دعاى قبل از استفتاح در هر نماز
فى فَلاحِ السائل لمحمد الطاوس، بِسَنده، عَنِ الرضا (عليه السلام)
قال: «تَقُول بَعد الاقامة قبل الاستفتاح فى كُل صلاة اللّهم رَبَّ هذه الدعوة
التامة، والصلاة القائمة بَلِّغ محمدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
الدرجة والوسيلة، والفضل والفضيلة، باللّه استفتح، وباللّه استنجح، وبِمحمد رَسول
اللّه وآل محمد اَتَوَجّهُ اللهم صلّ على محمد وآل محمد وَاجْعَلْنى بِهِم عندك
وجيها فى الدنيا والآخرة ومِنَ المُقَرَّبين»(1)؛
سيد بن طاوس در فلاح السائل به سند خود از حضرت امام رضا (عليه السلام)
نقل مىكند كه فرمود: بعد از اقامه وقبل از تكبيرة الاحرام در هر نمازى بگو:
«خدايا كه پروردگار اين دعوت كاملى و اين نمازى كه برقرار است: حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
را به آن درجه و وسيلهاى كه سزاوار الطاف بىكران توست برسان (مقام محمود) وبه آن
شرافت وفضيلت عنايى خود نايل فرما، به حول و قوه خدا باب معراج مؤمن (نماز) را
مىگشايم وبه همان حول وقوه رستگار مىگردم وبه محمد رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
وآلش چشم هدايت مىدوزم (كه ايشان قافله سالار معراجند).
«خدايا، درود فرست بر محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
وآل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)،
وبه وسيله ايشان مرا در دنيا و آخرت نزد خود شرافتمند وروسفيد فرما، وبه وسيله
ايشان مرا از مقرّبين درگاهت قرار ده».
آنچه عيسى كرده بود از نام هو
***
مىشدى پيدا وِرا از نام او
چون كه با حق متّصل گرديد جان
***
ذكر آن اين است وذكر اين است آن(2)
خالى از خود بود وپر از عشق دوست
***
پس زكوزه آن تراود كاندر اوست(3)
دعاى اميرالمؤمنين (عليه السلام)
قبل از تكبيرة الاحرام
(چون ولى اللّه اعظم است وخود زبان فطرت انسانى است) لمحمد الطاوس عَن أبىعبداللّه
(عليه السلام)
فى حديث قال: «كانَ أميرُالمؤمنين يَقُول لاَصحابه: «مَنْ أقامَ الصَلاة وقال قبلَ
أن يُحَرِّم ويُكَبِّر: يامحسن، قَد أَتاك المسىء وقد أَمَرتَ المُحْسِن أَنْ
يَتَجاوَزَ عَنِ المسىء وأنْتَ المُحسِنُ وأنَا المسىء، فَبِحَقِّ محمد وآل محمد،
صَلّ على محمد وآل محمد وتَجاوَزَ عَن قبيحِ ما تَعْلَمُ مِنّي؛ فيقول اللّه تعالى:
ملائكتى اشهدوا أنّى قد عَفَوتُ عنه، وأَرْضَيْتُ عنه أهلَ تَبعاته».
معناى دعايى كه فلاح السائلِ سيد بن طاوس در صفحه 155 از امام صادق (عليه السلام)
نقل مىكند اين است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام)
در حديثى به اصحابش مىفرمود:
«كسى كه نماز به پاى دارد، و قبل از تكبيرة الاحرام بگويد: اى نيكوكار (اى خدا)،
بنده گنهكارت به درگاه آمده، توامر كردهاى كه هر نيكوكارى، تبهكار را ببخشايد،
اينك تونيكوكارى ومن تبهكار، تو را قسم مىدهم به حق محمد وآل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
درود فرست بر محمد وآل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
واز زشتىهايى كه از من مىدانى در گذر. (حضرت على فرمود:) در اين عذرخواهى بنده،
خداى تعالى فرمايد: اى فرشتگانم، گواه باشيد كه من گناهش را بخشيدم و با كرامت خود،
كسانى كه از او ستم ورنجى ديده بودند، راضى كردم».
از آن روزى كه مو را آفريدى
***
به غير از معصيت چيزى نديدى
خداوندا به حق هشت وچارت
***
زموبگذر شتر ديدى نديدى
"باباطاهر"
اشاره به دعاى فوق: «... اُعدّت للمتقين الذين ينفقون فى السَرّاء والضّراء
والكاظمين الغَيظ والعافين عَنِ الناس واللّه يُحِبَّ المحسنين»(4).
نيّت: قصد قربت
بعضى نيت را شرط صحت نماز دانستهاند وبعضى رُكن گفتهاند كه بنده قصد مناجات
پروردگارش را مىكند. آيا اين امكان پذير است؟ عارف مىگويد: اوبا من است «وهومعكم
اَيْنَما كُنتم»(5)؛ من قصد چه كسى نمايم؟ او از من دور نيست كه قصد حركت به سويش
كنم، اوجان جان من است.
قال اللّه تعالى: «انا بُدّك الّلازم يا موسى»؛ اى موسى، من لازمه لا ينفكّ وجود
تواَم(6)، دُوران با قصد قربت (به حق نزديك مىشوند) كه از بُعد وفُرقَت رها شوند
وبه اونزديك گردند ومن نزديكم، مگر اين كه از حالتى كه سالك را با خدا هست به حالتى
فوق آن ارتقا يابد، واين اختلاف احوال، مجوّز قصد ونيّت است، مثل اين كه قبلاً سالك
در حال حضور بود وحين نماز، كه در حال شهود حضور است، ولى هرگز از اوجدا نيست:
كى رفتهاى زدل كه تمنّا كنم تورا
***
كى بودهاى نهفته كه پيدا كنم تورا
غيبت نكردهاى كه شوم طالب حضور
***
پنهان نگشتهاى كه هويدا كنم تورا
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من
***
باصد هزار ديده تماشا كنم تورا
"فروغى بسطامي"
قد قامت الصلوة
فى فلاح السائل: للسيد بن طاوس بِسَنَده عَنِ النبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
إنّهُ قال: ما مِن صلاة يَحضر وَقتُها إلاّ نادى ملك بين يَدَى النّاس قُوموا إلى
نيرانَكم الّتى أوقدتموها على ظهوركم فاطفؤوها بصلاتكم(7)؛ سيدبن طاوس در كتاب فلاح
السائل، از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
خدا نقل مىكند كه فرمود: نيست نمازى كه وقتش برسد، مگر اين كه فرشتهاى در پيش مردم
صدا مىزند، برخيزيد آتشهايى كه با عملتان برافروختيد وبر پشت خود حمل مىكنيد، آنها
را با نمازتان خاموش كنيد، كه نماز آب رحمت است، طبق حديث ديگر از حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
كه فرمود: در اين جوى آبِ رحمتى كه جلو خانه شماست، وپنج مرتبه خود را در آن شست و
شو مىدهيد، ببينيد آيا در وجودتان چركى باقى مىماند؟ (پنج نوبت نماز شبانهروزى،
جوى رحمتى است كه پنج نوبت در آن شست و شو مىكنيد واز همه آلودگىها پاك مىشويد).
قَد قامَتِ الصّلاة: نمازگزار با گفتن اين جمله خبر مىدهد كه حتما نماز برپا شد.
سئوال: چون (قامَتْ) فعل ماضى است؛ به اين معنا كه نماز در زمانى پيش تحقّق يافت،
در صورتى كه نمازگزار در حال گفتن اين جمله، هنوز وارد نماز نشده است؟
جواب اول: وقَد وَرَدَ فى الخبر: «إنّ الإنسانَ فى الصّلاة مادام ينتظر الصَّلاة»(8)؛ يعنى در حديث است كه انسان وقتى منتظر نماز است، در نماز است، پس
وقتى به قصد وضو حركت كرد كه با آن وضونماز بخواند، يا وارد مسجد شده به انتظار
نماز، و در اين حالات، وفات يافت، اَجرِ آن نماز را دارد؛ يعنى آن كه قلبش متوجه
نماز است، نمازش برپاست، ولذا مىگويد: قد قامت الصلاة؛ يعنى توجّه قلب وسِرّ مَن در
نماز بوده وهست ومن در نمازم، به خلاف:
پارسايان روى در مخلوق
***
پشت بر قبله مىكنند نماز
كه اينان در نماز هم بىنمازند؛ يعنى منافقانه، بَدَن روبه قبله است وقلب، روى در
خلق، وآنان كه همواره ياد وذكر حق دارند، دايم در نمازند. پس بندهاى كه در راه
اقامه نماز مُرد، در حال نماز مُرده ونمازى است.
جواب دوم: به معناى آيه 37 سوره نور (24) از فتوحات(9)، كه به معناى دوام ذكر ونماز
است، توجه فرماييد:
«فى بُيُوتٍ أذِنَ اللّهُ أَن تُرفَعَ ويُذكَرَ فيها اسْمُهُ يُسَبّح لَهُ فيها
بالغُدُوّوالآصال رجالٌ لاتُلهيهم تجارةٌ ولابَيعٌ عَن ذِكر اللّهِ وإقامِ
الصَّلوةِ وايتاءِ الزّكوة» اين آيه دنباله آيه نور است: «اللّهُ نورُ السموات
والارض»(10)؛ يعنى اين نور خدا در خانهها ومقاماتى است كه خدا آنها را اجازه رفعت
داده و بركشيده كه ذكر وتسبيح خدا در آن جا بر دَوام است، صبحگاهان وشامگاهان كه
همواره قلبشان در حضور و مراقبه ومناجات ومكالمه است وسِرِّشان در كشف وشهود
وروحشان غوطهور درياى جمال و جلال و ذاتشان حيران وفانى در مقام ذات. ايشان در اين
مقامات نورى، در تسبيح وتقديس يكتاى وجودند، وحيران تجلّيات جمالى صبحگاهان وجلالى
شامگاهان، اينان چنان حيران مقام ذات وتجلّيات صفاتند كه دادوستد دنيا وى نتواند
اُنس واشتغالشان را از حق باز گيرد وبه خود مشغول كند، پس ايشان را دوام ذكر است
وغيرى نمىشناسند(11).
جواب سوم: «الذينَ هُم على صلاتِهم دائمون»؛(12) خوشا آنان كه دايم در نمازند.
پس ايشان در اين صلاة قلبى، نه تنها در بيدارى، كه در خواب هم ذاكر ومجذوب اللهاند
وباز هم دوام ذكر.
جواب چهارم: وفى الخبر: «إِذا فَرَضَ على نَفْسِه شىءً من النَّوافل دامَ عليه»(13)؛
در خبر است كه وقتى انسان چيزى از نوافل (مستَحبّات) را بر خود واجب كرد (مثل عهد
ونذر) بر آن دوام پيدا مىكند.
جواب پنجم: وفى الخبر: «الذين يقضون ما فاتَهم مِنَ الليل بالنهار وما فاتهم مِنَ
النهار بالليل»؛ يعنى وباز در خبر است: كسانى كه آن چه در شب از ايشان فوت شد، در
روز قضا مىكنند،
و آنچه در روز فوت شد، در شب قضا مىكنند، اينها دائم الذِكرَند.(14)
جواب ششم: «هوالذى جَعَلَ اللّيلَ وَالنّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أراد أَنْ يَذَّكَّرَ
أوأرادَ شُكوُرا»(15)؛ يعنى اوست خدايى كه شب و روز را در پى يكدگر آورد، براى كسانى
كه خواستند معرفتى بيابند وذكر خدا كنند يا عبادت كنند وسپاس گويند. پس اگر در روز
موفّق به كسب معرفت يا عبادت نشدند، در شب انجام دهند(16) واگر شب موفق نشدند، روز
انجام دهند و به بهانه قضا شدن ترك نكنند.
قول فصل
جواب هفتم: وكشف محمدى (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
از جناب استادم علاّمه حسنزاده آملى (روحى فداه) كه تلفنى استعانت كردم وبعد از ده
دقيقه تلفنى، اشاره به نكته 375 از هزار ويك نكته خودشان فرمودند واينك همان نكته:
فى الصحيح البخارى عن سعيد بن المصلّى: قال: كُنتُ اُصَلّى فى المسجد، فَدَعانىرسول
اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فَلَمْ أُجبهُ، فقلتُ: يا رسول اللّه، إنّى كُنتُ أُصلّى، فقال: أَلَمْ يَقُل
اللّه: «إستجيبوا للّهِ ولِلرَّسولِ إذا دَعاكُمْ». ثم قال لى: لاَُعَلِّمنّك سورةً
هى أعظم السّور فى القران قبل أنْ تَخرج مِن المسجد، ثم أخذ بيدى، فَلَمّا أراد أن
يخرج، قلتُ: ألَمْ تَقُل: لاَُعَلِّمنّك سورةً هىأعظم سورةٍ فى القران؟ قال:
الحمدُللّهِ رب العالمين: هى السَّبعُ المثانى والقران العظيم الّذىأُوتيتُه (ج 2،
ص 106، من التجريد الصريح لأحاديث الجامع الصحيح البخارى لابن المبارك)؛ اين بنده
گويد: كه صدر اين حديث سِرّى عظيم است براى اهل سِرّ چون سعيد بعد از نماز، عذر
آورد به اين كه يا رسول اللّه، در نماز بودم، كاَنّ رسولاللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: نماز مَنَمْ، مَن كه گفتم به سوى من بيا؛ يعنى به سوى نماز بيا. وذيل اين
حديث هم راستى بحرى عميق است: وقتى در عالم رؤيا به اين محروم گفتند هر چه خواهى از
سوره فاتحه بخوان (پايان سخن جناب استاد).
توجه: وحلّ تمام هفت پاسخ فوق، به شناخت اِتّحاد عقل وعاقل ومعقول است كه (سعيد)
گفت: من نماز مىخواندم، رسولاللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
مرا صدا زد، جوابش ندادم، بعد عذر آوردم كه يا رسولاللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)،
من در حال نماز بودم كه اجابت نكردم، حضرت فرمود: «ألَم يقلاللّه:
«استجيبوا للّه ولِلرّسول اِذا دعاكم»»؛ آيا خدا نفرموده: وقتى خدا وپيغمبر شما را
دعوت كردند، اجابت كنيد، كه جناب استاد كشف كردند كه حضرت رسول مثل اين كه فرمودند:
نماز منم، وقتى گفتم: به سوى من بيا؛ يعنى نماز گفت: بيا.
واين ريزه خوار سفره جناب استاد مىگويد: نماز خارجى ظلّ وجود مقدّس رسولاللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
يا رقيقهاى از آن حقيقت نور است، وتراوش وجودى حضرت (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
و مصلى وقتى مىگويد: قد قامت الصلاة؛ يعنى آن نماز قلبى وسرّى تحقّق يافت.
مداخل شيطان
راههايى كه شيطان از آن نفوذ مىكند سه قسم است:
شهوت، غضب و هوى.
شهوت حيوانيت است وغضب سبعيّت، وهوى شيطان است. شهوت آفتى بزرگ است، ولى غضب
هولناكتر از آن وهوى از هر دومهيبتر.
قوله تعالى: «أُتْلُ ما أُوحِى إلَيك مِنَ الكِتابِ وأقِمِ الصَّلوة إنَّ الصَّلوةَ
تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ والمُنكَر ولَذِكرُ اللّهِ اكبر واللّهُ يعلمُ ما
تَصْنَعُون»(17). و در آيه ديگر مىفرمايد:
«إنّ اللّهَ يأمُر بِالْعَدل والإحسان وايتاءى ذِى القُربى ويَنهى عَنِ الفَحْشاءِ
والمُنكَر والبَغى يَعِظُكُمْ لَعَلّكُمْ تَذَكّرُون»(18).
فحشا شهوت است، مُنكَر غضب وبَغى هوى، وبا اين سه، مسخ در امت موسى واقع شد:
«هَلْ أُنَبِّئُكُم بشرٍّ مِنْ ذلك مَثوبةً عِنداللّهِ مَن لَعَنه اللّهُ وغَضِبَ
عَليه وجعل منهم القِردَةَ والخَنازير وعَبَد الطّاغوتَ أولئك شرّ مَكانا وأَضَلّ
عَن سواءِ السَّبيل»(19).
پس با شهوت، انسان به خود ظلم مىكند وبه وسيله غضب به ديگران وبا هَوى به
پروردگارش.
لذا رسولاللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: «الظلم ثلاثه: ظُلْمٌ لا يُغفَر وظُلْمٌ لا يُترك وظُلمٌ عسى اللّه أن
يتركه: فالظلم الذى لا يغفر هوالشرك باللّه: «إنّ الشرك لَظلمٌ عظيم»(20) والظلم
الذى لا يُترك هُوظُلْمُ العباد بعضهم بعضا. والظلم الذى عسى اللّه أن يتركه هوظلم
الإنسان نَفْسَهُ»؛(21)
پيامبرم، براى پيروان عقايد شرك آلود، قرآن را تلاوت كن تا از عواقب شوم شرك
آگاه شوند وبه فطرت توحيدى باز گردند، ونماز به پاى دار، تا از قداست معراجى نماز
بهرهمند شوند واز فحشاء ومنكر، به عفّت ومعروف باز گردند، كه نماز بهترين باز
دارنده از آلودگىهاست وحقيقت نماز بزرگترين ياد وذكر خداست.(22) (ر.ك: مراتب هفت
گانه ذكر همين كتاب).
«إنّ اللّهَ يَأمُرُ بالعدل و الإحسان» عدل: دادن حق هر صاحب حقّى است طبق حقّش:
«جزاءً وفاقا»(23)؛ پاداش مطابق عمل، در سيئات، «ولَدَيْنا مَزيدٌ»(24) احسان و
افاضات بىنهايت، در حسنات.
احسان، محبّت ونيكى به محرومان است تا امن وسلامت در جامعه برقرار شود.
«ايتاءى ذى القربى»، محبت به محارم ونزديكان كه احسان ويژه است.
معناى آيه: خداوند براى تحقّق اجتماع صالح به سه چيز امر مىكند و از سه چيز نهى
فرمايد:
سه امر اول از منجيات وسه نهى دوم از مُهْلِكات است.
سه امر اول عبارتنداز:
1 ـ حق واقعى هر صاحب حقّى را اَدا كردن.
2 ـ نيكى به همه به ويژه محرومان.
3 ـ محبّت ويژه به نزديكان.
سه نهى دوم عبارتنداز:
1 ـ نهى از تجاوز از حدّ (يعنى امر به اعتدال).
2 ـ نهى از زشتكارىهايى كه در اجتماع مسلمين ناشناس وزشت است، مثل زنا وربا.
3 ـ نهى از ظلم كه در حقيقت امر به عدل است.
با اجراى سه امر اول وترك سه نهى دوم، اجتماع اسلامى، مدينه فاضله الهى مىشود.
«قل يا أهل الكتاب هَل أُنَبِّئُكُمْ بشرٍّ مِن ذلكَ مَثُوبةً عنداللّه...»(25)؛ اى
اهل كتاب (يهود ونصارى وغيره)، شما كه با مؤمنين ومحمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
دشمنى داريد. آيا شما را خبر دهم به بدترين كس از مؤمنين تا با ايشان دشمنى كنيد؟
اوخود شما هستيد كه مورد لَعْن وخشم خدا قرار
گرفتيد، وشما را تبديل كرد به بوزينه وخوك وبتپرست (بوزينه صفت ودلقك، خوك صفت،
وكثافت وحرام خوار، وبتپرست وجهانخوار).(26)
رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: ظلم سه قسم است:
1 ـ ظلمى كه قابل بخشايش نيست، مثل شرك (بىتوبه).
2 ـ ظلمى كه از آن نتوان گذشت، مثل ظلم بعضى از بندگان بر بعضى ديگر.
3 ـ ظلمى كه ممكن است از آن گذشت، مثل ظلم انسان بر نفس خود.
نتيجه شهوت، حرص وبخل است، نتيجه غضب، عجب وكبر، ونتيجه هوى، كفر وبدعت است. از
اجتماع اين شش، خصلت عدوان پديد مىآيد كه مستلزم بُعد از رحمت حق ودر پرده وحجاب از
خداست. واين نهايت اخلاق ذميمه است وقرين شيطان مذموم.
سوره فاتحه
1 ـ مصلّى وقتى گفت: الحمدللّه عزت بندگى خويش را مشاهده مىكند، چنان كه امام صادق
(عليه السلام)
فرمود: «العُبُوديةُ جُوهَرةٌ كُنْهُها الرُّبُوبيّةُ»(27). اين جا است كه شهوت از
اين وجود عزيز زايل مىشود وچون شهوت، بندگى شيطان است وعبد تحت عزت ولايت اللّه است
پس شيطان را به او دستى نيست.
2 ـ وهنگامى كه عبد دانست كه اَللّه رَبُّ العالمين است وهمه را اودر آن چه ندارد
مىپرورد، حرصش زايل مىشود وبه آن چه دارد بخل نمىورزد، چون بنده به هيچ چيز ربوبيت
ندارد، پس مالك نيست وهمه چيز را امانت خدا مىداند كه سهم روزى خواران است.
3 ـ و وقتى دانست خدا مالك يوم الدين است، بَعد از عرفان به رحمن ورحيم، غضبش زايل
مىشود كه همه فيوضات را از خدا مىداند ولذّتش در فقر بندگى است. و او تحت ولايةُ
الرحمن الرحيم است وبنده، مالك هيچ چيز نيست.
4 ـ وهر وقت گفت: «إيّاكَ نَعْبُدُ وإيّاكَ نَسْتَعين»، كبرش به اول وعجبش به ثانى
زايل مىشود، چون بنده خاضع است نه متكبّر.
5 ـ و وقتى گفت: «إهْدِنا الصِّراطَ المُسْتَقيم»، شيطان هوى برطرف مىشود، چون
هدايت را از خدا مىداند نه هواى نفس.
6 ـ و وقتى گفت: «صِراطَ الَّذينَ اَنعَمْتَ عَلَيْهِم»، كفرش زايل مىشود، چون
مُقِرِّ به اِنعام حق است كه انبيا را فرستاده است.
7 ـ وقتى گفت: «غَيْرِ المَغْضُوبِ عَلَيهِم وَلا الضّالّين»، بدعتش زايل مىشود،
چون گمراهى بدعت است وبا زوال رذايل شش گانه اخلاقى كه مجامع شرور است، حجاب وبُعدش
زايل مىشود.
توضيح: اسماى ثلاثه در بِسْمِ اللّه الرَّحمن الرَّحيم، دافع ذمايم سه گانه اصلى
اخلاقى است
وآيات هفت گانه سوره فاتحه مانع رذايل اخلاق هفت گانه است. و بيان مطلب اين كه:
1 ـ هر كه خدا را شناخت، شيطان هوى از اودور مىشود: «اَفَرايْتَ مَنِ اتَّخَذَ
إلهَهُ هَواهُ وأضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلمٍ وخَتَمَ عَلى سَمعِهِ وقَلْبِهِ و
جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوةً فَمَنْ يَهْديهِ مِن بَعْدِ اللّهِ أفَلا
تَذَكَّرون»(28)؛ اى پيامبر آيا ديدى؟ هر كس هواى نفسش را خدا گرفت ومتابعت كرد، خدا
اورا دانسته گمراه وشنوايى وقلبش را مُهر مىكند وبصيرتش را مىپوشد، پس چه كسى بعد
از خدا اورا هدايت مىكند؟ آيا شما متذكر نمىشويد؟
«يا مُوسى خالِفْ هَواك فَإِنّى ما خَلَقْتُ خَلْقا نازَعَنى فى ملكى اِلاّ
هَواكَ»(29)؛ اى موسى، با هواى نفْسَت مخالفت كن (يعنى راه حق وعقل گير)، براى اين
كه در مُلك من كسى مخالفت نمىكند، اِلاّ هواى نَفْسَت.
2 ـ وهر كه دانست كه اللّه رحمن است، غضب نمىكند، زيرا منشأ غضب طلب ولايت بر
ديگران است، وحال آن كه ولايت مخصوص رحمن است: «المُلْكُ يومئذٍ الحقُ لِلرَّحمن
وكانَ يَوْما، عَلى الكافرين عَسيرا»(30)؛ يعنى در قيامت مىبينى كه مالكيت واقعى
وقدرت مخصوص خداى رحمن است واين روز براى كافران كه اين مالكيت را نمىديدند بسيار
سخت است.
3 ـ وهر كه دانست كه اللّه رحيم است، به خود ظلم نمىكند وخود را به افعال حيوانى
آلوده نمىگرداند، يا از مقام انسانى كه به واسطه الرحيم يافته، سقوط نمىكند و
«أخْلَدَ إلى الأَرض»(31) نمىشود.
استعاذه
خداوند فرمايد: «فَإِذا قَرَأتَ القُرآن فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَيطانِ
الرّجيم»(32)، مُصَلّى در مناجات پروردگار خويش است ونمىداند با چه زبانى مناجات
كند، خداوند اورا مىآموزد كه با كلام خدا به ويژه قرآن مناجات كند يا به زبان اهل
اللّه كه انسان در مقام قرب است كه: «الصَّلوةُ قُربانُ كلِّ تقى»(33). ومصلى را
سزاست كه از وساوس رئيس اهل بُعد، يعنى شيطان
به خدا پناه برد تا در مَهالِكش نيفتد، چون اوخَنّاس است و از خدا باوران دور
مىشود.
سه استعاذه ديگر عبد، به ربّ:
1 ـ عارف حال خود را مىنگرد وآن چه برايش زيان بار است از هر چه تباهش مىكند به خدا
پناه مىبرد، چون همه در دست قدرت حق است، پس مىگويد: أعُوذُ بِك مِنْك؛ از قانون
تو، به توپناه مىبرم واز حُلُول واتّحاد، به فناى در توپناه مىبرم.
2 ـ ونازلتر از اين درجه اَعُوذُ بِرِضاك مِن سَخَطِك؛ از خشم توبه رضاى تو، پناه
مىبرم.
3 ـ ونازلترين، كه بهره نفس است: اَعُوذُ بِمُعافاتِك مِن عُقوبَتِك؛ پناه مىبرم
از كيفر تو، به عفو و بخشش تو(34).
توضيح مهم: به هر حال، بايد مُصَّلى از «يَنْطِقُ عَنِ الهَوى»، خارج گردد ودر سِلك
«إِنْ هُو إلاّ وَحْى يُوحى» در آيد (از هواى نفس به رضاى حق رسيدن).
ما قلم بر سر كشيديم اختيار خويش را
***
اختيار آن است كو قسمت كند درويش را
مصلّى بايد قبل از قرائت حمد وقرآن، به خدا پناه برد، چون نفس جاى هر رِجس وتيرگى
است وهر چه آبادتر وسرسبزتر باشد، بيشتر چراگاه شياطين است، حتى وَساوس واحاديث
شياطين را در اين علفزار هرز بيشتر مىتوان شنيد كه «وإنّ الشّياطينَ لَيُوحُونَ إلى
أوْليائِهم لِيجادِلُوكُم وإنْ أطَعتُمُوهُم إنَّكُم لَمُشرِكون»(35).
يعنى شياطين به دوستانشان خبر مىدهند (كه مثلا ذكر خدا بر ذبيحه چه اثرى دارد؟) اين
خبر را مىدهند تا شما را به جدال بكشند واز إلقاى شكّ، ايمان شما را سُست كنند واگر
شما پيروآنها شديد، به شرك گراييدهايد.
سؤال: چاره چيست؟
جواب: بايد از نفس حيوانى كه علفزار شياطين است به عالم قدس؛ يعنى عقل الهى عروج
كرد ومىدانيد كه نهايت عروج شيطان تا عالم نفس است وشيطان «خَلَقْتَنى مِنْ نار»(36)
است وآتش از مَوادّ وعناصر اين عالم است وراهى به عالم تجرّد وقدس ندارد، پس انسان
اگر از عالم نفس حيوانى ارتقا يافت، دست تسلّط شيطان به او نمىرسد، چون اودر حضور
حق ومقام قلب است كه حرم خدا و مَهْبَط اَنوار و تجلّيات صفات و اَسماى مقدّسه حق
است و جاى
علم وحى و محبّت و عشق خدا و ذكر و اُنس او و جذبه حقّ و واقعيت «ألا بِذِكراللّهِ
تَطْمَئِنُّ القُلوب»(37) كه دل آرام گيرد به ذكر خدا(38)، وروى عَن جعفر الصادق (عليه السلام)
انّه قال: «ما يَمْنَعُ أَحَدُكُم إِذا دَخَلَ عَلَيْهِ غَمٌّ مِنْ غُمُومِ
الدُّنيا أن يَتَوَضَّأ، ثُمَّ يَدخلُ المَسجد فَيَركَعُ رَكْعَتَيْنِ،
يَدعُوفيهِما، أما سَمِعتُم قولَه تَعالى:«وَاسْتَعينُوا بالصَّبرِ والصّلوة»
وقوله: «وانّها لكبيرة»(39)»(40)؛ روايت شده از امام صادق (عليه السلام)
كه فرمود: وقتى غمى از غمهاى دنيا بر شما رسيد چرا وضونمىگيرد و داخل مسجد شده و
دو ركعت نماز بخواند و در نماز دعا كند، آيا نشنيديد سخن خدا را كه از صبر و نماز
كمك جوييد، چون نماز عظمت دارد.
شيخ اكبر گويد: در افتتاح قرائت قرآن، در نماز و غير آن پناه بردن به خدا از شيطان
رجيم، فَرض است، به دليل اَمر وارد از پروردگار كه «فَإذا قَرَاْتَ القرآنَ
فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشّيطانِ الرجيم»(41).
أعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرّجيم، حذرا عَنْ مَكْرِه وَإغْوائِه وَدفْعا
لإعجابِك عَن نَفسِك؛
از وساوس شيطان به خدا گريز تا باب رحمت، برتوگشوده شود وسپس باب ملكوت را با مغفرت
ورحمت بگشايد.
و باب جبروت به فضل وكرامت گشوده شود(42)، توضيح اين كه لاهوت، عالم اِله؛ جَبَروت،
عالم عقول واسماء اللّه وصفات اللّه؛
ملكوت، عالم مثال؛ ناسوت، عالم طبيعت وكونِ جامع، انسان كامل، حضرات خمس، مُلك،
عالم ماده (عالم شهادت، ارض) وملكوت، عالم مجردات (غيب، سماء)(43).
الصلوة بعين اللّه
«ومن الليل فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لك عَسى اَن يَبْعَثَكَ رَبُّك مقاما
مَحمودا»(44).
1 ـ پيامبرم: بعد از خواب شبانه، اكيدا بعضى از شب را بيدار باش تا نماز شب را
اقامه
كنى، باشد كه پروردگارت، تورا به مقام محمود برساند، تا خلايق از نيل به اين كرامت
عظمى وشفاعت كبرى همه ترا بستايند.
وچون تو واسطه بين عالم غيب وشهود هستى و با جنبه معراجيت رحمت و فيض را گرفته و با
جنبه بشرى افاضات حق را به كائنات برسانى واين جا همه كائنات حامد تواند، وتومحمود
همه، اللّهمَّ صَلِّ على محمدٍ وآل محمّد.
2 ـ خدا فرمايد: «فَاذْكُرُونى أَذْكُركُمْ»(45)؛ يعنى بندگانم، مرا ياد كنيد تا شما
را ياد كنم.
3 ـ خدا فرمايد: «نَسُوا اللّهَ فَنَسيهُمْ»(46)؛ يعنى منافقين اطاعت خدا را فراموش
كردند، خدا هم بندگى خود را از يادشان برد، يا از يادشان برد كه انسانند لِذا حيوان
صفت شدند.
نتيجه سه آيه فوق: تو رشته بندگى مَگسل، الطاف رَبّانى بر دوام است.
4 ـ «هوالذى يُصَلّى عَلَيكُم وملائِكَتُهُ لِيُخرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إلى
النور وكانَ بالمؤمنينَ رحيما»(47)؛ يعنى خدا رحمت رحيمى خود واستغفار ملائكهاش را
هميشه بر شما مىرساند، چون رحمت خدا بر مؤمنين جاودانه است. پس از اين ظلمتكده دنيا
به درآى تا دلت، سينه سينا گردد وتجلّيگاه نور،... وممكن نيست بنده عاشق، در معراج
نمازش، محراب ابروى يار، بىتابش كند ومعشوق را در تجلّيات حُبّى مشاهده نكند.
اگر مجنون دل شوريدهاى داشت
***
دل ليلى از اوشوريدهتر بى
"باباطاهر"
«يُحبُّهُمْ ويُحِبّونَهُ»(48)؛ نخست خدا بنده را دوست مىدارد و بعد بنده خدايش را
دوست مىدارد.
نتيجه: وقتى بنده نمازش باطنى و قلبى شد، خدا را با فرشتگانش در صلاة و رحمت بر خود
مشاهده مىكند (چون حق وعبد هر دودر صلاتند).
وصلات بنده پرتوتجلّى صلات حق است وتجلّى حق بر قلب بنده، به قدر معرفت واستعداد
بنده است و بنده را استعدادى نيست، خداست كه استعداد آفرين است وخداى استعداد
آفرين، حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
را مجمع كلّ اسما وصفات عنايى خود قرار داد وهشدار
كه حضرت با اين همه قدرت شهود محبوب، روشنى چشمش در نماز است، چون اللّه در قبله
حضرت است ودگر هيچ (آيات سوره معارج نشان دهنده اين حقيقت است).(49)
منع دزدى شيطان
ولذلك نهى عن الالتفات فى الصلاة، وذكر أنّ الالتفات شىء يختلُسُه الشيطان مِنْ
صلاة العبد فيحرّمه مشاهدة محبوبه سواء كان الالتفات قلبيا أوحسيّا. بل لوكان محبوب
هذا الملتفت، ما التفت الى غير قبلته بوجهٍ.
تذكر: اگر مُصلّى با شهود يا خطور شيطانى توجه حسّى يا قلبى به غيرش كرد، مهم نيست،
چون توجه فطرى وقلبى وسرّى مصلى به محبوب است: والحق فى قبلة المصلّى وهو يعفو عن
هذه الوساوس(50).
حرامٌ على عينى معاينةُ السّوى
***
وحلّ دَمى إن كان غيرك فى عينى
يقولون لون الماء لون اِنائه
***
أنا الآن من ماء إِناء بلا لونٍ(51)
اذا تَغَيّبتُ بَدى
***
وإِنْ بَدى غيّبنى
اى همراه، توسالك ديار محبوبى وچشمت به سلوك ونماز حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)،
ومحمّديان معصوم است، هشدار، از قافله راهيان معراج عقب نمانى وروشنى قلبت، اللّه
مشهود در قبله توست، وشيطان در كمين است كه توجّه قلبت را بدزدد، هشدار، چشم قلبت
از محبوب بر نگردد.
توجه: اين خطورهاى شيطانى، با عدم توجه به آن محومىشود، كه در مرتبه وَهم است
وناپايدار، اما مقام قلب كه حرم خداست. از صادق آل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
وترجمه حافظ وحى بشنو:
رواق منظر چشم من آشيانه تُست
***
كرم نما وفرودآ كه خانه خانه تست
به تن مقصرّم از دولت ملازمتت
***
ولى خلاصه جان خاك آستانه تست
من آن نيم كه دهم نقد دل بهر شوخى
***
در خزانه به مُهر توونشانه تست
"حافظ"
واما ابيات عرفانى عربى را شارح بزرگوار فصوص الحكم محيىالدين، جناب جندى
رضىاللهعنه در شرح جندى، (ص 693) در يك شهود عرفانى وخلوت با خدا چنين سروده است:
حرامٌ على عينى معاينةُ السّوى
***
وحَلَّ دمى اِنْ كانَ غَيرُكَ فى عينى
مشاهده غير تو بر من حرام است
***
وكافرم وخونم حلال، اگر غير ترا بنگرم
يقولون لَونُ الماءِ لونُ إِنائِه
***
أنا الآنَ مِنْ ماءِ إناءٍ بِلا لَونٍ
يعنى مىگويند آب بىرنگ است وبه رنگ ظرفش مىباشد (اختلاف عقايد درباره خدا)، من
اكنون از آب ظرف بىرنگم، يعنى:
به هر رنگى كه خواهى جامه مىپوش
***
كه من آن قدّ رعنا مىشناسم
إذا تَغَيّبْتُ بَدى
***
وَ إنْ بَدى غَيَّبَنى
يعنى از همه، در تو فانى شدم و تو را شناختم و:
چوسلطان عزّت علم بركشد
***
جهان سر بجيب عدم دركشد
"سعدي"
«واَلْقيتُ عليك مَحبّةً منّى وَلِتُصْنَعَ عَلى عَينى»(52)؛ اى موسى ذرّهاى از
محبّت خود را به جان توافكندم تا فرعونيان اسير محبّت توگردند وتودر چشم من پرورش
يابى وفرعونِ مستكبر، گهواره تورا به ناز بجنباند.
از واردات قلبى
با توجه به آيات فوق: وقتى به نمازم خواندند، چشمم را به حسن مطلق گشودند، ومن همه
آفرينش را در چشم كرم ولطف بىكرانش ديدم، به آغاز وانجامم بردند وبه ظاهر وباطنم ره
دادند، همه در چشم رحمتش خلق مىشدند وپرورش مىيافتند، وهمه كتب آسمانى وآيات قرآنى،
بعين اللّه بود ونمازم اوشده بود، اودر چشم من بود وما همه در چشم كرم لايَزالش.
وكيست كه در چشم محبّتش پرورش نيابد؟ واين خطاب به موسى، خبر از يك حقيقت كلّى است
كه: همگان در چشم لطف خدا پرورش مىيابند.
و اينك، اى نمازگزار، به حديث رحمة للعالمين حضرت محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
توجه فرما كه به
اَبىذرّ فرمودند: «يا اَباذر، اُعْبُدِ اللّهَ كَأَنّك تَراهُ، فَإِنْ كُنْتَ
لاتَراهُ فَإِنّه يراك»؛ يعنى اى اباذر خدا را از روى شهود، عبادت كن كه فقط خدا در
چشم توباشد، واگر تو را آن شهود نيست، بدان كه همواره تودر چشم لطف پروردگارى(53).
«عَميَتْ عَينٌ لاتَراك عَلَيها رَقيبا»(54)؛ يعنى كور باد چشمى كه تورا در حال
مراقبت از خود نبيند، چون عارف چشم از توبر نمىدارد، وتوچشم لطف ورحمت از مخلوق
محبوبت برنمىگيرى(55).
پاورقى:
(1). ص 155.
(2). «فاذكُرونى أَذْكُركُمْ» (بقره (2) آيه 152).
(3). مثنوى رمضانى، ص 411.
(4). آل عمران (3) آيه 133 و 134.
(5). حديد (57) آيه 4.
(6). حديث قدسى به نقل از علامه حسنزاده آملى و سبزوارى، اسرارالحكم، ص 500.
(7). سيد بن طاوس، فلاح السائل، ص 156.
(8). فتوحات مكيه، ص 404.
(9). ج 1، ص 404.
(10). نور (24) آيه 36 ـ 37.
(11). تفسير منسوب به شيخ اكبر، ج 2، ص 141.
(12). معارج (70) آيه 23.
(13). بيان السعادة، ج 4، ص 204.
(14). بيان السعادة، ج 4، ص 204.
(15). فرقان (25) آيه 62.
(16). الميزان، ج 15، ص 256.
(17). عنكبوت (29) آيه 45.
(18). نحل (16) آيه 90.
(19). مائده (5) آيه 60.
(20). لقمان (31) آيه 13.
(21). كافى، ج 2، ص 24، تفسير صافى ذيل آيه و خصال صدوق باب الثلاثه مثل آن از امام
باقر (عليه السلام).
(22). معناى آيه 45 عنكبوت (29).
(23). نباء (78) آيه 26.
(24). ق (50) آيه 35.
(25). مائده (5) آيه 60.
(26). الميزان، ج 6، ص 29.
(27). مصباح الشريعة، قاضى سعيد، شرح توحيد صدوق، ج 2، ص 89.
(28). جاثيه (45) آيه 23.
(29). تفسير ملاصدرا رحمهالله، ج 1، ص 169.
(30). فرقان (25) آيه 26.
(31). اعراف (7) آيه 176.
(32). نحل (16) آيه 98.
(33). محجة البيضاء، ج 1، ص 339.
(34). قاضى سعيد، شرح توحيد صدوق، ج 1، ص 611.
(35). انعام (6) آيه 121.
(36). اعراف (7) آيه 12.
(37). رعد (13) آيه 28.
(38). تفسير شيخ اكبر، ج 1، ص 690.
(39). بقره (2) آيه 45.
(40). تفسير صدرا، ج 3، ص 280.
(41). فتوحات، ج 1، ص 420.
(42). شرح اصول كافى صدرا، ص 90ت.
(43). به نقل از حاشيه شرح منازل السائرين، شرح گلشن راز، ص 132.
(44). اسراء (17) آيه 79.
(45). بقره (2) آيه 152.
(46). توبه (9) آيه 67.
(47). احزاب (33) آيه 43.
(48). مائده (5) آيه 54.
(49). واما قوله: «وجُعلت قرةُ عينى فى الصلوة»، ولم ينسب إلى نفسه، فإنّ تجلى الحق
لِلْمُصَلّى إنما هوراجع إليه تعالى لا إلى المصلّى، لأنه مِن عنايته الأزلية فى حق
بعض عباده وما يرجع إلى العبد فيه هوالاستعداد، وذلك ايضا راجع إلى اللّه تعالى
وفيضه الاَقْدَسْ.
فلما حصل ذلك التجلّى مِنَ اللّه لنبيّه على طريق الامتنان عليه، كانت المشاهدة من
جانب النبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) أيضا بطريق الامتنان من اللّه وليس قرة
عينه إلاّ مشاهدة المحبوب التى تُقرُّبِها عينُ المحبّ مِنَ الاستقرار (روشني)
فَيَسْتقر العين عند رؤيته فلا ينظر معه إلى غيره. در چشم محبّتش پرورش يافتن و به
نمازش نماز بردن معناى آيه «و من الليل فتهجد به نافلة لك».
(50). شرح جندى، ص 693.
(51). شرح جندى، ص 693.
(52). طه (20) آيه 39.
(53). مكارم الاخلاق، در وصاياى رسول اكرم به ابىذر، فصل پنجم.
(54). دعاى عرفه و مناجات سيدالشهدا.
(55). سيدبن طاوس، اقبال الاعمال، ص 349.