أسرار الصلاة يا معراج عشق

مهدى سمندرى نجف آبادى

- ۲ -


حقيقت ذكر

ذكر: ياد كردن وحضور معناست در جان انسان وآن صفتى است الهى(1) كه بر دوقسم است: يكى پنهان در نفس وسرّ وديگرى آشكارا، چه نزد خدا چه نزد خلق، وخدا در سرّ انسان تجلّى مىكند كه قلب وسرّ خانه اوست.

گرچه ذكر صفتى الهى است، پاداش ذكر خلق است؛ يعنى وقتى بنده خدايش را ذكر مىكند، بهترين پاداش بنده اين است كه خدا اورا ذكر مىكند: «فَاذْكُرونى اَذْكُرْكُم»(2)؛ پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم. پس ذكر خدا وابسته به ذكر بنده است.

گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند *** نگاهدار سر رشته تا نگهدارد

"حافظ"

در تفسير بيان السّعادة فرمايد:

«وغايةُ الذِكر، ظُهُورُ المَذْكُور فى مِلكِ الذاكر وفناء الذاكر فى المذكور ويبقى المذكور»(3)؛ يعنى سرانجام ذكر، بدان جا مىرسد كه معشوقِ مذكور، چنان درجانِ عاشق ذاكر تجلّى مىكند كه از ذاكر نامى نمىماند ومعشوق مذكور باقى است ومُتَصَرِّف در جان ذاكر.

زبس بستم خيال تو، توگشتم پاى تا سر من *** توآمد، رفته رفته، رفت من، آهسته آهسته

تحقيق در معناى ذكر از تفسير بيان السعادة (4)

رُوى عنِ الصادقِ (عليه السلام) إِنّه قال: «مَن كانَ ذاكرا لِلّهِ على الحقيقةِ فَهُو مُطيعٌ، ومَن كان غافِلاً عَنه فَهُو عاصٍ؛ والطّاعةُ علامةُ الهِداية والمعصيةُ علامَةُ الضّلالة وأصلُهما مِنَ الذِكر والغِفْلة»؛ يعنى از صادق آل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت شده كه حضرت فرمود: هر كس به حقيقت ذاكرِ خدا باشد، اومطيع وتحت فرمان خداست وهر كسى از خدا غافل باشد، نافرمان وگنه كار است وفرمان‏بردارى نشانه هدايت است ونافرمانى علامت گمراهى واصل هر دو از ذكر وغفلت است.

توضيح: اين حديث دلالت دارد بر اين كه طاعات به ذكر وياد خدا طاعتند واگر خالى از ذكر خدا باشند؛ يعنى عابد در حين عبادت، غافل از خدا باشد، اين عبادت نيست، بلكه معصيت است كه اَدَب در حضور است وغفلت بىادبى است وحِرمانِ از لطف حق.

وعن الباقر (عليه السلام)، إِنّهُ قال: «لا يَزال المؤمن فى صلاةٍ ما كان فى ذِكْرِ اللّهِ، قائِما كان أو جالسا أو مُضْطَجِعا، إِنّ اللّهَ سبحانَهُ يقول: «الذين يَذكرونَ اللّهَ قياما وقعودا وعلى جُنوبهم ويَتَفكّرونَ فى خَلْقِ السّمواتِ والارض، رَبّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَك فَقِنا عذابَ النار»(5)؛ يعنى از امام محمّد باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: هميشه بنده مؤمن در نماز است، وقتى به ذكر وياد خدا باشد، چه ايستاده باشد يا نشسته ويا به پهلوآرميده (كه قلب وسرّ بنده بايد ذاكر خدا باشد در هر حالي). خداى سبحان فرمايد: (خردمندان راستين) كسانى هستند كه هميشه در حال ذكر خدا هستند، چه ايستاده وچه نشسته ويا به پهلو آرميده. و مناجاتشان اين است كه پروردگار ما، تو حقّى و آسمان‏ها و زمين را به باطل نيافريدى (اينها همه حقند و مُسبّح و سر در خط فرمان).

همه هستند سرگردان چوپرگار *** پديد آرنده خود را طلبكار

"سنائي"

آفريدگارا، تواز هر نقصى منزّهى، پس ما را از عذاب سوزنده دوريت نگاهدار تا پايان حديث.

نتيجه: بنابراين، ذكر اللّه، روح وحقيقت نماز است وظاهر صلات، پيكره آن.

اقسام نمازگزاران

آن‏چه انسان را از فهم معانى نماز مشغول كند، وسواس است وحيله شيطان.

در قرائت نماز، مردم سه دسته‏اند:

1 ـ زبان حركت مىكند وقلب غافل ومشغول دنيا؛ «أصحاب الشمال».

2 ـ زبان حركت مىكند وقلب تابع زبان است، آن‏چه زبان مىگويد، قلب مىفهمد؛ «أصحاب اليمين».

3 ـ قلب معلم است ومعانى را ايجاد مىكند وزبان تابع وترجمان قلب است؛ «والسّابِقُون السّابِقُون أُولئك المُقَرّبُون»(6).

اينان بر حقّند، كه در سرّشان جز خدا نمىيابى(7).

مراتب هفت گانه ذكر ونماز

1 ـ ذكر يا صلات بدنى: زبان وبقيه اعضا وجوارح با طهارت وادب وتحت فرمان حق، اجزاء و اركان نماز را به جاى آورند.

2 ـ ذكر يا صلات نفس: نفس تحت فرمان عقل وعالَم اله، با رغبتى صادق با تفكّر وعلم وعمل، مراتب تخليه، تجليه، تحليه وفنا را طى كند تا «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكّيها»(8)، تحقق يابد؛ يعنى رستگار شد هر كس جان خود را پاك داشت.

3 ـ ذكر يا صلات قلب:

پاسبان حرم دل شده‏ام شب همه شب *** تا در اين پرده جز انديشه اونگذارم

"حافظ"

قلب مقام حضور وسير در اسما وصفات وتفكّر در عالم ملكوت ومطالعه عالم جبروت وجاى حبّ اللّه والهام و وحى وبه فرمايش صادق آل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «القَلبُ حَرَمُ اللّه فلا تُسكِنْ حَرَمَ اللّهِ غيرَاللّه»(9)؛ يعنى قلب حَرَم خداست، پس بيگانه را در حرم خدا جاى مده.

پس قلب سليم به مقام تسليم ورضا رسيده كه، هر چه آن سلطان كند نيكو بُوَد ودر مقام صدق وصفا در نماز وذكر خداست وغير از او نمىشناسد. پس بنده با اين ذكر به فناى در حق رسيده وشاهد اوست.

4 ـ ذكر يا صلات سرّ: كه مقام مناجات وراز گفتن با خداى خويش است. كه مُصَلّى در مقام سِرّ به رؤيت ولقاء رسيده، قال النّبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «لوعَلِمَ المُصَلّى مَن يُناجى ما التفت»؛ پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: اگر نمازگزار مىدانست با كه مناجات مىكند، چنان محو بود كه رونمىگرداند؛ يعنى از خود وماسوى سفر كرده تا به فناى فى اللّه رسيده، تا به سفر دوم سير در اسما وصفات مشرّف گشته وبا شهود، ذمايم اخلاق را محوكرده ومتحقّق به اخلاق اللّه شده وبقاى حقّانى يافته، دگر دل از دلبر نتواند گرفت.

5 ـ ذكر يا صلات روح: كه مصلّى با شهود در مقام روح كه وادى مقدس است، «نفخت فيه من روحى» كه ذكرِ روح با شهود حضرت حق در اين وادى مقدّس، از كثرت اسما ومظاهرش گذشته، دويى رفته وبه وحدت رسيده: «ذكر الروح بالتفريد والمحبّة؛ فَاذْكُرونى بِالتَفريدِ والمَحَبّة، أَذْكُركم بِالتَوحيد والقُرْبةِ والحِيْرة».

ز بس بستم خيال تو تو گشتم پاى تا سر من *** تو آمد رفته رفته، رفت من آهسته آهسته

6 ـ ذكر يا صلات خَفى: (به فرمايش استادم جناب حسن زاده آملى روحى فداه:) انسان داراى يك كانال سرّى است بين خود وخداى خود، كه هيچ كس بدان آگاه نيست وتمام اسرار ومناجات پنهانى اش از اين كانال سرّى ردّ و بدل مىشود و رزق معنوى اونيز از اين كانال سرّى جارى است. آب زلال ومائده آسمانى از اين كانال است، اگر از هر آلودگى پاكش نگاهدارند، همه طيّبات است، مثل روزى رُسُل اللّه كه مىخورند وبه عمل صالح تبديل مىشود: «يا أيُها الرُسل كُلُوا مِنَ الطَيّبات وَاعْمَلوا صالِحا»(10).

بعضى از اهل معرفت اين كانال را اسم اعظم خدا دانستند كه مصلّى به شهود غيبِ (وهو الباطن) رسيده، لااله الاّ هو وصلاتش باطنى واز اين كانال است.

7 ـ ذكر ذات احدى در مقام فناى عبد و بقاى باللّه: صلات حقّانى در اين مقام رخ مىدهد كه مصلى هيچ نمىبيند، حتى خود ونمازش را و شاهد ذات احدى است ونماز در اين مقام، ذكرُاللّه اكبر است كه حق خود ذاكر است وخود مذكور؛ لا هو إلاّ هو.

لقَد كُنتُ دَهرا قَبل أَن تُكشف الغِطاء *** إِخالك إِنى ذاكر لَكَ شاكرٌ

فَلمَّا تَجَلّى اللّيلُ أَصْبَحْتُ موقنا *** بِأَنّكَ مذكُورٌ وذكرٌ وذاكر؛

خدايا روزگارى كه در حجاب ظلمت بودم، گمان مىكردم كه من ذاكر و شاكر توام، ولى وقتى حق در اين ظلمتكده تجلّى كرد، شبم به صبح صادقِ شهود، مبدّل شد و دانستم كه، ذكر و ذاكر و مذكور همه تويي؛ يعنى تو تجلّى مىكنى و قلب و سرّ به تصرّف تو ذاكر تواند وچشم بنده كه عين اللّه است جز تو نمىبيند و زبان بنده كه به طهارت رسيد، جز وصف جمال دوست نمىداند.

واين مراتب هفت گانه، همه مراتب وجود است وقرآن وانسان وذكر(11).

ذكر و اثر آن

مثال: آهن سختى را در كنار آتش قرار مىدهى، كم كم به آتش نزديك مىشود وحرارت مىپذيرد، تا آن جا كه ويژگى آهن مىرود ويكپارچه آتش مىشود وديگر كارش سوختن است و نورانيّت.

پس تعجّب مكن كه نَفْسى در اثر قرب فرايض وسُنن، به نوراللّه روشن شود كه متّصل به عالم رُبُوبى شده ومتخلّق به اخلاق اللّه ومتّصف به صفات اللّه، آن وقت، بِقُدرة اللّه كار مىكند، بِسَمْعِ اللّه مىشنود، بِعَينِ اللّه مىبيند، وبدان جا مىرسد كه بگويد: «مَن رَأَنى فَقَدْ رَأَى الحق»؛(12) رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: هر كس مرا ديد شؤون حق را در مرتبه نازلش ديده است.

وقوله تعالى: «لايزال العبد يَتَقَرَّبُ إِلى بِالنّوافل حتّى أَحْبَبْتُهُ فإذا أَحْبَبْتُهُ، كنتُ له سَمْعا وبَصَرا ويدا ومُؤَيِّدا»(13)؛ يعنى بنده پى در پى به وسيله نوافل به من نزديك مىشود تا دوستش بدارم، وقتى دوستش داشتم، گوش مُدرك حقايق وى مىشوم وچشم حق بينش مىشوم ودست لطف خدايش مىگردم و وكيل همه كارهايش مىشوم.

پس، صفات خوديّتش رفته ومتّصف به صفات حق است: «و ما ينطق عَنِ الهَوى إِن هُو إلاّ وَحى يوحى»(14)، به سَمع خدا مىشنود، به چشم خدا مىبيند، به زبان خدا مىگويد، به دست خدا مىگيرد وبه پاى خدا مىرود؛ يعنى لااله الاّ اللّه وحده وحده وحده، كه يكتاى در ذات، صفات وافعال همه، حق است.

رياض الجنّه

وفى عدةِ الداعى لاِبنِ فَهد الحِلّى مِنْ علماء القَرْنِ الثامِن مِنَ الهجرة، تلميذ الشهيد الأوّل قال رُوِى: أَنّ رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قَد خَرَجَ عَلى اصحابه، فقال: «ارتعوا فى رياضِ الجَنّة. قالوا: وما رياضُ الجنّة؟ قال: مَجالِسُ الذِكر، اُغدوا و روحوا واذكُرُوا».

صبح است ساقيا، قدحى پر شراب كن *** دور فلك درنگ ندارد، شتاب كن

"حافظ"

مَنْ كان يُحبّ اَنْ يَعْلَمَ مَنْزِلَتَهُ عِنْد اللّه، فَلْيَنْظُر كَيْفَ مَنْزِلةُ اللّهِ عِنْدَه؛ فإِنّ اللّهَ تعالى يُنّزل العبدَ حيثُ أَنزَل العبدُ اللّهَ مِن نفسه واعلموا أَنّ خيرَ أَعمالِكم عند مَليكِكُم وأَزكيها، وأَرفعها فى درجاتكم، وخيرَ ما طلعت عليه الشمس، ذكر اللّه تعالي؛ فَاِنَّهُ تعالى أخبر عن نفسه فقال: أنا جليس مَنْ ذَكرنى وقال تعالى: «فَاذْكرونى اَذكركم» بِنِعْمَتي؛ اُذكرونى بالطّاعةِ والعِبادةِ، أَذكركم بالنعم والإحسان والراحة والرضوان(15).

ابن فهد حلى از علماى قرن هشتم هجرت، شاگرد شهيد اول در عدة الداعى گويد: روايت است از رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه برون آمد بر اصحاب خودش پس فرمود: بهره‏مند شويد از باغستان‏هاى بهشت. گفتند: باغستان‏هاى بهشت چيست؟ حضرت فرمود: مجالس ذكر: صبحگاهان وشامگاهان برويد وذكر خدا را ادامه دهيد(16).

وهركس مىخواهد مقام ومنزلتش را نزد خدا بداند پس بنگرد منزلت ومقام خدا را به نزد خود؛ زيرا كه خداوند بنده خود را به همان مقامى مىرساند كه بنده خداى خود را به همان مقام، عظمت قائل شد (هر چه خدا را دوست داشتى، به همان درجه وبيشتر خدا دوستت دارد).

باز پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: بدانيد كه بهترين اعمال شما نزد سلطان حقيقى شما وپاك‏ترين اعمال كه درجات شما را بالا برد وبهترين چيزى كه آفتاب بر آن طلوع مىكند ذكر خداى تعالى است.

وخداى تعالى از خود خبر داده كه من همنشين كسى هستم كه ذكر وياد من كند وفرموده است: ذكر كنيد مرا تا شما را به نعمت (بى بَديلَم) ياد كنم؛ ياد كنيد مرا به فرمان‏بردارى وعبادت، تا شما را ياد كنم به فزونى نعمت‏ها، به احسان وراحت ورضوان خود؛ يعنى همه نعمت‏هاى معنوى ورضايت خود را به شما ارزانى دارم وشما بشويد؛ «راضيّة مرضيّة»(17).

باغستان‏هاى بهشت: مجالس الذكر

گفتيم كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر اصحابش برون آمد وفرمود: روزى بخوريد وچرا كنيد در

باغستان‏هاى بهشت. گفتند: باغستان‏هاى بهشت چيست؟

فرمود: مجالس ذكر.

سؤال: اينك ببينيم مجالس ذكر كجاست؟

جواب: به قرآن گوش جان بسپاريد:

«فى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرفَعَ ويُذكَرَ فيها اسمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بالغُدُوّ والآصال*، رجالٌ لا تُلهيهِم تِجارةٌ ولا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وإِقامِ الصَلوةِ وايتاءِ الزَكوةِ يَخافونَ يَوما تَتَقَلَّبُ فيهِ القُلُوبُ والاَبصارُ»؛(18) يعنى نور خدا ومجالس ذكر خانه‏هاى مردانى است كه دل از بازرگانى وداد و ستد دنيا بريدند كه قلبشان حرم خدا بود، و ورود غير خدا به اين خانه حرام وخانه‏هاى ذكر خدا بلند مرتبه است وهمه كاخ‏هاى دنيايى، پست.

اين جا، جاى ذكر خداست ونماز وزكات و توانسانى واُنسَت با خداست.

معبودا،

ما در ازل به عشق توافسانه بوده‏ايم *** ما مست ورند وعاشق وفرزانه بوده‏ايم

پيش از ظهور عالم وآدم به بزم انس *** با توحريف ساغر وپيمانه بوده‏ايم

نام ونشان ليلى ومجنون نَبُدْ كه ما *** از عشق عقل سوز توديوانه بوده‏ايم(19)

اين معاشقه «أَلَسْتُ بربّكم قالوا بلى»(20) است.

تجلّىگاه نور

شكر خدا كه آن چه يافتيم افاضه حق بود، نه خطا: أَذن اللّه اَن تُرفَع.

والْمُرادُ بِتِلك البُيُوت، بُيُوتُ خُلَفاءِ اللّه مِنَ الأَنْبياء والأَولياء (عليهم السلام) وصُدورهم وقُلوبهم ووِلايَتُهم ونَبُوَّتُهم وذَواتُ الأَنبياء والأَوْلياء (عليهم السلام) والمَساجِد الحقيقيّة (التي) أَذِنَ اللّه أَن تُرفع على كلِّ المَوجودات إِذنا تَكوينيا وارتفاعا تكوينيا وإِذْنا تكليفيا وارتفاعا تكليفيا(21).

ابلهان تعظيم مسجد مىكنند *** در جفاى اهل دل جد مىكنند

آن مجاز است اين حقيقت، اى خران *** نيست مسجد جز درون سروران

مسجدى كان اندرون اولياست *** سجده گاه جمله است آن جا خداست

«فى بيوت»(22)؛ اِى يَهدِى اللّه لِنُوره مَن يشاء فى مقامات، أَذِنَ اللّه، أَنْ يُرفَعَ بنائُها وتُعلى درجاتها ويُذْكَرَ فيها اسْمُهُ: 1 ـ بِاللِسان والمُجاهِدة 2 ـ والتَّخَلُّق بالاَخْلاق فى مَقامِ النفس 3 ـ والحضور والمراقبة الاتّصاف بالأوصاف فى مقام القلب 4 ـ والمناجات والمُكالمة والتحقيق بِالأَسرار فى مقام السِرّ 5 ـ والمُناغات بالمشاهدة (مناجات عاشقانه) 6 ـ والتَحيّرُ فىالأَنْوار فى مَقامِ الروح 7 ـ والإِسْتِغْراق والإِنْطِماس والفَناء فى مقامِ الذات.

يُسبِّح له فيها بِالتَزكية والتَنْزيه والتوحيد والتَجريد والتَفريد بِغُدُوّ التجلّى وآصال الاستتار(23).

ترجمه تجلّىگاه نور

مساجد حقيقى: سينه‏ها وقلب‏هاى انبيا واولياى و سِرّ و ذات ايشان است كه در تكوين وتشريع برگزيده حقّند ووالامقام.

«فى بيوت اذن الله اَن تُرفَع» خدا ايشان را به تجلّيات «نور السّمواتِ والأَرض» رفعت داده، به درجاتى كه جز چهره دل‏آراى دوست نبينند، وجز ذكر دل آرامش نگزينند.

مناجات:

ايشان در هفت پرده با دوست در مناجاتند:

1 ـ زبانشان همواره در ذكر است؛

2 ـ نَفْسِشان مُتّصف به صفات الله است كه خدا گونه شده‏اند؛

3 ـ قلبشان چنان در حضور است كه گويند:

پاسبان حرم دل شده‏ام شب همه شب *** تا درين پرده جز انديشه او نگذارم

"حافظ"

4 ـ روحشان چنان در مناجات سرّى با محبوب است كه از ماسوى بيگانه‏اند؛

5 ـ تا از سرّ جان با مناجات؛ در شهود جمال دل آراى دوست معتَكِف شوند؛

6 ـ تا جانشان از تجليات حُسن مطلق، واله و حيران شود؛

7 ـ در تجلى حضرت ذات به مقام فنا رسند.

و چه سرانجام والايى، از كثرت موهوم رهيدن و به مقام بىرنگى توحيد رسيدن وباقى به بقاى حق گشتن.

اين مقامات، نصيب سالِكى است كه با تزكيه نفس از وحشت كثرت وتركيب، به آرامشگاه وحدت واطمينان واصل گشته واز همه يكتا شده، ومخاطب به خطاب «يا اَيّتها النفس المُطْمَئِنّة ارجعى اِلى رَبِّك راضِيةً مَرْضِيَة» گرديده وبرترين اين خانه‏ها به زبان رسول اللّه خانه على و فاطمه (عليهم السلام) است.(24)

كَه نبايد خورد و جو همچون خران *** آهوانه در خُتَنْ چَر، ارغوان

معده را خوكن بدان ريحان وگل *** تا بيابى حكمت قوتِ رُسُل

خوى معده، زين كه وجوبازكن *** خوردن ريحان وگل آغاز كن

معده تن سوى كهدان مىكشد *** معده دل سوى ريحان مىكشد

هر كه كاه وجوخورد قربان شود *** هر كه نور حق خورد قرآن شود(25)

"مثنوى معنوي"

قلب‏هاى پاك مجلاى تجليات حضرت حق، تقديم به مقام علم

علاّمه قيصرى در فصّ شُعيبى فصوص الحكم گويد: بدان كه سه چيز است كه همه چيز عالَم را فرا مىگيرد: علم، رحمت و قلب.

قال الله تعالى: «رَبّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَئ رحمةً وعلما»(26)؛ پروردگارا، علم ورحمتت همه چيز را فرا گرفته، «واَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بكل شَىءٍ عِلْما»(27)؛ يعنى قدرت علمى خدا محيط به همه چيز است، «ورَحمَتى وَسِعَتْ كُلَّ شىءٍ»(28)؛ يعنى خدا فرمايد: رحمت من همه چيز را فرا گرفته، وقال تعالى فى الحديث القُدسى: «ما وَسَعَنى أرضى ولاسَمائى ووَسَعَنى قلبُ عبدى المؤمن»؛ يعنى در حديث قدسى خداوند فرمود: زمين وآسمانم گنجايش مرا ندارد وقلب بنده مؤمنم گنجايش مرا دارد.

قيصرى گويد: تجلّيات حق در قلب مؤمن، گوناگون است ودگرگون كننده، وخدا در هر قلبى به حسب استعداد آن قلب تجلّى مىكند: تجلّى الهى ذاتى واَسمائى.

وجناب قاضى سعيد قمى در شرح توحيد صدوق(29) حديث را رَمز عشق مىداند ومىگويد: كانونِ عشق ومعدن آن قلوب انبياى خداست.

چنان كه در حديث قدسى مىخوانيم: «لا يسعنى أرضى ولا سمائى بل يَسَعُنى قلبُ عبدى المؤمن» ومىگويد: قلب مؤمنى كه عاشق صادق است، وسعت حق را دارد والاّ مؤمن غير عاشق، مانند ساير موجودات است كه گنجايش حق را ندارد.

رواق منظر چشم من آشيانه تست *** كرم نما وفروآ كه خانه خانه تست

من آن نيم كه دهم نقد دل به هر شوخى *** در خزانه به مُهر توونشانه تست

"حافظ"

پس گنجايش قلب مؤمن به سبب عشق تام ومحبّت كامل به خداست وايمان سرچشمه اين عشق است وقلبى كه وسعت حق را دارد، استعداد جميع تجلّيات ذاتى وصفاتى وافعالى حق را داراست.

وتجلّى حق هميشه در محلّ قابل است ومحلّ قابل، همان قلب سليم است كه خالى از ماسوى وپر از عشق خداست وقلبى كه جاى محبّت وعشق خداست، محبوب خداست.

حديث قدسى فرمايد: «مَن أَحَبَّنى أَحْبَبْتُهُ ومَن تقرّبَ إلى شِبرا تَقرَّبت إلَيه باعا»(30)؛ خدا فرمايد: هر كس مرا دوست داشت، دوستش مىدارم وهر كس يك وجب به من نزديك شد، چند برابر به او نزديك مىشوم وقلبى كه وسعت حق را دارد، وسعت غير حق را ندارد: به دو بيان:

اول: قلبى كه مجلاى وحدت است كثرت‏پذير نيست ودر اين شهود، مؤمن جز حق چيزى وكسى نمىبيند، حتى خودش را و براى خود برترى بر غير خود نمىبيند، چون خودى نمىبيند وهر چه مىبيند، حق مىبيند وهمه فانى در حقّند.

دوم: بدين جهت كه در نظر عارف، وقتى انوار حق در تجلّى باشد، اغيار پنهانند (عالم وجود)، مثل پنهان شدن انوار كواكب در حين طلوع خورشيد، در اين جا انوار كواكب موجودند وپنهان، يا نيستند كه آشكار يا پنهان باشند؛ يعنى وجود ذاتى ندارند، بلكه ظهور وجلوه حقّند.

توجه: فيض اقدس حق، استعداد آفرين است، عين ثابت را مستعد مىآفريند وفيض مقدّس به قدر سعه عين ثابت، وجود افاضه مىكند.

آن يكى جودش گدا آرد پديد *** وين دگر بخشد گدايان را مزيد

"مثنوي"

اوّلى رحمت رحمانى است كه ارزانى همه است، دوم رحمت رحيمى است كه به قدر بندگى افاضه مىشود، (وبه عقيده بنده رحمت رحيمى نيز عام انسان‏ها است واستعدادها متفاوت، اين جا تجلى غيبى در فيض اقدس، استعداد آفرين است: «اَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك»(31) كه خود تجلّى حق است كه هم گنجايش مىدهد هم نور، بلكه توسعه نورانيّت است، درباره پيامبران واولياىشان اِعطاى عين ثابت وافاضه بِقَدَرِها واز اين دست است: «ولا يُسئل عَمّا يَفْعَل»(32)، يعنى آن چه خدا مىكند، سؤال وچرا ندار، چون حكيم و لطيف و خبير است و آن چه درباره بنده خود مىكند جز لطف وخير وصلاح بنده نيست. «اَهُم يَقْسِمُونَ رحمةَ رَبّك»(33) وتجلى غيبى در فيض مقدس: «اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ اَوْديةٌ بِقَدَرِها»(34)؛ يعنى خدا از آسمان باران فرستاد، پس از دره‏ها به قدر وسعت هر كدام آب جارى شد وآب معرفتِ وحى والهام نيز از آسمان رُبوبى بر انبيا واوليا به قدر گنجايش قلب هر كدام نازل مىگردد ودر خلق نيز همين گونه است. خدايا شرح صدر عنايت فرما.

قلب‏هاى پاك مجلاى تجليات حق است، ولذا ظاهر آراسته وباطن ويران تزكيه نيست.

همچوگور كافران بيرون حُلل *** واندرون قهر خدا عزّوجل

چون قبور آن را مُجَصَّص كرده‏اند *** پرده پندار پيش آورده‏اند

"مثنوي"

قال رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «لَولا أَنَّ الشياطين يحُومون إلى قُلوب بنى آدم لنظروا إلى مَلَكُوتِ السّموات والأَرض»(35)؛ يعنى پيامبر خدا فرمود: اگر شياطين گرد قلب‏هاى فرزندان آدم نمىچرخيدند، اسرار خلقت ومالكيت وتدبير خدا را در آسمان وزمين مشاهده مىكردند. پس به قدر طهارت، قلب‏ها، مجلاى تجليات حق قرار مىگيرد.

قال رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «إن لِرَبّكم فى أَيّامِ دَهْرِكم نَفَحات ألا فَتَعَرّضوا لَها»،(36) واين افاضات معنوى ونسمات رحمانى ويژه قلب سليم است كه حتى از حبّ مال وبنون دنيا پاك باشد: «يوم لا ينفع مالٌ ولا بَنون إلاّ مَن أتى اللّه بقلبٍ سليم»(37). اين استثنا مىرساند كه دل بستگان به مال وبَنون داراى قلب سليم نيستند.

گفت پيغمبر: كه نفحت‏هاى حق *** اندرين ايام مىآرد سبق

گوش هُش داريد اين اوقات را *** در رباييد اين چنين نفحات را

نفحه‏اى آمد شما را ديد ورفت *** هر كرا مىخواست جان بخشيد ورفت

نفحه‏اى ديگر رسيد آگاه باش *** تا ازين هم وانمانى خواجه تاش

"مثنوي"

قال رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «مَن عَمِل بِما عَلِم وَرّثَهُ اللّه عِلْم مالم يَعلَم».(38)

وبه قول استادم روحى فداه: علم وعمل انسان سازند، علم روح را وعمل ملكات يا بدن‏هاى برزخى را مىسازند.

پس حديث پيامبر، يعنى هر كس عمل كرد به آن‏چه دانست خداوند اورا وارث علم‏هاى ندانسته ونخوانده مىفرمايد؛ يعنى علم لَدُنّى ونفحات بر دوام است، تا چه اندازه نصيب كه باشد؟

موانع حضور قلب

موانع حضور قلب در نماز به قرار ذيل است:

1 ـ غذاى مادّى حرام ومعيشتِ حرام، از قبيل: خوراك حرام، پوشاك غصبى، مسكن غصبى، آب غصبى وهر نوع وسيله زندگى حرام؛

2ـ غذاى معنوى حرام از راه نگاه چشم يا چشم انداختن (نه چشم افتادن وفورى برداشتن) گوش دادن حرام (نه به گوش رسيدن) وگفتن حرام، مثل: دروغ، غيبت، تهمت، تحقير، توهين، آزار وغيره، لمس حرام، قدم برداشتن حرام، انديشه وفكر حرام.

خلاصه اعضا، جوارح وقلب بايد تحت تصرف وفرمان خدا باشد نه شيطان.

قبله

تا هر جا كعبه را مىبينى، روبه روى آن نماز بخوان وهر جا از چشمت پنهان شد، به جهتش بخوان وانحرافى كم با عدم توجه وغير عمد مبطل نماز نيست.

ولى هميشه روى قلب ودل فقط به حضرت حق باشد وتوجه به غير، مبطل نماز است.

با ريا، يعنى توجه به غير خدا كردن يا غير حق را هم در نماز شريك خدا قرار دادن، نماز باطل وعمل شرك خفى است، چون قبله عشق يكى آمد وبس و، اللّه فى قبلة المصلّي؛ يعنى در قبله نمازگزار جز خدا نمىيابى.

در نمازم خم ابروى تو با ياد آمد *** حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد

"حافظ"

كم كم خداى رب العالمين را تنها در قبله مصلّى نمىيابى، بلكه «فأينما تُولُّوا فثم وجه اللّه»؛(39) يعنى به هرجا از ظاهر وباطن وجود روكنى، ذات حق را مىبينى كه با اَسما وصفاتش در تجلى است.

به صحرا بنگرم صحرا ت وينم *** به دريا بنگرم دريا ت وينم

به هر جا بنگرم كوه و در و دشت *** نشان از قامت رعنا ت وينم

"بابا طاهر"

وبه ظاهر عالم، بنگرى، شاهد «هوالظاهر» هستى وبه درون بروى، شاهد «والباطن»، يا همه جا مسجد است وعارف در سجده و «ليس فى الدار غيره ديار واللّهُ فى قِبلةِ المُصَلّىالعارِف»(40).

پاورقى:‌


(1). فتوحات، ج 2، ص 228؛ يعنى وصف جمال حقّ ويادِ اوبرترين اجزاء نماز است. كما أنّ ذكر اللّهِ فى الصلوة اشرفُ أَجزاءِ الصّلاةِ، لا أنّ الذِكر أشرف مِنَ الصلوةِ. ولَذِكرُ اللّهِ أكبر آيه 45 عنكبوت 29؛ يعنى فيها، لأنّ الذكر جزء مِنها وهوأكبر اجزائها. (فتوحات ج 4، ص 111).
(2). بقره (2) آيه 152.
(3). تفسير بيان‏السعادة، ج1، ص 155.
(4). همان، ص 154.
(5). آل عمران (3) آيه 191.
(6). واقعه (56) آيه 10 و11.
(7). صدرالمتألهين، شرح اصول كافى، ص 90.
(8). شمس (91) آيه 9.
(9). بحار الانوار، ج 70، ح 27؛ جامع الاخبار، ص 28.
(10). مؤمنون (23) آيه 51.
(11). مستدرك الوسائل، ج 1، ص 404؛ تفسير منسوب به شيخ اكبر، ج 1، ص 642 وج 2، ص 248 و واردات قلبى.
(12). تفسير ملاصدرا، ج 3، ص 191؛ شرح توحيد صدوق، ج 2، ص 310.
(13). تفسير ملاصدرا، ج 3، ص 191.
(14). نجم (53) آيات 3 ـ 4.
(15). علامه طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 344 وترجمه عدة الداعى، ص 264.
(16). اشاره به سوره اسراء (17) آيه 78 است كه همه فرايض روز وشب را فرا گرفته: «أَقِم الصَّلوةَ لِدُلوك الشمس إلى غسقِ الّيل وقرآن الفجر إن قرآن الفجر كان مشهودا».
(17). فجر (89) آيه 28.
(18). نور (24) آيه 36 و37.
(19). شرح گلشن راز، ص 357.
(20). اعراف (7) آيه 172.
(21). ملا سلطانعلى گنابادى، بيان السعاده، ج 3، ص 123.
(22). تفسير منسوب به محيى الدين، ج 2، ص 141.
(23). ر.ك: نور (24) آيه 36.
(24). الميزان، ج 15، ص 153؛ تفسير منسوب به شيخ اكبر، محيى الدّين، ج2، ص141.
(25). مثنوى ميرخانى، 484، سطر 17.
(26). غافر (40) آيه 7.
(27). طلاق (65) آيه 12.
(28). اعراف (7) آيه 156.
(29). شرح توحيد صدوق، ج1، ص414.
(30). همان.
(31). انشراح (94) آيه 1.
(32). انبياء (21) آيه 23.
(33). زخرف (43) آيه 32.
(34). رعد (13) آيه 17.
(35). جامع السعادات، ج 1، ص 11.
(36). تفسير ملاصدرا، ج 6، ص 311.
(37). شعراء (26) آيه 89.
(38). محجّة البيضاء، ج، ص148.
(39). بقره (2) آيه 115.
(40). تفسير محيىالدين، شرح آيه 116 بقره؛ شرح جندى، ص 688 و الميزان، ج 1، ص 261.