و من خطبة له (عليه السلام) خطبه صد و سى و ششم
اين خطبه وارد شده در
باران خواستن (اللّهمّ قد انصاخت جبالنا) بار خدايا شكافته شد از خشكى كوههاى ما
(و اغبرّت ارضنا) و گرد آلود شد زمين ما (و هامت دوابّنا) و بسيار تشنه شدهاند
چارپايان ما (و تحيّرت في مرابضها) و سرگردان شدند در جاىهاى خوابيدن خود (و عجّت
عجيج التّكالى على اولادها) و ناله كشيدند همچه ناله كردن زنان بچّه مرده بر
فرزندان خود (و ملّت التّردّد) و ملول شدند و تنگدل شدند بر تردّد كردن (في
مراتعها) در چراگاههاى خود (و الحنين الى مواردها) و آرزومند شدن به سوى مواضع
فرود آمدن بر آب خود (اللّهمّ فارحم انين الانّة) پس بار خدايا رحم كن بر نالههاى
ناله كنندگان (و حنين الحانّة) و بر آرزومندى آرزومند شوندگان و فغان ايشان از جهت
آن (اللّهمّ فارحم) بار خدايا پس رحم كن (حيرتها في مذاهبها) بر سرگشتگى ايشان در
مواضع رفتن ايشان
(و انينها في موالجها) و رحمت فرماى بر ناله ايشان در جاهاى در آمدن ايشان.
و چون ناله و زارى دواب
اثرى عظيم دارد در استسقا، از اين جهت آن حضرت ايشان را وسيلهاى ساخت در دعا كردن.
و مؤيّد اين است آنچه در حديث ورود يافته كه: سليمان نبىّ على نبيّنا و
(عليه السلام) روزى با لشكريان توجّه نمود به جانب صحرا براى دعاى استسقاء چون به
صحرا رسيد مورچهاى ديد كه در گرد او مورچهها بودند. آن مورچه بايستاد بر پاهاى
خود و دستها را برداشت و گفت: بار خدايا من آفريدهاى از آفريدههاى توام، ما را
توانايى نمانده و طاقت طاق شده و شكمها از گرسنگى بىتاب گشته و روزى بر ما به
نهايت تنگى رسيده. پس روزى فرست بر ما از فضل بىغايت خودت بار خدايا ما را مؤاخذه
مكن به گناههاى سفهاى بنىآدم. سليمان به لشكريان خود گفت كه باز گرديد كه اين
دعاى او عالميان را كافى است. (اللّهمّ خرجنا اليك) بار خدايا بيرون آمدهايم به
سوى تو و توجّه نمودهايم به درگاه تو (حين اعتكرت علينا) در حينى كه مخلوط شد و در
آميخت بر ما (حدابير السّنين) شتران لاغر قحط سال و لگدكوب شديم به زير دست و پاى
آنها تشبيه فرموده سالهاى قحطى را به شتران لاغر چنانچه سيّد قدس سرّه بعد از اين،
اشاره به اين نموده و اين از قبيل اضافه مشبّه است به مشبه به يعنى سالهاى قحطى كه
مثل شتران لاغرند. و وجه شبه جوع است. (و اخلفتنا مخائل الجود) و وعده خلاف كرد بر
ما ابرهائى كه اميدوار بود باران آنها (فكنت الرّجاء للمبتئس) پس هستى اميد داشته
شده مر اندوهگين را (و البلاغ للملتمس) و رساننده به مطلوب التماس كننده حزين را
(ندعوك) مىخوانيم تو را و مىخواهيم از تو
(حين قنط الانام) هنگامى كه نوميد شدند مردمان (و منع الغمام) و ممنوع شدند باريدن
ابرهاى آسمان (و هلك السّوام) و هلاك شدند چرندگان (ان لا تؤاخذنا باعمالنا) آنكه
نگيرى ما را به كردارهاى ما (و لا تأخذنا بذنوبنا) و اخذ نكنى ما را به گناهان ما
(اللّهمّ و انشر علينا) و پراكنده كن بر ما (رحمتك) رحمت بىنهايت خود را (بالسّحاب
المتبعق) به باران سخت ريزان (و الرّبيع المغدق) و بهار بسيار باران (و النّبات
المؤنق) و گياه تعجّب آرنده خلقان (سحّا وابلا) در آن حالى كه باشد ريختن باران
فراوان (تحيى به) كه زنده سازى به آن (ما قد مات) آنچه مرده (و تردّ به) و باز
گردانى (ما قد فات) آنچه فوت گشته (اللّهمّ سقيا منك) بار خدايا آب ده ما را آب
دادنى از جانب خود (محيية) كه زنده سازنده باشد اين سقياء، زمين مرده را (مروية)
سيراب گرداننده (تامّة) تمام شده (عامّة) به همه وارسنده (طيّبة) خوش آينده
(مباركة) بركت كرده شده (هنيئة) گوارنده (مريعة) بسيار حاصل دارنده (زاكيا نبتها)
نموّ كنندگان گياه آن
(ثامرا فرعها) ميوه دارنده شاخه آن (ناضرا ورقها) تر و تازه برگ آن (تنعش بها) كه
بردارى به آن گياه و قوّت دهى (الضّعيف من عبادك) عاجز و ذليل را از بندگان خود (و
تحيى بها) و زنده سازى به آن (الميّت من بلادك) مرده را از شهرهاى خود (اللّهمّ
سقيا منك) بار خدايا آب ده ما را آب دادنى از نزد خودت (تعشب بها نجادنا) پر گياه
شود به آن زمينهاى بلند ما كه آن مزرعتها است (و تجري بها و هادنا) و روان شود به
صلب آن زمينهاى نشيب ما كه آن نهرها است (و تخصب بها جنابنا) و به فراخ سالى در
آيد به سبب آن جوانب و اطراف ما (و تقبل بها ثمارنا) و روى آورد يعنى نمو كند و
بسيار شود به آن ميوههاى ما (و تعيش بها مواشينا) و زندگانى كنند به آن چارپايان
ما (و تندى بها اقاصينا) و نمناك كردند به آن جماعتى كه دورند از ما و در جوانب
زمين مسكن دارند. (و تستعين بها ضواحينا) و يارى خواهند به آن زمينهاى بلند. ما
يعنى اهل نواحى ما (من بركاتك الواسعة) از بركات خودت كه به همه وارسيده است (و
عطاياك الجزيلة) و بخششهاى خودت كه بسيار است.
(على بريّتك المرملة) بر خلقانت كه محتاجند و درويش و بىتوشه ماندهان. (و وحشك
المهملة) و حيوانات وحشى خودت كه فرو گذاشتهاند و ناتوان گشتهاند (و انزل علينا)
و فرو فرست بر ما (سماء مخضلة) باران تر كننده (مدرارا هاطلة) بارنده بسيار ريزان
(يدافع الودق منها) كه دفع كند باران بزرگ قطرهاى از آن (الودق) بزرگ قطره ديگر را
از غايت شدّت (و يحفر القطر منها) و از جاى بر انگيزاند و دفع كند قطرههايى از آن
(القطر) قطرههاى ديگر را از نهايت سرعت (غير خلّب برقها) در حالتى كه بىباران
نباشد برق درخشان او (و لا جهام عارضها) و تاريك بى آب نباشد ابر پهن شده او در
كنار آسمان (و لا فزع ربابها) و نباشد كوچك ابر سفيد او (و لا شفّان ذهابها) و نه
خداوند بادهاى خنك نرم باران او و چه چيزى نمىباشد در مثل اين باران (حتّى يخصب)
تا آنكه فراخ سالى يابند (لإمراعها) به جهت بسيارى گياههاى آن (المجدبون) قحط
يابندگان (و يحيى ببركاتها) و زنده كرده شوند به بركت و ميمنت آن (المسنتون) سختى
رسيدگان قحط (فانّك تنزل الغيث) پس به درستى كه تو فرو مىفرستى باران را (من بعد
ما قنطوا) از پس آنكه نوميد مىشوند خلقان (و تنشر رحمتك) و پراكنده مىسازى رحمت
خود را بر عالميان (و انت الولىّ) و تويى ناصر مؤمنان و متولّى و متكفّل امور
آفريدگان (الحميد) و توئى ستوده شده به صفات كمال و نعوت جلال سيّد قدس سره فرموده
كه: (تفسير ما في هذه الخطبة من الغريب) اين تفسير و تبيين آن چيزى است كه در اين
خطبه واقع است از لغتهاى غريبه و كلمات مغلقه (قوله
(عليه السلام) انصاحت جبالنا اى تشققت من المحول) آنچه حضرت فرمود كه: (انصاحت
جبالنا) اين معنى دارد كه شكافته شد كوهها از خشكى سال قحط (يقال انصاح الثوب اذا
انشقّ) مىگويند اهل عرب «انصاح الثوب» در وقتى كه شكافته شود جامه (و
يقال ايضا انصاح النّبت و صاح و صوّح اذا جفّ و يبس) و نيز مىگويند: «انصاح النبت»
و «صاح» و «صوّح» در وقتى كه خشك شود گياه و به سرحدّ يبوست رسد (و قوله هامت
دوابّنا اى عطشت) و قول آن حضرت كه «هامت دوابّنا» به اين معنى است كه تشنه شدند
چهار پايان ما (و الهيام العطش) و «هيام» به معنى تشنگى بسيار است. (حدابير السّنين
جمع حدبار) «حدابير» كه واقع است در قول آن حضرت كه «حدابير السنين» جمع حدبار است.
(و هى النّاقة الّتي انضاها السّير) و آن شتر مادهاى است كه لاغر ساخته باشد او را
كثرت رفتار. (فشبّه بها) پس تشبيه فرموده است و مانند ساخته به ناقه لاغر (السّنة
الّتي فشا فيها الجدب) سالى را كه فاش شده باشد در او قحطى و تنگى (قال ذو الرّمّة)
گفته است: ذو الرّمه كه شاعرى بوده است از ثقاب عرب (حدابير ما تنفك الامناخة على
الخسف او ترمى بها بلدا قفرا) يعنى ايشان شترانىاند لاغر شده از سير راه كه از هم
جدا نمىشوند مگر در خوابگاه بر حالت گرسنگى يا انداخته مىشوند بر شهرى كه خالى
است از آب و گياه (و قوله و لا قزع ربابها) و قول آن حضرت كه و «لا قزع ربابها»
(القزع القطع الصّغار المتفرّقة من السّحاب) «قزع» پارههاى كوچك پراكنده است از
ابر (و قوله و لا شفّان ذهابها) و آن چه فرموده كه «و لا شفّان ذهابها». (فانّ
تقديره) پس به تحقيق كه تقدير او چنين است كه: (و لا ذات شفان ذهابها) يعنى به
تقدير ذات كه مضاف باشد به «شفّان» (و الشّفّان الرّيح الباردة) و شفّان بمعناى باد
خنك است (و الذّهاب الامطار اللّيّنة) و ذهاب به معناى بارانهاى نرم است. (فحذف
ذات) پس حذف كرد آن حضرت مضاف را كه لفظ «ذات» است.
(لعلم السّامع بها) به جهت آنكه عالم است شنونده آن كلام به آن مضاف. (و الذّهاب
جمع ذهبة بالكسر) و ذهاب جمع ذهبة است به كسر ذال معجمه.
و من خطبة له (عليه السلام) خطبه صد و سى و هفتم
مدار اين خطبه بر نعت
خاتم پيغمبران است و بر تخويف مردمان به عقوبت آن جهان و عذاب و نكال آن و ابتلاى
ايشان به فتنه حجاج بن يوسف و مقهور و مقتول شدن ايشان به دست آن ظالم بىايمان به
واسطه عدم انقياد و طاعت ايشان به امام زمان عليه صلوات الرحمان (ارسله داعيا الى
الحقّ) فرستاد حضرت عزّت، حضرت رسالت را (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در حالتى كه خواننده مردمان بود به راه راست كه موصل است
به جنان (و شاهدا على الخلق) و گواه بر اطاعت و عصيان آفريدگان او (فبلّغ رسالات
ربّه) پس رسانيد به ايشان پيغامهاى پروردگار خود را (غير وان) در آن حال كه سستى
ننمود در اداء پيغام رسالت (و لا مقصّر) و تقصير كننده نبود در تبليغ احكام حضرت
عزّت (و جاهد فى اللّه اعدائه) و غزا كرد در راه خدا با دشمنان (غير واهن) در حالتى
كه سست نشد (و لا معذّر) و به تقصير عذر نياورد در محاربه نمودن با ايشان (امام من
التّقى) او پيشواى كسى است كه پرهيزكارى كرد و از عصيان اجتناب نمود (و بصر من
اهتدى) و بينايى كسى است كه روى به راه راست آورد.
منها خطبه صد و سى و
هشتم
(و لو تعلمون ما اعلم) و اگر بدانيد اى مردمان آنچه من مىدانم (ممّا طوى عنكم
غيبه) از چيزى كه در نور ديده شده است از شما غيب آن و پوشيده شده است بر شما احوال
آن از فتن مستقبله يا احوال اخرويّه (اذا لخرجتم) آن هنگام بيرون رويد (الى
الصعدات) به سوى اطراف و جوانب عالم (تبكون على اعمالكم) در حالتى كه گريه كنيد بر
عملهاى قبيحه و كردارهاى نامرضيّه (و تلتدمون على انفسكم) و بزنيد بر نفسهاى خود.
يعنى دستها را بر سر و روى و سينه خود زنيد (و لتركتم اموالكم) و هر آينه واگذاريد
مالهاى خود را (لا حارس لها) در حالتى كه هيچ نگهبانى نباشد مر آن را (و لا خالف
عليها) و هيچ خليفه و جانشينى نباشد بر آن (و لهمّت كلّ امرئ منكم نفسه) و هر آينه
غمگين سازد هر مردى را از شما نفس او (لا يلتفت الى غيرها) كه اصلا التفات نكند به
غير خود. به واسطه آنكه به كار خود درمانده باشد و گرفتار. كقوله «يَوْمَ يَفِرُّ
الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ لِكُلِّ
امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ» (و لكنّكم) و لكن شما (نسيتم ما
ذكرتم) فراموش كرديد چيزى را كه پند داده شديد بدان از آيات الهى (و امنتم ما
حذّرتم) و ايمن گشته از آنچه ترسانيده شدهايد از فتنه و بليّه و عتاب و عقاب حضرت
ربّانى
(فتاه عنكم رأيكم) پس حيران و سرگشته شد از شما انديشه شما (و تشتّت عليكم امركم) و
پراكنده گرديد بر شما كار شايسته شما (لوددت) هر آينه دوست دارم.
(انّ اللّه تعالى) آنكه خداى تعالى (فرّق بيني و بينكم) جدايى افكند ميان من و ميان
شما (و الحقني) و در رساند مرا (بمن هو احقّ بي منكم) به كسانى كه سزاوارتر بودند
به من از شما. و آنها اصحاب آن حضرت بودند كه از سراى غرور به دار سرور انتقال كرده
بودند، بعد از آن در صدد مدح ايشان بر آمده مىفرمايد كه: (قوم و اللّه) ايشان قومى
بودند به خدا سوگند كه (ميامين الرّأى) خداوندان رايهاى ميمون و فكرهاى ثواب بودند
و اهل دانش و بينش (مراجيح الحلم) مواضع رجحان حلم و افزونى بردبارى. (مقاويل
بالحقّ) سخن گويندگان به راستى (متاريك للبغى) ترككنندگان ستم و گمراهى (مضوا قدما
على الطّريقة) گذشتند در حالتى كه پيش آمده بودند و اقدام نموده بر طريقه خدا (و
اوجفوا على المحجّة) و شتافته بودند بر حجّت بيضا و طريق واضح حق سبحانه و تعالى (و
ظفروا بالعقبى الدّائمة) پس فيروزى يافتند به عقبى كه دار بقاء است. (و الكرامة
الباردة) و به كرامت حسنه و نعمت جيّده (اما و اللّه) بدانيد به خدا سوگند كه
(ليسلّطنّ عليكم) البته مسلّط شود بر شما
(غلام ثقيف) پسر ثقيف.
يعنى پسرى كه از قبيله
بنى ثقيف باشد. مراد حجّاج بن يوسف بن حكم بن عقيل بن مسعود بن عامر بن كعب بن مالك
است.
(الذّبال) كه كشنده باشد جامه را بر زمين. يعنى در راه خرامان باشد به جهت تكبّر و
تبختر بر مردمان (الميّال) ميل كننده از دين و ايمان (يأكل خضرتكم) كه بخورد سبزه
شما را.
اين كنايت است از دنيا.
يعنى جميع مال دنيا را به حوزه تصرّف در آورد. (و يذيب شحمتكم) و بگدازد پيه شما
را.
يعنى لاغر گرداند شما
را به ظلم و جفا. و چون علم آن حضرت به تحقيق وجود حجّاج بعد از زمان او همچو علم
او بود به موجود مشاهد، از اين جهت او را معاصر خود تصوّر نموده به طريق تخاطب در
صدد مذمّت او در آمده مىفرمايد كه: (ايه ابا وذحة) حديث وذحه كن اى پدر وذح.
چه «وذح» به فتح ذال
معجمه در اصل لغت به معنى بول و سرگين است كه بر دنبه گوسفند چسبيده باشد. استعاره
فرموده اين لفظ را از براى جعل ماده. يعنى اى پدر جعل ماده كه از براى جور و ستم
مهيّا شدهاى و آماده، حديث جعل ماده شو و قصّه آن را بيان نماى. (قال السّيّد رضى
اللّه عنه) سيّد رضى الدين رضى اللّه عنه فرموده كه: (الوذحة الخنفساء) وذحه جعل
ماده است (و هذا القول يؤمى به الى الحجّاج) و اين قول اشاره نموده به آن به سوى
حجّاج (و له مع الوذحة حديث) و مر حجاج را با جعل مادّه سنخيّت است.
(ليس هذا موضع ذكره) و نيست اينجا جاى ياد كردن او و ابن ميثم اين حديث را در شرح
خود آورده بر اين وجه كه: در روايت ثابت شده كه روزى حجّاج نماز مىگزارد. جعلى به
او روى آورده و به جانب او حركت مىكرد و او كراهت مىداشت از او.
پس گفت: دور كنيد اين
را كه وذحهاى است از وذحه شيطان لعين. و غرض از نمودن جعل به او اشارت بود به آنكه
اى حجاج تو در سيرت مثل اين جعلى كه از هر بد عملى مردار دنيا را به گردش در
آوردهاى و آن را قوت خود دانستهاى. اى حجّاج بد علاج به اين صورت محشور خواهى شد
و به اين هيئت مبعوث خواهى گشت.
و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و سى و نهم
در اين كلام مذّمت
اصحاب مىنمايد بر كفران نعمت او سبحانه و عدم بذل اموال و انفس در راه او و
مىگويد كه اى اصحاب، حق سبحانه اموال دنيويّه را به شما كرامت فرمود و ابدان صحيحه
را به شما عنايت نمود. (فلا اموال بذلتموها) پس هيچ مالهاى دنيا را بذل نكرديد
(للّذي رزقها) بر آن كسى كه روزى شما گردانيد آن را. يعنى صرف ننماييد در راه خدا
(و لا انفس خاطرتم) و هيچ جانها در مخاطره و مهلكه نيفكنديد (للّذي خلقها) براى
كسى كه آنها را آفريد، يعنى در جهاد كوشش نكرديد براى رضاى مولا (تكرمون باللّه)
گرامى و بزرگوار شديد به سبب دين حق تعالى.
(على عباده) بر جميع بندگان او يعنى: (و لا تكرمون اللّه في عباده) و معزّز و گرامى
نمىداريد خداى را در ميان بندگان او. يعنى تعظيم او سبحانه بجاى نمىآوريد به
وسيله طاعت و عبادت (فاعتبروا بنزولكم) پس عبرت گيريد به فرود آمدن شما (منازل من
كان قبلكم) به منزلهاى كسانى كه بودند پيش از شما (و انقطاعكم عن اصل اخوانكم) و
بريده شدن شما از اصل برادران خود كه دنيا است.
در بعضى روايات «اوصل»
واقع شده يعنى از اقرب اخوان خود. پس از گذشتگان عبرت گيريد و از قبايح اجتناب
نماييد و به عملهاى صالحه مشغول شويد. چه، هر چه بر ايشان فرود آمد بر شما نيز
نزول خواهد كرد.
و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و چهلم
در اين كلام امر
مىفرمايد اصحاب را به قبول به نصيحت به عنوان مدح نمودن ايشان و مىگويد كه اى
اصحاب: (انتم الانصار على الحقّ) شما يارى دهندگانيد بر راه راست و يقين (و الاخوان
فى الدّين) و برادران يكديگريد در دين (و الجنن يوم البأس) و سپرهاييد و اسلحه حرب
در روز سختى و دشوارى (و البطانة دون النّاس) و خاصّه من هستيد نزد مردمان (بكم
اضرب المدبر) به مدد شما مىزنم پشت گرداننده را از ايمان (و ارجو طاعة المقبل) و
اميد مىدارم از شما رغبت رو آورده را. (فاعينوني) پس يارى دهيد مرا (بمناصحة خليّة
من الغشّ) به نصيحت كردنى كه خالى است از شائبه نقص و عيب (سليمة من الرّيب) و
وارسته از شكّ و ريب (فو اللّه) پس به خدا سوگند كه (انّي لاولى النّاس بالنّاس) به
درستى كه من بهترين مردمانم به خير خواهى مردمان.
و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و چهل و يكم
و از جمله خطبه آن حضرت
است كه فرموده: (و قد جمع النّاس) و در حينى كه جمع كرده بود مردمان را (و حضّهم) و
تحريض و ترغيب مىفرمود ايشان را (على الجهاد) بر محاربه و مقاتله كافران و منافقان
(فسكتوا) پس ايشان ساكت شدند و خاموش گشتند (مليّا) زمان دراز و كسى جواب نداد
(فقال (عليه السلام)) پس فرمود كه: (ما بالكم)
چيست شما را اى مردمان (امخرسون انتم) آيا شما را گنگ ساختهاند و لال (فقال قوم
منهم) پس گفتند بعضى از ايشان (يا امير المؤمنين) اى امير مؤمنان و پيشواى متّقيان
(ان سرت سرنا معك) اگر سير مىكنى، سير مىكنيم با تو و به هر جا متوجّه مىشوى
توجّه مىنماييم. (فقال (عليه السلام)) پس
فرمود كه: (ما بالكم) چه مىشود شما را (لا سدّدتم لرشد) ثابت و راست كرده نشدهايد
و موفّق نيستيد از براى راه راست قوم (و لا هديتم لقصد) و راه نموده نشدهايد به
ميانه طريق مستقيم (افى مثل هذا) آيا در مانند اين كار (ينبغي لي ان اخرج) سزاوار
است كه بيرون روم به كارزار (انّما يخرج في مثل هذا) جز اين نيست كه بيرون مىرود
در مانند اين غزا (رجل ممّن ارضاه) مردى كه از آن كسى باشد كه بپسندم او را
(من شجعانكم) از دليران شما (و ذوي بأسكم) و خداوندان قوّت و شدّت شما در هيجا (و
لا ينبغي لي) و سزاوار نيست مرا (ان ادع الجند و المصر) كه ترك كنم و بگذارم لشگر و
شهر را (و بيت المال) و بيت المال مسلمانان را (و جبابة الارض) و خراج گرفتن زمين
را (و القضاء بين المسلمين) و حكم كردن را در ميان اهل اسلام (و النّظر في حقوق
الطّالبين) و نظر كردن در حقهاى طلب كنندگان از انام (ثمّ اخرج في كتيبة) بعد از
آن بيرون آيم در لشكرى (اتّبع اخرى) كه از پى داريم لشكرى ديگر را (اتقلقل) جنبش
نمايم.
(تقلقل القدح) همچو جنبش نمودن تير بىپر (فى الجفير الفارغ) در جعبه فراخ.
اين كلمات را وقتى ادا
فرمود كه پاره لشكر پيش از زمان به شام رفته بودند و در صدد آن بود كه در پى آنها
بفرستد لشكرى ديگر را كه باقى مانده بودند، پس تشبيه فرمود بيرون رفتن خود را با
اين لشكر اندك به تيرى كه آن را پر نباشد و در جعبه گشاده باشد و جنبش و حركت نمايد
بعد از آن استعاره مىفرمايد نفس نفيس خود را به قطب آسيا به اعتبار دوران اسلام بر
او و تردّد و اضطراب و سرگردانى او در ميان انام و مىفرمايد كه: (انا قطب الرّحاء)
و جز اين نيست كه من قطب آسيابم (تدور علىّ) كه مىگردد آسيا بر من (و انا بمكاني)
و من در جاى خود استوارم (فاذا فارقته) پس هنگامى كه جدا شوم از آن (استحار مدارها)
متحيّر و سرگردان شود مدار آن آسيا (و اضطرب ثقالها) و مضطرب گردد پوست آن كه به
جهت نگاه داشت دقيق است (هذا) اين خروج
عساكر ضعيفه قليله و خالى گذاشتن مصالح مذكوره (لعمر اللّه) قسم به بقاى الهى
(الرّأى السّوء) فكر بد و انديشه كج است (و اللّه) به خدا سوگند (لو لا رجائى
الشّهادة) اگر نمىبود اميدوارى به شهيد شدن (عند لقائى العدوّ) نزد رسيدن من به
دشمن (لو قد حمّ لي لقائه) اگر مقدّر باشد از براى من ملاقات دشمن (لقربت ركابي) هر
آينه نزديك مىگردانيدم ركاب خود را به جهت ارتحال (ثمّ شخصت عنكم) پس مىرفتم و
مفارقت مىنمودم از شما (فلا اطلبكم) پس طلب نمىكردم شما را به هيچ حال (ما اختلفت
جنوب و شمال) مادام كه اختلاف دارند جانب جنوب و شمال.
بدانكه لقرّبت جواب لو
لا است. يعنى لو لا رجائى الشّهادة عند اللّقاء العدوّ لقرّبت.
و جواب لو مقدّر است در
ما قبل او يعنى لقيت العدوّ لو حمّ لي لقاؤه. و قوله (طعّانين) حال است از ضمير
منسوب متصل بارز در «فلا اطلبكم» يعنى طلب شما نمىكردم در حالتى كه باشيد طعن
نمايندگان (عيّابين) به عيب در آيندگان (حيّادين) بر گرديدگان از قواعد ايمان و ميل
نمايندگان به آرزوى جاهلان (روّاعين) ترسندگان (لاغناء في كثرة عدوّكم) هيچ نفعى
نيست در بسيارى دشمنان و اصلا فايده نمىرساند ايشان را، كثرت ايشان (مع قلّة
اجتماع قلوبكم) با وجود كمى اجتماع دلهاى شما (لقد حملتكم) هر آينه حامل و باعث
شدم شما را (على الواضح الّتي لا يهلك عليها) بر راه روشنى كه هلاك نمىشود بر آن
(الّا هالك) مگر هلاك شونده گمراه (من الستقام) كسى كه استقامت ورزيد بر آن طريق
(فالى الجنّة) پس رسيد به بهشت (و من ذلّ) و كسى كه لغزيد از آن راه (فالى النّار)
پس افتاد به سوى آتش سوزان و گرفتار در دست مالكان
و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و چهل و دوم
در اين كلام اظهار علوم
كثيره و فضيلت كامله خود مىكند تا مردم اطاعت او نمايند و دست اعتصام به حبل
المتين او زنند و از حضيض ظلمت ضلالت و غوايت به سرحدّ آفتاب ارتفاع هدايت رسند.
(تاللّه لقد علمت) به خدا سوگند كه من دانستهام (تبليغ الرّسالات) رسانيدن حضرت
رسالت پيغامهاى الهى را به انام. (و اتمام العدات) و تمام كردن آن حضرت وعدههاى
ملك علّام را (و تمام الكلمات) و تمام حكمتها را از تفسير قرآن و تأويل كلام (و
عندنا اهل البيت) و نزد ما است كه اهل بيت حضرت رسالتيم (ابواب الحكم) بابهاى
حكمها و حكمتها و بيان امور مشتبه بر فهمها. (و ضياء الامر) و روشنى دين خدا
(الا و انّ شرايع الدّين واحدة) بدانيد كه قوانين دين متين و قواعد راه مبين يكى
است.
چه غايت مقصد آن منتهى
است به معلّم علم لدنّى (صلوات اللّه عليه و آله)،
يا آنكه مراد به شرايع دين ائمّه معصومين باشند. چه ايشان موارد خلقند و مقصد
ايشان، و از ايشان اغتراف علم و حكمت كردهاند زيرا كه سرچشمه علوم الهى و ينبوع
حكم نامتناهى هستند 578 (و سبله قاصدة) و راههاى دين ميانه راه است كه هر كه از آن
تجاوز كرد، گمراه است (و من اخذ بها لحق و غنم) هر كه فرا گرفت راههاى دين را رسيد
به مقصد و غنيمت يافت (و من وقف عنها) و هر كه باز ايستاد از آن (ضلّ و ندم) گمراه
شد و به حسرت ندامت شتافت. (اعملوا) عمل كنيد و به كردار صالح مشغول شويد (ليوم
تدخّر له الذّخاير) از براى روزى كه ذخيره كرده مىشود از براى آن روز ذخيرههاى
پيش فرستاده را از افعال حسنه و اعمال صالحه.
(و تبلى فيها السّرائر) و به ظهور مىآورد در آن روز احوال نيّات و عقايد صحيحه و
فاسده (و من لا ينفعه) و كسى كه فايده ندهد او را (حاضر لبّه) عقل او كه حاضر است
نزد او در زمان حيات (فعازبه عنه) پس عقلى كه غايب است از او در وقت ممات (اعجز)
عاجزتر است از رسيدن به فوايد (و غايبه اعوز) و عقل او پنهان و نايابتر است نظر به
حصول مقاصد (و اتّقوا) و بترسيد اى بندگان خدا (نارا حرّها شديد) از آتشى كه گرمى
او سخت است و هايل (و قعرها بعيد) و تك او دور است و به اسفل سافل مايل (و حليتها
حديد) و زيور او آهن است. مانند اغلال و سلاسل (و شرابها صديد) و شراب او زرد آب
است چون زهر هلاهل (الا و انّ اللّسان الصّالح) بدان به درستى كه زبان شايسته
(يجعله اللّه للمرء) كه بگرداند آن را خداى تعالى از براى مرد
(فى النّاس) در ميان مردمان به ذكر جميل (خير له من المال) بهتر است مر او را از
مال (يورّثه) كه ميراث برد آن را (من لا يحمده) كسى كه ستايش نكند او را به كثير و
قليل، اين ترغيب است بر طلب ذكر جميل براى آخرت و اهانت مال حقارت آن