تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۲۹ -


و من خطبة له (عليه السلام) خطبه صد و سى و ششم

اين خطبه وارد شده در باران خواستن (اللّهمّ قد انصاخت جبالنا) بار خدايا شكافته شد از خشكى كوه‏هاى ما (و اغبرّت ارضنا) و گرد آلود شد زمين ما (و هامت دوابّنا) و بسيار تشنه شده‏اند چارپايان ما (و تحيّرت في مرابضها) و سرگردان شدند در جاى‏هاى خوابيدن خود (و عجّت عجيج التّكالى على اولادها) و ناله كشيدند همچه ناله كردن زنان بچّه مرده بر فرزندان خود (و ملّت التّردّد) و ملول شدند و تنگدل شدند بر تردّد كردن (في مراتعها) در چراگاه‏هاى خود (و الحنين الى مواردها) و آرزومند شدن به سوى مواضع فرود آمدن بر آب خود (اللّهمّ فارحم انين الانّة) پس بار خدايا رحم كن بر ناله‏هاى ناله كنندگان (و حنين الحانّة) و بر آرزومندى آرزومند شوندگان و فغان ايشان از جهت آن (اللّهمّ فارحم) بار خدايا پس رحم كن (حيرتها في مذاهبها) بر سرگشتگى ايشان در مواضع رفتن ايشان‏ (و انينها في موالجها) و رحمت فرماى بر ناله ايشان در جاهاى در آمدن ايشان.

و چون ناله و زارى دواب اثرى عظيم دارد در استسقا، از اين جهت آن حضرت ايشان را وسيله‏اى ساخت در دعا كردن. و مؤيّد اين است آنچه در حديث ورود يافته كه: سليمان نبىّ على نبيّنا و (عليه السلام) روزى با لشكريان توجّه نمود به جانب صحرا براى دعاى استسقاء چون به صحرا رسيد مورچه‏اى ديد كه در گرد او مورچه‏ها بودند. آن مورچه بايستاد بر پاهاى خود و دست‏ها را برداشت و گفت: بار خدايا من آفريده‏اى از آفريده‏هاى توام، ما را توانايى نمانده و طاقت طاق شده و شكم‏ها از گرسنگى بى‏تاب گشته و روزى بر ما به نهايت تنگى رسيده. پس روزى فرست بر ما از فضل بى‏غايت خودت بار خدايا ما را مؤاخذه مكن به گناه‏هاى سفهاى بنى‏آدم. سليمان به لشكريان خود گفت كه باز گرديد كه اين دعاى او عالميان را كافى است. (اللّهمّ خرجنا اليك) بار خدايا بيرون آمده‏ايم به سوى تو و توجّه نموده‏ايم به درگاه تو (حين اعتكرت علينا) در حينى كه مخلوط شد و در آميخت بر ما (حدابير السّنين) شتران لاغر قحط سال و لگدكوب شديم به زير دست و پاى آنها تشبيه فرموده سال‏هاى قحطى را به شتران لاغر چنانچه سيّد قدس سرّه بعد از اين، اشاره به اين نموده و اين از قبيل اضافه مشبّه است به مشبه به يعنى سال‏هاى قحطى كه مثل شتران لاغرند. و وجه شبه جوع است. (و اخلفتنا مخائل الجود) و وعده خلاف كرد بر ما ابرهائى كه اميدوار بود باران آنها (فكنت الرّجاء للمبتئس) پس هستى اميد داشته شده مر اندوهگين را (و البلاغ للملتمس) و رساننده به مطلوب التماس كننده حزين را (ندعوك) مى‏خوانيم تو را و مى‏خواهيم از تو (حين قنط الانام) هنگامى كه نوميد شدند مردمان (و منع الغمام) و ممنوع شدند باريدن ابرهاى آسمان (و هلك السّوام) و هلاك شدند چرندگان (ان لا تؤاخذنا باعمالنا) آنكه نگيرى ما را به كردارهاى ما (و لا تأخذنا بذنوبنا) و اخذ نكنى ما را به گناهان ما (اللّهمّ و انشر علينا) و پراكنده كن بر ما (رحمتك) رحمت بى‏نهايت خود را (بالسّحاب المتبعق) به باران سخت ريزان (و الرّبيع المغدق) و بهار بسيار باران (و النّبات المؤنق) و گياه تعجّب آرنده خلقان (سحّا وابلا) در آن حالى كه باشد ريختن باران فراوان (تحيى به) كه زنده سازى به آن (ما قد مات) آنچه مرده (و تردّ به) و باز گردانى (ما قد فات) آنچه فوت گشته (اللّهمّ سقيا منك) بار خدايا آب ده ما را آب دادنى از جانب خود (محيية) كه زنده سازنده باشد اين سقياء، زمين مرده را (مروية) سيراب گرداننده (تامّة) تمام شده (عامّة) به همه وارسنده (طيّبة) خوش آينده (مباركة) بركت كرده شده (هنيئة) گوارنده (مريعة) بسيار حاصل دارنده (زاكيا نبتها) نموّ كنندگان گياه آن‏ (ثامرا فرعها) ميوه دارنده شاخه آن (ناضرا ورقها) تر و تازه برگ آن (تنعش بها) كه بردارى به آن گياه و قوّت دهى (الضّعيف من عبادك) عاجز و ذليل را از بندگان خود (و تحيى بها) و زنده سازى به آن (الميّت من بلادك) مرده را از شهرهاى خود (اللّهمّ سقيا منك) بار خدايا آب ده ما را آب دادنى از نزد خودت (تعشب بها نجادنا) پر گياه شود به آن زمين‏هاى بلند ما كه آن مزرعت‏ها است (و تجري بها و هادنا) و روان شود به صلب آن زمين‏هاى نشيب ما كه آن نهرها است (و تخصب بها جنابنا) و به فراخ سالى در آيد به سبب آن جوانب و اطراف ما (و تقبل بها ثمارنا) و روى آورد يعنى نمو كند و بسيار شود به آن ميوه‏هاى ما (و تعيش بها مواشينا) و زندگانى كنند به آن چارپايان ما (و تندى بها اقاصينا) و نمناك كردند به آن جماعتى كه دورند از ما و در جوانب زمين مسكن دارند. (و تستعين بها ضواحينا) و يارى خواهند به آن زمين‏هاى بلند. ما يعنى اهل نواحى ما (من بركاتك الواسعة) از بركات خودت كه به همه وارسيده است (و عطاياك الجزيلة) و بخشش‏هاى خودت كه بسيار است.

(على بريّتك المرملة) بر خلقانت كه محتاجند و درويش و بى‏توشه مانده‏ان. (و وحشك المهملة) و حيوانات وحشى خودت كه فرو گذاشته‏اند و ناتوان گشته‏اند (و انزل علينا) و فرو فرست بر ما (سماء مخضلة) باران تر كننده (مدرارا هاطلة) بارنده بسيار ريزان‏ (يدافع الودق منها) كه دفع كند باران بزرگ قطره‏اى از آن (الودق) بزرگ قطره ديگر را از غايت شدّت (و يحفر القطر منها) و از جاى بر انگيزاند و دفع كند قطره‏هايى از آن (القطر) قطره‏هاى ديگر را از نهايت سرعت (غير خلّب برقها) در حالتى كه بى‏باران نباشد برق درخشان او (و لا جهام عارضها) و تاريك بى آب نباشد ابر پهن شده او در كنار آسمان (و لا فزع ربابها) و نباشد كوچك ابر سفيد او (و لا شفّان ذهابها) و نه خداوند بادهاى خنك نرم باران او و چه چيزى نمى‏باشد در مثل اين باران (حتّى يخصب) تا آنكه فراخ سالى يابند (لإمراعها) به جهت بسيارى گياه‏هاى آن (المجدبون) قحط يابندگان (و يحيى ببركاتها) و زنده كرده شوند به بركت و ميمنت آن (المسنتون) سختى رسيدگان قحط (فانّك تنزل الغيث) پس به درستى كه تو فرو مى‏فرستى باران را (من بعد ما قنطوا) از پس آنكه نوميد مى‏شوند خلقان (و تنشر رحمتك) و پراكنده مى‏سازى رحمت خود را بر عالميان (و انت الولىّ) و تويى ناصر مؤمنان و متولّى و متكفّل امور آفريدگان (الحميد) و توئى ستوده شده به صفات كمال و نعوت جلال سيّد قدس سره فرموده كه: (تفسير ما في هذه الخطبة من الغريب) اين تفسير و تبيين آن چيزى است كه در اين خطبه واقع است از لغت‏هاى غريبه و كلمات مغلقه (قوله (عليه السلام) انصاحت جبالنا اى تشققت من المحول) آنچه حضرت فرمود كه: (انصاحت جبالنا) اين معنى دارد كه شكافته شد كوهها از خشكى سال قحط (يقال انصاح الثوب اذا انشقّ) مى‏گويند اهل عرب «انصاح الثوب» در وقتى كه‏ شكافته شود جامه (و يقال ايضا انصاح النّبت و صاح و صوّح اذا جفّ و يبس) و نيز مى‏گويند: «انصاح النبت» و «صاح» و «صوّح» در وقتى كه خشك شود گياه و به سرحدّ يبوست رسد (و قوله هامت دوابّنا اى عطشت) و قول آن حضرت كه «هامت دوابّنا» به اين معنى است كه تشنه شدند چهار پايان ما (و الهيام العطش) و «هيام» به معنى تشنگى بسيار است. (حدابير السّنين جمع حدبار) «حدابير» كه واقع است در قول آن حضرت كه «حدابير السنين» جمع حدبار است.

(و هى النّاقة الّتي انضاها السّير) و آن شتر ماده‏اى است كه لاغر ساخته باشد او را كثرت رفتار. (فشبّه بها) پس تشبيه فرموده است و مانند ساخته به ناقه لاغر (السّنة الّتي فشا فيها الجدب) سالى را كه فاش شده باشد در او قحطى و تنگى (قال ذو الرّمّة) گفته است: ذو الرّمه كه شاعرى بوده است از ثقاب عرب (حدابير ما تنفك الامناخة على الخسف او ترمى بها بلدا قفرا) يعنى ايشان شترانى‏اند لاغر شده از سير راه كه از هم جدا نمى‏شوند مگر در خوابگاه بر حالت گرسنگى يا انداخته مى‏شوند بر شهرى كه خالى است از آب و گياه (و قوله و لا قزع ربابها) و قول آن حضرت كه و «لا قزع ربابها» (القزع القطع الصّغار المتفرّقة من السّحاب) «قزع» پاره‏هاى كوچك پراكنده است از ابر (و قوله و لا شفّان ذهابها) و آن چه فرموده كه «و لا شفّان ذهابها». (فانّ تقديره) پس به تحقيق كه تقدير او چنين است كه: (و لا ذات شفان ذهابها) يعنى به تقدير ذات كه مضاف باشد به «شفّان» (و الشّفّان الرّيح الباردة) و شفّان بمعناى باد خنك است (و الذّهاب الامطار اللّيّنة) و ذهاب به معناى باران‏هاى نرم است. (فحذف ذات) پس حذف كرد آن حضرت مضاف را كه لفظ «ذات» است.

(لعلم السّامع بها) به جهت آنكه عالم است شنونده آن كلام به آن مضاف. (و الذّهاب جمع ذهبة بالكسر) و ذهاب جمع ذهبة است به كسر ذال معجمه.

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه صد و سى و هفتم

مدار اين خطبه بر نعت خاتم پيغمبران است و بر تخويف مردمان به عقوبت آن جهان و عذاب و نكال آن و ابتلاى ايشان به فتنه حجاج بن يوسف و مقهور و مقتول شدن ايشان به دست آن ظالم بى‏ايمان به واسطه عدم انقياد و طاعت ايشان به امام زمان عليه صلوات الرحمان (ارسله داعيا الى الحقّ) فرستاد حضرت عزّت، حضرت رسالت را (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در حالتى كه خواننده مردمان بود به راه راست كه موصل است به جنان (و شاهدا على الخلق) و گواه بر اطاعت و عصيان آفريدگان او (فبلّغ رسالات ربّه) پس رسانيد به ايشان پيغام‏هاى پروردگار خود را (غير وان) در آن حال كه سستى ننمود در اداء پيغام رسالت (و لا مقصّر) و تقصير كننده نبود در تبليغ احكام حضرت عزّت (و جاهد فى اللّه اعدائه) و غزا كرد در راه خدا با دشمنان (غير واهن) در حالتى كه سست نشد (و لا معذّر) و به تقصير عذر نياورد در محاربه نمودن با ايشان (امام من التّقى) او پيشواى كسى است كه پرهيزكارى كرد و از عصيان اجتناب نمود (و بصر من اهتدى) و بينايى كسى است كه روى به راه راست آورد.

منها خطبه صد و سى و هشتم

(و لو تعلمون ما اعلم) و اگر بدانيد اى مردمان آنچه من مى‏دانم (ممّا طوى عنكم غيبه) از چيزى كه در نور ديده شده است از شما غيب آن و پوشيده شده است بر شما احوال آن از فتن مستقبله يا احوال اخرويّه (اذا لخرجتم) آن هنگام بيرون رويد (الى الصعدات) به سوى اطراف و جوانب عالم (تبكون على اعمالكم) در حالتى كه گريه كنيد بر عمل‏هاى قبيحه و كردارهاى نامرضيّه (و تلتدمون على انفسكم) و بزنيد بر نفس‏هاى خود. يعنى دست‏ها را بر سر و روى و سينه خود زنيد (و لتركتم اموالكم) و هر آينه واگذاريد مال‏هاى خود را (لا حارس لها) در حالتى كه هيچ نگهبانى نباشد مر آن را (و لا خالف عليها) و هيچ خليفه و جانشينى نباشد بر آن (و لهمّت كلّ امرئ منكم نفسه) و هر آينه غمگين سازد هر مردى را از شما نفس او (لا يلتفت الى غيرها) كه اصلا التفات نكند به غير خود. به واسطه آنكه به كار خود درمانده باشد و گرفتار. كقوله «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ» (و لكنّكم) و لكن شما (نسيتم ما ذكرتم) فراموش كرديد چيزى را كه پند داده شديد بدان از آيات الهى (و امنتم ما حذّرتم) و ايمن گشته از آنچه ترسانيده شده‏ايد از فتنه و بليّه و عتاب و عقاب حضرت ربّانى‏ (فتاه عنكم رأيكم) پس حيران و سرگشته شد از شما انديشه شما (و تشتّت عليكم امركم) و پراكنده گرديد بر شما كار شايسته شما (لوددت) هر آينه دوست دارم.

(انّ اللّه تعالى) آنكه خداى تعالى (فرّق بيني و بينكم) جدايى افكند ميان من و ميان شما (و الحقني) و در رساند مرا (بمن هو احقّ بي منكم) به كسانى كه سزاوارتر بودند به من از شما. و آنها اصحاب آن حضرت بودند كه از سراى غرور به دار سرور انتقال كرده بودند، بعد از آن در صدد مدح ايشان بر آمده مى‏فرمايد كه: (قوم و اللّه) ايشان قومى بودند به خدا سوگند كه (ميامين الرّأى) خداوندان رايهاى ميمون و فكرهاى ثواب بودند و اهل دانش و بينش (مراجيح الحلم) مواضع رجحان حلم و افزونى بردبارى. (مقاويل بالحقّ) سخن گويندگان به راستى (متاريك للبغى) ترك‏كنندگان ستم و گمراهى (مضوا قدما على الطّريقة) گذشتند در حالتى كه پيش آمده بودند و اقدام نموده بر طريقه خدا (و اوجفوا على المحجّة) و شتافته بودند بر حجّت بيضا و طريق واضح حق سبحانه و تعالى (و ظفروا بالعقبى الدّائمة) پس فيروزى يافتند به عقبى كه دار بقاء است. (و الكرامة الباردة) و به كرامت حسنه و نعمت جيّده (اما و اللّه) بدانيد به خدا سوگند كه (ليسلّطنّ عليكم) البته مسلّط شود بر شما (غلام ثقيف) پسر ثقيف.

يعنى پسرى كه از قبيله بنى ثقيف باشد. مراد حجّاج بن يوسف بن حكم بن عقيل بن مسعود بن عامر بن كعب بن مالك است.

(الذّبال) كه كشنده باشد جامه را بر زمين. يعنى در راه خرامان باشد به جهت تكبّر و تبختر بر مردمان (الميّال) ميل كننده از دين و ايمان (يأكل خضرتكم) كه بخورد سبزه شما را.

اين كنايت است از دنيا. يعنى جميع مال دنيا را به حوزه تصرّف در آورد. (و يذيب شحمتكم) و بگدازد پيه شما را.

يعنى لاغر گرداند شما را به ظلم و جفا. و چون علم آن حضرت به تحقيق وجود حجّاج بعد از زمان او همچو علم او بود به موجود مشاهد، از اين جهت او را معاصر خود تصوّر نموده به طريق تخاطب در صدد مذمّت او در آمده مى‏فرمايد كه: (ايه ابا وذحة) حديث وذحه كن اى پدر وذح.

چه «وذح» به فتح ذال معجمه در اصل لغت به معنى بول و سرگين است كه بر دنبه گوسفند چسبيده باشد. استعاره فرموده اين لفظ را از براى جعل ماده. يعنى اى پدر جعل ماده كه از براى جور و ستم مهيّا شده‏اى و آماده، حديث جعل ماده شو و قصّه آن را بيان نماى. (قال السّيّد رضى اللّه عنه) سيّد رضى الدين رضى اللّه عنه فرموده كه: (الوذحة الخنفساء) وذحه جعل ماده است (و هذا القول يؤمى به الى الحجّاج) و اين قول اشاره نموده به آن به سوى حجّاج (و له مع الوذحة حديث) و مر حجاج را با جعل مادّه سنخيّت است.

(ليس هذا موضع ذكره) و نيست اينجا جاى ياد كردن او و ابن ميثم اين حديث را در شرح خود آورده بر اين وجه كه: در روايت ثابت شده كه روزى حجّاج نماز مى‏گزارد. جعلى به او روى آورده و به جانب او حركت مى‏كرد و او كراهت مى‏داشت از او.

پس گفت: دور كنيد اين را كه وذحه‏اى است از وذحه شيطان لعين. و غرض از نمودن جعل به او اشارت بود به آنكه اى حجاج تو در سيرت مثل اين جعلى كه از هر بد عملى مردار دنيا را به گردش در آورده‏اى و آن را قوت خود دانسته‏اى. اى حجّاج بد علاج به اين صورت محشور خواهى شد و به اين هيئت مبعوث خواهى گشت.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و سى و نهم

در اين كلام مذّمت اصحاب مى‏نمايد بر كفران نعمت او سبحانه و عدم بذل اموال و انفس در راه او و مى‏گويد كه اى اصحاب، حق سبحانه اموال دنيويّه را به شما كرامت فرمود و ابدان صحيحه را به شما عنايت نمود. (فلا اموال بذلتموها) پس هيچ مال‏هاى دنيا را بذل نكرديد (للّذي رزقها) بر آن كسى كه روزى شما گردانيد آن را. يعنى صرف ننماييد در راه خدا (و لا انفس خاطرتم) و هيچ جان‏ها در مخاطره و مهلكه نيفكنديد (للّذي خلقها) براى كسى كه آنها را آفريد، يعنى در جهاد كوشش نكرديد براى رضاى مولا (تكرمون باللّه) گرامى و بزرگوار شديد به سبب دين حق تعالى.

(على عباده) بر جميع بندگان او يعنى: (و لا تكرمون اللّه في عباده) و معزّز و گرامى نمى‏داريد خداى را در ميان بندگان او. يعنى تعظيم او سبحانه بجاى نمى‏آوريد به وسيله طاعت و عبادت (فاعتبروا بنزولكم) پس عبرت گيريد به فرود آمدن شما (منازل من كان قبلكم) به منزل‏هاى كسانى كه بودند پيش از شما (و انقطاعكم عن اصل اخوانكم) و بريده شدن شما از اصل برادران خود كه‏ دنيا است.

در بعضى روايات «اوصل» واقع شده يعنى از اقرب اخوان خود. پس از گذشتگان عبرت گيريد و از قبايح اجتناب نماييد و به عمل‏هاى صالحه مشغول شويد. چه، هر چه بر ايشان فرود آمد بر شما نيز نزول خواهد كرد.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و چهلم

در اين كلام امر مى‏فرمايد اصحاب را به قبول به نصيحت به عنوان مدح نمودن ايشان و مى‏گويد كه اى اصحاب: (انتم الانصار على الحقّ) شما يارى دهندگانيد بر راه راست و يقين (و الاخوان فى الدّين) و برادران يكديگريد در دين (و الجنن يوم البأس) و سپرهاييد و اسلحه حرب در روز سختى و دشوارى (و البطانة دون النّاس) و خاصّه من هستيد نزد مردمان (بكم اضرب المدبر) به مدد شما مى‏زنم پشت گرداننده را از ايمان (و ارجو طاعة المقبل) و اميد مى‏دارم از شما رغبت رو آورده را. (فاعينوني) پس يارى دهيد مرا (بمناصحة خليّة من الغشّ) به نصيحت كردنى كه خالى است از شائبه نقص و عيب (سليمة من الرّيب) و وارسته از شكّ و ريب (فو اللّه) پس به خدا سوگند كه (انّي لاولى النّاس بالنّاس) به درستى كه من بهترين مردمانم به خير خواهى مردمان.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و چهل و يكم

و از جمله خطبه آن حضرت است كه فرموده: (و قد جمع النّاس) و در حينى كه جمع كرده بود مردمان را (و حضّهم) و تحريض و ترغيب مى‏فرمود ايشان را (على الجهاد) بر محاربه و مقاتله كافران و منافقان (فسكتوا) پس ايشان ساكت شدند و خاموش گشتند (مليّا) زمان دراز و كسى جواب نداد (فقال (عليه السلام)) پس فرمود كه: (ما بالكم) چيست شما را اى مردمان (امخرسون انتم) آيا شما را گنگ ساخته‏اند و لال (فقال قوم منهم) پس گفتند بعضى از ايشان (يا امير المؤمنين) اى امير مؤمنان و پيشواى متّقيان (ان سرت سرنا معك) اگر سير مى‏كنى، سير مى‏كنيم با تو و به هر جا متوجّه مى‏شوى توجّه مى‏نماييم. (فقال (عليه السلام)) پس فرمود كه: (ما بالكم) چه مى‏شود شما را (لا سدّدتم لرشد) ثابت و راست كرده نشده‏ايد و موفّق نيستيد از براى راه راست قوم (و لا هديتم لقصد) و راه نموده نشده‏ايد به ميانه طريق مستقيم (افى مثل هذا) آيا در مانند اين كار (ينبغي لي ان اخرج) سزاوار است كه بيرون روم به كارزار (انّما يخرج في مثل هذا) جز اين نيست كه بيرون مى‏رود در مانند اين غزا (رجل ممّن ارضاه) مردى كه از آن كسى باشد كه بپسندم او را (من شجعانكم) از دليران شما (و ذوي بأسكم) و خداوندان قوّت و شدّت شما در هيجا (و لا ينبغي لي) و سزاوار نيست مرا (ان ادع الجند و المصر) كه ترك كنم و بگذارم لشگر و شهر را (و بيت المال) و بيت المال مسلمانان را (و جبابة الارض) و خراج گرفتن زمين را (و القضاء بين المسلمين) و حكم كردن را در ميان اهل اسلام (و النّظر في حقوق الطّالبين) و نظر كردن در حق‏هاى طلب كنندگان از انام (ثمّ اخرج في كتيبة) بعد از آن بيرون آيم در لشكرى (اتّبع اخرى) كه از پى داريم لشكرى ديگر را (اتقلقل) جنبش نمايم.

(تقلقل القدح) همچو جنبش نمودن تير بى‏پر (فى الجفير الفارغ) در جعبه فراخ.

اين كلمات را وقتى ادا فرمود كه پاره لشكر پيش از زمان به شام رفته بودند و در صدد آن بود كه در پى آنها بفرستد لشكرى ديگر را كه باقى مانده بودند، پس تشبيه فرمود بيرون رفتن خود را با اين لشكر اندك به تيرى كه آن را پر نباشد و در جعبه گشاده باشد و جنبش و حركت نمايد بعد از آن استعاره مى‏فرمايد نفس نفيس خود را به قطب آسيا به اعتبار دوران اسلام بر او و تردّد و اضطراب و سرگردانى او در ميان انام و مى‏فرمايد كه: (انا قطب الرّحاء) و جز اين نيست كه من قطب آسيابم (تدور علىّ) كه مى‏گردد آسيا بر من (و انا بمكاني) و من در جاى خود استوارم (فاذا فارقته) پس هنگامى كه جدا شوم از آن (استحار مدارها) متحيّر و سرگردان شود مدار آن آسيا (و اضطرب ثقالها) و مضطرب گردد پوست آن كه به جهت نگاه داشت دقيق‏ است (هذا) اين خروج عساكر ضعيفه قليله و خالى گذاشتن مصالح مذكوره (لعمر اللّه) قسم به بقاى الهى (الرّأى السّوء) فكر بد و انديشه كج است (و اللّه) به خدا سوگند (لو لا رجائى الشّهادة) اگر نمى‏بود اميدوارى به شهيد شدن (عند لقائى العدوّ) نزد رسيدن من به دشمن (لو قد حمّ لي لقائه) اگر مقدّر باشد از براى من ملاقات دشمن (لقربت ركابي) هر آينه نزديك مى‏گردانيدم ركاب خود را به جهت ارتحال (ثمّ شخصت عنكم) پس مى‏رفتم و مفارقت مى‏نمودم از شما (فلا اطلبكم) پس طلب نمى‏كردم شما را به هيچ حال (ما اختلفت جنوب و شمال) مادام كه اختلاف دارند جانب جنوب و شمال.

بدانكه لقرّبت جواب لو لا است. يعنى لو لا رجائى الشّهادة عند اللّقاء العدوّ لقرّبت.

و جواب لو مقدّر است در ما قبل او يعنى لقيت العدوّ لو حمّ لي لقاؤه. و قوله (طعّانين) حال است از ضمير منسوب متصل بارز در «فلا اطلبكم» يعنى طلب شما نمى‏كردم در حالتى كه باشيد طعن نمايندگان (عيّابين) به عيب در آيندگان (حيّادين) بر گرديدگان از قواعد ايمان و ميل نمايندگان به آرزوى جاهلان (روّاعين) ترسندگان (لاغناء في كثرة عدوّكم) هيچ نفعى نيست در بسيارى دشمنان و اصلا فايده نمى‏رساند ايشان را، كثرت ايشان (مع قلّة اجتماع قلوبكم) با وجود كمى اجتماع دل‏هاى شما (لقد حملتكم) هر آينه حامل و باعث شدم شما را (على الواضح الّتي لا يهلك عليها) بر راه روشنى كه هلاك نمى‏شود بر آن‏ (الّا هالك) مگر هلاك شونده گمراه (من الستقام) كسى كه استقامت ورزيد بر آن طريق (فالى الجنّة) پس رسيد به بهشت (و من ذلّ) و كسى كه لغزيد از آن راه (فالى النّار) پس افتاد به سوى آتش سوزان و گرفتار در دست مالكان

و من كلام له (عليه السلام) خطبه صد و چهل و دوم

در اين كلام اظهار علوم كثيره و فضيلت كامله خود مى‏كند تا مردم اطاعت او نمايند و دست اعتصام به حبل المتين او زنند و از حضيض ظلمت ضلالت و غوايت به سرحدّ آفتاب ارتفاع هدايت رسند.

(تاللّه لقد علمت) به خدا سوگند كه من دانسته‏ام (تبليغ الرّسالات) رسانيدن حضرت رسالت پيغام‏هاى الهى را به انام. (و اتمام العدات) و تمام كردن آن حضرت وعده‏هاى ملك علّام را (و تمام الكلمات) و تمام حكمت‏ها را از تفسير قرآن و تأويل كلام (و عندنا اهل البيت) و نزد ما است كه اهل بيت حضرت رسالتيم (ابواب الحكم) باب‏هاى حكم‏ها و حكمت‏ها و بيان امور مشتبه بر فهم‏ها. (و ضياء الامر) و روشنى دين خدا (الا و انّ شرايع الدّين واحدة) بدانيد كه قوانين دين متين و قواعد راه مبين يكى است.

چه غايت مقصد آن منتهى است به معلّم علم لدنّى (صلوات اللّه عليه و آله)، يا آنكه مراد به شرايع دين ائمّه معصومين باشند. چه ايشان موارد خلقند و مقصد ايشان، و از ايشان اغتراف علم و حكمت كرده‏اند زيرا كه سرچشمه علوم الهى و ينبوع حكم نامتناهى هستند 578 (و سبله قاصدة) و راه‏هاى دين ميانه راه است كه هر كه از آن تجاوز كرد، گمراه است (و من اخذ بها لحق و غنم) هر كه فرا گرفت راه‏هاى دين را رسيد به مقصد و غنيمت يافت (و من وقف عنها) و هر كه باز ايستاد از آن (ضلّ و ندم) گمراه شد و به حسرت ندامت شتافت. (اعملوا) عمل كنيد و به كردار صالح مشغول شويد (ليوم تدخّر له الذّخاير) از براى روزى كه ذخيره كرده مى‏شود از براى آن روز ذخيره‏هاى پيش فرستاده را از افعال حسنه و اعمال صالحه.

(و تبلى فيها السّرائر) و به ظهور مى‏آورد در آن روز احوال نيّات و عقايد صحيحه و فاسده (و من لا ينفعه) و كسى كه فايده ندهد او را (حاضر لبّه) عقل او كه حاضر است نزد او در زمان حيات (فعازبه عنه) پس عقلى كه غايب است از او در وقت ممات (اعجز) عاجزتر است از رسيدن به فوايد (و غايبه اعوز) و عقل او پنهان و ناياب‏تر است نظر به حصول مقاصد (و اتّقوا) و بترسيد اى بندگان خدا (نارا حرّها شديد) از آتشى كه گرمى او سخت است و هايل (و قعرها بعيد) و تك او دور است و به اسفل سافل مايل (و حليتها حديد) و زيور او آهن است. مانند اغلال و سلاسل (و شرابها صديد) و شراب او زرد آب است چون زهر هلاهل (الا و انّ اللّسان الصّالح) بدان به درستى كه زبان شايسته (يجعله اللّه للمرء) كه بگرداند آن را خداى تعالى از براى مرد (فى النّاس) در ميان مردمان به ذكر جميل (خير له من المال) بهتر است مر او را از مال (يورّثه) كه ميراث برد آن را (من لا يحمده) كسى كه ستايش نكند او را به كثير و قليل، اين ترغيب است بر طلب ذكر جميل براى آخرت و اهانت مال حقارت آن