تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۲۱ -


و من خطبة له (عليه السلام) خطبه نود و هفتم

و از جمله خطب آن حضرت است- (عليه السلام)- اين خطبه (تعرف بخطبة الاشباح) كه معروف و مشهور است به خطبه اشباح.

و وجه تسميه او آن است كه اشباح به معنى اشخاص است و اين خطبه جليله مشتمل است بر آن. و ديگر آنكه شبح به معنى طول و امتداد نيز آمده و اين خطبه ذات اقسام طويله است، چون ذكر آسمان‏ها و كيفيّت آفريدن آن و ذكر فرشتگان و اقسام ايشان و كيفيّت خلقان و احوال ايشان و ذكر زمين و كيفيّت آن. (و هى من جلائل الخطب) و اين خطبه از خطبه‏هاى جليله كبيره آن حضرت است. (روى مسعدة بن صدقة) روايت كرده مسعدة بن صدقه.

(عن الصّادق جعفر بن محمّد (عليهما السلام)) از صادق يعنى جعفر بن محمّد الباقر عليهما الصلوة و السّلام (انّه قال) كه آن حضرت فرمود: (خطب امير المؤمنين (عليه السلام)) كه خطبه خواند امير المؤمنين (عليه السلام) (بهذه الخطبة) به اين خطبه اشباح (على منبر الكوفة) بر منبر مسجد كوفه (و ذلك انّ رجلا اتاه) و اين در حالتى بود كه مردى آمد نزد آن حضرت (فقال يا امير المؤمنين) پس گفت: يا امير المؤمنين (صف لنا ربّنا) وصف كن از براى ما پروردگار ما را (لنزداد له حبّا) تا زياده كنيم از براى او دوستى را (و به معرفة) و به سبب آن زايد سازيم شناخت او را (فغضب (عليه السلام)) پس غضب كرد آن حضرت و بر او خشمناك شد (و نادى الصّلوة جامعة) و ندا فرمود مردمان را به نماز تا جمع شونده باشند در مسجد (فاجتمع النّاس) پس مجتمع شدند مردمان (حتّى غصّ المسجد باهله) تا آنكه پر شد مسجد به اهل خود (فصعد المنبر) پس بالاى منبر رفت (و هو مغضب) در حالتى كه غضبناك بود (متغيّر اللّون) تغيير پيدا كرده بود رنگ مبارك او از آن گفتار (فحمد اللّه) پس زبان مبارك به حمد و ستايش حق سبحانه بگشاد (و صلّى على النّبىّ (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) و درود فرستاد بر پيغمبر خدا (ثمّ قال) پس از آن فرمود كه:

(الحمد للّه الّذى لا يفره المنع) سپاس و ستايش مر خداى را كه وافر و بسيار نمى‏گرداند مال او را، منع كردن و امساك نمودن (و لا يكديه) و منقطع و بريده نمى‏سازد مال او (الاعطاء و الجود) دادن و بخشيدن (اذ كلّ معط منتقص سواه) زيرا كه هر دهنده‏اى، كم كرده شده است مال او غير از آن حضرت جلّ ذكره (و كلّ مانع مذموم ما خلاه) و هر منع كننده عطا مذموم است غير از حضرت عزّت. زيرا كه منزّه است از انتفاع به زيادتى و از تضرّر به نقصان. و مبرّا است از حاجت و امكان. و خزاين نعمت و روزى او نه نهايت دارد و نه كران و او است محتاج اليه عالميان (هو المنّان) او است نعمت دهنده بسيار عطا (بفوائد النّعم) به نعمت‏هاى با فايده (و عوائد المزيد) و زيادتى نعمت‏هاى عايده به عباد (و القسم) و قسمت‏هاى مقرّره از براى ايشان (عياله الخلايق) عيال اويند همه خلقان (ضمن ارزاقهم) ضامن شده به روزى‏هاى ايشان (و قدّر اقواتهم) و تقدير فرموده قوت‏هاى ايشان را (و نهج سبيل الرّاغبين اليه) و راست نموده راه راغبان را به سوى بارگاه خود (و الطّالبين مالديه) و راه طالبان را به آنچه نزد او است بر وجه دلخواه (و ليس بما سئل) و نيست آن ذات جواد به آنچه درخواست شده (باجود منه) بخشنده‏تر از آن (بما لم يسئل) به آنچه درخواست نشده. چه، جود ذات فيّاض او عام است نسبت به جميع عباد و همه كس را به قدر استحقاق مى‏رساند (الاوّل الّذي لم يكن له قبل) اوّلى است كه نيست او را قبل (فيكون شى‏ء قبله) تا باشد چيزى پيش از او، از كاينات (و الآخر الّذي ليس له بعد) و آخرى است كه نيست او را بعد (فيكون شى‏ء بعده) تا باشد چيزى بعد از او از مكوّنات، زيرا كه قبليّت و بعديّت را به جانب احديّت او راه نيست، به جهت آنكه قديم ازلى است و سرمدى لم يزلى (و الرّادع) و بازدارنده است (اناسىّ الابصار) مردمك‏هاى ديدگان را (عن ان تناله) آنكه برسند به آن ذات (او تدركه) يا دريابند او را. به جهت منزّه بودن او از حيّز و جهات (ما اختلف عليه دهر) مختلف نشده است بر او روزگار (فتختلف عنه الحال) تا مختلف شود از او حال (و لا كان في مكان) و نبوده است در مكانى (فيجوز عليه الانتقال) تا روا باشد بر او انتقال از حالى به حالى (و لو وهب) و اگر ببخشد (ما تنفّست) آنچه واشده است و از هم گشوده از او (معادن الجبال) معدن‏هاى كوه‏ها (و ضحكت عنه) و خنديده است از او (اصداف البحار) صدف‏هاى درياها (من فلزّ اللّجين و العقيان) از گداخته نقره و طلا (و نثارة الدّر) و پاشيده درّ (و حصيد المرجان) و درويده مرجان (ما اثرّ ذلك في جوده) اثر نكند آن همه در جود واجب الوجود (و لا انفذ) و تمام نسازد (سعة ما عنده) گشادگى و بسيارى آنچه نزد او است از نعم نامحدود (و لكان عنده) و هر آينه نزد او است (من ذخائر الانعام) از ذخيره‏هاى نعمت‏ها (ما لا تنقذه) آنچه به پايان نمى‏رساند او را (و مطالب الانام) و مطلوب‏هاى خلايق (لانّه الجواد) زيرا كه او بخشنده است (الّذى لا يغيضه) كه كم نمى‏كند عطاى او را (سؤال السّائلين) درخواست در خواهندگان (و لا يبخله) و بخيل نمى‏سازد او را (الحاح الملحّين) مبالغه كردن مبالغه كنندگان در سؤال از امام رضا عليه الصلوة و الثنا پرسيدند از معنى جواد فرمود: اين سؤال دو وجه دارد: اگر از مخلوق مى‏پرسيد جواد كسى است كه ادا كند آنچه خداى تعالى بر او فرض گردانيده، و بخيل آن است كه ادا نكند آنچه بر او فرض شده، و اگر از خالق مى‏پرسيد پس او جواد است اگر عطا فرمود و اگر نفرمود، زيرا كه اگر عطا كرد، عطا مى‏كند به آنكه مستحق است و اگر بازداشت باز مى‏دارد از كسى كه مستحقّ آن نيست (فانظر ايّها السّائل) پس نظر كن اى سؤال كننده از صفات پروردگار (فما دلّك القرآن عليه) پس آنچه راه نمود تو را قرآن بر آن (من صفته) از صفت حضرت آفريدگار (فائتمّ به) پس اقتدا كن به او (و استضى‏ء بنور هدايته) و طلب روشنايى كن به نور هدايت او (و ما كلّفك الشّيطان) و آنچه تكليف كرده تو را شيطان (علمه) دانستن آنرا (ممّا ليس فى الكتاب) از آنچه نيست در قرآن‏ (عليك فرضه) بر تو، فرض آن (و لا في سنّة النّبىّ (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) و نيست در سنّت پيغمبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) (و ائمّة الهدى) و نه در روش امامان (عليهم صلوات اللّه ربّ الارض و السّماء) (اثره) علامت و نشانه آن (فكل) پس واگذار (علمه الى اللّه سبحانه) دانستن آنرا به خداى تعالى (فانّ ذلك) پس به درستى كه آنچه در كتاب است و سنّت (منتهى حقّ اللّه عليك) جاى نهايت حقّ خداوند است بر تو. يعنى پيش از آن بر تو واجب نكرده (و اعلم انّ الرّاسخين فى العلم) و بدان كه جماعتى كه راسخ و استوارند در دانش و متمكّن در بينش (هم الّذين اغناهم) ايشان كسانى هستند كه بى‏نياز ساخته حق تعالى ايشان را (عن اقتحام السّدد المضروبة) از در آمدن به سختى در ابوابى كه زده شده است (دون الغيوب) نزد پوشيدگى‏ها، يعنى آنچه عقل ايشان به آن نمى‏رسد از آن تجاوز نمى‏كنند (الاقرار بجميع ما جهلوا تفسيره) اقرار كردن ايشان به همه آن چيز است كه ندانسته‏اند تفسير آنرا (من الغيب المحجوب) از غيبى كه پوشيده است چه، سراپرده عصمت و جلال او از آن ارفع است كه پيرامون آن توان گشت و به فكر، در توان آورد. بدانكه حجب و غيوب را طبقات بسيار است چنانكه حضرت رسالت پناهى (صلوات اللّه عليه) اشاره به آن نموده كه «انّ للّه سبعين حجابا من نور و ظلمة لو كشفها لاحرقت سبحات وجهه كلّ من ادرك بصره» يعنى به درستى كه مر خداى را است هفتاد حجاب از نور و ظلمت كه اگر ظاهر سازد آنرا بسوزاند جلالت و عظمت ذات او هر كسى را كه دريافته باشد آنرا بصر او و چون كه تكليف عباد بر قدر عقول و تفاوت مراتب ايشان است كما قال النّبىّ (صلّى الله عليه وآله وسلّم) «بعثت لاكلّم النّاس على قدر عقولهم» يعنى مبعوث شدم تا سخن گويم به مردمان، بر مقدار عقول ايشان، پس هر عقل كه قوّت كرد بر رفع حجابى از حجب غيب و قاصر شد از ماوراى آن و اعتراف نمود به عجز خود از رسيدن به آن، پس اين تكليف او است و او از جمله راسخين است. فحينئذ رسوخ مرتبه واحده نباشد كه آن تقليد ظاهر شريعت است فقط، بلكه تقليد آن مرتبه اولى است از مراتب و ماوراى آن مرتبه، مراتب غير متناهى است به حسب مراتب سالكين و قوّت ايشان بر رفع حجب انوار و چون عجز ايشان از ادراك ماوراى آن منشأ رسوخ ايشان است از اين جهت مى‏فرمايد كه: (فمدح اللّه سبحانه) پس مدح فرمود حق سبحانه (اعترافهم بالعجز) معترف شدن ايشان را به عجز و ناتوانى (عن تناول ما لم يحيطوا به علما) از فرا گرفتن آنچه احاطه نكرده‏اند از روى علم، يعنى دانش ايشان به آن نرسيده (و سمّى) و نام نهاده است (تركهم التّعمّق) واگذاشتن ايشان، فرورفتن را (فيما لم يكلّفهم البحث عن كنهه) در چيزى كه تكليف نكرده بر ايشان بحث كردن از حقيقت آن (رسوخا) رسوخ و استوارى. و چونكه ترك تعمّق ايشان را در چيزى كه تكليف نفرموده به بحث كردن آن، رسوخ نام نهاده (فاقتصر على ذلك) پس اقتصار كن اى سائل، بر آن قدر كه مقدور عقل تو است (و لا تقدّر عظمة اللّه) و تقدير مكن بزرگى حق سبحانه و تعالى را (على قدر عقلك) بر مقدار عقل خودت. كه اگر چنانچه عظمت الهى را بر قدر عقل خود تقدير كنى (فتكون من الهالكين) پس باشى از هالكين. يعنى هلاك شوندگان و گمراهان (هو القادر الّذي اذا ارتمت الاوهام) او توانايى است كه هر گاه انداخته شود وهم‏ها (لتدرك منقطع قدرته) تا دريابد نهايت توانايى او را (و حاول الفكر المبرّء) و طلب كند فكرى كه مبرّا باشد (من خطر الوساوس) از خطور وسوسه‏هاى شيطان (ان يقع عليه) آنكه واقع شود بر آن ذات (في عميقات غيوب ملكوته) در اسرار عميقه پادشاهى او (و تولّهت القلوب اليه) و واله و متحيّر شوند دل‏ها و برسند به نهايت اشتياق به سوى ذات او (لتجرى في كيفيّة صفاته) تا جارى شوند در چگونگى صفت‏هاى او (و غمضت مداخل العقول) و نيك فروروند در مواضع در آمدن عقل‏ها (في حيث لا يبلغه الصّفات) در جايى كه نمى‏رسند به آن صفت‏ها (لتنال علم ذاته) تا برسند به دانستن ذات او (ردعها) ردع كند و باز دارد آن ذات، عقول و اوهام را از معرفت به كنه خود (و هى تجوب) و حال آنكه آن اوهام و عقول قطع كنند (مهاوى سدف الغيوب) مواضع هلاك تاريكى‏هاى غيوب را اين مستعار است از عدم اهتدا به آن ذات، يعنى اصلا راه نبرند به سراپرده جلال او (متخلّصة اليه سبحانه) در حالتى كه رميده باشند از غير و نزديكى جويند به سوى حق سبحانه (فرجعت) پس رجوع نمايند (اذ جبهت) وقتى كه باز داشته شوند به اكراه (معترفة) در حالتى كه اعتراف كننده باشند (بانّه لا ينال) به آنكه رسيده نمى‏شود و مدرك نمى‏گردد (بجور الاعتساف) به شدّت جولان در بيداء جلال عزّت (كنه معرفته) حقيقت شناخت او (و لا تخطر ببال اولى الرّويات) و در نمى‏آيد به دل خداوندان فكرها (خاطرة) در آمده (من تقدير جلال عزّته) از اندازه كردن بزرگى عزّت آفريدگار (الّذي ابتدع الخلق) آن معبودى كه از نو پديد آورد خلايق را (على غير مثال امتثله) بى سبق نمونه‏اى كه امتثال كرده باشد به آن و مثل آن آفريده باشد (و لا مقدار احتذى عليه) و بى مقدارى كه پيروى آن كرده باشد و عمل كرده بر وفق آن (من خالق معبود كان قبله) از آفريننده‏اى كه معبود خلايق بوده باشد قبل از او.

يعنى قبل از او خالقى نبوده كه خلق اشياء نموده باشد و او- سبحانه- بر طبق آن آفريده باشد خلايق را (و ارانا من ملكوت قدرته) و بنمود ما را از پادشاهى قدرت خود (و عجائب ما نطقت به) و از عجايب آنچه گويا است به او (آثار حكمته) نشانه‏هاى حكمت او (و اعتراف الحاجة من الخلق) و از اعتراف نمودن و مقر شدن به احتياج، كه صادر شده است از جانب خلقان (الى ان يقيمها) به سوى آنكه به پا داشته است آن عجايب را (بمساك قوّته) به نگه داشتن قوّه خود (ما دلّنا) اين مفعول دوّم «ارى» است يعنى بنمود به ما به اين اشياء مذكوره آن چيزى كه راه نمود ما را (باضطرار قيام الحجّة) به مضطر شدن قيام حجّت و برهان كه مر او را است (على معرفته) بر شناختن خود يعنى چون راه نمود ما را بر معرفت خود به اين آثار، لازم شد حجّت بالضّرورة و اين بديهى است كه دلالت عقليّه شاهد است بر حاجت محدث به محدث (و ظهرت) و ظاهر و نمايان شد (في البدايع الّتي احدثها) در اشياء بديعه كه پديد آورد آنرا (آثار صنعته) نشان‏هاى صنعت و قدرت او (و اعلام حكمته) و علامت‏هاى حكمت او (فصار كلّ ما خلق) پس گرديد هر چه آفريد (حجّة له) برهان قاطع مر خداوندى او (و دليلا عليه) و دليلى ساطع بر وجوب وجود او- سبحانه- (و ان كان) و اگر چه باشد آنچه آفريده (خلقا صامتا) خلقى غير ناطق و جمادى ساكت (فحجّته) پس حجّت حقّ با حجّت آن خلق صامت (بالتّدبير ناطقة) به تدبير حكمت او گويا است (و دلالته على المبدع قائمة) و راه نمونى او بر وجود صانع بر پا است بعد از آن التفات نموده از غايب به مخاطب، مى‏فرمايد كه: (و اشهد) و گواهم و گواهى مى‏دهم و اعتقاد دارم (انّ من شبّهك) آن كه كسى كه تشبيه كرد تو را (بتباين اعضاء خلقك) به اعضاى متباينه و متفرّقه خلق تو (و تلاحم حقاق مفاصلهم) و بندهاى مفاصل به هم پيوسته ايشان (المحتجبة لتدبير حكمتك) كه پوشيده شده است به تدبير حكمت و دانش تو (لم يعقد غيب ضميره) نبست فكر باطنى خود را (على معرفتك) بر شناخت ذات تو (و لم يباشر قلبه اليقين) و مباشر نشد به دل او يقين‏ (بانّه لا ندّ لك) به آنكه هيچ همتايى نيست مر تو را (و كانّه لا يسمع) و گويا آن مشبّه نشنيده است (تبرّؤ التّابعين من المتبوعين) برى شدن تابعان از متبوعان (اذ يقولون) وقتى كه گويند در آن سرا (تاللّه ان كنّا لفي ضلال مبين) به خدا سوگند كه هر آينه بوديم ما در گمراهى هويدا و بيراهى به غايت پيدا (اذ نسوّيكم) در وقتى كه برابر مى‏گرديم شما را (بربّ العالمين) با پروردگار عالميان (كذب العادلون بك) دروغ گفتند برابر كنندگان به تو موجودى را از جهانيان (اذ شبّهوك) وقتى كه تشبيه كردند تو را (باصنامهم) به بتان خود (و نحلوك) و دادند به تو (حلية المخلوقين) صفت آفريده شدگان (باوهامهم) به وهم‏هاى خود (و جزّئوك) و اجزاء پديد كردند تو را (تجزية المجسّمات) همچه مجزّا كردن اشياء مجسّمه (بخواطرهم) به خاطرهاى خود (و قدّروك) و اندازه كردند تو را (على الخلقة المختلفة القوى) بر هيكلى و شكلى كه مختلف است قوّت‏هاى او (بقرايح عقولهم) به عقل‏هاى جامده غير رويّه خود، كه تابع اوهام فاسده‏اند (فاشهد) پس گواهى مى‏دهم (انّ من ساواك بشى) كه هر كه مساوى ساخت تو را به چيزى.

(من خلقك) از مخلوق خود (فقد عدل بك) به تحقيق كه برابر كرده آنرا به تو (و العادل كافر) و اثبات كننده عديل و مثل از براى تو كافر است (بما تنزّلت به) به آن چيزى كه فرود آمده به آن (محكمات آياتك) آيت‏هاى محكمه تو كه اصلا احتمال و اشتباه در آنراه ندارد، مثل «قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ». (و نطقت عنه) و به آنچه گويا شده از آن چيز (شواهد حجج بيّناتك) گواهان حجّت‏هاى روشن تو. يعنى دليل‏هايى كه گواهى دهنده‏اند بر منزّه بودن تو از جسم و جسمانيّات (و انّك انت اللّه) و به درستى كه تو معبود به سزايى (الّذي لم تتناه في العقول) آنچنان معبودى كه، پايان ندارى در عقل‏ها تا به قوّت آن احاطه توان نمود به ذات و صفات تو (فتكون) پس باشى تو (في مهبّ فكرها مكيّفا) در محل وزيدن انديشه‏هاى آن عقول مكيّف به كيفيّتى در خيال (و لا في روّيات خواطرها) و نه در انديشه‏هاى خاطرهاى آن عقل‏ها (محدودا مصرّفا) نهايت يافته و گردانيده شده از حالى به حالى. به اين معنى كه حكم كرده شوى در ذات به تجزيه و تحليل و تركيب و غير آن. و چون اين لوازم باطل است، پس ملزوم كه تناهى است نيز باطل شد.

و منها خطبه نود و هشتم

بعضى ديگر از خطبه مذكوره اين است كه:

(قدّر ما خلق) تقدير كرد هر چيزى را كه آفريده از مصنوعات (فاحكم تقديره) پس محكم گردانيد اندازه آنرا بر وفق حكمت، به حيثى كه اگر مقدار مقدورى از اعيان، زياده شدى يا كم بودى، به خلل آمدى مصلحت او و متغيّر گشتى منفعت او. (و دبّره) و تدبير كرد آن را (فالطف تدبيره) پس لطف كرد در تدبير آن يعنى آنرا بر وفق مصلحت و حكمت موجود گردانيد (و وجّهه) و روى داد او را (لوجهته) به سوى جهتى كه آنرا از براى آن آفريده (فلم يتعدّ) پس در نگذشت (حدود منزلته) از اطراف مكان خود (و لم يقصر) و قاصر نشد (دون الانتهاء الى غايته) بى رسيدن به غايت خود، تا لازم نيايد تغيير در علم او- سبحانه- (و لم يستصعب) و دشوار نيامد آنچه آفريد (اذ أمر) در حينى كه مأمور شد (بالمضىّ على ارادته) به گذشتن بر وفق اراده و خواهش خود (و كيف) و چگونه آيد دشوار (و انّما صدرت الامور) و حال آنكه صادر شده است همه كارها (عن مشيّته) از مشيّت و خواست او بر وجه رضا و حكمت او براى فايده عباد از امر معاش و معاد (المنشى‏ء اصناف الاشياء) آفريننده است اشياء متنوعّه را (بلا روّية فكر ال اليها) بى انديشه و فكرى كه راجع شود به سوى آن اشياء (و لا قريحة غريزة) و بى قوّت طبيعتى و فكرى (اضمر عليها) كه در دل گرفته باشد بر آن چيزها

(و لا تجربة افادها) و بى تجربه‏اى كه فايده گرفته آنرا (من حوادث الدّهور) از حادثه‏هاى روزگار (و لا شريك اعانه) و بى شريكى كه يارى داده باشد او را (على ابتداع عجائب الامور) بر نو آفريدن امور عجيبه و اشياء غريبه، زيرا كه اينها از لوازم بشريّتند. چنانچه در خطبه اوّلى سمت ذكر يافته (فتمّ خلقه) پس تمام شد مخلوق او- سبحانه- (و اذعن لطاعته) و گردن نهاد به فرمان‏بردارى او (و اجاب الى دعوته) و اجابت كرد به سوى خواندن او (لم يعترض دونه) پيش نيامد نزد او (ريث المبطى‏ء) دير كردن دير كننده (و لا اناة المتلكّى‏ء) و نه سستى فرا پس مانده. چه اينها از لواحق جسميّت است (فاقام من الاشياء) پس راست كرد از چيزها (اودها) كجى آنها را. يعنى بر وجه مصلحت و حكمت، خلق فرمود (و نهج) و روشن كرد (حدودها) راه راست چيزها را با نهايات آن (و لاءم بقدرته) و جمع كرد به توانايى خود (بين متضادّها) ميان اضداد آن اشياء. به اين طريق كه جمع نمود عناصر اربعه را كه ضدّ هم هستند و از آن مزاج اختراع فرمود (و وصل) و متّصل ساخت (اسباب قرائنها) اسباب پيوستگى‏هاى موجودات را (و فرّقها) و پراكنده ساخت آنها را (اجناسا مختلفات) به جنس‏هاى گوناگون‏ (فى الحدود و الاقدار) در نهايات و مقادير (و الغرائز و الهيئات) و در خوى‏ها و هيئت‏ها (بدايا حلائق) عجايب مخلوقات عجيبه (احكم صنعها) استوار گردانيد صنعت آنها را چنانچه لايق ديد (و فطرها) و آفريد يعنى مخلوقات عجيبه آنها را (على ما اراد) بر وجهى كه اراده كرد (و ابتدعها) و از نو پديد آورد بر طريق حكمت بالغه خود «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً».

و منها خطبه نود و نهم

و بعضى ديگر از «خطبة الاشباح» (في صفة السّماء) در صفت آسمان است و كيفيّت خلق آن است (و نظم) ترتيب فرمود بر نسق مناسب (بلا تعليق رهوات فرجها) بى آويختن فرج‏هاى منشعبه و راه‏هاى گشاده آنرا (و لاحم) و به هم آورد (صدوع انفراجها) شكاف‏هاى گشادگى آنرا (و وشّج) و در هم آورد و به هم پيوست (بينها و بين ازواجها) ميان آنها و ميان زوج‏ها و قرين‏هاى آنها كه نفوس فلكى هستند يا ملكى كه قرين اجرام علويند. يعنى مربوط ساخت ميان آنها و نفوس آنها به قبول كردن هر جرم سماوى و نفسى را كه نامزد او شده (و ذلل) و رام ساخت.

(للهابطين بامره) براى فرود آيندگان به امر او- سبحانه- (و الصّاعدين باعمال خلقه) و از براى بالا روندگان به اعمال بندگان (حزونة معراجها) دشوارى نردبان‏هاى آسمان‏ها را (و ناداها) و ندا كرد آسمان‏ها را و بخواند آنها را (بعد اذ هى دخان) بعد از آنكه بود دود (فالتحمت) پس به هم آمد (عرى اشراجها) بندهاى ريسمان‏هاى آسمان‏ها، و اين كنايت است به تأليف آن يعنى اجزاى آن به هم متّصل گشت (و فتق) و گشود (بعد الأرتتاق) بعد از به هم پيوستن آن (صوامت ابوابها) درهاى استوار آنها را براى فرود آمدن رحمت بر بندگان و به جهت نزول باران و بعضى گفته‏اند كه آسمان در مبدأ حال، كره واحده بود، پس فتق كرد حق- سبحانه- ما بين آنرا كقوله «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما» (و اقام رصدا) و بر پاى كرد ديدبان را (من الشّهب الثّواقب) از شهاب‏ها و ستاره‏هاى درخشان (على نقابها) بر راه‏هاى آسمان تا نگذارند كه شيطان و ساير ديوان استماع نمايند اسرار فرشتگان را. و تفصيل اين در خطبه اول مذكور شد (و امسكها) و نگاه داشت آسمان‏ها را (من ان تمورا) از آنكه بيايد و برود (في خرق الهواء) در شكاف هوا (بائدة) به قوّت و غلبه خود. يعنى او را مسخّر خود ساخت و مقهور و مغلوب خود گردانيد (و امرها) و حكم كرد آنها را (ان تقف) آنكه بايستند (مستسلمة) در حالتى كه گردن نهاده باشند (لامره) مر فرمان او را و بى‏ستون معلّق بايستند و داير شوند (و جعل شمسها) و گردانيد آفتاب آسمان را (مبصرة) نشانه آشكارا (لنهارها) براى روز آن (و قمرها) و گردانيد ماه را (آية ممحوّة) علامتى بالطخ سواد و مايل به تاريكى (من ليلها) از علامات شب آن بعضى گفته‏اند كه ابصار آية الشّمس بودن نور شمس است لذاتها و «محو آيه ليل» مستفاد شدن نور قمر است از شمس (و اجراهما) و جارى گردانيد آفتاب و ماه را (في مناقل مجراهما) در مواضع انتقال كه جاى جريان ايشان است چه هر كدام را مدارى است كه بر آن حركت مى‏كنند (و قدّر سيرهما) و تقدير كرد رفتار ايشان را (في مدارج درجهما) در راههاى درجه‏هاى ايشان و مقادير سير آن، كه آن دوازده برج است و بيست و هشت منزل (ليميّز) تا تميز كند (بين اللّيل و النّهار) ميان روز و شب (بهما) به اين هر دو كوكب (و ليعلم) و تا دانسته شود (عدد السّنين و الحساب) عدد سال‏ها و شمار ماه‏ها و روزها (بمقاديرها) به مقدار حركت اين دو كوكب نيّر (ثمّ علّق) پس از آن در آويخت (في جوّها فلكها) در فضاى آسمان جسم مستدير او را كه آن فلك ثامن است به قدرت كامله خود (وناط بها) و آويخت به آن (زينتها) آرايش او را (من خفيّات درارّيها) از ستارگان پنهان كه نور دهنده هستند (و مصابيح كواكبها) و چراغ‏هاى ستارگان كه نور دهنده‏اند (و رمى مسترقى السّمع) و انداخت به جماعتى كه به دزدى فرو دارندگان كوشند. يعنى شياطين كه عروج مى‏نمايند تا اسرار فرشتگان را بدزدند (بثواقب شهبها) به ستاره‏هاى درخشنده سوراخ كننده (و اجراها) و روان ساخت ستارگان را (على اذلال تسخيرها) بر طريق‏هاى مذلّت تسخير و رام گردانيدن آن. كقوله تعالى «إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ» (من ثبات ثابتها) از ثابت بودن ثابت آنها كه حركت نمى‏كنند (و مسير سائرها) و رفتار رونده آنها، يعنى سبعه سيّاره كه آن نيّر اعظم است و نيّر اصغر و خمسه متحيّره و غير اينها ثوابتند. (و هبوطها) و از هبوط و انتقاص آن و از صعود و ازدياد آن.

مراد از صعود كوكب توجه او است به جانب قوّت شرف خود و هبوط كوكب به‏ عكس اين است (و سعودها و نحوسها) و از سعود و نحوس آن سعود كواكب آن است كه اتصالات آن اسباب صلاح عالم باشد و نحوس كواكب آن است كه اتّصالات آن منشأ فساد عالم گردد جلّت عظمته و قدرته.

و منها خطبه صدم

بعضى ديگر از اين خطبه: (في صفة الملائكة (عليهم السلام)) در صفت فرشتگان است (ثمّ خلق سبحانه) بعد از خلق آسمان، بيافريد حق سبحانه (لأسكان سماواته) از براى ساكن گردانيدن در آسمان‏هاى خود (و عمارة الصّفح الاعلى) و عمارت كردن و معمور ساختن صفحه پهن بلندتر كه عرش است (من ملكوته) از پادشاهى خود (خلقا بديعا) آفريدنى بديع و عجيب را (من ملائكته) از فرشتگان خود (و ملأ بهم) و پر ساخت به ايشان (فروج فجاجها) فرج‏هاى گشاده آسمان را (و حشابهم) و آكنده كرد به ايشان (فتوق اجوائها) گشادگى‏هاى فضاى عالى آن (و بين فجوات تلك الفروج) و ميان وسعت‏هاى اين فرج‏ها است (زجل المسبّحين منهم) آواز تسبيح كنندگان از ايشان‏ (في حظائر القدس) در حرم‏هاى قدس جلالت (و سترات الحجب) و پرده‏هاى حجاب عظمت (و سرادقات المجد) و سراپرده‏هاى عزّت (و وراء ذلك) و در پس اين سرادقات است (الرّجيج الّذي تستكّ منه الاسماع) زلزله و اضطرابى كه كر مى‏شود از آن گوش‏هاى مخلوقات (سبحات نور) اشراقات نورى (تروع الابصار) كه باز مى‏دارد ديده ملائكه را (من بلوغها) از رسيدن به آن.

مراد جلالت و عظمت او- سبحانه- و تنزيه او از وصول ابصار ملائكه به سوى او مى‏باشد. (و تقف خاسئة) پس مى‏ايستد ذليل و متحيّر (على حدودها) بر نهايات خود و به ادراك او نمى‏رسند (انشاهم) آفريد حضرت بارى تعالى ايشان را (على صور مختلفات) بر صورت‏هاى گوناگون (و اقدار متفاوتات) و اندازه‏هاى متفاوت در مراتب كمال و قرب به حضرت ذى الجلال (اولي اجنحة) خداوند بال‏ها دو دو، سه سه و چهار چهار اين مستعار است از براى قواى عقليّه ايشان، يا از براى معارف ايشان كه به سبب آن طيران مى‏كنند در بيداى جلال او- سبحانه- (تسبّح جلال عزّته) به پاكى ياد مى‏كنند بزرگى عزّت و ارجمندى او را. (لا ينتحلون) نسبت نمى‏دهند به خود و بر خود نمى‏بندند (ما ظهر فى الخلق) آنچه نمايان است در آفرينش‏