و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و چهل و سوم
آوردهاند كه آن حضرت (صلوات اللّه عليه) نهى فرمود اصحاب را از حكومت، در حينى كه اهل شام مطالبه آن
كردند. پس چون غالب شد اكثر اهل شام بر حكومت و مبالغه از حدّ گذرانيدند و اصحاب آن
حضرت نيز در صدد الحاح در آمدند، رجوع نمود از آن نهى و امر نمود به حكومت (و قد
قام اليه) و در اين حال برخاست به سوى او (رجل من اصحابه) مردى از اصحاب او (فقال)
پس گفت: (نهيتنا) بازداشتى ما را (عن الحكومة) از حكومت حكمين در وقت طلب اهل شام
(ثمّ امرتنا بها) پس از آن امر كردى ما را به آن كار (فما ندري) پس نمىدانيم ما
(اىّ الامرين ارشد) كه كدام يك از اين هر دو كار بهتر است.
(فصفق (عليه السلام)) پس بر هم زد آن حضرت (عليه السلام)
(احدى يده) يكى از هر دو دست مبارك خود را (على الاخرى) بر دست ديگر (ثمّ قال) پس
فرمود
(هذا جزاء من ترك العقدة) اين گفتار شما جزاى كسى است كه ترك كند به سبب گفتار
جهله، آنچه استوار ساخته بر رأى و فكر خود كه آن باقى بودن است بر محاربه (اما و
اللّه) آگاه باشيد به خدا سوگند (لو انّي حين امرتكم) اگر من وقتى كه امر كردم شما
را (بما امرتكم به) به آنچه فرمودم شما را به آن از محاربه (حملتكم) حمل مىكردم
شما را (على المكروه) بر فعلى كه مكروه نفس شما بود. يعنى محاربه با اعداء.
(الّذي يجعل اللّه فيه خيرا) آنچنان مكروهى كه مىگردانيد خداى تعالى در او خير را.
كه آن ظفر است و سلامتى و عافيت (فان اسقمتم) پس اگر استقامت مىورزيديد در اين امر
(هديتكم) هدايت مىكردم شما را و راه راست به شما مىنمودم (و ان اعوجحتم) و اگر
كجى مىنموديد (قوّمتكم) راست مىساختم شما را به حدّ و تعزير و غير آن. (و ان
ابيتم) و اگر سر باز مىزديد (تداركتكم) به دست مىآوردم شما را در زمان (لكانت
الوثقى) و هر آينه مىبود انكار محكم و استوار در هر اوان و موجب فتح و نصرت اهل
ايمان و مغلوبيّت اهل عدوان و طغيان (و لكن بمن) و ليكن به امداد و معاونت كه،
مىكردم آن كار را (و الى من) و التجا به كه مىبرم در تمشيت آن كارزار (اريد ان
اداوى بكم) مىخواهم كه مداوا كنم به معاونت شما (و انتم دائي) و حال آنكه شما
دردمنديد (كناقش الشّوكة بالشّوكة) همچو بيرون آرنده خار از تن، به معاونت خار (و
هو يعلم) و حال آنكه آن بيرون آرنده به خار مىداند (انّ ضلعها معها) كه ميل آن خار
با خار است اين ضرب المثل است از براى كسى كه مستعان به باشد و حال آنكه ميل او با مستعان عليه باشد. و
چون حال شما بر اين منوال است، پس چگونه يارى خواهم به بعضى از شما بر غالب شدن بر
بعضى ديگر، با آنكه طباع شما متّحد است و مايل به يكديگر. بعد از آن شكايت ايشان را
به حضرت عزّت عرض مىكند به اين طريق كه:
(اللّهمّ قد ملّت اطبّاء هذا الدّار
الدّوىّ) بار خدايا ملول شدند طبيبان اين درد جانكاه (و كلّت النّزعة) و كلال
يافتند كشندگان آب (باشطان الرّكىّ) به ريسمانهاى چاه استعاره فرموده لفظ «اطبا»
را از براى نفس نفيس خود و اعوان و انصار خود. و بر اين قياس است لفظ «نزعه» و وجه
استعاره در نزعه آن است كه همچنان كه مستسقى نزع مىكند دلو را از چاه، آن حضرت نيز
نزع مىكرد از براى ايشان وجوه آراء صالحه را از قعر فكر. (اين القوم الّذين دعوا
الى الاسلام) كجايند آن گروهى كه خوانده شدهاند به اسلام (فقبلوه) پس قبول كردند
آن را به اخلاص تمام.
(و قرؤا القرآن) و خواندند قرآن را (فاحكموه) پس محكم
گردانيدند عمل كردن را به موجب آن (و هيّجوا الى الجهاد) و برانگيخته شدند به سوى
جهاد (فولهوا اللّقاح الى اولادها) پس متفرّق گردانيدند شتران شير دهنده را از ولاد
و به سبب سوار شدن بر آنها در وقت محاربه كفّار و فجّار (و سلبوا السّيوف اغمادها)
و ربودند شمشيرها از غلافها (و اخذوا باطراف الارض) و گرفتند اطراف زمين را (زحفا
زحفا) جماعت جماعت
(وصفّا صفّا) و صفى بعد از صفى (بعض هلك) بعضى هلاك شدند (و بعض نجى) و گروهى نجات
يافتند (لا يبشّرون بالاحياء) مژده داده نمىشدند به اهل حيات (و لا يعزّون عن
الموتى) و تعزيت كرده نمىشدند از اصحاب ممات اين كنايت است از شدّت و استغراق
ايشان در جهاد به مرتبهاى كه نمىخواستند حيات را حتّى از مردمان خود تا مبشّر
شوند به آن و پرواى مردگان خود نداشتند تا معزّى گردند از آن.
(مره العيون من
البكاء) تباه چشمان بودند از گريه بيشمار (خمص البطون من الصّيام) لاغر شكمان بودند
از روزه داشتن بسيار (زبل الشّفاه من الدّعاء) پژمرده لبان بودند از بسيارى دعا و
زارى (صفر الالوان من السّهر) زرد رنگان بودند از غايت بيدارى (على وجوههم غبرة
الخاشعين) بر روى ايشان نشسته بود غبارهاى فروتنان (اولئك اخوانى الذّاهبون) اين
گروه برادران منند كه روندگانند به راه جنان (فحقّ لنا) پس سزاوار است ما را (ان
نظمأ اليهم) كه تشنه شويم به سوى آب زلال وصال ايشان (و نعّض الايدي على فراقهم) و
بگزيم دستهاى خود را بر سوزش فراق جمال ايشان.
(انّ الشّيطان يسّئى لكم طرقه) به
درستى كه شيطان نيكو آسان مىگرداند از براى شما راههاى ضلال خود را (و يريد ان
يحلّ دينكم) و مىخواهد بگشايد از دين شما (عقدة عقدة) گرهى بعد از گرهى تا
بالكليّه زايل گرداند آنچه بسته شده است در نفوس شما از اعتقادات حسنه به واسطه
ترغيب شما بر افعال قبيحه و اعمال ناپسنديده.
(و يعطيكم بالجماعة) و بدهد شما را به
عوض جمعيت
(الفرقة) جدايى را (و بالفرقة الفتنة) و به واسطه فرقه فتنه و رسوايى را
(فاصدفوا) پس روى بگردانيد (عن نزغاته) از وسوسه و افساد او (و نفثاته) و از
دميدنهاى او وسواس خود را در نفس شما (و اقبلوا النّصيحة) و اقبال كنيد به قبول
كردن نصيحت (ممّن اهداها اليكم) از كسى كه به هديه فرستاد نصيحت را به سوى شما.
مراد نفس نفيس خودش است كه ناصح بىغرض است.
(و اعقلوها) و حبس كنيد و ببنديد آن
نصيحت را (على انفسكم) بر نفسهاى خود و بپذيريد آن را براى تجارت دنيا و آخرت.
و
مقرّر است كه عدم اصغا به نصايح ناصح به تعرض، موجب تحسّر است و ندامت.
و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و چهل و چهارم
و از كلام بلاغت نظام
آن حضرت است عليه الصلوة و السّلام (قاله للخوارج) كه گفته است آن را به خارجيان (و
قد خرج على معسكرهم) در حالتى كه بيرون رفته بود به سوى لشكر ايشان.
(و هم مقيمون) و ايشان ايستاده بودند.
(على انكار الحكومة) بر ناپسنديدن حكومت از آن حضرت (فقال (عليه السلام)) پس فرمود كه: (اكلّكم شهد معنا صفّين) آيا همه حاضر بوديد با ما در
صفّين (فقالوا منّا من شهد) پس گفتند بعضى از ما آن كسانيند كه حاضر بودند (و منّا
من لم يشهد) و بعضى از ما جماعتى هستند كه حاضر نبودند (قال) فرمود آن حضرت كه:
(فامتازوا فرقتين) پس جدا شويد از يكديگر به دو فرقه. يعنى به دو فرقه شويد. (فليكن
من شهد صفّين فرقة) پس بايد باشند كسانى كه حاضر بودند در معركه صفين يك گروه (و من
لم يشهدها فرقة) و جماعتى كه حاضر نبودند در آن معركه، يك گروه ديگر (حتّى اكلّم
منكم بكلامه) تا سخن كنم با هر يكى از شما به كلامى كه مقتضاى عقل او باشد (و نادى
النّاس) و ندا كرد مردمان را (فقال) پس گفت: (امسكوا عن الكلام) باز ايستيد از سخن
كردن (و انصتوا لقولي) و خاموش شويد از جهت شنيدن قول من (و اقبلوا بافئدتكم الىّ)
و متوجّه سازيد دلهاى خود را به سوى نصيحت سودمند من (فمن نشدناه شهادة) پس هر كه
را كه بخوانيم ما او را به گواهى (فليقل بعلمه فيها) پس بايد كه قايل شود و زبان
بگشايد به علم و دانش خود در آن شهادت (ثمّ كلّمهم (عليه السلام)) بعد از آن سخن كرد با ايشان (بكلام طويل) به كلامى دراز (من جملته
ان قال:) كه از جمله آن اين است كه گفت: (الم تقولوا) آيا نگفتيد شما (عند رفعهم
المصاحف) نزد برداشتن مصحفها را (حيلة و غيلة) از روى حيلهگرى و تباهكارى (و
مكرا و خديعة) و مكارى و فريفتن به روباه بازى (اخواننا) كه ايشان برادران مايند در
اسلام (و اهل دعوتنا) و خوانندگان مايند به ضيافت و انواع رعايت از ميان انام
(استقالونا) طلب فسخ بيعت كردند از ما
(و اسرّاحوا الى كتاب اللّه سبحانه) و راحت جستهاند به سوى كتاب خدا و متوسّل
شدهاند به آن (فالرّأى القبول منهم) پس رأى صواب قبول كردن رأيى است كه صادر شده
است از جانب ايشان (و التّنفيس عنهم) و غم را بردن و بر طرف ساختن پريشانى از ايشان
است كه متوسّلند به كلام يزدان (فقلت لكم) پس گفتم شما را كه (هذا امر ظاهره ايمان)
پس رفع مصاحف كارى است كه ظاهر آن مشعر است به ايمان و بازگشت به حق و كتاب متين (و
باطنه عدوان) و اندرون او ظلم است و كين (و اوّله رحمة) و اوّل آن رحمت است و
بخشايش از شما به ايشان (و اخره ندامة) و نهايتش كه آن ظهور حيله ايشان است بر شما،
ندامت است و خسران (فاقيموا على شأنكم) پس بايستيد بر كار خود كه كارزار است با
دشمنان (و الزموا طريقتكم) و لازم شويد طريقه و روش خود را كه اهتمام است به شأن
جهاد با خارجيان و منافقان (و عضّوا على الجهاد) و بگزيد بر كارزار اهل فساد
(بنواجذكم) به دندانهاى پيش، يعنى دندان را محكم بنهيد بر دندان خويش و اين كنايت
است از لزوم حرب بيش از پيش (و لا تلتفتوا الى ناعق نعق) و التفات نكنيد به سوى
بانگ كنندهاى كه فرياد كند مثل بانگ حيوان، و اين اشارت است به معاويه و عمرو عاص
(ان اجيب اضلّ) اگر اجابت كرده شود آن ناعق، گمراه گرداند مجيب خود را و برساند او
را به نار (و ان ترك ذلّ) و اگر ترك كرده شود خار گردد و بىاعتبار (و لقد كنّا مع
رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) و هر
آينه ما بوديم با حضرت رسالت پناه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) (و انّ القتل ليدور) در حالتى كه كشتن داير بود (بين
الاباء و الابناء) ميان پدران و پسران (و الاخوان و القرابات) و برادران و خويشان
در اوّل اسلام به جهت ترك و طغيان (فما نزداد) پس زياد نكرديم ما (على كلّ مصيبة و
شدّة) بر هر بليّتى و محنتى كه مىرسيد به ما از ممرّ كارزار (الّا إيمانا) مگر
ايمان را به خدا و رسول مختار (و مضيّا على الحقّ) و گذشتن بر راه درست و استوار (و
تسليما للامر) و گردن نهادن از براى فرمان پروردگار (و صبرا على مضض الجراح) و
شكيبايى نمودن بر سوزش جراحتها
(و لكنّا) و ليكن ما اكنون مقاتله نمىكنيم بر آن طريق كه در اوّل اسلام مىكرديم.
يعنى با اهل شرك و كفّار، بلكه (انّما اصبحنا نقاتل) جز اين نيست كه از آن حالت
منتقل شدهايم به اينكه كارزار كنيم (اخواننا فى الاسلام) با برادران خود در اسلام
(على ما دخل فيه) بر آنچه داخل شده است در اسلام (من الزّيغ و الاعوجاج) از گمراهى
و رو آوردن به كجى (و الشّبهة و التّأويل) و مانند شدن حق به باطل و مؤّل ساختن نصّ
به گفتار بىحاصل، يعنى در ابتداى اسلام محاربه مىنموديم تا حقيقت اسلام حاصل شود
و بيخ شرك بركنده گردد و اكنون مقاتله مىكنيم تا حقيقت اسلام محفوظ ماند و خانه
باطل ويران گردد و بيت السّلام اسلام آبادان شود. (فاذا طمعنا) پس چون طمع كرديم
(في خصلة يلم اللّه بها) در خصلتى يعنى تحكيم كه جمع كند خداى تعالى به آن خصلت
(شعثنا) پراكندگى ما را
(و نتدنى بها) و نزديك شويم به يكديگر به سبب آن خصلت (الى البقيّة) به باقى ماندن
الفت و اجتماع بر طريق شريعت (فيما بيننا) در آنچه ميان ما است (رغبنا فيها) رغبت
كنيم در آن خصلت (و امسكنا عمّا سواها) و باز ايستيم از آنچه غير آن صفت است، چه
غرض اصلى ما، قيام ملّت است و بقاى شريعت و اميدوارى ما در مصالحه بازگشتن اهل بغى
است به سوى حق و حقيقت.
و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و چهل و پنجم
و از كلام امير
المؤمنين است عليه افضل صلوات المصلّين كه فرموده: (لاصحابه) مر اصحاب خود را (في
وقت الحرب) در وقت جنگ اعداء (و اىّ امرء منكم احسّ من نفسه) و هر مردى كه از شما
احساس كند و دريابد از نفس خود (رباطة جأش) ثبات قلب بى آرام و قلّت روعت و رفع
نمودن فزع (عند اللّقاء) نزد رسيدن به دشمن (و رأى من احد من اخوانه فشلا) و ببيند
[از] يكى از برادران خود بد دلى و ترسى را (فليذبّ) پس بايد كه دفع نمايد.
(عن اخيه) از برادر خود (بفضل نجدته) به مزيّت شجاعت خود
(الّتي فضّل بها عليه) آن شجاعتى كه تفضيل كرده شده است به آن بر برادر خود (كما
يذبّ عن نفسه) همچنان كه دفع مىكند از نفس خود (فلو شاء اللّه) پس اگر خواستى خداى
تعالى (لجعله مثله) هر آينه مىگردانيدى او را در شجاعت مانند او (انّ الموت طالب
حثيث) به درستى كه مرگ طلب كنندهاى است شتابان (لا يفوته المقيم) فوت نمىكند آن
را كسى كه متوطّن است در مكان (و لا يعجزه الهارب) و عاجز نمىگرداند آن را شخصى كه
گريزنده است از او (انّ اكرم الموت القتل) به درستى كه گرامىترين مرگ كشته شدن
است. زيرا كه مستلزم ذكر جميل است در عاجل و موجب ثواب جزيل نزد ملك جليل در آجل (و
الّذي نفس بن ابي طالب بيده) به حقّ آن كسى كه جان پسر ابى طالب به يد قدرت او است
(لالف ضربة بالسّيف) هر آينه هزار ضربت شمشير خوردن (اهون من ميتة على الفراش)
آسانتر است از مردن بر بستر (و منه) و بعضى ديگر از اين كلام اين است كه: (و كانّي
انظر اليكم) و گوييا من نظر مىكنم به سوى شما (تكشّون) كه آواز مىكنيد در ازدحام
نمودن به هزيمت و فرار (كشيش الضّباب) همچو آواز پوستهاى سوسمار كه بر هم خورند در
رفتار (لا تاخذون حقّا) فرا نمىگيرد حقّى را به جهت رضاى كردگار (و لا تمنعون
ضيما) و منع نمىكنيد ستمى را از ستمكار (قد خليتم و الظّريق) به تحقيق كه رها كرده
شديد با طريق آخرت (فالنّجاة للمقتحم) پس رستگارى مر كسى را است كه افكنده است خود
را در راه و اين كنايت است از جهاد با كافران گمراه
(و الهلكة للمتلوّم) و هلاكت مر كسى را است كه باز ايستاده است از آن راه. و اين
اشارت است به ترك جهاد با معاندان نامه سياه.
و منه خطبه صد و چهل و
ششم
و بعضى ديگر از اين
كلام ميمنت انجام است كه ايراد نموده (في حثّ اصحابه على القتال) در تحريص و ترغيب
اصحاب خود بر مقاتله و محاربه و آداب حرب را تعليم ايشان نمودن به اين وجه كه اى
اصحاب در وقت محاربه (فقدّموا الدّارع) پس مقدم داريد زرهدار را (و اخرّوا الحاسر)
و در پس داريد بىزره را (و عضّوا على الاضراس) و بگزيد بر دندانها، يعنى دندان را
بر دندان نهيد و اين كنايت است از لزوم محاربه و ثبات قدم در مقاتله (فانّه انبى
للسّيوف) پس به درستى كه ثابت قدم بودن در حرب دشمنان بازدارندهتر است شمشير را
(عن الهام) از فرق دليران (و التووا في اطراف الرّماح) و پيچيده شويد در اطراف
نيزهها. يعنى توجّه نماييد به هر طرف كه نيزه را مىرانيد (فانّه امور للاسنّة) پس
به تحقيق كه آن پيچيدن حركت دهندهتر و نفوذ كنندهتر است مر نيزهها را در ابدان
(و غضّوا الابصار) و فرو خوابانيد ديدهها را (فانّه اربط للجاش) پس به درستى كه
چشم فرو خوابانيدن، موجب زيادتى ثبات دل بىآرام است (و اسكن للقلوب) و ساكن
گردانندهتر است مر دلها را از اضطراب
(و اميتوا الاصوات) و فرو مىرانيد آوازها را. يعنى آواز بلند نگردانيد (فانّه اطرد
للفشل) پس به درستى كه پستى آواز رانندهتر است بد دلى را در معارك حرب (و رايتكم)
و ملاحظه كنيد علم خود را (فلا تميلوها) پس ميل مدهيد و از وضع خود زايل نگردانيد
آنرا (و لا تخلّوها) و خالى مگذاريد آنرا. (و لا تجعلوها) و مگردانيد آنرا. يعنى به
دست كسى ندهيد (الّا بايدي شجعانكم) مگر به دستهاى دليران شما، چه اصل است و مدار
عليه در نظام لشكريان و به آن قائم است دلهاى مردمان.
پس لازم است كه علمدار اشجع
قوم باشد (و المانعين الذّمار منكم) و ديگر مدهيد علم را مگر به جماعتى كه
بازدارندگانند بىغيرتى را از شما در روز هيجاء (فانّ الصّابرين على نزول الحقايق)
پس به درستى كه صبر نمايندگان بر فرود آمدن امور شديده كه ثابت شده باشد نزول آن در
قدر (هم الّذين يحفّون) ايشان آنانند كه گرد در مىآيند (براياتهم) به علمهاى خود
(و يكتنفونها) و احاطه مىكنند آنها را (حفافيها) از دو جانب آن (و ورائها) و از پس
آن (و امامها) و از پيش آن. يعنى جميع جوانب آنرا محافظت مىكنند (لا يتاخّرون
عنها) و واپس نمىروند از آن علم (فيسلّموها) تا تسليم كنند آن را (و لا يتقدّمون
عليها) و پيشى نمىجويند بر آن (فيفردونها) تا تنها بگذارند آنرا (اجزء امرء قرنه)
كفايت مىكند و امداد مىنمايد مرد كار همسر خود را در كارزار (و اسا اخاه
بنفسه) و مواسات و موافقت مىكند برادر خود را به نفس خود، در دفع كردن ضرر خصم از
او. (و لم يكل قرنه) و فرو نمىگذارد همسر خود را كه خصم او است.
(الى اخيه) به برادر خود (فيجتمع عليه قرنه) تا جمع آيد بر او همسر او (و قرن اخيه)
و همسر ديگر از برادر او و بر او ظفر يابد، مراد آن است كه فرصت به خصم نمىبايد
داد در نبرد، و برادر دينى خود را ملاحظه مىبايد كرد تا نيفتد در چنگ خصم نامرد.
(و ايم اللّه) و به خدا سوگند (لئن فررتم) اگر بگريزيد شما (من سيف العاجلة) از
شمشير اين زمان (لا تسلموا من سيف الاجلة) به سلامت نمانيد از شمشير زمانى كه آيد
بعد از اين زمان. چه غايت گريختن سالم ماندن باشد از مرگ و آن خود ناچار است. كقوله
تعالى: «قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ
الْقَتْلِ» (انتم لها ميم العرب) شما اشراف عربيد (و السّنام الاعظم) و كوهانهاى
بزرگتر نزد ارباب ادب اين كنايت است از مزيّت شرافت ايشان در ميان مردمان (انّ فى
الفرار موجدة اللّه) به درستيكه در گريختن از جنگ غضب كردگار است. (و الذّلّ
اللّازم) و لزوم مذلّت و خوارى در ميان اهل و تبار (و العار الباقى) و منشأ عارى كه
باقى ماند در روزگار (و انّ الفارّ لغير مزيد) به درستى كه گريزنده زياده كننده
نيست.
(في عمره) در عمر و زندگانى خود
(و لا محجوز بينه و بين يومه) و نيست بازداشته شده ميان خود و ميان روز رفتن خود از
اين دنياى فانى (من رايح الى اللّه) كيست رونده در شبانگاه به درگاه اله كه در شوق
و شعف (كالظّمان يرد الماء) همچو تشنهاى باشد كه وارد شود بر آب (الجنّة تحت اطراف
العوالي) بهشت در زير جوانب نيزههاى بلند، مقدار است.
اطلاق لفظ بهشت بر
حركاتى كه در اطراف نيزهها است، از قبيل تسميه شىء است به اسم غايت آن. چه غايت
حركات نيزه و شمشير در راه خدا بهشت عنبر سرشت است (اليوم تبلى الاخبار) امروز
آشكار مىشود خبرهاى درون اهل محاربه از جبن و شجاعت (اللّهمّ) بار خدايا (فان ردّو
الحقّ) پس اگر رد كنند كلمه حق را و قول صواب را (فاقضض جماعتهم) پس پراكنده گردان
جماعت ايشان را (و شتّت كلمتهم) و متفرّق گردان سخن باطل ايشان را (و ابسلهم
بخطاياهم) و فرو گذار و هلاك ساز ايشان را به گناهان خودشان (انّهم لن يزولوا)
ايشان هرگز زايل نمىشوند.
(عن مواقفهم) از مواضع وقوف خود كه آن فتنه است و فساد (دون طعن دراك) بى زدن
نيزهاى كه دريابنده باشد ايشان را. يعنى نفوذ كننده باشد از طرف ديگر.
(يخرج منه النّسيم) كه بيرون آيد از او باد كه روح است. (و ضرب يفلق الهام) و بى
ضربتى كه بشكافد كاسه سر اهل عناد
(و يطيح العظام) و هلاك سازد استخوانها را (و يندر السّواعد) و بيندازد بازوها را
(و الاقدام) و قطع كند قدمها را (حتّى يرموا بالمناسر) تا آنكه انداخته شوند به
لشكرهايى ديگر كه مقدّمه لشكر ديگر باشند (تتبعها المناسر) كه در پى آيد لشكريانى
ديگر كه مقدّمه عساكر ديگر باشند.
يعنى متعاقب لشكريان
وارد شوند بر ايشان (و يرجموا بالكتائب) و انداخته شوند به لشكرهاى گران (تقفوها
الحلائب) كه در عقب آنها باشند شتر سواران يا اسبان جمع كرده شده از براى سباق
(حتّى يجرّ ببلادهم الخميس) تا آنكه كشيد شود به شهرهاى ايشان سپاهى (يتلوه الخميس)
كه در عقب آن باشد سپاهى ديگر (و حتّى تدعق الخيول) و تا آنكه بكوبند اسبان به
سمهاى خود (في نواحر ارضهم) در اواخر زمين و اقاصى بلاد ايشان (و باعنان مساربهم)
و به نواحى مراعى و چراگاههاى ايشان (و مسارحهم) و به مواضع گذار دشمن و جاىهاى
ترس ايشان (قال السّيّد رضى اللّه عنه) سيد رضى الدين رضى اللّه عنه فرموده كه
(الدّعق الدّق) كه دعق به معنى كوفتن است.
(تدق الخيول ارضهم بحوافرها) يعنى بكوبند اسبان به سمّهاى خود زمين ايشان را (و
نواحر الارض متقابلاتها) و «نواحر ارض» زمينهايى است كه برابر يكديگر باشند (يقال
منازل بني فلان تتناحر) مىگويند كه منزلهاى فرزند فلان كس به يكديگر متناحر است.
(اى تتقابل) يعنى متقابلند و برابر
و من كلام له (عليه السلام) في معنى الخوارج خطبه صد و چهل و هفتم
و بعضى ديگر از كلام آن
حضرت است كه واقع شده در معنى خارجيان.
يعنى در اعتراض ايشان و
شبههاى كه طارى شده بود ايشان را (لمّا انكروا تحكيم الرّجال) در وقتى كه انكار
كردند و نپسنديدند حكم ساختن مردان را (و يذمّ فيه اصحابه) و مذمّت فرموده آن حضرت
در اين كلام اصحاب خود را.
و تقرير شبهه خوارج آن
است كه ايشان به طريق اعتراض و الزام آن حضرت را گفتند كه راضى گشتى به تحكيم عمرو
عاص و ابو موسى اشعرى و عهد فرمودى بر آن و هر كه راضى باشد به امرى و عهد بر آن
نمايد پس نيست او را كه نقض آن عهد نمايد و حكم كند به تحكيم رجال. و چون حضرت اين
شبهه را استماع فرمود اوّل منع صغراى اين شبهه نمود (فقال (عليه السلام)) پس فرمود كه (انّا لم نحكّم الرّجال) به درستى كه ما حكم
نگردانيديم مردمان را (و انّما حكّمنا القران) و جز اين نيست كه حاكم گردانيده
بوديم قرآن را، يعنى فرا گرفته بوديم بر حكمين كه حكم كنند به حكم قرآن، پس هر كه
را قرآن شهادت كند به شهادت مجمله بر امامت او، پس بر ايشان بود كه نصب كنند او را
از براى امامت و ايشان چنين نكردند. پس حكم ايشان نافذ و جارى نباشد.
(و هذا القرآن
انّما هو خطّ مسطور) و اين قرآن جز اين نيست كه خطى است نوشته شده (بين الدّفتين)
ميان دو طرف جلد (لا ينطق بلسان) گويا نيست به زبان (و لا بدّ له من ترجمان) و
ناچار است او را از مترجمى و مبيّنى كه منطوق او را بيان كند
(و ما ينطق عنها الرّجال) و گويا نمىشود از قرآن مگر مردان (و لمّا دعانا القوم) و
چون خواندند ما را گروه معاويه (الى ان يحكم بيننا القرآن) به آنكه حاكم گردانيم در
ميان خود قرآن را (لم نكن الفريق المتولّى) نبوديم ما گروهى برگشته (عن كتاب اللّه)
از كتاب خداى تعالى (و قال اللّه سبحانه) و حال آنكه حق سبحانه فرموده كه (يا
أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) پس اگر نزاع كنيد در چيزى از امور دنيويّه و اخرويّه
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ) پس در كنيد آنرا به سوى خدا (وَ الرَّسُولَ) و پيغمبر او
(فردّوه الى اللّه) پس رد كردن متنازع به خدا (ان نحكم بكتابه) آن است كه حكم كنيم
به كتاب او (و ردّوه الى الرّسول) و ردّ نمودن آن به پيغمبر (ان نأخذ بسنّته) آن
است كه فرا گيريم سنّت و طريقت او را (فاذا حكم بالصّدق في كتاب اللّه) پس چون حكم
كرده شود در كتاب خدا به راستى (فنحن احقّ النّاس به) پس ما سزاوارترين مردمانيم به
آن (و ان حكم بسنّة رسول اللّه) و اگر حكم كرده شود به طريقه پيغمبر خدا (فنحن
اولاهم به) پس اولاى مردمانيم به عمل كردن به آن (و امّا قولكم) و امّا گفتن شما كه
(لم جعلت بينك و بينهم اجلا فى التّحكيم) چرا گردانيدى ميان خود و ميان ايشان مدّتى
را در تحكيم (فانّما فعلت ذلك) پس جز اين نيست كه كردم آنرا (ليتبيّن الجاهل) تا
بداند نادان طريق قويم را
(و يتثبّت العالم) و استوار گردد دانا، بر صراط مستقيم (و لعلّ اللّه تعالى ان يصلح
فى هذه الهدنة) و شايد كه حق سبحانه صلاح نمايد در اين صلح (امر هذه الامّة) كار
اين امّت را (و لا تؤخذ باكظامها) و گرفته نشوند به مجارى تنفّس خود و اين كنايت
است از اعجال. يعنى ايشان را به سرعت فرا نگيرند.
(فتعجل) پس شتابنده شوند (عن تبيّن الحقّ) از دانستن حق (و تنقاد) و گردن نهاده
شوند (لاوّل الغىّ) مر اوّل گمراهى را (انّ افضل النّاس عند اللّه) به درستى كه
فاضلترين مردمان نزد خداى تعالى (من كان العمل بالحقّ احبّ اليه) آن كسى است كه مر
او را عمل كردن به حق دوستتر باشد به سوى او (و ان نقصه) و اگر چه نقصان به او
رساند (و كرثه من الباطل) و اندوهگين گرداند او را از عمل كردن به باطل و غير حق (و
ان جرّ اليه فائدة) و اگر چه بكشد به سوى او فايدهاى و منفعتى (و زاده) و زياده
گرداند او را اموالى و مالى (فاين يتاه بكم) پس از كجا سرگردانى راه يافته به شما
(و من اين اتيتم) و از كجا آمده شدهايد (استعدّوا) مهيّا و آماده شويد اى اصحاب
(للمسير الى قوم) براى رفتن به كارزار گروهى (حيارى عن الحقّ) كه حيران و سرگردانند
از راه حق (لا يبصرونه) كه نمىبينند حق را در هيچ باب
(و موزعين بالجور) و حريص گردانيده شدهاند به ظلم و ستم (لا يعدلون به) كه عدول
نمىكنند از آن اصلا (جفاة) دورانند (عن الكتاب) از فهم مقاصد كتاب (نكب عن
الطّريق) بسيار عدول نمايندگانند از راه صواب (ما انتم بوثيقة) نيستيد شما چيزى
استوار (يغلق بها) كه در آويزند به آن تا ايمن شوند از شدايد روزگار (و لا زوافر
عزّ) و نه اعوان و انصار و عشيره عزيز و غالب (يعتصم اليها) كه چنگ زنند به آن در
مكايد اشرار (لبئس حشّاش نار الحرب انتم) بد افروزندههاى آتش حربيد شما (افّ لكم)
اندوهى و دلتنگى باد شما را (لقد لقيت منكم) هر آينه رسيدم از شما (برحا) به سختى و
اندوه (يوما اناديكم) در روزى كه مىخواندم شما را از براى نصرت دين خدا (و يوما
اناجيكم) و روزى كه راز مىگفتم با شما به نصيحت و مشورت در كار اعداء (فلا احرار
صدق) پس نيستيد شما از مردانى كه صفت صدق داشته باشيد (عند النّداء) نزد خواندن به
راه نجات، زيرا كه شأن مرد آزاد خلاص ساختن خود است از بند تقصير و ملامت مردمان (و
لا اخوان ثقة) و نيستيد برادرانى كه اعتماد كنند بر ايشان (عند النّجاء) نزد راز
گفتن در نهان، چه كار شما افشاى اسرار است و عدم قبول نصيحت در آنچه نافع است در
اين جهان و آن جهان.
و من كلام له (عليه السلام) لما عوتب خطبه صد و چهل و هشتم
در وقتى كه سرزنش كردند
آن حضرت را (صلوات اللّه عليه) (على تصييره
النّاس) بر گردانيدن مردمان را (اسوة فى العطاء) پيرو شده به يكديگر در عطا دادن
عطيّه و تحف، يعنى اعطاء عطيّه على السّويّه.
(من غير تفضيل اولى السّابقات و الشّرف) بى افزونى دادن خداوندان سبقت در عقل و حسب
و صاحبان بزرگى در مزيّت فضل و نسب.
(فقال) پس فرمود بعد از استماع كلام عتاب آميز كه (اتأمرونيّ) آيا امر مىكنيد مرا
(ان اطلب النّصر بالجور) آنكه طلب كنم يارى شما را به جور و ستم و به افراط و تفريط
(فيمن ولّيت عليه) در قسمت آنكه والى گردانيدهاند مرا بر او. يعنى عطا دهم به او
بىسويّه و حال آنكه سويّت سنّت حضرت رسالت است (صلّى الله عليه وآله وسلّم).
آوردهاند كه بعضى از
مدّعيان خلافت بعد از زمان حضرت رسالت، سويّه را كه سنّت نبويّه است ترك نمودند و
بعضى را از معارف تفضيل دادند در قسمت او بدان عمل مىنمودند تا زمان خلافت حضرت
امير المؤمنين (صلوات اللّه عليه). آن حضرت در
زمان خلافت خود به طريق سنّت، سويّت مرعى داشت، اين امر بر قوم شاق آمده، كينههاى
ديرينه را تازه ساختند تا منجر شد به مخالفت و نقض عهد بيعت و هر چند زبير و طلحه
در اين باب مبالغه نمودند قبول ننمود و فرمود كه: (و اللّه لا اطور به) به خدا
سوگند كه نزديك نشوم به آن كار.
(ما سمر سمير) مادام كه افسانه گويد روزگار (و ما امّ نجم فى السّماء) و مادام كه
قصد كند ستاره در آسمان (نجما) ستاره ديگر را در رفتار. يعنى هرگز در هيچ حال صادر
نشود از من اين كار
(لو كان المال لي) اگر بودى آن مال از من (لسوّيت بينهم) هر آينه برابرى رعايت
مىكردم در ميان ايشان (ثمّ قال (عليه السلام))
بعد از آن فرمود كه (الا و انّ اعطاء المال) بدانكه دادن مال خدا (في غير حقّه) در
غير حق خود، يعنى در غير مصرف خود (تبذير) بىاندازه خرج كردن است (و اسراف) و از
حد درگذشتن و اسراف و تبذير در شرع شريف مذموم است. كما قال اللّه تعالى «وَ لا
تُبَذِّرْ تَبْذِيراً» «إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ» و
قوله تعالى «وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ» بعد از آن در مذمّت
تبذير بر آمده مىفرمايد كه: (و هو) يعنى تبذير (يرفع صاحبه) بر مىدارد خداوند خود
را و بلند مىگرداند او را (فى الدّنيا) در دنياى دنى (و يضعه) و پست مىسازد او را
(فى الاخرة) در سراى باقى (و يكرمه فى النّاس) و مكرّم و معزّز مىگرداند او را در
ميان مردمان (و يهينه) و خوار مىسازد او را (عند اللّه) نزد خداى منّان (و لم يضع
امرء) ننهاد هيچ مردى (ماله في غير حقّه) مال خود را در غير مصرف آن (و عند غير
اهله) و نزد غير كسانى كه اهليّت آن را داشته باشند (الّا حرّمه اللّه) مگر كه
بازداشت او را خداى تعالى (شكرهم) از شكر گذارى و پاداش دادن ايشان، او را، زيرا كه
اعطاى مال به غير مستحقّين يا به جهت
رغبت معطى است در معاونت ايشان بدون قربت يا به جهت دهشت و ترس او است از ايشان و
اين باعث آن است كه او سبحانه منع كند او را از معاونت ايشان به او و از شكر كردن
ايشان بر او. (و كان لغيره ودّهم) و باشد مر غير معطى را دوستى غير مستحقين. يعنى
ايشان غير او را دوست دارند، نه او را. (فان زلّت به النّعل يوما) پس اگر بلغزد او
را پاى در روزى از روزهاى دوران (فاحتاج الى معونتهم) پس محتاج شود به يارى دادن
ايشان (فشرّ خدين) پس بدترين دوست و رفيق باشند (و الام خليل) و سرزنش كنندهترين
صديق