زن در نهج البلاغه

نصرت‏الله جمالى

- ۱ -


بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمدللّه و صلّى‏اللّه على محمّد و آل محّمد

پيش‏نوشتار

قبل از اين‏كه به بحث زن در نهج‏البلاغه بپردازيم، لازم‏است نكاتى چند دراين‏باره ذكركنيم تا فردى كه امروز نهج‏البلاغه را مى‏خواند، در حال و هواى آن روزگار قرار گيرد و نسبت به فضاى آن زمان بيگانه نباشد زيرا عدمِ آگاهى به عصرى كه آن سخنان، در آن بيان شده، انسان را به كج‏فهمى و عدم درك صحيح مى‏رساند و گمان و بدفهمى خود را به گردن اسلام و مربّيان معصوم عليهم‏السلام آن مى‏اندازد.

1ـ نهج‏البلاغه كتابى نيست كه در عصر امام على عليه‏السلام تدوين شده باشد، بلكه گلچينى از سخنان آن حضرت است كه بعدا توسط اديب، فقيه و شاعر بزرگ، ابوالحسن محمد بن حسين معروف به «سيد رضى» ـ رضوان‏اللّه‏ عليه ـ از كتب و نوشته‏هاى گوناگون گردآورى شد كه با پنج پشت به امام موسى بن جعفر عليهماالسلام مى‏رسد و از امام هفتم تا اميرالمؤمنين عليهم‏السلام چهار نسل فاصله وجود دارد. شايد اگر همه بيانات آن حضرت، با يادآورى واقعه‏ها و زمينه‏ى گفتار امام عليه‏السلام تدوين مى‏گرديد، برداشت ما از نهج‏البلاغه بهتر و عالى‏تر از امروز مى‏بود. وقتى به اصطلاح «شأن نزول» بيانات آن حضرت روشن نباشد، فهم و درك صحيح مانسبت به آن دچار نقصان مى‏شود.

2ـ تغيير يا گسترش معناى واژه‏هايى كه از چهارده قرن پيش تاكنون در نهج‏البلاغه موجود است، نكته‏ى ديگرى است كه بر فهم درست ما تأثير مى‏گذارد و بايد در اين بُعد دقّت نمود تا برداشتى بر خلافِ نظر آن حضرت نداشته باشيم.

3ـ شرايط امروز با شرايط آن‏زمان بسيار تفاوت كرده‏است؛ امروزه با پيشرفت علوم و رشته‏هاى متعدّد علمى مواجهيم. از همه مهم‏تر، زن عربِ باديه‏نشين كه چيزى از خواندن و نوشتن نمى‏دانست، و شير شتر و گوسفند مى‏دوخت، پشم مى‏ريسيد و نان مى‏پخت و... با زن صاحب نظر، كارشناس و متخصّص امروزى كه توانسته به كسب علم بپردازد و بر توسعه‏ى آن بيفزايد، بطور مسلّم، فرق مى‏كند. بهتر است بگوييم در بسيارى از موارد، چه از لحاظ شغلى و فرهنگى و... با آن‏روزگار تفاوت دارد و شايد بتوان گفت موضوعااز زن بودن در آن جامعه، خارج شده‏است.

4ـ هر منطقه و كشورى داراى فرهنگ خاصِّ خود است؛ فرهنگ ايران آن زمان با فرهنگ عرب دوره‏ى جاهليّت نيز بدون تفاوت نبود تا چه برسد به فرهنگ امروزىِ ما. شايد امروزه نيز از جهت‏هاى مختلف، جوامع اسلامى، فرهنگ حاكم بر زنانشان با يكديگر همگون نباشد.

لذا اگر بخواهيم در باره‏ى بحث زن در نهج‏البلاغه مطلبى را ارائه دهيم، توجه به نكات فوق براى ما امرى حتمى و ضرورى است.

در نهج‏البلاغه واژه‏ى «نساء» 20بار، واژه‏ى «امرأة» 2 بار و «مرأة» 13 مرتبه تكرار شده كه دو تاى آخرى معناى «زن» و «نساء» به معناى «زنان» مى‏باشد. بعدابه آن‏ها خواهيم پرداخت.

نصرت‏اللّه‏ جمالى

29/9/1381

بدگويى به زن

آن‏چه بطور جسته گريخته يا موضوعيّت داشتنِ بحث درباره‏ى زن، در نهج‏البلاغه مطلبى آمده، بستگى به شرايط آن روز جامعه دارد. شرايطى كه در آن روزگار، زنِ قدرت‏طلبى مثل عايشه‏ى «امّ المؤمنين» چندين‏ماه، از حكومتِ چندساله‏ى امام على عليه‏السلام را به جنگ روانى و نبرد مسلّحانه مشغول داشت و كينه‏هاى خود را نسبت به آن حضرت رونمود(1) با توجه به حكومت‏هاى بسته‏ى آن دوران، اگر غير از شخص امام على عليه‏السلام مى‏بود، ـ به اصطلاح ـ ريشه‏ى زن را از بيخ و بن در مى‏آورد و حتىّ واژه‏ى «زن»، از منفورترين كلمات نزد او به حساب مى‏آمد.

لذا ملاك اوّليّه‏ى سخنان آن حضرت در باره‏ى «زن» را، بايد با چنين ديدگاهى در نظر گرفت.

زنى كه از لاك واقعى خود در آمده و جايگاهى را براى خود انتخاب كرده كه در صدر حوزه‏ى سياسى است و «هل من مبارزِ» قدرت او را مست كرده و با پشتوانه‏ى تقدّس «مادرِ مؤمنان» و «دختر خليفه» بودن، در مقابل رهبرى كه پيامبر خدا او را به امر خدا در «غدير خم» به رهبرى معرّفى كرده و مردم هم پس از 25 سال گمشده‏ى خود را به خلافت رسانده‏اند، ايستاده‏است.

امام على عليه‏السلام مى‏خواهد:

بت شدن او را در جامعه بشكند و خُرد كند؛ و اگر نمى‏شود مانند «گوساله‏ى سامرى» او را به آتش كشيد و خاكسترش را در رود فرات به جاى رود نيل بر آب داد، مى‏شود شترش را پى‏كرد و خاكسترش را بر باد داد و خودش را از لحاظ تبليغى كوبيد تا قد عَلَم نكند و طرفدارانش، حضور و عضويّت در لشكر يك زن را، لكه‏ى ننگى بر پيشانى و دامن خود بدانند.(2)

شما در نهج‏البلاغه به جمله‏اى از آن حضرت برخورد مى‏كنيد كه اگر از جريان‏هاى سياسى آن دوران بى‏خبر باشيد، و همچنين به كاربرد واژه‏ها توجه نداشته‏باشيد، در ابتدا نسبت به چنين گفتارى از آن حضرت شك مى‏كنيد و مى‏گوييد بطور حتم، اين جمله از حضرت امير عليه‏السلام نيست و بايد از نهج‏البلاغه حذف گردد و آن «محور شرارت بودنِ» زن است؛ جمله‏اى كه با بدتر از آن نمى‏توان زن را كوبيد:

الْمَرْأَةُ شَرٌّ كُلُّها وَ شَرُّ ما فِيها، أَنَّهُ لا بُدَّ مِنْها: زن همه چيزش شرّ است و بدتر چيزى كه در اوست، اين‏كه به‏ناچار بايد تحمّلش كرد.(3)

اين جمله در باره‏ى چه زنى‏است؟ آيا همه‏ى زنان، يا زن خاصّى مورد نظر است. هرچه باشد، همه‏ى زنان را نمى‏گويد. چه زنى را بايد تحمّل كرد؟ هر زنى را كه باعث دردِسر و ناراحتى است، مى‏توان با طلاق‏دادن، از شرّش راحت شد. زنى را كه بايد تحمل كرد، كسى است كه بالاخره انسان مجبور است با او كنار آيد بالاخره او همسرِ پيامبراست به‏ناچار بايد موقعيّت او را حفظ‏كرد.

آيا زنى را كه بايد تحمّل كرد، مادر ابوالفضل العبّاس است؟

آيا زنى را كه بايد تحمّل كرد، حنفيّه، مادرِ محمد، فرزند ديگرآن حضرت است؟

(نعوذ باللّه‏) آيا زنى را كه بايد تحمّل كرد، حضرت فاطمه عليهاالسلام است! كه با غضبش خداوند غضبناك مى‏شود؟

آيا زنى را كه بايد تحمّل كرد، همسر ديگر پيامبر يعنى امّ سلمه‏است؟

كاملاً روشن است كه هيچ‏يك از اين زنان نيست زيرا اينها نه تنها شرّى نداشتند، بلكه خير بودند؛ شرّ آن است كه جامعه را دچار بحران سياسى نموده و مشروعيت حكومت امام على عليه‏السلام را دچار چالش كرده و چون زنِ‏پيامبر است، نمى‏شود با كشتن او مقدارى از خون‏هايى را كه از دو لشكر ريخته شده، جبران‏كرد.

از بُعد ديگرى كه اين فرمايش را بايد بررسى كرد، از لحاظ ادبى و اصطلاحى‏است. اگر قرار بود امام عليه‏السلام منظورش طايفه‏ى زنان باشد، بايد «اسم جنس» را استفاده مى‏كرد. اكثرا «المَرْأَة» يا «اِمْرَأَة» زن موردِ نظر را شامل مى‏شود نه زنان به عنوان اسم جنس را.

در زبان عرب براى «مردان»، «رجال» و براى «زنان»، «نساء» شيوع دارد(4) نه «مَرْأ» براى «مرد»، و «المَرْأَة» يا «اِمْرَأَة» براى «زن». در قرآن‏آمده‏است:

«الرِّجالُ قَوّامونَ عَلَى النِّساء»(5): مردان سرپرست و مسؤول امر معاش زنان هستند.

در سوره‏ى «قصص» كه داستان كشته شدن فرزندان توسط فرعون را مطرح مى‏كند، مى‏فرمايد:

«يَسْتَحْيي نِساءَهُم»: «مى‏خواست زنانشان زنده بمانند».

منظور اين است كه: فرزندانِ اُناث را نمى‏كشت، فقط پسران را به‏قتل مى‏رساند ولى نفرموده «بنات»، بلكه فرموده «نساء» و عرب مى‏فهمد كه منظور، جنس دختر يعنى طايفه‏ى «نسوان» است.

امّا قرآن آن جا كه راجع به زن فرعون، زن نوح و زن لوط، به عنوان زن خاصّى بحث مى‏كند،از واژه‏ى «اِمْرَأَة» استفاده‏كرده‏است:

«ضَرَبَ اللّه‏ُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نوحٍ وَ امْرَأَةَ لوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبدَينِ مِن عِبادِنا صالِحَينِ...»(6): اللّه‏ براى كافران، زن نوح و زن لوط را مثال زد كه تحتِ سرپرستى دو نفر از بندگان درست‏كردار ما بودند.

لذا با توجه به برداشت ادبى كه داريم، «محور شرارت بودنِ» زنِ خاصّى در بيان حضرت امير عليه‏السلام است، نه زنان جامعه. يا در جاى ديگر، از آن حضرت آمده‏است:

اَلمَرْأَةُ عَقرَبٌ حُلْوَةُ اللَّسبَةِ(7): زن را عقربى فرض كن كه گزيدنش شيرين است.

بنابراين بايد به همان زمان برگشت و ملاحظه كرد براى چه آن حضرت، زن را مانند نيش عقرب به حساب آورده كه بايد گزيدنش را تحمل كرد. اگر چه اينجا از «المَرْأَة» جنسِ زن هم فهميده‏مى‏شود ولى بايد به جنبه‏هاى ديگر بيانِ آن حضرت عليه‏السلام و روان‏شناسى خانم‏ها نيز توجه‏نمود كه روحيّه‏ى بانوان چون از ظرافت ويژه‏اى برخوردار است، تحمّلشان در مقابلِ گفته‏هاى ديگران و يا بعضى از مسايل ديگر، نسبت به مردان كمتر است و زود عكس‏العمل نشان مى‏دهند كه اين‏موضوع به قوى بودن احساسات در سرشت آنان برمى گردد.

احساسات قوى در هر انسانى، چه زن باشد، چه مرد، عامل عكس‏العمل نشان دادن است و زبان در اين باره، اوّلين وسيله مى‏باشد. در اصطلاح هم، كسى‏كه با زبانش، باعث رنجش ديگران مى‏شود، مى‏گوييم «سخن نيش‏دار» مى‏زند. يعنى همين حالتى كه در اين عبارتِ نهج‏البلاغه، «عقرب» آمده و اصطلاح عاميانه در زبان‏هاى مختلف است نه اين‏كه جنبه‏ى توهين و بدگويى داشته‏باشد؛ به علاوه «حُلوَةُ اللَّسبَة» به دنبال آن آمده كه «نيش شيرين» است و الاّ نيش عقرب كه شيرين نيست بلكه بعضى از عقرب‏ها نيششان كشنده‏است.

افزون براين، از مضمون اين كلام برداشت مى‏شود: فردى خدمت امام عليه‏السلام رسيده و از همسر خود گلايه كرده كه زنم چنين و چنان است، بازبانش مرا اذيّت مى‏كند... آن حضرت هم براى آن‏كه دل طرف را بدست آورد، او را دلگرم نمايد، زندگى آنان دلچسب شود و كانون خانواده‏اش از اختلاف و فروپاشى نجات يابد، اين‏گونه با او وارد سخن شده تا به او بفهماند فقط همسر او اين‏چنين نيست بلكه اين، يك حالتِ كلّى است و بسيارى از زنان ـ و بايد گفت بسيارى از مردان هم ـ اين‏گونه‏اند. و به اصطلاح گمان نكند: «مرغِ همسايه غاز است» خير مرغ همسايه مرغ است؛ اگر اين زن را رها كند و همسر ديگرى برگزيند، باز هم «همان آش است و همان كاسه».

بنابراين كلام امام عليه‏السلام بازشناسى يك نوع روحيّه را به تصوير كشيده تا بردبارى و تحمّلِ مردان براىِ سازش با همسران، سرلوحه‏ى زندگى مشتركشان قرارگيرد و آن برخوردها را حلاوت و شيرينىِ اين دوره از حيات خود فرض نمايند. نه اين‏كه مردان از زنان بترسند، كه عقرب دمار از روزگارشان در خواهد آورد!

تا اين‏جا به اين نتيجه رسيديم: كه همه‏ى زنان بد نيستند و بيانات آن حضرت، جنبه‏هاى خاصّى را در نظر داشته‏است.

اكنون به سخنانى از آن حضرت مى‏پردازيم كه كلّى بحث مى‏كند ولى افراد خاصّى منظور بوده و هم‏چنين مى‏توان از آن، جنبه‏هاى عمومى را بيان نمود، آن هم با توجّه به شرايط زمان.

علاوه بر افرادِ خاصّ، اين‏كه همه‏ى زنان بد نيستند؛ هم زن خوب، و هم زن بد داريم، از اين جمله‏ى امام على عليه‏السلام نيز برداشت مى‏كنيم:

فَاتَّقُوا شِرارَ النِّساءِ، وَ كُونُوا مِنْ خِيارِهِنَّ عَلى حَذَرٍ، وَ لا تُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ حَتَّى لا يَطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَرِ(8): پس از زنان بد بپرهيزيد و از نيكانشان برحذر باشيد، در خواسته‏هاى نيكو همواره فرمان‏بردارشان نباشيد، تا در منكرات طمع نورزند.

اين جملات نتيجه‏گيرى سخنان آن حضرت در مسجد بصره بر ضدّ عايشه مى‏باشد.

آيا مى‏توان گفت اين جمله‏ى امام على عليه‏السلام شامل حال همه‏ى زنان در همه‏ى زمان‏ها مى‏شود؟ البتّه اين روحيّه نيز اختصاص به زنان ندارد، اگر شما از هر كسى اطاعت نمايى، او انتظار دارد هميشه از او فرمان‏بردارى كنى حتىّ اگر فرمانى خلافِ شرع هم داشته‏باشد. و اين نكته‏ى ظريفى است كه امام عليه‏السلام به آن اشاره مى‏فرمايد و ربطى به زن هم ندارد، هر كس كه خودساخته نباشد اين چنين است و هميشه دوست دارد ديگران، فرمانش را ببرند.

امّا نكته‏ى ديگرى كه بايد به آن توجّه كرد، وجود زنان تحصيل‏كرده در عصر حاضر است كه در امورى كارشناس و صاحب‏نظر هستند. آيا فرمايش امام عليه‏السلام ، شامل اين گروه از زنان هم مى‏شود؟ به نظر هر فرد عاقلى، خير. زيرا علم تا آنجايى كه با تجربه به راه‏هاى رشد و تعالى، در بُعدِ جسمى، و روح و روان انسان رسيده‏باشد، قابل پذيرش است و فرق نمى‏كند كه چه آن را زن بيان كند يا مرد مطرح نمايد.

لذا از اين فرمايش امام عليه‏السلام براى تمام زمان‏ها نمى‏توان استفاده‏كرد؛ همان‏طوركه خودِ امام على عليه‏السلام يكى از سنت‏هاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را براى برهه‏اى از زمان مفيد مى‏دانست نه براى همه‏ى زمان‏ها؛ يعنى برخلاف فرمايش پيامبر عمل كردن. درباره‏ى فرمايش پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از امام على پرسيدند كه آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرموده‏است: «پيرى (سفيدى مو) را (با رنگ و خضاب) تغيير دهيد و خود را به يهودى‏ها شبيه نكنيد». مردم زمان امام على عليه‏السلام چون مى‏ديدند كه آن حضرت خضاب نمى‏كند، چنين سؤال كردند كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرموده خود را مشابه يهودى‏ها نسازيد پس چرا شما به اين فرمايش عمل نمى‏كنيد؟ امام عليه‏السلام در پاسخ فرمودند:

إِنَّما قالَ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ذلِكَ وَ الدِّينُ قُلٌّ، فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطاقُهُ، وَ ضَرَبَ بِجِرانِهِ فَامْرُوءٌ وَ ما اخْتارَ : پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در روزگارى كه پيروان اسلام كم بودند، چنين فرمود امّا امروز كه اسلام مستقر شده، هر كس، هركدام را كه مى‏خواهد، برگزيند.(9)

لذا بايد گفت:

هر زمانى اقتضاى خودش را دارد و بايد به «علّت» بيان بعضى از سنّت‏ها و فرمايش‏هاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمّه عليهم‏السلام توجه نمود، بعد حكمى را صادر كرد يا قضاوت نمود.

تفاوت زن و مرد

در يك جلسه‏ى عمومى، در مسجد بصره به سال 36هجرى، امام على عليه‏السلام به ذكر اوصافى از زنان مى‏پردازد يعنى درست پس از شكست جمليان و لشكريان زن پيامبر، اين سخنرانى را ايراد فرمود تا همان نكته‏اى را كه قبلاً آورديم(10) روشن كند و مردم را هوشيار نمايد و با ظرافت خاصّى توبيخ كند كه نبايد بر گردِ پرچم و شترِ زنى جمع مى‏شديد و اين آشوب را به‏راه مى‏انداختيد! و از طرفى كلّى صحبت مى‏كند ولى اراده‏ى فردِ موردِ نظرى را دارد:

مَعاشِرَ النّاسِ! إِنَّ النِّساءَ نَواقِصُ الإِيمانِ، نَواقِصُ الْحُظُوظِ، نَواقِصُ الْعُقُولِ، فأَمّا نُقْصانُ إِيمانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلاةِ وَ الصِّيامِ فِي أَيّامِ حَيْضِهِنَّ؛ وَ أَمّا نُقْصانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهادَةُ امْرأَتَيْنِ كَشَهادَةِ الرَّجُلِ الْواحِدِ؛ وَ أَمّا نُقْصانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوارِيثُهُنَّ عَلَى الأَنْصافِ مِنْ مَوارِيثِ الرِّجالِ:(11) «اى مردم! واقعا زنان (به طور ظاهرى در مقايسه با مردان)، در ايمان و عقل، ضعيفند؛ و از اموال سهم كمترى دارند؛ امّا ضعف ايمان بانوان، به علّت بركنار بودن، از نماز و روزه در ايّام «عادت ماهيانه‏ى» آنان است؛ و از لحاظ عقلى(12)، بخاطر اين‏كه شهادت دو زن، برابر شهادت يك مرد است و علت سهم كم آنان از اموال، منظور ارث‏شان مى‏باشد كه نصفِ ارث مردان است.»

در اين سخنرانى امام عليه‏السلام روى نكاتى از اين تفاوت‏ها انگشت مى‏گذارد كه محسوس و همه كس به چشم خود ديده، و حتىّ اگر شنونده، دشمنِ فردِ گوينده هم باشد، نمى‏تواند آن‏را منكر شود.

بطور مسلّم در اين اجتماع، دوست و دشمن حضور داشته‏اند و در سرزنش‏كردنِ خود، در حمايت از آن خانم مذكور، با اين سخنانِ امامِ كوبنده‏ى باطل، هيچ شكّ و شبهه‏اى نيست و قداست «امّ‏المؤمنين» بودن او را، آن‏چنان زير سؤال برد كه بعد از «جريان جمل» هم، نتوانست قد عَلَم كند و تا آن حضرت زنده بود، چون مارِ «سرمازده»اى، از سرماى زمستانى،در خود و بر خود، فرو رفته‏بود.

* شبهات، در اين باره:

بطور قطع بايد گفت، درباره‏ى زن،با اين عبارت‏هاى سؤال برانگيز و شبهه‏زا سخن‏گفتن،بايد علّت و سر منشئى داشته ‏باشد؛ در غير اينصورت وجود عيب و نقص در مخلوق، به ضعفِ نظام خلقت بر مى‏گردد و اشكال‏هاى زيادى را پديدمى آورد و بايد در رفع شبهه ‏كوشيد تا گرفتار مسائل انحرافى نشويم بنابراين مى‏گوييم:

اولاً: همانطور كه قبلاً گفته شد، افراد خاصّى مورد نظر بوده(13) و امام بعد از آن ملاقات بدشگون، و حضور در جمع آن «"عوعو" كنان»، به مسجد آمده و آن سخنرانى را داشته‏است ولى با توجّه به اين واقعه، ما بى‏نياز از توضيح بيشتر در ارتباط با طرح چند مسأله‏ى محسوس و فراگير، در باره‏ى همه‏ى زنان نخواهيم بود.

ثانيا: اگر كسى به مقايسه‏ى دو چيز به پردازد و تفاوت‏هاى محسوس آنهارا يادآورى كند، مجرم نيست و نمى‏توان به او ايراد گرفت مثل اين‏كه فردى درباره‏ى اختلافِ «برف» و «باران» مطالبى را يادآورى كند.

افزون بر آن‏چه ذكرشد، لازم است به نكات ذيل بپردازيم:

* ناقص‏بودن زن نسبت به مرد

«نواقص»، جمع «ناقص» است؛ در زبان عامه‏ى مردم به معناى كم و كاست، و عيب داشتن آمده، مثل «ناقص الخِلْقِه» يعنى فردى كه در اعضا و جوارحش، كاستى و عيبى وجودداشته‏باشد(14) كه امروزه اين افراد را «استثنايى» نيز مى‏گويند. امّا در لغت، معناى ديگرى نيز دارد كه اگر در باره‏ى دين و عقل كسى بكار رود، يعنى: عقل يا دين او ضعف دارد.(15)

لذا معناى مرحوم دشتى كه ناقص را به معناى «تفاوت»(16) گرفته‏است قابل پذيرش نيست، چون تفاوت معناى نقص نمى‏دهد، و نقص هم معناى «تفاوتِ» آن آيه‏ى مذكور در ذيل ترجمه آن مرحوم را ندارد؛ فقط از اين جهت درست است كه «زن و مرد، با هم متفاوت‏اند» يعنى معناى فارسى تفاوت؛ مثل اين‏كه بگوييم "پنج انگشت مثل هم نيستند" كه منظور، تفاوت انگشتان با يكديگر است. آن‏چه بين اين دو واژه مشترك است، همان «ضعف» و «عيب»است بلكه ايشان مؤدّبانه معنى كرده تا كسى به امام على عليه‏السلام اشكال نگيرد و بهتر بود در ترجمه‏ى واژه‏ها تصرّف نمى‏كرد و از نزد خود چنين معنايى را ـ كه نتيجه‏ى ضعف و نقص است، ـ نمى‏ساخت و با آوردن معناى درست آن، «عدم تطبيق آن با عقايد اسلامى» را از راه ديگرى بررسى‏مى‏كرد. مرحوم طَبْرِسى در ذيل «تفاوت»، در بحثِ «حجّت» (دليل) از «سيبويه» ذكر مى‏كند، «تفاوت»: ضعف داشتن، و در بحث «لغت» براى «تفاوت»، معناى اختلاف را آورده، و در بحث «معنى»، «تفاوت» را «عيب» معنا كرده‏است.(17)

اگر خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «ماتَرى في خَلْقِ الرَّحمنِ مِنْ تَفاوُتٍ»: در خلقتِ آن مهربان به همه‏ى موجودات، عيب و نقصى نيست، نه اين‏كه «در خلقتِ خداوندِ رحمان، اختلاف يا تفاوتى نيست».

از اثر انگشتان انسان ـ كه يك موجوداست ـ گرفته تا راه رفتن آنان، تفاوت وجود دارد، بينِ موجودات ديگر، چه تفاوت‏هاى آشكارى مشاهده‏مى‏شود كه بديهى است و قابل انكار نيست.

در اين‏جا كه امام على عليه‏السلام در باره‏ى زن چنين مى‏فرمايد، در ظاهر عيب و نقص به حساب مى‏آيد ولى خداوند مى‏فرمايد، در مخلوقات خدا عيب و نقص نيست. تضادّ سخن امام با قرآن را بايد حل كرد و الاّ هرچه با آيات آن، سازگار نباشد، قابل پذيرش نيست.

غير از آن‏چه كه بين زن و مرد، تفاوت‏هايى مثل صدا، اندام، رشد زودتر دختر از پسر، و... را مشاهده مى‏كنيم، علم ثابت كرده كه اين دو جنس در موارد غير جسمى، از لحاظ روحى و روانى نيز متفاوتند، در احساسات توانايى زنان بيشتر از مردان، و در مواردى توانايى مردان افزون‏تر از زنان.

اولاً: اگر علم اين آگاهى را به ما مى‏دهد، نمى‏شود به آن ايراد گرفت.

ثانيا: نمى‏شود اين‏ها را كتمان كرد يا قبول نداشت ولى بايد گفت هيچ‏كدام از اين‏ها، عيب و نقص براى هيچ‏يك از اين دو جنس به حساب نمى‏آيد بلكه در مواردى با هم مشترك، و در بسيارى هم غير مشترك، تا نظام هستى بتواند به گردش خود ادامه دهد.

پس چرا امام على عليه‏السلام اين‏ها را «نقص» گرفته‏است؟

غير از نكاتى كه در ردّ شبهه مطرح كرديم، در پاسخ بايد گفت، آن حضرت به اندازه‏ى فهم و عقل مردم با آنان سخن مى‏گويد. مردم ـ حتىّ در اين دوره و زمانه هم ـ اين گونه‏بودن زن را ضعف مى‏دانند و هنوز هم زن را به لقب «ضعيفه» آراسته مى‏كنند! آن حضرت، سياستمدار است، بايد اين‏گونه مخاطبانِ خود را در ارتباط با زن سياستمدار شتر سوار آگاه كند تا از او ببُرند و الاّ آن امام همام، هم حافظ قرآن است، مى‏داند كدام آياتش در شب، كدام آياتش در روز، و در باره‏ى چه و كه نازل شده؛ و هم از لحاظ دليل و برهان آوردن، استاد بى‏مانند است؛ همانطور كه در ميدان نبرد كسى نمى‏تواند در مقابلش ايستادگى كند، در اين حوزه نيز كسى را، ياراى مقابله با آن ابرمرد سخن ديانت و سياست نخواهدبود؛ تا چه برسد به اين‏كه به اندازه‏ى ما بفهمد (نعوذباللّه) و بگوييم ضعف و عيب و نقص براى زن، با عقايد اسلامى جور در نمى‏آيد! نمى‏خواهيم بگوييم، سازگار است بلكه منظور اين است كه ما بحث را درست مطرح كنيم.

امام مى‏خواهد بفرمايد كه زن ـ با اين ديدگاهِ فرهنگىِ آن‏زمان ـ براى آنان كسى نيست كه شما مردم به سخنانش توجه كرديد و دنبال او راه افتاديد و... .

همانطوركه قبلاً گفتيم، امام روى محسوسات مردم در باره‏ى زن، انگشت گذاشته و آنان را از جنگى كه با آن همه زيان به راه انداختند، توبيخ مى‏كند؛ درست به اندازه‏ى برداشت آنان از زن جامعه‏ى عربِ آن روز. اگر چه هنوز هم مشاهده مى‏كنيد در اكثر كشورهاى عربى امروزى، زن، از شركت در انتخابات و داشتن حقّ رأى در باره سرنوشت خود، محروم است؛ حتىّ براى مردِ شريك زندگى خود، از حقّ اظهار نظر برخوردار نيست و اگر شوهرش همسنّ پدر يا پدربزرگش باشد، قدرت مخالفت ندارد يعنى او را قابل ارزش براى اين امور نمى‏دانند؛ تا چه برسد به اين‏كه فرمانده‏ى نظامى باشد.

به نظر مى‏رسد، اين‏سنّت ها ريشه در فرهنگ عربى و مذاهب اهل سنّت دارد. ديدگاه تشيّع نسبت به حقوق زن حتىّ بسيار مترقّى‏تر از جامعه‏هاى پيش‏رفته‏ى امروزى است كه دفاع از «حقوق زن»شان گوش فلك را كَر كرده ولى زن را ابزارى براى اميال نفسانى و عرصه‏ها و عرضه‏هاى حيوانى در نمايش‏هاى تبليغاتى مى‏خواهد.

آن زمان امام عليه‏السلام به آنان مى‏گويد شما زنى را فرمانده‏ى خود كرديد؛ آن هم زنى كه خود، عيب و نقص برجنس آنان مى‏گيريد پس شما چقدر از اين پايين‏تر و پست‏تر شده‏ايد كه گوش به فرمان او داديد!

اين جملات، مانند پتكى بر سر آنان فرود آمد و آنان را از خواب غفلت بيدار كرد و الاّ قبايلى كه پِشكِل شتر عايشه را مى‏بوييدند و مى‏گفتند بوى مشك و عنبر مى‏دهد! و تاپاى جان، در جلوى شتر او سينه‏ى خود را آماج تيرها، شمشيرها و نيزه‏ها كرده‏بودند(18)، آيا اجازه مى‏دادند، امام عايشه را از بصره به مدينه فرستد؟

در مدينه كسى دنبال عايشه راه نمى‏افتاد ولى در بصره يا شهرهاى ديگر، با آن قداستى كه از "همسرپيامبر" شدن و "دخترخليفه" بودن با خود يدك مى‏كشيد، اين‏كار ممكن بود و مى‏توانست آشوب‏هاى بعدى را تدارك بيند و اگر تاكنون به اسم خونخواهى عثمان آمده‏بود، از اين به بعد خونخواهى طلحه ـ پسرعمويش ـ و زبير ـ شوهر خواهرش ـ نيز بر آن افزوده مى‏شد و اوضاع، بدتر از الآن مى‏گرديد.

پس روشن است كه نمى‏شود «نقص» را «تفاوت» معنا كرد بلكه معنايى كه "ضعف و عيب" شمرده مى‏شود، مطرح است تا "هدف اصلى"، با برانگيختن احساسات مردم، در عدم اطاعت از زن «قدرت پسند»، يعنى: "جدايى آنان از او"، فراهم شود.

از سوى ديگر، اگر منظور امام عليه‏السلام سبُك‏سرى و بى عقلى بود، واژه‏ى «خَفّ» را بكار مى‏برد همان‏طور كه لشكر عايشه و دنباله رُوان شترش را به «بى عقلى» متّصف نمود و فرمود: خَفَّت عُقولُكُم.(19)

نكته‏ى ديگر اين‏كه به فرض هم «نقص» را در آن بيان امام عليه‏السلام كم عقلى به حساب آوريم، آيا منظور آن حضرت همه‏ى زنان در همه‏ى عصرهامى باشد؟ ما كه امروز زندگى مى‏كنيم، مى‏بينيم زنان در حال حاضر با آن زمان تفاوت بسيار دارند.

آيا اگر امام در اين دوران حيات داشتند باز هم همان سخنان را مطرح مى‏كردند؟

بطور يقين خير، ولى بايد گفت بستگى به مخاطبان و جايگاه سخن دارد. البته باآن تأويل كه بيان كرديم، اگر بحث، مقايسه‏ى صِرف بين زن و مرد باشد، چه اشكالى دارد بابكاربردن واژه‏ى مناسب به جاى «نقص»، مطرح شود.

* شاهد و گواه بودن زن

در اين موضوع دو نفر از بانوان برابر يك مرد به حساب مى‏آيد. آيا اين بها ندادن به زنان و ارزش آنان را پايين آوردن‏است؟ بايد دنبال علّت بود نه از روى بدگمانى سخنى بى دليل زد.

اوّلاً: شهادت دادن به نفع يا به ضرر كسى امر آسانى نيست. بايد با نهايت دقت عمل شود تا حقّى ضايع نگردد.

ثانيا: هرچه تعداد گواهان بيشتر باشد، قضاوت كردن درباره‏ى موضوع مورد گواهى دقيق‏تر صورت مى‏گيرد.

بنابراين چون گرفتارى زنان در امور زندگى بيشتر از مردان است و به اصطلاح «يك سر دارند و هزار سودا»، ممكن است اين دقّت خدشه‏دار گردد و بايد طورى برنامه‏ريزى كرد كه خلاف حقيقت عمل نشود و آن اين است كه برتعداد شهود افزوده‏گردد؛ و همين نكته را قرآن اشاره مى‏فرمايد:

«اگر دو مرد براى گواهى نبود، پس يك مرد و دو زن را از افرادى كه مى‏پسنديد، شاهد بگيريد تا اگر يكى از آندو به خطا افتاد و فراموش كرد، آن ديگرى او را تذكّر دهد (به يادش آورد) و گواهان سختشان نباشد وقتى براى شهادت احضارشان كردند و...»: «... وَ اسْتَشهَدوا شَهيدَينِ مِن رِّجالِكُم فَاِنْ لَم يَكونا رَجُلَينِ فَرَجُلٌ واحِدٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرضَونَ مِنَ الشُّهَداءِ أَن تَضِلَّ اِحْديهُمافَتُذَكِّرَ اِحْديهُمَا الْاُخْرى وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءِ اِذا ما دُعُوا...»(20)

ملاحظه مى‏شود دو گواه از زنان، براى شهادت، درباره‏ى «دَيْن» و «حقّ النّاس» در آيه‏ى مذكور، امر مهمّى است كه نبايد حقّ هيچ‏يك از دو طرف، پايمال شود. علّت دو زن "شاهد" به جاى يك زن، به خاطر احتمال اشتباه از روى فراموشى است و فراموشى معلول اشتغال زياد و عدم تمركز حواس، براثر پرداختن به چند كار در يك زمان است؛ آن هم در عصرى كه يك زن، چندين طفل و كودك با فاصله‏ى سِنّى كم، و پشت سرهم دارد و مردان هم كه در خانه، دست به سياه و سفيد نمى‏زدند و الاّ اگر آنان، مردِ كار در خانه و كمك‏كار زنانشان بودند، آن همه سفارش را پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى خدمت و يارى كردن به همسرانشان مطرح نمى‏فرمود.

پس چون مردان، نسبت به زنان اين مشكل را نداشته يا كمتر داشته‏اند، فارغ‏البال‏تر بوده‏اند.

به اضافه ـ همانطور كه گفتيم ـ گواهى‏دادن «دقّت» مى‏خواهد و با فراموشى و خطا، سازگارى ندارد. اگر براى مردان هم آنقدر گرفتارى و عدم تمركز حواس پيش آيد، بعيد به نظر نمى‏رسد كه از مردان نيز مثل تعداد زنان براى چنين گواهى، نياز باشد. بايد به علّت حكم، توجّه داشت .

نكته‏ى ديگرى كه آيه‏ى مذكور، دنبال آن مى‏آورد: «حضور در دادگاه يا مجمعى براى شهادت دادن است» و اين هم با گرفتارى و مشغله‏ى فراوان بانوان جور در نمى‏آيد كه نياز به توضيح بيشتر ندارد. فقط آن‏چه را بايد يادآورى كرد، اين است كه اگر اسلام به زن لطف كرده، نبايد ظلم به او تلقّى گردد و متّهم به عدم رعايت حقوق برابر!با مردان شود.

از سوى ديگر لازم‏است گفته شود، اگر قرار باشد به هر چيز ايراد بگيريم، مى‏شود گفت: «چرا براى بعضى از گناهان، چهار مرد شهادت دهند»، و يك نفر يا دو نفر كافى نباشد، اين جسارت به چهار مرد و بها ندادن به آنان و ضايع كردن حقوق مردان مى‏باشد، و مانند همان‏جايى است كه دو شاهد زن نياز بود.

در پاسخ مى‏گوييم: اين‏طور نيست بلكه ريختن خون يك نفر، يا عِرض و آبروى يك نفر را بردن، امر سنگين و گناه بزرگى است، حقّ النّاس عظيمى را بر ذِمّه‏ى انسانِ شهادت‏دهنده مى‏گذارد و به همين راحتى نمى‏شود با يك يا دو شاهد، قضيه را تمام كرد.

افزون بر اين، در تاريخ اسلام افرادى را داريم كه گواهى‏شان به جاى دو شاهد پذيرفته مى‏شد و لقب «ذوالشّهادتين» را به خود اختصاص داد. آن مرد، خزيمة‏بن‏ثابت انصارى بود كه امام على عليه‏السلام در آخرين سخنرانى خود در كوفه، وقتى مردم را براى جهاد تحريض مى‏كرد، از جمله افرادى كه به شهادت رسيدنشان را يادآورى نمود و از عدم حضورشان در كنار خود، اندوهناك بود، همين صحابه‏ى گرانقدر پيامبر است كه بنابه فرمايش امام على عليه‏السلام : «بر مرگ پيمان بستند و سرهايشان براى فاجران و بدكارانِ شام فرستاده شد».(21)

اگر مشغله و گرفتارى خانم‏ها نبود، بعيد به‏نظر نمى‏رسيد كه شاهد بودن آنان، مانند مردان باشد ولى يك امر فراگير در يك قشر را نبايد با استثناها زير سؤال برد و دو شاهد خواستن از آنان را مشكلى بزرگ يا عيب و نقص به حساب آورد.

اين نكته نيز در همه‏جا حايز اهميت است كه امام‏على عليه‏السلام مردمى از يك شهر را تمجيد و ستايش فرموده و يا بعدا مورد سرزنش و نكوهش قرار داده‏است؛ نه ستايش از مردمى را مى‏شود سارى و جارى براى همه‏ى زمان‏ها دانست و نه توبيخ و سرزنش آن‏ها را تا ابد مى‏توان براى همه‏ى نسل‏ها به حساب آورد. به همين جهت هر بحث و موضوعى، جايگاه خاصّ خود را دارد و نمى‏تواند براى همه‏جا، همه‏ى موارد و زمان‏ها، قابل استناد باشد به‏ويژه نكاتى كه راجع به زنانِ آن عصر، در چند خطبه آمده و عنوان بدگويى دارد؛ كه روشن شد نوك تيز حمله، يك زن يا چند نفر از هم‏فكران او را هدف گرفته‏است.

نكته‏ى قابل توجه ديگر اين‏كه، اگر قرار است با مورد هجوم قرار دادن يك قشر يا سرزنش كردن آنان، با استناد به نهج‏البلاغه اقدام كنيم، بعضى از سخنرانى‏هاى امام‏على عليه‏السلام آن‏چنان مردان را مورد نكوهش قرار مى‏دهد كه گويى بهره‏اى از مردانگى ندارند. آيا بايد گفت امام على عليه‏السلام از جنس مرد تنفّر داشته‏است؟

لذا نه سـرزنش زنان در آن دوره ملاك است، و نه توبيـخ مردان.

«هر سخن جايى و هر نكته مكانى دارد.»

بعضى از محققان محترم هستند، تا حديث يا سخنى را كه با چه خون‏دل خوردنى از معصوم عليه‏السلام به ما رسيده، به مذاقشان و مزاجشان خوش نيامد، به راحتى رد مى‏كنند و سند آن را ضعيف مى‏پندارند انگار ما علامّه‏ى دهريم و سيّد رضى رضى‏الله‏عنه يك كودك دبستانى! مگر مى‏شود او، آن مرد انديشه و قلم، سخنى را بى مدرك و بى تحقيق از امام عليه‏السلام نقل‏كند؟ آهنگِ كلام على عليه‏السلام آهنگ ديگرى است؛ اگر كسى مى‏تواند «بسم اللّه»، راه «باز است و جاده دراز»، و «كاغذ تلمبار و قلم بسيار».

اگر قرار باشد، «رد كردن» را پيشه‏ى خود سازيم، آن سخنانى را رد كنيم كه زن را «ريحانه» يا به اصطلاح «گل بهارى» مى‏خواند و در حقيقت از مرد مى‏خواهد، در بر خورد با اين شاهكار خالق يكتا، با نهايت ظرافت و دقّت عمل كند و به او توجّه داشته‏باشد تا پژمرده نشود و شادابى و طراوتش، عامل پويايى و آرامش محيط خانواده باشد.(22)