توضيح: نور ايمان در آغاز به قلب بتابد وتدريجاً قلب را روشن كند تا خَشيَت آورد، و از سير در آيات و معارف حق، ايمانشان فزون گردد، به حدى كه جز او نبينند و جز به او توكّل نكنند، و جز او را سزاوار خضوع خالصانه ندانند، پس قوامِ نمازشان به اوست و براى او از روزى خود، كريمانه به بندگان خدا بذل نمايند، مؤمنان حقيقى اينانند كه به قدر معرفت، اخلاص و عملشان، داراى درجات ايمانند از يك درجه تا بىنهايت: «يَرْفَعِ اللّهُ الّذينَ آمَنُوا مِنكم والّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ درجات»(14).

خشوع

در اثر ذكر ومداومت بر آن، براى عبد خشوع حاصل مىشود: «والذين هم على صَلَواتِهم يُحافِظون»(15) وخشوع بىتاب شدن در مقابل تجلّى يك يا چند اسم از اَسماء اللّه است: «قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤمِنون، الَّذين هُمْ فى صَلاتِهم خاشِعُون»(16) كه بنده در نماز مىگريد: «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّليم ويبكى بُكاءَ الْحزين»، ولى كَم‏كَم در اثر شهود به بَرْدُ اليَقين مىرسد وعَيْن اليقين و حق اليقين وسپس آرام مىگيرد: «أَلا بِذِكْرِ اللّه تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»(17).

واين در سفر دوم از اسفار اربعه است: «واللّه لاَبْنُ أبى طالب آنس بالموت مِنَ الطِّفْل بِثَدى امّه»(18)؛ يعنى به خدا قسم، پسر ابوطالب به مرگ ولِقاى خدا اُنسش بيشتر از طفل است به پستان مادر؛ يعنى بارها عاشقانه در كام مرگ رفتم ومقدّر نبود. و«فُزتُ وَربّ الْكَعْبَة»(19)؛ يعنى به خداى كعبه از زندان تن رهيدم وبه خدا رسيدم.

دوام القيام(20) جايى است كه قلب مصلّى در طول نماز، حاضر وناظر حق باشد. رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «إنّ اللّهَ مُقبِلٌ على المُصَلّى مالَم يَلتَفِت».

شما همين طور كه مواظبى چشم وسَرت از قبله برنگردد، بيشتر مواظبت در توجه قلب وسرّت بايد باشد كه از حق برنگردد ودريغ است كه حق شاهد توباشد وتو نگران غير حق:

پارسايان روى در مخلوق *** پشت بر قبله مىكنند نماز

اين جا خشوع قلب لازم است و وقتى قلب خاشع باشد، ظاهر بدن نيز خاشع است: قَدْ رأى رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مُصَلّياً يَعْبَثُ بِلِحْيَتِه، قال: «أَمّا هذا لَوخَشَع قلبه لخشعت جوارحه؛ فإن الرعية بحكم الراعى: وهوالقلب والجوارح». قال تعالى: «وَتَوكّل على العزيز الرحيم * الذى يَريك حين تقوم * وتَقَلُّبَك فى الساجدين»(21)؛ يعنى پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نمازگزارى را ديد كه با ريشش بازى مىكرد، فرمود: اگر قلبش خاشع بود، اعضاى بدنش نيزخاشع بود، زيرا رعيّت تحت فرمانِ فرمانده خويش است (يعنى اعضاى بدن تحت فرمان قلبند).

حضور القلب فى الصلوة(22)

سعى كنيد بفهميد كه نمازتان در محضر خداست. اشراق قلبى: «أَقِم الصلوةَ لِذِكرى»(23)؛ خطابِ خدا به موسى است كه اى موسى، غرضت از نماز ياد من باشد.

غفلت با ذكر سازگار نيست، كسى كه در تمام نماز غافل است، چگونه اقامه نماز كرده، «يا أَيُّها الَّذين آمنوا لاتَقْرَبُوا الصلوةَ وأنتم سُكارى حتى تَعْلموا ما تقولون»(24)؛ اى مؤمنين در حالت مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مىگوييد.

سَكران كسى است كه غرق هُمُوم وافكار دنيوى است وكسى كه دلش جاى ديگر است، چگونه مىفهمد كه چه مىگويد. رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «مَن لم تنهَ صلاتُهُ عَنِ الْفَحْشاء والْمُنْكر لم تَزِدْهُ مِنَ اللّهِ اِلاّ بُعداً»؛ نماز غافل صاحبش را از فحشا باز نمىدارد، واصلاً نمىفهمد چه مىگويد لذا نمازش هم جز دورى از خدا نيست. هم چنين رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «كَم مِن قائمٍ حظُّهُ مِن صَلاتِه التَّعب والنّصب»؛ يعنى بسيارى از نمازها جز رنج وزحمت براى نمازگزار چيزى نيست.

وقال رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «ليس لِلْعَبْد مِنْ صلاته الاّما عقل»؛ بهره بنده از نمازش همان است كه تعقّل كرده كه اين با غفلت نمىسازد.

«إنّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الفَحشاءِ والْمُنْكَر ولَذِكرُ اللّهِ اَكبرُ واللّه يَعلمُ ما تَصْنَعون»(25)؛ يعنى نماز بايد انسان را از شهوت وزشتكارى باز دارد وياد خدا بالاترين ذكر است وخدا به اعمال شما آگاه است و رُوى مسنداً عن النبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) إنه قال: «إنّ العبد لَيُصَلّى الصلاةَ لايُكْتَبُ له سُدُسُها ولاعُشرها وإنما يُكْتَب للعبد مِن صلاتِه ما عَقَلَ مِنها»(26)؛ واز پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت شده كه فرمايد: از نمازى كه بنده مىخواند يك ششم ويك دهم عايدش نمىشود، مگر آن‏چه تعقّل كرده است.

اين توجه براى غالب مردم در تمام نماز غير ممكن است، مگر لحظه يا لحظاتى وآن هم حال تكبيرة‏الاحرام، مگر اَوْحَدى از مصلّين. واين حضور قلب روح نماز است.

اگر نه روى دل اندر برابرت دارم *** من اين نماز حساب نماز نگذارم

زعشق روى تو من رو به قبله آوردم *** وگرنه من زنماز و زقبله بيزارم

مرا غرض زنماز آن بود كه پنهانى *** حديث درد فراق تو با توبگزارم

وگرنه اين چه نمازى بود كه من بىتو *** نشسته روى به محراب و دل به بازارم

نماز خوان به صفت چون فرشته ماند ومن *** هنوز در صفت ديو و دد گرفتارم

كسى كه جامه به سگ برزند نمازى نيست *** نماز من به چه ارزد كه در بغل دارم

ازين نماز نباشد به جز كه آزارت *** همان به آن كه ترا بيش از اين نيازارم

ازين نماز ريايى چنان خجل شده‏ام *** كه در برابر رويت نظر نمىآرم

اشارتى كه نمودى به شمس تبريزى *** نظر به جانب ما كن غفور وغفّارم

«مولوى»

وعن عائشة قالت: «كان رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) يُحدِّثنا ونُحدِّثُه، فإذا حَضَرتِ الصلاة فكأنّه لم يعرفنا ولم نعرفه اشتغالاً بعظمة اللّه»(27)؛ يعنى همسر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفت: عادت حضرت اين بود كه ما با حضرت گفت وگو مىكرديم، به مجرّد اين كه وقت نماز مىشد، گويى حضرت ما را نمىشناخت وما اورا نمىشناختيم، از بس مشغول عظمت خدا بود.

توجّه قلب به حق

همين طور كه صورت را تا از همه جا نگردانيد، رو به قبله نمىشود، هم چنين قلب را تا از ما سوى نگردانيد، روبه خدا نمىشود(28).

تركتُ للناس دنياهم ودينَهم *** شُغلاً بذكرك يادينى ودنيايى

«رجالٌ لاتُلهيهِم تجارةٌ ولا بيعٌ عن ذِكر اللّهِ وإقامِ الصلوةِ وإيتاءِ الزكوة»(29) وقال بعض الصحابة: «يحشر الناس يوم القيامة على مِثال هيئتهم فى الصلاة، من الطمأنينة والْهُدُوء (سكون) ومِن وجودِ النعيم بها واللذة»(30)؛ يعنى بعضى از صحابه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفتند: مردم در قيامت، به شكل و هيأت نمازشان محشور مىشوند از آرامش و سكونت و لذّت و حضورى كه عايدشان گرديده است.

حضور القلب فى الصلوة

«لا تقربوا الصلوة وأنتم سكارى»(31)؛ وإذا كانت الصلوة لِلذّكر فكيف يسع فيه النسيان؟ والسّكران: يقول الشىء لا بحضور عقلٍ، وكذلك الغافل الذى يصلّى لا بحضور القلب فهو كالسّكران وقيل فى غرائب التفسير فى قوله تعالى لموسى: «فاخلع نَعْلَيك إنّك بالواد المقدس طوى»(32): همّك بامرأتك وغنمك) فالاهتمام بغيراللّه سُكْر فى الصلوة.

وقيل: إن أصحاب رسول‏اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كانوا يرفعون أبصارهم يمينا وشمالاً، فلمّا نزلت: «الذين هم فى صلوتهم خاشعون»(33). جعلوا وجوههم حيث يسجدون وما رُئى بعد ذلك أحدٌ منهم ينظر إلاّ إلى الأرض.

وقال رسول‏اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «تَعَوَّذوا باللّه مِنْ خشوع النفاق، وقيل: وما خشوع النفاق قال: خشوع البدن ونفاق القلب»(34).

واعلم أن المداومة على تذكّر شيء ومعاودة اسمه، توجب وصاله: ولهذا قيل:

العبادة باعثة للمحبّة، والمحبّة باعثة للرؤية.

وعن أبى عبداللّه (عليه السلام): «إنّ العبد يرفع رغبته إلى مخلوق، فلوأخْلَصَ نيّته للّه لاََتاه الذى يريد فىأسرع من ذلك»(35).

ترجمه آيات واحاديث

در حال مستى نزديك به نماز وحضور ومناجات حق نشويد (هر مستى حرام است جز مست خدا) اگر نماز ياد خداست، با غفلت سازگار نيست.

چون مست آن چه مىگويد، نمىفهمد، وغافلان را حضور قلب نيست.

ودر غرائب التفسير گفته شده است: خطاب خدا به موسى (عليه السلام) است كه: «فَاخْلَع نَعلَيْك إِنّك بِالْواد المقدّس طُوى»؛ يعنى با آن رياضت‏ها، از جسم ونفس بهيمى به در آى يا از دوسراى بيگانه شو، چون تو با طى اَطوار مُلك وملكوت، به عالَم قدسِ روح رسيده‏اى، و در اين مقام، توجّه به همسر وگوسفندان، مستى دنياست وحجاب.

برخى گفته‏اند كه اصحاب رسول‏اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از عدم توجّه در نماز، به چپ و راست نگاه مىكردند، تا وقتى آيه: «الذين هُم فى صلاتهم خاشِعون»؛ نازل شد، فقط به جاى سجده چشم انداختند؛ يعنى مؤمنون كسانى هستند كه در نماز، خود را بنده فقير، در محضر عزّت وكبريايى حق مىنگرند وبه حال شكستگى وفروتنى مىرسند.

در حديثى رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: به خدا پناه بريد از خشوع نفاق، سؤال شد: خشوع نفاق چيست؟ حضرت فرمود: خشوع بدن ونفاق قلب.

وبدان كه دوام ذكر وياد خدا، موجب وصال است، لذا گفته‏اند كه: عبادت (واقعي) موجب محبّت است ومحبّت موجب شهود.

وامام صادق (عليه السلام) فرمود: بنده رغبت وحاجتش را به مخلوقى مىبرد، واگر خالصانه نيّت خود را تقديم خدا كرده بود، زودتر اجابت مىشد.(36)

مراتب عبوديت

معانى باطنى شش‏گانه نماز كه حيات نماز به آنهاست: حضور قلب، تفهّم، تعظيم، هيبت، رجاء، حياء:

1 ـ حضور قلب

نمازگزارى كه فكرش از همه جا بريده وفقط متوجّه خداست، يا قلبش خالى از ماسوى، وپُر از خداست، حضور قلبش مسلّم است واگر قلبش را بكاوى در آن جز خداى نمىيابى.

2 ـ تفهّم

فهميدن مفهوم و معناى افعال و كلمات نماز، چون بسيارى، لفظ را مىفهمند و از معنا غافلند: و در اين مقام نمازگزاران بسيار متفاوتند و بسا نمازگزارى كه، از قرآن و اذكار و تسبيحات نماز لطايفى را مىيابد كه قبلاً به قلب خودش وديگران خطور نمىكرد، غرض راز پنهانى بنده و خداست كه به صورت مناجات عاشقانه در نماز رد و بدل مىشود. و ميدان اين ديد از «أَخْلَدَ إلى الارض»(37) تا «دَنى فتدلّى»(38) است.

3 ـ تعظيم

حالتى كه حاصل دومعرفت است: يكى حق را در بىنهايت عظمت مىنگرد وخود را در بىنهايت فقر وماسوى را فقر محض مىبيند آن وقت ذكر سبحان ربى العظيم وبحمده را آن‏قدر تكرار مىكند كه در كل وجود يك عظيم را همه جا متجلّى مىبينيد.

4 ـ هيبت

وقتى سالك تمام آفرينش را بين اِصْبَعى الرحمن مشاهده كرد كه يُقلّبه كيف يشاء، واراده ونفوذش را در مُلك وملكوت نگريست وخوف از اين كه نكند از قصور يا تقصير، مغضوب درگاه باشم، اين حالت هيبت وشكوه حق را در دل بنده نشان مىدهد.

5 ـ رجاء

چون خوان كرم حضرت حق در تمام عالم گسترده وآفريده‏ها سر اين سفره رحمانى روزى مىخورند، واز سفره رحيمىاش هيچ مؤمنى محروم نيست، اين اميد را در نمازگزار ايجاد مىكند كه «لاخوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون».(39)

6 ـ حيا

وقتى بنده، احساس تقصير و تَوَهُّم گناه و شهود عظمت حق نمود، حالت شرمسارى و حيا در او پيدا مىشود(40).

ركوع و قيام: شهود حق است و ادب حضور

قيام از ركوع: خدايا تو فرمودى: «قُومُوا للّه قانتين»(41)؛ خاضعانه در اطاعت خدا باشيد. ما با ادب ركوع كرديم و خاضعانه سر از ركوع برداشتم، خدايا قلب‏ها به دست تواست و تو مقلّب القلوب هستى، توقلب‏ها را دگرگون مىكنى، توعبادات را بر پيامبرت، به قول وعمل، براى ما تشريع كردى وپيامبرت نماز به پا داشت وفرمود: «صلّوا كما رأيتمونى أصلى»؛ اين‏طور كه مىبينيد من نماز مىخوانم بخوانيد وتوفرمودى: «وما يَنْطِقُ عَنِ الهَوى * إنْ هُوَ إلاّ وحى يُوحى»(42) پيامبر از هواى نفس سخنى نمىگويد و گفتارش فقط وحى است، قبول كرديم وفرمودى: «مَن يُطع الرسول فقد أطاع اللّه»(43)؛ هر كس فرمان پيغمبر را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده، چون سخنش سخن خداست، ودَأْبِ پيامبرت اين بود كه: خدايا، در مناجاتم، گوش جانم به فرمان توست وچشم دلم جز تورا نمىبيند ومن مىدانم در اين نماز وركوعم در چشم توام ودر حضور تو، و تو در قبله منى، بلكه تو خود قبله منى ودر تمام نماز تومشهود منى ومىدانم كه تومرا مىبينى «وما يَعزُبُ عن ربك مِن مِثقالِ ذَرّةٍ فى الأرضِ وَلا فى السماءِ»(44)؛ ذرّه‏اى چيز از پروردگارت پنهان نيست نه در زمين ونه در آسمان. «لا تُدرِكه الأبصارُ وَهُوَيُدْرِك الأبصارَ وهوالَّلطيفُ الخبير»(452)؛ چشم‏ها او را نمىبيند و عقل‏ها او را در نمىيابد و او همه را مىبيند و به همه عالم است.

سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ

«سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ»؛ خدا سِرَّت را دانست ونيازت را اجابت كرد.

نماز تركيبى است از جسم وروح

نصفش براى جنبه جسمانى نمازگزار ونصفش براى جنبه روحاني؛ يعنى جان وسرّ مُصَلّى ودر حقيقت، اعمال جسمانى واعمال روحانى.

آثار جسمانى همانند آثار روحانى هفت قسم است كه معانى آنهاست:

1 ـ قيام اول، حين تكبيرة الاحرام تا قبل از ركوع؛ يعنى ادب حضور وشهود حق.

2 ـ ركوع؛ يعنى ادب خضوع در محضر حق.

3 ـ قيام بعد از ركوع وشهود مجدّد.

4 ـ سجود؛ مقام فناى فىاللّه.

5 ـ جلوس بين دوسجده يا شهود مجدّد.

6 ـ سجود دوم؛ فنا از فنا؛ يعنى فناى خود را هم نبيند، فقط هوالظاهر والباطن مشاهَد است ودگر هيچ.

7 ـ جلوس براى تشهد وسلام؛ يعنى شهادت به يكتايى خدا ورسالت حضرت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم).

درود به قافله سالار معراج وبندگان صالح ونمازگزاران. وآثار روحانى نيز هفت قسم است؛ يعنى معناى اين هفت پيكر جسمانى واذكارى كه در اين پيكره‏ها ذكر مىشود، و اين‏جاست كه نماز كامل تحقق مىيابد.

هم چنان كه قلب اشرف نَشَئاتِ انسانى واِمام ونايب حق است در تدبير جسم، سَمِعَ اللّه لِمَنْ حَمدَهْ نيز حركتى است قلبى بين قيام وسجود واشرف هيئات وامام، در نماز كه نمازگزار نايب حق است واز طرف خدا مىگويد: خدا سرّت را دانست وخواسته‏ات را اجابت كرد:(46)

گفتم به كام وصلت خواهم رسيد روزى *** گفتا كه نيك بنگر شايد رسيده باشى

پاورقى:‌


(1). اسرارالحكم، ص502.
(2). وفى الفقيه عن أميرالمؤمنين (عليه السلام): إنه سئل عن معنى مد العُنُق فى الركوع فقال: «تأويله آمنت بك ولوضربت عنقى» (محجة البيضاء، ج1، ص390).
(3). مصباح الشريعه.
(4). واقعه (56) آيه 96.
(5). اعلى (87) آيه 1.
(6). شرح توحيد صدوق، ص640؛ تفسير كشاف ذيل آيه؛ فتوحات، ج1، ص427؛ علل‏الشرائع، ص333.
(7). طه (20) آيه 55.
(8). آل عمران (3) آيه 139.
(9). حجر (15) آيه 29.
(10). قاضى سعيد، اسرارالصلاة، ص643. سوره علق (96) آيه 8.
(11). اعراف (7) آيه 143.
(12). قاضى سعيد، اسرارالصلاة، ص646.
(13). انفال (8) آيات 2 ـ 4.
(14). مجادله (58) آيه 11.
(15). مؤمنون (23) آيه 9.
(16). مؤمنون (23) آيات 2 ـ 3.
(17). رعد (13) آيه 28.
(18). نهج البلاغه، شرح محمد عبده، خطبه 4.
(19). بحارالانوار، ج41، ص2 وج42، ص239.
(20). محجة البيضاء، ج1، ص389.
(21). شعراء (26) آيات 217 ـ 219.
(22). محجة‏البيضاء، ج1، ص366.
(23). طه (20) آيه 14.
(24). نساء (4) آيه 43.
(25). عنكبوت (29) آيه 45.
(26). محجة البيضاء، ص368.
(27). محجة البيضاء، ج1، ص350.
(28). شرح اصول كافى، ص90.
(29). نور (24) آيه 37.
(30). محجة‏البيضاء، ج1، ص373.
(31). نساء (4) آيه 43.
(32). طه (20) آيه 12.
(33). مؤمنون (23) آيه 2.
(34). تفسير صدرا، ج3، ص246.
(35). همان، ج7، ص261.
(36). همان، ص 262.
و من علامة المحبّة ذكر المحبوب: من أحبّ شيئا أكثر ذكره. وذكر: تفكّر وتوجّه حقيقى قلبى وسرّ باطنى انسان است، نه زبانى محسوس وحديث قدسى: «أنا جليس مَن ذكرنى»؛ خداوند جليس بدن نيست، بلكه تجرّد وتقدّسش، حاضر در قلب عارف است ومظهر تجليات حق.
(37). اعراف (7) آيه 176.
(38). نجم (53) آيه 8.
(39). بقره (2) آيه 62 و ده آيه ديگر قرآن.
(40). محجة‏البيضاء، ج1، ص370.
(41). بقره (2) آيه 238.
(42). نجم (53) آيه 3 ـ 4.
(43). نساء (4) آيه 80.
(44). يونس (10) آيه 61.
(45). انعام (6) آيه 103.
(46). سبزوارى، اسرارالحكم؛ فتوحات، ج1، ص705.