تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۲۲ -


(من صنعه) از صنع قدرت او (و لا يدّعون) و دعوى نمى‏كنند (انّهم يخلقون شيئا) آنكه ايشان مى‏آفرينند چيزى را (معه) با آفريدگار، يعنى دعوى شركت نمى‏كنند (ممّا انفرد به) از آنچه يگانه است او- سبحانه- به آفريدن آن (بل عباد مكرمون) بلكه ايشان بندگانيند گرامى داشته شده (لا يسبقونه بالقول) پيشى نمى‏گيرند او را به گفتار (و هم بامره يعملون) و ايشان به فرمان او- سبحانه- عمل مى‏كنند و مشغول مى‏شوند به كردار (جعلهم فيما هنالك) گردانيد ايشان را در آنجا كه هستند. يعنى در مقامات خود كه حظاير قدس است (اهل الامانة على وحيه) اهل امان است بر وحى او- سبحانه- يعنى ايشان را امين خود گردانيد كه چنانچه هست برسانند، بى زياده و نقصان (و حملهم الى المرسلين) و متحمّل ساخت ايشان را به سوى پيغمبران مرسل (عليهم السلام) (و دائع امره و نهيه) به امانات اوامر و نواهى خود (و عصمهم) و نگاه داشت ايشان را (من ريب الشّبهات) از شك كردن در شبهه‏ها (فما منهم زائغ) پس نيست از ايشان ميل كننده (عن سبيل مرضاته) از راه خشنودى خداى تعالى. بلكه در طريق رضا سلوك مى‏نمايند و او را به انواع محامد مى‏ستايند (و امدّهم) و مدد داد ايشان را (بفوائد المعونة) به فايده‏هاى يارى دادن (و اشعر قلوبهم) و شعار دل‏هاى ايشان ساخت‏ (تواضع اخبات السّكينة) فروتنى خوارى آرام و وقار (و فتح لهم) و گشود از براى ايشان (ابوابا ذللا) درهاى آسانى و نرمى (الى تماجيده) به سوى وصف كردن بزرگى‏ها و اين اشارت است به برائت عقول ايشان از معارضات نفس امّاره (و نصب لهم) و بر پاى كرد از براى ايشان (منارا واضحة) نشان‏هاى روشن از براهين و حجج (على اعلام توحيده) بر نشان‏هاى توحيد و يكتايى او (لم تثقلهم) و گران نكرد ايشان را (مؤصرات الآثام) گران سازنده‏هاى گناه‏ها (و لم ترتحلهم) و باز ننهاد بر ايشان، يعنى ثقيل نساخت پشت ايشان را از اداء طاعت و عبادت (عقب اللّيالى و الايّام) در آينده‏هاى شب‏ها و روزها (و لم ترم الشّكوك) و نينداخت شك‏ها (بنوازعها) به انديشه‏هاى فاسده خود كه مفسد عقايد ايمانند (عزيمة ايمانهم) عزيمت ايمان و محكمى ايقان ايشان را (و لم تغترك الظّنون) و انبوهى نكرده‏اند ظن‏ها و گمان‏ها (على معاقد يقينهم) بر مواضع عقد يقين ايشان. چه طريق علم ايشان نه بر وجه اكتساب انسان است تا داخل شود در او شك و گمان (و لا قدحت) و بر نيفروخته (قادحة الاحن) بر افروزنده كينه‏ها (فيما بينهم) در آنچه ميان ايشان است از تفاوت مراتب، يعنى حقد و حسد در ميان ايشان مفقود است (و لا سلبتهم الحيرة) و نربوده از ايشان حيرت (ما لاق من معرفته بضمائرهم) چيزى را كه ملاقى شده از معرفت او به ضميرهاى ايشان (و سكن من عظمته) و آرام گرفته عظمت او (و هيبة جلالته) و هيبت بزرگى او (في اثناء صدورهم) در ميان دل‏هاى ايشان (و لم تطمع فيهم الوساوس) و طمع نكرده در ايشان وسواس‏ها (فتقترع برينها) تا حمله آورد به غلبگى و استيلاى آن (على فكرهم) بر فكرهاى ايشان. زيرا كه شيطان راه ندارد بر ايشان (منهم) بعضى از فرشتگان (من هو) آنانند كه قرار گرفته‏اند (في خلق العمام الدّلّح) در ميان ابرهاى مخلوق شده كه گران بارند به باران و ايشان موكّلند بر آن (و في عظم الجبال الشّمخ) و در كوه‏هاى بزرگ بلند (و في قترة الظّلام الايهم) و در سياهى و تاريكى كه راه يافته نشود در آن (و منهم) و بعضى ديگر از ايشان (من قد خرقت اقدامهم) آنانند كه دريده است قدم‏هاى ايشان (تخوم الارض السّفلى) پايان زمين پايين را مراد دانش ايشان است كه محيط است به اقطار زمين (فهى) پس آن قدم‏ها (كرايات بيض) همچه علم‏هاى سفيدند (قد نفذت في مخارق الهواء) كه فرو رفته باشند در مواضع خرق هوا و شكافته آن (و تحتها ريح هفّافة) و در زير آن قدم‏ها است بادى كه ساكن است و آرميده (تحبسها) كه بازداشته است آن قدم‏ها را به حكمت (على حيث انتهت) بر جايى كه منتهى شده آن قدمها (من الحدود المتناهية) از جوانب به نهايت رسيده (قد استفرغتهم) به تحقيق كه درخواسته فارغ شدن ايشان را از ماسوى (اشغال عبادته) شغل‏هاى عبارت او- سبحانه- چه شب و روز در تسبيح هستند و لا ينقطع در تهليل پروردگارند (و وسّلت) و وسيله جسته است (حقايق الأيمان) حقيقت‏هاى ايمان (بينهم و بين معرفته) ميان ايشان و ميان معرفت يزدان (و قطعهم الأيقان به) و بريده است ايشان را ايقان و اذعان به خدا از رغبت و ميل به «ماسوى» و مايل ساخته ايشان را (الى الوله اليه) به سوى حيرانى به جانب او جلّ و علا (و لم تجاوز رغباتهم) و در نگذشته است رغبت‏هاى ايشان (ما عنده) از آن چيز كه نزد او است (الى ما عند غيره) به سوى آن چيز كه نزد غير او است (قد ذاقوا) به تحقيق كه چشيده‏اند (حلاوة معرفته) شيرينى شناخت او را (و شربوا) و آشاميده‏اند (بالكأس الرّويّة) به جام سيراب كننده (من محبّة) از شراب محبّت او (و تمكّنت) و جاى گير شده (من سويداء قلوبهم) از ته دل‏هاى ايشان (و شيجة خيفته) اصل رگ‏هاى خشيت و ترس او (فحنوا) پس دو تا كرده‏اند (بطول الطّاعة) به درازى طاعت و عبادت (اعتدال ظهورهم) راستى پشت‏هاى خود را (و لم ينفد) و تمام نكرده (طول الرّغبة) درازى رغبت به سوى حضرت عزّت (مادّة تضرّعهم) مادّه تضرّع و زارى. چه، كلال و ملال از عوارض مركّبات عنصريّه‏اند و ايشان از آن منزّهند و مبرّا (و لا اطلق عنهم) و رها نكرده است از گردن‏هاى ايشان (عظيم الزّلفة) بزرگى قرب ايشان به حضرت عزّت (ربق خشوعهم) ريسمان گردن فروتنى ايشان را، زيرا كه هر چند معرفت زياده است، خشوع و هيبت زياده است (و لم يتولّهم الاعجاب) و غالب نشده ايشان را خودپسندى (فيستكثروا) تا بسيار شمرند (ما سلف منهم) آنچه از پيش گذشته از طاعات خود. زيرا كه عجب از لوازم نفس امّاره است (و لا تركت لهم) و نگذاشته از براى ايشان (استكانة الاجلال) خوارى و فروتنى كه حاصل شده باشد ايشان را از ممرّ بزرگ دانستن حضرت بارى (نصيبا في تعظيم حسناتهم) نصيبى و بهره‏اى را در بزرگ دانستن حسنات ايشان را (و لم تجر الفترات فيهم) و روان نشده سستى‏ها در ايشان.

(على طول دؤبهم) بر درازى كوشش در كردار ايشان (و لم تغض رغباتهم) و كم نگشته رغبت‏هاى ايشان، كه آن اشراق ايشان است‏ به كمالات (فيخالفوا) تا مخالفت كنند و عدول نمايند (عن رجاء ربّهم) از اميد پروردگار خود. چه، شوق ايشان به طاعات واهب العطايا ثابت است در همه اوقات و حالات (و لم تجفّ) و خشك نگشته (لطول المناجاة) به جهت درازى راز و نياز (اسلات السنتهم) اطراف زبان‏هاى ايشان و اين استعاره ترشيحيّه است از براى مناجات (و لا ملكتهم الاشغال) و مالك نشده ايشان را شغل‏هاى عبادات (فتنقطع بهمس الخبر اليه) تا منقطع شود به سبب نرمى و پنهانى وصول خبر ايشان به سوى او (و اصواتهم) و آوازهاى ايشان. يعنى ضعيف نگردانيد ايشان را عبادت تا منقطع شود اصوات ايشان به سبب پنهانى تضرّع و خشوع ايشان كه از ممرّ ضعف، سانح شده باشد، زيرا كه ضعف عبادت از احوال بشريّت است و عوارض بدنيّه (و لم يختلف) و مختلف نشده (في مقادم الطّاعة) در مواضع سبق طاعت.

و در بعضى نسخ «مقاوم» است يعنى در مواضع قيام عبادت (مناكبهم) دوش‏هاى ايشان، زيرا كه بيرون نمى‏روند از صف به هيچ حال استعاره فرموده لفظ «مقادم» را از براى سبقت نمودن ايشان به يكديگر در وجوب طاعت از معرفت و توحيد و غير ذلك. و لفظ «مناكب» را از براى ذوات ايشان. يعنى مختلف نيست ذوات و اجرام ايشان در آنكه مسابقه نمايند به عبادت و معرفت. بلكه لايزال صف كشيده‏اند در استقامت طريقه خود و اصلا از آن منحرف نمى‏شوند (و لم يثنوا) و ملتفّ نساخته‏اند (الى راحة التّقصير) به سوى آسايش تقصير (فى امره) در فرموده عالم خبير (رقابهم) گردن‏هاى خود را (و لا تعدوا) و غالب نمى‏شود به قهر و استيلا (على عزيمة جدّهم) بر دل نهادن ايشان بر جهد كردن (بلادة الغفلات) بى‏خردى غفلت‏ها (و لا تنتزل في هممهم) و تير نمى‏اندازند در همّت‏هاى ايشان (خدائع الشّهوات) فريب‏دهندگان شهوات، يعنى شهوت‏هايى كه فريب دهنده نفس امّاره‏اند، ايشان را فريب نمى‏توانند داد. زيرا كه ايشان برى هستند از بلادت و غفلت و عاريند از شهوت (قد اتّخذوا) به تحقيق كه فرا گرفته‏اند (ذا العرش) خداوند عرش را (ذخيرة ليوم فاقتهم) ذخيره روز حاجت خود (و يمّموه) و قصد كرده‏اند به او (عند انقطاع الخلق) نزد بريده شدن خلق (الى المخلوقين) به سوى مخلوقات در التماس حاجت (برغبتهم) به رغبت خود (و لا يقطعون امد غاية عبادته) قطع نمى‏كنند پايان غايت عبادت او را (و لا يرجع بهم) و باز نمى‏گرداند ايشان را (الاستهتار بلزوم طاعته) حرص و محبّت به لزوم طاعت او و متلبّس شدن به فرمان‏بردارى او (الّا الى مواد) مگر به سوى ماده‏هاى مودّت‏ (من قلوبهم) از دل‏هاى ايشان (غير منقطعة) كه بريده نمى‏شوند آن مواد (من رجائه) از اميدوارى به او (و مخافته) و از خوف و ترسكارى به سوى او چه غريقند در بحر مودّت و دوستى او (لم تنقطع) بريده نشد (اسباب الشّفقة منهم) سبب‏هاى ترسكارى از ايشان (فينوا فى جدّهم) تا سست شوند در جهد كردن خود در طاعت (و لم تأسرهم الاطماع) و اسير و گرفتار نكرده ايشان را طمع‏هاى فاسده دنيوى (فيؤثروا) تا اختيار نمايند (و شيك السّعى) و سعى قريب و كوشش نزديك را در كسب آن (على اجتهادهم) بر كوشش خود در تحصيل سعادت دايمى آن جهان (و لم يستعظموا) و بزرگ نشمردند (ما مضى من اعمالهم) آنچه گذشته از عمل‏هاى ايشان (و لو استعظموا ذلك) و اگر بزرگ شمرند اعمال خود را (لنسخ الرّجاء منهم) هر آينه زايل گرداند اميدوارى كه از جانب ايشان است به ثواب عبادت آفريدگار (شفقات وجلهم) ترس‏هاى ايشان را از پروردگار (و لم يختلفوا في ربّهم) و اختلاف نكرده‏اند در اثبات پروردگار خود (باستحواذ الشّيطان عليهم) به جهت غالب شدن شيطان بر ايشان (و لم يفرّقهم) و متفرّق نساخته ايشان را (سوء التّقاطع) بدى بريدن از يكديگر كه آن ناشى است از غضب و شهوت (و لا تولّاهم) و مالك نگردانيده ايشان را (غلّ التّحاسد) خيانت حسد بردن بر يكديگر كه پيدا گشته از بخل و ضنّت (و لا تشعّبتهم) و پراكنده نساخت ايشان را (مصارف الرّيب) مواضع صرف شكّ و گمان (و لا اقتسمتهم) و منقسم نگردانيده ايشان را (اخياف الهمم) اختلاف‏هاى همّت‏ها. چه همّت ايشان مصروف است به طاعت و عبادت ملك اعلى (فهم اسراء إيمان) پس ايشان گرفتاران ايمانند كه ممكن نيست خروج ايشان از آن (و لم يفكّهم من ربقته) جدا نكرده ايشان را از ربقه ايمان و لزوم آن (زيغ) ميل نمودن از حق (و لا عدول) و نه به در رفتن از منهج صدق (و لاونى) و نه سستى در عبادت (و لا فتور) و نه كاهلى در طاعت (و ليس في اطباق السّموات) و نيست در طبقه‏هاى آسمان (موضع اهاب) جاى پوستى (الّا و عليه ملك ساجد) مگر بر او است فرشته سجده نماينده (اوساع حافد) يا سعى نماينده شتاب كننده در خدمت حضرت عزّت (يزدادون) زياده مى‏گردانند (على طول الطّاعة بربّهم) بر درازى فرمان‏بردارى به پروردگار خود (علما) دانش و يقين را (و تزداد) و افزون مى‏گرداند (عزّة ربّهم) بزرگى پروردگار ايشان (في قلوبهم) در دل‏هاى ايشان‏ (عظما) عظمت و بزرگى صانع مكوّنات، به واسطه زيادى معرفت ايشان در ذات و صفات

و منها خطبه صد و يكم

و بعضى ديگر از خطبه مذكوره (في صفة الارض) در صفت زمين است (و دحوها على الماء) و گسترانيدن آن بر روى آب.

و چون زمين در وسط كره آب واقع شده از اين جهت استعاره فرموده لفظ «كبس» را از براى او و گفته كه: (كبس الارض) فرو برد حضرت عزّت زمين را (على مورد امواج مستفحلة) بر بالاى آمد و شد موج‏هاى آب صولت آرنده. بر مثال صولت و هيجان فحل بر ماده (و لجج بحار زاخرة) و بر روى آب بسيار درياى پر شده بر آمده (تلتطم اواذىّ امواجها) در آن حال كه مى‏زدند موج‏هاى بزرگ آن درياها بعضى، بعضى را و زير و بالا مى‏شدند به شدّت رفع (و تصطفق) و به هم وا مى‏گرفتند و رد مى‏كردند يكديگر را (متقاذفات اثباجها) دفع كننده‏هاى موج‏هاى بزرگ و بلند، يعنى موج‏هاى بزرگ عظيم القدر بر هم مى‏خوردند و يكديگر را دفع مى‏كردند (و ترغوا زبدا) و بر روى آب انداختند آن موج‏ها كف را (كالفحول) همچو فحل‏ها كه بر مادّه‏ها جهند (عند هياجها) نزد هيجان و اضطراب ايشان. يا همچه شتران نر كه جنگ كنند با يكديگر در حالت مستى. و چونكه جرم زمين در ميان اين آب فرو رفت (فخضع) پس فروتنى كرد (جماح الماء) آب سركشنده طاغى شونده (المتلاطم) موج زننده رد كننده يكديگر (لثقل حملها) از جهت گرانى بار زمين (و سكن هيج ارتماته) و ساكن شد هيجان مدافعت آن، و شدّت امواج آن (اذ وطئته) وقتى كه در نور ديد زمين آن آب را (بكلكلها) به سينه خود (و ذلّ) و ذليل و خوار شد آب (مستخذيا) در حالتى كه خاضع و فروتن بود (اذ تمعّكت) چونكه غلطيد زمين (بكواهلها) به دوش‏هاى خود، مانند غلطيدن حيوان در خاك.

استعارات لطيفه و كنايات بديعه كه در اين فقرات واقع است بر صاحب فن بيان مخفى نيست و چون زمين به جاى خود قرار گرفت، (فاصبح) پس گرديد آب (بعد اصطخاب امواجه) بعد از غلبه موج‏هاى او (ساجيا) ساكن و آرميده (مقهورا) ذليل و خوار (و في حكمة الذّلّ) و در حلقه آهنين لجام مذلّت (منقادا اسيرا) گردن نهاده و گرفتار (و سكنت الارض) و ساكن شد زمين (مدحوّة) در حالتى كه گسترانيده شده بود (في لجّة تيّاره) در ميان موج بزرگ ذخار آب (و ردّت) و بازگردانيد آنرا (من نخوة بأوه و اعتلائه) از نخوت كبر و بلندى و سركشى آن (و شموخ انفه) و از بلندى بينى او به واسطه خودبينى و تكبّر و گردن كشى (و سموّ غلوائه) و از بلندى و از حدّ در گذشتن آن به سبب كبر و منى و خودپسندى (و كعمته) و ببست آب را (على كظّة جريته) بر پرى روان شدن او (فهمد) پس آرميد و فرو نشست (بعد نزقاته) بعد از خفّت و سبكى كردن آن (و لبد) و چسبيد به زمين (بعد زيفان و ثباته) بعد از تبختر كردن برجستن‏ها و اضطراب نمودن (فلمّا سكن هيج الماء) پس چون آرميده شد هيجان [آب‏] (من تحت اكنافها) در زير اطراف زمين (و حمل شواهق الجبال البذّخ) و حمل كرد حق سبحانه كوه‏هاى بلند در غايت علو را (على اكتافها) بر دوش‏هاى زمين از جهت بقاى انواع مخلوقات بر بالاى آن (فجّر) روان گردانيد (ينابيع العيون) چشمه‏هاى آب جوشيده را (من عرانين انوفها) از بالاى بينى‏هاى زمين (و فرّقها) و پراكنده ساخت آن چشمه‏ها را (في سهوب بيدها) در بيابان‏هاى گشاده‏ (و اخاديدها) و در شكاف‏هاى آن (و عدّل حركاتها) و تعديل فرمود حركت‏هاى زمين را (بالرّاسيات) به كوه‏هاى (من جلاميدها) از سنگ‏هاى سخت آن (و دوات الشّناخيب الشّقّة) و به كوه‏ها كه خداوندان سرهاى بلندند (من صياخيدها) از سختى‏هاى سنگ‏هاى كبار آن (فسكنت) پس ساكن شد زمين (من الميدان) از جنبيدن و متزلزل بودن (برسوب الجبال) به جهت در ته فرو رفتن كوه‏ها (في قطع اديمها) در قطعه‏هاى سطح زمين (و تغلغلها) و به واسطه در آمدن كوه‏ها در عمق‏هاى زمين (متسرّبة) در آن حال كه در آمده‏اند (في جوبات خياشيمها) در خانه‏هاى اندرون بينى‏هاى زمين، يعنى در حالتى كه فرو رفته‏اند در ته زمين (و ركوبها) و به جهت سوار شدن آن كوهها (اعناق سهول الارضين) بر گردن‏هاى زمين‏هاى هموار (و جراثيمها) و بر بلندى‏هاى آن يعنى كوه‏هاى گران كه در ته زمين درآمده‏اند مانند ميخ و او را قرار مى‏دهند و از اضطراب باز مى‏دارند. مثل سوار كه ناقه هموار را، هموار مى‏سازد و رام مى‏گرداند او را به سوارى (و فسخ بين الجوّ) و فراخ كرد ميان هوا (و بينها) و ميان زمين (و اعدّ الهواء) و آماده ساخت هوا را (متنسّما) جاى نسيم و نفس‏زدن (لساكنها) از براى ساكنان زمين تا به ادخال نفس روح حيوانى را تعديل و ترويج دهند و به واسطه احتقان منطفى نشود و به اخراج نفس آن روح را تنقيه دهند از خلط و بخار دخانى (و اخرج) و بيرون آورد حق سبحانه و تعالى به محض حكمت بالغه (اليها) به سوى زمين (اهلها) اهل آنرا از حيوانات (على تمام مرافقها) بر تماميّت منافع آن. به اين طريق كه بعضى از آن مستقر ايشان ساخت و برخى را مجراى آب گردانيد تا ممكن باشد بر سطح آن زيست انسان و حيوان. و پاره‏اى از آنرا آفريد نه در غايت صلابت و نه در غايت رخاوت، تا قابليّت آن داشته باشد كه نباتات بروياند و غير ذلك (ثمّ لم يدع جرز الارض) پس از آن ترك نكرد خداى تعالى زمين بى‏گياه را (الّتي تقصر مياه العيون) كه قاصر باشد آب‏هاى چشمه‏ها (عن روابيها) از بلندى‏هاى زمين و نرسد به آن به سبب بلندى آن (و لا تجد جداول الانهار) و نيابد رودخانه‏هاى زمين (ذريعة الى بلوغها) وسيله رسيدن به آن زمين (حتّى انشالها) اين متعلّق است به «لم يدع» يعنى: حق سبحانه ترك نكرد آن زمين را كه آب به او نمى‏رسد، تا آنكه بيافريد از براى آن (ناشئة سحاب) ابرى ظاهر شده (يحي مواتها) كه زنده گرداند مرده او را

(و يستخرج نباتها) و طلب كند بيرون آوردن گياه او را يعنى به سبب باران، زمين مرده را زنده ساخت به بيرون آوردن نباتات تا انسان و حيوان از آن بخورند. كقوله تعالى «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِأَ» (وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ) (الّف غما مها) تركيب كرد و الفت داد ابر آن زمين را براى باريدن بر آن (بعد افتراق لمعه) بعد از جدا شدن پاره‏هاى درخشان آن ابر پر آب (و تباين قزعه) و جدا شدن پاره‏هاى پراكنده آن سحاب (حتّى اذا تمحّضت) تا آنكه چون جنبان شد و متحرّك گشت (لجّة المزن فيه) معظّم ابرهاى سفيد در آن ابر (و التمع برقه) و درخشان شد برق آن (فى كففه) در ميان ابرهاى كشيده و مستدير (و لم ينم و ميضه) و خواب نكرد يعنى ساكن نشد و پنهان نگشت، روشنى آن برق (فى كنهور ربابه) در ميان ابر سفيد بزرگ آن (و متراكم سحابه) و در هم افتاده ابر كشيده آن (ارسله) فرستاد آن ابر را (سحّا متداركا) در حالتى كه ريزاننده آب است و دريابنده و به هم رسنده بعضى به بعضى ديگر (قد اسفّ هيدبه) به تحقيق كه نزديك شد به زمين ابرى كه به واسطه ثقل مايل است به سفل (تمريه الجنوب) بيرون مى‏آورد باد جنوب از ابر ريزان (درر أهاضيبه) باران‏هاى دفعه دفعه او كه بسيارند و فراوان‏ (و دفع شئآبيبه) و دفع مى‏كند از او باران‏هاى ريخته شده‏هاى او با شدّت دفعات چه باد جنوب، حارّ رطب است به حرارت كشانيده مسامات است و به رطوبت فرود آرنده باران‏ها در صحارى و معمورات (فلمّا القت السّحاب) پس چونكه افكند ابر (برك بوانيها) سينه را كه قريب به اضلاع او است، چون شتر گران بار كه سينه خود بر زمين نهد. اين مستعار است از ثقل ابر از باران (و بعاع ما استقلّت به) و افكند گرانى چيزى كه به استقلال برداشته است او را (من العب‏ء المحمول عليها) از بار گرانى كه حمل كرده شده است بر آن. يعنى از باران بسيار و آب بيشمار. (اخرج به) بيرون آورد حضرت اله به آن آب (من هوامد الارض) از مواضع بى‏گياه زمين (النّبات) گياه روييده را (و من زعر الجبال) و از كوه‏هاى بى‏علف و گياه (الاعشاب) گياه‏هاى تر و تازه (فهى تبهج) پس آن زمين بعد از اين حال بهجت مى‏نمايد و شادى مى‏كند (بزينة رياضها) به آرايش مرغزارهاى خود. چون زنان با زيب و زينت (و تزدهى) و تفاخر مى‏كند و تكبّر مى‏نمايد (بما البسته) به آنچه پوشانيده شده به او (من ريط ازاهيرها) از چادرهاى شكوفه‏هاى نور دهنده خوش شكل خوش بوى (و حلية ما سمّطت به) و زيور آنچه آراسته شده به آن.

در بعضى روايت به «شين منقوطه» وارد شده است به معنى «خلطت». يعنى از زينت آنچه مخلوط و آويخته شده است به آن.

(من ناضر انوارها) از شكوفه‏هاى تازه آن (و جعل ذلك) و گردانيد حق سبحانه اين را كه رويانيده است از زمين (بلاغا للأنام) رسانيدن از براى عالميان (و رزقا للانعام) و روزى براى چهارپايان، چنانكه گذشت از منطوق قرآن. (و خرق الفجاج) و شكافت راه‏هاى گشاده را (في آفاقها) در اطراف زمين (و اقام المنار) و به پا كرد نشانه‏هاى بيابان (للسّالكين) از براى روندگان (على جوادّ طرقها) بر ميانه‏هاى راه‏هاى زمين چون كوه‏هاى الوان (فلمّا مهّد ارضه) پس چون گستراند حضرت ربّ العالمين زمين را تا آسان باشد بر او تصرّف بندگان (و انفذ امره) و روان ساخت امر خود را در ايجاد جهانيان (اختار آدم (عليه السلام)) اختيار كرد «آدم» را (خيرة) به جهت برگزيدن او را (من خلقه) از ميان خلقان خود، با عطاى عقل و دانش و حكمت (و جعله) و گردانيد او را (اوّل جبلّته) اوّل آفرينش نوع انسان (و اسكنه) و ساكن گردانيد او را (جنّته) در بهشت خود (و ارغد فيها) و گشاده ساخت در آنجا (اكله) خورش او را از اطعمه متنوّعه (و اوعز اليه فيما نهاه عنه) و اشاره كرد به وى در آنچه نهى كرد او را از آن يعنى «اكل شجرة» (و اعلمه) و اعلام كرد او را (انّ فى الاقدام عليه) كه در اقدام نمودن در آن فعل منهى (التّعرّض لمعصيته) پيش آمدن است به معصيت و مرتكب عصيان شدن (و المخاطرة بمنزلته) و در خطر افكندن است و ضايع ساختن منزلت و مرتبه خود (فاقدم) پس اقدام كرد آدم (عليه السلام) (على ما نهاه عنه) از آنچه نهى كرد او را از او (موافاة لسابق علمه) به جهت موافق آمدن اعلام به علم سابق او كه آن علم او- سبحانه- بود به آنكه ترك اولى از آدم به وجود آيد دليل است بر آنكه علم تابع معلوم است و بودن شى‏ء تابع شى‏ء ديگر، مستلزم آن نيست كه او از آن شى‏ء باشد.