و من خطبة له (عليه السلام) خطبه نود و دوّم
اين خطبه مشتمل است بر
سه فصل: اوّل: در صفات متّقيان و سمات كسانى كه دانا باشند به علوم يقينيّه. دوّم:
در ذكر كسى كه خود را عالم داند و حال آنكه از اهل علم نباشد. سيّم: در ياد كردن
غايت دولت بنىاميّه.
(عباد اللّه) اى بندگان خدا. (انّ من احبّ عباد اللّه اليه سبحانه) بدرستى كه از
دوستترين بندگان خدا به سوى او (عبدا اعانه اللّه) بنده كه يارى داده او را خداى
تعالى.
(على نفسه) بر نفس او، يعنى غالب گردانيد او را بر نفس او. (فاستشعر الحزن) پس پوشش
خود گردانيد اندوه را و مثل جامه غم و غصّه را در بر خود كرد. (و تجلبب الخوف) و
سرپوش خود گردانيد ترس را. يعنى حزن را شعار خود ساخت بر صبر كردن در معصيت و خوف
را جلياب خود گردانيد از جهت فرار نمودن از عقوبت. (فظهر مصباح الهدى في قلبه) پس
روشن شد چراغ هدايت در دل او، يعنى نور معارف الهى، كه ثمره استعداد خوف و حزن است
مشتعل شد در باطن او. (و اعدّ القرى) و آماده گرداند مهمانى را كه آن عمل شايسته
است.
(ليومه النّازل به) از براى روزى كه فرود آيد به او. يعنى مهيّا ساخت اعمال صالحه
را كه ثمره نور معارف الهى است، از براى مهمانى روز موت خود كه به او فرود آيد (و
قرّب على نفسه البعيد) پس نزديك گردانيد بر نفس خود دور را، كه آن احوال آخرت است
به دوام احضار آن در دل خود.
(و هوّن الشّديد) و آسان گردانيد كار سخت را كه آن استحصال مرتبه رفيعه است نزد
حضرت عزّت، يا آسان گردانيده شدايد آخرت را با اعمال صالحه. (نظر) نگريست به ديده
اعتبار به ملكوت آسمان و زمين.
(فبصر) پس مشاهده كرد پروردگار را به چشم عقل در مخلوقات عجيبه او. (و ذكر) و ياد
كرد خدا را و معاد خود را.
(فاستكثر) پس بسيار خواست اعمال صالحه را از براى اطمينان دل در روز بازخواست. (و
ارتوى) و سيراب شد.
(من عذب فرات) از آب خوش شيرين كه آن كمالات نفسانيّه است.
(سهّلت له موارده) آسان گردانيده شد مر او را جاىهاى فرود آمدن او براى ماء معين
كه آن علوم است و كمالات دين.
اين كنايت است از سرعت
اخذ علوم يقينيّه و كمالات نفسانيّه از جهت كمال استعداد (فشرب نهلا) پس آشاميد آب
را اوّل بار، يعنى سبقت نمود بر اخذ علوم يقينيّه و كمالات از مظان آن. (و سلك
سبيلا جددا) و سلوك كرد بر راه راست و هموار كه آن راه خدا است. (قد خلع سرابيل
الشّهوات) پس به تحقيق كه بر كند پيراهنهاى آرزوها را. (و تخلّى من الهموم) و خالى
شد از همه غمها.
(الّا همّا واحدا) مگر يك غم.
(انفرد به) كه تنها است به او و هيچ غمى ديگر به او نيست و آن قصد وصول است به قرب
مبدأ و حصول رضاى او. (و خرج من صفة العمى) پس بيرون آمد از صفت كوردلى. (و مشاركة
اهل الهوى) و از شريك بودن او با اهل هوى و غفلت. (و صار من مفاتيح ابواب الهدى) و
گرديد از كليدهاى درهاى هدايت كه آن فضايل است و طاعت.
(و مغاليق ابواب الرّدى) و از آلتهاى بستن درهاى هلاكت كه آن رذايل است و معصيت.
(قد ابصر طريقه) به تحقيق كه ديد راه صواب خود را. (و سلك سبيله) و سلوك نمود به
راه ايمان خود. (و عرف مناره) و شناخت نشان هدايت خود را از براهين و ادلّه واضحه
هاديه. (و قطع غماره) و قطع كرد و بريد از خود آنچه فرو رفته بود در آن از مشتهيات
دنيويّه. (و استمسك من العرى) و چنگ زد از بندها.
(باوثقها) به محكمترين آنها. (و من الحبال) و از ريسمانهاى محكم.
(بامتنها) به استوارترين آنها. (يعنى متمسّك شد به كتاب خدا و عترت سيّد انبيا كه
در غايت استحكامند و حبل متين دين مبين هستند.
(فهو من اليقين) پس او از يقين و بىگمانى.
(على مثل ضوء الشّمس) بر مثل آفتاب است در تابندگى و درخشندگى. (قد نصب نفسه) به
درستى كه بر پا داشت نفس خود را.
(للّه سبحانه) از براى طاعت حق سبحانه و تعالى، يعنى چون كامل شد در ذات، هادى
خلقان شد و مقتداى ايشان به علوم كمالات خود.
(في ارفع الامور) در بلندترين كارها. (من اصدار كلّ وارد عليه) از بازگردانيدن جواب
هر وارد كننده سؤال بر او. (و تصيير كلّ فرع الى اصله) و بازگردانيدن هر فرع از
فروع علوم به اصل خودش (مصباح ظلمات) چراغ تاريكيهاى جهل است.
(كشّاف غشوات) كشف كننده اشيايى است كه ملبساند بر بصائر، از مسائل دقيقه (مفتاح
مبهمات) كليد پوشيدهها است از حكمتهاى مغلقه.
(دفّاع معضلات) دفع كننده سختىها از قضاياى مشكله. (دليل فلوات) راهبر بيابانها
است از جهت هدايت او در مفاوز جهالات بر طريق موصل به نجات. (يقول فيفهم) مىگويد
پس مىفهماند و رفع مىنمايد شبهات را. (و يسكت) و خاموش مىشود.
(فيسلم) پس سالم مىماند از آفات، يعنى استعمال مىكند قول و سكوت خود را در موضع
خود و مىرسد به واسطه آن به مقصود خود. (قد اخلص للّه) به تحقيق كه خالص گردانيد
عبادات خود را از براى خدا، از شرك و ريا.
(فاستخلصه) پس خالص ساخت حق تعالى او را از براى خود، يعنى فايض گردانيد بر او،
انواع فيوضات و اصناف كمالات را. (فهو من معادن دينه) پس او از كانهاى دين او است
كه اخذ مىكنند بندگان از او جواهر نفيسه علوم را و در غرر آن را. (و اوتاد ارضه) و
از ميخهاى زمين او است كه زمين به وجود شريف او بر پا است. (قد اكرم نفسه بالعدل)
به تحقيق كه لازم گردانيده بر خود عدل را در هر كار. (فكان اوّل عدله) پس هست اوّل
عدل او.
(نفى الهوى عن نفسه) دور كردن آرزوى از نفس خود. (يصف الحقّ) وصف مىكند و هويدا
مىسازد امر حق را.
(و يعمل به) و عمل مىكند به آن. (لا يدع للخير غاية) ترك نمىكند مر كار نيك را
فايده.
(الّا امّها) مگر كه آهنگ مىكند به آنها ساير فوايد را. (و لا مظنّة) و نمىكند
جاى گمان خير را.
(الّا قصدها) مگر كه قصد مىكند آنرا. (قد امكن الكتاب) به تحقيق كه دست داد و قدرت
پيدا كرد به كتاب.
(من زمامه) از مهارش، يعنى زمان معانى كتاب حضرت ربّانى به قبضه اقتدار او است و سر رشته اوامر و
نواهى آن به دست او. (فهو قائده) پس او كشنده كتاب است به طريق الهى.
(و امامه) و پيشواى او است در همه مسائل آن. (يحلّ حيث حلّ ثقله) بار فرو مىگيرد
هر جا كه فرود مىآورد كتاب الهى بار معانى خود را. (و ينزل حيث كان منزله) و فرو
مىآرد هر جا كه هست جاى نزول او.
مخفى نيست كه همه اين
صفات مذكوره، و اصاف حميده و صفات پسنديده آن حضرت است (صلوات اللّه عليه). بعد از اين احوال و صفات مخالفان زمان و مدّعيان خلافت را بيان
مىفرمايد به اين طريق كه: (و آخر) و شخصى ديگر كه مخالف شخص مذكور است.
(قد تسمّى عالما) به تحقيق كه نام نهاده است خود را دانا.
(و ليس به) و حال آنكه نيست دانا. (فاقتبس جهائل) پس فرا گرفته است نادانىها و جهل
مركّب خود را.
(من جهّال) از نادانان تبه روزگار. (و اضاليل) و اخذ نمود گمراهىها را.
(من ضلّال) از گمراهان نابكار. (و نصب للنّاس اشراكا) و بر پاى كرده از براى مردم
دامهاى حيل را.
(من حبائل غرور) از ريسمانهاى فريب. (و قول زور) و از گفتار دروغ. (قد حمل الكتاب)
به تحقيق كه حمل كرد كتاب الهى را.
(على آدائه) بر انديشههاى باطل خود. (و عطف الحقّ) و ميل داده حق را.
(على اهوائه) بر آرزوهاى عاطل خود. (يؤمن به العظائم) ايمن مىگرداند مردم را از
گناهان عظيم. (و يهوّن كبير الجرائم) و آسان مىگرداند گناهان بزرگ را آن لئيم.
(يقول اقف عند الشّبهات) مىگويد كه باز مىايستيم نزد شبههها و از آن احتراز
مىنماييم.
(و فيها وقع) و حال آنكه در آنها افتاده. (و يقول اعتزل البدع) و مىگويد كه گوشه
مىگيريم از بدعتها و كارهايى كه مخالف شريعت غرّا است.
(و بينها اضطجع) و حال آنكه در ميان آن بدعتها خواب كرده و با آن دست در آغوش
آورده. (فالصّورة صورة انسان) پس شكل او همچو شكل آدمى است. (و القلب قلب حيوان) و
دل او دل حيوان يعنى: ددى به صورت انسان مصوّر است چه مستولى است بر او شهوانيّت
چنانكه مستولى است بر بهايم و انعام. (لا يعرف باب الهدى) نمىشناسد باب هدايت را.
(فيتّبعه) تا پيروى كند آن را. (و لا باب العمى) و نه باب كوردل و جهالت را.
(فيصدّ عنه) تا باز ايستد از آن. (فذلك) پس اين شخص.
(ميّت الاحياء) مرده زندگان است به حسب صفات. چه متّصف است به جهلى كه موت ابدى است
در صورت حيات. (فاين تذهبون) پس كجا مىرويد اى مردمان گمراه. (و انّى تؤفكون) و از
كجا بازگردانيده مىشويد. (و الاعلام قائمة) و حال آنكه نشانهاى هدايت قائمند در
دين. (و الآيات واضحة) و علامات روشنند در ميان مسلمين.
(و المنار منصوبة) و منارهاى بلند قد در بيابانهاى خونخوار بر پا است تا در آن
بيابان گمراه نگرديد. (فاين يتاه بكم) پس به كجا حيران و سرگردان، گردانيده مىشويد
در تباهى. (بل كيف تعمهون) بلكه چگونه متحيّر و متردّد مىشويد در گمراهى. (و بينكم
عترة نبيّكم) و حال آنكه در ميان شما هستند اهل بيت پيغمبر شما عليهم الصّلوة و
السّلام. (و هم ازمّة الحقّ) و ايشان زمانهاى حقّند كه مردمان را به طريق حق
مىكشند. (و السنة الصّدق) و زبانهاى صدقند. يعنى ترجمان وحى الهى هستند كه
همچنانكه هست به مردمان مىرسانند. (فانزلوهم) پس فرود آوريد ايشان را.
(باحسن منازل القرآن) به نيكوترين منزلهاى قرآن كه آن وجوب مودّت ايشان است. حيث
قال عزّ اسمه «ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ
عَمِلُوا» و عصمت طهارت ايشان به برهان «وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» و علوم
بىپايان و رسوخ ايشان در آن به حكم «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ
مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ» و اطاعت ايشان را به فرموده «يا أَيُّهَا
الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ» پس اين منازل را
منازل حسنه ايشان دانيد. و در مقابل اين به بدترين منازل كه قرآن دال است بر آن،
دشمنان و مخالفان ايشان را فرود آريد كه «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً»
«أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ» و «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» و غير
ذلك. و چون عترت طاهره منبع زلال علومند، از اين جهت فرموده كه: (وردوهم) وارد شويد
بر ايشان.
(ورود الهيم العطاش) چون فرود آمدن شتر تشنه به آب فرات. (ايّها النّاس) اى گروه
مردمان. (خذوها) فرا گيريد اين روايت را.
(عن خاتم النّبيّين (صلّى الله عليه وآله وسلّم))
از خاتم پيغمبران (صلّى الله عليه وآله وسلّم).
(انّه يموت من مات منّا) به درستى مىميرد كسى كه مىميرد از ما.
(و ليس بميّت) حال آنكه نيست مرده به حقيقت، بلكه زنده است نزد خداى تعالى. و اين
تقرير قول او- سبحانه- است كه «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ
اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ [يُرْزَقُونَ]» (و يبلى من بلى
منّا) و مىپوسد آنكه پوسيد از ما.
(و ليس ببال) و حال آنكه نيست پوسيده جواهر ارواح ايشان.
و اين اشارت است به
اينكه اولياء اللّه نمىميرند و نمىپوسند. چه بعد از رحلت ايشان آثار پسنديده و
نام و نشان ايشان، بر صفحه روزگار مىماند و در آخرت متّصفند به صفت «وَ لا
تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا» پس ايشان زنده هر دو سرا باشند. و چونكه مردمان در
امر معاد خوض مىكردند بر وفق علم و دانش خود، و آيات قرآن و حديث نبوى را بر
موافقت آراى باطله خود حمل مىكردند نه به حسب بينش، از اين جهت مىفرمايد به ايشان
كه: (فلا تقولوا بما لا تعرفون) پس نگوييد درباره آنچه نمىشناسيد. (فانّ اكثر
الحقّ فيما تنكرون) زيرا كه بيشتر حق در آن چيز است كه انكار مىنماييد و علم به آن
نداريد. پس به گفتار بىدانش زبان ميالاييد. (و اعذروا من لا حجّة عليه) و معذور
داريد كسى را كه حجّتى نيست شما را بر او. زيرا كه تقصير نكرد در توعيد و موعظه تا
باشد شما را بر او حجّت.
(و انا هو) و منم آن شخص بسيار نصيحت كننده. (ا لم اعمل فيكم) آيا عمل نكردم در
ميان شما.
(بالثّقل الاكبر) به بار گران بزرگتر، كه آن قرآن است. (و اترك فيكم) و آيا
نگذاشتم در ميان شما.
(الثّقل الاصغر) بار گران كوچكتر كه عترت سيد البشر است. (و ركزت فيكم) و مركوز
ساختم در ميان شما و ثابت گردانيدم.
(راية الايمان) علم ايمان و نشانه اسلام. (و وقّفتكم) و واقف گردانيدم شما را.
(على حدود الحلال و الحرام) بر حدود مسائل حلال و حرام. (و البستكم العافية من
عدلي) و پوشانيدم به شما لباس عافيت و رستگارى را، از عدالت خود. (و افرشتكم
المعروف) و گسترانيدم از براى شما امر به معروف را و مشروع را و جميع فعل مرضيّه
حضرت عزّت.
(من قولي و فعلي) از گفتار و كردار خود. (و اريتكم كرائم الاخلاق) و بنمودم به شما
خلقهاى شايسته و خوىهاى پسنديده (من نفسى) از نفس خود. (فلا تستعملوا الرّأى) پس
به كار نداريد انديشه را.
(فيما لا يدرك قعره البصر) در آنچه در نمىيابد نهايت آنرا بصر بصيرت. (و لا يتغلغل
اليه الفكر) و در نمىيابد به سوى آن، انديشههاى فكرت.
اين نهى است از استبداد
رأى ضعيف در استعمال دقايق مسائل الهيّه. و امر معاد بدون تعلّم گرفتن از آن مرشد
زمان و خليفه پيغمبر آخر الزّمان عليه صلوات الرحمن.
و منها خطبه نود و سوم
در اين فصل خبر مىدهد
از آنچه واقع شد بعد از زوال دولت و شوكت بنىاميه و مىگويد كه در ازمنه
آتيه، دولت ايشان به نهايت رسد.
(حتّى يظنّ الظّانّ) تا به مرتبهاى كه گمان برد گمان برنده.
(انّ الدّنيا معقولة على بنى اميّة) كه دنيا محبوس است و مربوط بر بنىاميه دائما.
(تمنحهم درّها) مىدهد به ايشان خير خود را در همه حال. (و توردهم صفوها) و
فرومىآورد آنها را بر آب صافى و زلال خود. (و لا يرفع عن هذه الامّة) و برداشته
نمىشود از اين امّت.
(سوطها) تازيانه دنيا.
(و لا سيفها) و نه شمشير دنيا.
مراد عذاب نمودن و قتل
كردن ايشان است مردمان را در اين سرا.
(و كذب الظّانّ لذلك) و دروغ گفت گمان برنده آن. يعنى ظنّ آن به دوام دولت و سلطنت
ايشان غير واقع است. (بل هى مجّة) بلكه آن دولت ايشان مثل مكيدن و به در انداختن آب
است يك بار از دهان.
(من لذيد العيش يتطعّمونها) از سر لذت زندگانى بچشند اين جهان را.
(برهة) در اندكى از زمان. (ثمّ يلفظونها جملة) پس بيندازند آن را چون بيرون انداختن
لقمه از دهان.
و من خطبة له (عليه السلام) خطبه نود و چهارم
در اين خطبه توبيخ امّت
مىنمايد به سبب اختلاف ايشان در دين اسلام و تشتّت آراى ايشان در احكام و استقلال
هر يك به مذهبى در مسائل دينيّه براى خود بى مراجعت به امام
زمان، همچون اهل عناد و استكبار قرون ماضيه و مىفرمايد كه: (امّا بعد) يعنى امّا
پس از حمد الهى و درود بر حضرت رسالت پناهى.
(فانّ اللّه سبحانه) پس به تحقيق كه حق- سبحانه و تعالى- (لم يقصم جبّاري دهر قطّ)
نشكست گردنكشان روزگار را هرگز به عادت ربّانى. (الّا بعد تمهيل ورخاء) مگر بعد از
مهلت دادن و فراخى زندگانى. (و لم يجبر عظم احد) و به صلاح نياورد استخوان شكسته
هيچ يكى را.
(من الامم) از امّتهاى پيغمبران.
(الّا بعد ازل و بلاء) مگر بعد از سختى و تنگى و گرفتارى. (و في دون ما استقبلتم) و
در نزد آنچه رو آورديد شما به آن.
(من خصب) از تنگى و ضعف احوال و كثرت اهوال در ابتداى اسلام، و مأمور شديد به اينكه
ثبات ورزد يكى از شما با ده نفر از كافران. (و استدبرتم) و آنچه پشت كرديد.
(من خطب) از كار بزرگ با وجود كثرت و قوّت شما، به جهت اختلاف رأىها و عدم انقياد
در اطاعت پيشوا.
(معتبر) محلّ اعتبار است در مردم روزگار. (و ما كلّ ذي قلب بلبيب) و نيست هر خداوند
دل، عاقل و دانا. (و لا كلّ ذي سمع بسميع) و نه هر صاحب گوش، شنوا (و لا كلّ ذي
ناظر ببصير) و نه هر خداوند بينايى، بينا.
زيرا كه عاقل آن است كه
به عقل خود فايده گيرد به آنچه او را فرمودهاند و در گوش فراگيرد آنچه به وى
شنوانيدهاند و اخذ كند آنچه به وى نمودهاند در طريق مبدأ و معاد و راه سداد و
رشاد. (فيا عجبا) پس اى عجب
(و مالى لا اعجب) و چيست مرا كه تعجّب نكنم.
(من خطاء هذه الفرق) از خطاى اين فرقههاى بىادب.
(على اختلاف حججها في دينها) بر اختلاف حجتهاى ايشان در دين و مذهب خود (و لا
يقتصّون اثر نبّى) و نمىروند در پى پيغمبر خود. (و لا يقتدون بعمل وصىّ) و اقتدا
نمىكنند به عمل وصىّ نبىّ خود و شبههاى نيست كه اگر متابعت و پيروى ايشان
مىنمودند از اختلاف در دين ايمن مىبودند و از عقوبت آخرت مىرهيدند. (و لا يؤمنون
بغيب) و نمىگروند به غيب. كه آن ايمان به خدا است يا به سراى عقبى و ثواب و عقاب.
(و لا يعفّون عن عيب) و عفّت نمىورزند از عيب و افتادهاند در شكّ و ريب. (يعملون
فى الشّبهات) عمل مىكنند در شبههها. (و يسيرون فى الشّهوات) و مىروند در پى
شهوتها و آرزوها. (المعروف فيهم ما عرفوا) معروف در ميان ايشان آن چيزى است كه خود
شناختهاند به ميل طبيعت، نه به قانون شريعت. (و المنكر عندهم ما انكروا) و منكر
نزد ايشان آن چيزى است كه منكر شناختهاند، نه به فرموده حضرت عزّت. (مفزعهم فى
المعضلات) پناه گرفتن ايشان در مشكلات.
(الى انفسهم) به سوى نفسهاى ايشان است، نه به سنن سيّد كائنات. (و تعويلهم فى
المبهمات) و اعتماد ايشان در كارهاى ناشناخته.
(على آرائهم) بر انديشههاى خودشان است. (كانّ كلّ امرئ منهم) گوييا هر مردى از
ايشان.
(امام نفسه) پيشواى نفس خود است در امور دين. (قد اخذ منها) به تحقيق كه فرا
مىگيرد از نفس خود.
(فيما يرى) در چيزى كه مىبيند.
(بعرى ثقاف) به بندهاى استوار. (و اسباب محكمات) و سببهاى محكم چون نصوص كردكار.
يعنى آنچه اخذ مىنمايد از نفس خود، در استحكام مانند احكام الهى مىداند.
و من خطبة له (عليه السلام) خطبه نود و پنجم
اين خطبه در تذكير نعمت
الهى است كه آن بعثت حضرت رسالت پناهى است، در زمان غفلت و روزگار تباهى و آنچه
مستلزم آن است از خيرات، تا اعتبار گيرند بندگان و به جاى آورند شكر آن.
(ارسله) فرستاد حق- سبحانه- پيغمبر آخر الزّمان را.
(على حين فطرة من الرّسل) در هنگامى كه خالى بود از پيغمبران. (و طول هجعة) و در
وقت درازى خواب كردن و غفلت ورزيدن كه صادر مىشد (من الامم) از امّتها (و اعترام
من الفتن) و در محل آهنگ كردن فتنهها.
و در بعضى روايت
«اعتزام» به راء مهمله است به معنى «كثرت» يعنى در وقت بسيارى فتنه و در روايت ديگر
«اعتراض» است يعنى هنگام در رفتن در ميان فتنه. (و انتشار من الامور) و وقت منتشر
شدن و متشتّت شدن از كارها و عدم ربط و ضبط آن. (و تلظّ من الحروب) و در حالت زبانه
زدن و برافروخته شدن از كارزارها. (و الدّنيا كاسفة النّور) و در حالتى كه دنيا فرو
پوشنده نور وحى بود. (ظاهرة الغرور) و ظاهر بود فريب او. (على حين اصفرار من ورقها)
در وقت زرد شدن برگ دنيا.
(و اياس من ثمرها) و نوميدى از فوايد ميوههاى او. (و اغورار من مائها) و فرو رفتن
آب دنيا.
اينها كنايت است از
حشويّت مطاعم دنيا و عدم حلاوت عيش در آن، و مراد از يأس ثمره آن، انقطاع آمال
ايشان است از ملك و دولت. (قد درست اعلام الهدى) به تحقيق كه محو و ناچيز شده بود
نشانهاى هدايت. (و ظهرت اعلام الرّدى) و ظاهر گشته بود نشانهاى غوايت كه منجر بود
به هلاكت (فهى متجهّمة) پس دنيا ناخوش بود.
(لاهلها) مر اهل خود را به انواع ستم. (عابسة في وجه طالبها) ترش روى بود در روى
طالبان خود به اصناف الم. (ثمرها الفتنة) ميوه او فتنه بود. (طعامه الجيفة) و طعام
او پليد و مردار.
اين كنايت از حرام است
چه در زمان فتنه طعام از غارت مىباشد. (و شعارها الخوف) و پوشش او ترس بود از
دشمنان. (و دثارها السّيف) و لباس بيرونى او شمشير برّان. (فاعتبروا عباد اللّه) پس
عبرت گيريد اى بندگان خدا. (و اذكروا تيك الّتي اباؤكم) و ياد كنيد انكارهايى كه
پدران شما.
(و اخوانكم) و برادران شما.
(بهامر تهنون) در گروند از اعمال منكره و افعال قبيحه. (و عليها محاسبون) و بر آن
حساب كرده مىشوند. (و لعمري) و سوگند به زندگانى من.
(ما تقادمت بكم) كه دير نشده است به شما.
(و لا بهم) و نه به ايشان.
(العهود) عهدها و زمانها.
(و لا خلت فيما بينكم) و نگذشته آنچه در ميان شما است.
(و بينهم) و ميان ايشان.
(الاحقاب و القرون) روزگارها و قرنها. (و ما انتم اليوم) و نيستيد شما امروز.
(من يوم كنتم في اصلاب) از روزى كه بوديد در پشتهاى ايشان.
(ببعيد) دور و دراز.
يعنى در اين نزديكى
پدران و برادران و ساير خويشان از شما مفارقت كردهاند و به دار الجزا شتافتهاند.
پس از ايشان عبرت گيريد
و در زمان حيات به اعمال صالحه مشغول شويد تا هنگام ممات مرفّه الحال باشيد.
بكوش امروز تا تخمى بپاشى
*** كه فردا بر جويى قادر نباشى
اگر اين كشت ورزى را نه ورزى
*** در آن خرمن به نيم ارزن نيرزى
(و اللّه) به خدا سوگند.
(ما اسمعكم الرّسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم))
نشنوانيد به شما رسول خدا.
(شيئا) چيزى را از مأمورات و منهيّات.
(الّا وها انا ذا مسمعكموه) مگر كه آنكه شنوانيدهام آنرا به شما، پس فرقى نباشد در
اسماع. (و ما اسماعكم اليوم) و نيست سمعهاى شما امروز.
(بدون اسماعهم بالامس) كم از سمعهاى ايشان ديروز. پس تفاوتى نباشد در اسماع (و لا
شقّت لهم الابصار) و شكافته نشد از براى ايشان ديدهها كه ببيند به آن چيزها (و لا
جعلت لهم الافئدة) و گردانيده نشد از براى ايشان دلها.
(في ذلك الاوان) در آن زمان.
(الّا و قد اعطيتم مثلها) مگر كه داده شد به شما مثل آن.
(في هذا الزّمان) در اين زمان. و شبههاى نيست كه آنچه حضرت رسالت (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به امّت شنوانيده آن حضرت نيز شنوانيده بلا تفاوت.
امّا دل دانا و گوش شنوايى بايد كه دريابد آنرا. (و و اللّه) و سوگند به خدا كه.
(ما بصّرتم بعدهم) نموده نشديد شما بعد از ايشان.
(شيئا جهلوه) چيزى كه ندانسته باشند ايشان آنرا. (و لا اصفيتم به) و برگزيده نشديد
به چيزى.
(و حرموه) در حالتى كه محروم باشند پدران شما از آن، پس آنرا غنيمت دانيد و شرف
اسلام را ضايع مگردانيد به نافرمانى و عصيان و نظر كنيد در حال مطيعان و عاصيان
پيشينيان و رغبت نماييد در موجبات ثواب و بترسيد از آنچه مؤدّى مىشود به عقاب. (و
لقد نزلت بكم البليّة) و به تحقيق كه فرود آمده به شماها بلاها.
(جائلا خطامها) در حالتى كه جولان كننده است مهار آن بلاها. (رخوا بطانها) سست و
بىثبات است تنگ آنكه نزديك است كه بيندازد سوار خود را (فلا يغرّنّكم) پس بايد كه
مغرور نسازد شما را.
(ما اصبح فيه اهل الغرور) آنچه صبح كردهاند در او اهل غرور و ارباب شرور. (فانّما
هو ظلّ ممدود) پس جز اين نيست كه آن سايهاى است كشيده شده.
(الى اجل معدود) تا مدّت شمردهاى مشحون به انواع قصور و فتور.
آوردهاند كه آن بليّه
اشارت است به دولت ملوك بنىاميّه و گرفتارى خلايق و شدّت پريشانى ايشان در آن
روزگار. و مىشايد كه عام باشد شامل دولت مخالفانى كه در زمان آن حضرت و بعد از او
بودند.
و من خطبة له (عليه السلام) خطبه نود و ششم
اين خطبه در بيان صفات
جلال الهى است و قيام دوام وجود او لذاته (المعروف من غير رؤية) ذاتى كه شناخته شده
است بى حسّ بصر (الخالق من غير رويّة) آفريننده است بى انديشه نمودن و فكر كردن
(الّذي لم يزل قائما) آن كسى است كه هميشه قائم است به علم و تدبير (دائما) دائم
بالذّات است (اذ لا سماء ذات ابراج) در وقتى كه موجود نبود هيچ آسمانى كه صاحب
برجهاى بلند است (و لا حجب ذات ارتاج) و نه حجابهايى كه خداوند درهاى بسته است كه
ممكن نيست گشودن او (و لا ليل داج) و نه شب تار (و لا بحر ساج) و نه درياى آرميده
از موج زدن (و لا جبل ذو فجاج) و نه كوهى كه خداوند راههاى گشاده است (و لا فجّ ذو
اعوجاج) و به راه فراخ كه خداوند كجى است (و لا ارض ذات مهاد) و نه زمين كه خداوند
گستردگى است و قرار (و لا خلق ذو اعتماد) و نه، آفريده شده كه خداوند قوّت است و
اقتدار و اين اشارت است به ازليّت قيام او به ذات خود و سبقت او به جميع ممكنات و
از اين جاست كه حضرت رسالت پناه (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) فرموده كه «كان اللّه و لا شىء معه» (ذلك مبتدع الخلق) آن ذات،
آفريننده خلايق است، بىسابقه مادّه و مدّت (و وارثه) و وارث ايشان است كه همه فانى
شوند و به وى گذراند (و اله الخلق) و معبود آفريدگان است
(و رازقه) و روزى دهنده ايشان است (و الشّمس و القمر دائبان) و آفتاب و ماه
روندهاند (في مرضاته) در رضاى الهى يعنى بر طبق اراده او (يبليان كلّ جديد)
مىپوسانند هر نوى را اين كنايت است از بقاى آفتاب و ماه بعد از هر جديدى و محتمل
است كه مراد آن باشد كه آنها اسباب معدّه زوال هر شىء هستند در اين عالم (و
يقرّبان كلّ بعيد) و نزديك مىگردانند هر دورى را كه آن موت است و احوال آخرت. كه
به گردش آنها عمر آنها به سر مىآيد و به مرگ نزديك مىگردند. (قسم ارزاقهم) بخش
كرده روزىهاى خلايق را (و احصى آثارهم) و شمرده آثار علامات ايشان را (و اعمالهم)
و كردارهاى ايشان را. و علم او به آنها وارسيده (و عدّد انفاسهم) و شمرده عدد نفس
زدنهاى ايشان را و به حيطه ضبط در آورده (و خائنة اعينهم) و به شمار در آورده
خيانت چشمهاى ايشان را (و ما تخفى صدورهم) و آنچه پنهان مىكنند سينههاى ايشان
(من الضّمير) از آنچه در دل گيرند. از قصد عصيان و غير آن (و مستقرّهم و مستودعهم)
و قرارگاه و محلّ وديعت ايشان را (من الارحام) از رحمهاى مادران (و الظّهور) و
پشتهاى پدران (الى ان تتناهى بهم الغايات) تا آنكه به نهايت مىرسد به ايشان
غايتها. يعنى دانا است به همه احوال ايشان از ابتدا و انتها (هو الّذي اشتدّت
نقمته) آن خداوندى است كه سخت است عقوبت او (على اعدائه) بر دشمنان او (في سعة
رحمته) در گشادگى رحمت او (و اتسعت رحمته) و گشاده شده است رحمت او (لاوليائه) از
براى دوستان او
(في شدّة نقمته) در سختى عقوبت او يعنى او مستجمع رحمت واسعه و عقوبت شديده است از
براى اوليا و اعدا (قاهر من عازّه) قهر كننده كسى است كه غلبگى جويد بر او و بر
دوستان او (و مدمّر من شاقّه) و هلاككننده كسى است كه نزاع كند با او و محبّان او
(و مذلّ من ناواه) و خوار كننده كسى است كه دشمنى كند به او و نافرمانى و پيروى
شهوات كند (و غالب من عاداه) و غلبه كننده است بر كسى كه عداوت ورزد به او، به
ارتكاب سيّئات (من توكّل عليه) هر كه توكّل كرد بر او و امور خود را به او تفويض
نمود (كفاه) كفايت كرد كار او را به بهتر وجهى (و من سئله) و هر كه درخواست از او
(اعطاه) داد او را به خوبتر وجهى (و من اقرضه) و كسى كه قرض داد به وى. يعنى به
فقرا و مساكين، به حكم «الفقراء عيالي» (قضاه) ادا گردانيد آنرا به اضعاف (و من
شكره) و هر كه شكر نعمت او گذارد (جزاه) جزاى او عطا نموده به آلاف (عباد اللّه) اى
بندگان خدا
(زنوا انفسكم) بسنجيد نفسهاى خود را به ميزان عدل، در دنيا و عدم انحراف از حاقّ
وسط شريعت (قبل ان توزنوا) پيش از آنكه سنجيده شويد شما به ميزان عمل. (و حاسبوها)
و حساب كنيد نفسهاى خود را به آنچه مىكنيد از نيك و بد و بر قبايح نادم شويد
(قبل ان تحاسبوا) پيش از آنكه حساب كنند شما را و ممكن نباشد تدارك مافات (و
تنفّسوا) و نفس زنيد و فرصت غنيمت شمريد (قبل ضيق الخناق) پيش از تنگ گرفتن گلو. (و
انقادوا) و منقاد شويد و گردن نهيد از براى طاعت (قبل عنف السّياق) پيش از آنكه
رانند شما را به عنف و درشتى به دار الجزا (و اعلموا) و بدانيد اى بندگان خدا (انّه
من لم يعن على نفسه) آنكه كسى يارى داده نشد، يعنى يارى نداد خداى تعالى قوت عاقله
او را بر قهر نفس امّاره او (حتّى يكون له) تا آنكه باشد مر او را (منها) از آن نفس
(واعظ و زاجر) پند دهنده و زجر كننده از مناهى، تا باشد قهر كننده و زجر نماينده بر
نفس خود (لم يكن له من غيرها) نيست مر او را غير نفس او (زاجر) منع كننده (و لا
واعظ) و نه پند دهنده از مناهى. يعنى ممكن نيست به موعظه، غير از قهر آن نفس