تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۴۰ -


منها خطبه صد و نود و نهم

(فى صفة الجنّة) بعضى ديگر از اين خطبه در وصف بهشت است.

(فلو رميت ببصر قلبك) پس اگر بيندازى تو ديده دل خود را (نحو ما يوصف لك) به جانب چيزى كه وصف كرده شده است براى تو (منها) از بهشت (لغرفت نفسك) هر آينه رغبت بگرداند نفس تو و اعراض كند (عن بدايع ما اخرج) از نو آفريده‏هاى آنچه بيرون آورده شده از ممكن غيب (الى الدّنيا) به سوى دنياى فانى (من شهواتها) از آرزوهاى آن (و لذّاتها) و لذّت‏هاى آن (و زخارف مناظرها) و زينت‏هاى منظره‏هاى آن، يعنى زينت‏هايى كه معدّند از براى نظر افكندن در آن. (و لذهلت بالفكر) و هر آينه غافل شوى از آن به سبب فكر كردن (فى اصطفاق اشجار) در آواز دادن و بهم وا خوردن درختانى كه (غيّبت عروقها) غايب و ناپيدا شده‏اند رگهاى آن (فى كثبان المسك) در پشت‏هاى مشك (على سواحل انهارها) بر كنار جوى‏هاى مسرّت آثار آن (و فى تعليق كبائس اللّؤلؤ الرّطب) و در آويختن خوشه‏هاى مرواريد تر و تازه (فى عساليجها) در شاخه‏هاى بزرگ آنها (و افنانها) و شاخه‏هاى كوچك آنها (و طلوع تلك الثّمار) و در نمايان شدن و بر آمدن آن ميوه‏ها (مختلفة) در آنحال كه مختلفند در لون و طعم (فى غلف اكمامها) در غلاف‏هاى ميوه‏هاى آنها (تجنى) كه چيده شوند (من غير تكلّف) بى رنجى و تعبى به هر نوعى كه خواهند اهل آن (فتأتى على منية مجتنيها) پس بيايند آن ميوه‏ها بر آرزوى چيننده‏هاى خود (و يطاف على نزّالها) و طواف كرده شود بر فرود آيندگان اهل آن (فى افنية قصورها) در پيرامون قصرهاى كبار آن (بالاعسال المصفّفة) به عسل‏هاى صاف كرده شده از كدورات (و الخمور المروّقة) و خمرهاى پاك كرده از دنايس (قوم لم تزل الكرامة) جماعتى كه هميشه كرامت و مكرمت (تتمادى بهم) كشيده مى‏شود به ايشان (حتّى حلّوا دار القرار) تا آنكه فرود آيند به سراى قرارگاه (و امنوا نقلة الاسفار) و ايمن شوند از نقل كردن از جايى به جاى ديگر بدانكه اكثر الفاظ مستعمله در اينجا مستعاراتند. زيرا كه اشجار جنّت و انهار آن و خوشه‏هاى مرواريد و پشته‏هاى مشك بر آن وجه كه آنجا است محسوس نمى‏شود در اينجا، بلكه اعلى و اشرف است از آن. و ايراد اين امثله براى آن است كه تعقّل كند آنچه ميان اين امثله و ميان آنها است از وجود مناسبت و بعد از معرفت به قواعد تأويل و وقوف پيدا كردن بر آنچه مؤوّل آنها است از علوم الهيّه، ممكن هست كه به قدر امكان شناخته شود وجهى از وجوه كه صلاحيّت مناسبت به اين امثله داشته باشد. (فلو شغلت قلبك) پس اگر مشغول گردانى دل خود را (ايّها المستمع) اى گوش فرود آورنده (بالوصول الى ما يهجم عليك) به رسيدن به سوى آنچه به يكبار هجوم كند بر تو (من تلك المناظر المؤنقة) از آن منظره‏هاى خوش آينده (لزهقت نفسك) هر آينه برآيد جان تو (شوقا) به جهت آرزومندى‏ (اليها) به سوى آن (و لتحمّلت من مجلسى هذا) و هر آينه متحمّل شوى از اين مجلس و متوجّه شوى (الى مجاورة اهل القبور) به همسايگى اهل قبرها، يعنى به سوى گورستان مسارعت نمايى (استعجالا بها) از جهت شتافتن به آن نعيم و بى‏پايان (جعلنا اللّه و ايّاكم) بگرداناد خداى تعالى ما را و شما را (ممّن يسعى بقلبه) از اهل آن كسانى كه سعى مى‏كنند و مى‏شتابند به دل خود (الى منازل الابرار) به منزل‏هاى نيكوكاران (برحمته) به رحمت بى‏نهايت و بخشش بى‏غايت خود. (تفسير بعض ما فى هذه الخطبة من الغرائب) سيّد قدّس سرّه تبيين و توضيح فرموده بعضى از اين الفاظ را كه در اين خطبه عجيبه است از لغات غريبه مغلقه. بر اين وجه كه: (قوله (عليه السلام) و يارّ بملاقحة الارّ: كناية عن النّكاح) يعنى قول آن حضرت (صلوات اللّه عليه) كه: و يأرّ بملاقحة، لفظ «ارّ» كنايه است از جماع كردن و زن بردن و شوهر كردن (يقال ارّ المراة يارّها اذا نكحها زوجها) مى‏گويند اهل لغت «ارّ المراة يارّها» وقتى كه زن كند او را شوهر او و جماع نمايد با او.

(و قوله (عليه السلام) كانّه قلع دارى عنجه نوتيّه القلع، شراع السّفينة) و لفظ «قلع» به كسر قاف و سكون لام و عين مهمله كه واقع شده در قول آن حضرت كه: كانّه قلع دارىّ به معنى بادبان كشتى است (و دارىّ منسوب الى دارين) و لفظ دارى به معنى شى‏ء است كه منسوب باشد به دارين (و هى بلدة على البحر) و دارين شهرى است بر كنار دريا (يجلب منها الطّيب) كه كشيده مى‏شود از آن شهر بوى خوش (و عنجه اى عطفه) و «عنجه» به اين معنى است كه ميل داد آنرا (يقال عنجت النّاقه اعنجها عنجا) مى‏گويند اين كلمات را (اذا عطفتها) هر گاه ميل دهى ناقه را (و النّوتىّ الملّاح) و «نوتى» به معنى كشتى‏بان است (قوله (عليه السلام) ضفّتى جفونه) و قول آن حضرت (عليه السلام) كه «ضفتى جفونه» (اراد جانبى جفونه) اراده فرموده به آن هر دو كنار پلك‏هاى چشم (و الضّفّتان الجانبان) و «ضفّتان» به معنى هر دو جانب است (و قوله (عليه السلام) و فلذ الزّبرجد) لفظ «فلذ» جمع فلذة است (و هى القطعة) و فلذ به معنى پاره است (و الكبائس جمع الكباسة) و لفظ «كبائس» كه واقع شده در قول آن حضرت كه: «كبائس اللّؤلؤ» جمع كباسه است (و هى العذق) و آن خوشه خرما است (و العساليج الغصون) و عساليج شاخه‏ها است (واحدها عسلوج) واحد آن عسلوج است به معنى شاخه درخت خرما

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه دويست

اين خطبه در نصيحت اصحاب است و مذمّت خوارج و ساير احزاب كه شايبه سوء مزاج داشته‏اند با آن جناب (ليتأسّ صغيركم بكبيركم) مى‏بايد كه پيروى كند كوچك شما بزرگ خود را (و ليرؤف كبيركم بصغيركم) و بايد كه مهربانى نمايد بزرگ شما به كوچك خود (و لا تكونوا كجفاة الجاهليّة) و نباشيد چون جفاكاران و غليظان زمان جاهليّت‏ (لا فى الدّين يتفقّهون) كه نه در دين دانا شوند (و لا عن اللّه يعقلون) و نه از خداى تعالى آگاه مى‏شوند و نه سخن راست مى‏شنوند (كقيض بيض) همچو پوست بيرون تخم‏هاى افعى و غير آن از حيوانات موذيه (فى اداح) در مواضع بچّه بيرون آوردن (يكون كسرها وزرا) كه مى‏باشد شكستن آن تخم‏ها گناه به جهت ايذا يافتن حيوان (و يخرج حضانها شرّا) و بيرون آورده مى‏شوند بچّه آنها از روى شرارت زيرا كه ايذا مى‏رسانند به مردمان.

وجه شبه اهل جاهليّت به «قيض بيض» آن است كه همچنان كه جايز نيست كسر بيض به واسطه آنكه موجب وزر است همچنين حلال نيست رنجانيدن ايشان به جهت حرمت ظاهر اسلام و همچنانكه از عدم كسر آن بيض و وا گذاشتن آن به حال خود، بيرون مى‏آيند حيواناتى كه موذى مردمانند و قاتل ايشان همچنين از عدم تعرّض به اهل جاهليّت و وا گذاشتن ايشان بيرون مى‏روند از دين و داخل مى‏شوند در راه شيطان لعين.

منها

(افترقوا بعد الفتهم) متفرّق و پراكنده شدند احزاب، بعد از الفت گرفتن ايشان به طريق صدق و صواب (و تشتّتوا عن اصلهم) و پراكنده شدند از اصل خود. و اين اشارت است به آن قدوه احباب (فمنهم) پس بعضى از ايشان (اخذ بغصن) فرا گيرنده‏اند شاخى را از آن اصل بزرگوار.

و ايشان شيعه ناجيه‏اند كه متمسّك شده‏اند به ذيل متابعت آل احمد مختار، يعنى ائمه اطهار (اينما مال) و هر جا كه ميل كرد آن شاخه بلند مقدار (مال معه) ميل كند با او آن تابع فرمان بردار (على انّ اللّه سبحانه) بنا بر آنكه خداى تعالى (سيجمعهم) زود باشد كه جمع كند ايشان را (لشرّ يوم) از براى بدترين روزى (لبنى اميّة) مر بنى اميّه ستمكار را كه روز زوال ملك ايشان است.

و اين اخبار است از انقراض آن قوم نابكار به دست ابو مسلم مروزى و تابعان نصرت شعار او (كما يجتمع قزع الخريف) همچنانكه بهم مى‏آيد پاره‏هاى ابر پراكنده در فصل پاييز.

تخصيص «خريف» به سبب سرعت تألّف سحاب و امطار است. يعنى ايشان را جمع كند به اسرع زمانى و اسهل وجهى (يؤلّف اللّه) الفت دهد حق، ميان ايشان (ثمّ يجعلهم) پس از آن بگرداند حق تعالى ايشان را (ركاما) متراكم و برهم نشسته (كركام السّحاب) همچو ابرهاى برهم نشسته بسيار باران (ثمّ يفتح لهم) پس از آن بگشايد حق از براى ايشان (ابوابا يسيلون) درهايى كه روان شوند (من مستثارهم) از جاى برخاستن و پراكنده شدن خود (كسيل الجنّتين) مانند سيل دو بستان شهر اهل سبا (حيث لم تسلم عليه) به حيثيّتى كه سلامت نماند از آن سيل (قارة) هيچ پشته زمينى (و لم تثبت له) و ثابت نشود مر آنرا (اكمة) هيچ زمين مرتفعى (و لم يردّ سننه) و باز نكرد راه آنرا (رصّ طود) محكمى كوهى (و لا حداب ارض) و نه پشته‏هاى زمينى (يزعزعهم اللّه) متفرّق سازد ايشان را خداى تعالى (فى بطون او ديته) در درون‏هاى وادى‏هاى خود (ثمّ يسلكهم) پس در برد ايشان را (ينابيع فى الارض) در چشمه‏هاى زمين خود (يأخذ بهم) بگيرد به ايشان (من قوم) از گروهى (حقوق قوم) حق‏هاى قومى ديگر (و يمكّن لقوم) و جاى دهد قومى را (فى ديار قوم) در ممالك آن قوم.

غرض كه باقى نماند از بنى اميّه اكابر و اصاغر و همه هلاك شوند همچو هلاك آن در بوستان از سيل «عرم» كه در قرآن اشاره به آن شده. و وجه شبه ايشان به سيل عرم، خروج ايشان است و سرعت غيبت ايشان به مرتبه‏اى كه هيچ كس سالم نماند از ايشان، همچنانكه سالم نماند از سيل عرم هيچ پشته زمين. (و ايم اللّه) و سوگند به خدا (ليذوبنّ ما فى ايديهم) هر آينه بگدازد هر چه در دست ايشان باشد (بعد العلوّ و التّمكين) بعد از بلندى و تسلّط ايشان به سبب تسليم خلافت به بنى عبّاس (كما تذوب الالية على النّار) همچنانكه گداخته شود دنبه بر آتش (ايّها النّاس) اى مردمان (لو لم تتخاذلوا) اگر فرو نگذاريد يكديگر را (عن نصر الحقّ) از يارى دادن حق كه آن جهاد است با اعداء دين‏ (و لم تهنوا) و سستى نكنيد (عن توهين الباطل) از سست گردانيدن امر باطل كه آن راه شيطان لعين است (لم يطمع فيكم) طمع نكند در شما اصلا (من ليس مثلكم) كسى كه نيست مثل شما (و لم يقو) و قوى نشود (من قوى عليكم) كسى كه قوى است بر شما (و لكنّكم تهتم) ليكن شما حيران و سرگردان شده‏ايد (متاه بنى اسرائيل) همچو حيرانى و سرگردانى بنى اسرائيل در بيابان تيه (و لعمرى) و قسم به زندگانى من (ليضعفنّ لكم) هر آينه افزون كرده شود براى شما (التّيه من بعدى) حيرانى و سرگردانى بعد از من (اضعافا) افزونى فراوان گويند كه اين اشارت است به ملك بنى اميّه، زيرا كه سرگردانى بنى عبّاس در تيه چهل سال بود و مدّت ملك بنى اميّه صد و بيست سال و اين اضعاف چهل است زيرا كه ضعف چهل، هشتاد است و اضعاف آن صد و بيست مى‏باشد. (فاخلفتم الحقّ) پس واگذاشتيد حق را (وراء ظهورهم) در پس پشت‏هاى خود (و قطعتم الادنى) و قطع كرديد پيوند نزديك‏تر را، مراد، آن حضرت است.

(و وصلتم الابعد) و پيوند كرديد دورتر را، يعنى دشمنان آن حضرت را. (و اعلموا) و بدانيد اى مردمان (انّكم ان اتّبعتم) آنكه اگر شما پيروى كنيد (الدّاعى لكم) خواننده خود را كه منم (سلك بكم) ببرد شما را (منهاج الرّسول) به راه راست پيغمبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) (و كفيتم) و كفايت كرده شويد (مؤنة الاعتساف) رنج بيراهى و مشقّت گمراهى را (و نبذتم الثّقل الفادح) و بيندازيد بار ثقيل گران كننده را كه وزر است (عن الاعناق) از گردن‏هاى نفوس خود.

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه دويست و يكم

(فى اوّل خلافته) اين خطبه‏اى است كه فرموده در اوّل خلافت خود (انّ اللّه تعالى) به درستى كه حق سبحانه و تعالى (انزل كتابا هاديا) فرو فرستاد كتابى را كه راه نماينده مردمان است (بيّن فيه الخير و الشّرّ) بيان فرموده در آن نيك و بد را و فايده و ضرر را به احسن بيان (فخذوا نهج الخير) پس فرا گيريد راه خير را (تهتدوا) تا هدايت يابيد و رستگار شويد (و اصدقوا) و روى بگردانيد (عن سمت الشّرّ) از طرف شرّ (تقصدوا) تا ميانه رو باشيد (الفرائض) ملازمت نماييد به امور فريضه (الفرائض ادّوها) فريضه‏ها را ادا كنيد (الى اللّه) به سوى خدا (تؤدّكم) تا برساند شما را آن فرايض‏ (الى الجنّة) به سوى بهشت عنبر سرشت (انّ اللّه حرّم) به درستى كه خداى تعالى حرام گردانيد (حراما غير مجهول) حرامى كه نيست مجهول و نادانسته (و احلّ) و حلال گردانيد (حلالا غير مدخول) حلالى كه نيست ناقص و معيوب (و فضّل حرمة المسلم) و تقضيل داد حرمت مسلمان را (على الحرم كلّها) بر همه حرمت‏هاى جهان (و شدّ بالاخلاص و التّوحيد) و ببست به اخلاص و يگانگى خود (حقوق المسلمين) حق‏هاى مسلمانان را (فى معاقدها) در مواضع بستن وجوب آن.

يعنى واجب گردانيد بر موحّدين محافظت حقوق مسلمين و مراعات مواقع آن حقوق را و مربوط ساخت توحيد را به آن تا آنكه گرديد فضل اين محافظت و مراعات همچو فضل توحيد و لهذا هر كه مسلمانى را به ناحق بكشد همچان است كه سلب توحيد كرده باشد. (فالمسلم من سلم المسلمون) پس مسلمان كسى است كه بسلامت باشند مسلمانان (من لسانه و يده) از زبان او و دست او (الّا بالحقّ) مگر به حق يعنى بر وجهى كه امر حق بر آن ورود يافته (و لا يحلّ اذى المسلم) و حلال نيست رنجانيدن و آزار مسلمانان (الّا بما يجب) مگر به آنچه واجب باشد در شرع اقدس مثل حدود (بادروا امر العامّة) شتاب نماييد و سبقت جوييد بر كارى كه عام است بر همه عالميان كه آن قيامت است (و خاصّة احدكم) و بر آنچه خاص است بر يكى از شما (و هو الموت) و آن مرگ است و رحلت (فانّ البأس امامكم) پس به درستى كه مشقّت و محنت در پيش شما است‏ (و انّ السّاعة تحدوكم) و بدرستيكه ساعت مرگ مى‏راند شما را (من خلفكم) از پس شما به عالم آخرت (تخفّفوا) سبكبار شويد از وزر و وبال.

(تلحقوا) تا برسيد به همرهان.

(فانّما ينتظر) به درستى كه انتظار داده مى‏شود در آن جهان (باوّلكم اخركم) به اوّل شما آخر شما (اتّقوا اللّه) بپرهيزيد و بترسيد از خدا (فى عباده) در ميان بندگان او به آزار كردن به غير حق (و بلاده) و به شهرهاى او به خراب كردن به ظلم و طغيان (فانّكم مسئولون) پس به تحقيق كه شما پرسيده مى‏شويد از هر صلاح و فساد (حتّى عن البقاع و البهائم) تا آنكه از بقعه‏ها و چهارپايان چه مرويست كه در آن جهان گويند كه چرا وطن ساختيد در اين جهان و چرا دور شديد از آن و چرا آزرديد اين حيوان را و چرا كشتيد آن را چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده كه «وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (اطيعوا اللّه) فرمان خدا بريد (و لا تعصوه) و عصيان مورزيد در حق او (و اذا رايتم الخير) و چون ببينيد خير و نيكى را (فخذوا به) پس بگيريد آن را و مشغول شويد به آن (و اذا رايتم الشّرّ) و چون مشاهده كنيد بدى را (فاعرضوا عنه) پس اعراض جوييد از او و اجتناب نماييد كه: ره رستگارى همين است و بس

و من كلام له (عليه السلام) خطبه دويست و دوّم

و از كلام آن حضرت است كه فرموده (بعد ما بويع بالخلافة) بعد از آنكه بيعت كردند به او به خلافت (و قد قال له قوم) و گفتند او را گروهى (من الصحابة) از ياران او (لو عاقبت قوما) كه كاشكى عقوبت مى‏كردى قومى را (ممّن اجلب) از آن كسانى كه جمع شدند (على عثمان) بر قتل عثمان (فقال (عليه السلام)) پس فرمود آن حضرت كه (يا اخوتاه) اى برادران (انى لست اجهل) به درستى كه من نيستم كه ندانسته باشم (ما تعلمون) چيزى را كه شما مى‏دانيد (و لكن كيف لى بقوّة) و لكن چگونه مرا باشد قوّتى در انتقام (و القوم المجلبون) و حال آنكه گروهى كه جمع شده بودند بر آن كار (على حدّ شوكتهم) بر نهايت شوكت و قوّت خودند با كثرت اعوان و انصار (يملكوننا) مالك و توانايند بر ما (و لا يملكهم) و مالك و توانا نيستيم بر ايشان، زيرا كه اكثر اهل مصر و بسيارى از اعراب باديه نشين و غير ايشان اجتماع نمودند بر قتل عثمان.

آورده‏اند كه امير المؤمنين (صلوات اللّه عليه) جمع كرد مردمان را و خطبه‏اى بليغ بخواند بعد از آن فرمود كه كشندگان عثمان برخيزند از جاى خود، اكثر برخاستند و معدودى چند برنخاستند و اين دليل است كه كشندگان عثمان ذى شوكت و قوّت بودند (و ها هم هؤلاء) و بدانيد كه ايشان گروهى هستند (قد ثارت معهم) كه برخاستند با ايشان (عبدانكم) بندگان شما (و التفّت اليهم) و پيوسته‏اند با ايشان (اعرابكم) عربان جهّال شما (و هم خلالكم) و ايشان در ميان شمايند (يسومونكم) مشقّت و رنج مى‏رسانند به شما (على ما شاؤا) بر آنچه مى‏خواهند (و هل ترون موضعا) و آيا مى‏بينيد جايى را (لقدرة على شى‏ء) از براى توانا شدن بر چيزى كه (تريدونه) مى‏خواهيد آنرا از عقوبت قتله عثمان (انّ هذا الامر) به درستى كه اين كار (امر جاهليّة) كار جاهليّت و نادانى است.

ابو حاتم رازى در كتاب زينت آورده كه: جاهليّت دو است يكى جاهليّت كفر است و آن به پيش از مبعث حضرت رسالت پناه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بوده و ديگرى آن است كه مسلك اصحاب اهواء ضلالات است، چه خود را از جمله مسلمانان مى‏شمارند و به سبب اقرار ظاهر ايشان به رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نام كفر بر ايشان نمى‏نهند ليكن مستوجب جهلند زيرا كه فى الحقيقة از طريق حق گشته‏اند و در گمراهى افتاده‏اند و قول الهى «وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا» مؤيّد جهالت اين طايفه است.

(و انّ لهؤلاء القوم) و به درستى كه مر اين جماعت را است (مادّة) مادّه بسيار از اعوان و انصار (انّ النّاس من هذا الامر) به درستى كه مردمان از اين كار (اذا حرّك) هر گاه كه جنبانيده شوند (على امور) بر امور متعدّده باشند (فرقة ترى ما ترون) گروهى از آن فرق مى‏بينند صواب آنچه شما مى‏بينيد آنرا از عقوبت قتله عثمان (و فرقة ترى ما لا ترون) و طايفه‏اى ديگر از شما مى‏بينند آنچه شما نمى‏بينيد از تصويب قتل قتله او.

(و فرقة) و جماعتى ديگر (لا ترى هذا و لا هذا) نمى‏بينند آنرا و نه اين را، يعنى نه ذمّ قتله او مى‏كنند و نه مدح (فاصبروا) پس صبر كنيد و شكيبائى ورزيد (حتّى يهدء النّاس) تا آنكه آرام گيرند مردمان (و تقع القلوب) و واقع شوند دلها (مواقعها) در مواضع وقوع خود (و تؤخذ الحقوق) و گرفته شود حق‏ها (مسمحة) به سهولت و آسانى (فاهدءا عنّى) پس آرام گيريد از جانب من (و انظروا) و نظر كنيد (ماذا يأتيكم به امرى) به آن چيزى كه بيايد به شما به آن فرمان من (و لا تفعلوا فعلة) و مكنيد كارى را (تضعضع قوّة) كه ويران كند قوّت و قدرت را (و تسقط منّة) و بيندازد طاقت و توانايى را (و تورث و هنا و ذلّة) و واگذارد سستى و مذلّت را (و سأمسك الامر) و زود باشد كه چنگ زنم در اين كار (ما استمسك) مادام كه چنگ در زند و بگردد استوار (و اذا لم اجد بدّا) و چون نيابم چاره‏اى را (فاخر الدّواء الكىّ) پس آخر دواء داغ است كه كنايه از قتال است.

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه دويست و سوّم

اين خطبه آن حضرت است كه فرموده: (عند مسير اصحاب الجمل الى البصرة) نزد رفتن اصحاب جمل به بصره (انّ اللّه تعالى بعث رسولا) به درستى كه خداى تعالى فرستاد رسول خود را (هاديا بكتاب ناطق) راهنما به كتابى كه گويا است به لسان حال (و امر قائم) و به امر ثابت و استوار كه شريعت مطهّره است (لا يهلك عنه) هلاك نمى‏شود از مخالفت او (الّا هالك) مگر به هلاك آمده در غايت هلاكت و اين از قبيل آن است كه مى‏گويند «لا يعلم هذا العلم الا عالم» (و انّ المبتدعات المشبهات) و به درستى كه بدعت‏ها در دين كه پوشيده شده است بر ضماير و در بعضى روايت «المشبّهات» واقع شده يعنى مشابه سنّت در ظاهر (هنّ المهلكات) آنهايند هلاك كننده مردمان (الّا ما حفظ اللّه منها) مگر آنچه نگاه داشت خداى تعالى از واقع شدن در آن (و انّ فى سلطان اللّه) و به درستى كه در حجّت خدا كه آن حضرت است (صلوات اللّه عليه) (عصمة) نگه داشتن است (لأمركم) مر كار شما را، يعنى او حافظ شما است از ضرر دنيا و عقبى.

(فاعطوه طاعتكم) پس بدهيد به وى فرمانبردارى خود را، يعنى مطيع او شويد و دست اعتصام به حبل المتين او زنيد (غير ملومة) در آن حال كه سرزنش كرده نشده است صاحب آن طاعت به سبب مغشوشه آن طاعت.

و در بعضى روايت «غير ملوّيه» است. يعنى صاحب آن كج نيست از راه مستقيم حضرت عزّت.

(و لا مستكره بها) و به كراهت داشته نشده به آن (و اللّه لتفعلنّ) به خدا سوگند هر آينه مى‏كنيد فرمانبردارى امام خود را (او لينقلنّ اللّه عنكم) يا نقل مى‏كند خداى تعالى از شما (سلطان الاسلام) غلبه اسلام را (ثمّ لا ينقله اليكم ابدا) پس از آن نقل نمى‏كند آنرا به سوى شما هرگز (حتّى يأرز الامر) تا پناه برد اين امر خلافت (الى غيركم) به غير شما (انّ هؤلاء) به درستى كه طلحه و زبير و عايشه و تابعان او (قد تمالئوا) گرد آمده‏اند و هم پشت شده‏اند (على سخطة امارتى) بر خشم و غضب خود به واسطه امارت و خلافت من (و ساصبر) و زود باشد كه صبر كنم (ما لم اخف) مادام كه نترسم (على جماعتكم) بر جماعت شما (فانّهم ان تمّموا) پس به درستى كه ايشان اگر تمام كنند امر امارت را (على فيالة هذا الرّأى) بر ضعف و سستى اين رأى و انديشه‏اى كه دارند (انقطع نظام المسلمين) بريده شود نظام مسلمانان و منهدم شود قواعد دين و ايمان (و انّما طلبوا هذه الدّنيا) و جز اين نيست كه طلب كرده‏اند اين دنيا را (حسدا لمن افائها اللّه عليه) به جهت حسد بردن بر كسى كه عطا فرمود حق‏ سبحانه فى‏ء و غنيمت دنيا را بر او (فارادوا ردّ الامور) پس خواسته‏اند بازگردانيدن كارها را (على ادبارها) بر پشت‏هاى آن (و لكم علينا) و مر شما را است بر ما (العمل بكتاب اللّه) عمل كردن به كتاب الهى (و سيرة رسوله (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) و روش حضرت رسالت پناهى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) (و القيام بحقّه) و قيام نمودن به حقّ او سبحانه و تعالى (و النّعش لسنّته) و رفع كردن طريقه او و نصب نمودن روش او در دنيا.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه دويست و چهارم

اين كلام وارد شده در حقّ كليب جرمى: (كلّم به بعض العرب) تكلّم فرموده به اين كلام با بعضى عرب كه آن كليب جرمى بود (و قد ارسله قوم من اهل البصرة) وقتى كه فرستاده بودند او را گروهى از اهل بصره (لمّا قرب (عليه السلام) منها) در آن محل كه آن حضرت نزديك بصره رسيده بود براى محاربه.

و باعث بر فرستادن او آن بود كه: (يعلم لهم منه حقيقة حاله مع اصحاب الجمل) معلوم كند از براى ايشان از آن حضرت حقيقت حال او با اصحاب جمل و كيفيّت جواز محاربه او با ايشان را.

(لتزول الشّبهة عن نفوسهم) تا زايل شود شبهه نفسانى ايشان در جواز محاربه نمودن به آن گروه‏ (فبيّن له (عليه السلام)) پس روشن گردانيد آن حضرت از براى او (من امره معهم) از امر جواز محاربه خود با ايشان (ما علم به انّه على الحقّ) آن چيزى را كه علم پيدا كرد كليب به آن چيز بر حقيقت آن حضرت و بطلان اصحاب جمل. (ثمّ قال له) بعد از آن فرمود كه: (بايع) بيعت كن با من (فقال انّى رسول قوم) پس به درستى كه من فرستاده گروهيم از مردمان (و لا احدث حدثا) پديد نمى‏كنم كار نوى را بى‏مشورت ايشان (حتّى ارجع اليهم) تا آنكه باز گردم به سوى ايشان و اين كليب كه رسول اهل بصره بود آمده بود نزد آن حضرت تا معلوم نمايد حال او را كه بر شبهه است يا بر حجّت، چون كلام او را شنيد كه بى شايبه شبهه است انقياد نمود و چون از بيعت عذر آورد (فقال (عليه السلام)) پس حضرت فرمود كه (ارايت) خبر ده مرا (لو انّ الّذين ورائك) اگر آن كسانى كه در پس تواند (بعثوك) برانگيزند تو را (رائدا) در حالى كه طالب آب و گياه باشى از براى ايشان (تبتغى لهم) طلب كنى از براى ايشان (مساقط الغيث) مواضع افتادن باران (فرجعت اليهم) پس باز گردى به سوى ايشان (فاخبرتهم) پس خبر دهى به مردمان (عن الكلاء و الماء) از گياه و آب (فخالفوا) پس مخالفت تو نمايند و توجّه نمايند (الى المعاطش و المجادب) به مواضع تشنگى و قحطى (ما كنت صانعا) چه كار خواهى كرد در حال مخالفت اصحاب‏ (قال) گفت (كنت تاركهم و مخالفهم) باشم ترك كننده ايشان و توجّه خواهم كرد (الى الكلاء و الماء) به سوى آب و گياه (فقال له (عليه السلام)) پس حضرت فرمود كه (فامدد اذا يدك) پس فرو گذار اين هنگام دست خود را از براى بيعت (فقال الرّجل) پس گفت كليب (فو اللّه ما استطعت) پس به خدا سوگند كه نتوانستم (ان امتنع) كه امتناع نمايم (عند قيام الحجّة علىّ) نزد قائم شدن برهان بر من (فبايعته (عليه السلام)) پس بيعت كردم با آن حضرت (عليه السلام) (و الرّجل يعرف بكليب الجرمىّ)