جهر واخفات
و در حدّ شرع نمازهاى جهريه مغرب و عشا و صبح است كه حمد و سورهاش براى مردان بايد
با جوهر صدا باشد. در نمازهاى اخفاتيه ظهر و عصر، حمد و سوره را آهسته بخوانند و
زنها نماز جهريه را با نبودن نامحرم، مختار بين جهر و اخفاتند و با وجود نامحرم
مأمور به اخفا.
آيا جهر در نماز را بيم رياست؟
ريا پديده خودبينى و خلق بينى است، كه من هستم و خلق هم بايد مرا به خوبىهايم
بشناسند، پس بايد عبادتم را آنها ببينند:
«كَالّذى يُنْفِقُ مالَه رئاءَ النّاسِ و لايُؤمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ
الاخِر»(1)؛ همانند كسى كه مالش را براى رؤيت و ديد مردم انفاق مىكند و ايمان به
خدا و قيامت ندارد، كه براى خدا و لِلّه انفاق كند و اين انفاق را دو شرك احاطه
كرده: يكى خودبينى و ديگر خلقبينى كه از عقيده به مبدأ و معاد خالى است، و اين
انفاقِ ريايى را طوفان شرك تباه مىكند. امّا اگر از خود و ماسوى سفر كرديم، جز خدا
نخواهيم ديد، و بايد بدينجا برسيم كه:
وى را نتوان يافت به تسبيح ونماز
***
تا بتكده از بتان، توخالى نكنى(2)
واگر خود وخلق را بنده خدا وموظّف به ادب بندگى دانستيم واگر همه را در حال انجام
وظيفه نگريستيم، ريا معنى ندارد كه بندهاند وكار خود مىكنند. واگر عبادت، سلوك
عاشقانه بود، وغير از رضاى معشوق وقرب حضرتش هدفى نبود، حتما ريا را به آن دستى نيست.
بلند خواندن اگر در حالت هشيارى باشد، بيم انانيّت است وخودنمايى واگر در حالت
هَيَمان وبىخودى باشد، فرياد را هم گناهى نيست وزياد آهسته خواندن را هم فنائى است
كه بقاى باللّه نداشته باشد، والاّ ظهور داشت وبقاء، و وجود را اثر است. و بايد تو
معتدل باشى، تا اقتداى به توامكان پذير باشد.
«ولا تَجْهَر بِصَلاتِكَ ولا تُخافِتْ بِها وَابتَغِ بَيْنَ ذلِك سَبيلاً»(3)؛
نمازت را با صداى بلند مخوان، كه ما از جان بنده خود، به اونزديكتريم وشما را چشم
شهود نيست و «نحن أقْرَبُ اِلَيه مِنكُمْ ولكِنْ لا تُبْصِرُون»(4).
دوست نزديكتر از من به من است
***
وين عجبتر كه من از وى دورم
اين سخن با كه توان گفت كه دوست
***
در حضور من ومن مهجورم
و در خطاب با احباب، ادب نگاه داريد وصداى بلند خلاف ادب حضور است وچنان آهسته
مخوان كه جان خويش را نشنوانى. بگذار گوش جانت هم از لذت اين مخاطبه بهرهمند گردد.
واگر امام جماعتى، مأمومين هم به تواقتدا كنند، چون تو واسطه فيض وقافله سالار
معراجى و واسطه رحمت تا لذت مخاطبه وانس را بچشند. پس اگر هشيارى حدّ اعتدال، ادب
حضور است واگر در هيمان حضورى، كه جهر واخفات از هشيارى است و عاشق شيدا را به زير
وبم خطاب، ملامت نكنند. به علاوه، زير وبم، ازنائى است نه ازنى.
دَمْدَمه اين ناى از دمهاى اوست
***
هاى وهوى روح از هيهاى اوست
"مثنوي"
بلند خواندن نماز شب
عَنهُ (عليه السلام)
أى عَن الصادق (عليه السلام)
إنّه سُئِل عَن الرَجُل يَقُوم مِن آخِرَ اللَيل ويَرْفَعُ صَوْته بِالقُرآن، فقال
(عليه السلام):
«يَنبَغى لِلرَّجُل إِذا صَلّى فى اللَيل أنْ يُسْمِعَ أهلَه، لِكَى يَقُوم القائِم
ويَتَحَرّك المُتَحَرّك»(5)؛ يعنى از امام صادق (عليه السلام)
سؤال شد كه مردى در آخر شب، از خواب برخاسته وبا صداى بلند
قرآن مىخواند، امام فرمود: سزاوار است كه هر مردى، وقتى در شب، نماز به پا داشت،
صدايش را به گوش اهلش (خانواده وفرزند وغيره) برساند (در اين حديث اجازه رساندن به
غير اهل خانه داده نشده) تا آن كه را اهليّت نماز است برخيزد، وآن كه را با اين صدا
حركتى حاصل مىشود، بشود (يعنى اين حركتهاى سحرى، روزى تبديل به نماز مىشود وبذرى
كه مىافشانى به ثمر مىنشيند) واين جا فرمايش امام (عليه السلام)
اطاعت وتعليم واخلاص است وهشدار كه سخنشان «ما يَنطِقُ عَنِ الهَوى» است. پس هوايى
وجود ندارد كه بوى ريا دهد وتواى سحرخيز كه چشم بر حكم وگوش به فرمان امام معصوم
هستى وبه دنبال امام، راهى كوى دوست شو، حتى اللِّقاء.
بوستان و باغبان بهشت
به فرمايش حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
مجالس ذكر، باغستان بهشت است وچه ذكرى برتر از نماز؟ وحضرت همه بهشتيان را صَلا
مىزند كه از همدگر پيشى گيرند، وبه اين بهشت معارف وارد شوند واز ميوههايى كه نه
چشمى ديده ونه گوشى شنيده وبه قلب بشر عادى هم خطور نكرده، بهرهمند شوند. اين بهشت
انس معراجيان، نماز جماعت است وباغبان اين بستان، امام جماعت، اوست كه عالم به قرآن
وآيات واذكار واركان واسرار نماز است.
همچو باغبانى كه آگاه به درختها وانواع ميوهها وگُلها وآب وهوا وهمه چيز باغ
مىباشد و آگاه به آن چه اين باغ را اصلاح وبه آن چه فاسدش مىكند هست.
پس باغبان، يعنى امام جماعت، افضل اهل جماعت كه عالمترين آنها به كشت وكار خويش
است و ميوه ومحصول اين باغ را به دعوت شدگان اطعام مىكند كه واسطه ميهمانان وميزبان
اصلى، يعنى پروردگار است. كه امام جماعت دست خداست در كشت، وپرورنده اصلى خداست، پس
اورا معرفت وقدرتى ربّانى وقداستى بايد، تا بتواند نهالهاى شجره طيّبه توحيد را در
جانهاى نمازگزاران نشانده و به ثمر برساند، تا آن جا كه دوزخيان هم به جماعت، وارد
شده وبهشتى خارج گردند.
رِياضُ الجَنّة
قال رسولاللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
«رُوحوا الى رياضِ الجنةِ: فقيل وما رياضُ الجَنّة؟ قال: مجالس الذكر»(6)؛
پيامبر فرمود: برويد به باغستانهاى بهشت، گفتند: باغستانهاى بهشت چيست؟ فرمود:
مجالس ذكر.
شارح كتاب گويد: مواضع ذكر عبارتنداز: 1 ـ جاى عبادت؛ 2 ـ مدارس علم وحكمت؛ 3 ـ جاى
ذكر خدا به كلمه طيّبه لا اله الا اللّه ويا تسبيح وتنزيه خداوند.
لياقت امام جماعت
امام جماعت كه داراى معارف وموائد قرآنى است وخود از اين رزق معراجى بهرهمند است و
واسطه حق وخلق است در اطعام نمازگزاران، اورا لياقت پيشوايى شرط است از طهارتهاى
ظاهرى وباطنى ومعرفتى كامل به اسرار صلات و عدالت كه حق هر كسى را اَدا كند، وهمه
بحول اللّه وقوته وباذناللّه. و شناخت طاقت مأمومين كه ضعيفان را قدرت سالكان نيست
ولازم است كه نمازى در خور اضعف مأمومين به جاى آورد: كوتاه و تمام؛ يعنى در همين
لحظات كوتاه، جز حق نمىبينى وجز با اوانس ومناجات ندارى، در عين حال، واسطه فيض همه
هستى كه از اين بستان معراجى، جماعت را اطعام مىكنى وزبان همه هستى در نيايش ودعا
وشكرگزارى وغيره، واسطه عروج همه هستى، پس عدالت و آگاهى امام، شرط است، كه كسى
اظهار بىاشتهايى نكند، وكسى گرسنه برنخيزد، اينك ببينيم آيا راه دان هستيم تا راهبر
باشيم؟
احاديث نماز جماعت، كوتاه وتمام
1 ـ اميرالمؤمنين (عليه السلام)
فرمود: آخرين دستورى كه حبيب قلبم (رسولاللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم))
فرمود، اين بود كه: يا على هر وقت نماز جماعت مىخوانى، نمازى بخوان كه ضعيفترين
مأمومين پشت سرت بتوانند بخوانند، ومؤذّنى را كه براى اذانش أجرت مىگيرد، برمگير و
مخواه(7).
2 ـ حديثى صحيح از امام صادق (عليه السلام)
است كه: رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
نماز ظهر وعصر را در دوركعت آخر كوتاه كرد، وقتى نماز تمام شد، مردم به حضرت عرض
كردند: آيا چيزى در نماز پديد آمد؟ حضرت فرمود: براى چه؟ گفتند: دوركعت آخر را
كوتاه كرديد، حضرت به ايشان فرمود: آيا فرياد بچه را نشنيديد(8)؟
3 ـ معاذبن جبل براى قومى مشغول نماز عشا بود، سوره بقره را مىخواند، مردى از نماز
خارج شد و براى خودش نماز تمام خواند، مردم گفتند: نفاق ورزيد، پس شكايت به
رسولاللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
بردند، حضرت معاذ را نهى ومنع كرد وفرمود: آيا توفتنهگرى؟ سوره سَبِّح والسماء
والطارق، والشمس وضحيها را بخوان(9).
4 ـ پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: كسى كه امامت كند بر قومى، در حالى كه ميان ايشان عالمتر از او باشد وضع
زندگى آنها تا قيامت رو به نشيب و پستى مىرود. (اين حديث بسيار مهم است توجه
شود)(10).
5 ـ امام صادق از پدران خود (عليهم السلام)
روايت مىكند كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: ائمه شما هاديان گرامى شما هستند، كه شما را با عزّت به حضرت حق مىرسانند،
پس توجه ودقت كنيد كه چه كسى را پيشواى دين ونماز خود قرار مىدهيد؟(11)
براى امام جماعت يك تكبير در افتتاح نماز كفايت است. «عن اُبَى رحمهُ اللّه قال:
حَدّثْنا سَعْدُبن عَبْداللّه عَن أحْمَدبْن محمدِبْن عيسى عَن الحسين بنِ سعيد
عَنْ فَضالة عَن معاويةبن عمار عَن ابى عبداللّه (عليه السلام):
«قال يجزيك إذا كنت وحدك ثلاث تكبيرات، وإذا كنت إماما أجزاك تكبيرة واحدة؛ لأنّ
معك ذا الحاجة والضعيف والكبير»؛ صدوق به سند خود از امام صادق (عليه السلام)
روايت مىكند كه در آغاز نماز فُرادا سه تكبير كفايت است واگر امام جماعتى يك تكبير،
براى مراعات مأمومين كه كارى دارند يا ناتوانند ويا پير هستند بگويد، كافى
است(12)(13)
بايد امام، صاحب امر باشد:
«قالت ربّ أَنّى يَكونُ لى وَلَدٌ ولَمْ يَمْسَسْنى بَشَرٌ قالَ كذلك اللّه
يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضى أمرا فَإِنّما يقولُ لَه كُنْ فَيَكون» (آل عمران (3)
آيه 48).
أَى أصحاب الأمر: واصحاب الأمر على الحقيقة هم الذين لا يقف لأمرهم شىء؛ لأنّهم
باللّه يأمرون، كما به يسمعون، كما به يُبصرون،
فإذا قالوا لشىء كن فإنه يكون؛ لأنهم به يتكلمون: فهذا معنى: وأولى الأمر منكم فى
الاعتبار (فتوحات، ج 1، ص 446).
إن الذين يبايعونك: هذه المبايعة وهى مبايِعَةُ اللّه، وميثاقه فى بَدأ الفطرة.
فكلّما صَدَرَ عَنِ الرَّسول، فَهُو فِعلُ اللّه فى مَظهر رَسُوله الذى هُواسمُه
الاَعْظم يَدُاللّه فَوق اَيْديهم: أى قُدْرَتُه البارِزَه فَوقَ قُدْرَتِهم:
مظهر جامع
فكان (محمد) أول دليل عَلى ربه فانه أوتى جوامع الكلم التى هى مسمّيات أسماء آدم أى
إذا كان الروح المحمدى (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
أكمل هذا النوع، كان أول دليل على ربه؛ لأنّ الرب لا يظهر إلا بمربوبه ومظهره،
وكمالات الذات بأجمعها إنّما يظهر بوجوده (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
لأنه أوتى جوامع الكلم: التى هى أمهات الحقائق الإلهيه والكونيه الجامعة لجزئياتها،
وهى المراد بمسيّات أسماء آدم، فهو أول دليل على الاسم الأعظم الإلهى (شرح قيصرى،
فصوص الحكم، ص 471).
فكان محمد اوضح دليل على ربه، فإن كل جزء من العالم دليل على أصله الذى هوربه
فَرَبُّ محمدٍ (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
هو ربُّ الأرباب (شرح قيصرى، فصوص الحكم، ص 473) (فصاحب هذه الجامعيّة المقدسة (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
أوْلى بأن لايقف لاِءَمْره شىء) (تحت مقام محمود و ليلة القدر بيان شده).
معناى مظهر جامع
اسماء اللّه آيينه ذات حقّند ومظهر ذات وحضرت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
آيينه اسما ومظهر كل اسماست.
و وقتى به مقام محمود رسيد به قدر كل وجود، حامد حق است كه اسماء عالم را تدبير
واداره مىكنند وحضرت در مقام محمود كه جامعيّت اسماء است كل عالم را كمال مىبخشد، و
آن ظهور كمال كلّ عالم به واسطه حضرت، حامد حضرت است واومحمود كل عالم است از
كروبين بالا تا ارضين سفلى.
گفت نوح اى سركشان من من نيم
***
من زجان مردم به جانان مىزيم
چون ز جان مردم به جانان زندهام
***
نيست مرگم تا ابد پايندهام
چون بمردم از حواسات بشر
***
حق مرا شد سمع وادراك وبصر
چون كه من من نيستم اين دم زهوست
***
پيش اين دم هر كه دم زد كافر اوست
گر نبودى نوح را از حق يدى
***
پس جهانى را چسان برهم زدى(14)
لياقت امام جماعت
سه ويژگى در امام جماعت لازم است: 1 ـ حافظ قرآن باشد؛ 2 ـ عارف به معانى آن
باشد؛ 3 ـ اهليّت علم وعمل به آن را داشته باشد؛ يعنى از مطهّرون باشد تا فهم قرآن
امكان پذيرباشد كه قارى قرآن با اين ويژگىها هم اهل قرآن است و هم أهلاللّه و هم
صاحب بستان (به اتحاد عاقل ومعقول وعقل).
«قال رَسُولُاللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
لأصْحابه: اِرتَعُوا فى رياضِ الجَنّة، قالُوا: وما رِياضُ الجَنَّة يا
رَسولَاللّه؟ قال: مَجالِسُ الذِّكر»؛ يعنى رسولاللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
به اصحابش فرمود: چرا كنيد در بستانهاى بهشت، گفتند: بستانهاى بهشت چيست اى رسول
خدا؟ فرمود: مجالس الذكر وچه بستانى همتاى ذكر با تلاوت قرآن است؛ آن هم در معراج
مؤمن، يعنى نماز.
كان قندم نيستان شكرم
***
هم زخود مىرويد وهم مىخورم
"مثنوي"
واين امام جماعت، صاحب بستانى است كه خود به اذناللّه ايجاد كرده، هم خود از
ميوههايش مىخورد وهم به فقراى ميهمان، يعنى مأمومين اطعام مىكند. كه اوافضل ايشان
است (باقُرب فَرائض) وخدا سمع وبصر ودست وزبان وساير قوايش گشته.
تذكر: واگر با مأمومين مساوى است، باز اَعْلَم ايشان است به دم مسيحايى واگر باز با
ايشان مساوى است، اعلم ايشان است به مقام بندگى: وبالاتر از معرفت بندگى مقامى
نيست، چون انسان براى آن آفريده شده است.
قال تعالى: «وما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون»(15)؛ والإمامة على الحقيقة إنما هى
للّه الحق تعالى جلّ جلاله، واصحاب هذه الاحوال انما هم نوّابه وخلفائه، ولهذا
وصفهم بصفاته، بل جعل عينه عين صفاتهم، فهوالإمام لا هم: قال:«إن الذين يبايعونك
إنما يبايعون اللّه يداللّه فوق ايديهم»(16)؛ و قال: «من يطع الرسول فقد اطاع اللّه
ومن تولّى فما ارسلناك عليهم حفيظا»(17)؛ قال: «يا أيها الذين آمنوا أطيعوا اللّه
وأطيعوا الرسول وأولى الأمر منكم»(18)؛
خدا فرمايد: جن وانس را نيافريدم، مگر براى بندگى (تا به خدا نزديك گردند) وامامت
براى خداست، واصحاب اين كمالات نائبان وخلفاى حقّند، ولذا متّصف به صفات خدا شدند،
بلكه حق، عين صفاتشان گرديد، پس در حقيقت، خدا امام است وايشان نايب حق. قرآن
فرمايد: آنان كه با توبيعت مىكنند واقعا با خدا بيعت مىكنند ودست قدرت خدا فوق قدرت
آنهاست. آيه بعد فرمايد: اطاعت پيامبر همان اطاعت خداست، وكسيكه سرپيچى كند، توحافظ
اونيستى، فقط هدايت كننده هستى. پس اُولى الامر، صاحبان تصرّف در نظام وجود ودر
همهى شؤون انسانى باذن اللّهاند. چون ما ينطق عن الهوى هستند ومعصوم.(19)
مسجد ضيافتگاه خداست ونماز مائده خدا
«فَكُلُوا مِمّا ذُكِر اسمُ اللّهِ عَلَيْه»(20)؛ پس بخوريد از آن چه نام خدا بر آن
برده شده، پس ذكر اللّهى وخدايى شدن مهم است وچون مسجد مهمانسراى خداست ونماز
مائده خدا و در نماز جماعت، امام جماعت واسطه حق وخلق است، لذا مأمومين از امام طلب
مائده مىكنند، واوهم با اين اعمال وقرائتها واذكار، هر چه به قلبش وارد شد، از اين
مائده معراجى، خود بهرهمند است وبه اهل جماعت هم به قدر اشتها واستعداد هركس تقسيم
مىكند.
واين طعامها چشيدنى است وهيچ زبان وقلمى را توان بيان آن نيست. هر ركعت را طعمى
است وهر جزء را طعمى، قيام را طعمى و قعود را طعمى وسجود و ركوع را لذّتى و هر كلمه
و جمله را طعمى.
اين جا، ذائقهاى ربّانى لازم است تا حلاوتهاى اين طعامهاى آسمانى را بيابد وهر
مصلّى را سهمى است ونامحرمان، محرومند ووااسفا كه لجن خوار شدند، وبرعكس،
اهلُاللّه را مشكل است كه از اين ضيافتگاه خارج شوند(21).
توضيح: اللّه جامع همه اسماست و وجود اشيا به اسماء اللّه، پديد مىآيد.
والرحمن؛ در آفرينش، همه چيز به واسطه اين اسم تحقّق يافته وبه واسطه اين اسم
ارتزاق مىكند، پس اين سفره رحمانى همه جا گسترده است وهمه از آن روزى مىخورند. حضرت
حق به واسطه اسم الرحمن، همه وجود وكمالات را به موجودات افاضه فرمود(22).
والرحيم؛ مايه معنويات آفرينش يا عالم آخرت وعقول وارواح ومجرّدات عالم است؛ يعنى
معرفت وتقوى، ايمان وعفت، محبّت وعشق وايثار وهر چه صفات روح است پديده ومرزوق به
رزق رحيمى است.
تعليم نماز به حضرت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
«بسم اللّه الرحمن الرحيم * الحمدللّه رب العالمين * الرحمن الرحيم * مالك يوم
الدين * اياك نعبد واياك نستعين * إهدنا الصراط المستقيم * صراط الذين انعمت عليهم
غيرالمغضوب عليهم ولا الضالين».
سخن حضرت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
واهل بيت عصمت (عليهم السلام)
واهلاللّه، اين است كه نماز مناجات بنده است با پروردگارش ومناجات سخنى است سرّى
ويا آشكارا وقرآن همان كلام اللّه سرّى وآشكارا است وبنده نمىداند كه با چه سخنى با
خدا مناجات كند وادب بندگى را چگونه وچه وقتى انجام دهد.
حضرت حق به پيامبرش در يك قُرب معراجى، نماز را عملاً آموخت، در حالى كه حضرت خاتم
امام بود وملائكه وپيامبران مأموم، واين نماز را از وضو، تا سلام، بر حضرت خاتم
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) تعليم كرد(23).
در دو ركعت اول اُمّ القرآن را تعليم كرد؛ يعنى سوره حمد را كه جامع اسرار قرآن است
وقرآن تصوير كل اسرار وجود است، پس كل اسرار وجود را به صورت مناجات طرفينى بين
بنده وپروردگارش، در جان اين مصلّى معراجى ريختند وهر مصلّى ديگرى را كه معراجى
گردد، از آن سهمى است.
اين مناجات با كلام خدا و در حال قيام، قعود وركوع وسجود بنده است وقيام، ادب شهود
حق است و بنده متّصف به صفت امانتى قيّوميّت حق است وشهود.
«أَفَمَنْ هُوقائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ»(24) آيا كسى كه زمام اختيار
كلّ نفوس به دست قدرت اوست وتمام اعمال بندهاش به مقتضاى استعدادش، به حول وقوّه
وتحت اشراف وتدبير اوست، جاى شكّ است كه برايش شريك قرار دهند، پس هدايت وضلالت به
دست حق است با افاضه اختيار به عبد وآن چه در عين ثابت، رقم زدهاند، حق است.
تكبيرات
بعد از قد قامتالصلاةِ تكبيرات افتتاحيه با هفت تكبير در حالى است كه مصلّى شاهد
كثرت است، خود را مىبيند وآفرينش را مىنگرد ودر پيشگاه حضرت حق مىگويد:
اللّه اكبر؛ خدا بزرگتر از همه چيز است، پس در نظر مصلّى عالم كثرت موجود است. در
خبر است كه سائل گفت: اللّهُ اَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شئ؛ خدا بزرگتر از همه چيز است و
حضرت صادق (عليه السلام)
فرمود: «اَيْنَ الشىء؟ چيز كجاست؟ بَلْ هُواَكْبَرُ مِنْ أنْ يُوصَف»؛ بلكه او
بزرگتر از آن است كه وصف گردد، و هركسى به قدر فهمش او را وصف مىكند. هر زيبايى يا
عظمتى در جايى مىبينيد، مخلوق يا جلوه اوست: هوالظاهر والباطن، پس همه جا او را
مىبيند ومىگويد: اللّهُ اَكْبَر. در همين جا هم مصلّى شاهد كسى كه وصفش مىكند باشد
ودر قلب وسرّش عظمت حق را دريابد وقلب وسرش با لفظش كه اللّهُ اَكْبَر مىگويد،
موافق باشد(25).
يعنى در كل وجود شاهد عظمت اوباشد و به عالمش نفروشد. قال على (عليه السلام):
«عَظُمَ الخالِقُ فى أنْفُسِهِم فَصَغُرَ مادُونَهُ فى أعْيُنِهِم»(26)، وبا تكبيرات
هفت گانه حُجُب هفت گانه آسمانها را بر درد، تا به فنا وتوحيد محض برسد، وجز خدا،
كسى وچيزى نبيند: لا اِلهَ اِلاّ اللّه واين جا ديگر جاى تكبير نيست، چون تكبير در
جاى كثرت است و وجود اغيار، و در مقام فناى عبد، لَيْسَ فِى الدّارِ غَيْره دَيّار
واللّهُ اكبَر مِنْ أنْ يُوصَف سزاست وجاى تفضيل نيست.
تذكر: و اگر مصلى شاهد كثرت اسماء اللّه باشد كه آنها را بعضى بر بعضى تفاضل است،
تكبير لازم است كه مثلاً اسم، اَلْحَى، اشراف بر كل اسماء دارد وحافظ كل است
والعالِم، اعم از اسم المريد والقادر است، ولى همه در اللّه جمع است، پس اين جا نيز
جاى تكبير است كه نظر دارد به برترى اسمى بر اسم ديگر كه كثرت اسماء است واگر نظر
عارف به اين باشد كه همه اسماء مجتمع در مُسمّى (اللّه) هستند ومُندَكّ در مقام
اَحَديّت، باز جاى تكبير نيست(27)، واينها همه مقام شهود عارف است، تا در حضور حضرت
حق، چه عائدش شده باشد (كثرت يا وحدت).
شايد حضرات معصومين (عليهم السلام)
كه با جسمى مُرتعش وبىتاب به نماز مىايستادند ونمىتوانستند تكبير بگويند، شهودى فوق
فهم ما داشتند كه قابل درك ما نيست: رزقنا اللّه وإياكم.
جان نهان در جسم وتودر جان نهان
***
اى نهان اندر نهان، اى جان جان
توجيه
«ولِكلٍّ وِجهةٌ هو مُولّيها فَاستبقوا الخيرات أَيْنما تكونوا يَأتِ بِكُم اللّهُ
جميعا إنَّ اللّهَ على كُلِّ شىءٍ قدير»(28).
پر و بال ما كمند عشق اوست
***
موكشانش مىكشد تا كوى دوست
يعنى هر كس روى در جهتى دارد وبدان سوى روان است وجهت دهنده وبرندهاش خداست كه
زمام اختيار همه در دست قدرت اوست، پس به خوبىها وخيرات سبقت جوييد كه سعادت شما و
رضاى حق در آن است، كه هر جا بوديد وبه هر چه دل بستيد، همه راهها به اومنتهى
مىشود.
من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه
***
قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم
از خلاف آمد عادت به طلب كام كه من
***
كسب جمعيت از ان زلف پريشان كردم
"حافظ"
پس توجّه قلب وسرّ مصلّى به خداست وبَس: حضرت ابراهيم ماجراى ستارگان و
ستارهپرستان را به كشف پيامبرى يافت، و روشنگرى كرد كه:
همه هستند سرگردان چوپرگار
***
پديد آرنده خود را طلب كار
"نظامي"
و همه را غروب واُفول است ودست خوش زوال ومن ناپايندگان را دوست ندارم:
«قالَ لا أحِبُّ الآفلين»(29). «إِنّى وَجَّهْتُ وَجْهى لِلَّذى فطر السَّمواتِ
والأرض حَنيفا وما أنا من المشركين»(30).
معناى سخن معراجى حضرت خليل (عليه السلام)
اين است: من روى خود وقلب وسرّم را متوجّه خدايى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد،
و اين ميل وتوجه به حقّ عاشقانه وفطرى بود و با فناى در حق واِتّصاف به صفات او
حَقّانى شدن و از وحشت كثرات رهيدن وبه ديار امن وحدت رسيدن، واز شرك به توحيد
گريختن، چه نيك فرجامى است: از فنا گذشتن و به بقا رسيدن كه من مشرك نيستم، موحّدم.
عَقَدَ الْخَلائقُ فى الاْءِلهِ عقائدا
***
وَ أنا شَهِدْتُ جميعَ ما اعْتَقَدُوا(31)
مؤمن و ترسا جهود و نيك وبد
***
جملگان را هست روسوى اَحَدْ
بلكه سنگ و خاك و كوه و آب را
***
هست واگشت نهانى با خدا
"مثنوي"
ومعراج حبيب: حضرت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم):
«قُل إِنّ صَلاتى ونُسُكى ومحياى ومَماتى للّهِ رَبِّ العالمين لاشريك لَهُ وبذلك
أُمِرتُ وأنَا اَوَّلُ المُسلِمين»(32)؛ اى محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
بگو: همانا نماز وعبادتم وزندگى ومرگم همه للّه وبراى خداست، وحضور قلب ومقام
عِنديّتم، وشهود روح وسرّم، در زندگى وبندگى همه از تجلّيات عنايى تُست، نه از
لياقت بنده، كه توخود لياقت آفرينى، وبنده مجلاى تجلّيات تُست وآفريننده وپرورنده
همه موجودات تويى وبنده تومحمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
وهمه موجودات، عبديم وتوغنى مطلق وربّ العالمين، وبنده فقير را چه قدرت، كه دعوى
شركت با توكند وترا شريك نيست. ومرا رسالت است ومأمورم كه در سفر وسلوك از كثرت به
وحدت، قافله سالار همه انسانها باشم تا همراهان را از هيچى وپوچى كثرت شرك وجهنم
طبيعت، به وحدت وبهشت لقا ومقام عنديّت برسانم.
اى عزيز، از قول همراهان دانا بشنو:
به همراهى خواجه انس وجان
***
توان بر شدن تا به أعلى الجنان
نتيجه
مصلّى با توجّه، قبل از تكبيرة الاحرام، آيه (79 انعام) معراج خليل؛ يعنى «إنّى
وَجَّهتُ وجهى» وآيه 3 ـ 162 سوره انعام كه: «قل إِنّ صلاتى ونسكى...». را قرائت
مىكند، تا معراج انبياى عظام و مرسلين و ملائكه مقرّبين را براى خود فراهم كرده
باشد و به معراج مؤمن وارد شود.
تكبيرة الاحرام
جز خدا همه چيز را بر خود حرام كردم وخط بطلان بر ماسوى كشيدم:
ألا كُلُّ شىء ما خَلا اللّهِ باطِلٌ
***
و كلُّ نعيم لامُحالةَ زائلٌ
لَبيد (شاعر عرب جاهلي)
رَفْعُ اليدين: دو دست را محاذى دوگوش برداشتن وپشت سر شكستن واينك در پيشگاه
غنايت تهى دستم چون همه ماسوى را پشت سر ريختم.
واين شهود هم چنان ادامه يابد تا به سجده برسد وچشم از همه عالم فروبندد.
معنى تكبير اين است اى اَميم
***
كاى خدا پيش توما قربان شديم(33)
الها، غنى تويى وقادر تووهمه فقيرند وذليل، حضرت امام صادق (عليه السلام)
فرمايد: اى بنده خدا، نماز واجب را به وقتش به جاى آور وچشمت به جاى سجدهات باشد،
به نحوى كه نماز وداع باشد ومىترسى كه به اين نماز دوباره موفق نگردى وچنان سرگرم
حضرت حق باش كه از طرف راست يا چپت غافل باشى واگر بدانى در طرف راستت يا چپت كيست،
نماز حضور نيست. وبدان تودر پيشگاه كسى هستى كه تو را مىبيند وتو او را نمىبينى(34).
پاورقى:
(1). بقره (2) آيه 264.
(2). تفسير خواجه عبداللّه، ج 1، ص 113.
(3). اسراء (17) آيه 110.
(4). واقعه (56) آيه 85.
(5). سفينة البحار، ج 2، ص 45، كلمة الصلاة؛ علل الشرايع للصدوق باسناد، عن يعقوب
بن سالم، ص 364.
(6). شرح توحيد صدوق، ج 2، ص 666.
(7). قال اميرالمؤمنين (عليه السلام): «آخَرُ ما فارَقتُ عليه حبيب قلبى أن قال:
«يا على، إذا صلّيتَ، فصِلّ صلوةَ أضْعَفِ مَن خلفك ولاتَتَخِذَنّ مؤذّناً يأخذ على
أذانه أجرا». (محجة البيضاء عن الفقيه والتهذيب، ج 2، ص 12).
(8). وفى الصحيح عن الصادق (عليه السلام) قال: «صلّى رسولاللّه (صلّى الله عليه
وآله وسلّم): (في) الظُهر والعَصر فخفّف الصلاة فى الركعتين فلماانصَرَفَ قال له
الناس: يا رسولاللّه، أحدث فى الصلاة شيء؟ قال وما ذلك؟ قالوا: خففّتَ فى الركعتين
الأخيرتين،فقال لهم: أما سمعتم صراخ الصبّى؟» (محجَة البيضاء عن التهذيب وعلل
الشرايع، ج 2، ص 12).
(9). وقد كان معاذبن جبل يصلّى بقوم العشاء فقرأ البقرة، فخرج رجلٌ من الصلاة واتمّ
لنفسه، فقالوا: نافق الرجل، فتشاكيا إلى رسولاللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فزجر معاذا وقال: أفتّان أنت؟ اقرأ سورة سبّح والسماء والطارق والشمس وضحيها.
(المحجة البيضاء اخرجه ابن ماجه ورواه الصدوق فى الفقيه، ج 2، ص 13).
(10). وفى وسائل الشيعة ج 3، ص 415 باسناده رفع إلى النّبى (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) قال: «مَن أَمَّ قوما وفيهم من هوأعلم منه لم يزل أمرهم إلى السِّفال إلى
يوم القيامة» (المحجة البيضاء، ج 2، ص 5).
(11). باسناده عن جعفر بن محمد عن ابائه: إن النبى قال: «أئمتكم وافدكم إلى اللّه
فانظروا من توفدون فى دينكم و صلاتكم» و چند حديث ديگر.
(12). علل الشرايع، ص 333.
(13). لياقت امام جماعت
(14). مثنوى ميرخانى، ص 82.
(15). ذاريات (51) آيه 56.
(16). فتح (48) آيه 10.
(17). نساء (4) آيه 80.
(18). نساء (4) آيه 59.
(19). فتوحات، ج 1، ص 446، و اولىالامر در الميزان، ج 4، ص 435.
(20). انعام (6) آيه 118.
(21). ر. ك: مقدمه همين كتاب.
(22). تفسير شيخ اكبر، ج 2، ص 28.
(23). فيض كاشانى، علم اليقين، ج 1، ص 512 ـ 514.
(24). رعد (13) آيه 33.
(25). سيدبن طاوس، فلاح السائل، ص 101.
(26). شرح نهجالبلاغه محمد عبده، خطبه همام، 188.
(27). فتوحات، ج 1، ص 411؛ قاضى سعيد، اسرار الصلاة، ص 606.
(28). بقره (2) آيه 148.
(29). انعام (6) آيه 76.
(30). انعام (6) آيه 79.
(31). شرح جندى بر فصوص الحكم، ص 693.
(32). انعام (6) آيه 3 ـ 162.
(33). مثنوى ميرخانى، ص 255.
(34). وسائل الشيعه، ج 4، ص 685.