أسرار الصلاة يا معراج عشق

مهدى سمندرى نجف آبادى

- ۴ -


سرگذشت بيت اللّه و امكان اقامه نماز

1 ـ در زمان آدم(1) از آسمان نازل شد، يعنى تنها انسان صاحب مقام قلب است، ومقام قلب خالص نبود، بلكه داراى دوباب بود: شرقي؛ يعنى مقام قلب و غربي؛ يعنى مقام نفس، تا كم‏كم با تزكيه رذايل وتجليه ملكات نفسانى، باب غربىاش شرقى شود.

2 ـ طوفان جهل در زمان نوح، عالم را غرق كرد وطواف در مقام نفس مىكردند وقال الصادق (عليه السلام): «بَقِى مَوْضِعها لم يُغرق، فَسُمّى بِالبَيتِ العَتيق، لاِعْتاقِه عَنِ الْغَرق»؛ امام صادق (عليه السلام) فرمود: حرم به جاى خود از غرق محفوظ ماند، لذا نامش را بيت العتيق نهادند، چون به آسمان چهارمش بردند واز غرق محفوظ ماند.

3 ـ در زمان ابراهيم (عليه السلام) دوباره از آسمان نازل شد وابراهيم، همسر وذريّه‏اش را «بِوادٍ غَيرِ ذى زَرْعٍ عَنْدَ بَيتِكَ الْمُحَرَّم»(2) اسكان داد تا در مقام قلب، يعنى حرم اللّه اقامه صلات شهود كنند.

4 ـ «وَاِذ يَرفَعُ ابراهيمُ القَواعِدَ مِنَ البَيْتِ واِسماعيل رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا»(3)؛ وابراهيم واسماعيل ستون‏هايش را چنان بالا بردند كه به مقام سرّ وفطرت توحيدى رسانيدند وباب شرقىاش را كه مقام قلب وسرّ بود، گشودند واز اين در زيارت بيت اللّه الحرام كردند.

5 ـ ابراهيم مأمور تطهير بيت‏اللّه شد از هر شِركى: «لِلطّائفين والقائمين والرُّكَّعِ السُّجود»(4)؛ براى طواف كنندگان ونمازگزاران (قيام كنندگان) وركوع وسجود كنندگان.

6 ـ ابراهيم در اين جا به مقام شهود توحيدى رسيد واز مقام روح وسرّش گفت: من سِرّ وجانم را متوجّه آفريدگار آسمان‏ها وزمين كردم وعاشقانه سَر در خط فرمانم ونه از مشركان: «إِنّى وَجّهْتُ وَجْهى لِلَّذى فَطَر السَّمواتِ والأرضَ حَنيفا وما أنا مِنَ المُشرِكين»(5).

7 ـ اينك بيت‏الحرام قلب مهيّاى زيارت شد: «واَذّن فِى الناسِ بِالحَجِّ يَأتُوك رِجالاً وعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ»(6)؛ اى ابراهيم، مردم را صَلا زن كه بيت اللّه مهيّاست، قصد اين خانه كنيد يا از مقام نفس حيوانى سفر كنيد تا به كعبه قلب وارد شويد «يَأتُوك رِجالاً»؛ تا پياده‏ها كه با پاى رياضت سفر مىكنند به سوى توبيايند «وعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ»؛ وسواران بر شترهاى لاغر ونفس از رياضت كُشته، از راه دور ودرّه‏هاى گود، خود را به حرم اللّه قلب برسانند.

8 ـ «لِيَشهدوا مَنافِعَ لَهُم وَيذْكُرُوا (بِالاتِّصافِ بصفاتِ اللّه) اِسْمَ اللّهِ، فى أيامٍ مَعْلوماتٍ، عَلى مارَزَقَهُم»؛ تا شاهد فوايد علمى و عملى كه از كعبه قلب عايدشان گشته، باشند، تا ذكر خدا كنند در يوم النّحر والثلاثة بعده: ايّام التشريق مِنْ بَهيمَةِ اَلانْعامِ (النفوس المذبوحة تقربا الى اللّه) «فَكُلوا مِنها واَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقيرَ»(7)؛ تا شتر و گاو و گوسفند را للّه قربانى كنند ودر حقيقت، نفس خود را قربان كرده باشند با حربه رياضات ومجاهدات، فكلوا من لُحُوم اخلاقها السّلوكية وأَطعموا البقية، البائس الفقير، يا خود، پس از نفس كُشتن، از فضايل مقام قلب، خود بهره‏مند شوند وبه فقراى مستعدّ، اطعام معرفت وتزكيه نفس كنند.

9 ـ «ثُمّ ليَقْضُوا تَفَثَهُمْ ولْيُوفُوا نُذورَهُم وَلْيَطوَّفُوا بِالْبَيتِ العَتيق»(8)؛ سپس اِزالِهِ مُو و ناخن وكثافات ظاهرى وكثافات باطنى وهَيَأتِ رذيله كنند ونفس را مهذّب كنند كه از حِقْد وحسد و شهوت و غضب و غيره پاك شود و به پيمان و عهد ازل (كه قالوا بَلى، در پاسخ «اَلَسْتُ بِرَبِّكُم»(9)، «وحَمَلها الانسان»(10)، نسبت به ولايت اللّه است) وفا كنند ودر تَجْليه وتَحليه وتحصيل معارف، حق فطرت الهى را ادا كنند.

10 ـ وآن وقت، در سِلك ملكوت اعلى، حولِ عَرشُ اللّهِ المَجيد طواف بيت عتيق كنند (كه از طوفان جهل زمان نوح مصون ماند كه قلب عالم است): «اِنَّ اَوّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنّاسٍ لَلَّذى بِبَكّةَ مُباركاً وهُدى لِلعالمين»(11).

«ذلِكَ ومَنْ يُعَظِّم حُرُماتِ اللّهِ فَهُوَخَيرٌ لَه عِندَ رَبِه»(12)؛ وبر شمرده‏ها همه حُرُماتِ اللّه است وتعظيم اين حرمت‏ها، بَذرِ معرفتى است كه مشاهده حضرت حق وترقى به مقامات قُرب وحضور را نتيجه مىدهد كه تقواى قلوب است(13).

سرگذشت بيت‏اللّه

«اِنَّ أوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مَباركا وهُدى لِلْعالَمين»(14).

اى خداوندگارم! توپروردگار اين دعوت تامّى واين واقعيت صلاتى كه تحقق يافته. وكامل‏ترين مراتب يقين در آيه «الذين آمنوا وتَطْمَئِنّ قلوبهم بِذِكْرِ اللّه ألا بِذكر اللّهِ تطمئن القلوب»(15)؛ يعنى اوّلين خانه‏اى كه براى عبادت مردم مقرّر گشت، حرم بكّه (مكّه) است كه براى عبادت مجتمع گردند، واز بركات همگانىاش بهره‏مند شوند.

حضرت موسى وقتى به وادى مقدّس (بيابان سينا) رسيد به اوخطاب شد: «فلمّا أتيها نُودى يامُوسى * إِنّى أَنا ربك فَاخْلَع نَعليك إنّك بِالوادى المقدس طُوى * وأَنا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمايُوحى * إِنّنى أنا اللّهُ لا إلهَ إلاّ أنا فَاعْبُدنى وأقِم الصّلوةَ لِذِكرى»(16)؛ اى موسى، من پروردگار تواَم (وتودر وادى مقدّس هستي) اَدب حضور نگه‏دار، وكفشت را بيرون كن (يعنى تعلّقاتت را از هر دو سرا به دور افكن) تا لايق مقام قُرب و قدس پروردگارت گردى و اينك كه تجرّد يافتى، برگزيده من هستى، وَحى مرا گوش دار:

من اللّه‏ام خدايى جز من نيست پس مرا عبادت كن: «وأَقِم الصّلوةَ لِذكرى»؛ ونماز را براى ذكر وياد من به‏پاى دار (با نمازت مرا ياد كن) وكشف مولانا اين است:

مرا غرض زنماز آن بود كه پنهانى *** حديث درد فراق توبا توبگذارم

«الذين آمنوا وتطمئنّ قلوبهم بذكر اللّه ألا بذكر اللّه تطمئِنّ القلوب»؛(17) يعنى آنان كه به حقيقت ايمان آوردند، قلب‏هايشان به ذكر خدا انس گرفت تا به درجه اِطمينان رسيدند وبدانيد كه با ذكر خدا قلب‏ها از پريشانى مىرهد وبه اطمينان مىرسد. وبا ذكر مجدّد، با خدا اُنس مىگيرند وبا انس جذبه پديد آيد، وجذبه، ذكر مجدد مىطلبد وذكر، انس افزايد، وهمچنان اين دَوَران برقرار است، تا شهود حق ودوام ذكر وهَيَمان. (لطفا به مراتب هفت‏گانه ذكر در همين كتاب مراجعه فرماييد).(18)

وبدانيد كه هر مرتبه‏اى از ذكر درجه‏اى از يقين را ايجاب مىكند:

از علم اليقين وعين اليقين وحقّ اليقين: 1 ـ علم اليقين: معرفت صورت حاصله شىء در نفس به آثارش مثل رؤيت پروانه آتش را 2 ـ عين اليقين: مشاهده ومعاينه شىء معلوم در نفس، مثل اِحساس پروانه حرارت آتش را. 3 ـ حق اليقين: متحقق شدن به معلوم در نفس، يا شهود حق، حقيقةً در عين جمع احدى مثل آتش شدن پروانه (فنا در ذات).

و كريمه: «ربنا إِنّى اسكنت مِن ذريّتى بوادٍ غَيْرِ ذى زرع عندَ بَيْتِك المُحرّم ربّنا ليقيموا الصلوة (مركز و حقيقت صلات در كل عالم) فَاجْعَلْ أفْئِدةً مِنَ النّاس تَهوى اِلَيهِم (وطواف، جذبه خداست) وَارزُقهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرون»(19) بِوادٍ غَير ذى زَرعٍ: (الطبيعة الجسمانية: الخالية عن ذرع الإِدراك والمعرفة. ابراهيم دل از اسباب بريد، تا به قرب حق فايز شود).

عند بيتك المحرّم؛ أى القلب (الذى هوحَرَمُ اللّه، وهوالمسجد الحقيقي) ربّنا ليقيموا الصلوة (المناجاة والمكاشفة).

فاجعل افئدة من الناس (الحواس) تهوى اليهم: تميل إليهم بالمشايعة وترك الميل إلى السِفل والبدن (وقتى دل از غير حق قطع شد، دل‏هاى حق طلب به او مىپيوندند و محبت او مىگزينند) «إذ أوحَيْنا الى أُمّك ما يوُحى * أن اقْذِفيهِ فى التابوت فَاقْذِفيهِ فى الْيم فَلْيُلْقِه الْيَمّ بالسّاحل يَاْخُذْهُ عدوٌلى وعدوٌله وأَلْقَيْتُ عَلَيك مُحَبّةً مِنّى ولِتُصْنَعَ عَلى عينى»(20) ذره‏اى از محبت حق، فرعون را واداشت كه گهواره موسى را به ناز بجنباند. (وارزقهم من ثمرات المعارف والحقائق).

«لَعَلَّهُم يَشْكُرون» (باستعمال المدركات فى طلب الكمال)(214) قال رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «قَلْبُ المُؤمِن بَيْن إصْبِعين مِنْ أصابِعِ الرّحمن حتى يَفتَحَ لأَحَدِهِما فَيُوَطِّنَهُ الرُّوح، فَيَكُونُ اِجْتيازُ الثانىمُجَرّدَ اختلاس وبِه يَتَحَقَّقُ حُكْمُ السَّعادةِ والشِقاوَة فى الاخرة».(22)

«رَبَّنا إنّى أسْكَنْتُ مِنْ ذريَّتى بوادٍ غيرِ ذى زرعٍ عِندَ بَيْتِكَ المُحَرَّم ربّنا لِيُقيمُوا الصَّلوة»(23)؛ شهود حضرت ابراهيم اين بود كه تا سكونت در وادى غير ذى زرع است وعند بيتك المحرّم مقام قلب، اقامه صلات امكان پذير است. زرع حظّ نفس حيوانى است وقتى از آن گذشتى وبه بيت مُحَرَّمِ قلب مُقام كردى، اقامه صلات امكان پذير است وموائد آسمانى مهيّا، واين شهود حضرت ابراهيم، حق است در كلّ ازمنه چه قبل از ابراهيم وچه بعد از او.

ودريغا، كه دنيا طلبان حوالى حرم را از زينةُ الحيوة الدنيا پر كردند، كه حظّ نفس حيوانى است واگر كسى در مقام نفس وشاكله آن، كه همان زينة الحيوة الدنياست، به مكّه رفت، سفر آفاقى كرده نه سفر انفسى وبه حرم قلب واصل نشده وبه حقيقت مناسك واقامه صلات راه نيافته است (از واردات قلبي).

«رَبَّنا إنّى اَسكنتُ مِن ذريّتى...» از قول ابراهيم خليل (عليه السلام) كه عرض كرد: پروردگارا، من برخى فرزندانم را در اين هامون خشك ولَم يزرع سكونت دادم، نزد خانه با حرمت تو(محرّم: كار غير خدايى در آن حرام است وبراى همه، جاى امن است) تا زَرق وبرق دنيا مشغولشان نكند، وخالصانه نماز به پاى دارند وعبادت توكنند. خدايا، دل‏هاى برخى را مشتاق ايشان كن تا در كنارشان ساكن گردند ويا از همه جا بيايند وبا ايشان انس گيرند وبه اعمال حج پردازند. پروردگارا، ايشان را از ثمرات انسانى ومعارف ربّانى روزى فرما، باشد كه سپاسگزار توگردند.

اُلفت بين قلب‏ها پيوندى است خدايى

خدا به پيامبر فرمود:«لَوأنفَقْتَ ما فى الأَرضِ جَميعا ما ألَّفتَ بينَ قُلُوبِهِمْ، ولكنَّ اللّهَ ألّفَ بَينَهُم إنّهُ عزيزٌ حكيمٌ»(24)؛ يعنى آدم‏هاى مادى، زمينىها را مىفهمند واز انوار عقلانى بىبهره‏اند ومنكر. اگر قلب، اسير ومطيع نفس شد، روى به عالم سفل مىكند وتحت فرمان واهمه كه سلطان عالم حيوانى است، مىگردد. واگر دنيا را به او دادى، غضب وشهوتش (دو وزير واهمه) را تقويت كرده‏اى كه موجب كينه ودشمنى است، نه الفت ومحبّت، وحرف ملائكه زمينى را تصديق كرده‏اى كه گفتند: «أتَجْعَل فيها مَن يُفسِد فيها ويَسفِك الدّماء»(25) واين نتيجه عالم كثرت واضداد است «ولكنَّ اللّه أَلَّفَ بَينَهُم»؛ مقام قلب است كه حرم خداست وجايگاه انس ورحمت به بندگان خدا وهر چه قلب مصفّا گردد، حرم خدا تقويت شده كه جاى محبت وعشق به حق است وجاى وحى وتجليّات ربّانى ومحبت به خلق، ووحدت، كه موجب محبّت روحانى والفت قلبى است، چون محبت، ظلّ وحدت است والفت ظلّ محبّت، وعدالت ظلّ الفت، وخداوند حكيم است، چون الفت ومحبت را بين ايشان ايجاد فرمود، پس از وحدت، محبّت پديد مىآيد و از محبت، الفت واز الفت، عدالت وجاى همه در قلب است.

دين فطرت

«فَأقِم وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفا، فِطرتَ اللّهِ الَّتى فَطَر الناسَ عَليها لا تبديلَ لخلقِ اللّهِ ذلك الدّينُ القَيّم ولكنَّ أكثر الناسِ لا يعلمون»(26)؛ پس اى محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، توروى دل به جانب دين معتدل وفطرى بنما، دينى كه سازگار حقيقت انسان است كه انسان‏ها بدين آيين سرشته شدند: سرشت توحيدى است وضامن سعادت آن‏ها، «ذلك الدين القَيِّم»؛ كه جاودانه است، ومربوط به ازمنه، وامكنه، وعقايد ملت‏ها نيست كه عقايد ملت‏ها آن را ساخته باشد: مطابق افكار آن ملت وآن مكان وزمان، وقابل تطبيق با زمان بعد نباشد وآيندگان آن را مطابق زمان و مكان و حالشان تغيير دهند و تبديل كنند، بلكه فطرت آفرينش با فطرت انسان به هم آميخته است(27). «فطرت اللّه» حالتى است كه حقيقت انسان بر آن سرشته شده: متن هستى وقوانين ابدىاش از صفا وتجرّد ازلى، وتوحيد محض(28).

بدن و لباس ظاهر نمازگزار

بدن و لباس نمازگزار بايد از تمام نجاسات پاك باشد، مگر خون بدن انسان و حيوان حلال‏گوشت در حال سلامت وكمتر از درهم، واِلا در حال بيمارى وزخمى كه نتوان شست بىاشكال است.

لباس باطن

لباس باطن را از قرآن بشنويم: «وثيابَكَ فَطَهِّر * والرُّجزَ فَاهجُر»(29)؛ نفس وجانت را از انديشه‏هاى شرك آلود ورذايل اخلاقى پاك دار واز گناه ومعصيت دورى كن.

اين جاست كه نمازگزار عارف قبل از تكبيرة الاحرام مناجاتش با خدا چنين است: «اللّهمّ باعِدْ بَيْنى وبَيْنَ خَطاياى كَما باعَدْتَ بَينَ المَشرِق والمَغرِب»(30)؛ يعنى خدايا، بين من وخطاهايم چنان فاصله بينداز كه بين مشرق ومغرب فاصله انداخته‏اى، يا خدايا، چنان مرا پاك كن كه هرگز خطا به من راه نيابد، هم چنان كه مشرق ومغرب يا نور وظلمت هرگز به هم نمىرسند.

اى عزيز، بنده مطيع را وقتى حق به مناجات خود دعوت كرد، اورا به مقام قرب فرا خوانده و مقام قرب متخلّق شدن به اخلاق اللّه وصفات اللّه است علما وعملاً، و فناى فى اللّه تا به بقاى باللّه نايل شود. اينك تودر حال وُرُود به معراج مؤمنى، «والصَّلاةُ قُربانُ كُلِّ تَقى»(31) وخطاهاى گذشته را با آب توبه شسته‏اى واينك در مقام قرب وشهودى واهل معرفت گفته‏اند: «حدُّ التَّوبَةِ اَنْ تَنسى ذَنبك»(32)؛ يعنى حدّ توبه آن است كه گناه را براى هميشه فراموش كنى، چون تودر مقام قربى وگناه، بُعد از خداست وياد گناه توجه به حظّ نفس وسوء اَدَب وجفا در مقام قرب وصفاست.

وچون در مقام حضور وشهودى، به شيطان و وساوس اوتوجه مكن وبگذار بميرد، حيف نيست كه لذّت شهود جمال معشوق را چشم بپوشى وبه مُرده شيطان نفس امّاره لگد بزنى، ونگران ظلمات اعمال زشت گذشته باشى، كه با توبه وايمان وعمل صالح، همه مبدّل به نور گرديد: «فَاُولئك يُبَدِّل اللّه سَيِّئاتِهِم حَسَناتٍ»(33)؛ چه لذت گذشته عصيان، وچه خجلت كنونى، كه روزى نافرمان بوده‏ام، تواكنون آن گناه كار نيستى وهمه نورى.

وياد گناه، گناه است ومانع حضور، ودشمن مرده نفس امّاره را زنده مكن، مگر در اين معراج، سلطان وحدت بر توغلبه نكرده آيا هنوز خود را مىبينى ونفس امّاره و گناه و غير او را؟ سخن سرور آزادگان در دعاى عرفه است كه: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لاتَراك عَلَيْها رَقيبا» وچنان كه صفى فرمايد:

اى اهل دل، مباد كه رو بر قفا كنيد *** كز يك خطا شويم همه روسياه عشق

درويش از گناه وصواب است بىخبر *** در كيش ماست غفلت از شه، گناه عشق

"صفى عليشاه"

لباس نمازگزار

اى عزيز، آن چه درباره ثياب ولباس نمازگزار فرموده‏اند حق است وآن چه به ما داده‏اند همان واردات ايشان است.

ثياب ملكات نفس است، چه ثوب عزّت وچه ثوب ذلّت، وآن خود افعال انسان است كه با تكرار فعل، كم كم ملكه انسان مىشود، چه خوب وچه بد، وانسان در سراى ديگر با همان لباس خود بافته كه مالك آن است، محشور مىشود، اينها را بدن‏هاى برزخى نيز مىگويند. اين جا خداوند به اشرف انسان‏ها فرمايد: صفات وانديشه‏هاى دل خود را از غير خدا پاك گردان وبا خدا، يكتا شو و از غير، بيگانه وبا خلق خدا، رحمت باش ولباس ادب مصلّى را پاك دار؛ يعنى ادب حضور وشهود احدى را يكتا شو.

نظريات تفاسير در معناى ثياب

«وثيابك فَطَهِّر* والرجز فاهجر»

1 ـ قيل: كناية عن إصلاح العمل ولا يخلومن وجه؛ فإن العمل بمنزلة الثياب للنّفس بمالَها من الاعتقاد، فالظاهر عنوان الباطن، وكثيرا ما يكنّى فى كلامهم عن صلاح العمل بطهارة الثوب، «والرجز فاهجر» أى الإثم والمعصية.(34)

2 ـ جوامع الجامع: عن قتادة: الثياب عبارة عن النفس‏أى ونفسك فطهّر مما يُستقذر من الأفعال.

3 ـ البيضاوى: «وثيابك فَطَهِّرْ»: هوأول ما أُمِرَ به مِن رفع العادات المذمومة، أوطَهِّر نفسك مِنَ الأخلاق الذَّميمة، فيكون أمرا باستكمال القوة العملية بعد أمره باستكمال القوة النظرية أوفطهّر دثار النبوة عمّا يدنّسُه من الحقد والضجر وقلّة الصبر.

4 ـ وفى المفردات للراغب والمجمع قيل: الثياب كناية عن النفس، والثواب ما يرجع إلى الإنسان من جزاء أعماله، فيُسمّى الجزاءُ ثوابا تصورا أنّه هوهو أى الجزاء نفس العمل، فى قوله تعالى: «فمن يعمل مثقال ذرةٍ خيرا يره» ولم يقل: جزائه.

5 ـ وفى بيان السعادة: «وثيابك فطهّر»: طهّر قلبك من أدناس الكثرات وتعلّقاته. «والرجز فاهجر»: القذر وعبادة الأوثان والعذاب والشرك، والكل مناسب.

اى پيامبر، جامه‏ات را پاك دار. 1 ـ برخى گفته‏اند: يعنى عملت را پاك دار، چون عمل مانند لباس است براى نفس انسان، چرا كه عمل پديده نفس است. عقيده خوب، عمل خوب را پديد مىآورد وعقيده بد، عمل بد را، پس ظاهر انسان نمودار باطن اوست:

از تورُسْتَسْت اَر نكويست ار بدست *** ناخوش وخوش هم ضميرت از خودست

گر به خارى خسته‏يى خود كشته‏يى *** ور حرير و قزدرى خود رشته‏يى

"مثنوي"

غالبا گويند: فلانى پاك جامه است؛ يعنى عملش صالح است.

«والرُّجزَ فاهجر»؛ يعنى از گناه دورى كن.

2 ـ تفسير جوامع الجامع از قتاده نقل مىكند كه، ثياب نَفسِ انسان است؛ يعنى جانت را از افعال پليد پاك‏دار.

3 ـ تفسير بيضاوى گويد: «وثيابك فَطَهِّر»: اول دستورى كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مأمور به آن شد برطرف كردن عادات زشت بود؛ يعنى نفست را از اخلاق نكوهيده پاك‏دار. پس عقل بايد كامل گردد تا عمل كامل پديد آورد واز كينه وكم صبرى دور باشد.

4 ـ مفردات راغب ومجمع البيان گويند: به قولى ثياب نفس انسان است. ثواب خود عمل است كه از انسان جدا نيست وبه انسان باز مىگردد. «فَمَنْ يَعمَل مِثقال ذَرَّةٍ خَيرا يَرَهُ»؛ يعنى كسى كه به قدر ذرّه‏اى عمل نيكوكرد، همان عمل را مىبيند ونفرمود جزاى آن را.

5 ـ بيان السعاده گويد: «وثيابَك فطهر»؛ يعنى قلبت را از كثرات وتعلقاتش (پريشانىها) پاك دار يعنى از كثرت امكان به وحدت سبحان گريز. «والرجز فاهجر»؛ يعنى از پليدى وبندگى بت‏ها وعذاب شرك، خدا را يكتا شو و همه نظرات خوب است.

لباس باطن نمازگزار (مصلّي)

اى همراه، از قرآن بشنو شرح اين لباس ومُلَبَّس به لباس را:

«وضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قريةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئنَّةً يَأتيها رزقُها رَغَدا مِن كلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأنعُم اللّهِ، فَأذاقها اللّهُ لباسَ الجُوعِ والخوفِ بِما كانوا يَصنَعُون»(35).

نفس برزخ بين جسم مادى وقلب مجرد است. اگر روى به اين سو كند، غذايش حيوانى وتحت فرمان وَهم، كه سلطان مملكت حيوانات ودر حيوانات سلطان به حق است. وانسان مطيع وَهم بايد غذاى حيوانى را از دست دو وزير شهوت وغضبِ اين سلطان غاصب بگيرد ومصرف كند، و غذاى حيوانى، جز حيوان نمىپرورد وسلطان انسان عقل است ودو وزيرش عقل نظرى و عقل عملى.

هر كه كاه وجوخورد قربان شود *** هر كه نور حق خورد قرآن شود

"مثنوي"

اگر نفس روبدان سو كند كه سرشت وحركت طبيعى آن است كه، «إلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطَّيِب والعَمَلُ الصالِح يَرفَعُهُ»(36) كه فطرت توصعودى است نه نزولى، وتوانسانى وغذايت تجلّيات حق است به عنوان الهام و وحى واشراقات قلبى كه قلب محل حُبُّ اللّه است وشرح تجليات اسما وصفات: «فَليَنظُرِ الإنسانُ إلى طَعامِهِ * إنّا صَبَبْنا الماءَ صبّا»(37)؛ وتوانسانى، ببين غذايت انسان‏ساز است؟ غذاى انسان آسمانى است نه زمينى وحيوانى.

لباس ظاهر وباطن نمازگزار

«وإذا فَعَلوُا فاحِشَةً قالُوا وَجَدنا عَلَيها آبائَنا وَاللّهُ أمَرَنا بِها، قُل اِنَّ اللّهَ لا يَأمُرُ بِالفَحشاء أتَقُولونَ عَلى اللّهِ ما لا تَعلمونَ قُلْ أمَرَ رَبّى بِالقِسطِ وأقيموا وجوهَكُم عِندَ كُلِّ مَسجدٍ وادْعوهُ مُخلِصينَ له الدّين»(38).

«وإذا فعلوا فاحشة»: اهل جاهليّت عريان مىشدند وطواف بيت الحرام مىكردند ومىگفتند: ما بايد مثل روزى كه از مادر زاده شديم، عريانا طواف بيت كنيم نه با لباسى كه در آن مرتكب گناه شده‏ايم. لذا تكه‏اى از جلد وپوست حيوان را به خود مىبستند كه وسطش شكاف داشت وساتر عورت نبود وبا آن طواف مىكردند وهم چنان اين رسم داير بود تا بعد از فتح مكّه كه پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آنها را منع كرد. وقتى كه پيامبر حضرت على (عليه السلام) را با آيات برائت به مكه فرستاد وپيامبر وبعضى از مسلمين اين كار آنها را عيب مىگرفتند، آنها عذر مىآوردند كه پدرانمان اين كار را مىكردند وخدا ما را امر كرده كه، «وَجَدنا عَلَيهِ آبائَنا وَاللّهُ أَمَرنا بِها»؛ اى پيامبرم، به اينها بگو: خدا امر به زشتكارى نمىكند. آيا چيزى كه نمىدانيد به خدا نسبت مىدهيد؟ اين افتراى بر خداست، چون وحى به زشتكارى نازل نشده است.

خدا امر به اعتدال در كارها كرده وترك افراط وتفريط و: «أقيموا وُجُوهَكُم عِنْدَ كُلِّ مَسجِد». هنگام عبادت از غير خدا بگسليد وبه او بپيونديد. خود عبادت توجه به حق است، نه مورد توجه؛ يعنى بايد اورا ببينى، نه عبادتت را(39).

زينت واقعى: لباسُ التقوى

«يا بَنى آدم قَدْ أنزلنا عَلَيكُم لِباسا يُوارى سُواتِكم وريشا ولباسُ التَّقوى ذلك خيرٌ ذلك مِن آياتِ اللّه لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرون»(40).

«لباسا»: اى فرزندان آدم، براى شما پوششى فرستاديم كه پوشيدنىها (مقابح) را بپوشد (ستر عورت)(41).

«وريشا»: وشما را به زيبايىها بيارايد.

واين لباس وزينت آفريده خدا وعمل‏كرد انسان است. «ولِباسُ التَّقوى ذلك خَير»؛ وجامه پرهيزگارى بهترين لباس است واين جا پروردگار انسان را از لباس وآرايش ظاهر به آرايش باطن سوق مىدهد، واهميّت دومى را متذكّر مىشود كه تقوى پوشش رذايل درونى است از شرك تا گناه، كه زشت‏ترين ودردناك‏ترين زشتىها، ناپاكىهاى درونى است كه، «نارُ اللّهِ المُوقَدَة الّتى تَطَّلِع على الأفئِدَة»(42)؛ يعنى آتش افروخته خداست كه به قلب نفوذ كرده وآن را احاطه مىكند ومىگدازد.

در نمازت جامه ستر عورت است *** نزد اهل دل حضورت زينت است

كشف عورت در طواف ودر نماز *** نيست لايق، نزد عقل وامتياز

هم چنين گر قلب باشد بىحضور *** هست عريان از لباس قُدس ونور(43)

مكان مُصلّى

تمام روى زمين پاك است وپاك كننده وجايگاه سجده بندگان پاك دل وهر جا تَحريمِه صلات بستى، همان جا محراب ومعراج تواست وهمه جا ملك خداست وبنده، بنده خدا كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «وجُعِلَتْ لِى الأرضُ مسجدا وطهورا». مگر جايى كه مَجازا در ملكيت بندگان خدا است وتصرّف در آن بسته به رضايت آنها؛ جاهايى كه معصيت خدا در آن جا مىشده، يا تودر آن جا معصيت كرده‏اى، ترك كن كه ياد گناه، بُعد است وتودر مقام قُربى. امام رضا (عليه السلام) فرمود: «الصَّلوةُ قُربانُ كُلِّ تَقى»(44). وجاهايى را برگزين كه جايگاه ذكر خداست وتجليات خدا در آن جا بر دوام است. «قَلْبُ المُؤمِن عَرشُ اللّهِ»(45) وآن جاها را خدا به مقام رفيع ياد كرده است:

«فى بُيُوتٍ أَذِن اللّهُ أنْ تُرفَع ويُذكَرَ فيها اسمُهُ»(46)؛ در خانه‏هايى كه خدا رخصت رفعت داده، چون جايگاه عمل صالح وذكر خداست. «إلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ (روح) الطَيّبُ والعَمَلُ (ملكات) الصّالِحُ يَرْفَعُهُ»(47)؛ معرفت حق وعمل صالح، رافع الدرجاتند وعارف مظهر رفيع الدرجات.

مسجدى كان اندرون اولياست *** سجدگاه جمله است، آن جا خداست

مساجد و مشاهد مشرّفه وهر جا كه جايگاه ذكر خدا باشد، برترين جا براى نماز است كه با جماعت نمازگزاران هم آوا باشى و برتر از اينها قلب وسرّ انسان است وهمان‏ها ذاكر حقند وكم كم دائِمُ الذِكر والحُضُور: «إلاّ المصلين الذين هُم عَلى صَلاتِهم دائِمون»(48).

اركان نماز

ستون‏هاى نمازند كه با كم يا زياد شدن آنها، عمدا يا سهوا نماز باطل است كه عبارتنداز: 1 ـ نيت، 2 ـ تكبيرة الاحرام، 3 ـ قيام حال تكبيرة الاحرام تا اتّصال به ركوع، 4 ـ ركوع، 5 ـ دوسجده.

نيّت را برخى شرط صحت نماز دانسته‏اند.

تكبيرة الاحرام، اللّهُ اَكبَر اول نماز، يعنى خدا بزرگ‏تر از آن است كه وصف گردد اين را در حالى مىگويى كه دست‏ها تا بناگوش بالا آمده وكف‏ها باز است؛ يعنى دستم تهى وفقيرم ودست‏ها را پشت سر بشكني؛ به اين معنا كه همه عالم را پشت سر ريختم تا از همه به تورسيدم، يعنى آسمان، زمين، سيّارات، كهكشان‏ها، بيكران‏ها وتمام ذرّات وجود واين پيكر بزرگ آفرينش وبه تعبير ديگر، انسان كبير، مثل تمام اعضا واجزاى پيكر انسان صغير تحت تدبير يك روح مدبّر وبه سوى يك هدف مطلوب كلّ، در حركتند: «إنَّ إلى رَبِّك الرُّجعى»(49). وزمام اختيار كلِّ وجود به دست قدرت آن روح مدبّر است وهمه سر در خط فرمان ودر صراط مستقيم به سوى هدف مشخص خودشان در خلقت، رهسپارند، چنان كه خداوند تعالى مىفرمايد: «مامِنْ دابّةٍ إلاّ هُوآخِذٌ بِناصيَتِها إنّ رَبّى عَلى صِراط مُستقيم»(50). هيچ ذرّه‏اى در كل آفرينش بيراهه نمىرود كه زمام كل وجود در اختيار روح مدبّر است، همان طور كه در جاى ديگر مىفرمايد: «يُدَبِّرُ الأمْر مِنَ السّماءِ اِلى الأَرْضِ ثُمَّ يَعرُجُ إليه» كه از آسمان تا زمين (در كل آفرينش) تحت تدبير «فعّالٌ لِما يريد»(51) است وماسوى اللّه همه سر در خط فرمان: «قالَتا اَتَيْنا طائِعينَ»(52)، همه منقاد وتحت فرمانيم، وقتى براى نمازگزار اين شهود دست داد كه،

همه هستند سرگردان چوپرگار *** پديد آرنده خود را طلب كار

"نظامي"

وانسان سزاوارتر به بندگى است.

زينت

در تفسير خواجه عبداللّه «يا بَنى آدَمَ خُذُوا زينَتَكُم عِنْدَ كُلِّ مسجِدٍ وكُلُوا وَاشربُوا وَلاتُسْرِفُوا»(53) به زبان علم معنا اين آيت ستر عورت است در نماز وبه زبان كشف، زينت هر بنده، در مقام مشاهدت، حضور دل است ولزوم حضرت، چنان كه گفته‏اند:

زينت نفس عابدان، آثار سجود است وزينت دل عارفان، انوار وجود، وعابد به صفت عبوديت در حال سجود، وعارف، بر بساط قرب، در وجد وشهود.

واسراف: آن چه در راه خدا چون كوهى صرف كنى، اسراف نيست، ولى اگر دينارى در راه گناه صرف كنى، اسراف است وحرام دانستن طيّبات حق، نيز اسراف است(54).

زينت ظاهر وباطن نمازگزار

«يا بَنى آدَمَ خُذُوا زينَتَكُم عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ»(55)؛ أى لازِمُوها وتَمسَّكُوا بِها:

فَزينَةُ المَقامِ الأول (مِن السُجود): هِى الإِخلاص فِى العَمَل للّه، وزينَةُ المَقامِ الثانى هى التوكُّل ومُراعات شِرائِطِه، وزينَةُ المَقام الثالث هى القيامُ بِحَقِ الرِّضا، وزينَةُ المَقامِ الرّابع هىالتَمكين فى التحقيق بِالحقيقَةِ الحقيّه ومُراعاةِ حُقوقِ الاِستِقامة وشَرائطَها(56)؛

زينت انسان به بندگى است، واوج مقام بندگى، سجده است. پس همواره در حال سجده باشيد وسر از سجده بر مداريد در چهار مقام:

مقام اول: سجده خالصا لوجه اللّه باشد، نه به اميد بهشت وترس از دوزخ.

مقام دوم: توكّل، يعنى همه كارها به او افكن، كه تو را توان انجام كارى نيست، مگر به حول قوه او، والعبد يدبّر واللّه يُقَدّر.

مقام سوم: در رضاى او باش و هواى نفس خود را فراموش كن.

مقام چهارم: از خود فانى شو، وبه صفاتش متّصف، تا قطره‏وار به درياى احديّت واصل شوى.

از پاى تا سرت همه نور خدا شود *** در راه ذوالجلال چوبى پا وسر شوى

"حافظ"

پاورقى:‌


(1). تفسير صافى، ذيل آيه 128 سوره بقره.
(2). ابراهيم (14) آيه 37.
(3). بقره (2) آيه 127.
(4). حج (22) آيه 26.
(5). انعام (6) آيه 79.
(6). حج (22) آيه 27.
(7). حج (22) آيه 28.
(8). حج (22) آيه 29.
(9). اعراف (7) آيه 172.
(10). احزاب (33) آيه 72.
(11). آل عمران (3) آيه 96.
(12). حج (22) آيه 30.
(13). تفسير منسوب به شيخ اكبر، ج 2، ص 103.
(14). آل عمران (3) آيه 96.
(15). رعد (13) آيه 28.
(16). طه (20) آيات 11، 12، 13، 14.
(17). رعد (13) آيه 28. ر.ك: الميزان، ج 14، ص 150.
(18). ص 32 همين كتاب.
(19). ابراهيم (14) آيه 37.
(20). طه (20) آيه 38 و39.
(21). تفسير منسوب به شيخ اكبر، ج 1، ص 658.
(22). تفسير صدرا، ج 5، ص 166.
(23). ابراهيم (14) آيه 37.
(24). انفال (8) آيه 63.
(25). بقره (2) آيه 30.
(26). روم (30) آيه 30.
(27). الميزان، ج 16، ص 189.
(28). وتلك الفطرةُ الأولى ليست إلا مِنَ الفَيضِ الأقدس الذى هوعينُ الذات، مَن بقى عليها لم يُمكِن اِنحرافهُ عنِ التوحيد، واحتجابه عَنِ الحَق، وإنّما يَقَعَ الانحراف والاِحتِجاب مِن غَواشى النشأة و عوارض الطبيعة عند الخلقة، أوالتربية والعادة (تفسير منسوب به محيى الدين، ج 2، ص 262).
(29). مدثر (74) آيات 4 و5.
(30). فتوحات، ج 1، ص 419.
(31). محجة البيضاء، ج 1، ص 339.
(32). همان، ص 416.
(33). فرقان (25) آيه 70.
(34). الميزان، ج 20، ص 160.
(35). نحل (16) آيه 112.
(36). فاطر (35) آيه 10.
(37). عبس (80) آيات 24 و25.
(38). اعراف (7) آيات 28 و29.
(39). الميزان، ج 8، ص 73.
(40). اعراف (7) آيه 26.
(41). الميزان، ج 8، ص 67.
(42). همزه (104) آيات 6 و7.
(43). تفسير صفى عليشاه، ص 235.
(44). محجة البيضاء، ج 1، ص 339.
(45). وَاللّهُ سُبحانَهُ هُوسُلطانُ القلبِ بَل القَلْبُ عَرْشُهُ (سفينة البحار، ج 2، ص 441).
(46). نور (24) آيه 36.
(47). فاطر (35) آيه 10.
(48). معارج (70) آيه 22 و 23.
(49). علق (96) آيه 8.
(50). هود (11) آيه 56.
(51). هود (11) آيه 107.
(52). حم سجده (41) آيه 11.
(53). اعراف (7) آيه 31.
(54). تفسير خواجه عبداللّه ج 1، ص 328 و تفسير صافى، ذيل آيه 31 سوره اعراف.
فى الدر المنثور... عن سعيد بن جبير قال: كان الناس يطوفون بالبيت عراة، يقولون: لانطوف فى ثياب أذْنَبْنا فيها، فجاءت امراةٌ، فألقَت ثيابَها، و طافت، و وضعت يدها على قُبلها و قالت:
اليوم يبدو بعضه أوكلّه *** فما بدا منه فلا أُحِلّه
فَنَزَلَت هذه الآية: «خُذُوا زينَتَكم عند كل مسجد»إلى قوله: «والطّيباتِ مِنَ الرّزق» و فى تفسير القمى قال فى رواية أبىالجارود عن أبى جعفر (عليه السلام) فى قوله تعالى: «يا بنى آدم قَد أنزَلنا عَلَيكم لِباسا يُوارى سَوآتِكم وريشا و لباسُ التَّقوى»... قال (عليه السلام): «فأما اللباس فاللباس التى تلبسون وأما الرياش فالمتاع و المال، و امّالباس التقوى فالعفاف. إن العفيف لاتبدو له عورة و إن كان عاريا من اللباس، والفاجر بادىء العورة و إن كان كاسيا مِنَ اللباس». (ر. ك: الميزان، ج 8، ص87 ـ 88) و تفسير صافى ذيل آيه 31 سوره اعراف و براى ترجمه به ص 67 همين كتاب.
(55). اعراف (7) آيه 30.
(56). تفسير شيخ اكبر، ج 1، ص 432.