پيشگفتار
قلب خود را قبله زبانت قرار ده و جز با اشاره قلب و موافقت عقل و
رضاى ايمان زبان مجنبان.
حديث شريف نبوى
انسان را زبانى است ظاهر، كه اغلب از نيك و بد و صلاح و فساد او حكايت مىكند و
زبانى است باطن، كه قلب او و قبله زبان او است!
قلب آدمى هم راه را مىنماياند، هم مقصد را. هم ملاك و معيار شناخت و معرفت است و
هم راهنماى مقصود.
... و نماز، اگر نماز باشد، دل را كه زبان باطن است به يارى مىطلبد، زبان را كه
زبانه ترازوى ايمان است، نيز!
نماز داستان رهايى انسان از خود و رسيدن او به خدا است. انسانى كه در سراسر زندگى
سراسيمه و پرشتاب در كندو كاو معناى خويش است و تا دست كم اندكى از اين معنى را در
نيابد، از پا نمىنشيند، لا جرم در جستجوى فرصتى است كه فارغ از نيك و بد حيات، به
سرچشمه ناب همه معانى دست يازد، دمى با او خلوت گزيند و حكايت دل با او باز گويد.
آدمى در دنياى امروز، در جلوه نمايى آزمندىها و مطامع، محتاج فرصتى است كه از
برون خسته و افسرده، اندكى گريخته و سرى به درون متعالى خويش زند. پردههاى غفلت و
عصيان را كنار زده، چشمى به روشايى بازكند و واسط اين كار جز نماز چيست؟
اگر اين نبود چرا شارع مقدس، دل سپردن به اين فريضه و مداومت بر انجام آن را ركن
ركيت اين دين ساخته و از آن به عنوان فاصله بين كفر و ايمان ياد كرده است؟
از نماز كه بگذريم، به انسان هايى بر مىخوريم كه نماز مجسم اند.
دائم الذكر و دائم الصلواتند. اولى الالباب اند!
ان فى خلق السماوات و الأرض و اختلاف الليل و النهار لآيات
لأولى الألباب الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و على جنوبهم...
كسانى كه باطن نماز را مىبينند و با هر اذان مشتاقانه به سوى آن پر مىكشند.
انتظار آنان بر سجاده از انتظار عاشق در طلب معشوق شيرينتر است، و ذكر آنان با خدا
از نجواى ياران مشتاق با يكديگر طرب انگيزتر!
آنان از خوبى خوبان عالم گذشته وبه چشمه فياض همهى خوبىها رسيدهاند. هم او كه
هر ستايشى نخست در خور او است. الحمد الله رب العالمين كسى كه به دريا رسيد، مگر به
قدحى آب دل خوش مىكند؟! و آنكه بر خوانى از نعمت حاضر شد، مگر به لقمهاى بسنده
مىنمايد؟!
اين كتاب حكايت آن نماز است از زبان سالكان راه هدايت و معرفت!
شرحى بر نجوايى عاشقانه از زبان عشاقى دل سوخته كه جذبه كلامشان آدمى را مسحور
مىكند، و نسيم خوش عرفان نابشان روح و جان انسان را مىنوازد.
آداب باطنى و اسرار معنوى نماز گزيده دو كتاب آدب الصلوه اثر خامه نورانى و عرفانى
حضرت امام خمينى (قدس سره) و اسرار الصلوه تأليف برجسته آيت الله ميرزا جواد ملكى
تبريزى (رحمه الله) است كه ستاد اقامه نماز نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در
دانشگاهها به چاپ و نشر آن مبادرت نموده است.
صيت و شهرت اين دو عالم ربانى برون از حد كلام و زبانزد خاص و عام است. آنچه از
ايشان و اثرى كه خالق آنند جلوه نمايى مىكند، نه تنها بيان فضايل و آداب و اسرار
نماز، بلكه تلألؤ روح بلندى است كه از نماز، پرتو گرفته و بر قله معنويت و عرفان بر
آمده است.
كتاب آداب الصلوه به زبان فارسى است و فرازهايى از آن بدون هيچ تغييرى، جز حذف
پارهاى از بخشها، نقل شده و فصل اول و سوم كتاب حاضر را تشكيل داده است.
اما كتاب اسرار الصلوه كه به زبان عربى است و پيش از اين نيز ترجمه فارسى آن در
اختيار علاقمندان قرار گرفته است، در اثر حاضر به گونه ديگرى برگردان شده و فصل دوم
كتاب را به خود اختصاص داده است.
تدوين اين كتاب به گونهاى صورت پذيرفته است كه در بردارندهى مهمترين نكات آن دو
كتاب شريف بوده و محققان و علاقمندان بتوانند از مطالب آن بهره كافى برند.
از آنجا كه نثر حضرت امام و تعبيرات عرفانى ايشان در ايجاد فضاى معنوى خاصى كه
مورد نظر ما است نقش بسزايى دارد، متن ايشان دست نخورده باقى مانده و حتى المقدور
از تغيير آن اجتناب گرديد.
مطالعه اين اثر را به اهل نماز و جوندگان طريق معرفت توصيه مىكنيم و از فاضل
گرامى جناب حجه الاسلام و المسلمين على شيروانى كه در ارائهى اثر حاضر نهايت مساعى
خويش را مبذول داشتهاند، تشكر و قدردانى مىنماييم.
دبيرخانه ستاد اقامه نماز
نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها
فصل اول: آداب مشترك در همه
عبادات
امام خمينى قدس سره
توجه به عزت ربوبيت و ذلت عبوديت
يكى از آداب قلبيه در عبادات و وظايف باطنيه سالك طريق آخرت، توجه به عز ربوبيت و
ذل عبوديت استد و آن يكى از منازل مهمه سالك است؛ كه قوت سلوك هر كس به مقدار قوت
اين نظر است، بلكه كمال و نقص انسانيت تابع كمال و نقص اين امر است. و هر چه نظر
انيت و انانيت و خودبينى و خود خواهى در انسان غالب باشد، از كمال انسانيت دور و از
مقام قرب ربوبيت مهجور است.
و حجاب خودبينى و خود پرستى از جميع حجب ضخيمتر و ظلمانىتر است، و خرق اين حجاب
از تمام حجب مشكلتر و خرق همه حجب را مقدمه است، بلكه مفتاح مفاتيح غيب و شهادت و
باب الابواب عروج به كمال روحاينت، خرق اين حجاب است.
تا انسان را نظر به خويشتن و كمال و جمال متوهم خود است، از جمال مطلق و كمال صرف
محجوب و مهجور است؛ و اول شرط سلوك الى الله خروج از اين منزل است، بلكه ميزان در
رياضت حق و باطل همين است. پس هر سالك كه با قدم انانيت و خودبينى و در حجاب انيت و
خود خواهى طى منزل سلوك كند، رياضتش باطل و سلوكش الى الله نيست، لكه الى النفس
است:
مادر بتها بت نفس شما است
(1).
سالك الى الله را ضرور است كه به مقام ذل خود پى برد و نصب العين او ذلت عبوديت و
عزت ربوبيت باشد. و هر چه اين نظر قوت گيرد، عبادت روحانىتر شود و روح عبادت
قوىتر شود، تا اگر به دستگيرى حق و اولياى كمل (عليهم السلام) توانست به حقيقت
عبوديت و كنه آن واصل شود، از سر عبادت لمحهاى در مىيابد.
خشوع
يكى از امورى كه از براى سالك در جميع عبادت، خصوصاً نماز - كه سر آمد همه عبادات
است و مقام جامعيت دارد - لازم است، خشوع است. و حقيقت آن عبارت است از خضوع تام
ممزوج با حب يا خوف. و آن حاصل شود از ادراك عظمت و سطوت و هيبت جمال و جلال، و
تفصيل اين اجمال آن است كه قلوب اهل سلوك به حسب جبلت و فطرت مختلف است.
پارهاى از قلوب، عشقى و از مظاهر جمالند و به حسب فطرت متوجه به حمال محبوب
هستند؛ و چون در سلوك ادارك ظل جميل يا مشاهده اصل جمال كنند، عظمت مختفيه در سر
جمال آنها را محو كند و از خود بى خود نمايد. چون در هر جمالى جلالى مختفى و در هر
جلالى جمالى مستور است پس، هيبت و عظمت و سطوت جمال، آنها را فرو گيرد و حالت خشوع
در مقابل جمال محبوب براى آنها دست دهد. و اين حالت در اوائل امر موجب تزلزل قلب و
اضطراب شود، و پس از تمكين حالت انس رخ ده و وحشت و اضطراب حاصل از عظمت و سطوت،
مبدل به انس و سكينه شود و حالت طمانينه دست دهد؛ چنانچه حالت قلب خليل الرحمن
(عليه السلام) چنين بوده.
و پارهاى از قلوب، خوفى و از مظاهر جلالند. آنها هميشه ادراك عظمت و كبريا و جلال
كنند و خشوع آنها خوفى باشد؛ و تجليات اسماء قهريه و جلاليه بر قلوب آنها شود؛
چنانچه حضرت يحيى - على نبينا و آله و عليه السلام - چنين بوده. پس خشوع، گاهى
ممزوج با حب است و گاهى ممزوج با خوف و وحشت است، گرچه در هر حبى وحشتى و در هر
خوفى حبى است.
و مراتب خشوع به حسب مراتب ادراك عظمت و جلال و حسن و جمال است. و چون امثال ماها
با اين جال از نور مشاهدات محروميم، ناچار بايددر صدد تحصيل خشوع از طريق علم يا
ايمان بر آييم. قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون
(2).
خشوع در نماز را از حدود و علائم ايمان قرار اده؛ پس هر كس در نماز خاشع نباشد، به
حسب فرموده ذات مقدس حق از زمره اهل ايمان خارج است و نمازهاى ماها كه مشفوع با
خشوع نيست از نقصان ايمان يا فقدان آن است. و چون اعتقاد و علم غير از ايمان است،
از اين جهت اين علمى كه به حق و اسماء و صفات او و ساير معارف الهيه در ما پيدا
مىشود غير از ايمان است.
شيطان به شهادت ذات مقدس حق علم به مبدأ و معاد دارد، مع ذلك كافر است؛
خلقتنى من نار و خلقته من طين
(3) گويد،
پس حق تعالى و خالفيت او را مقر است؛ انظرنى الى يوم يبعثون
(4)
گويد، پس معاد را معتقد است؛ علم به كتب و رسل و ملائكه دارد، با اين وصف خداوند او
را كافر خطاب كرده و از زمره مؤمنين خارج فرموده.
پس اهل علم و ايمان از هم ممتازند، هر اهل اعلمى اهل ايمان نيست.
پس بايد، پس از سلوك علمى خود را در سلك مؤمنين داخل كند و عظمت و جلال و بهاء و
جمال حق - جلت عظمته - را به قلب برساند تا قلب خاشع شود، و الا مجرد علم، خشوع
نمىآورد؛ چنانچه مىبينيد در خودتان كه با اعتقاد به مبدأ و معاد و اعتقاد به عظمت
و جلال حق، قلب شما خاشع نيست.
سالك طريق آخرت - خصوصاً با قدم معراف صلوتى - لازماست قلب خود را با نور علم و
ايمان خاشع كند و اين رقيقه الهيه وبارقه رحمانيه را در قلب، هر اندازه ممكن است
متمكن نمايد بلكه بتواند در تمام نماز حفظ اينحالت را بنمايد. و حالت تمكن و
استقرار در اول امر گرچه براى امثال ماها قدرى صعب و مشكل است ولى با قدرى ممارست و
ارتياض قلب، امرى است بسى ممكن.
عزيزم! تحصيل كمال و زاد آخرت، طلب و جديت مىخواهد و هر چه مطلوب بزرگتر باشد
جديت در راه آن سزاوارتر است؛ البته معراف قرب الهى و مقام تقرب جوار رب العزه با
اين حال سستى و فتور و سهل انگارى سدت ندهد؛ مردانه بايد قيام كرد تا به مطلوب
رسيد.
شما كه ايمان به آخرت داريد، و آن نشئه را نسبت به اين نشئه طرف قياس نمىدانيد چه
در جانب سعادت و كمال يا در جانب شقاوت و وبال. چه كه آن نشئه عالم ابدى دائم است
كه موت و فناناپذير است، سعيدش در راحت وعزت و نعمت هميشه ايست آنهم راحتى كه در
اين عالم شبيه ندارد، عزت و سلطنتى الهى كه در اين نشئه نظير ندارد، نعمتهايى كه رد
متخيله كسى مخطور ننموده است.
و همينطور در جانب شقاوت آن كه عذاب و نقمت و وبلش در اين عالم نظير و مثل ندارد و
راه وصول به سعادت، اطاعت رب العزه است. و در بين اطاعات و عبادات هيچ يك به مرتبه
اين نماز كه معجونى است جماع الهى كه متكفل سعادت بشر است و قبولى آن موجب قبولى
جميع اعمال است نمىباشد، پس بايد در طلب آن جديت تام نماييد و از كوشش مضايقه
نكنيد و در راه آن تحمل مشاق نماييد، با آنكه مشقت هم ندارد. بلكه اگر چندى مواظبت
كنيد و انس قلبى حاصل شود، در همين عالم از مناجات با حق لذتها مىبريد كه با هيچ
يك از لذات اين عالم طرف نسبت نيست؛ چنانچه از مطالعه احوال اهل مناجات با حق، اين
مطلب روشن شود.
طمأنينه
و از آداب مهمه قلبيه عبادات، خصوصاً عبادات ذكريه، طمأنينه است. و آن عبارت است
از آن كه شخص سالك، عبادت را از روى سكونت قلب و اطمينان خاطر به جا آورد؛ زيرا كه
اگر عبادت را با حال اضطراب قلب و تزلزل به جا آورد، قلب از آن عبادت منفعل نشود و
آثارى از عبادت در ملكوت قلب حاصل نشود و حقيقت عبادت صورت باطنيه قلب نگردد.
و يكى از نكات تكرار عبادات و تكثار اذكار و اوراد آناست كه قلب را از آنها تأثيرى
حاصل آيد و انفعالى رخ ده تا كم كم حقيقت ذكر و عبادت، تشكيل باطن ذات سالك را دهد
و قلبش با روح عبادت متحد گردد. و تا قلب را اطمينان و سكونت و طمأنينه و وقار
نبود، اذكار و نسك را ر آن تأثيرى نيست و از حد ظاهر و ملك بدن، به ملكوت باطن نفس
سرايت ننمايد و حظوظ قلبى از حقيقت عبادت ادا نشود؛ و اين خود از مطالب واضحه است
كه محتاج به بيان نيست و با اندك تأمل معلوم شود.
واگر عبادتى چنين باشد كه قلب را از آن به هيچ وجه خبرى نبودو از آن آثارى در باطن
پيدا نشود، در عوالم ديگر محفوظ نماند و از نشئه ملك به نشئه ملكوت بالا نرود؛ و
ممكن است در وقت شدائد مرض موت و سكرات هولناك موت و اهوال و مصيبات پس از موت،
خداى نخواسته صورت آن بكلى از صفحه قلب محو و نابود شود و انسان با دست خالى در
پيشگاه مقدس حق برود.
مثلاً اگر كسى ذكر شريف ل اله الا الله، محمد رسول الله
(صلى الله عليه و آله و سلم) را با سكونت قلبو اطمينان دل بگوى و قلب را به اين ذكر
شريف تعليم دهد، كم كم زبان قلب گويا شود و زبان ظاهر، تابع قلب شود و اول قلب ذاكر
گردد و پس از آن لسان. واشاره بهاين معنى فرموده، جناب صادق (عليه السلام) به حسب
روايت مصباح الشريعه، قال:
فاجعل قلبك قبله للسانك، لا تحركه الا باشاره القلب و موافقه
العقل ورضى الاميان
(5).
در اول امر كه زبان قلب گويا نشده، سالك راه آخرت بايد آن را تعليم ده و با
طمأنينه و سكونت، ذكر را به آن القا كند؛ همين كه زبان قلب باز شد، قلب قبله لسان و
ساير اعضاء شود، و با ذكر آن همه مملك وجود انسانى ذاكر گردد.
و اما اگر اين ذكر شريف را بى سكونت قلب و طمأنينه آن و با عجله و اضطراب و اختلال
حواس گفت، از آن در قلب اثرى حاصل نشود و از حد زبان گو حيوان ظاهرى به باطن و سمع
انسانى نرسد و حقيقت آن در باطن قلب محقق نشود و صورت كماليه قلب نگردد كه ممكن
الزوال نباشد.
پس تاگراهوال و شدائدى دست دهد، خصوصاً مثل اهوال و سكرات موت و شدائد نزع روح
انسانى، بكلى آنذكر را فراموش كند واز صفحه دل آن ذكر شريف محو شود، بلكه اسم حق
تعالى و رسول ختمى (صلى الله عليه و آله و سلم) و دين شريف اسلام و كتاب مقدس الهى
و ائمه هدى (عليهم السلام) و ساير معارف را كه به قلب نرسانده فراموش كند و در وقت
سؤال قبر جوابى نتواند دهد؛ تلقين را نيز به حال او فايدهاى نباشد؛ زيرا كه در خود
از حقيقت ربوبيت و رسالت و ديگر معارف اثرى نمىبيند؛ و آنچه به لقلقه لسان گفته
بود و در قلب صورت نگرفته بود از خاطرش محو شود و او را نصيبى از شهادت به ربوبيت و
رسالت و دگر معارف نخواهد بود.
در حديث است كه كسى كه قرآن را در جوانى بخواند، قرآن با گوشت و
خونش مختلط شود
(6). و نكته آن، آن است كه
در جوانى اشتغال قلب و كدورت آن كمتر است، از اين جهت قلب از آن بيتشر و زودتر
متأثر شود و اثر آن نيز بيشتر باقى ماند.
و در حديث شريف است كه هيچ چيز پيش خداى تعالى محبوبتر نيست از
عملى كه مداومت بر آن شود، گرچه آن عمل كم باشد
(7).
و شايد نكته بزرگ آن، آن باشد كه عمل، صورتى باطنيه قلب شود؛ چنانچه ذكر شد.
محافظت عبادت از تصرف شيطان
يكى از مهمات آداب قلبيه نماز و ساير عبادات كه از امهات آداب قلبيه است و قيام به
آن از عظائم امور و مشكلات دقايق است، محافظت آن است از تصرفات شيطانى؛ و شايد آيه
شريفه كه فرمايد در وصف مؤمنين: الذين هم على صلواتهم يحافظون
(8)
اشاره به جميع مراتب حفظ باشد كه يكى از آن مراتب، بلكه اهم مراتب آن، حفظ از تصرف
شيطان است.
و خلوص از تصرف شيطان، كه مقدمه اخلاص است، به حقيقت حاصل نشود مگر آن كه سالك در
سلوكش خدا خواه شود و خود خواهى و خودپرستى را، كه منشأ تمام مفاسد و ام الامراض
باطن است، زير پانهد.
نشاط و بهجت
و ديگر از آداب قلبيه نماز و ساير عبادات كه موجب نتايج نيكويى است، بلكه باعث فتح
بعضى از ابواب و كشف بعضى از اسرار عبادات است، آن است كه سالك، جديت كند كه عبادت
را از روى نشاط و بهجت قلب و فرح و انبساط خاطر بجاآورد و از كسالت و ادبار نفس در
وقت عبادت، احتراز شديد كند.
پس وقتى را كه براى عبادت انتخاب مىكند وقتى باشد كه نفس را به عبادت اقبال است و
داراى نشاط و تازگى است و خستگى و فتور ندارد؛ زيرا كه اگر نفس را در اوقات كسالت و
خستگى وادار به عبادت كند ممكن است آثار بدى به آن مترتب شود كه از جمله آنها آن
است كه انسان از عبادت مضجر شود و تكلف و تعسف آن زياد گردد و كم كم باعث تنفر طباع
نفوس شود.
و اين علاوه بر آن كه ممكن است انسان را به كلى از ذكر حق منصرف كند و روح را از
مقام عبوديت كه منشأ همه سعادات است برنجاند، از چنين عبادتى نورانيت قلبيه حاصل
نگردد و باطن نفس از آن منفعل نگردد و صورت عبوديت، صورت باطن قلب نشود.
است و اصحاب سير و سلوك براى آن تنافس
(9) كنند.
و چنانچه اطبا را عقيده آن است كه اگر غذا را از روى سرور و بهجت ميل كنند زودتر
هضم شود، همينطور طب روحانى اقتضا مىكند كه اگر انسان غذاهاى روحانى را از روى
بهجت و اشتياق تناول كند و از كسالت و تكلف احتراز كند، آثار آن در قلب زودتر واقع
شود و باطن قلب با آن زودتر تصفيه شود.
عن ابى عبد الله (عليه السلام) قال: لا تكرهو الى انفسكم
العباده
(10).
و عن ابى عبد الله (عليه السلام) قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله:
يا على، ان هذا الدين متين؛ فاوغل فيه برفق و لا تبغض الى نفسك
عباده ربك
(11).
و در حديث است از حضرت عسكرى (عليه السلام):
اذا نشطت القلوب فاودعوها، واذا نفرت فودعوها
(12).
مراعات
و از اين احاديث و احاديث ديگر استفاده ادب ديگر شود كه آن نيز از مهمات باب رياضت
است. و آن عبارت از مراعات است. و آن، چنان است كه سالك در هر مرتبه كه هست، چه در
رياضات و مجاهدات علميه يا نفاسنيه يا عمليه، مراعات حال خود را بكند و با رفق و
مدارا با نفس رفتار نمايد و زايد بر طاقت و حالت خود تحميل آن نكند؛ خصوصاً براى
جوانها و تازه كارها اين مطلب از مهمات است كه ممكناست اگر جوانها با رفق و مدارا
با نفس رفتار نكنند و حظوظ طبيعت را به اندازه احتياج آن از طرق محلله ادا نكنند،
گرفتار خطر عظيمى شوند كه جبران آن را نتوانند كرد؛ و آن خطر، آن است كه گاه نفس به
واسطه سختگيرى فوق العاده و عنانگيرى بى اندازه، عنان گسيخته شود و يا زاهدى بى
اختيار شود، چنان در پر تگاه افتد كه روى نجات را هرگز نبيند و به طريق سعادت و
رستگارى هيچ گاه عود نكند.
پس، سالك چون طبيب حاذقى بايد نبض خود را در ايام سلوك بگيرد و از روى اقتضائات
احوال و ايام سلوك با نفس رفتار كند؛ و در ايام اشتعال شهوت كه غرور جوانى است
طبيعت را به كلى منع از حظوظش ننمايد، و با طرق مشروعه آتش شهوت را فرو نشاند كه
فرو نشاندن شهوت به طريق امر الهى، اعانت كامل در سلوك راه حق كند.
پس، نكاح و زواج كند كه از سنن بزرگ الهى است كه علاوه بر آن كه مبدأ بقاء نوع
انسانى است، در سلوك راه آخرت نيز مدخليت بسزا دارد. و از اين جهت رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) فرمودند: كسى كه تزويج كند، نصف دينش را
احراز نموده
(13). و در حديث ديگر است كه
كسى كه دوست دارد ملاقات كند خدا را پاك و پاكيزه، ملاقات كند او را با زوجه
(14).
و از رسول اكرم نيز منقول است كه اكثر اهل آتش عزبها هستند
(15).
و در حديث است كه حضرت امير مومنان (عليه السلام) فرمودند:
جماعتى از اصحاب بر خود حرام كردند زنها را و افطار در روز و خواب در شب را.
ام سلمه خبر داد به حضرت رسول اكرم؛ آن سرور تشريف آوردند نزد آنها فرمودند:
ايا شما اعراض مىكنيد از زنها؟ همانا من نزد زنها مىروم و روز تناول مىكنم و شب
خواب مىروم، و كسى كه از سنت من اعراض كند از من نيست و خداى تعالى فرو
فرستاد: لا تحرموا طيبات ما احل الله لكم و لا تعتدوا ان الله لا
يحب المعتدين، و كلوا مما رزقكم الله حلالاً طيبا و اتقوا الله الذى انتم به
مؤمنون
(16).
بالجمله، بر سالك راه آخرت مراعات احوال ادبار و اقبال نفس لازم است؛ و چنانچه از
حظوظ نبايد مطلقاً جلوگيرى كند - كه منشأ مفاسد عظيم است - نبايد در سلوك از جهت
عبادات و رياضات عمليه به نفس سخت گير كند و آن را در تحت فشار قرار دهد؛ خصوصاً در
ايام جوانى و ابتداء سلوك كه آن نيز منشأ انضجار و تنفر نفس شود و گاه شود كه انسان
را از ذكر حق منصرف كند.
و در احاديث شريفه اشاره به اين معنى بسيار است، چنانچه در كافى شريف است كه حضرت
صادق (عليه السلام) فرمودند: من در ايام جوانى جديت و اجتهاد در
عبادت نمودم، پدرم به من فرمود: اى فرزند! كمتر از اين عمل كن؛ زيرا كه خداى عزوجل
وقتى كه دوست داشته باشد بندهاى را، راضى شود از او به كم
(17).
و قريب به اين مضمون در حديث ديگر است
(18).
و نيز در روايت كافى است كه حضرت ابى جعفر از حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله
و سلم) حديث كند كه فرمود: همانا اين دين محكم است؛ داخل آن شويد
با رفق و مدارا، و عبادت خدا را مبغوض بندگان خدا نكنيد تا مثل سوار مفرطى باشيد كه
نه سفر را قطع مىكند و نه پشت به مركوب خود باقى مىگذارد
(19).
و در حديث ديگر است كه عبادت پروردگار را مبغوض نفس خود مكن
(20).
تفهيم
يكى از آداب قلبيه، خصوصاً عبادات ذكريه، تفهيم است. و آن چنان است كه انسان، قلب
خود را در ابتداء امر چون طفلى پندارد كه زبان باز نكرده و آن را مىخواهد تعليم
دهد؛ پس، هر يك از اذكار و اوراد و حقايق و اسرار عبادات را با كمال دقت و سعى به
آن تعليم ده و در هر مرتبهاى از كمال هست، آن حقيقتى را كه ادراك نموده به قلب
بفهماند.
پس، اگر اهل فهم معانى قرآن و اذكار نيست و از اسرار عبادات بى بهره است، همان
معناى اجمالى را كه قرآن كلام خدا است و اذكار، ياد آورى حق است و عبادات، اطاعت و
فرمانبردارى پروردگار است تعليم قلب كند و به قلب همين معانى اجماليه را بفهماند.
و اگر اهل فهم معانى صوريه قرآن و اذكار است، همان معانى صوريه را، از قبيل وعد و
وعيد و امر و نهى، و از علم مبدأ و معاد به آن مقدار كه ادراك نموده به قلب تعليم
دهد. و اگر كشف حقيقتى از حقايق معارف يا سرى از اسرار عبادات براى او شده، همان را
با كمال سعى و كوشش به قلب تعليم كند و آن را تفهيم نمايد. و نتيجه اين تفهيم آن
است كه پس از مدتى مواظبت، زبان قلب گشوده شود و قلب ذاكر و متذكر گردد.
در اول امر، قلب متعلم بود و زبان، معلم و! ذكر زبان قلب، ذاكر مىشد و قلب تابع
زبان بود، و پس از گشوده شدن زبان قلب عكس گردد: قلب ذاكر گردد و زبان به ذكر آن
ذكر گويد و به تبع آن حركت كند. بلكه گاه شود كه در خواب نيز انسان به تبع ذكر قلبى
ذكر لسانى گويد دزيرا كه ذكر قلبى مختص به حال بيدارى نيست و اگر قلب متذكر شود
زبان كه تابع آن شده ذكر گويد و از ملكوت قلب به ظاهر سرايت نمايد:
قل كل يعمل على شاكلته
(21).
بالجمله، در اول امر بايد انسان اين ادب، يعنى تفهيم را ملحوظ دارد تا زبان قلب كه
مطلوب حقيقى است گشوده گردد. و علامت آن كه زبان قلب گشوده شده آن است كه تعب ذكر و
زحمت آن مرتفع شود و نشاط و فرح رخ ده و خستگى و رنج زايل گردد؛ چنانچه اگر كسى
طفلى را كه زبان باز ننموده بخواهد تعليم دهد، تا طفل زبان باز ننموده معلم خسته و
ملول شود؛ همين كه طفل زبان گشود و آن كلمه را كه تعليم او مىكرد ادا كرد، خستگى
معلم رفع شود و معلم به تبع طفل كلمه را ادا كند بى رنج و تعب.
قلب نيز در ابتداء امر طفلى است زبان نگشوده كه آن را بايد تعليم داد و اذكار و
اوراد را بايد به زبان آن گذاشت، و پس از باز شدن زبان آن انسان تابع آن گردد و
رنج و تعب تعليم و خستگى ذكر مرتفع گردد. واين ادب براى كسانى كه مبتدى هستند خيلى
لازم است.
و بايد دانست كه يكى از نكات تكرار اذكار و ادعيه و دوام ذكر و عبادت همين است كه
زبان قلب گشوده و قلب ذاكر و داعى و عابد گردد؛ و تا اين ادب ملحوظ نشود زبان قلب
گشوده نشود.
حضور قلب
يكى از اسرار عبادات و فوائد مهمه، كه همه مقدمه آن است، آن است كه جميع مملكت
باطن و ظاهر، مسخر در تحت اراده الله و متحرم بتحريك الله شود، و قواى ملكوتيه و
ملكيه نفس از جنود الله شوند و همگى نسبت به حق تعالى سمت ملائكه الله را پيدا
كنند. و اين خود يكى از مراتب نازله فناى قوا و ارادات است در اراده حق.
و كم كم نتايج بزرگ بر اين مترتب شود و انسان طبيعى الهى گردد و نفس، ارتياض به
عبادت الله پيدا كند و جنود ابليس يكسره شكست خورده منقرض شوند و قلب و قواى آن
تسليم حق شوند و اسلام به بعض مراتب باطنه در آن بروز كند.
و نتيجه اين تسليم اراده هب حق، در دار آخرت آن شود كه حق تعالى اراده او را در
عوالم غيب نافذ فرمايد و او را مثل اعلاى خود قرار دهد، و چنانچه خود ذات مقدس هر
چه را بخواهد ايجاد كند، به مجرد اراده موجود شود، اراده اين بنده را هم آن طور
قرار دهد؛ چنانچه بعضى از اهل معرفت روايت نمودند از رسول اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم) راجع به اهل بهشت كه ملكى مىآيد پيش آنها؛ پس از آن كه اذن ورود
مىطلبد وارد مىشود و نامهاى از جناب ربوبيت به آنها مىده، بعد از آن كه از خداى
تعالى به آنها سلام ابلاغ نمايد. و در آن نامه است براى هر انسانى كه مخاطب به آن
است:
من الحى القيوم الذى لا يموت الى الحى القيوم الذى لا يموت. اما
بعد، فانى اقول للشىء كن فيكون، وقد جعلتك تقول للشىء كن فيكون، فقال (صلى الله
عليه و آله و سلم): فلا يقول احد من اهل الجنه للشىء كن الا ويكون
(22).
و اين سلطنت الهيه ايست كه به بنده دهند از براى ترك اراده خود و ترك سلطنت هواهاى
نفسانيه و اطاعت ابليس و جنود او. و هيچيك از اين نتايج كه ذكر شد حاصل نمىشود مگر
با حضور قلب كامل. و اگر قلب در وقت عبادت غافل و ساهى باشد، عبادت او حقيقت پيدا
نكند و شبه لهو و بازى است. و البته چنين عبادتى را در نفس به هيچ وجه تأثيرى نيست
و عبادت از صورت و ظاهر به باطن و ملكوت بالا نرود - چنانچه به اين معنى در اخبار
اشاره شده - وقواى نفس با چنين عبادتى تسليم نفس نشوند و سلطنت نفس بر آنها بروز
نكند. و همينطور قواى ظهره و باطنه تسلمين اراده الله نگردد و مملكت در تحت كبرياى
حق منقهر نشود، چنانچه پر واضح است.
و از اين جهت است كه مىبينيد در ما پس از چهل - پنجاه سال عبادت اثرى حاصل نشده،
بلكه روز به روز بر ظلمت قلب و تعصى قوا افزوده مىشود و آن به آن اشتياق ما به
طبيعت و اطاعت ما از هواهاى نفسانيه ووسواس شيطانيه افزون گردد. اينها نيست جز آن
كه عبادات مايى مغز و شرايط باطنه و آداب قلبيه آن به عمل نمىآيد.
ذكر چند حديث راجع به حضور قلب
از حضرت رسول ختمى (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه
عبادت كن خداى تعالى را چنانچه گويا او را مىبينى؛ و اگر تو او را نمىبينى او تو
را مىبيند
(23).
از اين حديث شريف استفاده دو مرتبه از مراتب حضور قلب مىشود:
يكى آنكه سالك مشاهد جمال جميل و مستغرق تجليات حضرت محبوب باشد، به طورى كه جميع
مسامع قلب از ديگر موجودات بسته چيزى مشاهده نكند. بالجمله، مشغول حاضر باشد و از
حضور و محضر نيز غافل باشد.
و مرتبه ديگر كه نازلتر از اين مقام است، آن است كه خود را حاضر محضر ببيند و ادب
حضور و محضر را ملحوظ دارد.
جناب رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمايد: اگر
مىتوانى از اهل مقام اول باشى عبادت خدا را آن طور بجا آور، و الا از اين معنا
غافل مباش كه تو در محضر ربوبيتى.
و البته محضر حق را ادبى است كه غفلت از آن از مقام عبوديت دور است.
و اشاره به اين فرموده است در حديثى كه جناب ابو حمزه ثمالى رضى الله عنه نقل
مىكند، مىگويد: ديدم حضرت على بن الحسين سلام الله عليهما را كه نفرمود تا آن كه
از نماز فارغ شد. سؤال كردم از سببش، فرمودند: واى بر تو، آيا
مىدانى در خدمت كى بودم؟
(24).
و نيز از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) منقول است كه دو
نفر از امت من به نماز مىايستند، در صورتى كه ركوع و سجودشان يكى است و حال آن كه
ميان نماز آنها مثل ما بين زمين و آسمان[فاصله ]است
(25).
و فرمودند: آيا نمىترسد كسى كه صورت خود را در نماز بر
مىگرداند صورت او چون روى حمار شود
(26).
و فرمودند: كسى كه دو ركعت نماز بجا آورد و در آن به چيزى از
دنيا متوجه نشو، خداى تعالى گناهان او را مىآمرزد
(27).
و فرمودندن بعضى از نمازها قبول مىشود نصفش يا ثلثش يا ربعش يا
خمسش - تا عشرش. و بعضى از نمازها چون جامه كهنه پيچيده مىشود و به روى صاحبش زده
مىشود. و از نماز تو مال تو نيست مگر آن كه به قلبت اقبال به آن كنى
(28).
و حضرت باقر (عليه السلام) فرمودند: رسو خدا فرمود: وقتى بنده
مؤمن به نماز بايستد خداى تعالى نظر به سوى او كند - يا فرمودند خداى تعالى اقبال
به او كند - حتى تا منصرف شود. و رحمت از بالاى سرش سايه بر او افكند و ملائكه فرو
گيرند اطراف و جوانب او را تا افق آسمان، و خداى تعالى ملكى را موكل او كند كه
بايستد بالاى سر او و بگويد: اى نماز گزار! اگر بدانى كه نظر مىكند به سوى تو و
باكى (چه كسى) مناجات مىكنى، توجه به جايى نمىكنى و از موضعت جدا نمىشوى هرگز.
(29)
و از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه جمع نمىشود اشتياق و
خوف در دلى مگر آن كه بهشت بر او واجب شود. پس وقتى نماز مىخوانى، اقبال كن به قلب
خود به خداى عزوجل؛ زيرا كه نيست بنده مؤمنى كه اقبال كند به قلبش به خداى تعالى در
نماز و دعا مگر آن كه قلوب مومنين را خداى تالى به او اقبال دهد و با دوستى آنها او
را تأييد كند و او را به بهشت برد
(30).
و از حضرت باقر و صادق (عليهم السلام) مروى است كه فرمودند: نيست
از براى تو از نمازت مگر آنچه را كه اقبال قلب داشته باشى در آن؛ پس، اگر به غلط
بجا آورد تمام آن را ياغفلت از آداب آن كند، پيچيده شود آن و به روى صاحبش زده شود
(31).
و از حضرت باقر العلوم (عليه السلام) روايت شده كه همنا بالا
مىرود از نماز بنده از براى او نصف يا ثلث يا ربع يا خمسش؛ پس، بالا نمىرود براى
او مگر آنچه را اقبال نموده است بر آن. و ما مأمور شديم به نافله تا تتميم شود نقص
فرايض به آن
(32).
و از جناب صادق (عليه السلام) مروى است كه فرمود: وقتى احرام
بستى در نماز، اقبال كند بر آن؛ زيرا كه وقتى اقبال نمودى خداوند به تو اقبال
فرمايد و اگر اعراض نمايى خداوند از تو اعراض كند. پس گاهى بالا نمىرود از نماز
مگر ثلث يا ربع يا سدس ا:، به آن قدر كه نمازگزار اقبال به نماز نموده و خداوند عطا
نمىفرمايد به غافل چيزى
(33).
و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه به ابى ذر فرمودن:
دو ركعت متوسط با فكر بهتر است از ايستادن يك شب در صورتى كه قلب غافل باشد
(34).
احاديث در اين باب بسيار است و براى اصحاب اعتبار و قلوب بيدار اين قدر كفايت كند.
دعوت به تحصيل حضور قلب
اى عزيز! اگر ايمان به آنچه ذكر شد كه گفته انبياء (عليهم السلام) است آوردى و خود
را براى تحصيل سعادت و سفر آخرت مهيا نمودى و لازم دانستى حضور قلب را كه كليد گنج
سعادت است تحصيل كنى، راه تحصيل آن،آن:است كه اولاً رفع موانع حضور قلب را نمايى
خارهاى طريق را از سر راه سلوك ريشه كن كنى و پس از آن اقدام به خود آن كنى.
اما مانع حضور قلب در عبادات، تشتت خاطر و كثرت واردات قلبيه است. و اين گاهى از
امور خارجه و طرق حواس ظاهره حاصل مىشود؛ مثل آنكه گوش انسان در حال عبادت چيزى
بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدأ تخيلات و تفكرات باطنيه گردد، و واهمه و متصرفه
در آن تصرف نموده از شاخهاى به شاخهاى پرواز كند؛ يا چشم انسان چيزى ببيند و منشأ
تشتت خاطر و تصرف متصرفه گردد؛ يا ساير حواس انسان چيزى ادراك كند و از آن انتقالات
خياليه حاصل شود.
و گاهى تشتت خاطر و مانع از حضور قلب، از امور باطنه است. و آن به طريق كلى دو
منشأ بزرگ دارد كه عمده امور به آن دو منشأ بر گردد:
يكى هر زه گردى و فرار بودن خود طاير خيال است؛ زيرا كه خيال قوهاى است بسيار
فرار كه دئماً از شاخهاى آويزد و از كنگرهاى به كنگرهاى پرواز كند؛ و اين مربوط
به حب دنيا و توجه به امور دنيه و مال و منال دنيوى نيست، بلكه فرار بودن خيال خود
مصيبتى است كه تارك دنيا نيز به آن مبتلا است. و تحصيل سكونت خاطر و طمأنينه نفس و
وقوف خيال از امور مهمه ايست كه به اصلاح آن علاج قطعى حاصل شود، و پس از اين به آن
اشاره مىكنيم.
منشأ ديگر، حب دنيا و تعلق خاطر به حيثيات دنيوى است كه رأس خطيئات و ام الأمراض
باطنه است كه خار طريق اهل سلوك و سرچشمه مصيبات است؛ و تا دل متعلق به آن و منغمر
در حب آن است، راه اصلاح قلوب منسد
(35) و در
جمله سعادات به روى انسان بسته است. و ما در ضمن دو فصل، اشاره به رفع اين دو منشأ
بزرگ و دو مانع قوى مىنماييم ان شاء الله.
دواى هرزه گردى خيال
بدان كه هر يك از قواى ظاهره و باطنه نفس، قابل تربيت و تعليم است با ارتياض
مخصوص. مثلاً، چشم انسان قادر نيست كه به يك نقطه معينه يا در نور شديد، مثل نور
عين شمس مدتى طولانى نگاه كند بدون بهم خوردن پلكهاى آن؛ ولى اگر انسان چشم را
تربيت كند، چنانچه بعضى از اصحاب رياضات باطله براى مقاصدى عمل مىكنند، ممكن است
چند ساعت متمادى در قرص آفتاب نظر بدوزد، بدون آن كه چشم بهم خورد يا خستگى پيدا
كند. و همين طور به نقطه معينى نظر را بدوزد چندين ساعت بدون حركت؛ و همينطور ساير
قواحتى حبس نفس كه - على المحكى - در اصحاب رياضات باطله كسانى هستند كه حبس نفس
خود كنند مدتهاى زائد بر متعارف نوع.
و از قوايى كه قابل تربيت است قوه خيال و قوه وهمه است كه قبل از تربيت، اين قوا
چون طايرى سخت فرار و بى اندازه متحرك از شاخهاى به شاخهاى و از چيزى به چيزى
هستند، به طورى كه انسان اگر يك دقيقه حساب آنها را نگه دارد مىبيند كه چندين
انتقال متسلسل با تناسبات بسيار ضعيف ناهنجار پيدا نموده؛ حتى بسيارى گمان مىكنند
كه حفظ طاير خيال و رام نمود آن از حيز امكان خارج و ملحق به محالات عاديه است؛ ولى
اين طور نيست و با رياضت و تربيت و صرف وقت، آن را مىتوان رام نمود و طاير خيا را
مىتوان به دست آورد، به طورى كه در تحت اختيار و اراده حركت كند كه هر وقت بخواهد
آن را در مقصدى يا مطلبى حبس كند كه چند ساعت در همان مقصد حبس شود.
و طريق عمده رام نمودن آن، عمل نمودن به خلاف است. و آن چنان است كه انسان در وقت
نماز خود را مهيا كند كه حفظ خيال در ماز كند و آن را حبس در عملنمايد و به مجرد
اين كه بخواهد از چنگ انسان فرار كند آن را استرجاع نمايد؛ و در هر يك از حركات و
سكنات و اذكار و اعمال نماز ملتفت حال آن باشد و از حال آن تفتيش نمايد و نگذارد سر
خود باشد. و اين در اول امر كارى صعب به نظر مىآيد، ولى پس از مدتى عمل و دقت و
علاج حتماً رام مىشودو ارتياض پيدا مىكند.
شما متوقع نباشيد كه در اول امر بتوانيد در تمام نماز، حفظ طاير خيال كنيد؛ البته
اين امرى استنشدنى و محال و شايد آنها كه مدعى استحاله شدن اين توقع را دشتند؛ ولى
اين امر بايد با كمال تدريج و تأنى و صبر و توانى انجام بگيرد.
ممكن است در ابتداى امر در عشر نماز يا كمتر آن حبس خيال شده، حضور قلب حاصل شود؛
و كم كم انسان اگر در فكر باشد و خود را محتاج به آن ببيند، نتيجه بيتر حاصل كند و
اندك اندك غلبه بر شيطان وهم و طاير خيال پيدا كند كه در بيشتر نماز زمام اختيار
آنها را در دست گيرد.
و هيچ گاه نبايد انسان مأيوس شود، كه يأس سرچشمه همه سستىها و ناتوانىها است و
برق اميد، انسان را به كمال سعادت خويش مىرساند. ولى عمده دراين باب، حس احتياج
است كه آن در ماكمتر است.
قلب ما باور نكرده كه سرمايه سعادت عالم آخرت و وسيله زندگانى روزگارهاى غير
منتهاى نمز است. ما نماز را سر بار زندگانى خود مىشماريم و تحميل و تكليف
مىدانيم. حب به شىء از ادراك نتايج آن پيدا مىشود؛ ما كه حب به دنيا داريم براى
آنست كه نتيجه آن را دريافتيم و قلب به آن ايمان دارد و لهذا در كسب آن محتاج به
دعوت خواهى و وعظ و اتعاظ نمىباشيم.
اگر ايمان به حيات آخرت پيدا كنيم و حس احتياج به زندگانى آنجا نماييم و عبادات و
خصوصاً نماز را سرمايه تعيش آن عالم و سرچشمه سعادت آن نشئه بدانيم، البته در تحصيل
آن كوشش مىنماييم، ودر اين سعى و كوشش زحمت و رنج و تكلف در خود نمىيابيم، بلكه
با كمال اشتياق و شوق، دنبال تحصيل آن مىرويم و شرايط حصول و قبول آن را با جان و
دل تحصيل مىكنيم.
حب دنيا باعث تشتت خيال است
بايد دانست كه به حسب فطرت و جبلت، قلب به هر چه علاقه و محبت پيدا كرد، قبله توجه
آن همان محبوب است. و اگر اشتغال به امرى مانع از تفكر در حال محبوب و جمال مطلوب
شود به مجرد آنكه آن اشتغال كم شود و آن مانع از ميان برخيزد، فوراً قلب به سوى
محبوب خود پرواز نموده، متعلق به دامن آن شود.
اهل معارف و صاحبان جذبه الهيه اگرداراى قوت قلب باشند و متمكن در جذبه و حب
باشند، در هر مرآتى جمال محبوب و در هر موجودى كمال مطلوب را مشاهده نموده و
ما رايت شيئاً الا و رايت الله فيه و معه
(36)
گويند. واگر سرور آنها فرمايد: ليغان على قلبى و انى لأستغفرالله
فى كل يوم سبعين مره
(37) براى آنست كه
جمال محبوب را در مرأت
(38)، خصوصاً مرائى كدره
چون مرآت بوجهلى ديدن، خود كدورت براى كمل است. واگر قلب آنها قوى نباشد و اشتغال
به كثرات مانع از حضور شود، به مجرد آن كه آن اشتغال كم شود طائر قلوب آنها با
آشيانه قدس خود پرواز كند و دست آويز جمال جميل گردد.
و طالبان غر حق، كه در ظر اهل معرفت همه طالب دنيا هستندت نيز هر چه مطلوب آنها
است به همان متوجه و متعلقند. آنها نيز اگر در حبل مطلوب خود مفرطند و حب دنيا
مجامع قلوب آنها را گرفته، هيچگاه از توجه به آن مسلوب نشوند و در هر حال و هر چيز
با جمال محبوب خود بسر برند. و اگر حب آنها كمتر باشد، در وقت فراغت، قلب آنها به
محبوب خود رجوع كند.
آنان كه حب مال و رياست و شرف در دل آنها است درخواب نيز مطلوب خود را مىبينند و
در بيدارى به فكر محبوب خود بسر مىبرند؛ و مادامى كه در اشتغال به دنيا بسر
مىبرند با محبوب خود هم آغوشند؛ و چون وقت نماز شود، دل حالت فراغتى مىيابد و
فوراً متعالق به محبوب خود مىشود، گويى تكبيره الاحرام، كليد در دكان يا رافع حجاب
بين او ومحبوب او است؛ يك وقت به خود مىآيد كه سلام نماز را گفته، در صورتى كه هيچ
توجه به آن نداشته، همهاش را با فكر دنيا هم آغوش بوده. اينست كه چهل - پنجاه سال
نماز، ما را در دل اثرى جز ظلمت و كدورت نيست.
و آنچه بايد معراج قرب حضرت حق و مايه انس به آن مقام مقدس باشد، ما را از ساحت
قرب مهجور و از عروج به.مقام انس فرسنگها دور كرده.اگر نماز ما بويى از عبوديت
داشت، ثمرهاش خاكسارى و تواضع و فروتنى بود، نه عجب و خود فروشى و كبر و افتخار كه
هر يك براى هلاكت و شقاوت انسان سببى مستقل و موجبى منفرد است.
بالجمله، دل ما چون با حب دنيا آميخته شده و مقصد و مقصودى جز تعمير آن ندارد،
ناچار اين حب مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج اين مرض مهلك و
فساد خانمان سوز با علم و عمل نافع است.
اعراض دادن نفس از دنيا
پس، اى طالب حق و سالك الى الله! چون طائر خيال را رام
نمودى و شيطان واهمه را به زنجير كشيدى و خلع نعلين حب زن و فرزند و ديگر شئون
دنيوى را نمودى و با جذوه نار عشق فطره اللهى مأنوس شدى و انى آنست ناراً
(39) گفتى و خود را خالى از
مانع سر ديدى و اسباب سفر را آماده كردى، از جاى برخيز و از اين بيت مظلمه طبيعت و
عبورگاه تنگ و تاريك دنيا هجرت كن و زنجيرها و سلسلههاى زمان را بگسلانو از اين
زندان، خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده.
تو را زكنگره عرش مىزنند صفيرم *** ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست
(40)
پس، عزم خود را قوى كن واراده خويش را محكم نما كه اول شرط سلوك، عزم است و بدون
آن راهى را نتوان پيمود و به كمالى نتوان رسيد. و شيخ بزرگوار، شاه آبادى - روحى
فداه - آن را مغز انسانيت تعبير مىكردند.
بلكه توان گفت كه يكى از نكات بزرگ تقوى و پرهيز از مشتهيات نفسانيه و ترك هواهاى
نفاسنيه و رياضات شرعيه و عبادات و مناسك الهيه، تقويت عزم و انقهار قواى ملكيه در
تحت ملكوت نفس است، چنانچه پيش از اين ذكر شد.
و ما اكنون اين مقاله را با تحميد و تسبيح ذات مقدس كبريا جل و علا و نعت و ثناى
سيد مصطفى و نبى مجتبى و آل اطهارش عليهم سلام الله ختم مىكنيم واز روحانيت آن
ذوات مقدسه استمداد مىكنيم براى اين سفر روحانى و معراج ايمانى.