تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۳۳ -


و منها خطبه صد و شصت و چهارم

در اين فصل نيز بيان زمان صاحب الزّمان مى‏كند و مى‏گويد كه فتن آن روز در نهايت شدّت باشد (حتّى تقوم الحرب بكم) تا به مرتبه‏اى كه قائم شود حرب به شما، يعنى به اولاد شما (على ساق) بر ساق خود. و اين كنايت است از شدّت حرب در آفاق (باديا نواجذها) در حالتى كه ظاهر كننده باشد حرب دندان‏هاى خود را چون درندگان نزد غضب (مملوّة اخلافها) پر باشد پستان‏هاى آن، و اين كنايت است از تماميّت استعداد آن همچو استكمال شير در پستان (حلوا رضاعها) شيرين باشد شير دادن آن در بدايت آن (علقما عاقبتها) تلخ باشد نهايت آن استعاره فرموده لفظ «حلو» را از براى داخل شدن مردمان در حرب به اعتبار اقبال اهل نجده بر آن. و لفظ «علقم» را از براى رسيدن مردمان به هلاكت و ضعف در عاقبت آن (الا و في غد) بدان واقع شود اين وقايع فردا (و سيأتي غد) و زود باشد كه بيايد فردا (بما لا تعرفون) به آن چيزى كه نشناسيد شما، اين تنبيه است بر ظهور امام منتظر (يأخذ الوالي من غيرها) اخذ كند حاكمى كه از غير آن طايفه باشد (عمّالها) عاملان ايشان را. يعنى قائم بگيرد عمّال مردمان را (على مساوي اعمالها) بر بدى‏هاى اعمال ايشان (و تخرج له الارض) و بيرون آورد زمين از براى صاحب الزّمان (افاليذ كبدها) پاره‏هاى جگر خود را.

استعاره فرموده لفظ «افاليذ كبد» را از براى كنوز زمين به اعتبار خفا و عزّت آن مثل اكباد كه خفى و عزيز است در اجساد (و تلقى اليه) و بيندازد زمين به سوى آن امام عالى مقام (عليه السلام) (سلما) از روى طوع و رغبت (مقاليدها) كليدهاى خزاين خود را (فيريكم) پس بنمايد به شما (كيف عدل السّيرة) كه چگونه است عدالت در روش مملكت‏دارى و رعيّت پرورى (و يحيى) و زنده كند (ميّت الكتاب و السّنّة) مرده كتاب و سنّت را.

يعنى زنده گرداند از آنچه متروك است در ميان امّت و چون ظهور خاتم امامان در آخر الزّمان است پس خطاب «يريكم» به اعتبار تغليب حاضران باشد بر غايبان مثل خطابيّات قرآن.

منها خطبه صد و شصت و پنجم

در اين فصل اشاره مى‏نمايد به فتنه عظيمه عبد الملك بن مروان و مى‏فرمايد كه: (كانّي به) گوييا من مى‏نگرم به آن مرد يعنى عبد الملك (قد نعق بالشّام) كه فرياد كند در شام از براى دعوت خود (و فحص براياته) و برگرداند علم‏هاى خود را (في ضواحي كوفان) در نواحى ظاهره كوفه و اين كنايت است از منقلب ساختن و متغيّر گردانيدن او امور كوفه را (فعطف عليها) پس ميل كند بر ايشان (عطف الضّروس) مثل ميل كردن ناقه گزنده به دندان بر دوشندگان خود. وجه شبه غضب است يعنى خشمگين شود بر مردمان (و فرش الارض) و فرش سازد زمين را (بالرّؤس) به سرهاى ايشان چنانچه در روايت واقع شده كه چون آن ملعون در شام ظهور كرد در حينى كه پدرش او را خليفه خود گردانيده بود بر جميع مردمان، به كوفه رفت و مصعب بن زبير را به قتل آورد بعد از آنكه مختار بن ابى عبيده ثقفى را به قتل رسانيده بود و حجّاج را امر كرد به قتل عبد اللّه بن زبير و هدم خانه كعبه و او به منجنيق خانه كعبه را خراب كرد و عبد اللّه را بيرون آورد و به قتل رسانيد و اين در سال هفتاد و سوم بود از هجرت و خلق بسيار را از عرب به قتل رسانيد و حجّاج را بر سر مردمان مسلّط گردانيد تا به انواع ايذاء و آزار مردمان را هلاك كرد و از اينجاست كه آن حضرت مى‏فرمايد كه: (قد فغرت فاغرته) به تحقيق كه گشاده سازد آن ملعون دهان خود را بر اذى و قتل اهل قبايل مثل سبع صايل. (و ثقلت فى الارض) و گران گردد در زمين (وطاته) قدم نهادن و ايستادن او (بعيد الجولة) در حالتى كه دور و دراز مى‏باشد جولان او در شهرهاى متباعده (و عظيم الصّولة) و بزرگ باشد حمله آوردن او كنايت فرموده به «ثقل وطاة» از براى شدّت بأس او. و اشاره نموده به «بعد جوله» به اتّساع تصرّف و تملّك او. و در بعضى روايت «بعيد» و «عظيم» به رفع واقع شده به آنكه خبر مبتداى محذوف باشد كه آن «هو» است، يعنى او بعيد الجوله و عظيم الصّوله باشد. (و اللّه ليشرّدنّكم في اطراف الارض) به خدا سوگند كه براند و پراكنده گرداند شما را در جوانب زمين به سبب ظلم و جفا (حتّى لا يبقى منكم الّا قليل) تا آنكه باقى نماند از شما مگر اندكى (كالكحل فى العين) مانند سرمه در چشم و مقرّر است كه اين عقوبات دنيويّه ايشان بود تا اخرويّه چه رسد. زيرا كه آزار بسيار كردند آن حضرت را در قصّه حكمين و غير آن و بعد از آن اولاد طاهره او را ضايع ساختند. پس اوّلا حق سبحانه مختار را بر ايشان مسلّط گردانيد تا در يك روز هفتاد هزار كس از كوفيان را به قتل رسانيد و بار دوم حجّاج را بر ايشان گماشت تا اكثر ايشان را هلاك ساخت و كوفه را خراب كرد و به ديگران پرداخت چنانچه در تواريخ مذكور است. و چون رسيدن اين فتن عظيمه به كوفيان به واسطه مخالفت و عناد و عدم اطاعت ربّ عباد بود از اين جهت مى‏فرمايد كه: (فلا تزالون كذلك) پس هميشه باقى باشيد به اين فتنه و آشوب (حتّى تؤب الى العرب) تا باز گردد به سوى اهل عرب (عوازب احلامها) عقل‏هاى عمليه در نظام احوال كه غايب شده باشد از ايشان مثل رأى‏هاى صائب در باب احتياط و تقوا و پرهيزكارى و پيروى ائمّه و علما و غير آن. و گفته‏اند كه اين عرب اشارت است به عبّاسيان و معاونان ايشان چون قحطبة بن شبيب طايى و حميد و حسن و ابراهيم بن مصعب و ثنى بن رزيق و غير ايشان كه در بنى اميّه مقهور بودند تا محلّى كه ابو مسلم مروزى ملك را تسليم بنى عباس كرد و خود بازگشت به مقرّ خود كه مرو بود. (فالزموا السّنن القائمة) پس لازم شويد و پيروى نماييد سنّت‏هاى ثابته را

(و الاثار البيّنة) و نشانه‏هاى واضحه را (و العهد القريب) و پيمان نزديك را (الّذي عليه باقى النّبوّة) كه بر او است باقى پيغامبرى، مراد ايّام خلافت خودش است كه همچو ايّام رسول اللّه در بسط عدل و ترويج دين

(و اعلموا انّ الشّيطان) و بدانيد به تحقيق كه دين سركش (انّما يسّني لكم) جز اين نيست كه آسان مى‏گرداند از براى شما (طرقه) راههاى خود را (لتتّبعوا عقبه) تا پيروى كنيد در عقب او و به واسطه آن در آييد در نيران كقوله «إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما».

و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و شصت و ششم

و از جمله كلام آن حضرت است كه واقع شده: (في وقت الشّورى) در وقتى كه گردانيد عمر خلافت را به امر شورا در ميان شش كس.

و مراد به شورا در اين مقام اختيار كردن كسى است كه از براى خلافت بى نصّى از جانب حضرت رسالت پناهى (صلّى الله عليه وآله وسلّم). و آن كلام رفعت نظام اين است كه: (لن يسرع احد قبلي) هرگز شتافته نمى‏شود كسى پيش از من (الى دعوة حقّ) به سوى خواندن حق (و صلة رحم) و به رعايت كردن پيوستگى به خويشان (و عايدة كرم) و به رسانيدن بخشش يعنى اگر آن شورا حقّ من بود من شتاب مى‏كردم به سوى آن و غيرى را نمى‏رسد كه بر من سبقت نمايد در آن‏ (فاسمعوا قولي) پس بشنويد گفتار مرا (وعوا منطقي) و نگه داريد سخنان مرا (عسى ان تروا هذا الامر) كه نزديك است كه ببينيد اين كار خلافت را (من بعد هذا اليوم) از پس اين روز (تنتضى فيه السّيوف) كه بركشيده شود در او شمشير از نيام (و تخان فيه العهود) و خيانت كرده شود در او عهدها و پيمان‏هاى جمهور انام (حتّى يكون بعضكم ائمّة) تا آنكه باشند بعضى از شما امامان و پيشوايان (لاهل الضّلالة) مر جماعت گمراهان را (و شيعة لاهل الجهالة) و بعضى ديگر از شما تابع و مطيع مر گروه نادان و بى خردان را. و منشأ اين همه، شورا باشد چنانكه بنى اميّه كه تابعان اهل ضلالت و جهالت گشتند و شرور و فتن از ايشان پديد آمد. (لعن اللّه التّابع و المتبوع)

و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و شصت و هفتم

و از كلام عدالت فرجام آن زبده انام است كه وارد شده: (فى النّهى عن عيب النّاس) در نهى فرمودن از عيب فرمودن مردمان و آن اين است كه: (و انّما ينبغي لاهل العصمة) به درستى كه سزاوار است مر گروهى را كه به فضل اله نگاه داشته شده‏اند از گناه (و المصنوع اليهم فى السّلامة) و نيكويى كرده شده به ايشان در سالم ماندن ايشان از نافرمانى‏ (ان يرحموا اهل الذّنوب و المعصية) آنكه مهربانى كنند به گناه كاران و از فرمان بيرون رفتگان. به اين وجه كه باز ايستند از غيبت و تهمت ايشان (و يكون الشّكر هو الغالب عليهم) و سزاوار است كه باشد شكر كردن، غالب بر اهل عصمت (و الحاجز لهم عنهم) و مانع ايشان از مذمّت اهل معصيت. و چون لايق به احوال ايشان شكرگذارى است (فكيف بالعائب) پس چگونه شايد عيب كننده (الّذي عاب اخاه) كه عيب كند برادر خود را (و عيّره ببلواه) و سرزنش نمايد او را به گناهش (اما ذكر) آيا ياد نمى‏كند (موضع ستر اللّه عليه) كه جاى پوشيدن خداى تعالى بر او (من ذنوبه) از گناهان او (ما هو اعظم) آنچنان جايى است كه بزرگتر است (من الذّنب الّذي عابه به) از گناهانى كه عيب كرد برادر را به آن (و كيف يذمّه) و چگونه مذمّت و سرزنش مى‏كند برادر خود را (بذنب قد ركب مثله) به گناهى كه مرتكب شده است به مثل آن (فان لم يكن ركب ذلك الذّنب بعينه) پس اگر نبوده است كه مرتكب شده باشد آن گناه را (فقد عسى اللّه فيما سواه) پس به تحقيق كه عاصى شده است به خدا در غير آن گناه (ممّا هو اعظم منه) از چيزى كه آن بزرگتر است از آن گناه و آن غيبت برادر مؤمن است كه از كباير است (و ايم اللّه) و سوگند به خداى تعالى (لئن لم يكن عصاه) اگر عاصى نبوده باشد او به خدا (فى الكبير) در گناه بزرگ‏

(و عصاه فى الصّغير) و عصيان ورزيده باشد به او در گناه كوچك (لجراته على عيب النّاس) هر آينه دليرى او بر عيب كردن مردمان (اكبر) بزرگ‏تر است نزد خداى تعالى از آن گناه (يا عبد اللّه) اى بنده خدا (لا تعجل في عيب عبد) شتاب نكن بر عيب كسى (بذنبه) به گناه او (فلعلّه مغفور له) پس شايد كه او آمرزيده باشد در درگاه الهى (و لا تأمن على نفسك) و ايمن مباش بر نفس خود (صغير معصية) از گناه كوچك (فلعلّك معذّب عليه) پس شايد كه تو از آن كسى باشى كه عذاب كرده شود بر او (فليكفف) پس بايد كه به آن باز ايستد از غيبت (من علم منكم) كسى كه داند از شما (عيب غيره) عيب غير خود را (لما يعلم من عيب نفسه) از جهت آنكه مى‏داند از عيب نفس خود (و ليكن الشّكر شاغلا له) و بايد كه شكر مشغول كننده باشد او را (على معافاته) به رستگارى او (ممّا ابتلى به غيره) از آن گناهى كه مبتلا شده است غير او به آن

و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و شصت و هشتم

مدار اين كلام بر نهى سماع غيبت است (ايّها النّاس) اى مردمان (من عرف من اخيه) كسى كه دانست از برادر خود (وثيقة دين) محكمى و استوارى ايمان (و سداد طريق) و راستى طريق عرفان را (فلا يسمعنّ فيه) پس بايد كه نشنود در حقّ او (اقاويل النّاس) گفتارهاى مردمان را (اما انّه قد يرمي الرّامي) بدانيد كه گاه است كه مى‏اندازند (و تخطى‏ء السّهام) و خطا مى‏كند تيرها و به هدف مطلوب نمى‏رسد (و يحيك الكلام) و تأثير مى‏كند در دل يعنى تير خطا مى‏كند در تأثير و سخن خطا نمى‏كند بلكه مؤثّر است در دل سامع و اگر چه دروغ باشد (و باطل ذلك يبور) و كلام باطل كه از دهان بيرون آمد فاسد است و تباه و موجب عقوبت اله (و اللّه سميع) و خداوند تعالى شنونده غيب است (و شهيد) و گواه است بر آن و جزا دهنده آن است در آن جهان (اما انّه) بدان به درستى كه (ليس بين الحقّ و الباطل) نيست ميان حق و باطل (الّا اربع اصابع) مگر مقدار چهار انگشت (فسئل (عليه السلام)) پس سؤال كردند از آن حضرت (عن معنى قوله هذا) از معنى اين قول (فجمع اصابعه) پس به همه آورد انگشتان مبارك خود را (و وضعها بين اذنه و عينه) و نهاد آن انگشتان را ميان گوش و چشم (ثمّ قال) بعد از آن فرمود (الباطل ان تقول سمعت) باطل آن است كه بگويى شنيدم. چه مدار سماع غالبا بر كذب است (و الحقّ ان تقول رأيت) و حق آن است كه بگويى ديدم

و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و شصت و نهم

غرض آن حضرت به اين كلام تنبيه مردمان است بر مواضع معروفى كه مصرف مال باشد (و ليس لواضع المعروف في غير حقّه) و نيست نهنده احسان را در غير محلّ خود يعنى در غير وجهى كه سزاوار است كه مصرف مال كنند در آن (و عند غير اهله) و نزد غير اهل آن احسان (من الحظّ) حظّى و بهره‏اى از نيكويى (فيما اتى) در آنچه داده (الّا فحمدة اللّئام) مگر ستايش لئيمان (و ثناء الاشرار) و مدح بدكاران (و مقالة الجهّال) و گفتار جاهلان (مادام منعما عليهم) مادامى كه نعمت دهنده و احسان كننده باشد بر ايشان (ما اجود يده) چه بخشنده باشد دست او (و هو عن ذات اللّه بخيل) و حال آنكه او از ذات باريتعالى يعنى در راه او بخيل است به واسطه آنكه نعمت در غير اهل استحقاق صرف كرده و اصلا ثواب بر آن مترتّب نشده (فمن اتاه اللّه مالا) پس كسى كه عطا كند او را خداى تعالى مالى (فليصل به القرابة) پس بايد كه برساند آنرا به خويشان به افضال (و ليحسن منه الضّيافة) و بايد كه نيكو سازد از آن مال مهمانى مردمان نيكو خصال را (و ليفكّ به الاسير و العاني) و بايد كه برهاند به آن مال اسير و گرفتار را (و ليعط الفقير و الغارم) و بدهد از آن مال به درويش و وام‏دار (و ليصبّر نفسه) و بايد كه بند كند نفس خود را (على الحقوق) بر اداى حقوق مردم كه بر او است (و النّوائب) و بر دفع كردن مصيبت و حادثه‏ها از خود و از دوستان و برادران بر وجه امكان (ابتغاء الثّواب) به جهت طلب ثواب از حضرت يزدان (فانّ فوزا بهذه الخصال) پس به درستى كه فيروزى يافتن به اين خصلت‏هاى پسنديده (شرف مكارم الدّنيا) بزرگوارى مكرمت‏هاى دنيا است (و درك فضايل الاخرة) و رسيدن به فضيلت‏هاى عقبى (ان شاء اللّه) اگر خواسته باشد خدا

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه صد و هفتادم

و از جمله خطب آن حضرت اين خطبه است كه واقع شده است (فى الاستسقاء) در باران خواستن (الا و انّ الارض الّتي تحملكم) بدانيد اى مردمان به درستى كه زمينى كه بر مى‏دارد شما را (و السّماء الّتي تظلّكم) و آسمانى كه سايه مى‏افكند بر شما (مطيعتان لربّكم) مطيع و فرمان بردارند مر پروردگار شما را در اخراج روزى خلقان زيرا كه گردانيده آسمان را چون پدر در فرو فرستادن باران و زمين را مانند مادر در قبول كردن آب و رويانيدن و پروريدن گياه فراوان براى روزى بندگان كقوله‏ تعالى: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ» الى قوله: «مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ» يعنى كه بايد نظر كند انسان به خوردنى خود به چشم عبرت و ببيند كه به چه وجه احداث كرده مى‏شود و ملاحظه اين كند كه ما ريختيم آب را از ابر ريختنى چنانكه بايد. پس بشكافتيم زمين را شكافتنى چنانكه سزاوار باشد، پس برويانيديم در زمين دانه‏اى كه قوّت توان كرد چون حنطه و شعير و غير آن و انگور و سيب تر و درخت زيتون و خرما و باغ‏هاى بسيار و درخت ميوه‏هاى تر و ميوه‏هاى خشك براى برخوردارى شما و براى تمتّع چهار پايان شما (و ما اصبحتا تجودان لكم) و نگردانيده‏اند زمين و آسمان كه بدهند به شما (ببركتهما) به بركت خودشان (توجّعا لكم) به جهت دردناك شدن ايشان از براى شما (و لا زلفة اليكم) و نه به جهت قرب و منزلت زمين و آسمان به سوى شما (و لا لخير ترجوانه منكم) و نه از جهت خيرى كه اميدوار باشند به آن از شما (و لكن امرتا بمنافعكم) و لكن مأمور شده‏اند به منفعت‏هاى فايده‏هاى بى‏شمار (فاطاعتا) پس فرمان بردار شده‏اند امر پروردگار خود را از براى شما (و اقيمتا) و بداشته شده‏اند (على حدود مصالحكم) بر نهايات مصلحت‏هاى كار شما به مقتضاى عنايت و حكمت الهى (فقامتا) پس قيام نموده‏اند به آن مصالح نامتناهى.

بعد از آن تنبيه مى‏فرمايد بر سبب حبس باران به اين طريق كه (انّ اللّه تعالى يبتلي) به درستى كه حق سبحانه و تعالى مى‏آزمايد (عباده) بندگان خود را (عند الاعمال السّيّئة) نزد عمل‏هاى ناشايسته (بنقص الثّمرات) به كم كردن ميوه‏ها (و حبس البركات) و باز گرفتن بركت‏ها (و اغلاق خزائن الخيرات) و بستن ابواب خزينه‏هاى خيرها (ليتوب تائب) تا توبه كند و رجوع نمايد به درگاه الهى، توبه كننده و رجوع نماينده (و يقلع مقلع) و باز ايستد از گناه باز ايستاده (و يتذكّر متذكّر) و پند گيرد، پند گيرنده (و يزدجر مزدجر) و منزجر شود زجر پذيرنده (و قد جعل اللّه سبحانه الاستغفار) و به تحقيق كه گردانيد حق سبحانه و تعالى كلمه استغفار را (سببا لدرور الرّزق) سبب فرود آمدن روزى فراوان (و رحمة للخلق) و باعث رحمت از براى آفريدگان (فقال تعالى) پس فرمود در كلام بزرگوار خود كه (و استغفروا ربّكم) آمرزش خواهيد از پروردگار خود به توبه و انابت از كفر و عصيان (انّه كان غفّارا) به درستى كه او است آمرزنده گناهان (يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً) تا بفرستد بر شما ابر را در حالتى كه ريزان بود به باران (و يمددكم باموال و بنين) و مدد فرمايد شما را به مال‏ها و پسران (فرحم اللّه امرء) پس رحمت كند خدا بر مردى كه (استقبل توبته) كه روى آورد به توبه و انابت به درگاه يزدان (و استقال خطيئته) و طلب نمود فسخ معصيت را، و منقلع ساخت گناه را از دل خود به توبه به واسطه رضاى حضرت رحمان (و بادر منيّته) و پيشى گرفت بر موت خود به توبه نمودن از عصيان‏ (اللّهمّ انّا خرجنا اليك) بار خدايا به تحقيق كه ما بيرون آمديم به سوى رحمت تو (من تحت الاستار و الاكنان) از زير پرده‏ها و پوشش‏ها، يعنى از خانه‏هاى خود بيرون آمده‏ايم و پاى برهنه روى به صحرا نهاده به جهت طلب رحمت از خزاين فضل تو (بعد عجيج البهايم) و متوجّه تو شده‏ايم بعد از ناله و فرياد چهار پايان (و الولدان) و فرزندان (راغبين في رحمتك) در حالتى كه رغبت كنندگانيم در رحمت تو (و راجين فضل نعمتك) و اميدوارانيم به زيادتى نعمت تو (و خائفين من عذابك) و ترسندگانيم از عذاب تو (و نقمتك) و خشم و عقاب تو (اللّهم فاسقنا) بار خدايا پس آب ده ما را (غيثك) به باران خودت (و لا تجعلنا من القانطين) و مگردان ما را از نوميدان (و لا تهلكنا بالسّنين) و هلاك نساز ما را به سال‏هاى قحط و تنگى (و لا تؤاخذنا) و مگير ما را (بما فعل السّفهاء منّا) به آنچه كردند سفيهان و بد عملان ما (يا ارحم الرّاحمين) اى رحم كننده‏تر رحم كنندگان (اللّهمّ انّا خرجنا) بار خدايا به درستى كه ما بيرون آمده‏ايم به سوى تو (نشكوا اليك) شكايت مى‏كنيم به سوى تو (ما لا يخفى عليك) از چيزى كه پوشيده نيست بر تو از حال ما (حين الجأتنا) وقتى كه بيچاره گردانيد ما را (المضايق الوعرة) تنگى‏هاى به غايت سخت (و اجائتنا المقاحط المجدبة) و آورد ما را به سوى تو قحطى‏هايى كه دريافته‏اند سال‏هاى تنگ را و بى‏بارانى آسمان و بى‏بر شدن زمين را (و اعيتنا المطالب المتعسّرة) و عاجز و ضعيف گردانيده ما را مطلب‏هاى‏ دشوار (و تلاحمت علينا) و پيوسته شد بر ما (الفتن المستصعبة) فتنه‏هاى صعب و دشخوار (اللّهمّ انّا نسئلك) بار خدايا به درستى كه در مى‏خواهيم از فضل تو (الّا تردّنا) آنكه باز نگردانى ما را از موضع دعا و نماز (خائبين) در حالتى كه نااميد باشيم (و لا تقلبنا) و باز پس نبرى ما را به منازل (واحمين) در وقتى كه سخت اندوه خورنده باشيم از عدم استجابت دعا (و لا تخاطبنا) و خطاب و عتاب نكنى به ما (بذنوبنا) به واسطه گناهان ما (و لا تقايسنا) و قياس نكنى و برابر نفرمايى ما را (باعمالنا) به كردارهاى پريشان ما (اللّهمّ انشر علينا غيثك) بار خدايا پراكنده كن بر ما باران خود را (و بركتك) و افزونى و زيادتى نعمت خود را (و رزقك) و روزى خود را (و رحمتك) و رأفت و مهربانى خود را (و اسقنا) و آب ده ما را (سقيا نافعة) آب دادنى با نفع و سود (مروية) سيراب سازنده هر موجود (مغشية) روياننده گياه از براى هر حيوان ذى جود (تنبت بها) كه برويانى به سبب آن سقيا (ما قد فات) آنچه فوت شده باشد از غلّات

(و تحيى بها) و زنده گردانى به واسطه آن (ما قد مات) آنچه مرده از نباتات (ناقعة الحيا) آنچنان بارانى كه نشاننده تشنگى باشد و در بعضى روايت به «فا» واقع شده. يعنى آن نوع بارانى كه نفع دهنده خلايق باشد. (كثيرة المجتنى) بسيار باشد ميوه چيده شده كه حاصل شده باشد از آن (تروي بها القيعان) سيراب گردانى به آن باران زمين‏هاى هموار را كه معدّند از براى زراعت‏ها (و تسيل البطنان) و روان گردانى به آب زمين‏هاى منخفض را از رودخانه‏ها (و تستورق الاشجار) و برگ‏دار گردانى درختان را از براى ميوه (و ترخص الاسعار) و ارزان گردانى نرخ‏ها را به جهت كثرت غلّه (انّك على ما تشاء قدير) به درستى كه تو بر آنچه كه مى‏خواهى از رخص و جدب توانايى.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و هفتاد و يكم

در اين خطبه بيان مى‏فرمايد بعثت پيغمبران عالى مقدار و فضايل و كمالات رسول مختار و انحراف جماعت اشرار از طريقه پروردگار و عدم تمسّك ايشان به اهل بيت اطهار (بعث رسله) برانگيخت حق سبحانه و تعالى پيغمبران خود را (بما خصّهم به) به آنچه مخصوص ساخت ايشان را به آن (من وحيه) از وحى خود به واسطه جبرئيل امين (و جعلهم) و گردانيد ايشان را (حجّة له على خلقه) حجّت واضحه و دليل هويدا بر آفريدگان خود (لئلّا تجب الثحجّة لهم) تا واجب و لازم نشود حجّت و برهان مر ايشان را (بترك الاعذار اليهم) به سبب ترك عذر آوردن به سوى ايشان و لازم نگردانيدن حجّت بر ايشان (فدعاهم) پس خواند سبحانه بندگان را (بلسان الصّدق) به زبان راست كه دعوت حضرت رسالت است (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه مؤيّد است به معجزات باهره (الى سبيل الحقّ) به سوى راه درست و استوار كه آن راه شريعت مطهّره او است (الا انّ اللّه) آگاه باش به درستى كه حضرت آفريدگار (قد كشف الخلق) آشكارا ساخت خلقان را (كشفة) آشكار ساختنى به آنكه تكليف فرمود ايشان را به عبادات. چه تكليف كاشف است از آنچه حق سبحانه دانسته آنرا به علم ازلى از فرمان عباد و عصيان ايشان (لا انّه جهل ما اخفوه) نه آنكه ندانسته آن چيزى را كه پنهان كرده‏اند (من مصون اسرارهم) از نگه داشتن سرّهاى خودشان (و مكنون ضمائرهم) و انديشه‏هاى در دل گرفته ايشان (و لكن ليبلوهم) و لكن تا بيازمايد، يعنى معامله آزمايندگان كند به ايشان (ايّهم احسن عملا) كه كداميك از ايشان بهترند از روى كردار (فيكون الثّواب جزاء) تا باشد ثواب پاداش عمل ايشان (و العقاب بواء) و عذاب، جزاى كردار قبيح ايشان (اين الّذين زعموا) كجايند آن كسانى كه دعوى كردند (انّهم الرّاسخون فى العلم دوننا) آنكه ايشان ثابت و استوارند در علم كتاب و اخبار، نه ما كه اهل بيتيم (كذبا) از روى دروغ گفتن (و بغيا علينا) و از روى ظلم كردن و ستم نمودن بر ما (ان رفعنا اللّه) به جهت آنكه برداشت ما را خداى تعالى (و وضعهم) و فرو گذاشت ايشان را (و اعطانا) و داد به ما منصب امامت و خلافت را (و حرمهم) و محروم ساخت ايشان را از آن (و ادخلنا) و در آورد ما را در عنايت خاصّ خود (و اخرجهم) و بيرون برد ايشان را.

از آن پس از روى كذب و بغى، بعضى از اين مخالفين دعوى امامت و خلافت كردند و بعضى دعوى فضيلت، به آنكه امامت و خلافت و فضيلت و عصمت و طهارت و غير ذلك در ما ورود يافته. (بنا يستعطى الهدى) به ما خواسته مى‏شود هدايت و راهنمايى (و يستجلى العمى) و به ما روشنى جسته مى‏شود از كورى و گمراهى، و چون مخالفين بى‏دين و معاندان پر كين ما را وسيله هدايت خود نساختند لاجرم در وادى عمى همه گمراه شدند و از دين و راه حق، كور و بى‏بصيرت گشتند. «وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِيلًا». (انّ الائمّة من قريش) به درستى كه امامان از قريشند به اتّفاق (غرسوا في هذا البطن) نشانده شده‏اند ايشان در اين بطن (من هاشم) از هاشم بن عبد مناف و مؤيّد اين است قول حضرت رسالت در حقّ شاه ولايت عليهما الصّلوة و التّحيّة «علىّ مع الحقّ و الحقّ معه يدور حيث دار». (لا تصلح على سواهم) صلاحيّت ندارد امامت بر غير ايشان (و لا تصلح الولاة من غيرهم) و صلاحيّت ندارند و اليانى كه غير ايشان باشند. و مراد به اين امامان، ائمّه معصومين هستند (صلوات اللّه عليهم اجمعين)، زيرا كه ايشان مخصوص شده‏اند از عموم قول حضرت رسالت پناه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه الائمة من قريش به قول آن حضرت كه: «مثل اهل بيتي كمثل سفينة نوح من ركب فيها نجى و من تخلّف عنها غرق» و «انّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدي» پس پيروى ديگران موجب گمراهى باشد. و ديگر كمال استحقاق امامت و خلافت كه آن عصمت است و طهارت و معرفت و وفور علم، نزد امير المؤمنين بود و يازده فرزند وى (عليهم السلام) نه نزد ديگران و نصوص دالّه بر امامت و خلافت امير المؤمنين از كتاب و سنّت ما لا يحصى است و علّامه قدّس سرّه العزيز دو هزار دليل را اجراء كرده در اين باب، پس ايشان را گذاشتن و تمسّك به غير ايشان جستن عين كوردلى و بى‏بصيرتى است. فنعم ما قال‏

احمق بى‏بصر ز كور دلى *** غير بگزيده بر علىّ ولىّ‏

منها خطبه صد و هفتاد و دوّم

(اثروا عاجلا) برگزيدند بنى اميّه و اتباع ايشان متاع سراى ناپايدار را (و اخرّوا اجلا) و واپس انداختند كردار پسنديده و عمل شايسته را كه مخصوص است از براى دار القرار (و تركوا صافيا) و ترك كردند زلال صافى آن دار را كه خالص است از تيرگيهاى اعراض و امراض منغّصه عيش به عكس دنياى غدّار (و شربوا اجنا) و آشاميدند آب متغيّر تيره را، يعنى حطام دنياى بى‏اعتبار را كه مخلوط است به كدر اعراض و امراض منغّصه و انواع آزار. (كانّي انظر الى فاسقهم) گوييا من مى‏نگرم به فاسق ايشان، يعنى عبد الملك بن مروان (و قد صحب المنكر) در حالتى كه مصاحب است با فعل منكر كه شرب خمر است و انواع معاصى ديگر (فالفه) پس الفت گرفت بدان‏ (و بسأ به) و آرام گرفته با آن (و رافقه) و موافقت كرده آن منكر را (حتّى شابت عليه مفارقه) تا آنكه پير شده يعنى سفيد گشته ميان‏هاى سر او (و صبغت به خلائقه) و رنگ گرفته به او طبيعت‏ها و سرشت‏هاى او به رنگ حرص و آمال دنيويّه (ثمّ اقبل) پس از آن روى آورده به امتعه فانيه (مزبدا) در حالتى كه كف برآورده (كالتّيّار) همچو درياى موّاج زخّار (لا يبالي ما غرّق) اصلا باك ندارد از آنچه غرق كرده تشبيه فرموده اقبال او را در حركاتى كه خارجند از دين به بحر موّاج و استعاره كرده از براى او لفظ «مزبد» را (او كوقع النّار فى الهثيم) يا همچو افتادن آتش است در گياه خشك وجه شبه سرعت فعل است، يعنى همچنانكه آتش سريع است در افتادن در گياه خشك او نيز سريع است در احوال قبيحه به حيثيّتى كه (لا يحفل ما حرّق) نينديشد از آنچه سوزاند از عباد و بلاد (اين العقول المستصبحة) كجايند عقل‏هاى چراغ برافروزنده (بمصابيح الهدى) به چراغ‏هاى هدايت (و الابصار اللّامحة) و بصرهاى نگرنده (الى منار التّقوى) به نشانه‏هاى تقوا و طهارت، اين اشارت است به ائمه انام كه از صلب امام حسين (عليه السلام) هستند. (اين القلوب الّتي واهبت للّه) كجايند دلهايى كه بخشيده شده باشد از براى خداى تعالى. يعنى مطيع و منقاد فرمان او شده باشند (و عو قدت على طاعة اللّه) و بسته شده باشند بر طاعت و فرمان بردارى او، يعنى مقصور باشند بر طاعت و محصور باشند در اطاعت (ازدحموا) انبوهى نموده‏اند بنى اميّه و اتباع ايشان (على الحطام) بر متاع بى‏اعتبار (و تشاحّوا على الحرام) و نزاع نموده‏اند با هم در فعل حرام (و رفع لهم) و برداشته شده است و نمايان گردانيده شده براى ايشان (علم الجنّة و النّار) نشانه بهشت و دوزخ (فصرفوا عن الجنّة وجوههم) پس گردانيده‏اند از بهشت روى‏هاى خود را (و اقبلوا الى النّار) و روى آورده‏اند به سوى دوزخ (باعمالهم) به عمل‏هاى خود، يعنى به واسطه حطام دنياى ناپايدار متوجّه شده‏اند به آتش پايدار (دعاهم ربّهم) خوانده است ايشان را پروردگار ايشان به طاعت و عبادت (فنفروا و ولّوا) پس رميده‏اند و پشت كرده‏اند به فرمان او (و دعاهم الشّيطان) و خوانده است ايشان را شيطان (فاستجابوا) پس استجابت كرده‏اند و منقاد او شدند (و اقبلوا) و روى آورده به او و اطاعت قول او كرده