أسرار الصلاة يا معراج عشق

مهدى سمندرى نجف آبادى

- ۷ -


سوره فاتحه

سوره حمد را فاتحة الكتاب وامّ القرآن گفته‏اند. امّا فاتحة الكتاب وآن درى است كه به كتاب وجود واسرار الهى گشوده مىشود وچون درى است به اسرار خدا، پس خود پر از اسرار الهى است.

اين سوره را امّ الكتاب گفتند؛ يعنى مادرى است كه قرآن از آن ولادت يافت، چون مادر، جامع كلّ اسرار مولود است. چنان كه حق تعالى فرمايد: «وعِنْدَهُ اُمُّ الكِتاب»(1)؛ يعنى قرآن وكتاب كه در مقام عنديت وخزاين مكنون علم اللّه بود، از فاتحه در عالم شهادت پيدا شد، پس سوره فاتحه درى است سِرّى به عالم اسرار، پس مقام كتاب از فاتحه عالىتر است، چون فاتحه اجمال است وكتاب شرح آن وفاتحه رمز كتاب است(2)، درست مانند حديث رسول‏اللّه است كه فرمود: «أنَا مَدينَةُ العِلْم وعَلِى بابُها»(3).

درست اين سخن گفتِ پيغمبر است *** كه من شهر علمم عليم دَرَست

"فردوسي"

و اگر قرآن هفت بطن تا هفتاد بطن از اسرار الهى است، اين قرآن كشف محمّدى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است كه بر قلب حضرت نازل شد وروح مقدّسش خود، قرآن است وقرآنى كه اكنون به دست ماست، تراوش روح حضرت محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است.

وحضرت على باب علم وعصمت است وعينُ‏اللّه ويداللّه ومشية‏اللّه است وقرآن ناطق وسرّاللّه وهرجا بگردد، حق با اوست وپيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: باب علم و عصمتِ على به شهر علم و عصمت من مىگشايد وبه خدا منتهى مىشود: «اُدخُلُوها بِسَلامٍ آمنين»(4) ومدّعيان دگر، باب جهل و پليدى و ابواب جهنمند، و به شيطان و طاغوت منتهى مىشوند و اى عزيز، هشدار كه پيرو امام هدايتى، يا امام ضلال و هواى نفس؟ و به كجا رهسپارى؟ عمر است و دم و تدارك مشكل.

نماز با تلاوت قرآن

شيخ اكبر فرمايد: براى اهل حق سزاوار است كه در نماز، خدا را با اذكارى ياد كند كه در قرآن وارد شده تا با كلام خدا، يعنى با تلاوت قرآن، ذكر خدا كرده باشد ويا جان وزبانش با كلام خدا در ذكر باشد. پس هر تكبير وحمد وتسبيح ولا اله الاّ اللّهى كه بر زبان جارى كردى، بدين قصد باشد كه با تلاوت قرآن، وصف جمال حق مىكنى وبا اودر حال مناجاتى.

توجه: بدان كه نفَس‏ها به نوبتند وهر نَفَسى در عمر يك بار فرصت برآمدن دارد وچون برآمد تمام شد، ونَفَس بعدى اگر برآمد به نوبت خود است، آن هم يك بار، نه جبران كننده قبلى، پس مواظب باش كه پاك‏ترين نفس‏ها از دهانت خارج شود؛ يعنى كلمه حكمت وذكر خدا ودر نماز هم با قرائت قرآن وكلام خدا، ذكر خدا كنى(5).

غرض از «وثيابك فَطَهِّرْ» (6)

تطهير قلب عبد است كه، «لا يَسَعُنى اَرْضى ولا سَمائى بَلْ يَسَعُنى قَلبُ عَبدى المؤمن»(7) گواه آن است.

عارف مىداند كه وقتى به خوديش قلب را پاك كرد، نه به پروردگارش، مثل كسى است كه نجاست لباسش را با اِدرارش بشويد كه پليدى است بر پليدى وتطهير مطلوب آن است كه از نَفْس خود و خودى بيزار شود وهمه امور را به خدا تفويض كند، چون خدا فرمايد:«وإليه يُرجَعُ الامرُ كُلّه فَاعْبُدْهُ وتَوَكَّل عَلَيْهِ»(8).

لذا با كلام ناس در نماز مناجات خدا سزاوار نيست (بوى خودى مىدهد) فقط به آن چه به زبان رسولش تشريع گرديده، سزاوار ذكر ومناجات است، چون حضرتش،«ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إن هُوإلاّ وَحْى يُوحى» است.

مناجات‏هاى اهل بيت (عليهم السلام)

و ما هر كلام الهى را قرآن نمىدانيم، با اين كه مىدانيم كلام رسول‏اللّه كلام خداست، چنان كه قرآن كلام خداست وهر كلامى قرآن نيست وهمه كلام رسول‏اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كلام خداست ومناجات ما با كلام حضرت است(9)، ومناجات‏هاى حضرت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) واهل بيت طهارت را حلاوتى وصف ناپذير است كه از سرچشمه وحى است، وراز بين عاشق ومعشوق يا برگزيده‏ترين بندگان، با پروردگار خود، كه همه، آگاه‏ترين خلقند به اسرار وحى وبا اراده خدا معصوم از خطا هستند، بلكه همه سرُّاللّه هستند وقرآن ناطق هستند، از اين روست كه حلاوت مناجاتشان را در زُبُر اوّلين وآخرين نمىيابى، پس ذكر ومناجاتى كه در نماز داشته‏اند، متن وحى است و رمز عشق، واين عارف والا كه فرمايد: نماز را با تلاوت قرآن بخوانيد و در فتوحات(10) اضافه مىكند: يا با كلام رسول‏اللّه، ولى اين هم حقيقتى است قرآنى وروايى كه اهل بيت نبوّت، نمازشان همه، آيات وسوره‏هاى قرآن بود، حتى نزول جمعى قرآن هنگام نماز، به قلب حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، يعنى در لَيْلَةُ الْقَدر بود، وبعد نزول تدريجى قرآن به همين منوال بوده وشاگردان راستين مكتب وحى، نمازى ـ قرآنى شدند؛ يعنى هر دو را با هم آميختند (نماز با قرآن وقرآن با نماز) واسرار قرآن را جز از قلب معراجى اهل بيت عصمت نيافتند كه ايشان سرّاللّه بودند ووارثان بلافصل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در كشف اسرار وحى و قرآن.

قال اللّه تعالى: «إنَّهُ لَقُرآنٌ كَريمٌ فى كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إلاّ المطهّرونَ تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ العالمين»(11)؛ يعنى اين قرآن كريم است كه در لوح محفوظ وعلم مكنون حق پنهان است كه مقام قضاى الهى و مأواى روح محمدى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است. و علم به آن اسرار قرآنى نمىيابند، مگر مجرّدان از ادناس طبيعت وپاكان از ماسوى كه در آيه تطهير معرّفى شده‏اند:

«إنّما يُريدُ اللّه لِيُذهب عَنكُم الرّجسَ أَهلَ البيتِ ويُطهّرَكُم تَطهيرا»(12)؛ اى اهل بيت پيامبر، جز اين نيست كه خدا خواسته شما را از همه پليدىها پاكِ پاك نمايد.

بسم اللّه الرحمن الرحيم، سبب ايجاد عالم

اسماءاللّه سبب وجود عالم هستند ومؤثر در آفرينش ومُسلّط بر آن وعالم به وسيله بسم‏اللّه الرحمن الرحيم وجود پيدا كرد وتحقق يافت.

اللّه كه جامع همه اسماست والرحمن كه صفت عام است وخدا، رحمن دنيا وآخرت است؛ يعنى در دنيا رحمتش همه را فرا مىگيرد، حتى مؤمن وكافر، والرحيم مختصّ سراى آخرت وسعادت مؤمنين است ونمازگزار هم با بسم اللّه الرحمن الرحيم، تمام انديشه‏هاى عالى وخدايى خود، حتى مقام عنديّت ووصال حق را بِاِذْنِ اللّه ايجاد مىكند.

الحمدللّه رب العالمين

لذا حمد وسپاس را مخصوص اللّه مىداند؛ يعنى سپاس مخصوص خداست وبس، وبنده حق، غيرى نمىشناسد كه لايق سپاس باشد.

خدايا، تو ربُّ العالمين وپرورنده آفريدگانى، من آفريده وپرورده توام، واين آفريدگان فقير وناتوان را چه حق ولياقت كه من با كلمه شرك آلود، آنها را بستايم؟ من مشرك نيستم. آفريدگارا، در كشور هستى، اللّه تويى والرحمن والرحيم تويى وشكر وسپاس، مخصوص تواست كه پرورنده همه‏اى، وتومالك روز جزاى همه‏اى، ودر اين عالم سفره رحمت همگانىات همه جا گسترده است، وسفره رحيميت مخصوص مؤمنين وعالم، به اين سه اسم كمال يافت: اللّه، جامع كلّ ويكتاى همه، والرحمن والرحيم، شرح آن جامع، يا پرورش كالبد اين عالم را صفت رحمانى بايد وروح را صفت رحيمى.

تذكر: در هر كارى بايد انسان از بسم اللّه الرحمن الرحيم كمك بجويد، تا كم كم با آن حشر پيدا كند، واين كليد قفل‏هاى امور عالم، همواره به دستش باشد تا همه درهاى بسته را بگشايد، وهمه حجاب‏ها را برطرف كند، تا خدابين شود.

الرحمن الرحيم

الرحمن: خداوند در ايجاد وتدبير كالبد اين عالم (كه مثل درختى است كه به ميوه معرفت وبندگى انسان منتهى مىشود) از صفت رحمانى خود صرف كرده كه از عالم مادّه نشأت مىگيرد وبه آخرت وتجرّد مىرسد.

الرحيم: خدا در دميدن روح خود در انسان وتعليم اسما به او و دستور به فرشتگان فرمود كه در خدمت وپرورشِ تكاملى آدم باشند وارسال رُسُل وانزال كتب وايجاد همه مشاعر درونى انسان از عقل وقلب وغيرها را با صفت رحيمى، ايجاد وتدبير فرمود.

اما كارهاى انسان عبارتنداز: 1 ـ كارهايى كه براى اين دنياست وبه آخرت منتهى نمىشود ولَهْوولَعِب است ومانع تعالى روحى وتكامل سجاياى انسانى است.

2 ـ اين كارهاى مادّى، اگر صبغة اللهى شود ورنگ خدايى بگيرد در اين كارها انسان متّصف به صفت رحمانى است، مثل طبيب كه جسم انسان را براى خدا معالجه مىكند و رعيت براى توليد غذاى بندگان خدا و روزى خوران خدا كار مىكند وهر صنعت‏گر و كاسب و كارگر كه دست خدا باشند براى رساندن روزى به خلق خدا، اينها مُتّصف به صفت رحمانى خدا هستند.

الرحيم: اما انبيا، اوليا وعالمان ربّانى كه گوياى «لا أسْئَلُكُم عَلَيْهِ أجْرا»(13) هستند (كه در مقابل پرورش روح انسان مزدى نمىطلبند) ورايگان در خدمت وتكامل روح انسان هستند.

3 ـ اينها همه متّصف به صفت رحيمى خدا هستند وپيشوايان سفر معراج، ودنيا وآخرت به وسيله دسته دوم وسوم كامل مىشوند.

حكايت توحيدى

عارفى به ديدن دوستى رفت كه خانه نوساخته بود. در بالاى اتاق دريچه‏اى را مشاهده كرد، پرسيد: براى چه باز گذاشته‏اى؟ گفت: براى اين كه هوا داخل شود. عارف گفت: كاش براى داخل شدن صداى اذان گذاشته بودي؛ يعنى آن نيّت لعب ولهواست واين كه مىگويم: اتصاف به صفت رحمانى است كه هم بهره دنيايى است وهم آخرتى (هوا داخل شدن وصداى اذان آمدن واگر فقط به قصد شنيدن صداى اذان باشد، متصف به صفت رحيمى خداست) واين جا حديث پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) جلوه مىكند كه، قال رسول‏اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «نيةُ المُؤمِن خَيْرٌ مِنْ عَمَلِه»؛ يعنى نيت مؤمن بهتر است از عمل او و قال... «إنّما الأَعمال بالنيّات ولكل امرىءٍ ما نَوى فلابدّ لِلْعَبدِ مِن خالِص النّيةِ فى كُلِ حَرَكَةٍ وسُكُونٍ»(14)؛ وحضرت فرمود: ارزش اعمال انسان وابسته به خالص وخدايى بودن نيّات اوست واصل، نيّت است وعمل پديده‏اى به شكل نيّت، پس سزاوار است كه بنده خدا در هر حركت وسكونى، نيّتش خالصا لوجه اللّه باشد.

بنده از كلام پروردگارش مىگويد: الرحمن، وخدا مىگويد: بنده‏ام مرا ستايش كرد به رحمت عامّ وهمگانىام، آن گاه عامى، آن را هنگامى رحمت مىپندارد كه ملايم طبع يا غَرَضَش باشد، گر چه به زيان يا موجب شقاى اوباشد وعارف چنين نيست، چون رحمت الهى گاهى در صورت، مكروه است ودر حقيقت رحمت است مثل دواى كريهُ الطَّعم والرّائِحة كه شفاء در آن پنهان است وعارف مىداند وقتى مىگويد: الرحمن الرحيم، آن چه مطابق اقتضا واحتياج بندگان است، از جماد ونبات وحيوان وجنّ وانس ومطيع وعاصى وكافر ومؤمن، به آنان ارزانى است واين رحمت همه جا گسترده است، چون محبّت بىدريغ مادران به فرزندانشان كه تا دم مرگ هم براى نجات فرزندانشان مىكوشند واحساس خستگى نمىكنند، كه مادر نمونه رحمانيت حق است(15).

در مورد الرحمن الرحيم، از حكيم مُتَاَلِّه سبزوارى بشنويد:

رحمت واسعه حق، وجود مُنْبَسِط است كه در هر ماهيّت به حسب آن است، در عقل، عقل است، در نفس، نفس، در طبع، طبع، در جوهر، جوهر و در عَرَضْ، عرض. رحمت در هر موجود، به حسب قابليّت ماهيّتش عطا گرديده كه، «اَلعَطيّاتُ بَحَسب القابليات»؛ رحمت رحمانى (وَسِعَتْ كُلَّ شىءٍ) همه چيز را فرا گرفته، ذى شعور و بىشعور، مؤمن وكافر، همه را فرا مىگيرد.

قَد عَمَّ رَحْمَتُهُ كُلاًّ بِما لاقوا *** فى السَمّ سمٌ وفى التِّرياق تِرياقٌ(16)

يعنى هر جا وجود است همه رحمت است زهرها در اصل وجود رحمتند وپادزهرها نيز رحمتند.

الرحيم: رحمت رحيمى ايمان است وعلم ومعرفت وافاضه توفيق به مؤمنان، پس رحمت رحمانى همگانى است و رحيمى خاصّ مؤمنين، و با اين فرق، شبهه شيطان مردود است كه گفت: من در عمومِ كُلِّ شىء داخِلَم، پس وُسْعَتْ رحمت شامل من هم هست ومآل هم به رحمت است،

آرى، رحمت رحمانى حتى شيطان را هم فرا مىگيرد، امّا رحمت رحيمى مخصوص مؤمن است كه ابليس بىايمان است: «سُبْحانَ مَنِ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لاِءَعْدائِه فى ضِمْنِ نِقْمَتِه»(17).

توجه: رحمت رحيمى مخصوص انسان است، چه مؤمن وچه كافر، ولى استعداد استفاده از آن را فقط مؤمن داراست، چون هردو فطرتشان توحيدى بود كه داراى روح منفوخ حق بودند، كافر در حجاب شد ومؤمن شاهد وپذيراى افاضات رحيمى.

از واردات قلبى

الرحمن الرحيم: اين شهود چنين رخ داد كه الرحمن سفره گسترده‏اى است كه همه موجودات بر سر آن سفره روزى مىخورند والرحيم، سفره گسترده همه انسان‏هاست، حتى مشركان وظالمان، چون همه را فطرت توحيدى و روح منفوخ حق ارزانى بود ودر جواب «اَلَستُ بِرَبِّكُم»(18)؛ يعنى خدا از روح انسان‏ها سؤال كرد كه، آيا من پروردگار شما نيستم؟ «قالوا بَلى شَهِدنا» گفتند: چرا، شاهديم كه توپروردگار مايى، پس به همه انسان‏ها رحمت رحيمى عطا شده ودر فطرت، ايمان به خدا داشتند، بعدا بعضى پيروشيطان شدند وايمانشان زايل شد واز افاضات رحمت رحيمى پىدرپى حق، محروم شدند، چون استعداد وحَلقِ رزق رحيمى را تباه كرده بودند ودر اطاعت شيطان ظالم ومشرك شدند و خوى حيوانى گرفتند. شهوت وغضب. آن گاه آب حيات رحمت توحيد را، با حلق شرك آلود وخون‏ريز خود، تبديل به خون كردند وناچار، آب خون آلود خوردند، مانند قوم فرعون وخون شدن رود نيل برايشان.

توضيح: همه انسان‏ها مَوهِبَت شعور وعقل و همه وسايل هدايت درونى را دارند، پيامبران، اوليا وهاديان بيرونى، همه وهميشه در درون وبالاى سر آنها هستند، به صورت مراقب وراهنما، تا انسان هست، هدايت با اوست و اين است رحمت رحيمى حق، و اين پذيرش مربوط به صفاى قلب وضيقْ واِنشِراحِ آن است.

به قدرِ روزنه افتد شعاع در خانه *** اگر چه جمله جهان پر زنور خورشيد است(19)

و اين كه فرموده‏اند صفت رحيمى ويژه مؤمنين است، سخن بزرگان دين است وحق، واشاره به نتيجه كار و وجود ايمان است كه فقط مؤمنين، قلب مُنشَرَح وپذيرا دارند كه صِدقْ است، گرچه صفت رحيمى در فطرت، شامل همه انسان‏هاست (نه عامّ همه موجودات)، اما شرك مشركان وظلم ظالمان، طَيِّباتشان را به خَبائث تبديل كرد.

واين قانون خلقت است كه حَلقِ پليد، روزى پليد مىطلبد، وحلق پاك، رزق پاك(20)

ذره ذره كاندرين ارض و سماست *** جنس خود را هم چوكاه وكهرباست

ناريان مرناريان را جاذبند *** نوريان مرنوريان را طالبند

"مثنوي"

فرمايش جناب حكيم سبزوارى وجناب صدرالمتألّهين(رضوان‏اللّه تعالى عليهما)

حمد:

حمد عبارت است از: ظهور كمال يا اظهار كمال (يعنى هر جا كمال است، جلوه حق است)، چون كمال مخصوص پروردگار است و ماسوى همه ناقصند، نه كامل، لذا حمد ويژه پروردگار است و ماسِوى را حمد نشايد، چون همه ناقصند، واگر غير حق، لايق حمد باشد، آن غير هم شأنى از شؤون كمالى حق است (مثل قطره وموج كه همه از درياست واگر قطره وموج را ستودند، در حقيقت، دريا را ستوده‏اند) و وجود منبسط، ظهور حق است بر مهيّات ونور اوست كه ظاهر بالذّات ومُظهر مهيات است.

و:«اللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالاَْرضِ»(21)؛ يعنى خداست نور آسمان‏ها و زمين. ازين جهت فرمود: الحمدللّه؛ يعنى حمد مخصوص ذات مقدّسى است كه داراى جميع كمالات است و او غنى مطلق است وماسوى، نياز مَحض: «يا اَيُّها النّاسُ أنْتُمُ الفُقَراءُ إلى اللّهِ واللّهُ هُوالغَنى الحَميدُ»(22)؛ يعنى اى مردم شما همه فقير الى اللّه‏ايد وتنها خدا بىنيازِ ستوده است.

مُنعم حقيقى در همه نعمت‏ها وهمه جا اللّه است، وبه هر كه هر چه سزا ديد حكمتش آن داد واين موجب رضاى بنده از منعم وحمد وسپاس اوست، وناراضيان، منافقند و يا مشرك(23).

عارفى گفت: بندگان نعمت، فراوانند وبندگان مُنعِم، كمند «وقَليلٌ مِنْ عِبادِى الشُّكُور»(24).

حمد عارف

حمد نزد عارفان ظهور صفات كمالى حق است، يا اظهار حق است صفات كمالى خود را كه مظهرش، همان اشيا وموجودات باشند، كه دَمْ به دَمْ، از كمالى به كمال بالاتر ودر نتيجه، به هدف وغاياتى كه در خلقت برايشان مقرّر شده در حركتند. حق صورت مىبخشد و اشيا نقش مىپذيرند.

تاب خوردم رشته‏وار اندر كف خيّاط صُنع *** پس گره بر خيط خودبينى وخودرايى زدم

"سعدي"

عالَمين، يعنى همه آفرينش، مثل شطّ خروشانى لحظه به لحظه وپىدرپى، از علم بِعَيْن مىآيند واز قوه به فعل مىرسند وكمالات پروردگارشان را ظاهر مىكنند تا به هدف نهايى خود در خلقت برسند، وآن كمال بخشى واين كمال پذيرى را كه ظهور يا اظهار كمال است، حمد وتسبيح گويند: «وإنْ مِنْ شَىءٍ إلاّ يُسبّح بِحَمدِهِ وَلكنْ لا تَفْقَهُون تَسْبيحَهُم إنَّهُ كانَ حَليما غفورا»(25).

جمله ذرات عالم در نهان *** با تومىگويند روزان وشبان:

ما سميعيم وبصيريم وهُشيم *** با شما نامحرمان ما خامُشيم

"مثنوي"

به اين معنا كه همه چيز تحت ادراك وشعورِ صَمَدِ حَقّ هست؛ يعنى حق بىنقص است وهمه چيز ظاهر كننده كمالات عِنايى حق، وآن معرفتِ صمد، تسبيح است واين ظهور كمالات، حمد حق است.

كوه ودريا ودرختان همه در تسبيحند *** نه همه مستمعان فهم كنند اين اسرار

"سعدي"

حكيم سبزوارى: وجود اشراقيه حق وقتى اضافه به اشيا شد، نطق آنها حمد حق وذكر آنها تسبيح حقْ مىشود، وحقِ حمد توآن است كه وجودت حمد اوشود؛ يعنى متخلّق به اخلاق اللّه شوى وجودا وصفةً وفعلاً. شرح فضايل وفواضل اوكنى كه توشرحى ووجودات اشيا شرح شرحند، بلكه همه يك شرحند: «وما أمْرُنا إلاّ واحدة»(26)؛ فرمان ما جز يكى ويك لحظه بيش نيست ودر عين اين كه حامديّت توست، حامديّت اوست خود را. اگر اين را رسيدى، حمد كردن اشياء حق را رسيدى، كه فرمود: «وَإِنْ مِن شَىءٍ إلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»(27).

اقسام حمد: قولى و فعلى و حالى

1 ـ حمد قولى: حمد زبان است كه خدا به زبان انبيايش ظاهر كرده كه ايشان واُمَّتِشان حق را به اين كمالات بستايند: الحمدللّه رب العالمين.

2 ـ حمد فعلى: اعمال دينى از عبادات وخيرات كه به بنده عنايت شده وبنده صرفا براى خدا اظهارش مىكند: «إنّما نُطْعِمُكُم لِوَجهِ اللّهِ لا نُريدُ مِنْكُم جزاءً ولا شُكورا»(28)؛ (زبان ولايت گويد:) ما آن چه از روزى مادّى ومعنوى به شما اطعام مىكنيم، ظهور كمال خداست وبراى خدا اطعام مىكنيم واز شما پاداش وسپاسى نمىخواهيم، چون روزى دهنده پروردگار است وما دست حقّيم وبايد موحّد بود. اوسزاوار سپاس است نه بنده واين جا از هر عضوى، كمالاتى كه به آن عنايت شده، ظاهر مىشود. «قال النبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم): الحمدللّهِ على كُلِّ حالٍ»(29)؛ يعنى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: حمد مخصوص خداست در همه حال، كه هر لحظه به هر عضوى، كمالى اظهار فرمايد.

تذكر: لذا مواظبت فرماييد كه هر عضوى را به راهِ حق وبه كارى كه خدايش براى آن آفريده به كار گيريد نه به كارى كه بهره‏هاى نفسانى در آن منظور باشد.

با دوقبله در ره توحيد نتوان رفت راست *** يا رضاى دوست بايد يا هواى خويشتن

"حكيم سنائي"

3 ـ امّا حمد حالى به حسب روح وقلب است، وقتى اين دومتّصف به كمالات علمى وعملى حقّ شدند ومتخلّق به اخلاق اللّه وصفات اللّه گرديدند، اين كمالات ملكه سِرّشان مىشود واين جا فعل بنده، فعل اللّه شده وصفاتش، صفات اللّه وذاتش پرتوذات اللّه وهر چه هست اوست وبنده پرتويى از نور حق است واستقلال وجودى ندارد(1). ومترنم به اين ترانه عشق است:

كه جهان صورت است ومعنى يار *** لَيسَ فِى الدّارِ غَيْرَهُ دَيّار

"منسوب به حسين بن منصور"

الحمدللّه رب العالمين

يعنى ستايش مخصوص پروردگار آفرينش است كه حضرت، غنّى مطلق است وآفرينش، فقر محض، واگر آفرينش را كمالى است، اين كمال، بخشش توست وكمال توراست وباقى همه فقيرند وآفريده وبنده، اگر ستايش مىكند، آفريدگار خود را مىستايد، نه آفريده‏هاى فقير را، چون فقر ونادارى سزاوار ستايش نيست.

سيه رويى زممكن در دوعالم *** جدا هرگز نشد واللّهُ اَعْلَم

ستايش فقير سيه روى را، از بىخردى است نه فرزانگى واز شرك است نه ايمان. پروردگارا، تو مرا آفريدى وعقل دادى وبه كمالات پروردى واكنون عاقل ومؤمنم، نه مشرك. عقل به من مىگويد: آن كه تو را آفريده وكمال داده، سزاوار ستايش است واگر همه عمر او را ستايش كنى، حقّ نعمت و كمالى كه به توبخشيده، ادا نكرده‏اى وحمدى كه مىكنى، شكر پرورش توست به نعمت‏هاى ربوبى، واين شكر، عبادت بنده است وتوفيق اين عبادت، از توست واين توفيق شكرگزارى را، شكر دگر واجب،

از دست وزبان كه برآيد *** كز عهده شكرش بدر آيد

"سعدي"

پروردگارا، به حيرت عجز رسيدم، فقيرم وبه قول خواجه عبداللّه: چون در تونگرم از جمله تاجدارانم وتاج بر سر (تاج: لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدم)(30) وچون در خود نگرم از جمله خاكسارانم وخاك بر سر.

و بنده نمىداند چه بخواهد، توهمه كمال بخشيده‏اى وسپاست، وآن چه صلاح بنده‏ات دانى، فزون فرماى كه جز خير وسعادت نيست.

چون خدا ربُّ العالمين است وهمه را مىپرورد وبه كمال مطلوب در خلقشان مىرساند وحمد، ظهور يا اظهار كمال است، كه حق، همه را كمال مىبخشد وحامد خويش است واگر همين عالمين به كمال مىرسند و وجودشان ظهور كمال است، پس همه عالمين در اين ظهور كمال، حامد رَبُّ العالمين‏اند از كرّوبين تا اَرضيّين وانسان هم ظهور كمالاتش حمد حق است.

پس انسان اگر زبانش به كلمه طيّبه لا اله اِلاّ اللّه گوياست، اين كلمه، ظهور سرّ توحيدى انسان است وبه صورت حمد حق بر زبانش جارى شده است، واگر عملش اطاعت خالصانه براى خداست، حمد عملى حق است، واگر قلب وسرّش، متخلّق به اخلاق واسماء اللّه است، قلب وسرّش حامد حق است.

الحمدللّه رب العالمين: توحيد محض

هر كس را اين شهود دست داد كه،

بر سر هر سفره بنشستم خدا رزّاق بود

طمع از غير خدا مىبُرد و ريا رخت بر مىبندد، وعباداتش خالصا لوجه اللّه مىگردد واين ترانه را مىسرايد كه،

تَرَكتُ لِلنّاس دنياهُم ودينَهُم *** شُغلاً بذكرك يا دينى ودنيايى(31)

يعنى دين ودنياى اين سوداگران را به خود واگذاشتيم كه از همه دل در توبستيم ومشغول ذكر توايم.

دنيا وآخرت به نگاهى فروختيم *** سودا چنين خوشست كه يك جا كند كسى

چنان كه حضرت سجّاد (عليه السلام) در صحيفه سجّاديه در دعايش گويد:

«وأنتَ مِن دوُنِهِم وَلى الإِعطاء»؛ يعنى خدايا، در همه وجود، خوان نعمت بىدريغت همه جا گسترده است وصاحب نعمت وبخشش تويى (وغير از اين شرك است)(32).

الحمدللّه رب العالمين: فواضل آغاز وانجام ومَحمُوديّت‏ها همه از بارىتعالى است وحديث فرمايد: «عواقبُ الثناءِ تَرجِعُ إلى اللّه»؛ يعنى همه مَحامِد از هر حامدى ويژه اللّه است، چون همه ممكنات، وجه‏اللّه‏اند وعين ظهور وتجلّى حق، پس هر كه را و هرچه را بستايى، وجهُ اللّه را ستوده‏اى ودر حقيقت، حق را ستوده‏اى، چه بدانى چه ندانى. اگر بدانى، مؤمنى واگر ندانى، جاهل(33)، وبه زبان ساده، اين گستره وجود همه رحمت واسعه خداست ورحمت وعلمش به همه چيز محيط است و«اللّهُ نورُ السَّمواتِ والاَرضِ»(34)؛ يعنى وخدا نور آسمان‏ها وزمين است وخدا فوق سپاس همه سپاسگزاران است، وهمه كمالات گستره وجود كلمةُ اللّه است كه حضرت حق، خود را به آن ستوده است(35)، پس در نظام وجود، همه چيز از اوست؛ يعنى پرتوى است از نور اَحدى ويا قطره وموجى است از درياى احدى، پس اگر قطره و موج را بستايى، دريا را ستوده‏اى، واگر پرتورا بستايى، خورشيد وحدت را ستوده‏اى و وجود همه از اوست و شؤون ومظاهر او و غير وجود، نيستى است ونيستى ستودنى نيست.

حكايت توحيدى در رَبُّ العالمِين

مردى پيش جُنيد گفت: الحمدللّه. جنيد گفت: كاملش كن، خدا فرمود: رَبُّ العالِمين (پروردگار عالمين). مرد گفت: عالمين كيست تا با خدا ذكرش كنيم؟ جنيد گفت: اى برادر، پديده وقتى قرين قديم گردد، اثر نمىماند؛ يعنى راست گفتى، مثل موج است ودريا كه همه درياست(36)(37)

تسبيح (38)

همه ممكنات از نقص خود در حال فرارند وطالب كمال، وبه طرف كمالاتشان در حركتند واين فرار وطلب از شؤون حق وتجليات اوست (مكمّل، حق است) وهمين فرار از نقص امكانى، به طلب كمال مطلوب از خلقت، تسبيح فطرى وتنزيه اسماءاللّه است (كه مظاهر ذات صمدى حقند) از نقص امكان، واشيا افاضات اَسماءُ اللّه‏اند به آنها؛ يعنى اشيا مظاهر اَسماءُاللّه‏اند وتنزيه اسماء كه به وسيله كلّ اشيا: «إن من شىءٍ الا يسبح بحمده» انجام مىشود، تنزيه حضرت ذات است از نقص امكان، وتنزيه جان اشياست از اطاعت غير حق، كه سبب تقرّب به حق است.

تذكر مهم: تمام اشياى طبيعى داراى دوجنبه هستند: يكى جهت عالم مُلك يا عالم شهادت وحسّ، ديگرى عالم ملكوت (عالم غيب وباطن ولاهوت، عالم اِله): از جهت عالم مُلك وطبيعت وناسوت تنها، صامتند وبىشعور، واز جهت عالم ملكوت، ناطقند به زبانى فصيح‏تر از نطق انسانى وداراى شعورند روشن‏تر ودقيق‏تر از شعور و ادراكات بشرى(39) (فيه نظر، چون انسان را استعداد دوتولّد است وموجودات ديگر يك ولادتى هستند وشعور وشهود اعلى نصيب ولادت دوم است، پس انسان اشرف واعقل است).

امكان شنيدن تسبيح اشيا

پس انسان برترين موجودى است كه با ولادت دوم وارد ملكوت آسمان و زمين مىشود؛ يعنى انسان وقتى از عالم حسّ سفر كرد و به عالَم مثال (كه برزخ بين عالم حسّ وعقل است) رسيد با انبيا واوليا وملائكه حشر پيدا مىكند وتسبيح اشيا را در عالم مثال با گوش جان مىشنود وهنگامى كه به عالم عقل مجرّد ارتقا يافت، اسرار عقلانى عالم را مىفهمد وتسبيح اشيا را به گوش عقلِ مُجَرَّدْ مىشنود. و وقتى از همه سفر كرد و اِلهى شد، از هواى نفس عبور كرده و از عقل اين سويى گذشته و به عالم اِله رسيده وسيرش در اسماءُ اللّه است ومتّصف به صفات اللّه ومُتخلّق به اخلاقِ اللّه شد، ديگر با چشم خدا مىبيند وبا سمع خدا مىشنود وبا اراده خدا كار مىكند، «وما رَميتَ إذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّه رَمى»(40).

اين جا شنيدن تسبيح اشيا برايش سهل است وتصرّفش در عالم به اذن واراده خداست وبراى شنواندن تسبيح به ديگران وشهادت به وحدانيّت حق ورسالت خويش را، آن هم به تصرُّفى است در فرود آوردن تسبيح در عالم حسّ، وبه تصرّفى در جان محبوسين در عالم حسّ، يعنى تصرفى در فطرت وقلبشان كه تسبيح وشهادت را بشنوند.

در اين مقام، شهودى رخ داد كه «اِهْدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم» عبوديّت خالص وعارفانه، بدون طمع رفع نقص است، گرچه عبوديت رفع نقص هست به اضافه كمالى كه، «العبوديةُ جوهرةٌ كُنْهُها الرّبُوبيَّة»(41) ولى عارف عاشق را جز شهود وتمنّاى وصال يار نيست.

گر برانند وگر ببخشايند *** ره به جاى دگر نمىدانيم

"سعدي"

واگر: «اهدنا الصراط المستقيم»: هم تقاضا مىكند: «عَجِلْتُ إلَيْكَ رَبِّ لِترضى»(42)، غرض اوست كج نروم، تا در رضاى تو، وصال ميسّر گردد.

در طريقت هرچه پيش سالك آيد خير اوست *** در صراط مستقيم اى دل كسى گمراه نيست

"حافظ"

ودر رضاى توقدم به قدم، سُلُوك است و وصال.

پس اشيا به ملكوتشان، گوياى تسبيحند به زبانى فصيح وشاعرِ اوامر ونواهى حق تعالى وسر در خط فرمانند تكوينا (در وصف ملائكه موكّل بر نار فرمايد: «لا يَعصُون اللَّهَ ما أَمَرَهُم ويَفْعَلونَ ما يُؤمَرونَ»(43)، فرشتگان خدا به آن‏چه مأمور اجرا هستند، سرپيچى نكنند ونتوانند. «ثمَّ استَوى إلى السَّماءِ وَهِى دُخانٌ فقال لَها ولِلأَرْضِ ائتيا طَوْعا أوكَرها قالَتا أتَينا طائِعينَ»(44).

«طوعا أو كرها» يعنى الملائمة وعدمها وعَلى فَرض الثانى نسوّيها)؛ خدا اراده كرد كه آسمان را از مادّه دودى شكل بيافريند وزمين را، پس امر به ايجاد آسمان وزمين فرمود: «طوعا أو كرها»؛ خواه ناخواه، چه موادّ مستعدّ باشند يا نه، پس به آسمان وزمين فرمود: ايجاد شويد، مستعدّ وغير مستعدّ كه من خالق استعداد آفرينم، گفتند: اينك مستعدّ و فرمان برداريم.

تسبيح در الميزان

«ألَم تَرَ أنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِى السّمواتِ والأرضِ والطّيرُ صافّاتٍ كلٌ قد عَلِمَ صلوته وتَسبيحَهُ واللّهُ عَليمٌ بِما يَفعَلون»(45).

يعنى: خداوند نور آسمان‏ها وزمين است، پس آسمان‏ها وزمين منّور به تجلّيات اللّه است وعبادت فطرى كه از تجلى الهى وانبساط نور وجود بر كافّه موجودات گسترده به حسب استعداد هر چيز است. اكنون آيا شاهد نيستى (اى محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ومحمّديّون) كه هر كس در آسمان‏ها وزمين است، خدا را تسبيح وتنزيه مىكند از نقص (خدا را غنّى وصَمد مىداند)، پس حيات وتدبير به دست ديگرى نيست وبا اين نور فراگير، پرندگان در صف‏هاى منظّم بال‏هاى خود را ميان زمين وآسمان مىگسترند واينها همه عالم به صلات وتسبيح خود هستند، وخدا به آن چه مىكنند آگاه است.

اما «صلوته وتسبيحه»: تقاضاى حاجت خويش است از غنّى صمد، يا اينها شرط بندگى خود را به جا مىآورند وخدا هم شرط خدايى خود را.

معناى احاديث تسبيح

1 ـ ابن شهرآشوب در مناقب از علقمه وابن مسعود نقل مىكند كه گفتند: بسيار با پيامبر نشسته بوديم (سر سفره طعام در حال تناول غذا) وتسبيح طعامى كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مىخورد مىشنيديم.

2 ـ مكرز عامرى پيش پيامبر آمد وتقاضاى معجزه‏اى كرد، حضرت، نُه عدد ريگ خواست وآنها در دستش تسبيح گفتند. ابىذر در آن جا حاضر بوده ودر حديث خود گفت: پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ريگ‏ها را به زمين گذاشت، آنها تسبيح نگفتند وساكت شدند، وقتى مجدّدا آنها را در دست گرفت، تسبيح گفتند؛ يعنى تسبيحشان به تصرّف مقام ولايت ونبوت، آشكار مىشد.

3 ـ ابن عباس گفت: سران وملوك حضرَموت بر پيامبر وارد شدند وگفتند: چگونه بدانيم توپيامبر خدايى؟ حضرت مُشتى ريگ برداشت وفرمود: اينها شهادت مىدهند كه من پيامبر خداهستم، پس ريگ‏ها در دست حضرت شهادت دادند كه اوپيامبر خداست.

4 ـ در مناقب ابن شهرآشوب از قول ابوهريره وجابر انصارى وابن عباس واُبى بن كعب وزين العابدين (عليه السلام) روايت مىكند (نقل چهار نفر به ويژه حضرت سجاد (عليه السلام) ما را در اطمينان به روايت، از نقل ابوهريره بىنياز مىكند) كه، رسول‏اللّه هنگام سخن گفتن به يك تَك درخت (نخله‏اي) تكيه مىكرد، چون مردم زياد شدند، برايش منبرى ساختند، وقتى حضرت نقل مكان كردند وبر منبر نشستند، آن نخله مثل شتر ناله كرد، آن گاه پيامبر به سويش رفتند وكرامت ونوازشش كردند. درخت ناله‏اى كرد، مثل كودكى كه مىخواهد ساكت شود ومولانا اين حديث را به نقل وكشف چنين يافته است كه خواهد آمد.

5 ـ در تفسير عياشى، احمد از معاذ بن اَنَسْ از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل كرده كه، حضرت بر قومى مرور كرد كه بر چارپايانشان سوار بودند ودر حال توقّف در راه مشغول حرف زدن بودند، حضرت فرمود: در حال سلامتِ (نفس) آنها را سوار شويد ودر حال سلامت آنها را رها كنيد وآنها را كرسىهاى قصّه وشرح زندگى خود در راه‏ها وبازارها قرار ندهيد، زيرا بعضى از اين مَركب‏هاى سوارى بهتر از سوار خود هستند وبيش از راكبشان خدا را ذكر مىكنند.

6 ـ در تفسير عياشى، خطيب، حديثى از عايشه استخراج كرده كه عايشه گفت: پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر من وارد شد وفرمود: اى عايشه، اين دولباس كَتانى مرا بشوى، گفتم: يا رسول‏اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ديروز آنها را شستم، فرمود: آيا نمىدانى كه جامه تسبيح مىگويد؟ وهنگامى كه كثيف شد، تسبيحش قطع مىشود؟(46).

پاورقى:‌


(1). رعد (13) آيه 39.
(2). فتوحات، ج 1، ص 111.
(3). خصال صدوق، ص 574.
(4). حجر (15) آيه 46.
(5). فتوحات، ج 1، ص 102.
(6). مدثر (74) آيه 5.
(7). شرح توحيد صدوق، ص 414.
(8). هود (11) آيه 123.
(9). فتوحات، ج 1، ص 416.
(10). فتوحات، ج 1، ص 416.
(11). واقعه (56) آيات 77 ـ 80.
(12). احزاب (33) آيه 33.
(13). شورى (42) آيه 23.
(14). سفينة البحار، ج 2، ص 628.
(15). فتوحات، ج 1، ص 422.
(16). سبزوارى، اسرار الحكم، ص 494.
(17). همان.
(18). اعراف (7) آيه 172.
(19). شرح خوارزمى بر فصوص الحكم، ص 122.
(20). نور (24) آيه 26.
(21). نور (24) آيه 35.
(22). فاطر (35) آيه 15.
(23). اسرار الحكم، ص 493 و تفسير صدرا، ج 3، ص 149.
(24). سبأ (34) آيه 13.
(25). اسراء (17) آيه 44.
(26). قمر (54) آيه 50.
(27). اسراء (17) آيه 44 واسرار الحكم ص 493.
(28). دهر (76) آيه 9.
(29). تفسير صدرا، ج 3، ص 385.
(30). شرح قيصرى بر فصوص الحكم، ص 48.
«كان رسول‏اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) يَحمد فى الضّراء ويَشكر فى السّراء»؛ عادت پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) چنين بود كه در سختىها خدا را حمد مىكرد ودر آسايش‏ها شكر مىنمود (شرح قيصرى، ص 28).
(31). اسراء (17) آيه 70.
(32). شيخ بهايى، كشكول، ج 1، ص 323 از قول حلاّج رحمه‏الله.
(33). ميرزا جواد آقا ملكى، اسرار الصلاة، ص225.
(34). سبزوارى، اسرارالحكم، ص 517.
(35). نور (24) آيه 35.
(36). شرح توحيد صدوق، ج1، ص631.
(37). شرح توحيد صدوق، ج1، ص631.
(38). نحوه پرورش موجودات
رَبُّ العالمين: ورَبُوبيَّتُهُ لَيْسَتْ كرُبُوبِيّة المُلاّك لِلاْءملاك ولا كَرُبُوبِيَةِ الاْباء لِلأولادِ ولا كَرُبُوبِيَةِ النَّفْسِ لِلأعْضاء، بَلْ كَرُبُوبِيَّةِ النَّفْسِ لِلْقُوى، مِنْ حيثُ أنَّها تَكُون مُحَصّلة لِلقُوى ومُقَوّمة لَها وحافِظةٌ لَها إلى كَمالاتِها الأوَّلية والثّانَوية؛ فَإنَّ اللّهَ مُفيضُ الوُجُود عَلى العالمين وحافِظٌ ومقوّم لَها ومُبلّغ لَها إلى كَمالاتِها الأوّليةِ والثانَويةِ ولذلك عَقَّبَها بِقَولِهِ الرَّحمنِ الرَّحيم.
(39). تفسير بيان السعاده، ج 2، ص 443، ذيل آيه «ان من شيء الا يسبح بحمده».
(40). انفال (8) آيه 17.
(41). شرح توحيد صدوق، ج 1، به نقل از مصباح الشريعه.
(42). طه (20) آيه 84.
(43). تحريم (66) آيه 6.
(44). سجده (41) آيه 11.
(45). نور (24) آيه 41 (الميزان، ج 15، ص 144).
(46). اين شش حديث از الميزان، ج 13، ص 129 نقل شده است.