تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۳۴ -


و من خطبة له (عليه السلام) خطبه صد و هفتاد و سوم

مدار اين خطبه بر ذمّ دنيا است و حث عباد بر كسب زاد عقبى (ايّها النّاس) اى گروه مردمان (انّما انتم في هذه الدّنيا) جز اين نيست كه شما در اين سراى فانى (غرض تنتضل فيه المنايا) هدفى كه تير اندازند در او مرگ‏ها. يعنى شما بوته‏ تير مرگيد (مع كلّ جرعة شرق) با هر آشاميدنى از شراب، دنياى سراب اندوهى است در گلو جسته (و في كلّ اكلة غصص) و در هر خورش او محنت‏ها و الم‏هايى است گلو گيرنده (لا تنالون منها نعمة) نمى‏رسد از دنياى پر خطر به نعمتى (الّا بفراق اخرى) مگر به جدا شدن از نعمت ديگر چه لذّات دنيا ممكن نيست كه مجتمع شود در انسان، زيرا كه آن لذّات حاصل مى‏شوند به طريق حواسّ مختلفه، پس نزد توجّه نفس به تحصيل نوعى از آن و اشتغال او به آن، محروم مى‏نمايد از نوع ديگر به خلاف نعمت اخرويّه (و لا يعمّر معمّر منكم) و زندگانى داده نمى‏شود دراز عمرى از شما (يوما من عمره) روزى از زندگانى او (الّا بهدم اخر من اجله) مگر به ويران كردن ديگرى از مدّت عمر او، زيرا كه طول عمر نسبت به نقص، عمر ديگرى است (و لا تجدّد له) و نو كرده نمى‏شود از براى او (زياده في اكله) زيادتى و افزونى در خوردن او (الّا بنفاد ما قبلها من رزقه) مگر به نيست شدن آنچه پيش از اين زيادتى است از روزى او. (و لا يحيى له اثر) و زنده نمى‏ماند از براى او فرزندان (الّا مات له اثر) مگر كه مى‏ميرد او را فرزندان ديگر (و لا يتجدّد له جديد) و نو نمى‏شود او را نو شده (الّا بعد ان يخلق له جديد) مگر بعد از آنكه كهنه مى‏شود نوى ديگر (و لا تقوم له نابتة) و قائم نمى‏شود از براى او دسته‏اى از گياه (الّا و تسقط منه محصودة) مگر كه مى‏افتد از او درويده خشك شده اين كنايت است از تجدّد چيزى بعد از انعدام چيزى ديگر (و قد مضت اصول) و به تحقيق گذشت اصل‏هايى كه‏ (نحن فروعها) ما فرع‏هاى ايشانيم، يعنى پدرانى كه ما فرزندان ايشانيم (فما بقاء فرع) پس پيداست كه چه باشد بقاى فرع (بعد ذهاب اصله) بعد از رفتن اصل او (منها و ما احدثت بدعة) پديد آورنده نشد بدعتى و راه مضلّى (الّا ترك بها سنّة) مگر كه ترك شد سنّتى و راه حقّى.

زيرا كه بدعت آن است كه پيدا شده باشد بى‏حجّت شرعى در دين، و سنّت افعالى است منصبّه از سجال سيّد المرسلين (صلّى الله عليه وآله وسلّم). و ترك بدعت سنّت است پس ارتكاب بدعت مستلزم ترك سنّت باشد. (فاتّقوا البدع) پس بپرهيزيد از بدعت‏ها (و الزموا المهيع) و لازم شويد به راه روشن واسع كه آن شريعت حضرت خاتم الانبياء (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است. (انّ عوازم الامور) به درستى كه امور عظيمه، يعنى سنن كه در عهد رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بدان مراقبت مى‏كردند و مواظبت مى‏نمودند (افضلها) بهترين و خوب‏ترين عوازم است (و انّ محدثاتها) و به درستى كه امور متجدّده نو پيدا شده (شرارها) بدترين امور است. زيرا كه مخالف دين سيّد المرسلين است.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و هفتاد و چهارم

در كلام آن عالى حضرت است كه فرموده (و قد استشاره عمر بن الخطّاب) در حينى كه مشورت كرد به آن قدوه احباب عمر بن الخطّاب‏ (فى الشّخوص لقتال الفرس بنفسه) در رفتن به محاربه اهل فارس به نفس خود و اين در وقتى بود كه جماعتى از اهل كفره كار مملكت خود را كه نه در دست اهل اسلام بود تفويض يزدگرد شهريار كردند و او. به نهاوند آمده به اطراف مملكت خود فرستاد و مدد طلب كرده صد و پنجاه هزار كس و بعضى گفته‏اند كه دويست هزار مرد بر او جمع شدند و او رستم بن فرّخ زاد را امير لشكر ساخت و به انواع عاطفتش بنواخت تا به حرب لشكر اسلام قيام نمايد. امير كوفه اين حال را دانسته كيفيّت آنرا در نامه ثبت كرد و پيش عمر فرستاد چون نامه به وى رسيد اصحاب كبار خود را طلبيده با ايشان مشورت كرد در باب رفتن خود به محاربه ايشان، بعضى گفتند به رأى خود عمل نماى و عثمان و توابع او گفتند كه رفتن تو اولى است. عمر اين صورت اخير را صواب نديده مشورت كرد به حضرت امير كبير (عليه صلوات اللّه الملك القدير). آن حضرت فرمود: (انّ هذا الامر) به درستى كه اين كار (لم يكن نصره و لا خذلانه) نيست يارى دادن او و فرو گذاشتن او (بكثرة و لا بقلّة) به بسيارى لشكر و نه انبوهى و نه به كمى مردمان. يعنى نصرت اين امر به بسيارى لشكر و خذلان او به كمى لشكر نيست. (و هو دين اللّه الّذي اظهره) و آن امر دين خدايى است كه غالب گردانيد آنرا بر همه اديان (و جنده الّذي اعزّه) و لشكر او است كه عزيز گردانيد آنرا، و در بعضى روايت «اعدّه» است يعنى مهيّا و آماده ساخت آنرا (و امدّه) و قوت داد آنرا بر دشمنان (حتّى بلغ ما بلغ) تا آنكه رسيد به آنچه رسيد از عزّت و كثرت آن در آفاق (و طلع حيث طلع) و طلوع كرد از افق آنجا كه طلوع كرد، يعنى در آفاق جميع عالم بامداد خالق على الاطلاق (و نحن على موعود من اللّه) و ما مستقرّيم بر وعده از خداى تعالى و آن وعده غلبيّت اسلام است بر ساير ملك و اديان و عدم خوف مسلمانان از اهل طغيان و عدوان.

(حيث قال عزّ اسمه: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً») يعنى وعده كرد خداى تعالى آنان را كه گرويدند از شما و كردند كارهاى شايسته كه البته ايشان را خليفه گرداند در زمين كفّار از عرب و عجم همچنانكه خليفه گردانيد آنان را كه بودند پيش از اين. يعنى بنى اسرائيل كه زمين مصر و شام بديشان داده بود تا تصرّف مى‏كردند در آن و هر آينه ممكن و ثابت سازد از براى ايشان دين ايشان را كه پسنديده است و برگزيده از براى ايشان. يعنى دين اسلام مراد آن است كه او را بر همه اديان غالب گرداند و بدل دهد ايشان را از پس ترس ايشان از ادعاى ايمنى را.

حضرت عزّت بعد از اندك زمانى به وعده مؤمنان وفا فرموده جزاير عرب و ديار كسرى و بلاد روم را بر ايشان ارزانى داشت و اميد هست كه جميع اطراف و انحاء مشارق و مغارب به حكم «ليظهره على الدّين كلّه» به حوزه تسخير ملازمان شدّه شرع نبوى و متابعان احكام مصطفوى در آيد.

دم به دم صيت كمال دولت خدّام او *** عرصه روى زمين را سر به سر خواهد گرفت‏

شاهباز همّتش چون بر گشايد بال و پر *** از ثريّا تا ثرى در زير پر خواهد گرفت‏

(و اللّه منجز وعده) و خداى تعالى راست كننده وعده خود است (و ناصر جنده) و يارى دهنده لشكر خود (و مكان القيّم بالامر) و جاى قيام نماينده به كار اسلام كه امام است (مكان النّظام من الخرز) همچو جاى ريسمان است از مهره (يجمعه) كه جمع مى‏كند آنرا (و يضمّه) و انضمام مى‏دهد آنرا به هم (فان انقطع النّظام) پس اگر منقطع و بريده شود ريسمان مهره (تفرّق و ذهب) متفرّق و پراكنده شود مهره‏ها و از هم بپاشد (ثمّ لم يجتمع بحذافيره ابدا) پس جمع نشود به تمامى خود هرگز يعنى همچنانكه نظام كه ريسمان مهره‏ها است جمع مى‏كند و انضمام مى‏دهد آنها را به يكديگر و در حين انقطاع منتشر و پراكنده مى‏شوند از هم امام نيز مثل آن نظام است كه به وجود با جود او مسلمانان بر هيأت اجتماع باقى‏اند و نزد عدم او منتشر و متفرّق مى‏گردند. (و العرب اليوم) و مردمان عرب امروز (ان كانوا قليلا) اگر چه اندك است نسبت به كافران (فهم كثيرون) پس ايشان بسيارند (بالاسلام) به حسب اسلام و ايمان (عزيزون بالاجتماع) عزيز و غالبند به اجتماع و اتّفاق (فكن قطبا) پس باش قطب آسيا كه مدار عليه او است (و استدر الرّحا بالعرب) و بگردان آسيا را به عرب استعاره فرموده لفظ «قطب» را از براى امام و «آسيا» را از براى امور اسلام با حرب. يعنى امور را به گردش در آور يا حرب را داير ساز به معاونت مردمان عرب (و اصلهم دونك) و در آر ايشان را نه خود را (نار الحرب) در آتش محاربه و مقاتله (فانّك ان شخصت) به تحقيق كه تو اگر بيرون روى (من هذه الارض) از اين زمين. يعنى مدينه طيّبه (انتقضت عليك العرب) فرود آيند بر تو عربان يكبار (من اطرافها و اقطارها) از جوانب زمين خود و نواحى آن (حتّى يكون ما تدع ورائك) تا آنكه باشد آنچه وا گذاشته باشى از پس خود (من العورات) از مواضع مخافه بر اسلام و اهل آن‏ (اهمّ اليك) مهم‏تر به سوى تو (ممّا بين يديك) از آنچه در پيش تو است از كارزار، زيرا كه دل‏هاى عرب زياده استقرارى ندارند، پس بسا كه طمع كنند بعد از رفتن تو در خلافت، و امور اسلام هرج و مرج شود و كار به فتنه كشد (انّ الاعاجم ان ينظروا اليك غدا) به درستى كه مردم عجم اگر نظر كنند به سوى تو فردا (يقولوا هذا اصل العرب) گويند كه اين اصل عرب و پيشواى ايشان است (فاذا اقتطعتموه) پس اگر شما پاره پاره كرديد او را (استرحتم) راحت يافتيد و آسوديد (فيكون ذلك اشدّ) پس رفتن تو به محاربه ايشان سخت‏تر باشد از آمدن ايشان به قتال مسلمانان (لكلبهم عليك) از جهت شر و حرص ايشان بر تو (و طمعهم فيك) و به طمع افتادن ايشان در تو و چون عمر گفته بود به امير المؤمنين كه من نمى‏خواهم كه ايشان با ما محاربه كنند از اين جهت مى‏فرمايد در جواب او كه: (امّا ذكرت) پس امّا آنچه ذكر كردى (من مسير القوم) از آمدن اهل فرس (الى قتال المسلمين) به محاربه مسلمانان (فانّ اللّه سبحانه) پس به درستى كه خداى تعالى (هو اكره لمسيرهم منك) مكروه‏تر مى‏شمارد از تو رفتار ايشان را (و هو اقدر على تغيير ما يكره) و او قادرتر است بر تغيير و تحويل آنچه مكروه است بر او. و چون شكايت كثرت اعدا نيز به آن حضرت كرده بود از اين جهت فرمود كه: (و امّا ما ذكرت من عددهم) و امّا آنچه ياد كردى از بسيارى عدد ايشان (فانّا لم نكن نقاتل فيما مضى) پس ما نبوديم كه كارزار مى‏كرديم با كفّار، در زمانى كه پيش از اين زمان بود. يعنى زمان سيّد المرسلين (بالكثرة) به لشكر بسيار (و انّما كنّا نقاتل بالنّصر و المعونة) و جز اين نيست كه محاربه مى‏كرديم به معاونت و نصرت حضرت پروردگار، پس در حرب اعدا توكّل مى‏بايد كرد بر خدا و اصلا نمى‏بايد ترسيدن از كثرت خصماء.

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه صد و هفتاد و پنجم

در اين خطبه ذكر اغراض بعثت مى‏نمايد در معرض مدح حضرت رسالت (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و مى‏گويد كه: (و بعث اللّه محمّدا بالحقّ) پس برانگيخت حق سبحانه و تعالى محمّد بن عبد اللّه را (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به راستى و درستى (ليخرج عباده) تا بيرون آورد بندگان را (من عبادة الاوثان) از پرستيدن بتان (الى عبادته) به سوى عبادت يزدان (و من طاعة الشّيطان) و از فرمان بردن شيطان (الى طاعته) به سوى طاعت رحمان (بقران قد بيّنه) با قرآنى كه بيان كرده است آنرا حق سبحانه (و احكمه) و محكم گردانيده آنرا (ليعلم العباد ربّهم) تا بدانند بندگان پروردگار خود را (اذ جهلوه) وقتى كه نمى‏دانستند او را (و ليقرّوا به) و تا اقرار كنند به آفريدگان خود (بعد اذ جهدوه) بعد از آنكه جاهد بودند به او و منكر وحدانيّت او (و ليثبتوه) و تا اثبات كنند وجود او را (فتجلّى سبحانه لهم) پس هويدا كرد حقّ سبحانه از براى ايشان وجود خود را (في كتابه) در كتاب بزرگوار خود (من غير ان يكونوا رأوه) بدون آنكه ديده باشند او را (بما اراهم من قدرته) به سبب آنچه نمود به ايشان از قدرت و توانايى خود به انواع علامات و آثار و به اصناف بدايع محكمه استوار. (و خوّفهم من سطوته) و ترسانيد ايشان را از شوكت و سلطنت خود تا نافرمانى نكنند و عصيان نورزند (و كيف محق) و چگونه محو و نابود كرد (من محق) آن كسى را كه محو كرد از قرون ماضيه (بالمثلات) به عقوبات نازله (و احتصد من احتصد) و درويد و منقطع ساخت كسى را كه درويد و استيصال نمود (بالنّقمات) به خشم‏ها و غضب‏هاى ربّانيّه (و انّه سيأتى) و به درستى كه زود باشد كه بيايد بر شما (من بعدي) از پس رفتن من به عالم قدس (زمان ليس فيه شى‏ء اخفى من الحقّ) روزگارى كه نباشد در او پوشيده و پنهان‏تر از حق كه طريق هدايت رحمان است (و لا اظهر من الباطل) و نه ظاهرتر از باطل كه راه ضلالت انتساب شيطان است (و لا اكثر من الكذب) و نه بيشتر از دروغ بستن (على اللّه و رسوله) بر خدا و رسول او روايت است از شعبه- كه پيشواى محدّثان است- كه نه عشر حديث دروغ است و افترا. و از دار قطنى منقول است كه نيست حديث صحيح مگر همچو موى سفيد بر اعضاى گاو سياه. و از ابو يوسف قاضى مروى است كه بسيار تفتيش احاديث كردم هشت هزار يافتم چهار هزار از آن دروغ بود جزما، و در دو هزار توقّف داشتم در صحّت و كذبش، و دو هزار از آن صحيح و راست بود (و ليس عند اهل ذلك الزّمان) و نباشد نزد اهل آن زمان (سلعة ابور من الكتاب) متاعى كاسدتر از قرآن (اذا تلى حقّ تلاوته) هر گاه كه بخوانند آنرا چنانكه حق خواندن آن باشد (و لا انفق منه) و نه رواجتر از قرآن (اذا حرّف عن مواضعه) هر گاه كه تحريف و تغيير كرده شود از مواضع آن به حسب اغراض جاهلان (و لا فى البلاد) و نباشد در شهرها (شى‏ء انكر من المعروف) چيزى زشت‏تر از كار شايسته (و لا اعرف من المنكر) و نباشد نيكوتر از كار منكر و نابايسته (فقد نبذ الكتاب) پس به تحقيق كه بيندازند قرآن را (حملته) حاملان او از تأمّل كردن در آن و عمل كردن به آن (و تناساه حفظته) و فراموش گردانند آنرا حافظان آن، به جهت توجّه ايشان به امور شيطان (فالكتاب يومئذ و اهله) پس قرآن در آن روز و اهل آن يعنى آنها كه تابع او باشند (منفيان طريدان) نفى كرده شدگان و راندگان باشند از درها (و صاحبان مصطحبان) و دو مصاحب صحبت گيرنده باشند با يكديگر (في طريق واحد) در يك راه كه آن راه اله است (لا يؤويهما مؤو) جاى ندهد ايشان را جاى دهنده و چون حافظان قرآن و عمل كنندگان به آنچه در او است بر وفق مراد اللّه متّفق باشند و مصاحب با آن كتاب در طريق هدايت، مردمان آن زمان متّفق و مجتمع باشند در سلوك نمودن به وادى ضلالت و جهالت (فالكتاب و اهله في ذلك الزّمان) پس قرآن و تابعان او در آن زمان (فى النّاس) در ميان مردمان باشند به صورت و ابدان (و ليسا فيهم) و نباشند به حسب معنى در ميان ايشان (و معهم) و با ايشان باشند ظاهرا (و ليسا معهم) و نباشند با ايشان باطنا (لانّ الضّلالة لا توافق الهدى) زيرا كه ضلالت موافق نيست با هدايت، پس جمع نشوند در محلّ واحد كه قلب است (و ان اجتمعا) و اگر چه مجتمع شوند در يك زمان (فاجتمع القوم على الفرقة) پس مجتمع و متّفق باشند قوم آن روزگار بر جدا شدن از شريعت سيّد مختار (و افترقوا عن الجماعة) و جدا باشند آن جماعت باطله از جماعت محقّه. (كانّهم ائمّة الكتاب) گوييا ايشان امامان كتابند (و ليس الكتاب امامهم) و نيست كتاب امام ايشان (فلم يبق عندهم) پس باقى نماند نزد ايشان (منه) از آن كتاب (الّا اسمه) مگر نام او (و لا يعرفون الّا خطّه و زبره) و نشناسند مگر خط و كتابت او نه معانى و احكام او (و من قبل ما مثّلوا بالصّالحين) «ما» ماى مصدريّه است و مرفوع المحلّ است به ابتدائيه و خبر او قبل از او است كه «و من قبل» است يعنى: از پيش است مثله نمودن و عقوبت كردن ايشان به صالحان (كلّ مثلة) به جميع انواع عقوبت مراد آن است كه مقدّم است زمان عقوبت كردن ايشان نسبت به زمان كسانى كه باشند بعد از ايشان بر سيرت ايشان، اين كلام اشارت است به افعال ناشايسته امرا و ولات بنى اميّه مثل ذو الكلاع حميرى و بسر بن ارطاة فهرى و عبيد اللّه زياد و حجّاج و غير ايشان كه با شيعه آن حضرت عقوبت مى‏كردند و ايذا مى‏رسانيدند و به ظلم و ستم مى‏كشتند در بلاد حجاز و يمن و ساير اطراف زمين، حاصل كه عقوبت كردن اين گروه طاغيه باغيه، مقدّم است نسبت به زمانى كه بعد از ايشان باشد.

(و سمعوا صدقهم على اللّه) و ديگر مقدّم است ناميدن ايشان صدق صالحان را بر خداى تعالى (فرية) دروغ و بهتان (و جعلوا فى الحسنة) و گردانيدند ايشان در كار صالحان شايسته (العقوبة السّيّئة) عقوبت بد و جزاى ناشايسته يعنى اين جماعت نابكار طاعت شيعيان را سيّئه شمرند و به سبب اين ايشان را به انواع عقوبت و فتن مبتلا سازند (و انّما هلك من كان قبلكم) و به درستى كه هلاك شدند آن كسانى كه بودند پيش از شما (بطول امالهم) به درازى امل‏هاى ايشان (و تغيّب اجالهم) و به غايت بودن اجل‏هاى ايشان (حتّى نزل بهم) تا آنكه فرود آمد به ايشان (الموعود الذّي تردّ عنه) وعده داده‏اى كه بازگشته مى‏شود از او (المعذرة) عذر آوردن، مراد مرگ است (و ترفع عنة التّوبة) و برداشته مى‏شود از او توبه كردن (و تحلّ معه القارعة) و فرود مى‏آيد با او مصيبت شديده كه كوبنده دل‏ها باشد (و النّقمة) و امر ناخوش و نافر طبيعت (ايّها النّاس) اى گروه مردمان (انّه من استنصح اللّه) كسى كه طلب نصيحت كند از خداى تعالى (وفّق) توفيق داده شود (و من اتّخذ قوله دليلا) و كسى كه فرا گيرد گفتار خداى را، راهنماى خود (هدى) هدايت داده شود (للّتى هى اقوم) مر طريقه‏اى را كه اثبت طرق و اعظم آن است (و انّ جار اللّه) و به درستى كه همسايه خداى تعالى. يعنى ملازم درگاه او به طاعت و تقوا (امن) ايمن است از عذاب‏ (و عدوّه خائف) و دشمن او ترسان است و هراسان (و انّه لا ينبغي) و به درستى كه سزاوار نيست (لمن عرف عظمة اللّه) مر كسى را كه شناخته است جبروت و بزرگوارى خداى تعالى را (ان يتعظّم) آنكه خود را بزرگ نمايد، زيرا كه عظمت مخلوق، حقير و خوار است در جنب عظمت و جبروت خالق (فانّ رفعة الّذين يعلمون) پس به درستى كه قدر آن كسانى كه مى‏دانند (ما عظمته) آنچه عظمت و بزرگى او است (ان يتواضعوا له) آن است كه متواضع شوند از براى او، يعنى خود را در جنب عظمت حق سبحانه پست شمارند و خود را از تكبّر دور دارند (و سلامة الّذين يعلمون) و سلامتى و وارستگى آنانى كه مى‏دانند (ما قدرته) قدر قدرت او را (ان يستسلموا له) آن است كه گردن نهند از براى او و مطيع و منقاد او شوند (فلا تنفروا من الحقّ) پس نفرت مكنيد و نرميد از حق (نفار الصّحيح من الاجرب) همچو نفور صحيح البدن از كسى كه علّت جرب داشته باشد (و البرى‏ء من ذى السّقم) و همچو نفور تندرست خوش شونده از كسى كه بيمار باشد (و اعلموا) و بدانيد اى جماعت مردمان (انّكم لن تعلموا الرّشد) آنكه نمى‏شناسيد راه مستقيم را (حتّى تعرف الّذي تركه) تا آنكه بشناسيد كسى را كه ترك كرده آن طريق قويم را، تا تبرّا كنيد از او (و لن تأخذوا بميثاق الكتاب) و هرگز فرا نمى‏گيرد عهد و پيمان قرآن را (حتّى تعرف الّذي نقضه) تا آنكه بشناسيد كسى را كه نقض عهد كرده و شكسته پيمان را (و لن تمسّكوا به) و هرگز چنگ در نمى‏زنيد به آن كتاب و متوسّل به آن نمى‏شويد (حتّى تعرف الّذي نبذه) تا آنكه بشناسيد كسى را كه انداخت او را از درجه اعتبار.

يعنى معرفت پيدا كردن به تارك رشد و ناقض كتاب شرط است در تماميّت معرفت رشد و اخذ كتاب. زيرا كه معرفت تامّه شى‏ء، مستدعى معرفت شكوك و شبهاتى است كه سبب نقصان معرفت آن شى‏ء است تا معرفت آن بر وجه بصيرت باشد. و چون راه رشد مستقيم آن راهى است كه آن حضرت بر آن است و تابعان او، و تارك آن راه مخالفان اويند از ائمه ضلال پس تماميّت معرفت اين راه فرع معرفت خصومت جماعتى باشد كه ترك آن راه كرده باشند و نقض كتاب نموده و متوسّل شده به شبهات باطله. و شبهه‏اى نيست كه اين كلام عدل نظام اشارت است به آنكه تولّى با دوستان حق تمام نمى‏شود مگر به تبرّا از دشمنان ايشان (فالتمسوا ذلك) پس طلب كنيد رشد و تمسّك كتاب را (من عند اهله) از نزد اهلش كه ائمه هدى هستند (صلوات اللّه عليهم اجمعين) و متابعان ايشان (فانّهم عيش العلم) پس به درستى كه ايشان زندگانى دانشند و حيات عرفان (و موت الجهل) و مرگ جهلند و عادم وجود آن استعاره فرموده وصف «عيش علم» و «موت جهل» را از براى اهل رشد به اعتبار آنكه وجود علم و عدم جهل به سبب وجود ايشان است (هم الّذين يخبركم حكمهم) ايشان كسانيند كه خبر مى‏دهند شما را حكم ايشان (عن علمهم) از دانش ايشان به اسرار (و صمتهم عن منطقهم) و خاموشى ايشان از گفتار ايشان به حكمت آفريدگار.

زيرا كه سكوت دانا در جايى كه سكوت بايد كرد از جمله حكمت او است در امر ملك و ملكوت‏ (و ظاهرهم عن باطنهم) و ظاهر ايشان كه هيأت خاشعان و عابدان است از باطن ايشان كه اتّصاف نفوس نفيسه ايشان است به كمال قوّت علم و عمل ايشان.

پس به حكم الظّاهر عنوان الباطن متّصف باشند به انواع كمالات علميّه و اصناف حيثيّات عمليّه. (لا يخالفون الدّين) مخالفت نمى‏كنند در دين (و لا يختلفون فيه) و اختلاف نمى‏كنند در آن، چون مخالفان بى‏دين (فهو بينهم) پس دين در ميان ايشان (شاهد صادق) گواهى است راستگو (و صامت ناطق) و خاموشى است گويا استعاره فرموده لفظ «صامت» و «ناطق» را از براى دين به اعتبار آنكه نزد رجوع كردن به آن مفيد احكام شرعيّه است و نزد عدم رجوع، خاموش است در بيان قواعد ربّانيّه.

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه صد و هفتاد و ششم

و از جمله خطب آن حضرت است كه واقع شده (في ذكر اهل البصرة) در ياد كردن احوال مردمان بصره و مذمّت زبير و طلحه (كلّ واحد منهما يرجوا الامر له) هر يك از طلحه و زبير اميد مى‏دارند از براى خود، كار امارت را (و يعطفه عليه) و ميل مى‏دهد آنرا بر نفس خسيس خود (دون صاحبه) نه صاحب خود چه ايشان مخالف بودند به يكديگر در نفس الامر و اگر چه متّفق بودند در مخالفت كردن با امام زمان يعنى امير مؤمنان و سرور متّقيان (عليه صلوات اللّه الرحمن)، و غرض ايشان در مخالفت نمودن به يكديگر نه انكار منكر بود بلكه طلب‏ امارت بود چنانكه آورده‏اند كه اختلاف كردند در احقيّت به تقديم نماز پيش از آنكه كارزار كنند تا آنكه عايشه بر آن قرارداد كه روزى محمد بن طلحه به امامت مردم اقدام نمايد و روزى عبد اللّه بن زبير و عايشه به واسطه عنادى كه داشت با امير المؤمنين (عليه السلام) امر كرد كه به صيغه «السّلام عليك يا امير المؤمنين» به آن هر دو سلام كنند و حال آنكه حكم الهى صادر شده بود كه علىّ بن ابى طالب را امير المؤمنين خوانند.

حاصل كلام آن عاليمقام آن است كه طلحه و زبير در كار دين مخالفت مى‏ورزيدند و دقيقه‏اى در تخالف فروگذاشت نمى‏كنند. (لا يمتّان الى اللّه بحبل) متوسّل نمى‏شوند و نزديكى نمى‏جويند به سوى خدا به ريسمان پيمان (و لا يمدّان اليه بسبب) و نمى‏كشند به سوى او رشته عهد را (كلّ واحد منهما) هر يك از ايشان (حامل ضبّ لصاحبه) بر دارنده كينه است از براى يار خود (و عمّا قليل يكشف) و از پس اندك وقتى ظاهر سازد (قناعه به) پرده خود را كه ملاصق آن عهد و پيمان است، يعنى پرده ظاهر را كه به آن عهد و پيمان خود را پوشيده بدرد و نكث عهد را آشكار كند (و اللّه لئن اصابوا) به خدا سوگند كه اگر برسند (الّذي يريدون) به آن چيزى كه مى‏خواهند از مطالب خود (لينتزعنّ هذا نفس هذا) هر آينه نزع كند اين يكى جان آن ديگر را (و ليأتينّ هذا على هذا) و هر آينه بيايد آن يكى بر سر اين يكى ديگر به قصد قتل، تا خود به تنهايى آن مطلوب را اخذ نمايد نه آن ديگر (قد قامت الفئة الباغية) به تحقيق كه برخاستند گروه ستمكار در طريق نفس و شيطان مكّار بعد از آن تحريص و ترغيب مى‏فرمايد اصحاب خود را بر محاربه آن فئه باغيه به اين طريق كه:

(فاين المحتسبون) پس كجايند ارباب احتساب. يعنى طالبان اجر و ثواب (قد سنّت لهم السّنن) كه بيان كرده شده است از براى ايشان سنّت‏هاى پيغمبر (و قدّم لهم الخير) و مقدّم داشته شده است براى ايشان قول سيّد بشر و آن اين است كه: يا علي انّك ستقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين. مراد آن است كه هر كه شنيده اين خبر را از طالبان ثواب واجب است كه قتال كنند با اين مفسدان (و لكلّ ضلّة علّة) و مر هر گمراهى را علّتى و بهانه‏اى است (و لكلّ ناكث شبهة) و مر هر شكننده بيعت را شبهه و افسانه‏اى است (و اللّه لا اكون) سوگند به خدا كه نيستم (كمستمع اللّدم) همچو شنونده صداى زدن دست بر روى و سينه (يسمع النّاعى) كه شنود خبر مرگ دهنده را (و يحضر الباكي) و حاضر شود نزد گريه كننده مراد آن است كه هر گاه كه به امارات ظاهره علم پيدا كنم به قصد اين گروه باغيه به محاربه، من تغافل نمى‏ورزم و نمى‏نشينم در جاى خود تا ايشان هجوم كنند بر من بلكه به مشاهده آن مى‏آيم تا خود را به دشمن نمايم و مستعدّ حرب شوم تا مقصود ايشان به حصول نرسد و فريب خوردن من قرار نگيرد

و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و هفتاد و هفتم

اين كلام آن حضرت است كه فرموده (قبل موته) نزد رحلت وى از دار فنا به دار بقاء (ايّها النّاس كلّ امرء منكم لاق) هر مردى از شما ملاقات كننده است (ما يفرّ منه) به آن چيزى كه مى‏گريزد از آن (في فراره) در گريختن خود يعنى مرگ است كه رسنده است به مرد اگر چه فرار نمايد و گريزد و قيد «في‏ فراره» اشارت است به آنكه انسان هميشه گريزنده است از مرگ و چونكه لابدّ است از ملاقات موت، پس او رسنده باشد به موت در فرار خود (و الاجل مساق النّفس) و مدّت حيات جاى راندن نفس است به نهايت آن (و الهرب منه موافاته) و گريختن از موت رسيدن است به آن زيرا كه فرار نمى‏باشد مگر به حركات و معالجات و آن مستلزم فناى اوقات است و فناى اوقات موجب رسيدن است به ممات. (كم اطردت الايّام) بسا كه گردانيدم روزگار را (ابحثها) در حينى كه نيك تفحّص مى‏كردم در آن (ان مكنون هذا الامر) از پوشيده اين كار.

يعنى وقت قتل خود را كه پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مرا خبر داده بود به آن از روى اجمال، به اين وجه كه «يا علىّ اتدري من اشقى الاوّلين» يعنى مى‏دانى كه چه كس است بدبخت‏ترين پيشينيان گفتم «نعم عاقر النّاقة» يعنى آن كسى است كه پى كرده است ناقه صالح پيغمبر را. پس فرمود كه «و تعلم من اشقى الاخرين» يعنى مى‏دانى كه كيست بدبخت‏ترين پسينيان گفتم، نه يا رسول اللّه. پس فرمود كه «من يخضب هذه» يعنى آن كسى است كه رنگ كند اين را. و اشارت فرمود به سر و محاسن من. (فابى اللّه) پس ابا فرمود حق سبحانه او را از اعلام آن (الّا اخفائه) مگر پنهان كردن آن امر را از روى تفضيل نه اجمال (هيهات) چه دور است اين دانستن (علم مخزون) اين علمى است مخزون نزد خداى بيچون كقوله: «وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» الخ. (امّا وصيّتي) امّا وصيّت من به شما (فاللّه لا تشركوا به شيئا) پس خدا است، شريك مسازيد با او چيزى را از مخلوقات «و محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فلا تضيّعوا سنّته» و محمّد است (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، پس ضايع مگردانيد سنّت و شريعت او را.

در بعضى روايت «اللّه» و «محمّدا» به نصب واقع شده به تقدير «اعبدوا» و «اتّبعوا» يعنى بپرستيد خدا را و تابع شويد محمّد را (اقيموا هذين العمودين) به پاى داريد اين دو ستون اسلام را. يعنى توحيد و شريعت را كه ركن دينند. (اوقدوا هذين المصباحين) و برافروزيد اين دو چراغ را كه هدايت مردمان به آنها است و مراد به «ايقاد» احياى آنها است. يعنى زنده سازيد اين هر دو ستون را به مواظبت عبادت و مداومت طاعت (و خلاكم ذمّ) و خالى باشد از شماها مذمّت عيب و عار (ما لم تشردوا) مادام كه نرميد و فرار ننماييد از توحيد پروردگار و شريعت سيّد مختار و لفظ «خلاكم ذمّ» ضرب المثلى است از براى كسى كه برى باشد از عيب و اوّل كسى كه اين لفظ گفت قصير بود مولاى جذيمه. (حمّل كلّ امرء مجهودة) بار كرده شده هر مردى آنچه وسع و طاقت او است (و خفّف عن الجهلة) و سبك كرده شده بار تكليف از جاهلان و ضعيفان. اين امر اشاره است به تفاوت تكليف در ميان مردمان. (ربّ رحيم) خداى عالم پروردگارى است مهربان (و دين قويم) و دين او دينى است راست كه اصلا اعوجاجى و انحرافى در آن نيست (و امام عليم غفر اللّه لي و لكم) و پيغمبر ما (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پيشوايى است دانا به علوم شرايع و احكام ملك منّان. (انا بالامس صاحبكم) من ديروز مصاحب شما بودم (و انا اليوم عبرة لكم) و من امروز عبرت شمايم، پس از من اعتبار گيريد (و غدا مفارقكم) و فردا مفارقت كننده‏ام از شما (غفر اللّه لي و لكم) بيامرزد خداى تعالى مر او شما را (ان تثبت الوطاة) پس اگر ثابت و استوار باشد جاى قدم نهادن من‏ (في هذه المزلّة) در اين دنيا كه جاى لغزيدن پا است (فذاك) پس اين است مراد (و ان تدحض القدم) و اگر بلغزد قدم در اين منزل بى‏بنياد و به رحلت كردن به سوى ملك عباد (فانّما كنّا) پس جز اين نيست كه بوديم (في افياء اغصان) در سايه‏هاى شاخه‏هاى درخت (و مهابّ رياح) و مواضع وزيدن بادها اين كنايت است از استراحت دنيا (و تحت ظلّ غمام) و در زير سايه ابرها (اضمحلّ في الجوّ) كه نيست شد در هوا و معدوم گشت (متلفّقها) مجتمع شده آن ابرها.

اين اشارت است به اسباب مجتمعه بقا كه متفرّق شدند از يكديگر (و عفا فى الارض) و ناپيدا شد در زمين (مخطّها) موضع خطّ آن بادها و اين مستعار است از براى فناء ابدان و مندرس شدن قبور ايشان (و انّما كنت جارا) و به درستى كه من بودم همسايه‏اى از براى نصيحت و پند (جاوركم بدني) همسايگى مى‏كرد با شما بدن من (ايّاما) در روزى چند و اين اشارت است به آنكه نفس قدسيّه آن حضرت متّصل بود به ملأ اعلى در جوار خالق و بدن او متّصل بود به مخلوق (و ستعقبون منّي) و زود باشد كه يافت شويد در عقب من (جثّة خلاء) بدنى كه خالى باشد از روح (ساكنة بعد حراك) آرام گرفته بعد از حركت كردن او (و صامتة بعد نطق) خاموش شده بعد از گفتار (ليعظكم هدوّي) تا پند دهد شما را سكون من (و خفوت اطراقى) و فرو افتادن و چشم در پيش انداختن من (و سكون اطرافى) و سكون يافتن طرف‏هاى بدن من (فانّه اوعظ) پس به درستى كه مرگ پند دهنده‏تر است (للمعتبرين) مر عبرت گيرندگان را (من المنطق البليغ) از گفتار بليغ فصيح (و القول المسموع) و از قول شنيده شده صريح (و داعيكم) وداع كردن من شما را (وداع امرء) وداع كردن مردى است (مرصد للتلاقي) كه مهيّا شده از براى روز قيامت (غدا ترون ايّامي) فردا ببيند روزهاى مرا (و يكشف لكم) و كشف شود مر شما را (عن سرائري) از عقايد و نيّات خفيّه من، يعنى بعد از موت من عارف شويد به حقّ من در امر دين و مقاصد من در حروب (تعرفونني) بشناسيد مرتبه مرا (بعد خلوّ مكاني) بعد از خالى بودن مكان من (و قيام غيري مقامى) و ايستادن غير من به جاى من