(من صنعه) از صنع قدرت او (و لا يدّعون) و دعوى نمىكنند (انّهم يخلقون شيئا) آنكه
ايشان مىآفرينند چيزى را (معه) با آفريدگار، يعنى دعوى شركت نمىكنند (ممّا انفرد
به) از آنچه يگانه است او- سبحانه- به آفريدن آن (بل عباد مكرمون) بلكه ايشان
بندگانيند گرامى داشته شده (لا يسبقونه بالقول) پيشى نمىگيرند او را به گفتار (و
هم بامره يعملون) و ايشان به فرمان او- سبحانه- عمل مىكنند و مشغول مىشوند به
كردار (جعلهم فيما هنالك) گردانيد ايشان را در آنجا كه هستند. يعنى در مقامات خود
كه حظاير قدس است (اهل الامانة على وحيه) اهل امان است بر وحى او- سبحانه- يعنى
ايشان را امين خود گردانيد كه چنانچه هست برسانند، بى زياده و نقصان (و حملهم الى
المرسلين) و متحمّل ساخت ايشان را به سوى پيغمبران مرسل (عليهم
السلام) (و دائع امره و نهيه) به امانات اوامر و نواهى خود (و عصمهم) و نگاه
داشت ايشان را (من ريب الشّبهات) از شك كردن در شبههها (فما منهم زائغ) پس نيست از
ايشان ميل كننده (عن سبيل مرضاته) از راه خشنودى خداى تعالى. بلكه در طريق رضا سلوك
مىنمايند و او را به انواع محامد مىستايند (و امدّهم) و مدد داد ايشان را (بفوائد
المعونة) به فايدههاى يارى دادن (و اشعر قلوبهم) و شعار دلهاى ايشان ساخت
(تواضع اخبات السّكينة) فروتنى خوارى آرام و وقار (و فتح لهم) و گشود از براى ايشان
(ابوابا ذللا) درهاى آسانى و نرمى (الى تماجيده) به سوى وصف كردن بزرگىها و اين
اشارت است به برائت عقول ايشان از معارضات نفس امّاره (و نصب لهم) و بر پاى كرد از
براى ايشان (منارا واضحة) نشانهاى روشن از براهين و حجج (على اعلام توحيده) بر
نشانهاى توحيد و يكتايى او (لم تثقلهم) و گران نكرد ايشان را (مؤصرات الآثام) گران
سازندههاى گناهها (و لم ترتحلهم) و باز ننهاد بر ايشان، يعنى ثقيل نساخت پشت
ايشان را از اداء طاعت و عبادت (عقب اللّيالى و الايّام) در آيندههاى شبها و
روزها (و لم ترم الشّكوك) و نينداخت شكها (بنوازعها) به انديشههاى فاسده خود كه
مفسد عقايد ايمانند (عزيمة ايمانهم) عزيمت ايمان و محكمى ايقان ايشان را (و لم
تغترك الظّنون) و انبوهى نكردهاند ظنها و گمانها (على معاقد يقينهم) بر مواضع
عقد يقين ايشان. چه طريق علم ايشان نه بر وجه اكتساب انسان است تا داخل شود در او
شك و گمان (و لا قدحت) و بر نيفروخته (قادحة الاحن) بر افروزنده كينهها (فيما
بينهم) در آنچه ميان ايشان است از تفاوت مراتب، يعنى حقد و حسد در ميان ايشان مفقود است
(و لا سلبتهم الحيرة) و نربوده از ايشان حيرت (ما لاق من معرفته بضمائرهم) چيزى را
كه ملاقى شده از معرفت او به ضميرهاى ايشان (و سكن من عظمته) و آرام گرفته عظمت او
(و هيبة جلالته) و هيبت بزرگى او (في اثناء صدورهم) در ميان دلهاى ايشان (و لم
تطمع فيهم الوساوس) و طمع نكرده در ايشان وسواسها (فتقترع برينها) تا حمله آورد به
غلبگى و استيلاى آن (على فكرهم) بر فكرهاى ايشان. زيرا كه شيطان راه ندارد بر ايشان
(منهم) بعضى از فرشتگان (من هو) آنانند كه قرار گرفتهاند (في خلق العمام الدّلّح)
در ميان ابرهاى مخلوق شده كه گران بارند به باران و ايشان موكّلند بر آن (و في عظم
الجبال الشّمخ) و در كوههاى بزرگ بلند (و في قترة الظّلام الايهم) و در سياهى و
تاريكى كه راه يافته نشود در آن
(و منهم) و بعضى ديگر از ايشان (من قد خرقت اقدامهم) آنانند كه دريده است قدمهاى
ايشان (تخوم الارض السّفلى) پايان زمين پايين را مراد دانش ايشان است كه محيط است
به اقطار زمين (فهى) پس آن قدمها (كرايات بيض) همچه علمهاى سفيدند
(قد نفذت في مخارق الهواء) كه فرو رفته باشند در مواضع خرق هوا و شكافته آن (و
تحتها ريح هفّافة) و در زير آن قدمها است بادى كه ساكن است و آرميده (تحبسها) كه
بازداشته است آن قدمها را به حكمت (على حيث انتهت) بر جايى كه منتهى شده آن قدمها
(من الحدود المتناهية) از جوانب به نهايت رسيده (قد استفرغتهم) به تحقيق كه
درخواسته فارغ شدن ايشان را از ماسوى (اشغال عبادته) شغلهاى عبارت او- سبحانه- چه
شب و روز در تسبيح هستند و لا ينقطع در تهليل پروردگارند (و وسّلت) و وسيله جسته
است (حقايق الأيمان) حقيقتهاى ايمان (بينهم و بين معرفته) ميان ايشان و ميان معرفت
يزدان (و قطعهم الأيقان به) و بريده است ايشان را ايقان و اذعان به خدا از رغبت و
ميل به «ماسوى» و مايل ساخته ايشان را (الى الوله اليه) به سوى حيرانى به جانب او
جلّ و علا (و لم تجاوز رغباتهم) و در نگذشته است رغبتهاى ايشان (ما عنده) از آن
چيز كه نزد او است (الى ما عند غيره) به سوى آن چيز كه نزد غير او است (قد ذاقوا)
به تحقيق كه چشيدهاند (حلاوة معرفته) شيرينى شناخت او را (و شربوا) و آشاميدهاند
(بالكأس الرّويّة) به جام سيراب كننده (من محبّة) از شراب محبّت او (و تمكّنت) و
جاى گير شده (من سويداء قلوبهم) از ته دلهاى ايشان (و شيجة خيفته) اصل رگهاى خشيت
و ترس او
(فحنوا) پس دو تا كردهاند (بطول الطّاعة) به درازى طاعت و عبادت (اعتدال ظهورهم)
راستى پشتهاى خود را (و لم ينفد) و تمام نكرده (طول الرّغبة) درازى رغبت به سوى
حضرت عزّت (مادّة تضرّعهم) مادّه تضرّع و زارى. چه، كلال و ملال از عوارض مركّبات
عنصريّهاند و ايشان از آن منزّهند و مبرّا (و لا اطلق عنهم) و رها نكرده است از
گردنهاى ايشان (عظيم الزّلفة) بزرگى قرب ايشان به حضرت عزّت (ربق خشوعهم) ريسمان
گردن فروتنى ايشان را، زيرا كه هر چند معرفت زياده است، خشوع و هيبت زياده است (و
لم يتولّهم الاعجاب) و غالب نشده ايشان را خودپسندى (فيستكثروا) تا بسيار شمرند (ما
سلف منهم) آنچه از پيش گذشته از طاعات خود. زيرا كه عجب از لوازم نفس امّاره است (و
لا تركت لهم) و نگذاشته از براى ايشان (استكانة الاجلال) خوارى و فروتنى كه حاصل
شده باشد ايشان را از ممرّ بزرگ دانستن حضرت بارى (نصيبا في تعظيم حسناتهم) نصيبى و
بهرهاى را در بزرگ دانستن حسنات ايشان را (و لم تجر الفترات فيهم) و روان نشده
سستىها در ايشان.
(على طول دؤبهم) بر درازى كوشش در كردار ايشان (و لم تغض رغباتهم) و كم نگشته
رغبتهاى ايشان، كه آن اشراق ايشان است به كمالات (فيخالفوا)
تا مخالفت كنند و عدول نمايند (عن رجاء ربّهم) از اميد پروردگار خود. چه، شوق ايشان
به طاعات واهب العطايا ثابت است در همه اوقات و حالات (و لم تجفّ) و خشك نگشته
(لطول المناجاة) به جهت درازى راز و نياز (اسلات السنتهم) اطراف زبانهاى ايشان و
اين استعاره ترشيحيّه است از براى مناجات (و لا ملكتهم الاشغال) و مالك نشده ايشان
را شغلهاى عبادات (فتنقطع بهمس الخبر اليه) تا منقطع شود به سبب نرمى و پنهانى
وصول خبر ايشان به سوى او (و اصواتهم) و آوازهاى ايشان. يعنى ضعيف نگردانيد ايشان
را عبادت تا منقطع شود اصوات ايشان به سبب پنهانى تضرّع و خشوع ايشان كه از ممرّ
ضعف، سانح شده باشد، زيرا كه ضعف عبادت از احوال بشريّت است و عوارض بدنيّه (و لم
يختلف) و مختلف نشده (في مقادم الطّاعة) در مواضع سبق طاعت.
و در بعضى نسخ «مقاوم»
است يعنى در مواضع قيام عبادت (مناكبهم) دوشهاى ايشان، زيرا كه بيرون نمىروند از
صف به هيچ حال استعاره فرموده لفظ «مقادم» را از براى سبقت نمودن ايشان به يكديگر
در وجوب طاعت از معرفت و توحيد و غير ذلك. و لفظ «مناكب» را از براى ذوات ايشان.
يعنى مختلف نيست ذوات و اجرام ايشان در آنكه مسابقه نمايند به عبادت و معرفت. بلكه
لايزال صف كشيدهاند در استقامت طريقه خود و اصلا از آن منحرف نمىشوند
(و لم يثنوا) و ملتفّ نساختهاند (الى راحة التّقصير) به سوى آسايش تقصير (فى امره)
در فرموده عالم خبير (رقابهم) گردنهاى خود را (و لا تعدوا) و غالب نمىشود به قهر
و استيلا (على عزيمة جدّهم) بر دل نهادن ايشان بر جهد كردن (بلادة الغفلات) بىخردى
غفلتها (و لا تنتزل في هممهم) و تير نمىاندازند در همّتهاى ايشان (خدائع
الشّهوات) فريبدهندگان شهوات، يعنى شهوتهايى كه فريب دهنده نفس امّارهاند، ايشان
را فريب نمىتوانند داد. زيرا كه ايشان برى هستند از بلادت و غفلت و عاريند از شهوت
(قد اتّخذوا) به تحقيق كه فرا گرفتهاند (ذا العرش) خداوند عرش را (ذخيرة ليوم
فاقتهم) ذخيره روز حاجت خود (و يمّموه) و قصد كردهاند به او (عند انقطاع الخلق)
نزد بريده شدن خلق (الى المخلوقين) به سوى مخلوقات در التماس حاجت (برغبتهم) به
رغبت خود (و لا يقطعون امد غاية عبادته) قطع نمىكنند پايان غايت عبادت او را (و لا
يرجع بهم) و باز نمىگرداند ايشان را (الاستهتار بلزوم طاعته) حرص و محبّت به لزوم
طاعت او و متلبّس شدن به فرمانبردارى او (الّا الى مواد) مگر به سوى مادههاى
مودّت (من قلوبهم) از دلهاى ايشان (غير منقطعة) كه بريده نمىشوند آن مواد (من رجائه) از
اميدوارى به او (و مخافته) و از خوف و ترسكارى به سوى او چه غريقند در بحر مودّت و
دوستى او (لم تنقطع) بريده نشد (اسباب الشّفقة منهم) سببهاى ترسكارى از ايشان
(فينوا فى جدّهم) تا سست شوند در جهد كردن خود در طاعت (و لم تأسرهم الاطماع) و
اسير و گرفتار نكرده ايشان را طمعهاى فاسده دنيوى (فيؤثروا) تا اختيار نمايند (و
شيك السّعى) و سعى قريب و كوشش نزديك را در كسب آن (على اجتهادهم) بر كوشش خود در
تحصيل سعادت دايمى آن جهان (و لم يستعظموا) و بزرگ نشمردند (ما مضى من اعمالهم)
آنچه گذشته از عملهاى ايشان (و لو استعظموا ذلك) و اگر بزرگ شمرند اعمال خود را
(لنسخ الرّجاء منهم) هر آينه زايل گرداند اميدوارى كه از جانب ايشان است به ثواب
عبادت آفريدگار (شفقات وجلهم) ترسهاى ايشان را از پروردگار (و لم يختلفوا في
ربّهم) و اختلاف نكردهاند در اثبات پروردگار خود (باستحواذ الشّيطان عليهم) به جهت
غالب شدن شيطان بر ايشان (و لم يفرّقهم) و متفرّق نساخته ايشان را (سوء التّقاطع)
بدى بريدن از يكديگر كه آن ناشى است از غضب و شهوت (و لا تولّاهم) و مالك نگردانيده
ايشان را
(غلّ التّحاسد) خيانت حسد بردن بر يكديگر كه پيدا گشته از بخل و ضنّت (و لا
تشعّبتهم) و پراكنده نساخت ايشان را (مصارف الرّيب) مواضع صرف شكّ و گمان (و لا
اقتسمتهم) و منقسم نگردانيده ايشان را (اخياف الهمم) اختلافهاى همّتها. چه همّت
ايشان مصروف است به طاعت و عبادت ملك اعلى (فهم اسراء إيمان) پس ايشان گرفتاران
ايمانند كه ممكن نيست خروج ايشان از آن
(و لم يفكّهم من ربقته) جدا نكرده ايشان را از ربقه ايمان و لزوم آن (زيغ) ميل
نمودن از حق (و لا عدول) و نه به در رفتن از منهج صدق (و لاونى) و نه سستى در عبادت
(و لا فتور) و نه كاهلى در طاعت (و ليس في اطباق السّموات) و نيست در طبقههاى
آسمان (موضع اهاب) جاى پوستى (الّا و عليه ملك ساجد) مگر بر او است فرشته سجده
نماينده (اوساع حافد) يا سعى نماينده شتاب كننده در خدمت حضرت عزّت (يزدادون) زياده
مىگردانند (على طول الطّاعة بربّهم) بر درازى فرمانبردارى به پروردگار خود (علما)
دانش و يقين را (و تزداد) و افزون مىگرداند (عزّة ربّهم) بزرگى پروردگار ايشان (في
قلوبهم) در دلهاى ايشان
(عظما) عظمت و بزرگى صانع مكوّنات، به واسطه زيادى معرفت ايشان در ذات و صفات
و منها خطبه صد و يكم
و بعضى ديگر از خطبه
مذكوره (في صفة الارض) در صفت زمين است (و دحوها على الماء) و گسترانيدن آن بر روى
آب.
و چون زمين در وسط كره
آب واقع شده از اين جهت استعاره فرموده لفظ «كبس» را از براى او و گفته كه: (كبس
الارض) فرو برد حضرت عزّت زمين را (على مورد امواج مستفحلة) بر بالاى آمد و شد
موجهاى آب صولت آرنده. بر مثال صولت و هيجان فحل بر ماده (و لجج بحار زاخرة) و بر
روى آب بسيار درياى پر شده بر آمده (تلتطم اواذىّ امواجها) در آن حال كه مىزدند
موجهاى بزرگ آن درياها بعضى، بعضى را و زير و بالا مىشدند به شدّت رفع (و تصطفق)
و به هم وا مىگرفتند و رد مىكردند يكديگر را (متقاذفات اثباجها) دفع كنندههاى
موجهاى بزرگ و بلند، يعنى موجهاى بزرگ عظيم القدر بر هم مىخوردند و يكديگر را
دفع مىكردند (و ترغوا زبدا) و بر روى آب انداختند آن موجها كف را (كالفحول) همچو
فحلها كه بر مادّهها جهند (عند هياجها) نزد هيجان و اضطراب ايشان. يا همچه شتران
نر كه جنگ كنند با يكديگر در حالت مستى. و
چونكه جرم زمين در ميان اين آب فرو رفت (فخضع) پس فروتنى كرد (جماح الماء) آب
سركشنده طاغى شونده (المتلاطم) موج زننده رد كننده يكديگر (لثقل حملها) از جهت
گرانى بار زمين (و سكن هيج ارتماته) و ساكن شد هيجان مدافعت آن، و شدّت امواج آن
(اذ وطئته) وقتى كه در نور ديد زمين آن آب را (بكلكلها) به سينه خود (و ذلّ) و ذليل
و خوار شد آب (مستخذيا) در حالتى كه خاضع و فروتن بود (اذ تمعّكت) چونكه غلطيد زمين
(بكواهلها) به دوشهاى خود، مانند غلطيدن حيوان در خاك.
استعارات لطيفه و
كنايات بديعه كه در اين فقرات واقع است بر صاحب فن بيان مخفى نيست و چون زمين به
جاى خود قرار گرفت، (فاصبح) پس گرديد آب (بعد اصطخاب امواجه) بعد از غلبه موجهاى
او (ساجيا) ساكن و آرميده (مقهورا) ذليل و خوار (و في حكمة الذّلّ) و در حلقه آهنين
لجام مذلّت (منقادا اسيرا) گردن نهاده و گرفتار (و سكنت الارض) و ساكن شد زمين
(مدحوّة) در حالتى كه گسترانيده شده بود
(في لجّة تيّاره) در ميان موج بزرگ ذخار آب (و ردّت) و بازگردانيد آنرا (من نخوة
بأوه و اعتلائه) از نخوت كبر و بلندى و سركشى آن (و شموخ انفه) و از بلندى بينى او
به واسطه خودبينى و تكبّر و گردن كشى (و سموّ غلوائه) و از بلندى و از حدّ در گذشتن
آن به سبب كبر و منى و خودپسندى (و كعمته) و ببست آب را (على كظّة جريته) بر پرى
روان شدن او (فهمد) پس آرميد و فرو نشست (بعد نزقاته) بعد از خفّت و سبكى كردن آن
(و لبد) و چسبيد به زمين (بعد زيفان و ثباته) بعد از تبختر كردن برجستنها و اضطراب
نمودن (فلمّا سكن هيج الماء) پس چون آرميده شد هيجان [آب] (من تحت اكنافها) در زير
اطراف زمين (و حمل شواهق الجبال البذّخ) و حمل كرد حق سبحانه كوههاى بلند در غايت
علو را (على اكتافها) بر دوشهاى زمين از جهت بقاى انواع مخلوقات بر بالاى آن
(فجّر) روان گردانيد (ينابيع العيون) چشمههاى آب جوشيده را (من عرانين انوفها) از
بالاى بينىهاى زمين (و فرّقها) و پراكنده ساخت آن چشمهها را (في سهوب بيدها) در
بيابانهاى گشاده
(و اخاديدها) و در شكافهاى آن (و عدّل حركاتها) و تعديل فرمود حركتهاى زمين را
(بالرّاسيات) به كوههاى (من جلاميدها) از سنگهاى سخت آن (و دوات الشّناخيب
الشّقّة) و به كوهها كه خداوندان سرهاى بلندند (من صياخيدها) از سختىهاى سنگهاى
كبار آن (فسكنت) پس ساكن شد زمين (من الميدان) از جنبيدن و متزلزل بودن (برسوب
الجبال) به جهت در ته فرو رفتن كوهها (في قطع اديمها) در قطعههاى سطح زمين (و
تغلغلها) و به واسطه در آمدن كوهها در عمقهاى زمين (متسرّبة) در آن حال كه در
آمدهاند (في جوبات خياشيمها) در خانههاى اندرون بينىهاى زمين، يعنى در حالتى كه
فرو رفتهاند در ته زمين (و ركوبها) و به جهت سوار شدن آن كوهها (اعناق سهول
الارضين) بر گردنهاى زمينهاى هموار (و جراثيمها) و بر بلندىهاى آن يعنى كوههاى
گران كه در ته زمين درآمدهاند مانند ميخ و او را قرار مىدهند و از اضطراب باز
مىدارند. مثل سوار كه ناقه هموار را، هموار مىسازد و رام مىگرداند او را به
سوارى (و فسخ بين الجوّ) و فراخ كرد ميان هوا (و بينها) و ميان زمين (و اعدّ
الهواء) و آماده ساخت هوا را
(متنسّما) جاى نسيم و نفسزدن (لساكنها) از براى ساكنان زمين تا به ادخال نفس روح
حيوانى را تعديل و ترويج دهند و به واسطه احتقان منطفى نشود و به اخراج نفس آن روح
را تنقيه دهند از خلط و بخار دخانى (و اخرج) و بيرون آورد حق سبحانه و تعالى به محض
حكمت بالغه (اليها) به سوى زمين (اهلها) اهل آنرا از حيوانات (على تمام مرافقها) بر
تماميّت منافع آن. به اين طريق كه بعضى از آن مستقر ايشان ساخت و برخى را مجراى آب
گردانيد تا ممكن باشد بر سطح آن زيست انسان و حيوان. و پارهاى از آنرا آفريد نه در
غايت صلابت و نه در غايت رخاوت، تا قابليّت آن داشته باشد كه نباتات بروياند و غير
ذلك (ثمّ لم يدع جرز الارض) پس از آن ترك نكرد خداى تعالى زمين بىگياه را (الّتي
تقصر مياه العيون) كه قاصر باشد آبهاى چشمهها (عن روابيها) از بلندىهاى زمين و
نرسد به آن به سبب بلندى آن (و لا تجد جداول الانهار) و نيابد رودخانههاى زمين
(ذريعة الى بلوغها) وسيله رسيدن به آن زمين (حتّى انشالها) اين متعلّق است به «لم
يدع» يعنى: حق سبحانه ترك نكرد آن زمين را كه آب به او نمىرسد، تا آنكه بيافريد از
براى آن (ناشئة سحاب) ابرى ظاهر شده (يحي مواتها) كه زنده گرداند مرده او را
(و يستخرج نباتها) و طلب كند بيرون آوردن گياه او را يعنى به سبب باران، زمين مرده
را زنده ساخت به بيرون آوردن نباتات تا انسان و حيوان از آن بخورند. كقوله تعالى
«أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِأَ» (وَ لَمْ يَرَوْا
أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ) (الّف غما مها)
تركيب كرد و الفت داد ابر آن زمين را براى باريدن بر آن (بعد افتراق لمعه) بعد از
جدا شدن پارههاى درخشان آن ابر پر آب (و تباين قزعه) و جدا شدن پارههاى پراكنده
آن سحاب (حتّى اذا تمحّضت) تا آنكه چون جنبان شد و متحرّك گشت (لجّة المزن فيه)
معظّم ابرهاى سفيد در آن ابر (و التمع برقه) و درخشان شد برق آن (فى كففه) در ميان
ابرهاى كشيده و مستدير (و لم ينم و ميضه) و خواب نكرد يعنى ساكن نشد و پنهان نگشت،
روشنى آن برق (فى كنهور ربابه) در ميان ابر سفيد بزرگ آن (و متراكم سحابه) و در هم
افتاده ابر كشيده آن (ارسله) فرستاد آن ابر را (سحّا متداركا) در حالتى كه ريزاننده
آب است و دريابنده و به هم رسنده بعضى به بعضى ديگر (قد اسفّ هيدبه) به تحقيق كه
نزديك شد به زمين ابرى كه به واسطه ثقل مايل است به سفل (تمريه الجنوب) بيرون
مىآورد باد جنوب از ابر ريزان (درر أهاضيبه) بارانهاى دفعه دفعه او كه بسيارند و
فراوان
(و دفع شئآبيبه) و دفع مىكند از او بارانهاى ريخته شدههاى او با شدّت دفعات چه
باد جنوب، حارّ رطب است به حرارت كشانيده مسامات است و به رطوبت فرود آرنده
بارانها در صحارى و معمورات (فلمّا القت السّحاب) پس چونكه افكند ابر (برك
بوانيها) سينه را كه قريب به اضلاع او است، چون شتر گران بار كه سينه خود بر زمين
نهد. اين مستعار است از ثقل ابر از باران (و بعاع ما استقلّت به) و افكند گرانى
چيزى كه به استقلال برداشته است او را (من العبء المحمول عليها) از بار گرانى كه
حمل كرده شده است بر آن. يعنى از باران بسيار و آب بيشمار. (اخرج به) بيرون آورد
حضرت اله به آن آب (من هوامد الارض) از مواضع بىگياه زمين (النّبات) گياه روييده
را (و من زعر الجبال) و از كوههاى بىعلف و گياه (الاعشاب) گياههاى تر و تازه
(فهى تبهج) پس آن زمين بعد از اين حال بهجت مىنمايد و شادى مىكند (بزينة رياضها)
به آرايش مرغزارهاى خود. چون زنان با زيب و زينت (و تزدهى) و تفاخر مىكند و تكبّر
مىنمايد (بما البسته) به آنچه پوشانيده شده به او (من ريط ازاهيرها) از چادرهاى
شكوفههاى نور دهنده خوش شكل خوش بوى (و حلية ما سمّطت به) و زيور آنچه آراسته شده
به آن.
در بعضى روايت به «شين
منقوطه» وارد شده است به معنى «خلطت». يعنى از زينت آنچه مخلوط و
آويخته شده است به آن.
(من ناضر انوارها) از شكوفههاى تازه آن (و جعل ذلك) و گردانيد حق سبحانه اين را كه
رويانيده است از زمين (بلاغا للأنام) رسانيدن از براى عالميان (و رزقا للانعام) و
روزى براى چهارپايان، چنانكه گذشت از منطوق قرآن. (و خرق الفجاج) و شكافت راههاى
گشاده را (في آفاقها) در اطراف زمين (و اقام المنار) و به پا كرد نشانههاى بيابان
(للسّالكين) از براى روندگان (على جوادّ طرقها) بر ميانههاى راههاى زمين چون
كوههاى الوان (فلمّا مهّد ارضه) پس چون گستراند حضرت ربّ العالمين زمين را تا آسان
باشد بر او تصرّف بندگان (و انفذ امره) و روان ساخت امر خود را در ايجاد جهانيان
(اختار آدم (عليه السلام)) اختيار كرد «آدم» را
(خيرة) به جهت برگزيدن او را (من خلقه) از ميان خلقان خود، با عطاى عقل و دانش و
حكمت (و جعله) و گردانيد او را (اوّل جبلّته) اوّل آفرينش نوع انسان (و اسكنه) و
ساكن گردانيد او را (جنّته) در بهشت خود (و ارغد فيها) و گشاده ساخت در آنجا (اكله)
خورش او را از اطعمه متنوّعه (و اوعز اليه فيما نهاه عنه) و اشاره كرد به وى در
آنچه نهى كرد او را از آن يعنى «اكل شجرة» (و اعلمه) و اعلام كرد او را
(انّ فى الاقدام عليه) كه در اقدام نمودن در آن فعل منهى (التّعرّض لمعصيته) پيش
آمدن است به معصيت و مرتكب عصيان شدن (و المخاطرة بمنزلته) و در خطر افكندن است و
ضايع ساختن منزلت و مرتبه خود (فاقدم) پس اقدام كرد آدم (عليه السلام) (على ما نهاه عنه) از آنچه نهى كرد او را از او (موافاة لسابق علمه)
به جهت موافق آمدن اعلام به علم سابق او كه آن علم او- سبحانه- بود به آنكه ترك
اولى از آدم به وجود آيد دليل است بر آنكه علم تابع معلوم است و بودن شىء تابع
شىء ديگر، مستلزم آن نيست كه او از آن شىء باشد.