بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمدللّه و صلّىاللّه على محمّد و آل محّمد
پيشنوشتار
قبل از اينكه به بحث زن در نهجالبلاغه بپردازيم، لازماست نكاتى چند
دراينباره ذكركنيم تا فردى كه امروز نهجالبلاغه را مىخواند، در حال و هواى آن
روزگار قرار گيرد و نسبت به فضاى آن زمان بيگانه نباشد زيرا عدمِ آگاهى به عصرى كه
آن سخنان، در آن بيان شده، انسان را به كجفهمى و عدم درك صحيح مىرساند و گمان و
بدفهمى خود را به گردن اسلام و مربّيان معصوم عليهمالسلام آن مىاندازد.
1ـ نهجالبلاغه كتابى نيست كه در عصر امام على عليهالسلام تدوين شده باشد، بلكه
گلچينى از سخنان آن حضرت است كه بعدا توسط اديب، فقيه و شاعر بزرگ، ابوالحسن محمد
بن حسين معروف به «سيد رضى» ـ رضواناللّه عليه ـ از كتب و نوشتههاى گوناگون
گردآورى شد كه با پنج پشت به امام موسى بن جعفر عليهماالسلام مىرسد و از امام هفتم
تا اميرالمؤمنين عليهمالسلام چهار نسل فاصله وجود دارد. شايد اگر همه بيانات آن
حضرت، با يادآورى واقعهها و زمينهى گفتار امام عليهالسلام تدوين مىگرديد،
برداشت ما از نهجالبلاغه بهتر و عالىتر از امروز مىبود. وقتى به اصطلاح «شأن
نزول» بيانات آن حضرت روشن نباشد، فهم و درك صحيح مانسبت به آن دچار نقصان مىشود.
2ـ تغيير يا گسترش معناى واژههايى كه از چهارده قرن پيش تاكنون در نهجالبلاغه
موجود است، نكتهى ديگرى است كه بر فهم درست ما تأثير مىگذارد و بايد در اين بُعد
دقّت نمود تا برداشتى بر خلافِ نظر آن حضرت نداشته باشيم.
3ـ شرايط امروز با شرايط آنزمان بسيار تفاوت كردهاست؛ امروزه با پيشرفت علوم و
رشتههاى متعدّد علمى مواجهيم. از همه مهمتر، زن عربِ باديهنشين كه چيزى از
خواندن و نوشتن نمىدانست، و شير شتر و گوسفند مىدوخت، پشم مىريسيد و نان مىپخت
و... با زن صاحب نظر، كارشناس و متخصّص امروزى كه توانسته به كسب علم بپردازد و بر
توسعهى آن بيفزايد، بطور مسلّم، فرق مىكند. بهتر است بگوييم در بسيارى از موارد،
چه از لحاظ شغلى و فرهنگى و... با آنروزگار تفاوت دارد و شايد بتوان گفت موضوعااز
زن بودن در آن جامعه، خارج شدهاست.
4ـ هر منطقه و كشورى داراى فرهنگ خاصِّ خود است؛ فرهنگ ايران آن زمان با فرهنگ
عرب دورهى جاهليّت نيز بدون تفاوت نبود تا چه برسد به فرهنگ امروزىِ ما. شايد
امروزه نيز از جهتهاى مختلف، جوامع اسلامى، فرهنگ حاكم بر زنانشان با يكديگر همگون
نباشد.
لذا اگر بخواهيم در بارهى بحث زن در نهجالبلاغه مطلبى را ارائه دهيم، توجه به
نكات فوق براى ما امرى حتمى و ضرورى است.
در نهجالبلاغه واژهى «نساء» 20بار، واژهى «امرأة» 2 بار و «مرأة» 13 مرتبه
تكرار شده كه دو تاى آخرى معناى «زن» و «نساء» به معناى «زنان» مىباشد. بعدابه
آنها خواهيم پرداخت.
نصرتاللّه جمالى
29/9/1381
بدگويى به زن
آنچه بطور جسته گريخته يا موضوعيّت داشتنِ بحث دربارهى زن، در نهجالبلاغه
مطلبى آمده، بستگى به شرايط آن روز جامعه دارد. شرايطى كه در آن روزگار، زنِ
قدرتطلبى مثل عايشهى «امّ المؤمنين» چندينماه، از حكومتِ چندسالهى امام على
عليهالسلام را به جنگ روانى و نبرد مسلّحانه مشغول داشت و كينههاى خود را نسبت به
آن حضرت رونمود(1) با توجه به حكومتهاى بستهى آن دوران، اگر غير از
شخص
امام على عليهالسلام مىبود، ـ به اصطلاح ـ ريشهى زن را از بيخ و بن در مىآورد و
حتىّ واژهى «زن»، از منفورترين كلمات نزد او به حساب مىآمد.
لذا ملاك اوّليّهى سخنان آن حضرت در بارهى «زن» را، بايد با چنين ديدگاهى در
نظر گرفت.
زنى كه از لاك واقعى خود در آمده و جايگاهى را براى خود انتخاب كرده كه در صدر
حوزهى سياسى است و «هل من مبارزِ» قدرت او را مست كرده و با پشتوانهى تقدّس
«مادرِ مؤمنان» و «دختر خليفه» بودن، در مقابل رهبرى كه پيامبر خدا او را به امر
خدا در «غدير خم» به رهبرى معرّفى كرده و مردم هم پس از 25 سال گمشدهى خود را به
خلافت رساندهاند، ايستادهاست.
امام على عليهالسلام مىخواهد:
بت شدن او را در جامعه بشكند و خُرد كند؛ و اگر نمىشود مانند «گوسالهى سامرى»
او را به آتش كشيد و خاكسترش را در رود فرات به جاى رود نيل بر آب داد، مىشود شترش
را پىكرد و خاكسترش را بر باد داد و خودش را از لحاظ تبليغى كوبيد تا قد عَلَم
نكند و طرفدارانش، حضور و عضويّت در لشكر يك زن را، لكهى ننگى بر پيشانى و دامن
خود بدانند.(2)
شما در نهجالبلاغه به جملهاى از آن حضرت برخورد مىكنيد كه اگر از جريانهاى
سياسى آن دوران بىخبر باشيد، و همچنين به كاربرد واژهها توجه نداشتهباشيد، در
ابتدا نسبت به چنين گفتارى از آن حضرت شك مىكنيد و مىگوييد بطور حتم، اين جمله از
حضرت امير عليهالسلام نيست و بايد از نهجالبلاغه حذف گردد و آن «محور شرارت
بودنِ» زن است؛ جملهاى كه با بدتر از آن نمىتوان زن را كوبيد:
الْمَرْأَةُ شَرٌّ كُلُّها وَ شَرُّ ما فِيها، أَنَّهُ لا بُدَّ مِنْها: زن همه
چيزش شرّ است و بدتر چيزى كه در اوست، اينكه بهناچار بايد تحمّلش كرد.(3)
اين جمله در بارهى چه زنىاست؟ آيا همهى زنان، يا زن خاصّى مورد نظر است. هرچه
باشد، همهى زنان را نمىگويد. چه زنى را بايد تحمّل كرد؟ هر زنى را كه باعث دردِسر
و ناراحتى است، مىتوان با طلاقدادن، از شرّش راحت شد. زنى را كه بايد تحمل كرد،
كسى است كه بالاخره انسان مجبور است با او كنار آيد بالاخره او همسرِ پيامبراست
بهناچار بايد موقعيّت او را حفظكرد.
آيا زنى را كه بايد تحمّل كرد، مادر ابوالفضل العبّاس است؟
آيا زنى را كه بايد تحمّل كرد، حنفيّه، مادرِ محمد، فرزند ديگرآن حضرت است؟
(نعوذ باللّه) آيا زنى را كه بايد تحمّل كرد، حضرت فاطمه عليهاالسلام است! كه
با غضبش خداوند غضبناك مىشود؟
آيا زنى را كه بايد تحمّل كرد، همسر ديگر پيامبر يعنى امّ سلمهاست؟
كاملاً روشن است كه هيچيك از اين زنان نيست زيرا اينها نه تنها شرّى نداشتند،
بلكه خير بودند؛ شرّ آن است كه جامعه را دچار بحران سياسى نموده و مشروعيت حكومت
امام على عليهالسلام را دچار چالش كرده و چون زنِپيامبر است، نمىشود با كشتن او
مقدارى از خونهايى را كه از
دو لشكر ريخته شده، جبرانكرد.
از بُعد ديگرى كه اين فرمايش را بايد بررسى كرد، از لحاظ ادبى و اصطلاحىاست.
اگر قرار بود امام عليهالسلام منظورش طايفهى زنان باشد، بايد «اسم جنس» را
استفاده مىكرد. اكثرا «المَرْأَة» يا «اِمْرَأَة» زن موردِ نظر را شامل مىشود نه
زنان به عنوان اسم جنس را.
در زبان عرب براى «مردان»، «رجال» و براى «زنان»، «نساء» شيوع دارد(4)
نه «مَرْأ» براى «مرد»، و «المَرْأَة» يا «اِمْرَأَة» براى «زن». در قرآنآمدهاست:
«الرِّجالُ قَوّامونَ عَلَى النِّساء»(5): مردان سرپرست و مسؤول امر
معاش زنان هستند.
در سورهى «قصص» كه داستان كشته شدن فرزندان توسط فرعون را مطرح مىكند،
مىفرمايد:
«يَسْتَحْيي نِساءَهُم»: «مىخواست زنانشان زنده بمانند».
منظور اين است كه: فرزندانِ اُناث را نمىكشت، فقط پسران را بهقتل مىرساند ولى
نفرموده «بنات»، بلكه فرموده «نساء» و عرب مىفهمد كه منظور، جنس دختر يعنى طايفهى
«نسوان» است.
امّا قرآن آن جا كه راجع به زن فرعون، زن نوح و زن لوط، به عنوان
زن خاصّى بحث مىكند،از واژهى «اِمْرَأَة» استفادهكردهاست:
«ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نوحٍ وَ امْرَأَةَ لوطٍ
كانَتا تَحْتَ عَبدَينِ مِن عِبادِنا صالِحَينِ...»(6): اللّه براى
كافران، زن نوح و زن لوط را مثال زد كه تحتِ سرپرستى دو نفر از بندگان درستكردار
ما بودند.
لذا با توجه به برداشت ادبى كه داريم، «محور شرارت بودنِ» زنِ خاصّى در بيان
حضرت امير عليهالسلام است، نه زنان جامعه. يا در جاى ديگر، از آن حضرت آمدهاست:
اَلمَرْأَةُ عَقرَبٌ حُلْوَةُ اللَّسبَةِ(7): زن را عقربى فرض كن كه
گزيدنش شيرين است.
بنابراين بايد به همان زمان برگشت و ملاحظه كرد براى چه آن حضرت، زن را مانند
نيش عقرب به حساب آورده كه بايد گزيدنش را تحمل كرد. اگر چه اينجا از «المَرْأَة»
جنسِ زن هم فهميدهمىشود ولى بايد به جنبههاى ديگر بيانِ آن حضرت عليهالسلام و
روانشناسى خانمها نيز توجهنمود كه روحيّهى بانوان چون از ظرافت ويژهاى
برخوردار است، تحمّلشان در مقابلِ گفتههاى ديگران و يا بعضى از مسايل ديگر، نسبت
به مردان كمتر است و زود عكسالعمل نشان مىدهند كه اينموضوع به قوى بودن احساسات
در سرشت آنان برمى گردد.
احساسات قوى در هر انسانى، چه زن باشد، چه مرد، عامل عكسالعمل نشان دادن است و
زبان در اين باره، اوّلين وسيله مىباشد. در اصطلاح هم، كسىكه با زبانش، باعث رنجش
ديگران مىشود، مىگوييم «سخن نيشدار» مىزند. يعنى همين حالتى كه در اين عبارتِ
نهجالبلاغه، «عقرب» آمده و اصطلاح عاميانه در زبانهاى مختلف است نه اينكه جنبهى
توهين و بدگويى داشتهباشد؛ به علاوه «حُلوَةُ اللَّسبَة» به دنبال آن آمده كه «نيش
شيرين» است و الاّ نيش عقرب كه شيرين نيست بلكه بعضى از عقربها نيششان كشندهاست.افزون براين، از مضمون اين كلام برداشت مىشود: فردى خدمت امام عليهالسلام
رسيده و از همسر خود گلايه كرده كه زنم چنين و چنان است، بازبانش مرا اذيّت
مىكند... آن حضرت هم براى آنكه دل طرف را بدست آورد، او را دلگرم نمايد، زندگى
آنان دلچسب شود و كانون خانوادهاش از اختلاف و فروپاشى نجات يابد، اينگونه با او
وارد سخن شده تا به او بفهماند فقط همسر او اينچنين نيست بلكه اين، يك حالتِ كلّى
است و بسيارى از زنان ـ و بايد گفت بسيارى از مردان هم ـ اينگونهاند. و به اصطلاح
گمان نكند: «مرغِ همسايه غاز است» خير مرغ همسايه مرغ است؛ اگر اين زن را رها كند و
همسر ديگرى برگزيند، باز هم «همان آش است و همان كاسه».
بنابراين كلام امام عليهالسلام بازشناسى يك نوع روحيّه را به تصوير كشيده تا
بردبارى و تحمّلِ مردان براىِ سازش با همسران، سرلوحهى زندگى مشتركشان قرارگيرد و
آن برخوردها را حلاوت و شيرينىِ اين دوره از حيات خود فرض نمايند. نه اينكه مردان
از زنان بترسند، كه عقرب دمار از روزگارشان در خواهد آورد!
تا اينجا به اين نتيجه رسيديم: كه همهى زنان بد نيستند و بيانات آن حضرت،
جنبههاى خاصّى را در نظر داشتهاست.
اكنون به سخنانى از آن حضرت مىپردازيم كه كلّى بحث مىكند ولى افراد خاصّى
منظور بوده و همچنين مىتوان از آن، جنبههاى عمومى را بيان نمود، آن هم با توجّه
به شرايط زمان.
علاوه بر افرادِ خاصّ، اينكه همهى زنان بد نيستند؛ هم زن خوب، و هم زن بد
داريم، از اين جملهى امام على عليهالسلام نيز برداشت مىكنيم:
فَاتَّقُوا شِرارَ النِّساءِ، وَ كُونُوا مِنْ خِيارِهِنَّ عَلى حَذَرٍ، وَ لا
تُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ حَتَّى لا يَطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَرِ(8):
پس از زنان بد بپرهيزيد و از نيكانشان برحذر باشيد، در خواستههاى نيكو همواره
فرمانبردارشان نباشيد، تا در منكرات طمع نورزند.
اين جملات نتيجهگيرى سخنان آن حضرت در مسجد بصره بر ضدّ عايشه مىباشد.
آيا مىتوان گفت اين جملهى امام على عليهالسلام شامل حال همهى زنان در همهى
زمانها مىشود؟ البتّه اين روحيّه نيز اختصاص به زنان ندارد، اگر شما از هر كسى
اطاعت نمايى، او انتظار دارد هميشه از او فرمانبردارى كنى حتىّ اگر فرمانى خلافِ
شرع هم داشتهباشد. و اين نكتهى ظريفى است كه امام عليهالسلام به آن اشاره
مىفرمايد و ربطى به زن هم ندارد، هر كس كه خودساخته نباشد اين چنين است و هميشه
دوست دارد ديگران، فرمانش را ببرند.
امّا نكتهى ديگرى كه بايد به آن توجّه كرد، وجود زنان تحصيلكرده در عصر حاضر
است كه در امورى كارشناس و صاحبنظر هستند. آيا فرمايش امام عليهالسلام ، شامل اين
گروه از زنان هم مىشود؟ به نظر هر فرد عاقلى، خير. زيرا علم تا آنجايى كه با تجربه
به راههاى رشد و تعالى، در بُعدِ جسمى، و روح و روان انسان رسيدهباشد، قابل پذيرش
است و فرق نمىكند كه چه آن را زن بيان كند يا مرد مطرح نمايد.
لذا از اين فرمايش امام عليهالسلام براى تمام زمانها نمىتوان استفادهكرد؛
همانطوركه خودِ امام على عليهالسلام يكى از سنتهاى پيامبر صلىاللهعليهوآله
را براى برههاى از زمان مفيد مىدانست نه براى همهى زمانها؛ يعنى برخلاف فرمايش
پيامبر عمل كردن. دربارهى فرمايش پيامبر صلىاللهعليهوآله از امام على پرسيدند
كه آن حضرت صلىاللهعليهوآله فرمودهاست: «پيرى (سفيدى مو) را (با رنگ و خضاب)
تغيير دهيد و خود را به يهودىها شبيه نكنيد». مردم زمان امام على عليهالسلام چون
مىديدند كه آن حضرت خضاب نمىكند، چنين سؤال كردند كه پيامبر صلىاللهعليهوآله
فرموده خود را مشابه يهودىها نسازيد پس چرا شما به اين فرمايش عمل نمىكنيد؟ امام
عليهالسلام در پاسخ فرمودند:
إِنَّما قالَ صلىاللهعليهوآله ذلِكَ وَ الدِّينُ قُلٌّ، فَأَمَّا الْآنَ وَ
قَدِ اتَّسَعَ نِطاقُهُ، وَ ضَرَبَ بِجِرانِهِ فَامْرُوءٌ وَ ما اخْتارَ : پيامبر
صلىاللهعليهوآله در روزگارى كه پيروان اسلام كم بودند، چنين فرمود امّا امروز
كه اسلام مستقر شده، هر كس، هركدام را كه مىخواهد، برگزيند.(9)
لذا بايد گفت:هر زمانى اقتضاى خودش را دارد و بايد به «علّت» بيان بعضى از سنّتها و
فرمايشهاى پيامبر صلىاللهعليهوآله و ائمّه عليهمالسلام توجه نمود، بعد حكمى
را صادر كرد يا قضاوت نمود.
تفاوت زن و مرد
در يك جلسهى عمومى، در مسجد بصره به سال 36هجرى، امام على عليهالسلام به ذكر
اوصافى از زنان مىپردازد يعنى درست پس از شكست جمليان و لشكريان زن پيامبر، اين
سخنرانى را ايراد فرمود تا همان نكتهاى را كه قبلاً آورديم(10) روشن كند
و مردم را هوشيار نمايد و با ظرافت خاصّى توبيخ كند كه نبايد بر گردِ پرچم و شترِ
زنى جمع مىشديد و اين آشوب را بهراه مىانداختيد! و از طرفى كلّى صحبت مىكند ولى
ارادهى فردِ موردِ نظرى را دارد:
مَعاشِرَ النّاسِ! إِنَّ النِّساءَ نَواقِصُ الإِيمانِ، نَواقِصُ الْحُظُوظِ،
نَواقِصُ الْعُقُولِ، فأَمّا نُقْصانُ إِيمانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلاةِ
وَ الصِّيامِ فِي أَيّامِ حَيْضِهِنَّ؛ وَ أَمّا نُقْصانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهادَةُ
امْرأَتَيْنِ كَشَهادَةِ الرَّجُلِ الْواحِدِ؛ وَ أَمّا نُقْصانُ حُظُوظِهِنَّ
فَمَوارِيثُهُنَّ عَلَى الأَنْصافِ مِنْ مَوارِيثِ الرِّجالِ:(11) «اى
مردم! واقعا زنان (به طور ظاهرى در مقايسه با مردان)، در ايمان و عقل، ضعيفند؛ و از اموال سهم كمترى دارند؛ امّا ضعف ايمان
بانوان، به علّت بركنار بودن، از نماز و روزه در ايّام «عادت ماهيانهى» آنان است؛
و از لحاظ عقلى(12)، بخاطر اينكه شهادت دو زن، برابر شهادت يك مرد است و
علت سهم كم آنان از اموال، منظور ارثشان مىباشد كه نصفِ ارث مردان است.»
در اين سخنرانى امام عليهالسلام روى نكاتى از اين تفاوتها انگشت مىگذارد كه
محسوس و همه كس به چشم خود ديده، و حتىّ اگر شنونده، دشمنِ فردِ گوينده هم باشد،
نمىتواند آنرا منكر شود.
بطور مسلّم در اين اجتماع، دوست و دشمن حضور داشتهاند و در سرزنشكردنِ خود، در
حمايت از آن خانم مذكور، با اين سخنانِ امامِ كوبندهى باطل، هيچ شكّ و شبههاى
نيست و قداست «امّالمؤمنين» بودن او را، آنچنان زير سؤال برد كه بعد از «جريان
جمل» هم، نتوانست قد عَلَم كند و تا آن حضرت زنده بود، چون مارِ «سرمازده»اى، از
سرماى زمستانى،در خود و بر خود، فرو رفتهبود.
* شبهات، در اين باره:
بطور قطع بايد گفت، دربارهى زن،با اين عبارتهاى سؤال برانگيز و شبههزا
سخنگفتن،بايد علّت و سر منشئى داشته باشد؛ در غير اينصورت وجود عيب و نقص در مخلوق، به ضعفِ نظام خلقت بر مىگردد و اشكالهاى زيادى
را پديدمى آورد و بايد در رفع شبهه كوشيد تا گرفتار مسائل انحرافى نشويم بنابراين
مىگوييم:
اولاً: همانطور كه قبلاً گفته شد، افراد خاصّى مورد نظر بوده(13) و
امام
بعد از آن ملاقات بدشگون، و حضور در جمع آن «"عوعو" كنان»، به مسجد آمده و آن
سخنرانى را داشتهاست ولى با توجّه به اين واقعه، ما بىنياز از توضيح بيشتر در
ارتباط با طرح چند مسألهى محسوس و فراگير، در بارهى همهى زنان نخواهيم بود.
ثانيا: اگر كسى به مقايسهى دو چيز به پردازد و تفاوتهاى محسوس آنهارا يادآورى
كند، مجرم نيست و نمىتوان به او ايراد گرفت مثل اينكه فردى دربارهى اختلافِ
«برف» و «باران» مطالبى را يادآورى كند.
افزون بر آنچه ذكرشد، لازم است به نكات ذيل بپردازيم:
* ناقصبودن زن نسبت به مرد
«نواقص»، جمع «ناقص» است؛ در زبان عامهى مردم به معناى كم و كاست، و عيب داشتن
آمده، مثل «ناقص الخِلْقِه» يعنى فردى كه در اعضا و جوارحش، كاستى و عيبى
وجودداشتهباشد(14) كه امروزه اين افراد را «استثنايى» نيز مىگويند.
امّا در لغت، معناى ديگرى نيز دارد كه اگر در بارهى دين و عقل كسى بكار رود، يعنى:
عقل يا دين او ضعف دارد.(15)
لذا معناى مرحوم دشتى كه ناقص را به معناى «تفاوت»(16) گرفتهاست قابل
پذيرش نيست، چون تفاوت معناى نقص نمىدهد، و نقص هم معناى «تفاوتِ» آن آيهى مذكور
در ذيل ترجمه آن مرحوم را ندارد؛ فقط از اين جهت درست است كه «زن و مرد، با هم
متفاوتاند» يعنى معناى فارسى تفاوت؛ مثل اينكه بگوييم "پنج انگشت مثل هم نيستند"
كه منظور، تفاوت انگشتان با يكديگر است. آنچه بين اين دو واژه مشترك است، همان
«ضعف» و «عيب»است بلكه ايشان مؤدّبانه معنى كرده تا كسى به امام على عليهالسلام
اشكال نگيرد و بهتر بود در ترجمهى واژهها تصرّف نمىكرد و از نزد خود چنين معنايى
را ـ كه نتيجهى ضعف و نقص است، ـ نمىساخت و با آوردن معناى درست آن، «عدم تطبيق
آن با عقايد اسلامى» را از راه ديگرى بررسىمىكرد. مرحوم طَبْرِسى در ذيل «تفاوت»،
در بحثِ «حجّت» (دليل) از «سيبويه» ذكر مىكند، «تفاوت»: ضعف داشتن، و در بحث «لغت»
براى «تفاوت»، معناى اختلاف را آورده، و در بحث «معنى»، «تفاوت» را «عيب» معنا
كردهاست.(17)اگر خداوند در قرآن مىفرمايد: «ماتَرى في خَلْقِ الرَّحمنِ مِنْ تَفاوُتٍ»: در
خلقتِ آن مهربان به همهى موجودات، عيب و نقصى نيست، نه اينكه «در خلقتِ خداوندِ
رحمان، اختلاف يا تفاوتى نيست».
از اثر انگشتان انسان ـ كه يك موجوداست ـ گرفته تا راه رفتن آنان، تفاوت وجود
دارد، بينِ موجودات ديگر، چه تفاوتهاى آشكارى مشاهدهمىشود كه بديهى است و قابل
انكار نيست.
در اينجا كه امام على عليهالسلام در بارهى زن چنين مىفرمايد، در ظاهر عيب و
نقص به حساب مىآيد ولى خداوند مىفرمايد، در مخلوقات خدا عيب و نقص نيست. تضادّ
سخن امام با قرآن را بايد حل كرد و الاّ هرچه با آيات آن، سازگار نباشد، قابل پذيرش
نيست.
غير از آنچه كه بين زن و مرد، تفاوتهايى مثل صدا، اندام، رشد زودتر دختر از
پسر، و... را مشاهده مىكنيم، علم ثابت كرده كه اين دو جنس در موارد غير جسمى، از
لحاظ روحى و روانى نيز متفاوتند، در احساسات توانايى زنان بيشتر از مردان، و در
مواردى توانايى مردان افزونتر از زنان.
اولاً: اگر علم اين آگاهى را به ما مىدهد، نمىشود به آن ايراد گرفت.
ثانيا: نمىشود اينها را كتمان كرد يا قبول نداشت ولى بايد گفت هيچكدام از
اينها، عيب و نقص براى هيچيك از اين دو جنس به حساب نمىآيد بلكه در مواردى با هم
مشترك، و در بسيارى هم غير مشترك، تا نظام هستى بتواند به گردش خود ادامه دهد.
پس چرا امام على عليهالسلام اينها را «نقص» گرفتهاست؟
غير از نكاتى كه در ردّ شبهه مطرح كرديم، در پاسخ بايد گفت، آن حضرت به اندازهى
فهم و عقل مردم با آنان سخن مىگويد. مردم ـ حتىّ در اين دوره و زمانه هم ـ اين
گونهبودن زن را ضعف مىدانند و هنوز هم زن را به لقب «ضعيفه» آراسته مىكنند! آن
حضرت، سياستمدار است، بايد اينگونه مخاطبانِ خود را در ارتباط با زن سياستمدار شتر
سوار آگاه كند تا از او ببُرند و الاّ آن امام همام، هم حافظ قرآن است، مىداند
كدام آياتش در شب، كدام آياتش در روز، و در بارهى چه و كه نازل شده؛ و هم از لحاظ
دليل و برهان آوردن، استاد بىمانند است؛ همانطور كه در ميدان نبرد كسى نمىتواند
در مقابلش ايستادگى كند، در اين حوزه نيز كسى را، ياراى مقابله با آن ابرمرد سخن
ديانت و سياست نخواهدبود؛ تا چه برسد به اينكه به اندازهى ما بفهمد (نعوذباللّه)
و بگوييم ضعف و عيب و نقص براى زن، با عقايد اسلامى جور در نمىآيد! نمىخواهيم
بگوييم، سازگار است بلكه منظور اين است كه ما بحث را درست مطرح كنيم.
امام مىخواهد بفرمايد كه زن ـ با اين ديدگاهِ فرهنگىِ آنزمان ـ براى آنان كسى
نيست كه شما مردم به سخنانش توجه كرديد و دنبال او راه افتاديد و... .
همانطوركه قبلاً گفتيم، امام روى محسوسات مردم در بارهى زن، انگشت گذاشته و
آنان را از جنگى كه با آن همه زيان به راه انداختند، توبيخ مىكند؛ درست به
اندازهى برداشت آنان از زن جامعهى عربِ آن روز. اگر چه هنوز هم مشاهده مىكنيد در
اكثر كشورهاى عربى امروزى، زن، از شركت در انتخابات و داشتن حقّ رأى در باره سرنوشت
خود، محروم است؛ حتىّ براى مردِ شريك زندگى خود، از حقّ اظهار نظر برخوردار نيست و
اگر شوهرش همسنّ پدر يا پدربزرگش باشد، قدرت مخالفت ندارد يعنى او را قابل ارزش
براى اين امور نمىدانند؛ تا چه برسد به اينكه فرماندهى نظامى باشد.
به نظر مىرسد، اينسنّت ها ريشه در فرهنگ عربى و مذاهب اهل سنّت دارد. ديدگاه
تشيّع نسبت به حقوق زن حتىّ بسيار مترقّىتر از جامعههاى پيشرفتهى امروزى است كه
دفاع از «حقوق زن»شان گوش فلك را كَر كرده ولى زن را ابزارى براى اميال نفسانى و
عرصهها و عرضههاى حيوانى در نمايشهاى تبليغاتى مىخواهد.
آن زمان امام عليهالسلام به آنان مىگويد شما زنى را فرماندهى خود كرديد؛ آن
هم زنى كه خود، عيب و نقص برجنس آنان مىگيريد پس شما چقدر از اين پايينتر و
پستتر شدهايد كه گوش به فرمان او داديد!
اين جملات، مانند پتكى بر سر آنان فرود آمد و آنان را از خواب غفلت بيدار كرد و
الاّ قبايلى كه پِشكِل شتر عايشه را مىبوييدند و مىگفتند بوى مشك و عنبر مىدهد!
و تاپاى جان، در جلوى شتر او سينهى خود را آماج تيرها، شمشيرها و نيزهها
كردهبودند(18)، آيا اجازه مىدادند، امام عايشه را از بصره به مدينه
فرستد؟
در مدينه كسى دنبال عايشه راه نمىافتاد ولى در بصره يا شهرهاى ديگر، با آن
قداستى كه از "همسرپيامبر" شدن و "دخترخليفه" بودن با خود يدك مىكشيد، اينكار
ممكن بود و مىتوانست آشوبهاى بعدى را تدارك بيند و اگر تاكنون به اسم خونخواهى
عثمان آمدهبود، از اين به بعد خونخواهى طلحه ـ پسرعمويش ـ و زبير ـ شوهر خواهرش ـ
نيز بر آن افزوده مىشد و اوضاع، بدتر از الآن مىگرديد.
پس روشن است كه نمىشود «نقص» را «تفاوت» معنا كرد بلكه معنايى كه "ضعف و عيب"
شمرده مىشود، مطرح است تا "هدف اصلى"، با برانگيختن احساسات مردم، در عدم اطاعت از
زن «قدرت
پسند»، يعنى: "جدايى آنان از او"، فراهم شود.
از سوى ديگر، اگر منظور امام عليهالسلام سبُكسرى و بى عقلى بود، واژهى «خَفّ»
را بكار مىبرد همانطور كه لشكر عايشه و دنباله رُوان شترش را به «بى عقلى» متّصف
نمود و فرمود: خَفَّت عُقولُكُم.(19)
نكتهى ديگر اينكه به فرض هم «نقص» را در آن بيان امام عليهالسلام كم عقلى به
حساب آوريم، آيا منظور آن حضرت همهى زنان در همهى عصرهامى باشد؟ ما كه امروز
زندگى مىكنيم، مىبينيم زنان در حال حاضر با آن زمان تفاوت بسيار دارند.آيا اگر امام در اين دوران حيات داشتند باز هم همان سخنان را مطرح مىكردند؟
بطور يقين خير، ولى بايد گفت بستگى به مخاطبان و جايگاه سخن دارد. البته باآن
تأويل كه بيان كرديم، اگر بحث، مقايسهى صِرف بين زن و مرد باشد، چه اشكالى دارد
بابكاربردن واژهى مناسب به جاى «نقص»، مطرح شود.
* شاهد و گواه بودن زن
در اين موضوع دو نفر از بانوان برابر يك مرد به حساب مىآيد. آيا اين بها ندادن
به زنان و ارزش آنان را پايين آوردناست؟ بايد دنبال
علّت بود نه از روى بدگمانى سخنى بى دليل زد.
اوّلاً: شهادت دادن به نفع يا به ضرر كسى امر آسانى نيست. بايد با نهايت دقت عمل
شود تا حقّى ضايع نگردد.
ثانيا: هرچه تعداد گواهان بيشتر باشد، قضاوت كردن دربارهى موضوع مورد گواهى
دقيقتر صورت مىگيرد.
بنابراين چون گرفتارى زنان در امور زندگى بيشتر از مردان است و به اصطلاح «يك سر
دارند و هزار سودا»، ممكن است اين دقّت خدشهدار گردد و بايد طورى برنامهريزى كرد
كه خلاف حقيقت عمل نشود و آن اين است كه برتعداد شهود افزودهگردد؛ و همين نكته را
قرآن اشاره مىفرمايد:
«اگر دو مرد براى گواهى نبود، پس يك مرد و دو زن را از افرادى كه مىپسنديد،
شاهد بگيريد تا اگر يكى از آندو به خطا افتاد و فراموش كرد، آن ديگرى او را تذكّر
دهد (به يادش آورد) و گواهان سختشان نباشد وقتى براى شهادت احضارشان كردند و...»:
«... وَ اسْتَشهَدوا شَهيدَينِ مِن رِّجالِكُم فَاِنْ لَم يَكونا رَجُلَينِ
فَرَجُلٌ واحِدٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرضَونَ مِنَ الشُّهَداءِ أَن تَضِلَّ
اِحْديهُمافَتُذَكِّرَ اِحْديهُمَا الْاُخْرى وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءِ اِذا ما
دُعُوا...»(20)
ملاحظه مىشود دو گواه از زنان، براى شهادت، دربارهى «دَيْن» و
«حقّ النّاس» در آيهى مذكور، امر مهمّى است كه نبايد حقّ هيچيك از دو طرف، پايمال
شود. علّت دو زن "شاهد" به جاى يك زن، به خاطر احتمال اشتباه از روى فراموشى است و
فراموشى معلول اشتغال زياد و عدم تمركز حواس، براثر پرداختن به چند كار در يك زمان
است؛ آن هم در عصرى كه يك زن، چندين طفل و كودك با فاصلهى سِنّى كم، و پشت سرهم
دارد و مردان هم كه در خانه، دست به سياه و سفيد نمىزدند و الاّ اگر آنان، مردِ
كار در خانه و كمككار زنانشان بودند، آن همه سفارش را پيامبراسلام
صلىاللهعليهوآله براى خدمت و يارى كردن به همسرانشان مطرح نمىفرمود.پس چون مردان، نسبت به زنان اين مشكل را نداشته يا كمتر داشتهاند،
فارغالبالتر بودهاند.
به اضافه ـ همانطور كه گفتيم ـ گواهىدادن «دقّت» مىخواهد و با فراموشى و خطا،
سازگارى ندارد. اگر براى مردان هم آنقدر گرفتارى و عدم تمركز حواس پيش آيد، بعيد به
نظر نمىرسد كه از مردان نيز مثل تعداد زنان براى چنين گواهى، نياز باشد. بايد به
علّت حكم، توجّه داشت .
نكتهى ديگرى كه آيهى مذكور، دنبال آن مىآورد: «حضور در دادگاه يا مجمعى براى
شهادت دادن است» و اين هم با گرفتارى و مشغلهى فراوان بانوان جور در نمىآيد كه
نياز به توضيح بيشتر ندارد. فقط آنچه را بايد يادآورى كرد، اين است كه اگر اسلام
به زن لطف كرده، نبايد ظلم به او تلقّى گردد و متّهم به عدم رعايت حقوق برابر!با
مردان شود.
از سوى ديگر لازماست گفته شود، اگر قرار باشد به هر چيز ايراد بگيريم، مىشود
گفت: «چرا براى بعضى از گناهان، چهار مرد شهادت دهند»، و يك نفر يا دو نفر كافى
نباشد، اين جسارت به چهار مرد و بها ندادن به آنان و ضايع كردن حقوق مردان مىباشد،
و مانند همانجايى است كه دو شاهد زن نياز بود.
در پاسخ مىگوييم: اينطور نيست بلكه ريختن خون يك نفر، يا عِرض و آبروى يك نفر
را بردن، امر سنگين و گناه بزرگى است، حقّ النّاس عظيمى را بر ذِمّهى انسانِ
شهادتدهنده مىگذارد و به همين راحتى نمىشود با يك يا دو شاهد، قضيه را تمام كرد.
افزون بر اين، در تاريخ اسلام افرادى را داريم كه گواهىشان به جاى دو شاهد
پذيرفته مىشد و لقب «ذوالشّهادتين» را به خود اختصاص داد. آن مرد، خزيمةبنثابت
انصارى بود كه امام على عليهالسلام در آخرين سخنرانى خود در كوفه، وقتى مردم را
براى جهاد تحريض مىكرد، از جمله افرادى كه به شهادت رسيدنشان را يادآورى نمود و از
عدم حضورشان در كنار خود، اندوهناك بود، همين صحابهى گرانقدر پيامبر است كه بنابه
فرمايش امام على عليهالسلام : «بر مرگ پيمان بستند و سرهايشان براى فاجران و
بدكارانِ شام فرستاده شد».(21)
اگر مشغله و گرفتارى خانمها نبود، بعيد بهنظر نمىرسيد كه شاهد بودن آنان، مانند
مردان باشد ولى يك امر فراگير در يك قشر را نبايد با استثناها زير سؤال برد و دو
شاهد خواستن از آنان را مشكلى بزرگ يا عيب و نقص به حساب آورد.اين نكته نيز در همهجا حايز اهميت است كه امامعلى عليهالسلام مردمى از يك شهر
را تمجيد و ستايش فرموده و يا بعدا مورد سرزنش و نكوهش قرار دادهاست؛ نه ستايش از
مردمى را مىشود سارى و جارى براى همهى زمانها دانست و نه توبيخ و سرزنش آنها را
تا ابد مىتوان براى همهى نسلها به حساب آورد. به همين جهت هر بحث و موضوعى،
جايگاه خاصّ خود را دارد و نمىتواند براى همهجا، همهى موارد و زمانها، قابل
استناد باشد بهويژه نكاتى كه راجع به زنانِ آن عصر، در چند خطبه آمده و عنوان
بدگويى دارد؛ كه روشن شد نوك تيز حمله، يك زن يا چند نفر از همفكران او را هدف
گرفتهاست.
نكتهى قابل توجه ديگر اينكه، اگر قرار است با مورد هجوم قرار دادن يك قشر يا
سرزنش كردن آنان، با استناد به نهجالبلاغه اقدام كنيم، بعضى از سخنرانىهاى
امامعلى عليهالسلام آنچنان مردان را مورد نكوهش قرار مىدهد كه گويى بهرهاى از
مردانگى ندارند. آيا بايد گفت
امام على عليهالسلام از جنس مرد تنفّر داشتهاست؟
لذا نه سـرزنش زنان در آن دوره ملاك است، و نه توبيـخ مردان.
«هر سخن جايى و هر نكته مكانى دارد.»
بعضى از محققان محترم هستند، تا حديث يا سخنى را كه با چه خوندل خوردنى از
معصوم عليهالسلام به ما رسيده، به مذاقشان و مزاجشان خوش نيامد، به راحتى رد
مىكنند و سند آن را ضعيف مىپندارند انگار ما علامّهى دهريم و سيّد رضى
رضىاللهعنه يك كودك دبستانى! مگر مىشود او، آن مرد انديشه و قلم، سخنى را بى
مدرك و بى تحقيق از امام عليهالسلام نقلكند؟ آهنگِ كلام على عليهالسلام آهنگ
ديگرى است؛ اگر كسى مىتواند «بسم اللّه»، راه «باز است و جاده دراز»، و «كاغذ
تلمبار و قلم بسيار».
اگر قرار باشد، «رد كردن» را پيشهى خود سازيم، آن سخنانى را رد كنيم كه زن را
«ريحانه» يا به اصطلاح «گل بهارى» مىخواند و در حقيقت از مرد مىخواهد، در بر خورد
با اين شاهكار خالق يكتا، با نهايت ظرافت و دقّت عمل كند و به او توجّه داشتهباشد
تا پژمرده نشود و شادابى و طراوتش، عامل پويايى و آرامش محيط خانواده باشد.(22)