تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۲۵ -


و من اخرى خطبه صد و سيزدهم

و از جمله خطب ديگر است (تشتمل) كه مشتمل و جامع است (على ذكر الملاحم) بر ياد كردن واقعه‏هاى عظيمه و حادثه‏هاى كبيره. (الاوّل قبل كلّ اوّل) حق سبحانه و تعالى اوّلى است پيش از هر اوّل، زيرا كه مبدأ جميع مبادى است. (و الآخر بعد كلّ آخر) و آخرى است پس از هر آخرى. زيرا كه همه اشياء به او منتهى است. (باوّليّته وجب ان لا اوّل له) به اوّليّت او واجب گشته كه نباشد هيچ اوّل مر او را. (و بآخريّته وجب ان لا آخر له) و به آخريّت او لازم شده كه نباشد هيچ آخر مر او را.

و چون معنى اوّليّت او- سبحانه- بودن او است به حيثيّتى كه مبدأ هر موجود باشد و معنى آخريّت او غايتى است كه منتهى مى‏شود به آن هر شى‏ء پس معلوم شد كه او، لا اوّل است و لا آخر و الّا نباشد او- سبحانه- اوّل و آخر به معنى مذكور. (و اشهد) و گواهم و گواهى مى‏دهم.

(ان لا اله الّا اللّه) آنكه نيست معبودى كه سزاوار پرستش باشد مگر واجب الوجود بالذّات.

(شهادة يوافق فيها السّرّ الإعلان) گواهى كه موافق باشد در او نهان با آشكار. (و القلب اللّسان) و دل با زبان.

و اين از باب عطف تفسيرى است، زيرا كه او مفسّر معطوف عليه است. (ايّها النّاس) اى مردمان (لا يجر منّكم شقاقي) بايد كه باعث نشود شما را نزاع كردن و خلاف نمودن با من (و لا يستهوينّكم) و مايل نگرداند شما را.

(عصياني) نافرمانى كردن با من. (و لا تتراموا بالأبصار) و ميندازيد ديده‏ها را به يكديگر به جهت استخفاف.

(عند ما تستمعونه منّي) نزد آنچه شنويد از من. (فو الّذي) پس سوگند به حقّ آن كسى كه (فلق الحبّة) شكافت دانه را (و برء النّسمة) و آفريد صورت را (انّ الّذي انبّئكم به) به درستى كه آنچه مى‏آگاهانم شما را به آن (عن النّبىّ الامّي (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) از جانب پيغمبر برگزيده است (صلّى الله عليه وآله وسلّم) (ما كذب المبلّغ) دروغ نگفته است رساننده آن خبر، يعنى پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) (و لا جهل السّامع) و نادان نيست شنونده آن. مراد نفس نفيس خودش است (لكانّي انظر) هر آينه گوييا مى‏نگرم‏ (الى ضلّيل) به كسى كه بغايت گمراه است (قد نعق بالشّام) كه بانگ كند در شام، مردمان را (و فحص براياته) و بحث و تفتيش كند به علم‏هاى ناصواب خود (في ضواحي كوفان) در نواحى ظاهره كوفه به جهت غارت اهل اسلام مراد به اين شخص سفيانى دجّال است و گويند كه معاويه است كه نكبت دولت نماى او در شام بود و انتهاى غارت او تا نواحى كوفه (فاذا فغرت فاغرته) پس هر گاه كه گشوده شود دهان او (و اشتدّت شكيمته) و سخت شود دهنه لجام نافرجام او (و ثقلت في الارض وطاته) و گران شود در زمين گام نهادن او اين كنايت است از قوّت طمع او در امر مردمان و شدّت بأس او بر ايشان، يعنى هر گاه قوى شود طمع او در امر خلقان و سخت شود شوكت و استيلاى او در دل مردمان (عضّت الفتنة) بگزد فتنه و آشوب (ابنائها بانيابها) پسران خود را، يعنى مردمان زمانه را به دندان‏هاى ناب خود.

مراد آن است كه همه را مجروح الحال و مشوّش البال سازد. (و ماجت الحرب) و موج زند جنگ (بامواجها) به موج‏هاى خود (و بدا من الايّام) و ظاهر و نمايان شود از روزگار (كلوحها) بسيارى عبوس و ترش رويى او. مراد شدّت بأس او است (و من اللّيالي) و هويدا گردد از شب‏ها (كدوحها) خراشيدن و ريش ساختن او.

اين كنايت است از قوّت فتنه روزگار و سختى بليّه و آزار.

(فاذا ينع زرعه) پس چون برسد زراعت او كه از تخم بدى كاشته باشد.

(و قام على ساقه) و بايستد بر ساق خود و قوت پيدا كند.

(نبعه) درخت بد عملى او (و هدرت شقا شقه) و آواز دهد چيزهايى كه همچو شش از دهان شتر بيرون مى‏آيد در حال مستى (و برقت بوارقه) و درخشان شود ابرهاى برق دهنده او.

اين كنايت است از حركات هايله و احوال مخوّفه او، مراد آن است كه هر گاه جور و ستم اين ضالّ به سرحدّ كمال رسد و بليّه او به نهايت انجامد. (عقدت رايات الفتن المعضلة) بسته شود علم‏هاى فتنه‏هاى شديده او (و أقبلن) و روى آورند آن فتنه‏ها (كاللّيل المظلم) مانند شب تار (و البحر الملتطم) و مثل درياى موّاج زخّار (هذا) غايت كار اين خواهد بود كه آمد به گفتار.

تشبيه فرموده اقبال اين فتن را به ليل مظلم، به اعتبار آنكه مهتدى نمى‏شوند در او، به حق همچنانكه اهتدا حاصل نمى‏شود در ظلمت. و تشبيه نموده آن فتن را به بحر ملتطم به اعتبار عظم آن. (و كم يخرق الكوفة) و بسا كه بدرّد كوفه را و از هم بپاشد.

(من قاصف) باد سخت شكننده بسيار آواز كننده (و يمرّ عليها) و بگذرد بر كوفه (من عاصف) باد تند جهنده.

مراد فتنه‏هاى دمادم و بلاهاى متعاقب است كه به سرعت هر چه تمام‏تر متوجّه كوفه شود و آنرا منتشر و پراكنده سازد. چون فتنه حجّاج و مختار و غيره.

(و عن قليل تلتفّ القرون بالقرون) و از پس اندك زمانى جمع شوند قرن‏ها با قرن‏ها و گروهى بعد از گروهى (و يحصد القائم) و درويده شود ايستاده رسيده (و يحطم المحصود) و شكسته شود خورد كرده درويده مانند زراعت‏ها. يعنى نشو و نما نمايند و سركشند و به اندك زمانى از پا در آمده، خورد و مرد شوند و به دار الجزا رسند.

و منها خطبه صد و چهاردهم

و بعضى ديگر از خطبه آن حضرت است (تجري هذا المجرى) كه جارى شده است در موضع خطبه پيشين و در او مذكور است احوال روز باز پسين. (و ذلك يوم) و آن روز، روزى است كه (يجمع اللّه فيه) جمع كند حقّ سبحانه و تعالى در او (الاوّلين و الآخرين) خلايق اوّلين و آخرين را (لنقاش الحساب) از براى دور و دراز كشيدن حساب و شمار (و جزاء الاعمال) و پاداش دادن كردار، (خضوعا قياما) در حالتى كه همه فروتن باشند و ايستاده در مقام عجز و شكستگى و بيچارگى (قد الجمهم العرق) و به تحقيق كه رسيده باشد ايشان را عرق به دهان، مثل دخول لجام در دهان حيوان.

اين كنايت است از غايت شدّت و نهايت بليّت و محنت روز بازپسين و حدّت هواى آتشين (و رجفت بهم الارض) و بلرزد به واسطه صعوبت و شدّت حالت ايشان، عرصه زمين. (فاحسنهم حالا) پس نيكوترين ايشان از روى حال (من وجد) كسى است كه بيابد (لقدميه موضعا) از براى اثبات قدم خود جايى (و لنفسه متّسعا) و از براى نفس خود محل گشادگى و فضائى.

و منها خطبه صد و پانزدهم

در اين فصل انذار مى‏كند مردمان را به آنچه واقع شود بعد از انواع فتن، مثل فتنه صاحب زنگبار كه در بصره حادث شد و غير ذلك و مى‏گويد: (فتن كقطع اللّيل المظلم) فتنه‏هائى همچون پاره‏هاى شب تار از شدّت كارزار و عدم اهتداء در آن روزگار (لا تقوم لها قائمة) كه بر نخيزد از براى دفع آن فتنه استاده (و لا تردّ لها راية) و باز نگرداند مر آن فتنه‏ها را علم يارى دهنده (تأتيكم) بيايد به شما (مزمومة) در حالتى كه مهار كرده شده باشد (مرحولة) پالان بر نهاده. يعنى آماده شده (يحفزها قائدها) دفع كند آن فتنه‏ها را كشنده آنها، يعنى منشى و محدث آنها (و يجهدها راكبها) و جهد كند و سرعت نمايد در رفتار، سوار آنها يعنى اعوان آنها (اهلها) اهل آن فتنه كه زنگيانند (قوم شديد كلبهم) گروهى باشند كه سخت باشد حرص ايشان (قليل سلبهم) اندك باشد ثياب و سلاح و اسبان ايشان (يجاهدهم فى اللّه) جهاد كنند با ايشان در راه خدا (قوم اذلّة) گروهى از مخلصان كه خوار باشند (عند المتكبّرين) نزد متكبّران و گردنكشان (فى الارض مجهولون) در زمين شناخته نشده باشند، يعنى مردمان مرتبه ايشان را ندانسته باشند. (و فى السّماء معروفون) و در آسمان معروف و مشهور باشند. يعنى فرشتگان منزلت ايشان را دانسته باشند. (فويل لك يا بصرة) پس واى مر تو را اى بصره (عند ذلك) نزد نزول آن بلا (من جيش من نقم اللّه) از لشكرى كه پديد آيند از خشم خدا از براى عاصيان (لا رهج له) هيچ غبارى نباشد مر آن لشكر را (و لا حسّ) و هيچ حسّى و آوازى نباشد مر آن لشكر را، زيرا كه ايشان را خيل و قعقعه نباشد. (و سيبتلى اهلك) و زود باشد كه مبتلا شوند اهل تو، اى بصره (بالموت الاحمر) به مرگ سرخ كه قتل است. (و الجوع الاغبر) و به گرسنگى غبار آلود كه آن تيره شدن رخسار است و از حال خود گشتن.

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه صد و شانزدهم

اين خطبه را مصدّر ساخته است به تزهيد مردمان از دنيا بر اين وجه كه: (انظروا الى الدّنيا) نظر كنيد به جانب دنيا (نظر الزّاهدين فيها) همچو نظر تاركان در او (الصّادفين عنها) و همچو نظر معرضان از آن (فانّها و اللّه) پس به درستى كه دنيا به حقّ خدا (عمّا قليل) از پس اندك وقتى (تزيل الثّاوى السّاكن) زايل مى‏سازد مقيم و آرام گرفته را (و تفجع المترف الآمن) و اندوهناك مى‏سازد متنعّم ايمن را (لا يرجع ما تولّى منها) باز نمى‏گردد آنچه روگردان شد از آن (فادبر) پس پشت كرد چنانكه باز نيايد (و لا يدرى) و دانسته نمى‏شود (ما هو آت منها) آن چيزى كه آينده است از آن (فينتظر) تا چشم داشته شود (سرورها مشوب بالحزن) شادى آن آميخته است به اندوه (و جلد الرّجال فيها) و قوّت مردان در آن منسوب است.

(الى الضّعف و الوهن) به فتور و سستى (فلا تغرّنّكم) پس بايد كه نفريبد شما را (كثرة ما يعجبكم فيها) بسيارى آنچه به عجب مى‏آورد شما را در آن (لقلّة ما يصحبكم منها) از جهت قلّت آنچه همراه مى‏باشد شما را از دنيا. مثل كفن (رحم اللّه امرء) رحمت كند خدا بر آن مرد (تفكّر) كه تفكّر كند در امور دنيا (فاعتبر) پس عبرت گيرد (و اعتبر) و به انديشه در پى حق رود و بالكليّة تارك دنيا شود (فأبصر) پس به بصر بصيرت مدرك حق شود (فكانّ ما هو كائن من الدّنيا) پس گوييا آنچه واقع است از دنيا (عن قليل لم يكن) از پس اندك وقتى نبوده است (و كأنّ ما هو كائن من الآخرة) و گوييا آنچه واقع مى‏شود از امور آخرت (عمّا قليل لم يزل) از پس اندك وقتى زوال پذير نشده است، بلكه موجود است.

تشبيه فرموده حال وجود متاع دنيا را به عدم آن و حال عدم آخرت را به وجود آن. و تنبيه نموده بر اين مدّعى به قياسى كه اخذ نموده از شكل اوّل و كبراى آن اين است كه: (و كلّ معدود منقض) و هر شمرده شده‏اى منتهى است و به سر آمده در آخر كار (و كلّ متوقّع ات) و هر انتظار كشيده شده‏اى، آينده است به ناچار (و كلّ ات قريب دان) و هر آينده‏اى، نزديك است، البتّه به جهت سرعت انقضاى روزگار.

و منها خطبه صد و هفدهم

بعضى ديگر از اين خطبه اين است كه: (العالم من عرف قدره) دانا كسى است كه شناخت قدر و مرتبه خود را.

زيرا كه آن مستلزم معرفت اوست به نفس خودش و معرفت به نفس خود مستلزم معرفت است به خالق خود كه «من عرف نفسه فقد عرف ربّه». و معرفت به خالق از تماميّت علم است. و از اين لازم مى‏آيد كه هر كه نشناسد قدر خود را عالم نباشد بلكه جاهل باشد، زيرا كه سلب لازم مستلزم سلب ملزوم است. پس‏ همچنانكه اشاره به اين فرموده كه: (و كفى بالمرء جهلا) و بس است مرد را از روى جهل، (ان لا يعرف قدره) آنكه نشناسد قدر خود را (و انّ من ابغض الرّجال الى اللّه) و به درستى كه دشمن‏ترين مردان به سوى خدا (لعبدا وكّله اللّه) هر آينه بنده‏اى است كه باز گذارد او را خداى تعالى (الى نفسه) به نفس خودش (جائرا عن قصد السّبيل) در حالتى كه ميل كننده باشد از ميانه راه حق، به سوى هواى نفس (سائرا بغير دليل) سير كننده باشد بى‏راهنمايى كه آن كتاب است و سنّت و امام. (و ان دعى الى حرث الدّنيا) و اگر خوانده شود به كشت دنيا و كسب آن (عمل) بكند آنرا و به آن عمل مشغول شود. (و ان دعى الى حرث الآخرة) و اگر خوانده شود به كسب عقبى و عمل آن (كسل) كاهلى كند (كانّ ما عمل له) گوييا آنچه عمل كرد از براى خود از امور دنيوى (واجب عليه) واجب و لازم است بر او (و كانّ ما ونى فيه) و گوييا آنچه سست شد و كاهلى نمود در آن از امور اخروى (ساقط عنه) افتاده است از او و غير محتاج اليه او است.

و منها خطبه صد و هجدهم

بعضى ديگر از اين خطبه، در بيان احوال زمان بنى اميّه است و ساير مخالفان و آن اين است كه:

(و ذلك) و آن زمان، يعنى زمان بنى اميّه و آنچه بعد از ايشان واقع شود از زمان اهل عدوان و طغيان (زمان لا ينجوا فيه) زمانى است كه نجات نيابد در آن (الّا كلّ مؤمن نومة) مگر هر مؤمن كم شرّ بى‏نام (ان شهد لم يعرف) اگر حاضر باشد در مجلس نشناسند او را (و ان غاب لم يفتقد) و اگر غايب باشد نجويند او را (اولئك) آن گروه مؤمنان (مصابيح الهدى) چراغهاى طريق مستقيم هستند (و اعلام السّرى) و نشانه‏هاى به شب رفتن در راه قديم (ليسوا بالمساييح) نيستند بسيار گردندگان در ميان مردمان، به سخن‏چينى و فساد (و لا المذاييع البذر) و نه فاش سازنده‏هاى سرها و عيب‏هاى عباد، و نه سفيهان بى‏بنياد (اولئك) اين جماعت مؤمنان (يفتح اللّه لهم) مى‏گشايد خداى تعالى از براى ايشان (ابواب رحمته) درهاى رحمت خود را (و يكشف عنهم) و ببرد از ايشان (ضراء نقمته) سختى خشم خود را (ايّها النّاس) اى گروه مردمان (سيأتي عليكم زمان) زود باشد كه بيايد بر شما زمانى‏ (يكفأ فيه الاسلام) كه سرنگون كرده شود در او اسلام (كما يكفأ الاناء) همچنانكه سرنگون كرده مى‏شود ظرف (بما فيه) به آنچه در او هست تا ريخته شود (ايّها النّاس) اى جماعت آدميان (انّ اللّه) به درستى كه خداى تعالى (قد اعاذكم) در پناه گرفت شما را و نگاه داشت (من ان يجور عليكم) از آنكه جور و ستم نمايد بر شما «و ما ربّك بظلّام للعبيد» (و لم يعذكم) و در پناه نگرفت شما را (من ان يبتليكم) از آنكه بيازمايد شما را (و قد قال جلّ من قائل) و حال آنكه گفته است او- سبحانه- كه بلند است از هر گوينده‏اى (انّ في ذلك لآيات) به درستى كه در آن ابتلا نشانه‏ها است از براى عاقلان (و ان كنّا لمبتلين) و اگر چه هستيم ما آزمايش كنندگان ايشان به شدايد و بلاى اين جهان، يعنى به ايشان معامله آزمايندگان مى‏كنيم تا ظاهر شود صابر از غير صابر (قال السّيّد رضى اللّه عنه) سيّد رضى الدّين رضى اللّه عنه مى‏گويد كه: (امّا قوله (عليه السلام)) اما گفتار امير المؤمنين عليه افضل صلوات المصلّين كه: (كلّ مؤمن نومة، فانّما اراد به) پس جز اين نيست كه اراده فرموده به آن (الخامل الذّكر القليل الشّر) كم نام، كم شرّ (و المساييح جمع مسياح) و لفظ مساييح كه در قول آن حضرت واقع شده جمع مسياح است.

(و هو الّذي يسيح بين النّاس) و او آن كسى است كه گردد در ميان مردمان (بالفساد و النّمايم) به تباهى كارها و سخن‏چينى‏ها (و المذاييع جمع مذياع) و «مذاييع» كه ايراد نموده، جمع «مذياع» است.

(و هو الّذي اذا سمع لغيره) و او آن شخصيّتى است كه چون بشنود از براى غير خود (بفاحشة) چيزى بد و ناشايست (اذاعها) فاش سازد آنرا (و نوّه بها) و آواز بلند گرداند به آن (و البذر جمع بذور) و «بذر» كه در اين خطبه متذكر آن شده جمع «بذور» است.

(و هو الّذي يكثر سفهه) و او آن كسى است كه بسيار باشد سبكى و سفاهت او (و يلغو منطقه) و بيهوده باشد گفتار او

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه صد و نوزدهم

اين خطبه در تذكير لطف حضرت منّان است بر بندگان به ارسال پيغمبر آخر الزمان بر ايشان (و قد تقدّم مختارها بخلاف هذه الرّواية) به تحقيق كه اختيار كرده شده است اين خطبه بر خلاف اين روايت، يعنى به روايت ديگر به اختلاف الفاظ، در سلك تحرير در آمده.

(امّا بعد) امّا پس از حمد خدا و صلوات بر حضرت سيّد الانبياء (فانّ اللّه سبحانه) پس به درستى كه معبود به سزا، پاك است از هر آلايش و ناسزا (بعث محمّدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) برانگيخت حضرت محمّد را (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، به جانب عباد (و ليس احد من العرب) در حالتى كه نبود هيچ يك از عرب (يقرء كتابا) كه خواند كتاب آسمانى را (و لا يدّعى نبوّة) و نه كه دعوى كند پيغمبرى را (و لا وحيا) و نه وحى و خطابى را از جانب خدا (فقاتل) پس مقاتله و كارزار كرد (بمن اطاعه) به معونت و امداد كسانى كه فرمان‏بردارى كردند او را (من عصاه) با كسانى كه نافرمانى كردند او را (يسوقهم الى منجاتهم) مى‏راند مردمان را به جانب رستگارى ايشان كه دين اسلام است (و يبادر بهم السّاعة) و پيشى مى‏گرفت بر ايشان بر ساعت موت (ان تنزل بهم) كه نازل شود بر ايشان (يحسر الحسير) در آن حال كه حسرت مى‏خورد مانده شده ناتوان (و يقف الكسير) و مى‏ايستاد شكسته پريشان (فيقيم عليه) پس ثابت قدم مى‏بود به بند و زجر بر آن مانده و عاجز شكسته (حتّى يلحقه) تا آنكه مى‏رسانيد هر يك از ايشان را (غايته) به مقصد خودشان (الّا هالكا) مگر هالك و خاسر بى‏سامان (لا خير فيه) كه هيچ خير در او نبود و بند و زجر فايده‏اى نمى‏داد او را (حتّى ارهم) تا آنكه بنمود به ايشان (منجاتهم) جاى نجاتشان از عذاب اين جهان و آن جهان كه آن نهب اموال و قتل ايشان است و آتش سوزان (و بوّأهم) و جاى داد ايشان را (محلّتهم) در مقام خودشان. كه آن ملك است و دين و اسلام (فاستدارت رحاهم) پس داير شد آسياى باير ايشان (و استقامت قناتهم) و راست شد نيزه ايشان كه كج شده بود از حوادث دوران و اضلال شيطان (و ايم اللّه) و سوگند به خدا (لقد كنت من ساقتها) كه بودم من از دنباله آن لشكر و مى‏راندم ايشان را به زجر (حتّى تولّت بحذافيرها) تا آنكه بازگشتند آن لشكريان به تمامى ايشان از كيش خود به منزل نجات كه اسلام است. (و استوسقت في قيادها) و منتظم شدند در موضع كشيدن خودشان. يعنى مجتمع شدند در جايى كه ايشان را به آن طرف مى‏كشيدند. و اين كنايت است از اجتماع ايشان بر دين اسلام (ما ضعفت) ضعيف نگرديدم (و لا جبنت) و نترسيدم (و لا خنت) و خيانت نكردم (و لا وهنت) و سستى ننمودم (و ايم اللّه) و سوگند به خدا (لأبقرنّ الباطل) كه مى‏شكافم باطل را (حتّى اخرج الحقّ) تا آنكه بيرون مى‏آورم حق را (من خاصرته) از تهى‏گاه باطل.

لفظ «بقر» مستعار است از براى تفريق باطل از حق و تميز آن از آن و لفظ «خاصرة» ترشيح استعاره است. و سيّد رضى الدّين رضى اللّه عنه فرموده كه: (و قد تقدّم مختار هذه الخطبة) به تحقيق كه از پيش گذشت آنچه اختيار كرده شده بود از اين خطبه (الّا انّي) الّا آنكه من (وجدتها في هذه الرّواية) يافتم اين خطبه را در اين روايت (على خلاف ما سبق) بر خلاف آنچه گذشت (من زيادة و نقصان) از زيادتى و كمى، در عبارت (فاوجبت الحال) پس واجب گردانيد آن حال (اثباتها ثانية) ثابت گردانيدن و در تحرير آوردن اين خطبه را بار دوّم

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه صد و بيستم

اين غايت خطبه‏اى است كه اظهار مى‏كند در او، بدى حال عرب را در زمان جاهليّت و خوشحال گشتن ايشان و مرفّه البال شدن به وجود با جود حضرت رسالت عليه افضل الصّلوات و التّحية و مى‏فرمايد كه زمان جاهليّت در نهايت پريشانى و بدحالى بودند: (حتّى بعث اللّه محمّدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) تا آنكه برانگيخت حق سبحانه و تعالى محمّد را (صلّى الله عليه وآله وسلّم) (شهيدا) در حالتى كه گواه بود بر امّتان (و بشيرا) و بشارت دهنده مطيعان (و نذيرا) و بيم كننده عاصيان (خير البريّة طفلا) بهترين خلايق بود در زمان طفوليّت (و انجبها كهلا) و كريم‏ترين ايشان، در حالت كهولت (اطهر المطهّرين) پاكيزه‏ترين پاك كرده شدگان (شيمة) از روى خلق عظيم (و اجود المستمطرين) و بخشنده‏ترين جماعتى كه باران عطا از ايشان خواسته (ديمة) بارانى از روى رحمت بى‏ترس و بيم اين اشارت است به كثرت جود آن حضرت. چنانچه در روايت واقع شده كه چون شب مى‏رسيد در ميان فراش قرار نمى‏گرفت تا آنكه جميع ذهب و فضّه را كه در آن خانه بود تصدّق مى‏فرمود. بعد از آن خطاب مى‏فرمايد به اعراب و مى‏گويد كه اى اهل عرب: (فما احلولت الدّنيا لكم) پس شيرين نشد دنيا از براى شما (في لذّتها) در لذّت حيات و مطالب آن (و لا تمكّنتم) و متمكّن نشديد و توانا نگشتيد (من رضاع اخلافها) از شيرخوردن پستان‏هاى دنيا.

اين مستعار است از براى وجوه مطالب و مكاسب دنيا. يعنى مقاصد دنيويّه شما از قوّت به فعل نيامد. (الّا من بعد ما صادفتموها) مگر بعد از هدايت آن حضرت يافتند دنيا را (جائلا) در حالتى كه در جولان بود (خطمها) مهار دولت آن (قلقا وضينها) مضطرب بود و متزلزل، تنگ پالان نكبت آن (قد صار حرامها) به تحقيق كه گرديده بود حرام دنيا در زمان جاهليّت (عند اقوام) نزد مردمان اشرار (بمنزلة السّدر المخضود) به منزله كنار بى‏خار (و حلالها بعيدا غير موجود) و حلال دنيا دور بود و معدوم در عرصه روزگار.

بعد از آن به بركت ميمنت حضرت رسالت، اين قضيّه منعكس شد. (و صادفتموها و اللّه) و يافتيد دنيا را به خدا سوگند (ظلّا ممدودا) سايه كشيده (الى اجل معدود) تا وقت شمرده شده كه زمان انقضاء عمر است.

استعاره فرموده از براى دنيا لفظ «ظلّ» را به اعتبار آنكه نفع او در معرض زوال است. (فالارض لكم شاغرة) پس زمين از براى شما خالى است از مدبّر و متصرّف، و در تحت تصرّف غير شما نيست. (و ايديكم فيها مبسوطة) و دست‏هاى شما در زمين گسترده شده است. (و أيدى القادة عنكم مكفوفة) و دست‏هاى كشنده از شما ممنوع و بازداشته شده است (و سيوفكم عليهم مسلّطة) و شمشيرهاى شما بر ايشان مسلّط و غالب است. (و سيوفهم عنكم مقبوضة) و شمشيرهاى ايشان از شما بازگرفته شده است. (الا انّ لكلّ دم) بدانيد كه مر هر خون معصومى را (ثائرا) خونخواهى هست (و لكلّ حقّ طالبا) و هر حقّى را جويائى هست (و انّ الثّائر في دمائنا) و به درستى كه طلب‏كننده قصاص در خون‏هاى ما (كالحاكم في حقّ نفسه) همچو حكم‏كننده است در حقّ نفس خود. يعنى تقصير نمى‏كند در آن اصلا. همچه صاحب حق كه منتفع مى‏شود به حقّ خود و متضرّر مى‏گردد به ترك آن. (و هو) و آن طالب و ثائر (اللّه الّذي لا يعجزه من طلب) معبودى است كه عاجز نمى‏كند او را كسى كه او- سبحانه- طلب كرد او را. (و لا يفوته من هرب) و فوت نمى‏شود از او كسى كه گريخت از او، پس خون ناحق ريخته ما و حقوق مغصوبه ما ضايع نشود به هيچ وجه، و البتّه حاكم على الاطلاق حكم كند ميان ما و ميان اهل طغيان و عدوان. (فاقسم باللّه) پس سوگند مى‏خورم به خدا (يا بني اميّة) اى پسران اميّه كه مغروريد به حكومت دنيا (عما قليل لتعرفنّها) از پس اندك وقتى بشناسيد دولت دنيا را (في ايدي غيركم) در دست‏هاى غير شما (و في دار عدوّكم) و در خانه دشمن شما. يعنى در اندك مدّت به صد اندوه و حسرت دنيا را به ديگران بگذاريد و جان را به مالكان دوزخ سپاريد. (الا انّ ابصر الابصار) بدانيد كه بيناترين ديده‏ها (ما نفذ) آن است كه نفوذ كند (في الخير) در امر خوب كه راه حق است (طرفه) نظر با بصيرت او (الا انّ اسمع الاسماع) آگاه باشيد كه شنواترين گوش‏ها (ما وعى التّذكير) آن است كه نگاه داريد پند و نصيحت را (و قبله) و بپذيريد آن را (ايّها النّاس) اى گروه مردمان (استصبحوا) چراغ قبول نصيحت را برافروزيد (من شعلة مصباح واعظ متّعظ) از شعله چراغ پنددهنده پند گيرنده (و امتاحوا) و بكشيد دلو آب معرفت را (من صفو عين) از چشمه صافى زلال (قد روّقت من الكدر) كه صافى گردانيده شده است از تيرگى شوائب شبهات باطله. و آن مصباح درخشان و چشمه آب حيوان، عبارت است از ذات بزرگوار علىّ عالى صفات، و شبهه‏اى نيست كه به آن مصباح درخشنده، طريق حق را مى‏توان پوييد و به سرچشمه حيات جاودانى رسيد.

گر تشنه فيض رحمتى اى حافظ *** سرچشمه آن ز ساقى كوثر پرس‏

(عباد اللّه) اى بندگان خدا (لا تركنوا الى جهالتكم) ميل مكنيد به سوى نادانى خود (و لا تنقادوا لاهوائكم) و منقاد و مطيع مشويد مر آرزوهاى نفسانيّه خود را (فانّ النّازل بهذا المنزل) پس به تحقيق كه فرود آينده به اين منزل (نازل بشفا جرف هار) فرود آمده است به كناره رودخانه سيل برده افتاده (ينقل الرّدى) كه نقل مى‏كند هلاكت را.

(على ظهره) بر پشت خود (من موضع الى موضع) از محلّ هلاكت به محلّ ديگر كه آن نيز سبب هلاكت است، يعنى متحمّل اثقالى مى‏شود كه منشأ هلاكت و باعث عقوبت باشند. (لرأى يحدثه) به جهت انديشه فاسده كه پديد مى‏آورد آن را (بعد رأى) بعد از انديشه‏اى‏ يعنى هميشه اسب فكر فاسد و رأى ناصواب را در ميدان جهالت به جولان در مى‏اندازد تا نتيجه‏اى كه باعث بر هلاكت خودش است به فعل آيد. (يريد ان يلصق) مى‏خواهد كه بچسباند (ما لا يلتصق) چيزى را كه به هم چسبيدن نمى‏شايد (و يقرّب) و نزديك گرداند (ما لا يتقارب) چيزى را كه به هم نزديك شدن نمى‏آيد. چون مخالفان زمان آن حضرت كه خود را به خلافت و امانت چسبانيدند و خود را به آن نزديك مى‏گردانيدند، امّا ناحق به حق چگونه چسبد و دور افتاده از حق و گم‏شده از راه چگونه نزديك شود (فاللّه اللّه) پس بترسيد از خداى تعالى (ان تشكوا) از آنكه شكايت كنيد (الى من لا يشكي شجوكم) به كسى كه زايل نگرداند اندوه و شكايت شما را.

و در بعضى روايت «من لا يبكى» است. يعنى به كسى كه گريه نكند بر خون شما (و لا من ينقص) و نه به كسى كه شكند (برأيه) به فكر فاسد خود (ما قد ابرم لكم) آنچه استوار كرده شده است از براى فايده شما. پس مشورت مكنيد در امور دنيا و دين با جاهلان و منافقان بى‏دين (انّه ليس على الامام) به درستى كه نيست بر امام (الّا ما حمّل) مگر آنچه بار كرده شده است بر او (من امر ربّه:) از امر پروردگار او: (الابلاغ فى الموعظة) رسانيدن آن امر است در پند دادن (و الاجتهاد فى النّصيحة) و جهد نمودن است در نصيحت كردن (و الاحياء للسّنّة) و زنده گردانيدن، مر سنّت نبوىّ را است‏ (و اقامة الحدود على مستحقّها) و بر پاى داشتن حدود بر مستحقّان آن است (و اصدار السّهمان) و باز گردانيدن نصيب‏ها (على اهلها) بر اهل آن است (فبادروا العلم) پس پيشى گيريد به علم و عرفان (من قبل تصويح نبته) پيش از خشك شدن گياه آن.

اين اشارت است به رحلت آن حضرت به سراى جاودان. (و من قبل أن تشغلوا بأنفسكم) و پيش از آنكه مشغول گردانند شما را به نفس‏هاى خود در فتنه‏هاى فراوان (عن مستتار العلم) از بيرون آوردن دانش (من عند اهله) از نزد اهل علم و إيقان.

يعنى پيش از اينكه شما را از كسب علم و معرفت باز دارند بر آن مواظبت نمايند قرآن را از منبع «انا مدينة العلم و على بابها» فرا گيرند. (و انهوا عن المنكر) و نهى كنيد از كار زشت و ناشايست (و تناهوا عنه) و باز ايستيد از آن (فانّما امرتم بالنّهى) پس جز اين نيست كه مأمور شده‏ايد به نهى كردن (بعد التّناهي) بعد از باز ايستادن از آن