تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۳۵ -


و من خطبة له (عليه السلام) خطبه صد و هفتاد و هشتم

و از جمله خطب آن حضرت است‏ (يؤمى‏ء فيها) كه اشاره مى‏كند در آن (الى الملاحم) به واقعات عظيمه و مصايب كبيره. و آن اين است: (و اخذوا يمينا و شمالا) و فرا گرفتند گمراهان امّت طريق يمين و شمال را كه آن طريق افراط و تفريط است (طعنا في مسالك الغىّ) به جهت رفتن در راه‏هاى گمراهى (و تركا لمذاهب الرّشد) و به جهت ترك كردن راه راست كه موصل است به سعادت نامتناهى. آورده‏اند كه اصحاب از آن حضرت پرسيدند از وقت وقوع فتن و استعجال نمودند از استعلام آن حال، فرمود كه باز ايستيد از اين سؤال (فلا تستعجلوا) پس مخواهيد به شتاب (ما هو كائن مرصد) آنچه واقع شونده است و چشم داشته شده از انواع فتنه و عذاب (و لا تستبظؤا) و دير مشمريد (ما يجيى‏ء به الغد) چيزى را كه مى‏آيد به آن فردا، از فتنه‏هاى ظاهره هويدا (فكم من مستعجل بما) پس بسا به شتاب خواهنده به چيزى (ان ادركه) كه اگر دريابد آنرا (ودّ انّه لم يدركه) دوست داشته باشد در نيافتن آنرا (و ما اقرب اليوم) و چه نزديك است به امروز (من تباشير غد) علامات واقعات فردا (يا قوم) اى گروه من (هذا ابّان ورود كلّ موعود) اين زمان وقت وارد شدن و پيدا گشتن هر وعده داده شده است (و دنوّ) و نزديك رسيدن است (من طلعة ما لا تعرفون) از ديدار آنچه نمى‏شناسيد آنرا از قتل و سبى و انواع ستم‏ (الا و انّ من ادركها منّا) بدان به درستى كه كسى كه دريابد آن فتنه‏ها را از ما كه اهل بيتيم (يسري فيها) رود در ظلمت‏هاى آن فتنه (بسراج منير) به چراغى كه روشن سازنده اقطار است استعاره فرموده لفظ «سراج» را از براى كمالات و فضايل نفسانيّه آن زبده اخيار (و يحذوا فيها) و در پى رود در آن فتنه. يعنى در عقب فتنه رود (على مثال الصّالحين) بر مثل صالحان و نيكوكاران (ليحلّ فيها ربقا) تا بگشايد در آن فتنه، گره‏هاى ريسمان را اين مستعار است از براى عقايد باطله‏اى كه بسته شده است در نفوس فئه باغيه، يعنى رفع نمايد شبهات باطله را (و يعتق رقّا) و آزاد كند بنده را از بندگى شهوات مضلّه (و يصدع شعبا) و بشكافد آنچه بهم پيوسته از منكرات قبيحه (و يشعب صدعا) و به هم پيوندد آنچه شكافته شده باشد از اعتقادات حقّه. و اين محل ربق و معتق رقّ (في سترة عن النّاس) در پوشش است از مردمان، يعنى پنهان است از نظر ايشان (لا يبصر القائف اثره) نبيند كسى كه در پى او رفته باشد اثر و نشانه او را (و لو تابع نظره) و اگر چه پى در پى كار فرموده باشد نظر خود را در ابصار.

مراد آن است كه نشناسد او را هيچ كس و اگر چه متعاقب و متتابع، طلب او كند، مگر شخصى كه امام (عليه السلام) بشناساند به او نفس خود را (ثمّ ليشحذنّ فيها قوم) پس از آن تيز ساخته شود در آن فتنه‏هاى خونخوار ذهن‏هاى گروهى از براى اخذ علوم و اسرار (شحذ القين) همچو تيز ساختن آهنگر (النّصل) شمشير را (تجلى بالتّنزيل) جلا داده شود به نور قرآن (ابصارهم) ديده‏هاى ايشان (و يرمى بالتّفسير) و انداخته شود تفسير قرآن و تبيين آن (في مسامعهم) در مواضع سمع‏هاى مردمان (و يغبقون) و بياشامند ايشان در شبانگاه (كأس الحكمة) جام حكمت را كه علوم شرعيّه است (بعد الصّبوح) بعد از آنكه آشاميده باشد در نقطه چاشتگاه لفظ «غبوق» و «صبوح» كنايتند از تعلّم علوم دينيّه بر سبيل دوام ممارست ايشان در آن به اهتمام تمام به ارشاد امام (عليه الصّلوة و السّلام).

منها خطبه صد و هفتاد و نهم

(و طال الامد بهم) و دراز كشيد غايت كار و نهايت روزگار به اهل جاهليّت بى استبصار (ليستكملوا الخزى) تا آنكه تمام گردانيدند رسوايى خود را در انواع فسق و فجور (و يستوجبوا الغير) و مستوجب شدند به تغيّر حال كه: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ» (حتّى اذا اخلولق الاجل) تا آنكه كهنه شد يعنى منقضى گشت عهد اين اجل (و استراح قوم الى الفتن) و راحت يافتند گروهى از ايشان به فتنه‏ها و حيل (و اشتالوا عن لقاح حربهم) و دم برداشتند از براى آبستن شدن جنگ و جدل.

يعنى آماده ساختند نفس‏هاى خود را از براى حرب همچنانكه شتر ماده آماده شود از براى آنكه بر جهد بر او جمل (لم يمنّوا على اللّه) منّت ننهادند صحابه كبار بر آفريدگار ضمير راجع است به ذكر سبق صحابه- در اين خطبه- يعنى منّت ننهادند صحابه كبار بر آفريدگار.

(بالصّبر) به سبب شكيبايى نمودن در كارزار (و لم يستعظموا) و بزرگ نشمردند (بذل انفسهم) فدا كردن جان‏هاى خود را (فى الحقّ) در اظهار حق به جهت رضاى كردگار (حتّى اذا وافق وارد القضاء) تا آنكه چون موافق شد فرود آمده قضاى الهى (انقطاع مدّة البلاء) به بريده شدن زمان بلاى جاهليت در حين قوّت اسلام به هجرت (حملوا) برداشتند معاونان حضرت رسالت (بصائرهم) سپرهاى جماعتى كه ايمان نداشتند به حضرت عزّت (على اسيافهم) بر سرهاى شمشيرهاى خود (و دانوا لربّهم) و نزديك شدند به نزد پروردگار خود، يعنى فرمانبردارى كردند مر او را (بامر واعظهم) به فرموده پند دهنده خود كه رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است (حتّى اذا قبض اللّه) تا آنكه چون قبض كرد خداى تعالى (رسوله (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) روح رسول خود را (رجع قوم) بازگشتند گروهى (على الاعقاب) بر پاشنه‏هاى خود به ارتداد (و غالتهم السّبل) و هلاك ساخت ايشان را طرق باطله مشتبهه (و اتّكلوا على اللّوايح) و اعتماد كردند بر شبهه‏هاى در آمده در خواطر ايشان (و وصلوا غير الرّحم) و پيوستند به غير خويشان پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) (و هجروا) و دورى گزيدند (السّبب الّذي امروا بمودّته) به سببى كه مأمور شده بودند به دوستى آن. كقوله تعالى: «ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا» (و نقلوا البناء) نقل كردند و بگردانيدند بناى دين را (عن رصّ اساسه) از استوارى بنياد خودش (فبنوه في غير موضعه) پس بنا كردند در غير موضعش و اين اشارت است به آنچه ابوبكر و عمر و عثمان كردند بعد از رحلت حضرت رسالت (صلّى الله عليه وآله وسلّم). چه بناى خلافت را كندند از محل خود و بنياد نهادند در موضعى بى جايگاه و نترسيدند از زخم دعاى «و عاد من عاداه». (معادن كلّ خطيئة) آن گروه كان‏هاى هر گناهند از ضلالت و اضلال (و ابواب كلّ ضارب في غمرة) و درهاى هر در آمده در شدّت فتنه جهالت و ضلالت استعاره فرموده از براى ايشان لفظ ابواب را به اعتبار آنكه مبادى شبهه و آراء فاسده بودند. (قد ماروا فى الحيرة) به تحقيق كه متردّد بودند در وادى سرگردانى و گمراهى (و ذهلوا عن السّكرة) و غافل بودند در بيهوشى جهالت از مآل و عاقبت (على سنّة من ال فرعون) بر طريقه آل فرعون يعنى همچنانكه قبطيان، بنى اسرائيليان را ضعيف شمردند و بر ايشان ستم مى‏كردند و غافل بودند از عاقبت كار، تا آنكه مآل ايشان به غرق كشيد در دنيا و به حرق در عقبى مخالفان و دشمنان اهل بيت نيزد در اين سرا به طعن گرفتار شدند و در آن سرا به رسوايى تمام داخل شدند در نار. (من منقطع) ايشان از جمله كسانيند كه منقطع و بريده‏اند از عقبى (الى الدّنيا راكن) به سوى متاع دنيا مايل و به دار فنار مستأنس. چه غصب‏ خلافت ايشان به جهت اعتلاى قدر و رفعت خودشان بود در اين جهان (او مفارق) يا ايشان از قبيل جماعتى هستند كه مفارقت كننده‏اند از راه حق و يقين (للدّين مباين) و مر دين خدا را جدا شونده

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه صد و هشتادم

مدار اين خطبه در مدح سيّد بشر است و نصيحت اهل عرب و ذكر ملاحم.

(و استعينه) و يارى مى‏خواهم از يزدان (على مداحر الشّيطان) بر مواضع راندن شيطان (و مزاجره) و بر اماكن بازداشتن او از طاعت رحمان (و الاعتصام) و بر چنگ در زدن (بحبل اللّه من حبائله) از ريسمان‏هاى دام مكر او (و مخاتله) و مواضع فريب او (و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله) و گواهى مى‏دهم كه محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بنده و فرستاده او است (و نجيبه و صفوته) و مختار و برگزيده او است (لا يوازي فضله) برابر كرده نمى‏شود فضل او به فضل ديگران، زيرا كه فضل او را مثل نيست در هر دو جهان (و لا يجبر فقده) و جبر و اصلاح كرده نمى‏شود ناياب شدن او در دوران، زيرا كه بى‏نظير است در ميان عالميان (اضاءت به البلاد) روشن شد به وجود با جود او شهرها به نور ايمان (بعد الضّلالة المظلمة) بعد از گمراهى ظلمانى (و الجهالة الغالبة) و نادانى به افراط و غلبگى‏

(و الجفوة الجافية) و غلظتى در غايت غلظت و درشتى كه آن كفر است و بت پرستى (و النّاس يستحلّون) اين جمله حاليّه است از فاعل اضاءت يعنى اضاءت بلاد به وجود او در حالتى بود كه مردمان حلال مى‏شمردند (الحريم) كار حرام و ناشايست را (و يستذلّون الحكيم) و خوار مى‏شمردند راست گفتار درست كردار را (يحيون على فترة) زندگانى مى‏كردند در زمان انقطاع پيغمبران (و يموتون على كفرة) و مى‏ميرند بر كفر و طغيان (ثمّ انّكم معشر العرب) پس از آن شما اى اهل عرب (اعراض بلايا) نشان‏هاى سهام بلايا و فتنيد (قد اقتربت) كه نزديك رسيده است ظهور آن بر وجهى كه موعود شده‏ايد به آن (فاتّقوا سكرات النّعمة) پس بپرهيزيد از غفلت‏ها و بيهوشى‏هايى كه از ممرّ تنعّم سانح شود. چه آن مقتضى تغيّر و زوال نعمت است. (و احذروا بوائق النّقمة) و حذر كنيد از شدّت‏هاى عقوبت (و تثبّتوا في قتام العشوة) و درنگ كنيد در غبار ظلمت شبهه. يعنى مرويد در تاريكى شبهه. (و اعوجاج الفتنة) و كجى‏هاى فتنه و بليّه بنى‏اميّه (عند طلوع جنينها) نزد ظاهر شدن آنچه در شكم فتنه است اين كنايت است از صغر آنچه ظاهر مى‏شود از فتنه اوّل بار (و ظهور كمينها) و پديد آمدن آنچه پنهان است از فتنه و بلا در بلاد، و اين اشارت است به ظهور انواع فتن از مكمن غيب، دوّم بار.

(و انتصاب قطبها) و نزد راست ايستادن فتنه در ميان عباد (و مدار رحاها) و نزد انتصاب محل دوران آسياى فتنه و بليّه.

اين مستعار است از براى صاحب فتنه كه داعى مردمان باشد به آن، و «انتصاب» كنايت است از قيام او به آن، و «مدار» اشارت است به اجتماع خلقان بر آن (تبدء في مدارج خفيّة) ظاهر شود آن فتنه در راه‏هاى پنهان. كه آن سينه‏هاى بنى اميّه و مردان است. (و تؤل الى فضاعة جليّة) و باز گردد به شناعت آشكار و شدّت قبح بيشمار (شبابها) نموّ و افزونى فتنه (كشباب الغلام) همچو نمو كودك است در اشتعال حرارت غريزى (و اثارها) و نشانه‏هاى آن فتنه (كاثار السّلام) همچو نشان و جراحت‏هاى سنگ‏ها است (تتوارثها الظّلمة) ميراث مى‏برند آن فتنه را ستمكاران (بالعهود) به عهدها و پيمان يعنى هر يكى بعد از خود ديگرى را ولى عهد خود مى‏سازد در تمشيه فتنه (اوّلهم قائد لاخرهم) اوّل ايشان كشنده آخر ايشان است (و اخرهم مقتد باوّلهم) و آخر ايشان پيروى كننده است به اوّل ايشان در عصيان و طغيان (يتنافسون فى الدّنيا دنيّة) رغبت مى‏كنند در متاع دنياى پست و بى‏مقدار (و يتكالبون على جيفة مريحة) و بر هم مى‏جهند و خصومت مى‏كنند بر مردار بوى دهنده (و عن قليل يتبرّء التّابع) و از پس اندك زمانى بيزارى گزيند پيروى كننده (من المتبوع) از پيروى كرده شده (و القائد) و كشنده (من المقود) از كشيده شده (فيتزايلون) پس پراكنده شوند از يكديگر

(بالبغضاء) به عداوت و دشمنى (و يتلاعنون) و لعنت كنند يكديگر را (عند اللّقاء) نزد ملاقات ايشان به يكديگر (ثمّ يأتى بعد ذلك) پس از آن بيايد بعد از انقراض دولت بنى اميّه (طالع الفتنة) فتنه و بليّه طلوع نماينده از كتم عدم (الرّجوف) كه بسيار مضطرب و متزلزل باشد (و القاصمة الزّحوف) و شكننده تند رونده كه امور عالم از آن به پيچ و تاب آيد.

و آن فتنه آخر الزّمان است، يعنى خروج ترك از چين و خروج دجّال از اصفهان از زير زمين، و بعضى گفته‏اند مراد خروج حجاج بن يوسف است يا خلفاى عبّاسيّه امّا قول اوّل اصح است. و به اىّ حال چون اين فتنه ظاهر شود (فتزيغ قلوب) پس ميل كنند به باطل دل‏هاى رجال (بعد استقامة) پس از راست ايستادن آن قلوب در جميع احوال (و تضلّ رجال) و گمراه شوند مردمان (بعد سلامة) پس از سلامتى ايشان در راه خالق متعال (و تختلف الاهواء) و مختلف شوند آرزوها (عند هجومها) نزد هجوم آن فتنه در زمان استقبال (و تلتبس الاراء) و پوشيده و شوريده شود انديشه‏ها (عند نجومها) نزد ظهور آن فتنه مالامال (من اشرف لها) هر كه مطّلع گردد مر دفع آن فتنه را و مقاومت نمايد در آن (قصمته) بر مى‏كند و نابود مى‏سازد او را به شدّت (و من سعى فيها) و هر كه سعى كند در حصول آن (حطمته) بر كند او را و برساند به سرحدّ هلاكت. مراد آن است كه قائم و مقاوم، هر دو هلاك شوند به انواع حسرت. (يتكادمون فيها) بگزند و مضرّت و ايذا رسانند مردمان آن روزگار يكديگر را در آن فتنه‏

(تكادم الحمر فى العانة) همچو گزيدن و ايذاء رسيدن حمارهاى وحشى يكديگر را در رمه (قد اضطرب معقود الحبل) به تحقيق كه متزلزل و متحرّك شود ريسمان بسته شده.

مراد آن است كه انتظام دين اسلام متلاشى و متفرّق شود در آن فتنه (و عمى وجه الامر) و پوشيده شود روى كار مصالح روزگار (تغيض فيها الحكمة) ناقص شود و نابود گردد در آن فتنه، علم و عمل (و تنطق فيها الظّلمة) و گويا شوند در آن ستمكاران و اهل جدل (و تدقّ اهل البدو) و بكوبد آن فتنه، اهل باديه را (بمسحلها) به حلقه آهنين لجام خود (و ترضّهم) و خرد و مرد كند ايشان را (بكلكلها) به سينه نافرجام خود تشبيه فرموده فتنه را به فرس سركش و استعاره تخييليه كه آن دقّ و رضّ است كه ملايم مشبّه به است از براى او آورده، و چون حال بر اين منوال باشد (تضيع في غبارها الوحدان) و ضايع و تباه شوند در غبار آن فتنه تنها روندگان (و يهلك في طريقها الرّكبان) و هلاك گردند در راه آن فتنه سواران (ترد بمرّ القضاء) وارد شود آن فتنه و فرود آيد به دشوارترين قضاء خدا، چون قتل و انواع بلوى (و تحلب عبيط الدّماء) و بدو شد آن فتنه روزگار، خون‏هاى خالص تازه را (و تثلم منار الدّين) و رخنه كند نشانه‏هاى دين را و اين مستعار است از براى ائمه دين. يعنى شهادت يابند در اين فتنه ائمه شرع سيّد المرسلين (و تنقض عقد اليقين) و درهم شكند و خورد كند آن فتنه، عقدهاى يقين را در ميان اهل ايمان. يعنى بر طرف سازد آنچه منعقد شده در نفوس از اعتقادات متيقّنه. (تهرب منها الاكياس) بگريزند از آن فتنه صاحبان عقل و آراء صحيحه‏ (و تدبّرها الارجاس) و تدبير كنند و به اصلاح آورند آن فتنه را متنجّسان و پليدان (مرعاد مبراق) ايشان در تهديد و تخويف آلت رعد و آلت برقند. (كاشفة عن ساق) آن فتنه كشف كننده است جامه را از ساق خود.

اين كنايت است از اقبال فتنه به سرعت و شتاب‏زدگى، مثل كسى كه دامن برزند در طلب امرى ضرورى. (تقطع فيها الارحام) بريده شود در آن فتنه، خويشاوندى‏هاى ذوى الارحام (و يفارق عليها الاسلام) و مفارقت كند بر آن فتنه دين اسلام (بريّها سقيم) برى بودن كسى از آن فتنه بيمار است و به انواع محن گرفتار (و ظاعنها مقيم) و رونده و گريزنده آن ايستاده.

يعنى كسى كه خلاصى جويد از آن مساعدت نكند او را، زمان و كسى كه گريزد از آن نجات نيابد از دست آن. نعوذ باللّه من هذه الفتنة في اخر الزّمان

منها خطبه صد و هشتاد و يك

و از جمله آن خطبه مذكوره است كه اخبار مى‏فرمايد از حال مؤمنان آن زمان و مى‏گويد كه مؤمنان در آن زمان واقع شده باشند (بين قتيل مطلول) ميان كشته شده‏اى كه خون او نجويند (و خائف مستجير) و ميان ترسنده زينهار خواهنده كه از شجاعت او نگويند و نام او نبرند (يختلون) فريب داده شوند (بعقد الايمان) به بستن سوگندها (و بغرور الإيمان) و مغرور ساختن به ايمان آوردن.

يعنى اهل فتنه پيمان بندند با مؤمنان كه ضرر نرسانند ايشان را و در مقام ايذا نباشند و اظهار ايمان كنند به ايشان و به اين پيمان نار است، و قول نار است، ايشان را فريب داده هلاك گردانند و از بلده وجود به صحراى عدم رسانند. و هر گاه شما در آن روزگار باشيد فريب از ايشان مخوريد (فلا تكونوا انصاب الفتن) پس مباشيد به پاى داشت‏هاى فتنه‏ها (و اعلام البدع) و نشانه‏هاى بدعتها، يعنى رؤساى فتنه و امراى بدع مباشيد (و الزموا ما عقد عليه) و ملازم شويد چيزى را كه بسته شده بر آن (حبل الجماعة) ريسمان عهدهاى جماعت كه آن الفت مردمان است به دين اسلام.

يعنى متمسّك شويد به حبل المتين دين الهى و شريعت حضرت رسالت پناهى (و بنيت عليه) و به آنچه بنا كرده شده است بر آن (اركان الطّاعة) ركن‏هاى طاعت و عبادت (و اقدموا على اللّه) بياييد و داخل شويد بر خداى تعالى (مظلومين) در حالتى كه ستم رسيده باشيد (و لا تقدموا عليه) و مياييد بر او (ظالمين) در حينى كه ستم كننده باشيد بر خلقان.

مراد نه امر است به انظلام، زيرا كه آن از جمله رذالت و مهانت نفس است بلكه مدّعا آن است كه چون تعارض كنند ظالميّت و مظلوميّت پس مظلوميّت اولى است نزد عجز از مقاومت نه نزد قوّت مقاومت چه آن از رذايل است. (و اتّقوا مدارج الشّيطان) و بپرهيزيد از راه‏هاى شيطان (و مهابط العدوان) و مواضع فرود آمدن عدوان و طغيان كه مظالم است (و لا تدخلوا بطونكم) و در مبريد در شكم‏هاى خويش‏ (لعق الحرام) لقمه‏هاى حرام (فانّكم) پس به درستى كه شما (بعين من حرّم عليكم المعصية) در نظر كسى هستيد كه حرام كرد بر شما گناه را (و سهّل لكم سبيل الطّاعة) و آسان كرد از براى شما راه طاعت را يعنى چونكه عالم السّر كه محرّم معصيت است علم دارد به جزئيّات احوال شما، پس از معصيت محترز شويد و از مظالم اجتناب نماييد.

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه صد و هشتاد و دوّم

مدار اين خطبه بر تعداد صفات كمال الهى است و ذكر انتقال خلافت از موضع به موضع طبيعى و نصيحت امّتان حضرت رسالت پناهى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) (الحمد للّه) سپاس و ستايش بى‏قياس مر خداى را است (الدالّ على وجوده) كه راه نماينده است بر هستى خود (بخلقه) به آفريدن خلقان خود زيرا كه امكان صنايع، دلالت بر وجود صانع مى‏كند و صفات ممكنات دلالت تمام دارد بر صفات كامله آن ذات و ديگر آنكه ايجاد دالّ است بر قدرت و قدرت متحقّق نمى‏شود مگر در كسى كه متّصف به صفت وجود باشد. (و بمحدث خلقه على ازليّته) و ديگر راه نماينده است به واسطه مخلوقات محدثه خود بر ازليّت و سرمديّت خود.

زيرا كه وجود حوادث دليل است بر انتهاى ايشان به واجب الوجود و وجوب وجود دليل است بر ازليّت و سرمديّت معبود، چه حوادث را ناچار است از نهايتى كه منتهى شوند به سوى آن، پس اگر فاعل آنها محدث باشد لازم مى‏آيد كه حوادث‏ را نهايتى نبود و اين محال است، پس لابدّ است حوادث را از نهايتى كه قديم باشد.

فحينئذ حدوث مخلوق، دالّ بر ازليّت خالق باشد. (و باشتباههم على ان لا شبه له) و ديگر دلالت كننده است واجب الوجود به مانند بودن مخلوقات به يكديگر بر آنكه هيچ مانندى نيست مر او را.

زيرا كه اگر او را شبه و مانند مى‏بود بى شبهه از اجناس معقوله مى‏بود و آنچه معقول است سواى قديم تعالى منحصر است در جوهر و عرض و دليل دلالت كرده بر حدوث آنها پس هر گاه معقولى كه غير واجب الوجود است محدث باشد و غير معقول ممتنع الاثبات پس جايز نباشد كه در موجودات قديمى باشد. مانند او سبحانه (لا تستلمه المشاعر) در نمى‏يابد او را حواس زيرا كه او در جهت و طرف نيست تا مشاهده تواند شد به مشاعر از جهت عدم احتياج او به غير و هر گاه او در جهتى مخصوص نباشد پس غافل نباشد از جهات ديگر بلكه عالم باشد به كلّ جهات و معلومات. چنانكه مى‏فرمايد كه: (و لا تحجبه السّواتر) و مانع نمى‏شود او را پوشاننده‏ها از عناصر و افلاك. بعد از آن اشاره مى‏فرمايد به دليل مدّعيات خمسه به قول درر نثار خود كه (لافتراق الصّانع و المصنوع) يعنى از جهت ممتاز بودن هر يك از آفريننده و آفريده شده به جهت خاص و صفات اختصاص (و الحادّ و المحدود) و به سبب بينونت هر يك از نهايات پديد كننده و نهايت كرده شده (و الرّبّ و المربوب) و جدا شدن هر يك از پرورنده و پروريده شده مراد آن است كه هر يك از صانع و مصنوع را صفاتى هست كه مخصوص است‏ به آن و به سبب آن مفارق غير خود شده. و تقدير حجّت بر اين وجه است كه مخلوقيّت و حدوث و اشتباه و محسوس به مشاعر و حجب به سواتر از صفات مختصّه مصنوع و محدود و مربوب است، چنانچه آنفا سمت ذكر يافته پس صانع و حادّ و ربّ منزّه باشد از آن. و تفصيل اين در خطبه اوّل سمت تحرير يافته. (الأحد لا بتأويل عدد) اين صفت بعد از صفت است. يعنى شكر و سپاس مر خداى را كه يكى است نه به تعبير كردن به عدد و شمار كه مبدأ كثرت است. چه او واحد حقيقى نه واحد عددى (و الخالق لا بمعنى حركة و نصب) و آفريننده است نه به معنى حركت و تعب.

زيرا كه حركت و تعب منحصر است در اجسام. چه فاعل هر گاه كه جسم است واقع مى‏شود بدايت افعال او به تحريك نفس او و چون حركات متوالى شد منجر مى‏شود به رنج و تعب و مشقّات و اين مقصور است بر جسميّت، چنانكه در خطبه اول سمت ذكر يافت. (و السّميع لا باداة) و شنوا است نه به آلت گوش (و البصير لا بتفريق الة) و بينا است نه به متفرّق ساختن نور آلت بينايى.

زيرا كه اگر سميع به آلت باشد و بصير به تفريق آلت هر آينه محتاج باشد به آن و او سبحانه مستغنى است از ما سوى و غير او است كه محتاج است به اشياء (الشّاهد لا بمماسّة) و حاضر است به اشياء نه به ملاصقه و مجاوره او به آنها.

زيرا كه معنى حضور در بارى تعالى آن است كه او عالم است به جميع اشياء. و اين مقتضى مجاورت و مماسّه نيست. (و البائن لا بتراخي مسافة) و جدا است از اشياء نه به دورى راه. (و الظّاهر لا برؤية) و آشكار است نه به ديدن ابصار (و الباطن لا بلطافة) و پنهان است نه به سبب لطافت مقدار.

زيرا كه اينها صفات مخصوصه اجسام است.

(بان من الاشياء بالقهر لها) جدا است او سبحانه از اشياء به قهر كردن، به كمال غلبه و استيلا مر آنها را.

(و القدرة عليها) و به توانايى بر آنها (و بانت الاشياء منه) و جدايند اشياء از او (بالخضوع له) به فروتنى نمودن از براى ذات بى‏همتاى او (و الرّجوع اليه) و بازگشتن به سوى او در انتها (من وصفه فقد حدّه) كسى كه وصف كرد او را پس به تحقيق كه حدّ و نهايت پديد آورد او را.

چه توصيف بى‏اشاره و همى و عقلى معقول نيست و اشارت به تحديد و تعيين مشار اليه مقبول عقول، نه چنانكه در خطبه اوّل مذكور شد. (و من حدّه فقد عدّه) و هر كه حدّ پديد كرد، پس به تحقيق كه در شمار آورد او را (و من عدّه فقد ابطل ازله) و كسى كه در شمار آورد او را باطل گردانيد ازليّت او را.

زيرا كه حدود مخصوص است به منقسم محدود و آن مستلزم حدوث و امكان است و واجب تعالى منزّه است از آن، اين كلام اشارت است به نفى صفات متغايره از آن ذات. چه صفات او اگر حادث باشند پس لازم آيد كه ذات واجب تعالى محلّ حوادث باشد و اگر قديم باشند تعدّد قدماى ازلى لازم مى‏آيد و اين منافى وحدت است. (و من قال كيف) و هر كه گفت او چگونه است (فقد استوصفه) پس به تحقيق كه خواست وصفيّت او را (و من قال اين) و هر كه گفت او كجا است (فقد حيّزه) پس به تحقيق كه مكان پيدا كرد از براى او (عالم اذ لا معلوم) دانا بود وقتى كه نبود هيچ معلومى (و ربّ اذ لا مربوب) و پرورنده بود هنگامى كه نبود هيچ پروريده شده (و قادر اذ لا مقدور) و توانا بود در حينى كه نبود هيچ مقدورى، زيرا كه اين صفات عين ذاتند و مغايرند بالاعتبار

منها خطبه صد و هشتاد و سوم

(قد طلع طالع) به تحقيق كه طلوع كرد و روى به ظهور آورد بر آمده و بلند شده.

مراد خلافت آن حضرت است كه به وى انتقال يافت. (و لمع لامع) و درخشيد درخشنده‏اى كه آن ظهور نور عدالت ان حضرت است (و لاح لائح) و تابيد تابنده‏اى كه آن امارات فتنه‏اى است كه در عهد وى روى نمود (و اعتدل مايل) و معتدل و راست شد ميل كننده به ضلالت. مراد خلافت است كه ميل كرده بود به انحراف در زمان شيوخ ثلاثه خرافت شعار (و استبدل اللّه) و بدل كرد حق سبحانه و تعالى (بقوم قوما) به گروه پيشين كه مدّعيان خلافت بودند به گروه پسين كه آن حضرت است و اولاد امجاد او.

يعنى حق تعالى بدل ساخت باطل را به حق كه- وَ قَدْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» (و بيوم يوما) و استبدال فرمود به روز ماضى روز زمان حال (و انتظرنا الغير) و انتظار كشيديم و چشم داشتيم گردش روزگار را (انتظار المجذب المطر) همچو انتظار كشيدن قحط رسيده به باران.

غرض انتظار حق بود كه در مركز خود قرار گيرد. (و انّما الائمّة قوّام اللّه) و به درستى كه ائمه اثنى عشر عليهم الصّلوة و السّلام ايستادگانند به امر خداى تعالى (على خلقه) بر آفريدگان او (و عرفاؤه على عباده) و شناسايى اويند بر بندگان او، چه ايشان حق را به بندگان مى‏شناسانند. (لا يدخل الجنّة) داخل نمى‏شود در بهشت جاودان (الّا من عرفهم) مگر كسى كه شناسد حقّ ايشان را به اين طريق كه اعتقاد كند عصمت و طهارت ايشان را و به آنكه بعد از رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) امام بر حق و خليفه مطلق بلا فصل امير المؤمنين (صلوات اللّه عليه) و بعد از وى يازده فرزند معصوم وى عليهم الصّلوة و السّلام يكى بعد از ديگرى و امام دوازدهم خاتم و قائم ايشان است و صاحب الزّمان است و بالفعل زنده است تا زمان موعود. و مؤيّد اين است حديث رسالت پناه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليّة» يعنى كسى كه مرد و نشناخت امام زمان خود را مرده است همچو مردن زمان جاهليّت كه زمان كفر است. پس دخول در جنّت موقوف باشد بر آنكه مكلّف بشناسد حقيقت ايشان را به آنكه امامان مفترض الطاعة و واجب العصمتند (و عرفوه) و بشناسند ائمه هدى را به محبّت و ايمان، و تبرّاى او از دشمنان ايشان (و لا يدخل النّار) و داخل نمى‏شود در آتش سوزان (الّا من انكرهم) مگر كسى كه نشناسد منصب ايشان را بر وجه مذكور (و انكروه) و نشناسد ايشان او را بر طريق مسطور (انّ اللّه قد خصّكم بالاسلام) به درستى كه خاص گردانيد خداى تعالى شما را به اسلام (و استخلصكم له) و پاك گردانيد شما را از براى اسلام در ميان انام (و ذلك) و اين خصوصيّت و استخلاص (لانّه اسم سلامة) به جهت آن است كه اسلام نام سلامت است در دنيا از قتل و اسر و غارت و در عقبى از نكال و عقوبت.

(و جماع كرامة) و گرد آورنده انواع كرامت است و بزرگوارى در جنّت. زيرا كه مدار اسلام بر تعليم فضايل است و پاكى از رذايل، و عقيده صحيح و اخلاق حسنه و اسباب نجاتند در آخرت‏ (اصطفى اللّه لكم) برگزيد حق سبحانه و تعالى از براى شما (منهجه) راه راست خود را كه اسلام است (و بيّن حججه) و بيان كرد دلايل و براهين واضحه آنرا (من ظاهر علم) از ظاهر علم او (و باطن حكم) و حكم باطن او كه قرآن است، چه اكثر حكم شريعت مستخرج از بواطن كلام عزيز حضرت عزّت است (لا تفنى غرايبه) فانى نمى‏شود احكام غريبه او (و لا تنقضي عجائبه) و به سر نمى‏آيد مسائل عجيبه او (فيه مرابيع النّعم) در او است باران‏هاى بهارى نعم. يعنى علوم و حكم كه محيى زمين قلوب موات بنى آدم است. (و مصابيح الظّلم) و در او است چراغ‏هاى ظلمت‏هايى كه بدان راه يابند در تاريكى جهالت (لا تفتح الخيرات) گشوده نمى‏شود ابواب خيرات دو جهان (الّا بمفاتحه) مگر به كليدهاى قرآن (و لا تكشف الظّلمات) و كشف نمى‏شود حجاب ظلمت‏هاى نفسانى.

(الّا بمصابيحه) مگر به چراغ‏هاى نور افروز قرآن (قد احمى حماه) به تحقيق كه نگه داشت حضرت سبحان محرّمات قرآن را از تحريف و تغيير بنى اميّه و عبّاسيّه (و ارعى مرعاه) و رويانيد چراگاه آنرا. كه آن اشياء مباحه است كه حلال گردانيده است آنرا به ارشاد قرآن. (فيه شفاء المشتفي) در او است شفاى شفا يابنده (و كفاية المكتفى) و كفايت مهمّات كفايت نماينده