وقت اذان
قال رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم):
«ألا وإنّ فى أيّامِ دَهْرِكُم نَفَحاتٍ ألا فَتَعَرَّضوا لَها»؛ نفحه در تمام ايام
هست، ولى بيدارى گاه گاه است وحضرت مىخواهد ما هميشه بيدار باشيم. دليل دوام نفحه:
1 ـ فيض دائم است، چون اسماءُ اللّه تعطيلى ندارند.
2 ـ اگر فيض وقفه پيدا كند وهمان گاه مرزوقى گرسنه وتشنه شود، نمىتوان گفت رازق
تعطيل كرده است، بلكه بايد سلطان وقت بر قلب مؤَذّن ونمازگزار حاكم باشد. چنانكه
هنگام سحر مؤذن هر چه لذت توحيد را بيشتر چشيده باشد، نغمهاش جانبخشتر است. چون
با نغمه خوش، آيات ومواعظ وحكم واشعار زيبا را به ياد دوست زمزمه مىكند، به انتظار
رسيدن وقت لقاء كه اوطلايهدار كاروان معراج است، خفتگان را صلا مىزند كه برخيزيد
نسيمهاى بهشتى در حال وزيدن است.
گفت پيغمبر: كه نفحتهاى حق
***
اندر اين ايام مىآرد سبق
گوش هش داريد اين اوقات را
***
در رباييد اين چنين نفحات را
نفحهاى آمد شما را ديد ورفت
***
هر كرا مىخواست جان بخشيد ورفت
نفحهاى ديگر رسيد آگاه باش
***
تا از اين هم وانمانى خواجه تاش
وبراى سبقت گرفتن به اوقات فضيلت، حديث است كه:
«سيروا فَقَدْ سَبَقَ المُفْرَدون»؛ اى خفتگان برخيزيد، حركت كنيد، تك سواران پيشى
گرفتند، وبه مقصد رسيدند(1).
وقت نافله شب گذشت، راكعين وساجدين، از اين حُجُب مادى گذشتند وبه حضرت دوست
رسيدند، سپيده اميد دميد، شمس حقيقت از مشرق ذات در تجلّى است، قلبها را مجلاى اين
تجلّيات قرار دهيد وروحها را به اين نفحات رحمانى بسپاريد تا حيات طيّبه بيابيد
وقيامتتان قيام كند.
قال رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
لِمالك بنِ الحُويرِث ولِصاحِبِه: «إِذا كُنْتُما فى سفر فَأذِنّا وأَقيما الحديث»؛
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
به مالك بن الحويرث ورفيقش فرمود: وقتى در سفر هستيد اذان واقامه بگوييد(2).
تذكر: انسان از آغاز ولادت با نَفَسهايش مسافر است، هر نَفَسى، قدمى به مرگ. قيل:
«أنفاسُك خُطاك إِلى أَجَلِك» وهرگز نشايد كه در جايى درنگ كند، اگر بيش از يك نفس
در مرحلهاى بماند، فعل خدا را در جان خود تعطيل كرده، چون خدا در خلق خود هر لحظه
در شأنى وكارى است وبايد انسان نفَس به نفَس، مراقب فعل خدا در وجود
خود باشد وجذبهها ونفحات را دريابد. هنگام طلوع فجر است ولقاء اللّه: «قد قامت
الصلوة».
هين مگوفردا كه فرداها گذشت
***
تا به كلّى نگذرد ايام كشت
"مثنوي"
وعن الباقر (عليه السلام):
«المؤذّن يغفر اللّهُ له مَدّ بَصَرِه، ومَدَّ صَوتِه فى السَّماء، ويُصَدِّقُه
كلُّ رَطبٍ وَيابِسٍ يَسْمَعُه، ولَه مِن كلِّ مَن يصلّى معَه فى مسجده سهمٌ، ولَه
بِكُلِّ مَن يُصلّى بِصَوتِه حَسَنَةٌ»(3).
نقلاً عن الفقيه باب الاذان؛ يعنى امام باقر (عليه السلام)
فرمود: مؤذن به اندازهاى كه قدرت بصيرت اوست وبه قدر معرفتش وآسمانى بودن صوتش،
مشمول غفران ورحمت خدا قرار مىگيرد. وهر تَر وخشكى، يعنى تمام ذرّات ومجرّدات كه
اذانش را بشنوند، با او همآوا هستند واين شهادتها وكلمات توحيدى را تصديق مىكنند؛
يعنى همه در ذكر، هم صدا هستند ومؤذّن از هر كسى كه در مسجد اونماز مىخواند از اين
اذان ونماز سهمى دارد وهر كسى كه به صداى اذان اونماز بخواند، چه در مسجد ويا خارج
از مسجد، حسَنِهاى نصيبش مىشود.
نداى اذان
اذان دو قسم است: اذان اِعلام واذان ذكر واِعظام: اِعظامُ اللّه واِعظامُ الصّلوة،
وغير از حى على الصلوة، حى على الفلاح وحى على خير العمل، بقيه اذان همه ذكر است
واعلام.
1 ـ در دنيا مؤذن، مؤمنان را به مجلس حضور ومعراج وزيارت حق دعوت مىكند، همچنان كه
در قيامت مردم را به حضور حضرت حق مىخوانند.
2 ـ فالمعرفة فى الدنيا، بَذْرُ المُشاهَدَةِ فى الدّنيا والآخرة. كسانى كه در دنيا
عارف باللّه بودند ومنتظر اين ندا تا به مهمانى دوست بشتابند، در آخرت اهل شهودند
وحضور دوست وهر كه در دنيا جاهل است وغافل، در آخرت از فيض شهود، نابيناست قال
اللّه: «ومَن كانَ فى هذِه أَعْمى، فَهُوفى الآخِرةِ أَعمى، وأضلّ سبيلاً»(4).
هر كه امروز نبيند اثر قدرت او
***
غالب آن است كه فرداش نبيند ديدار
"سعدي"
وهر كس در دنيا، چشمش به نماز روشن است، فردا دلش به ديدار دوست روشن است وقال رسول
اللّه: «وقُرَّةُ عَينى فى الصَّلوة»، چون انسان ميهمان سفره خويش است.
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر:
***
كاى نور چشم من بجز از كشته ندروى
تذكر: كلمات اذان با اللّه آغاز مىشود وبا اللّه ختم مىشود كه «هو الاَوّل والآخر»
(اللّه اكبر، لا اله الا اللّه) تا از همه دل در اوبندى وبه اوبسنده كنى كه عاشقان
را جز تمنّاى وصال يار نيست.
معناى اذان
اذان واقامه براى نمازهاى واجب يوميه بر مرد و زن مستحب است با نيّت قربت، مرد بلند
مىخواند و زن آهسته وهر دو با طهارت و روبه قبله، حتىالامكان ايستاده بگويد وهر كس
دونماز را با هم وپيوسته بخواند مىتواند براى دومى فقط اقامه بگويد.
اللّهُ اكبرُ مِنْ أنْ يوُصَف؛ خدا بزرگتر از آن است كه بتوان توصيف كرد؛ يعنى
وصفكننده مَحو در عظمت است، اللّه اكبر و يا خدا بزرگ است وقتى انسان به شهود قلبى
يافت كه كبير غير اللّه نيست؛ يعنى در كلّ وجود يك بزرگ است وآن هم اللّه، اين جا
برترى نيست كه به معناى تفضيل باشد واگر اسبابى هست، مُسبّب الاسباب اوست(5).
«فَلاتَجْعَلُوا لِلّهِ أَندادا وأنتُم تَعْلَمون»(6)؛ پس براى خدا شريك قرار
ندهيد، در حالى كه مىدانيد.
اين جا به توحيدى مىرسى كه مىگويى شهادت مىدهم كه در كلّ وجود، جز خداى يكتا خدايى
نيست؛ أشهد أن لا إله إلاّ اللّه.
وباز به همه اعلام مىكنى: از مدّعى اثرها وغافل وجاهل و همه، حتى مُوَحّدينى كه اين
كلمه روحشان را مىنوازد، همه بدانند كه خدايى جز خداى يكتا نيست؛ أشهد أن لا إله
إلا اللّه. واين شهادت از روى علم است وبندگى وتعليم ديگران: «شهد اللّه أنّه لا
إله إلا
هووالملائكة وأولوا العلم قائما بالقسط»(7).
اين جا با خدا و كرّوبيان عالم بالا، فرشتگان وعالمان وعارفان حق، هم آوا مىشوى
وهمه به عدل وداد مىگوييد: نيست خدايى، مگر اوكه خداى سرّ و پنهان است، همه با هم
بگوييد: أشهد أن لا إله إلا اللّه؛ از سرّ وعمق جان گواهى مىدهم كه جز خداى يكتا
خدايى نيست،
أشهد أنّ محمدا رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)؛
وبا همه وجودم گواهى مىدهم كه حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
پيامبر خداست بر خلق.
أشهد أنَّ عليا ولى اللّه؛ شهادت مىدهم كه حضرت على (عليه السلام)
بعد از پيامبر صاحب اختيار مردم است. (تذكر: به قصد رجا بگويد، به قول رسائل
عمليه).
معناى اللّه اكبر
راوى حضرت حسين بن على (عليه السلام)
است: «قال كُنّا جُلُوسا فى المسجد إذا صَعد المؤذن المنارة»؛ امام حسين (عليه السلام)
گفت: در مسجد نشسته بوديم، كه مؤذن بالاى مناره رفت وگفت: اللّه اكبر اللّه اكبر.
اميرالمؤمنين گريست وما هم با گريهاش گريستيم، وقتى مؤذن از اذان فارغ شد، حضرت
فرمود: آيا مىدانيد مؤذن چه مىگويد؟ گفتيم: خدا وپيامبر ووصيّش عالمترند.
1 ـ اگر شناختيد گريه معرفت.
2 ـ اگر چشيديد شوق لقا.
3 ـ واگر هنوز در سفريد، سوزش هجر است وشوق ديدار. «واَنَّه هُواَضْحَكَ
واَبْكى»(8).
حضرت فرمود: اگر مىدانستيد، كمتر مىخنديديد وبيشتر مىگريستيد. بعد فرمود: اللّه
اكبر داراى معانى بسيار است وفرمود:... الرابع: «اللّه اكبر عَلى مَعنى حِلمِه
وكَرَمه، يَحلُمُ كَانَّه لايَعْلَم، ويَصْفح كَانّه لا يَرى، ويستُرُ كَانَّه لا
يُعصى، لا يعجّل بالعقوبة كرما وصفحا وحلما»؛ كبريايى در اين معانى است، چهارمين
معناى اللّه اكبر به معناى حلم وكرم حضرت حق است، چنان حلم مىكند كه گويى نافرمانى
خلق را نمىداند؛ اَكبَر در حِلْم، وچنان گذشت مىكند كه گويى معصيتشان را نمىبيند؛
اكبر در عَفْو، وچنان گناه را نديده مىگيرد كه گويى گناه يا گناه كارى
نمىبيند؛ اكبر در كَرَم، از روى كرم وبزرگوارى واز روى گذشت وناديده گرفتن گناه واز
روى حلم وبردبارى، تعجيل در كيفر نمىكند(9). اين است معناى «واِذا مَرّوا
بِاللَّغوِمَرُّوا كِراما»(10)؛ بندگان رحمان كسانى هستند كه وقتى به عمل لَغوى
مىگذرند با بزرگوارى، در عين بيزارى عبور مىكنند. كه بنده را سزاست كه متخلق به خلق
اللّه شود.
تا با حلم وبزرگوارى وجوانمردى ربّانى از كنار گناه بگذرد و گناهكار ازين بزرگوارى
سخت شرمنده است كه مىبيند ومىپوشد وديدن اين كرم در بازگشت وتوبه سخت مؤثر است.
اذان وحدت
اللّه اكبر: بايد مؤذّن در حين كثرت به وحدت برسد وقطرهوار به درياى وحدت واصل
شود، همچو امواج كه از دريا خيزد و با وى در آميزد واز دريا ناگزير است. (حضرت
استادم جناب حسنزاده آملى روحى فداه).
حيرت عرفانى: وبا اين معرفت به حيرت بنشيند. قال رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: «لااُحْصىثَناءً عَلَيْك، انت كما اثنيتَ على نَفسِك»؛ يعنى
ما نتوانيم حق حمد توگفتن
***
با همه كرّوبيان عالم بالا
"سعدي"
در حالى كه سرّش گوياى «اللّهم زِدنى فيك تحيّرا»؛ يعنى مىگفت: اِلهى معرفتم را
چنان فزون فرما كه آن كثرت معرفت به وجوه ونِسبِ اَسمايى به حيرت عرفانى برسد(11).
اشهد ان لا اله الا اللّه: كه مؤذن از كثرت رسته و به وحدت رسيده و به شهود مىبيند
وگواهى مىدهد كه در كلّ وجود يك خداى (يكتاى همه) بيش نيست:
«فالعالَمُ صُورَةُ الحقّ وهُو روح العالَم المُدبِّرُ لَهُ»(12)؛ يعنى
كه جهان صورت است ومعنى يار
***
لَيسَ فى الدار غيرهُ ديّار(13)
قال اللّه: «وَلِلّهِ المشرِقُ والمَغْرِب فَاَيْنَما تُوَلّوُا فَثَمَّ وَجْهُ
اللّهِ اِنَّ اللّهَ واسعٌ عليمٌ»(14)؛
يعنى شرق وغرب همه عالم شئون اللّهاند و اوست هوالظاهر والباطن.
پس به ظاهر وجود سفر كنى يا به باطن، همانجا ذات وصفات حق در تجلّى است وهمه اشياى
عالم مظاهر صفاتند وصفات، مظاهر حضرت ذات.
پس به هر جا روكنى، حتى وجود خودت، همه جا وجه اللّه است(15):
«كل وجود تحت تدبير روح مدبّر كلّ است». ذرّه ذرّه وجود و روح وسرّم گواه وحدت
تدبير حق است.
«فلا تجعلوا للّه أندادا وأنتم تعلمون»(16)؛
يعنى وقتى اللّه روح مدبّر كل است وربُّ العالمين، پس قرار ندهيد برايش شريكى، در
حالى كه شما آگاه به تدبير صنع هستيد.
تذكر مجدّد
أشهد أن محمّدا رسول اللّه؛ يعنى با معرفت وطهارت وبندگى يافتم وشهادت مىدهم كه
محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرستاده خداست براى هدايت وتكميل بندگان.
اشهد انّ عليا ولى اللّه؛ يعنى با دستورات مكرّر و اكيد رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
و نصّ قرآن و كشف، دانسته شهادت مىدهم كه على (عليه السلام)
بعد از رسول اللّه ولايت مطلقه بر خلق دارد و صاحب اختيار وامام بلافصل است: «يا
أيّها الذين آمنوا أَطيعوا اللّه وأطيعوا الرسول وأولى الأمرِ مِنكم»(17)؛ يعنى اى
كسانى كه ايمان آورديد، فرمان خدا را اطاعت كنيد ورسول خدا وصاحب اختياران خود را.
«واطيعوا الرسول»؛ اطاعت پيامبر كنيد كه آيينه صفات واَسماى حق است و ولى اللّه
مطلق وعارف باللّه و واسطه غيب و شهادت وآن چه گويند وكنند، در پرتوعصمت است:
«وما ينطق عَنِ الهَوى اِنْ هُواِلاّ وَحْى يُوحى»، همه وحى است.
وآن چه از آب حيات دهند، كوثر است و از كانال سرّشان كه مُطَهَّرند ونصيب كسى نيست
جز مُطَهّرون.
و «أولى الأمر منكم» كه: «إنّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُم الرِّجسَ أهْلَ
البَيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطهيرا»(18) هستند، و ايشان را حق ولايت تصرف حقانى در وجود
انسان است و فاتح قلوب:
نه مسلّط بر جسمها: «فَذَكِّرْ إنَّما أنْتَ مُذَكِّر لَسْتَ عليهم
بِمُصَيْطِر»(19)؛ اى پيامبر، توحيد وقيامت را به مردم تذكّر ده ومجبورشان بر پذيرش
مكن كه توتسلّط اجبارى ندارى، جبّاران مسلّط بر جسماند وتو و پيامبران ديگر
واولياى حق، فاتح قلوب باذنِ اللّهايد:
حق اليقين: هوشهود الحق حقيقة فى مقامِ عَيْنِ الجَمع الاَحديّة.
اذان و اِقامه
أشهد أنّ فاطمة بنت رسولِ اللّهِ عصمةُ اللّهِ الكُبرى
استاد بزرگوارمان علاّمه حسنزاده آملى ـ روحى فداه ـ در كتاب فريدشان فَصُّ حِكمةٍ
عِصمَتيّة فى كلمةٍ فاطميّة، (اين كتاب به عربى نوشته شده وترجمه گرديده) فرمايد:
حقيقت عصمت عبارت از قوّه نورى ملكوتى است كه صاحبش را از همه پليدىها و رذايل
نفسانى وگناه وسهوونسيان نگاه مىدارد، وكسى كه داراى عصمت است، در گرفتن وحى و
الهامات سُبُّوحى، از لغزش وخطا محفوظ است ودر همه شؤون عبادى وخَلقى وخُلقى
وروحانى وغيره در تمام عمر مَصون از خطاست «وآتَيناهُ الحُكمَ صَبيّا»(20)؛ يعنى به
يحيى پيامبر نيز در كودكى معارف حقيقيّه را عنايت كرديم وبعد از بيان شهودى كه حضرت
فاطمه دختر رسولاللّه (عليهم السلام)
بدون شكّ وريب، داراى مقام عصمت است وعلماى بزرگ، مانند جناب مفيد ومرتضى
رحمهماالله وغير ايشان، با استدلال به آيات وروايات تنصيص وتأكيد كردهاند به عصمت
حضرت فاطمه (عليه السلام).
باز استاد فرمايند: بدان كه عترت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
كه فاطمه از ايشان است همه معصومند، چنان كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)
در نهجالبلاغه تصريح فرموده: (در خطاب به مردم) چگونه سرگردانيد، در حالى كه عترت
پيامبرتان بين شما هستند وايشان زمامداران حقّند وپيشوايان دين وزبانهاى صدق، پس
ايشان را به نيكوترين مراتب ومنازل قرآن فرود آوريد (كه ايشان درياى معارف قرآنند)
وشما اى مردم، همچوتشنگان بىتاب به اين درياى آب حيات وارد شويد. وبعد استاد
فرمايند: ابن ابى الحديد معتزلى (شارح نهجالبلاغه) به حقيقت سخن گفته كه «عترت را
به نيكوترين منازل قرآن فرود آوريد». در اين سخن سرّى عظيم نهفته است:
كه عترت را در عظمت وحرمت و فرمانبردارى واطاعت همانند قرآن بدانند، (چون عترت به
اِتّحاد عقل وعاقل ومعقول خود، قرآن ناطقند: «ومايَنْطِقُ عَنِ الْهَوى اِنْ
هُواِلاّ وَحى يُوحى»(21).
وابن ابى الحديد گويد: اين سخن مُشعِر به اين است كه: عترت معصومند، واگر گويند:
سخن اصحابتان چگونه است؟ گويم: ابومحمد متويه در كتاب كفايه گويد كه، على (عليه السلام)
حتما معصوم است وروايات صحيح وقطعى، آشكارا دليل بر عصمت باطنى حضرت است واين عصمت
باطنى مخصوص اوست نه صحابه ديگر (جاى دقّت وتفكّر است).
جناب استاد پس از اين بيانات موجز و رسا، فرمايند:
وقتى دانستى كه بقيه سرّ نبوت وعقيله رسالت و وديعه مصطفى وهمسر ولى اللّه وكلمه
تامّه الهى، فاطمه (عليه السلام)
داراى مقام عصمت است، مانعى ندارد كه در فصول اذان واقامه شهادت دهى به عصمت حضرت
ومثلاً بگويى: (أشهَدُ أنَّ فاطمةَ بنتَ رسولِ الله عِصْمَةُ اللّهِ الكُبري) ومثل
آن: (أشْهَدُ أنَّ فاطمةَ الزهراء سيِّدتُنا وعصمةُ اللّهِ الكُبري).
تذكر: خود جناب استاد اين جمله شهادت را در اذان واقامه بعد از أشهد أنّ عليا ولى
اللّه مىگفتند:
شاگرد حضرت استاد عرض مىكند: مقام عصمت حضرت فاطمه (عليه السلام)
اعتقاد قلبى تمام اعاظم علماى شيعه وعدّه زيادى از كبار اهل سنّت است.
حى على الصلوة
هروقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار
***
كس را وقوف نيست كه انجام كار چيست
پيوند عمر بسته بمويى است هوشدار
***
غمخوار خويش باش غم روزگار چيست
"حافظ"
1 ـ «إنْ كُلُّ مَن فى السمواتِ والارضِ إلاّ آتى الرحمنِ عَبدا»(22). اينك كه همه
آسمانىها وزمينىها بندهاند وتوهم مستثنا از آنها نيستى، بلكه برتر از همه هستى كه
انساني؛ يعنى نزديكتر از همه به معبود، پس از اين قافله عقب نمانى: حى على الصلوة،
حيف است كه همه مسبّح باشند وتوغافل.
2 ـ و فى الفقيه قال النبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم):
«ما مِن صلوة يَحْضُر وقتها الاّ نادى ملك بَين يَدى الناس: أيها الناس، قومُوا إلى
نيرانكم التى أوْقَدْتُمُوها على ظهوركم، فاطفئوها بصلاتكم»(23)؛ پيامبر فرمود: نيست
نمازى كه وقت آن برسد، مگر اين كه، فرشتهاى در جلومردم ندا دهد: اى مردم، آتشى را
كه در اين جهنم دنيا افروختيد وبر پشت خود حمل مىكنيد، برخيزيد وبا درياى رحمت حق
(نمازتان)، خاموشش كنيد؛ حى على الصلاة.
3 ـ واگر در فطرت، انسان پاك است، چون روح منفوخ حق است: «فطرت اللّه التى فطر
الناس عليها»(24)، پس گرد وچرك گناه را در آب رحمت نماز شُستن لازم است، پس حى على
الصلوة وقال رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم):
«إنّما مَثل الصلاة فيكم، كَمَثَلِ السرى (هوالنهر) على باب أحدكم يخرج إليه فى
اليوم والليلة، يَغتَسل منه خمس مرّات، فَلَمْ يبقَ الدَّرَن على الغَسل خمس مرّات،
ولم يبق الذنوب على الصلوة خمس مرّات»(25)؛ پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: نماز پنج گانه شما مثل جوى آب رحمت است بر در خانه شما كه پنج مرتبه در آن
شستشوكنيد، چركى در بدن نمىماند، همچنين پنج مرتبه نماز شبانهروزى گناهى باقى
نمىگزارد. پس حى على الصلوة.
غسل در اشك زدم كاهل طريقت گويند
***
پاك شو اول وپس ديده بر آن پاك انداز
"حافظ"
4 ـ واگر تو «إنَّ الى ربك الرجعى»(26) هستى وبازگشت تو به پروردگار خويش است وسعادت
هر چيز به رسيدن به كمال مطلوب خويش است وكمال مطلوب تورسيدن به وطن و ديار مألوف
خويش است كه جنةُ اللقاء باشد كه رسول اللّه باصحاب خود فرمود: «اِرتَعُوا فى رياض
الجنة. قالوا: وما رياض الجنة يا رسول اللّه؟ قال: مَجالِسُ الذِكر»؛ رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
به يارانش فرمود: در باغستانهاى بهشت چرا كنيد. پرسيدند: باغستانهاى بهشت چيست؟
حضرت فرمود: مجالس ذكر.
پس حى على الفلاح وچه رستگارى برتر از تجافى از دار غرور و الانابة الى دار
الخُلود؟(27)
حى على خير العمل
يعنى بشتابيد به بهترين عمل كه نماز است.از كجا مىگوييم نماز بهترين عمل است؟
به بخشى از روايت ابن فهد از رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
توجه فرماييد:
«واعلموا: أنَّ خيرَ أعْمالِكم، عندَ مليككم وأزكاها، وأرفعُها فى درجاتكم وخيرُ ما
طَلَعَت عليه الشمس، ذكر اللّه تعالى»(28)؛ حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
مىفرمايد: بدانيد كه بهترين اعمال شما نزد سلطان حقيقى شما وپاكترين وخالصترين
اعمال وبرترين اعمال كه درجات شما را بالا برد وبهترين چيزى كه آفتاب بر آن طلوع
كند، ذكر الله تعالى است.
وچه ذكرى جامعتر ومعراجىتر از نماز! همه روايت را دقت فرماييد.
پس حى على خير العمل؛ بشتابيد به بهترين عمل، يعنى نماز.
معناى بقيه اذان
حى على الصّلاة: خودم وهمه را دعوت مىكنم كه به نماز بشتابيم، به مناجات خدا؛ حى
على الصلاة وبه مسجد بشتابيم، به محلّ اجتماع نمازگزاران تا قلبها به هم بپيوندد
ولايق تجليات حق شود ودر مسجد وقتى حى على الصّلاة مىگويد؛ يعنى بشتابيد به نماز.
با قلبى سالم كه دلدادگان به دنيا را حضور نيست: «اِلاّ مَنْ أتى اللّهَ بِقَلْبٍ
سَليمِ»(29).
حى على الفلاح؛ همه بشتابيد به رستگارى وچه رستگارى برتر از نماز كه مقام قرب
ومعراج مؤمن است!
حى على خير العمل؛ بشتابيد به بهترين كار وچه كارى بهتر از نماز كه قرب وشهود حضرت
حق است!
اللّه اكبر اللّه اكبر؛ كبريايى مخصوص اللّه است وبس.
لا اله الا اللّه؛ به كلمه توحيد، اذان را ختم مىكند واين بهترين كلمه توحيدى است
كه همه پيغمبران وحضرت ختمى مرتبت (صلوات اللّه عليهم)
از طرف خدا براى بندگان آوردند وهمه نمازگزاران با هم مىگويند: لا اله الا اللّه.
طهارت
موانع چون در اين عالم چهار است
***
طهارت كردن از وى هم چهار است:
نخستين پاكى از احداث وانجاس
***
دوم از معصيت وزشرّ وسواس
سوم پاكى زاخلاق ذميمه است
***
كه با وى آدمى همچون بهيمه است
چهارم پاكى سرّ است از غير
***
كه اين جا منتهى مىگرددت سير(30)
طهارت: از طهارت ظاهر، به طهارت باطن بايد رسيد وقلب را از اَرْجاس شيطانى با آب
توبه تطهير كرد. وبه فرموده امام صادق (عليه السلام):
ماسوى اللّه رجس است وقلب بايد از غير خدا پاك شود (حديث ذيل آيه «وسقيهم ربهم
شرابا طهورا»(31)؛ أى يَطهّرهم مِن كلّ شىء سوى اللّه إِذ لا طاهرَ مِن تَدَنُّسٍ
بشىء مِنَ الأَكوانِ إِلاّ اللّه. رَوَوْهُ عن جعفر بن محمد (عليه السلام)،
مجمع البيان)؛ امام صادق فرمود: شراب طهورى كه به ابرار نوشانند، ايشان را از كُلِّ
ماسِوى پاك گرداند، چون ماسوى، همه پليدى است.
ستر عورت: همين طور كه فضايح ظاهر بدن را پوشش لازم است در مقابل نظر خلق، همين طور
فضايح سرّ وقلب را با آب پشيمانى وتوبه وحيا در مقابل خدا و ملكوت آسمان و زمين
شستن لازم است.
قيام: ومثل بنده گناهكار سر از خجلت وپشيمانى فرود آور وبگو:
اى خداى مجرمان وگناهكاران سر از خجلت نتوانم برداشت: پشيمانم، آمدم، كه بندهام
وبر درگاه آيا راهم مىدهى؟ گويى قيامت است وبا كوله بارى از گناه در پيشگاه عالم
السرّ والخفيّات سَر از شرم در پيش دارى.
رو به قبله: وقتى لازم است در اين سفر روبه كوى دوست وجانب كعبه باشد، واجب است كه
روى دل از همه جا بريده ومتوجه صاحب خانه باشد.
اَمُرّ عَلى الدّيارِ ديارِ ليلى
***
اُقْبِلّ ذا الجِدار وذا الجدارا
وما حبُّ الدِيار شَغَفْنَ قَلبى
***
ولكن حبّ مَن سَكَن الدّيارا
يعنى از قول مجنون است كه عبور من بر سرزمين ليلى است وچه خوش سفرى كه به ياد ليلى،
در و ديوار اين ديار را مىبوسم ومىسرايم كه من نه خاك وگِل پرستم، بلكه عشق ليلى،
عمق قلبم را گرفته ومجنونم كرده، چون همه جا چهرِ دل آراى اوست.
تكبير: اين جاست كه ماسوى را پشت سر انداختى وفقط اورا به عظمت ديدى وبا ذِكر
واِستغفار وحسن ظَنِّ به كَرَم وعفوش واز سويداى دل، همه وجودت مىگويد: اللّه اكبر:
توبزرگى ودر آيينه كوچك ننمايى
"سعدي"
واگر قلبت مشغول ديگرى باشد وتوتابع او، اين جاست كه اورا خدا گرفتهاى وزبانت به
دروغ اللّه اكبر مىگويد واين كار منافقانه است. واين، جاى استغفار واِنابت واقعى به
حضرت حق است، نه لقلقه زبان.
ستر عورت ظاهرى وباطنى
ستر عورت ظاهرى: مرد عورتين را واحتياطا از ناف تا زانو را بپوشاند و زن همه بدن را
به جز دوكف دست تا مچ وروى پاها تا مچ؛ وباطنى، پوشانيدن انديشههاى زشت، چون كفر
وشرك ورذايل اخلاقى، چون حسد، كينه، كبر، عُجب وشهوت وغيره وپوشانيدن، يعنى دفن
كردن تا زشتىها مجال بروز نيابند وفراموش ومحوگردند كه شرك وآن رذايل اخلاقى با قلب
سليم بنده نمازگزار، ناساز است ودر پيشگاه خدا شرم آور.
شستشويى كن وانگه بخرابات خرام
***
تا نگردد زتواين دير خراب، آلوده
"حافظ"
وضو
وضو: طهارت ظاهر است با آب كه حيات بدنهاست وبا علم ونيّت خالص كه حياتِ ارواح
انسانى است از شرك وكل ماسوى كه دَنَس است (اين طهارت باطن است).
ودودست را با نيّت خالص للّه شستن كه دست شستنت از سر دنيا باشد، به خصوص از حول
وقواى خودت.
فاليُسرى: لا حولَ على المَعاصى، واليُمنى: لا قوّةَ على الطاعات، إلاّ باللّهِ.(32)
دست چپ: يعنى خدايا توحايل شو بين من ومعاصى و دست راست، يعنى خدايا تونيروى طاعت
دِه كه من نتوانم وخدايا اين دستهاى قبض وبُخْلم را به كرامت وايثارت گشاده گردان.
امّا مضمضه: سه كف آب در دهان بچرخان، براى تطهير ظاهر دهان وزبان از آلودگىهاى
ظاهرى وباطنى تا از شرك وكفر واز كلّ رذايل اخلاقى، تا به درجه «ما يَنْطِقُ عَنِ
الهَوى»، طهارت يابد وبه فرمايش حكيم متأله سبزوارى تا حلاوت ذكر را بچشد.
استنشاق: با چرخاندن سه كف آب در بينى فضولات بينى را خارج كند وبگويد: خدايا، باد
غرور وكبر را از دماغم خارج كن تا با بندگى خالصت مستعدّ استشمام نفحات قرب گرديم
واز مائده خواجه لولاك بهرهور شويم كه، إِنّى أَشُمّ رائحَةَ الجَنة (أو) لاَءجدُ
نَفَس الرحمنَ مِنْ قِبَلِ اليَمَن(33) وبهشت حضرت، جَنَّةُ اللقاء است واويس، بوى
خدا مىداد.
معناى وضو (34)
وصورت را كه غبار گناه دارد با آب حيا بشوى (با نيّت وضوبه قصد قربت).
وچنان با شرم متوجّه خدا باش كه مبادا تو را در حال گناه ويا متوجه غير خود ويا
غافل از خود ببيند (در طول از رستنگاه مو، در پيشانى تا چانه وبه عرض شَست وانگشت
بزرگ دست از بالا به پايين) وبگو: اللهم بَيِّضْ وَجْهى يَومَ تَبيضُّ فيه الوُجُوه
ولا تُسَوِّد وجهى يَوْمَ تَسْودّ فيه الوُجُوه، سپس دست راست را از آرنج تا سر
انگشتان بشوى وبگو: اللهم أَعطِنى كِتابىبِيَمينى وبعد دست چپ را مثل راست بشوى
وبگو: ولا تُعْطِنى كتابى بشمالي؛ خدايا كتاب اعمالم را به دست چپم مده تا دو دست
از كل اسباب دنيا وكل ماسوى بشويى وهمه تطهير در حضور حق وبراى كسب لياقت حضور اوست
واجازه ورود به معراج، وبعد مسح سر مىكنى به آب وضوى در دستت (يك چهارم جلوى سر) را
تا با اين تذلّل وبندگى، غرور وتفرعن را از سر به دركنى ومىگويى: اللّهُمّ غَشِّنى
بِرَحْمَتِك وبركاتك وأَظِلَّنى تَحتَ عَرْشِك يَومَ لاظلَّ إِلاّ ظِلُّك؛ يعنى
خدايا رحمت واسعه وبركات بىپايانت را بر سرم مستدام بدار ودر قيامت كه سايه
وآرامشگاهى جز سايه تونيست، مرا زير سايه عرشت مأوا دِه.
وبه هر حال، طهارت دوقسم است: طهارت ظاهر وطهارت باطن:
1 ـ طهارت ظاهر: از امور حسّى است، مثل خبائثى كه طبع، پليدش مىداند. طهارت عضوى،
يعنى پاكى از نجاسات شرعى. وطهارت از احداث كه شرط صحت عبادت است: وضو، غسل، تيمم،
واين طهارت ظاهر، با آب است كه حيات بدنهاست.
2 ـ وطهارت باطن به معرفة اللّه است كه حيات ارواح انسانى است. آن گاه دودستت را در
آب فرومىبرى با گفتن ذكر لا حول ولا قوة الا باللّه.
قال اللّه تعالى: «تلك الدارُ الاخرةِ نَجْعلُها لِلَّذينَ لا يُريدون عُلُوّا فى
الاَرضِ ولا فسادا والعاقبةُ لِلمتقين»(35).
اين عالم قدس وخلود وتجرّد را به آنانى ارزانى داشتيم كه از انديشه خودبينى، شهوت،
فساد ونفس امّاره كه از عالم سفلى است گذشتند وهمواره بنده وفروتن زيستند، نه سركش
ومتفرعن (و سرانجام نيك، از آن پرهيزكاران است)(36) كه از دنيا پهلو تهى كرده وبه
دارالخلود برگشتند وسرانجام، مسح پاى راست وبعد مسح پاى چپ (از سر انگشتها تا
برآمدگى روى پا) تا با اين طهارت از راه خطا باز گردند وجز به صراط مستقيم قدم
ننهند، تا همواره راهى مجالس ذكر باشند در جهاد اصغر واكبر، ثابت قدم باشند آن هم
متواضعانه، چون تواز بندگان رحمانى وبايد همه جا وبراى همه حامل رحمت باشى، وهنگام
مسح پا گوياى اين ذكر باشى: اللهمَّ ثَبِّت قَدَمى على الصِراط؛ خدايا مرا بر راه
راست، ثابت قدم بدار.
پاورقى:
(1). سبزوارى، اسرارالحكم، ص 479.
(2). فتوحات، ج 1، ص 401.
(3). وسائل الشيعه، ج 2، ص 619، بعض از حديث فوق؛ مَحَجّة البيضاء، ج 1، ص 337.
(4). اسراء (17) آيه 72.
(5). فتوحات، ج 1، ص 399.
(6). بقره (2) آيه 22.
(7). آل عمران (3) آيه 18.
(8). نجم (53) آيه 43.
(9). توحيد صدوق، ص 238.
(10). فرقان (25) آيه 72.
(11). فصوص الحكم، ص 144.
(12). همان، ص 256.
(13). ديوان منصور حلاج، ص 251.
(14). بقره (2) آيه 115.
(15). تفسير الميزان و محيى الدين ذيل آيه 115 بقره.
(16). بقره (2) آيه 22.
(17). نساء (4) آيه 59.
(18). احزاب (33) آيه 33.
(19). غاشيه (88) آيات 21 و22.
(20). مريم (19) آيه 12.
(21). نجم (53) آيه 3 ـ 4.
(22). مريم (19) آيه 93.
(23). محجة البيضاء ج 1، ص 339.
(24). روم (30) آيه 30.
(25). محجة البيضاء، ج 1، ص 339.
(26). علق (96) آيه 8.
(27). همين كتاب.
(28). همين كتاب.
(29). شعراء (26) آيه 89.
(30). شيخ محمد لاهيجى. (شرح گلشنراز، ص 350، سروده شيخ محمود شبستري).
(31). انسان (76) آيه 21.
(32). قاضى سعيد، شرح توحيد صدوق، ج 1، ص 593.
(33). قاضى سعيد، شرح توحيد صدوق، ج 2، ص 66، 410 و 812؛ سفينة البحار، كلمه «اويس».
(34). سبزوارى، اسرار الحكم؛ ملكى تبريزى، اسرار الصلوة؛ وسائل الشيعه، ج 1، ابواب
الوضوء، ص 454.
(35). قصص (28) آيه 83.
(36). تفسير منسوب به شيخ اكبر، ج 2، ص 239.