أسرار الصلاة يا معراج عشق

مهدى سمندرى نجف آبادى

- ۱ -


مقدّمه حضرت آية‏اللّه‏ حسن‏زاده آملى بر كتاب اسرارالصلوة

بسم اللّه‏ِ الرَّحمنِ الرّحيمِ

اَلْحَمْدُلِلّهِ ربِّ العالَمينَ

«اُتْلُ ما أوحى إليكَ مِن الكتابِ وَ أقِمِ الصَّلوة إنّ الصَّلوةَ تنهى عَن الفحشاء و المُنكر وَ لَذِكرُاللّه‏ِ أكبر وَ اللّه‏ُ يَعْلَمُ ما تَصنعون» (قرآن حكيم ـ سوره عنكبوت ـ آيه 46).

نماز عبادت جمعى دارد كه عبادات تكوينى همه موجودات از جماد و نبات و حيوان و غيرها را دارا است، و جامع عبادت قلبى و عقلى كه تشريعى است نيز هست، علاوه اين كه از جهت ديگر عبادت جامعه است زيرا كه خاصيت زكوة و حج و جهاد و صوم و غيرها را دارد: امّا زكوة چون مِحَكّ محبّت است و گذشتن از ملك خويش در راه دوست و فناى خويش در نماز ظاهر مىشود در وقتى كه در مالك يوم الدين تصديق قلبى كني؛ أما صوم به جهت اين كه مفطرات روزه در نماز حرام است علاوه صمت از كلام مخلوقين لازم است؛ أما حج براى اين كه توجّه ظاهرى بكعبه ظاهرى مىكنى از دور توجّه مىكنى، أما در عوض توجّه بكعبه حقيقى مىنمايى كه عبارت از دل است كه در عالم بدن انسانى بمنزله كعبه است و بمنزله بيت المعمور است در آسمان چهارم و بمنزله عرش است؛ أما جهاد زيرا كه جهاد با نفس أماره است كه جهاد اكبر است، و قس مالم يقل.

همان گونه كه خلقت جميع كلمات كتاب هستى بر اساس علّت و حكمت است كه عالم يعنى علم انباشته رويهم زيرا كه صنع حكيم على الإطلاق است و حكيم، قول و فعلش همه حكمت و حكيم است «يس و القرآن الحكيم»، همچنين همه احكام شرع بر اساس حكمت و مصلحت‏اند و تشريع از متن تكوين برخاسته است. و همان گونه كه هر يك از صنايع آدمى را برنامه و دستور خاصّى است كه اگر به قدر يك ميكرون از آن سرپيچى كنند دچار سقوط و تباهى و نابودى مىشوند، انسان نيز در مسير تكاملى خود اين چنين است.

كتاب شريف بسيار گرانقدر و ارزشمند «اسرارالصلوة»، از قلم توانا و رصين و متين عالم مربّى نفوس مستعدّه، استاد حائز به منقبتين علم و عمل حجّة الاسلام و المسلمين حضرت مستطاب جناب حاج آقا شيخ مهدى سمندرى نجف آبادى ـ أيّده اللّه‏ سبحانه بإلقاءاته السبّوحيّة ـ در موضوع خود حائز اهميّتى خاص است كه با سبكى شيوا و روان و وزين، و اسلوبى رسا و شيرين و دلنشين به منصّه ظهور رسيده است؛ و در حقيقت مأدبه‏اى مشحون از مائده‏هاى آسمانى است كه نفوس شيفته و شيِّقه بكمال از آن مغتذى و بهره‏مندند؛ و إن شئت قلت: شجره طيّبه طوبائى است كه «اصلها ثابتٌ و فرعها فى السماء تؤتى أُكُلَها كلّ حينٍ بإذن ربِّها». خداى سبحان وعده فرموده است: «انّا لانضيع أجرمن أحسن عملاً».

قم ـ حسن حسن‏زاده آملى

23 ذى القعده 1420 هـ. ق = 10/12/1378 هـ. ش

بسم الله الرحمن الرحيم

مقدّمه

نماز معراج است و جَنّةُ اللِقاء(1)

غم عشقت بيابون پرورم كرد *** فراقت مرغ بىبال و پرم كرد

بموواجى(2) صبورى كن صبورى *** صبورى طرفه خاكى بر سرم كرد

"بابا طاهر"

انگيزه نماز

ارتباط، سرّى بين عاشق و معشوق حقيقى است؛ يعنى بين بنده و پروردگارش، كه خميره بنده را با عشق حق سرشتند؛ به دلالت كريمه «فِطْرَتَ اللّه الّتى فَطَرَ الناسَ عَلَيْها»(3)؛ يعنى توحيد، فطرت خدايى است كه انسان را بر آن سرشته‏اند كه روحش از روح منفوخِ حق است وصعودش از راه علم و عمل به اصل خويش: «إليه يَصْعَدُ الكلمُ الطيِّب و العملُ الصالح يَرْفَعُه»(4)؛ يعنى روح انسان با دوبال به سوى پروردگار خود در پرواز است: يكى علم كه تقويت روح است؛ دوم عمل صالح كه بالا برنده اوست و حركت حُبّى اشاره شده در حديث قدسى: «كنتُ كَنزا مَخفيّا فأحببتُ أن أعرَف، فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَى أُعْرَف»(5) به حُكمِ:

پرىرو تاب مستورى ندارد *** در ار بندى ز روزن سر بر آرد

خداوند فرمايد: من گنجى پنهان بودم، پژوهنده و شناسايى نبود و دوست داشتم خلقى شناسا بيافرينم، با استعداد علم و عمل، تا به خلعت معرفت الّلهى مزيّن شود و به تاج «لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدم»(6) مفتخر شوند (يعنى ما از ميان همه آفريده‏ها فرزندان آدم را گرامى داشتيم، كه معرفت و محبّت خود را به ايشان عنايت كرديم).

تا اين حركت حُبّى رخ داد و انسان كامل و عارف باللّه و خليفةُ اللّه را از اين جمع آفريدم و هدف از خلقت مشخّص شد كه معرفة اللّه است و حبّ اللّه. انسان هم به دنبال اصل خود مىرود كه «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحى»(7) است و در اين پژوهش، خدا را مىيابد كه اصل اوست و فطرتَ اللّه ويژه همان انسان، داراى معرفة اللّه و حُبّ اللّه و ولاية اللّه است. و هميشه حضرت حق گنج مخفى است، و كاشفان، عارفان بالله و عاشقان واله‏اند.

امانت‏دار خدا

«إنّا عَرَضنا الأمانةَ على السّمواتِ والأرضِ والجبالِ، فَأبَيْنَ أن يَحملْنَها وأشفَقنَ مِنها وحَمَلَها الإنسانُ إنّه كان ظَلُوما جَهولاً»(8)؛ يعنى ما امانت خود را بر آسمان‏ها، زمين و كوه‏ها عرضه كرديم (وبه علت عدم استعداد عشق و عرفان) از ترسِ قصورِ اطاعتْ آن را نپذيرفتند. تنها انسان است كه استعداد امانتدارىاش داديم، تا امانتدار خدا باشد؛ با اين كه ظلم و جهل در وجودش بود، ولى با كسب علم و اطاعت، اين دو را محو كرد و مترنّم به اين ترانه شد:

آسمان بار امانت نتوانست كشيد *** قرعه فال به نام من ديوانه زدند

"حافظ"

و چون اين جنون رخ داد و از ماسوى بيگانه شد، محرم بارگاه ربوبى گشت و امانتدارىاش بخشيديم و همه موجودات، مخلوق يا مظهر حق بودند، ولى با نداشتن عشق و عرفان، لياقت امانتدارى نيافتند، تنها انسان كه از روح منفوخ حق بود، شناساى خويش و اصلِ خود كه نفخه روح حق بود، شد، چنان كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «من عَرَفَ نفسَهُ فقد عرف رَبّه»(9)؛ يعنى هر كس گهر خويش را شناخت پروردگارش را شناخت.

جايگاه عشق حق

حديث قدسى: «لايَسعُنى أَرضى و لا سمائى، بل يَسْعنى قلبُ عبدِى المؤمن(10)؛ يعنى زمين وآسمانم را گنجايش و لياقت عشق و محبّت من نبود، تنها قلب بنده خاصّ مؤمنم را اين گنجايش بود، چون آن جا حرم من است. قال الصادقُ (عليه السلام): «القلبُ حَرَمُ اللّه فلا تُسكِن فىحرم اللّه غيراللّه(11)»؛ يعنى قلب، حرم خداست، پس غير خدا را در آن جا راه مده (چه خوش بى مهربونى از دو سر بي).

وكريمه «يُحِبُّهم ويُحِبُّونه»(12)؛ يعنى خدا بندگانش را دوست مىدارد، (چون روح منفوخ اويند و سر در خط فرمان) و بندگان، خداى خويش را دوست مىدارند (كه اصل خويش را دوست مىدارند)، اين جَليّه حُبّ نخست از حق ظهور يافت كه انسان را دوست داشت وآفريد، چرا كه آدم مظهر «نَفَخْتُ فيه مِنْ روحى» شد و پروردگار، همه نظامات وجود، مادّى و مجرّد، حتى فرشتگان مقرّب را به خدمتش گماشت «وإذْ قُلنا للمَلائِكةِ اسْجُدُوا لاِدم»(13)؛ يعنى فرشتگان را گفتيم به آدم سجده كنيد.

وچون زيباترين مظهر حُسن خود را آفريده بود، به خود تبريك گفت: «فَتَبارَك اللّهُ أَحسَنُالخالقينَ»(14)، چون كه احسنُ المخلوقين را آفريده بود.

چه خوش بى مهربونى از دوسر بى *** كه يك سر مهربونى درد سر بى

اگر مجنون دل شوريده‏اى داشت *** دل ليلى از اوشوريده‏تر بى

"بابا طاهر"

اين‏جا مشخّص شد كه امانت خدا همان معرفة اللّه و حبّ اللّه و ولاية اللّه است كه به انسان عنايت شد و در نتيجه، خدايش را شناخت و دوستش داشت و عاشقانه مطيع فرمان بندگىاش گرديد.

بندگانيم جان و دل بركف *** چشم بر حكم و گوش بر فرمان

"هاتف"

عشق حق

حافظ قرآن، اين حقيقت را خوش ترسيم كرده كه،

در ازل پرتوحسنت زتجلى دم زد *** عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‏اى كرد رخت ديد ملك عشق نداشت *** عين آتش شد از اين غيرت بر آدم زد

چه كسى است كه در مقابل تجليّات حق، تاب مقاومت داشته باشد و كوه انانيّتش ريز ريز نگردد، اين جاست كه اين روح منفوخ و سرشته محبّت را گريزى از عشق حق نيست كه او اصل خود را دوست داشته و اگر مجنون وار در و ديوار آفرينش را مىبوسد، چون خانه خانه توست و بنده بنده توست و جلوه جلوه تو و جذبه جذبه تو.

مرا به كار جهان هرگز التفات نبود *** رخ تودر نظر من چنين خوشش آراست

"حافظ"

واگر حبيب تو محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمايد: «جُعِلتْ لِى الأرضُ مسجدا وطَهورا وجُعلت لأُمَّتىالأرضُ مَسجدا وطَهورا»(15)؛ يعنى خدا به شكرانه خلعت بندگى كه به من ارزانى داشت، همه زمين را سجده‏گاه من و امتم قرار داد تا هميشه و همه جا پيشانى بندگى به خاك بگذارم واز خودپرستى و تَفرعن، پاك باشم و سر از سجده بندگى برنگيرم و چه كسى بنده‏تر از من است؟ و أى عبدٍ أَعبُدُ مِنّى؟(16)

تا بدانند كه زمين، جايگاه فساد و خونريزى جبّاران نيست، بلكه سجده‏گاه بنده خدا و نزول رحمت بر بندگان است، ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟ و أَشهَدُ أنّ محمّدا عبدُه و رَسولُه.

نماز، عطيه حق

نماز، عطيه خداست و رَه‏آوردِ سفر معراجى حضرت محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و نمازگزار، سالك وادى عشق است و در هر قدمى سُلوكى و وصالى. نه آن‏چه قشريان گمان بردند كه نماز، تكليف است و تحمّل سختى.

آرى براى ناآشنايان و دُوران، تكليف است تا به وظيفه عمل كنند و كم كم تحت جذبه‏هايش قرار گيرند و جذبه‏ها، اُنس بياورد و اُنس، به عشق مبدّل گردد، تا جايى كه نماز تنها روشنى چشم و سُوَيداى قلب حضرت محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و محمديان باشد كه، «وقرّةُ عَينى فى الصَّلاةِ»(17) و عارف به اين سرّ عشق گويد:

مرا غرض زنماز آن بود كه پنهانى *** حديث درد فراق تو با تو بگزارم

"مولوي"

آيا اين نمازگزار را به دنيا توجّهى هست؟ و يا شيطان را به ايشان راهى است؟

آيا براى چنين عاشقانى، نماز تكليف است و سنگينى؟(18) حاشا.

بهشت اين نمازگزاران را دوام ذكر معشوق و دوام حضور و دوام شهود حضرت حق ودست از غير حق شستن است كه،

دو عالم را به يك بار از دل تنگ *** برون كرديم تا جاى توباشد

جذبه حق

به سر، شوق سر كوى تو ديرم *** به دل مهر مه روى تو ديرم

بت من، كعبه من، قبله من *** تويى هر سو، نظر سوى تو ديرم

"باباطاهر"

قصه سنقر كه اثاث حمّام خواجه‏اش را سحرگاه حمل كرد و به دنبال وى به طرف حمّام، در راه، صداى اذان صبح به گوش جان غلام رسيد و بىتابش كرد و به اميرش التماس كرد كه اجازه دهد دوگانه‏اى به درگاه يگانه بگزارد. با اجازه به درون رفته و امير، بيرون بر سكّوى مسجد منتظر نشست، كم كم نمازگزاران و امام جماعت پس از نماز در رفتند و سنقر تا چاشت در نماز و دوام ذكر و انس و جذبه، و از ماسوى بىخبر.

اميرش، گفت: اى سنقر چرا نايى برون *** گفت: مى نگذاردم اى ذوفنون

هفت نوبت صبر كرد و بانگ كرد *** تا كه عاجز گشت از تيباش مرد

پاسخش اين بود، مىنگذاردم *** تا برون آيم، هنوز اى محترم

گفت: آخر مسجد اندر، كس نماند *** كيت وامى دارد، آن‏جا، كِت نشاند؟

گفت: آن كه بسته استت از برون *** بسته است اوهم مرا از اندرون

آن كه نگذارد ترا كايى درون *** مىبنگذارد مرا كايم برون

آن كه نگذارد كزين سوپا نهى *** اوبدين سو بست پاى اين رهى

ماهيان را بحر نگذارد، برون *** خاكيان را، بحر نگذارد درون

اصل ماهى زآب وحيوان از گِل است *** حيله وتدبير اين جا باطل است

قفل زفت است، وگشاينده خدا *** دست در تسليم زن، واندر رضا

ذرّه ذرّه گر شود مفتاح‏ها *** اين گشايش نيست جز از كبريا

چون فراموش خودى، يادت كنند *** بنده گشتى، آنگه آزادت كنند

از خودى بگذر كه تا يابى خدا *** فانى حق شوكه تا يابى بقا

گر توخواهى حرّى ودل زندگى *** بندگى كن، بندگى كن، بندگى(19)

پيكره نماز و تكامل تدريجى آن

در پيكره ظاهرى نماز، مصالح فراوانى وجود دارد، لذا خدا بر همه امَّت‏ها واجب فرمود، تكامل انسان‏ها را در كلاس‏هاى انبياء ـ صلى اللّه عليهم اجمعين ـ.

تكامل معنوى انسان، در خدمت انبيا و در گرو زمان است: از آدم تا خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) درست مثل مدرسه و كلاس‏ها طبقه‏بندى است، از كلاس اول به دوم و سوم و بالاتر. و غير از اين، امكان پذير نيست، از كلاس‏هاى ابتدايى تا دانشگاه و فوق تخصّص‏ها و مهارت‏ها.

انسان استعداد فهم و كمال را همواره داشته است، تا در طول زمان و طى كلاس‏هاى انبيا (عليهم السلام) به كمال انسانى كه خودشناسى تا خداشناسى و بندگى است برسد.

معلمان اين كلاس‏ها و شاگردان و علومى كه مىآموزند و درجه‏بندى اساتيد در كمال انسانى، همه با هم متناسب بوده تا از آدم شروع و به خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ختم شود. اين جا به شخصيّت حضرت خاتم و امّت و دين خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پى مىبريم كه، «كُنتُم خَيرَ اُمّةٍ اُخرجَتْ للنّاس»(20)؛ اى امّت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شما بهترين امّت تاريخ انسان‏ها هستيد.

اعمال شاقّ امت‏هاى گذشته و شريعت سهل حضرت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم)

چون امت‏هاى گذشته را توان جسمى بيشترى بود از امت خاتم و معنويتى كمتر، بدين جهت مأمور به‏تكاليف و عباداتى بيشتر و سخت‏تر بودند تا جسمانيّتشان معتدل و روحانيتشان قوى شود.

امّا امّت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) استعداد كمال بيشتر يافته بودند، لذا خدا طبق استعدادشان احكامى آسان‏تر و عميق‏تر به ايشان عنايت فرمود كه گفتند:

«رَبَّنا ولا تحمِلْ عَلينا اِصرا كما حَمَلْتَهُ عَلى الذين مِن قبلِنا، رَبَّنا ولا تُحَمِّلْنا ما لاطاقَةَ لَنا به»(21)؛ پروردگارا، سپاس تو را كه ما را از امّت حضرت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قرار دادى كه اكمل انبياست و استعداد فهم كامل‏ترين معنويات را به ما عنايت فرمودى.

اِلاها، بار سنگين رياضت‏هاى عبادى كه بر دوش امّت‏هاى گذشته نهادى، بر دوش ما مگذار كه ما را آن طاقت جسمانى نيست و به جايش معرفتى كامل و اخلاصى ناب و توجّهى عميق به باطن عنايت فرما.

قطره دانش كه بخشيدى زپيش *** متّصل گردان به درياهاى خويش

"مثنوى مولوي"

«قُل رَبِّ زِدْنى عِلْما»(22)؛ پيامبرم بگو: پروردگارا، دانشم را افزون فرما.

و خداوند اجابت فرمود، چنان كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «بُعِثْتُ بِالشّريعَةِ السَّهَلةِ السَّمحاء»(23)؛ من به شريعتى آسان و پرفيض و پرمحتوا مبعوث گشتم.

نماز رحمتى پيوسته در همه اركان وجود

اى عزيز، بدان كه صلات چهار قسم است:(24)

1 ـ صلات حق تعالى: كه افاضه رحمت حق است و اين دوقسم است: يكى رحمت رحمانى كه همه ماسوى را فرا مىگيرد، بلكه ماسوى رحمت اوست؛ ديگرى رحمت رحيمى حق كه در نتيجه، مؤمنان از آن بهره‏مند مىشوند و غير مؤمن را لياقت آن نيست.

خداوند در بسم‏اللّه الرحمن الرحيم، هر دو رحمت را به خود نسبت داده است، چنان كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «إِنّما يَرحَمُ اللّه مِن عِبادِهِ الرّحماء»(25)؛ يعنى خدا رحمتش را شامل بندگانى قرار مىدهد كه سرچشمه رحمت براى بندگان خدا باشند.

هان اى عزيز، بر بندگان خدا رحمت باش، تا رحمتش بر تو مستدام گردد و صلاتِ به معناى رحمت در اين كريمه خوش جلوه مىكند كه،

«هُوالّذى يُصلّى عليكم ومَلائكتُهُ، لِيُخرجكم مِنَ الظّلماتِ إِلى النّور وكانَ بِالمُؤمنينَ رَحيما»(26)؛ يعنى اوخدايى است كه رحمت خود و فرشتگانش را بر شما افاضه مىكند تا از تاريكىهاى غفلت، خارج و به عالم نورِ ذكر، برساند و از گمراهى به هدايت و از شقاوت به سعادت واصل گرداند.

گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند *** نگاهدار سر رشته تا نگهدارد

"حافظ"

2 ـ صلات ملائكه: به معناى رحمت و طلب بخشش و دعاى براى مؤمنين است (صفت رحيمي) «هُوالذى يُصَلّى عَلَيكم ومَلائكتُهُ»؛ يعنى فرشتگان خدا نيز طلب رحمت و مغفرت براى شما مىكنند و در كريمه ديگر درباره ملائكه فرمايد:

«ويَستَغفِرون لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شىءٍ رَحْمَةً وعلما فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا واتَّبَعُوا سَبيلك وَقِهِم عَذابَ الجَحيم»(27) و در آيه 9 همين سوره چنين آمده كه، «وقِهِمُ السّيئاتِ»؛ يعنى فرشتگان نيز طلب رحمت و مغفرت براى مؤمنان مىكنند و مىگويند: پروردگارا، تو كه رحمت و علمت همه چيز را فرا گرفته و تو عالِمى كه مؤمنان، محتاج‏ترين بندگانند، به رحمت واسعه تو، پس رحمت و بخشايشت را به مؤمنانى كه از كثرات ماسوى گذشتند و راه وحدانيّت تو پوييدند، عنايت فرما و ايشان را از عذاب شعله‏هاى آتش بازدار و آنان را از دچار شدن به عواقب گناهان، دور فرما (يعنى از تكرار گناه و مَلَكه شدن آن دور فرما كه وقتى عصيان ملكه انسان شد، بازگشت مشكل است).

دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاى *** فرشته‏ات به دو دست دعا نگه دارد

"حافظ"

3 ـ صلات انسان: به معناى رحمت و نيايش و افعال مخصوصى كه از صاحب شريعت به ما رسيده است؛ يعنى همان نماز معروف مسلمين كه به لفظ «أَقيمُوا الصَلاةَ» و مشابه آن در قرآن زياد ذكر شده است.

4 ـ صلات همه ماسوا: به معناى تسبيح فطرى و سجود ذاتى هر موجود است كه از ظهور تجليّات حق است بر آنها و همه ماسوا فقير الى اللّه‏اند و اظهار فقر ذاتشان، صلات و تسبيح پروردگار خويش است و رحمت حق برايشان مستدام.

«أَلَم تَرَ اَنّ اللّه يُسَبّحُ لَهُ مَن فى السّمواتِ والأَرض، والطَّير صافّاتٍ كلٌّ قد عَلِمَ صَلاتَه وتسبيحَهُ واللّهُ عليمٌ بما يَفعَلون»(28)؛ يعنى اى محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، آيا نمىبينى (يعنى شاهدى و مىبيني) كه هركس در آسمان‏ها و زمين است ستايشگر پروردگار خويش است و پرندگان بال‏هاى خود را در جوّ آسمان مىگسترانند و خداى خود را مىستايند و به درگاهش نماز مىبرند و همه، گاهِ ستايش و نيايش خود را مىدانند و خدا نيز به آن آگاه است و خواسته همه را اجابت مىكند(29).

پيكره و روح نماز

چون همه افراد انسان به درجه عقل وعرفان نمىرسند، خداوند يك رياضت بدنى وسياست تكليفى برايشان مقرّر فرمود (كه ضدّ هواهاى نفسانى آنان باشد وحافظ واقعيّت انسانى ايشان). در اين عبادت، جنبه عقلانى مراعات شده است كه با آوردن اذكار واورادى، توجّه به پروردگار را جلب وبا تكرار عبادات، فراموشى ونسيان را محوسازد تا از دركات حيوانى به در آيند وبه درجات انسانى نايل گردند.

حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به هر مسلمان عاقل بالغى فرمود: به اين شكلى كه مىبينيد من نماز مىخوانم شما هم بخوانيد «صَلّوا كما رَأَيْتُمونى اُصلّى»(30) واگر فرموده بود «صلّوا كصلاتى»، كه را توان بود كه مثل حضرتش نماز بخواند؟ «لانّه كان يُصلّى وبِصَدره ازيزٌ كازيزِ المِرجَل من البكاء، وكان فى صلوته يرى مَن خلفه»؛ يعنى چنان در نماز مىگريست كه از سينه‏اش صداى ديگ جوشان به گوش مىرسيد (اين ظاهر وپيكر نماز اوست نه باطن وروح نماز كه آن مقام معراج است ونه هر معراجى، معراج خاتم راست) وبا مشاهده قلبى، پشت سر خود را هم مىديد؛ يعنى بين او و اسرار عالم پرده‏اى نبود وتا ابديّت وآخرت وجهنّم وبهشت وخلود، يعنى مقام وحدت وكثرت، ذات واسما وصفات را مشاهده مىكرد.

ظاهر و باطن نماز

انسان داراى دوجنبه است: يكى سفلى وديگرى علوى.

جنبه سفلى، جسمانى، دنيايى ومادّى است وجنبه علوى روحانى وآخرتى است واين درست مثل گردو و بادامى است كه داراى پوست ومغزى است، پوستش خوراك حيوان ومغزش خوراك انسان است، ولى اين پوسته را اهميّتى بسزاست كه حافظ مغز وباطن نماز است وبدون آن نماز تحقّق نمىيابد.

همه اعمال دينى داراى پوست ظاهرى است ومغز وباطن، مثل طهارتِ لباس وبدن از نجاسات ظاهرى وطهارت قلب از نجاسات باطنى، مثل كُفر، حَسد وبخل وغيره ومثل وضو وغسل وتيمّم ونماز كه ظاهرش به وسيله جوارح واعضا انجام مىگيرد واز عالم شهادت است ونيّت وخلوص وفرمان بردارى وعشق به حق كه قلبى است واز عالم غيب و هر كدام از عالم غيب وشهادت بر يكديگر اثر مىگذارند.

از اين اعمال وضو، غسل ونماز، صفا ونورانيّتى در قلب پديد مىآيد كه قبلاً نبود وآن اشراقات باطنى وقلبى نماز وغيره است كه در بدن اثر مىكند، چنان كه ضراربن ضُمره مىگويد:

اميرالمؤمنين (عليه السلام) را بسيار مىديدم، وقتى شب پرده سياهش را همه جا افكنده بود در محراب نمازش ايستاده بود ومحاسن شريفش را در دست گرفته ومثل مارگزيده‏ها در پيچ وتاب بود «يَتَمَلْمَلُ تَملمُلِ السَّليم ويَبْكى بُكاءَ الحَزين»(31) وبا فريادى جانكاه واندوهى دردناك مىگريست؛ باشد كه قفس تن را بشكند وبه سوى دوست پرواز كند وسرانجام، به نغمه «فُزْتُ وربِّ الكَعْبة» مترنّم شود؛ يعنى قسم به خداى كعبه وسِرّ قبله ونماز كه به اين ضربت، رستگار شدم وبه محبوب اصلى پيوستم. جذبه‏هاى حق گاه، بدن را چنان مرتعش مىكند كه تصورش براى ما خاكيان مشكل است و گاه چنان آرامش مىدهد كه گر جهان زلزله گيرد، غم ويرانى نيست و گاه بدن را خلع كرده وچنان از آن بىخبر است كه تير از پاى مقدّسش بيرون مىكشند واو را خبر نيست. و از اين جاست كه رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پيكره نماز را دنيايى معرّفى كردند؛ يعنى در دنيا شكل مىگيرد: «أَحْببتُ مِن دنياكم ثلاثا: الطيب والنساء وقرة عينى فى الصلاة»(32)؛ از دنياى شما سه چيز را دوست مىدارم: بوى خوش و زن، امّا روشنى چشم وسويداى قلبم در نماز است واين سه، از مظاهر حسن مطلق حقند.

تذكر 1: اين كه حضرت مىفرمايد: دنياكم (دنياى شما) ونمىفرمايد دنيانا (دنياى ما) براى اين است كه قدرت روحى حضرت چنان قوى است كه گويى همه روح است وبا دنيا وجسمانيّت، بيگانه است.

تذكر 2: پيكره نماز در اين دنيا شكل مىگيرد وباطن نماز در اين سفر روحانى، سرّ انسان را از عالم مادّه عبور مىدهد وبه وطن اصلى وعالم اِله مىپيوندد. وچه خوش سفرى كه اين مرغ باغ ملكوت، از اين قفس تن تا اوج لامكان پرواز كرده وبا فرشتگان مقرّب وارواح انبيا واوليا در طواف عرش اللّه اعظمند، «وإنّ إِلى رَبِّك المُنتهى»(33)؛ يعنى نهايتِ سفر تو، به سوى پروردگار خويش است وچه خوش فرجامى.

ولى اين اصوات غيبى واين اداراكات را گوش وچشم حيوانى، نمىيابد. بلكه گوش وادراكى ملكوتى بايد، پس انسانى ملكوتى بايد تا راز ملكوت را دريابد «وَلكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ»: تسبيح اشياء را نمىفهميد چون فرورفته در عالم طبيعت وتعيّنات هستيد واز اين عالم عبور نكرده‏ايد. ـ قال عيسىبن مريم: «لَنْ يَلِجَ مَلكوتَ السمواتِ والأرض مَنْ لم يُولد مَرَّتين»(34)؛ يعنى حضرت عيسى (عليه السلام) فرمود: هرگز به سرّ وملكوت آسمان‏ها وزمين وارد نمىشود كسى كه دو ولادت نيافت: يكى از رحم مادر ودوم از رحم طبيعت.

گوش خر بفروش و ديگر گوش خر *** كاين سخن را درنيابد گوش خر

"مثنوي"

چيزى كه هست اين است كه عارفان وسفراى الهى خود را شناختند وبا علم وعمل استعدادهاى نهفته را كشف كردند و «سُبحانَ الذى أَسْرى بِعَبْده ليلاً من الْمَسْجِدِ الحَرامِ إلى الْمَسْجِدِ الأقْصى»(35).

خدا بنده لايق ومستعد وبرگزيده خودش را شبانه از مسجد الحرام (مقام قلب كه حريم خداست ومشركان را بدان جا راهى نيست تا به علت عدم طهارت، اضلال وافساد كنند) به مسجد الاقصى (كه مقام روح است) سير داد كه دورترين مقام است به جسمانيات.

نه سلمان را اعتراضى است بر ابوذر ونه ابوذر را راهى به معراج سلمان، هر كسى رزق مقسوم خودش را مىخورد وافاضات پروردگار بقدر استعداد است وعين ثابت وآن چه در ازل قلم زده‏اند مىباشد، خدا فرمايد: «أَهُمْ يَقسِمون رحمتَ ربّك، نَحنُ قَسَمْنا بَينهم مَعيشَتَهم فى الحيوةِ الدّنيا ورَفَعنا بَعضَهم فَوْقَ بعضٍ درجات لِيَتّخذَ بعضهم بعضا سُخريّا ورحمتُ ربّك خيرٌ مِمّا يَجْمَعوُن»(36)؛ كافران گفتند: اگر قرآن محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) عظيم است، بايد بر دومرد عظيم مكّه وطائف نازل شده باشد، نه بر محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) عجبا آيا كافران مىتوانند رحمت نبوّت وقرآن را تقسيم افراد كنند؟ آنان از تقسيم (عادلانه) زندگى دنيايىشان عاجزند، وما، بين آنها تقسيم كرديم تا افراد (براى انجام كارهاى اجتماعى وفردي) در خدمت يكديگر در آيند؛ مثلاً يكى براى ديگرى خيّاطى كند و نانوا برايش نانوايى نمايد ورحمت پروردگارت بهتر است از مال دنيايى كه جمع مىكنند.

قال رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «صلّوا كما رأيتمونى أُصلّى»(37)؛ كشفى كه رخ نمود كلام حضرت رسول داراى ظاهر است و باطن و مثل قرآن، تا هفت يا هفتاد بطن دارد (و اين عدد هم كثرت را مىرساند و بى نهايت است: «اقرأ وارق»).

و نمازگزاران داراى درجاتند: از حسّى، مثالى، عقلى، الهى، و خداوند ذو المعارج است و بنده‏اش كه پرتو او يا مرتبه نازله يا شأنى از شئون اوست. حَدِّ يقف ندارد از مادّى تا فوق تجرد، لذا هر كسى مأمور به صلاتى است كه خود در آن درجه است وهر كسى نماز خودش را مىخواند از رؤيت ظاهر تا باطن معراجى رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و آن چه از نماز رسول‏الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مىبيند مىخواند به رؤيت چشم يا ديد قلب و فوق آن.

اقسام عوالم انسان‏ها ونماز

«صَلّوا كما رايتَمُونى أُصلّى»؛ رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: اين گونه كه مىبينيد من نماز مىخوانم، بخوانيد.

انسان‏ها چهار قسمند: حسّى، مثالى، عقلى والهى. انسان در هر مرتبه‏اى باشد همان مرتبه را مىفهمد ومىبيند واز فهم وديد بالاتر محروم است.

پس انسان حسّى عالم حسّ را مشاهده مىكند وبس؛ انسان مثالى، عالم مثال را وانسان عقلى عالم عقل را وانسان الهى عالم اله را. وبالايىها عوالم پايين را نيز مىبينند كه يك روز در آن جا بوده‏اند وكسانىكه در مراتب پايين هستند، از مقامات بالا وانسان‏هاى كامل بىخبرند، حتى مُنكر ايشان.

نماز حضرت رسول هم داراى همه مراتب كمالى است وهر كسى در هر درجه‏اى هست، حضرت را در آن درجه مىبيند، گرچه حضرت بىنهايت است، ولى انسانيّت را نيز نهايت نيست، با اين تفاوت كه حضرت آينه اسما وصفات حضرت حق است، چون متحقّق ومتّصف به اسما وصفات حق است وسالكانِ طريقش آيينه‏هاى بَعدى هستند كه حضرت را نشان مىدهند واز او نور حق را مىگيرند.

و صلات كه ذكر است، داراى مراتبى است: از عالم حسّ تا عالم اِله واوج معراج وسخن حضرت بدين معناست: در هر مرتبه‏اى كه بوديد ونماز مرا در آن مرتبه مشاهده كرديد، به همان بُردِ ديدتان ودرجه نمازى كه از من مشاهده مىكنيد، همان گونه نماز بخوانيد يا به من اقتدا كنيد.

توجّه: چون مصلّى همواره در حال عروج است كه، «الصَلاةُ معراج المؤمن»، حضرت تحريض مىفرمايد كه، در يك جا درنگ نكنيد: «اِقرأ وَارْق»(38)؛ بخوان وبالا برو. همواره چشمتان به قافله سالار معراج باشد.

واِى راهيان معراج، جايى توقّف نكنيد كه اين معراج را نهايتى نيست وفرصت كم.

نماز ذكر خدا

نماز را ذكر گفته‏اند، چون داراى اذكار قولى است:

از ذكر خداوندگارش (لا اله الا اللّه) وسپاسش (الحمدللّه) وتنزيهش (سبحان اللّه) واركان عملى، مثل قيام، قعود، ركوع وسجود.

به عبارت ديگر، نماز مصداقى از مصاديق ذكر است كه جمعا نمودار بندگى بنده است نسبت به پروردگارش؛ اللّه:

«يا ايّها الذين آمنوا إِذا نوُدى للصّلوةِ مِن يوم الجُمُعه فاسْعَوا إلى ذِكر اللّه وَذَروا البيعَ ذلِكم خيرٌ لَكم إِن كُنتم تَعلَمُون»(39)؛ اى مؤمنان، هنگامى كه در روز جمعه بانگ نماز زنند، پس بشتابيد به ذكر خدا، وخريد وفروش را رها كنيد. شما را به من مىخوانند، همه را فرو هليد وآهنگ من كنيد فقط اين ياد وذكر من، بهتر است براى شما اگر اهل معرفت هستيد؛ يعنى اگر پيوند خود را با خداى خود مىدانيد كه از همه بايد گسست تا به من پيوست.

وباز هم ذكر حق:

«اِنّنى اَنا اللّهُ لا إلهَ اِلاّ اَنا فاعْبُدنى وَاقم الصلوة لِذكرى»(40)؛ يعنى اى موسى، من خداى يگانه‏ام، جز من خدايى نيست (وبا كثرت مظاهر صفات، در مقام ذات؛ يكتاى همه‏ام)، «فاعبدنى»، عبادتت را ويژه مقام احدى ذاتم گردان (عبداللّه باش وخالص).

عبدالرّزّاق وعبدالمُنعم وعبدالشّافى مباش كه طمع در نعمت وچشم به نعمت دوختن، خودپرستى است، چون اگر از اين عَبيد باشى، خواسته‏ات را مىدهم، ولى پس از گرفتن آن، دگر معبودى نمىشناسى واگر دل در اللّه؛ يكتاى همه بستى، داراى همه هستى، چون همه چيز پرتو وجود من است.

وبراى اين كه كامل‏ترين ذكرم را كرده باشى، نمازم را به پاىدار كه بالاترين ذكر است: «ولَذِكرُ اللّه أكبر»(41)؛ واين ذكر اكبر را در صفحه 26، يعنى مراتب ذكر وذاكر، شماره 7 طلب فرماييد.

پاورقى:‌


(1). ر.ك: همين جزوه؛ فيض كاشانى، علم اليقين، ج 1، ص 507 ـ 514.
(2). گفتى.
(3). روم (30) آيه 30.
(4). فاطر (35) آيه 10.
(5). قاضى سعيد، شرح توحيد صدوق، ج1، ص40 (حديث قدسي).
(6). اسراء (17) آيه 70.
(7). حجر (15) آيه 29.
(8). احزاب (33) آيه 72.
(9). قاضى سعيد، شرح توحيد صدوق، ج1، ص 462.
(10). همان، ص 414.
(11). بحار، ج70، ص25، ح27.
(12). مائده (5) آيه 54.
(13). بقره (2) آيه 34.
(14). مؤمنون (23) آيه 14.
(15). خصال صدوق، باب چهارم، حديث 14؛ تفسير ملاصدرا، ج 5، ص 176.
(16). طبرسى، مكارم الاخلاق، ص 16.
(17). تفسير ملاصدرا، ج 3، ص 287؛ خصال صدوق، باب سوم، شماره 217.
(18). با توجه به آيه 7 سوره حجرات و فلاح‏السائل سيدبن طاوس، ص 157.
(19). مثنوى مولوى، چاپ رمضانى، ص 186، چاپ ميرخانى، ج 3، ص 279.
(20). آل عمران (3) آيه 110. يعنى بزرگ‏ترين معلّم بشر، آخرين معلّم انسان‏ها حضرت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است و شاگردانش با استعدادترين شاگردان. و كتاب درسىاش، كامل‏ترين كتاب الهى و محمّديين، اشرف امّت‏ها. شما بهترين امّت‏ها هستيد كه با نداى «وَاعْتَصِموا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعا وَلاتَفَرَّقُوا»، مستعدّين را به خوبىها كه انسان را به خدا مىرساند، دعوت كنيد وگمراهان را با جذبه‏هاى ايمان از گمراهى نجات بخشيد و ايشان را به همراه خوبان، در اين سلوك الى اللّه تا وصال محبوب قلبىشان همراهى كنيد.
(21). بقره (2) آيه 286.
(22). طه (20) آيه 114.
(23). تفسير ملاصدرا، ج 7، ص 238.
(24). فتوحات، ج 1، ص 386.
(25). محيىالدين، فتوحات، ج 1، ص 386.
(26). احزاب (33) آيه 43.
(27). غافر (40) آيه 7.
(28). نور (24) آيه 41.
(29). فتوحات، ج 1، ص 386 و تفاسير ديگر.
(30). تفسير ملاصدرا، ج 7، ص 238.
(31). نهج‏البلاغه، كلمات قصار، شرح عبده، شماره 77.
(32). تفسير ملاصدرا، ج 7، ص 240؛ خصال صدوق، باب سوم، ص 165. عن النبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قال: «حُبِّبَ اِلَى مِنَ‏الدُّنيا النساءُوالطّيب وقرة عينى فى الصلاة».
(33). نجم (53) آيه 42.
(34). تفسير ملا صدرا، ج 4، ص 424.
(35). اسراء (17) آيه 1.
(36). زخرف (43) آيه 32.
(37). تفسير ملاصدرا، ج1، ص252.
(38). تفسير ملاصدرا، ج 2، ص 132.
(39). جمعه (62) آيه 9.
(40). طه (20) آيه 14.
(41). عنكبوت (29) آيه 45 ونيز توجه كنيد به تفسير منسوب به شيخ اكبر، ج 2، ص 36 و الميزان، ج 1، ص 344.