تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۱۹ -


پيش او از احوال آخرت، يعنى اصلا التفات نكرده در غير رضاى خدا. (فكفى بالجنّة) پس، بس است بهشت.

(نوالا و ثوابا) از روى ثواب و نعمت‏ها. (و كفى بالنّار) و كافى است آتش دوزخ.

(عقابا و وبالا) از روى عقوبت و شدّت مصيبت. (و كفى باللّه) و بس است خدا.

(منتقما و نصيرا) انتقام كشنده طالح و يارى دهنده صالح. (و كفى بالكتاب) و كافى است كتاب خدا.

(حجيجا و خصيما) حجّت آورنده و خصومت كننده. (اوصيكم بتقوى اللّه) وصيّت مى‏كنم شما را به پرهيزكارى و ترس كارى از خدا.

(الّذي اعذر) آن خدايى كه اظهار عذر كرد و ظاهر ساخت پاداش عمل را.

(بما انذر) به آنچه بيم كرد خلايق را به آن از انواع عقوبت‏ها. (و احتجّ بما نهج) و حجّت آورد بر ايشان به آنچه روشن كرد از دلايل و بيّنات. (و حذّركم عدوّا) و ترسانيد شما را از دشمنى كه.

(نقذ في الصّدور) روان شد در سينه‏ها.

(خفيّا) در حالتى كه پنهان است از نظر. (و نفث فى الآذان) و دميد در گوش‏ها كلمات مضلّه را.

(نجيّا) در حالتى كه راز گوينده است به سرّ. اين كنايت است از وسوسه شيطان در قلوب بندگان به صورت الفاظ و غير آن.

(فاضلّ) پس گمراه كرد مطيع خود را.

(و اردى) و به هلاكت آورد او را. (و وعد فمنّى) و وعده داد پس، آرزومند گردانيد او را به اميدهاى بى‏بنياد. (و زيّن) و بياراست در نظر او.

(سيّئات الجرايم) بدى‏هاى جرم‏ها. (و هوّن) و آسان كرد در ديده اعتبار او.

(موبقات العظايم) گناهان بزرگ را كه هلاك سازنده اويند. (حتّى اذا استدرج قرينته) تا آنكه چون نزديك گردانيد همنشين خود را كه آن نفس است، مراد استغفال و وسوسه او است يعنى به تأنّى و آهسته او را غافل ساخته. (و استغلق رهينته) و فرو بست نفس را كه رهين او است به اعتبار احاطه معاصى به آن. (انكر ما زيّن) انكار كرد آن چيزى را كه آراسته بود در نظر او. (و استعظم ما هوّن) و بزرگ شمرد آن چيزى را كه آسان گردانيده بود بر او. (و حذّر ما آمن) و ترسانيد آن چيزى را كه ايمن كرده بود او را به آن.

اين كلام اشارت است به قوله تعالى «وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ» پس احتراز از چنين دشمنى واجب شد و عدم اغترار از قول و فعل او لازم و متحتّم.

بيت‏

غافل مشو كه مركب، مردان راه را *** در سنگلاخ وسوسه پيها برنده‏اند.

و منها خطبه هشتاد و ششم

و بعضى ديگر از خطبه مذكوره (في صفة خلق الانسان) در صفت و كيفيّت آفرينش آدمى است و مبدأ عمر او است و بيان نعمت او- سبحانه- و تبكيت او به كفران نمودن در مقابل نعمت حضرت منّان، و به غفلت او در متابعت شيطان و تذكير او به غايت و نهايت او كه موت است و توابع آن از احوال ميّت و آنچه بعد از موت است از عذاب قبر و غير آن از جهت آن تنفير او از تعلّقات اين آخر جهان و ترغيب او در آنچه غايت اصلاح‏ معاد است و نهايت آن. و آن اين است كه: (ام هذا الّذي انشاه في ظلمات الارحام) لفظ «ام» در اين مقام از براى استفهام است در معرض تعديد نعم او- سبحانه- و تقدير كلام آن است كه «ا فلا ينظرون الى كذا من خلق اللّه ام الى هذا الانسان الّذى انشاه في ظلمات الارحام» يعنى آيا نظر نمى‏كنند به آنچه از پيش گذشت از انواع مخلوقات او، يا به آدمى كه بيافريد او را صانع حكيم در تاريكى‏هاى رحم‏ها. كه آن ظلمت مشيمه است و ظلمت رحم و ظلمت شكم. (و شغف الاستار) و در غلاف‏هاى پرده‏هاى دل. (نطفة دهاقا) در حالتى كه بود نطفه ريخته و پر شده در رحم. (و علقة محاقا) و خون بسته گشته، ناقص و ناتمام. (و جنينا) و بچّه در شكم.

(و راضعا) و طفل شيرخواره.

(و وليدا) و از شير باز گرفته.

(و يافعا) و رسيده به سنّ احتلام. (ثمّ منحه) پس از آن عطا فرمود او را.

(قلبا حافظا) دل حفظ كننده و ياد گيرنده. (و لسانا لافظا) و زبان گوينده. (و بصرا لاحظا) و ديده نگرنده. (ليفهم معتبرا) تا فهم كند در حالى كه عبرت گيرنده باشد. (و يقصر مزدجرا) و باز ايستد از گناه در آن حال كه زجر كننده باشد نفس خود را از ناشايست و نابايست. (حتّى اذا قام اعتداله) تا آنكه چون قايم شد اعتدال او، يعنى به حدّ جوانى رسيد. (و استوى مثاله) و راست شد مثال و پيكر او. (نفر مستكبرا) رميد از حق در حالتى كه گردن كش بود از طاعت الهى و مشغول به مناهى.

(و خبط سادرا) و خبط كرد و روى به فساد آورد در آن حال كه بازى كننده بود در ملاهى. (ماتحا في غرب هواه) آب كشنده بود در دلو هوا و هوس خود.

استعاره فرموده لفظ «غرب» را از براى آنچه پر كرده بود در صحايف اعمال از گناهانى كه بيشتر از هواى نفس خواسته، و ثواب خود را به آن كاسته. (كادحا سعيا لدنياه) رنج كشنده، جهد نماينده از براى دنياى خود.

(في لذّات طربه) در لذّت‏هاى خوشى خويش.

(و بدوات اربه) و در خاطر درآمدهاى حاجت، يعنى حاجت‏هايى كه به خاطر او خطور كرده باشد. (ثمّ لا يحتسب رزيّة) پس گمان نمى‏دارد مصيبتى را كه برسد به او. (و لا يخشع تقيّة) و نمى‏ترسد از محذورى و بليّتى كه رخ نمايد به او. (فمات في فتنته) پس مرد در فتنه روزگار.

(غريرا) در حالتى كه غافل بود از غضب كردگار. (و عاش في هفوته) و زيست در لغزيدن خود از طريق شريعت.

(يسيرا) در اندك زمان. (لم يفد عوضا) فايده نگرفت عوضى را در دنيا، از آنچه فوت كرده از امور عقبى. (و لم يقض مفترضا) و قضا نكرد فرض شده را. (دهمته) هجوم كرد بر او ناگاه.

(فجعات المنيّة) اندوه‏ها و دردهاى مرگ.

(في غبّر جماحه) در بقاياى زمان شتافتن در پى هواى خود.

(و سنن مراحه) و در طريقه نشان خود. (فظلّ سادرا) پس گشت متحيّر و افكار. (و بات ساهرا) و شب گذرانيد بيدار، يعنى به بيدارى شب را به روز آورد.

(في غمرات الالام) در سختى‏هاى دردها.

(و طوارق الاوجاع و الاسقام) و در شب آينده‏هاى الم‏ها و بيمارى‏ها، يعنى دردها و بيمارى‏هاى در شب آينده. (بين اخ شقيق) در ميان برادرى كه پاره‏اى است از جان. (و والد شفيق) و پدر مهربان. (و داعية بالويل جزعا) و خواننده به كلمه «واى» به جهت جزع و ناشكيبايى. (و لادمة للصّدر قلقا) و زننده سينه، به جهت اضطراب. (و المرء في سكرة) در حالتى كه آن مرد در سختى جان كندن است.

(ملهية) مشغول شونده به خود.

(و غمرة كارثة) و در گردابى كه با شدّت دردناك است و آغشته گشته به درد بلاحدّ (و انّة موجعة) و ناله‏هاى دردآورنده. (و جذبة مكربة) و در كشش اضطراب آورنده كشش روح است كه ملائكه آنرا بيرون كشند از مطموره بدن كفّار و ظلمت، كقوله تعالى «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ» (و سوقة متعبة) و راندن رنجاننده (ثمّ ادرج فى اكفانه) چونكه مرد آن مرده، پيچيده شود در كفن‏هاى خود (مبلسا) در حالتى كه نوميد است از رحمت (و جذب) و كشيده شد (منقادا سلسا) در حينى كه گردن نهاده است آسان و نرم (ثمّ القى على الاعواد) پس از آن انداخته شد بر چوب‏هاى نعش، بعد از آنكه مكررا به اطوار مرض و اصناف سقم مبتلا شده باشد (رجيع وصب) همچون شتر مرده و در اسفار كه قرين رنج و عنا است (و نضو سقم) و همچو شتر لاغر از بيمارى (تحمله) بر دارند او را (حفدة الولدان) فرزندان شتابنده و يارى دهنده (و حشدة الاخوان) و برادران جمع شده.

(الى دار غربته) به سراى غربت او و موضع كربت او (و منقطع زورته) و جاى قطع دورى او (حتّى اذا انصرف المشيّع) تا آنكه چون بازگردد كسى كه رونده است از پى جنازه (و رجع المتفجّع) و رجوع نمايد شخصى كه تأسف و اندوه خورنده است بر آن مرد. مراد آن است كه چون او را در قبر نهند و بازگردند (اقعد فى حفرته) نشانيده شود در قبر (نجيّا) در حالتى كه اين مرد راز گوينده باشد (لبهتة السّؤال) از جهت حيرانى و مدهوشى كه حاصل شده باشد او را از سؤال منكر و نكير (و عثرة الامتحان) و به جهت لغزيدن و به سر در آمدن او، در آزمايش كردن ايشان او را در اعتقاديّات. اين كلام دلالت مى‏كند صريحا بر عذاب قبر و سؤال منكر و نكير. (و اعظم ما هنالك بليّة) و بزرگ‏ترين آنچه در آنجا است از روى محنت و مشقّت.

(نزل الحميم) ما حضر و پيشكش، آب گرم جوشان است. (و تصلية الجحيم) و در آوردن او را در آتش سوزان. (و فورات السّعير) و جوشش‏هاى آتش افروخته سوزاننده. (لا فترة مريحة) نيست آنجا سستى از عذاب كه راحت دهنده باشد او را. (و لا دعة مزيحة) و نه آراميدنى كه زايل كننده عقاب باشد. (و لا قوّة حاجزة) و نه قوّتى كه مانع باشد از عقوبت و نكال. (و لا موته ناجزة) و نه مرگى كه حاضر شونده باشد تا برهد از اين وبال. (و لا سنة مسلية) و نه خوابى اندك كه اندوه برنده باشد. بلكه هميشه. (بين اطوار الموتات) در ميان انواع مرگها باشد. (و عذاب السّاعات) و عذاب ساعات. يعنى هر لحظه‏اى به عقوبتى و هر ساعتى به بليّتى و شدّت عظيمه گرفتار باشد و اصلا از عذاب و نكال خلاص نشود و شبهه‏اى نيست كه اين حال مخصوص است به كفّار و دشمنان اهل بيت احمد مختار (عليهم صلوات اللّه الملك الجبّار). (انّا باللّه عائذون) به درستى كه ما به خداى تعالى پناه گيرندگانيم از اين عذاب و عقاب و «الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا» و به درستى كه ما از آن خداونديم و به بند بندگى او در بنديم و به تحقيق كه ما به سوى حكم او كه تعذيب و انابت است باز گردندگانيم. (عباد اللّه اين) اى بندگان خدا كجااند.

(الّذين عمّروا) آن كسانى كه عمر داده شده بودند.

(فنعموا) پس زيستند به ناز و نعمت. (و علّموا) و آموزانيده شدند.

(ففهموا) پس فهم كردند به فطنه سليمه. (و انظروا) و مهلت داده شدند.

(فلهوا) پس غفلت ورزيدند و اعراض نمودند از طاعات. (و سلّموا) و سالم گردانيده شدند از آفات.

(فنسوا) پس فراموشى اختيار كردند بر تذكيرات و تنبيهات. (امهلوا طويلا) مهلت داده شده‏اند در زمان دراز. (و منحوا جميلا) و عطا داده شده‏اند در زمان دراز با برگ و ساز. (و حذّروا اليما) و ترسانيده شده‏اند به عذاب دردناك. (و وعدوا جسيما) و وعده داده شده‏اند به نعمت‏هاى بزرگ و ايشان به شغل دنيا بازماندند از آن نعمت‏ها. (احذروا) حذر كنيد و احتراز نماييد اى بندگان خدا.

(الذّنوب المورطة) از گناهانى كه اندازنده‏اند صاحب خود را در هلاكت. (و العيوب المسخطة) و از عيب‏هاى خشم آورنده حضرت عزّت. (يا اولى الابصار و الاسماع) اى صاحبان ديده بينا و گوش‏هاى شنوا.

(و العافية و المتاع) و اى خداوند عافيت و متاع دنيا. (هل من مناص) آيا هيچ گريزى هست از امر خداى تعالى (او خلاص) يا هيچ خلاصى هست از عقوبت عقبى (او معاذ او ملاذ) يا هيچ پناهى يا گريزگاهى هست (او فرار او محار) يا هيچ فرارگاهى يا جاى بازگشتى (ام لا) يا نيست هيچ مفرّى و مناصى و مقرّى و اين ظاهر است كه نيست. (فانّى تؤفكون) پس چگونه بازگردانيده مى‏شويد از فرمان خدا. (ام اين تصرفون) يا كجا صرف كرده مى‏شويد. (ام بماذا تغترّون) يا به چه چيز فريفته مى‏گرديد. پس به حكم. (ففرّوا الى اللّه) در پناه حق گريزيد و از امور باطله احتراز نماييد.

(و انّما حظّ احدكم من الارض) و جز اين نيست كه بهره يكى از شما از ارض.

(ذات الطّول و العرض) كه خداوند درازى و پهنايى است.

(قيد قدّه) مقدار قامت او است. (منعفرا على خدّه) در حالتى كه خاك آلوده باشد بر رخسار خود در قبر.

(الآن عباد اللّه) اين هنگام اى بندگان خدا كه زمان حيات است، فرصت غنيمت شمريد و خود را به امر حق تعالى مشغول سازيد و از نهى او دست باز داريد (و الخناق مهمل) و حال آنكه چيزى كه به آن اخذ كرده مى‏شود اعناق نفوس يعنى موت، واگذاشته شده است و دست از گلوى آن بازداشته شده. (و الرّوح مرسل) و روح فرستاده شده است. يعنى فرو گذاشته شده است.

(في فينة الارشاد) در ساعت رشدها، يعنى در ساعت كسب كردن چيزهائى كه سبب رستگارى و راه راست يافتن است. و به روايتى «ارتياد» است به معنى طلب.

يعنى در ساعت طلب كردن حق.

(و راحة الاجساد) و در راحت بدن‏ها. (و مهل البقيّة) و در مهلت دادن بقيّه عمرها. (و انف المشيّة) و در اول زمان اراده و اختيار.

(و انظار التّوبة) و در مهلت دادن توبه به عاصى تبه روزگار. (و انفساح الحوبة) و در گشادگى حاجت. يعنى در زمان فراخ كه گنجايش آن دارد. كه ما يحتاج خود را حاصل كنند كه آن زاد آخرت است. (قبل الضّنك) پيش از زمان كوتاه.

(و المضيق) و جاى تنگ كه گنجايش نداشته باشد كه در او اعمال آخرت كند.

(و الرّوع و الزّهوق) و قبل از ترس و رفتن جان از بدن. (و قبل قدوم الغائب المنتظر) و پيش از آمدن غايب انتظار كرده شده يعنى موت (و اخذة العزيز المقتدر) و پيش از گرفتن خداى غالب و توانا او را در سلسله عقوبت (و في الخبر) و در خبر وارد شده.

(انّه (عليه السلام) لمّا خطب بهذه الخطبة) آنكه آن حضرت چون خواند اين خطبه را بر مردمان و جواهر موعظه بر سر مستمعان افشاند.

(اقشعرّت لها الجلود) به لرزه در آمدند از جهت آن پوست‏ها و از جهت ترس، راست ايستادند موى‏ها. (و بكت العيون) و به گريه در آمدند چشم‏ها.

(و رجفت القلوب) و متحرّك و مضطرب شدند دل‏ها.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه هشتاد و هفتم

و از كلام آن حضرت است- عليه الصلوة و السّلام- كه ايراد نموده: (في ذكر عمرو بن العاص الابتر) در ياد كردن اقوال قبيحه و افعال ناپسنديده عمرو بن عاص بى‏اخلاص. (عجبا لابن النّابغة) عجب دارم، عجب داشتنى مر پسر نابغه باغيه را كه عمرو عاص است.

وجه تسميه مادر او به نابغه آن است كه «نبغ» به معنى ظهور است و آن نابكار مشهور بوده به فجور نزد جمهور و از ناپاكى اصل بوده كه آن بى‏سعادت دشمنى و محاربه امير المؤمنين اختيار نموده و از او انواع افعال شنيعه و اقوال سيّئه به فعل آمده و از جمله اقوال قبيحه او آن است كه اسناد مزاح و لعب كرده به امير المؤمنين.

چنانچه آن حضرت از اين خبر مى‏دهد كه عجب دارم از پسر نابغه كه: (يزعم لاهل الشّام) كه مى‏گويد به مردمان شام.

(انّ فىّ دعابة) به درستى كه در من است مزاحى. (و انّي امرء تلعابة) و من مردى ام بسيار بازى كننده و لعب پيشه. (اعافس) مزاح مى‏كنم.

(و أمارس) و مى‏كوشم در بازى. (لقد قال باطلا) به تحقيق كه آن كج انديشه گفته است باطل و سخن ناراست را. (و نطق اثما) و آن نامه سياه، گويا شده است در حالتى كه كننده گناه است. چه مزاح كه به حدّ افراط رسد منجر شود به لعب و هزل از رذايل است و دامن عصمت من از آن مبرّا و معرّا است. امّا مزاحى كه به حدّ اعتدال باشد و از آن تجاوز ننمايد و به سرحدّ اثم نرسد از توابع تواضع و حسن خلقت و منافات با عصمت من ندارد.

همچنانكه حضرت رسالت پناه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده كه: (انّي لامزح و لا اقول الّا حقّا) يعنى به درستى و تحقيق كه من مزاح مى‏كنم و نمى‏گويم الّا كلمه حق را، بعد از آن در صدر مذمّت او در آمده، مى‏فرمايد كه: (اما و شرّ القول الكذب) و آگاه باش كه بدترين گفتار، دروغ است و لوح ضمير از كلمه دروغ تيره و بى‏فروغ. (انّه ليقول) به درستى كه پسر نابغه فاجره قايل مى‏شود.

(فيكذب) پس دروغ مى‏گويد.

(و يعد) و وعده مى‏دهد.

(فيخلف) پس خلاف وعده مى‏كند. (و يسئل) و سؤال كرده مى‏شود. يعنى از او سؤال مى‏كنند. (فيبخل) پس بخل مى‏نمايد در جواب.

(و يسئل) و خود سؤال مى‏كند. (فيلحف) پس به الحاح در مى‏آيد و از حدّ مى‏گذراند.

(و يخون العهد) و خيانت مى‏كند عهدى را كه كرده و وفا نمى‏كند به آن. (و يقطع الالّ) و قطع مى‏كند پيوند خويشى را و اصلا رعايت صله رحم نمى‏كند. (اذا كان عند الحرب) پس هر گاه كه واقع شد اين نابغه نزد حرب.

(فاىّ زاجر و امر هو) پس كدام نهى كننده است و امر نماينده است او در اصول و فروع حرب، يعنى او در رسوم حرب علم به كدام فعل منهى دارد تا نهى كند مردمان را از آن، و كدام فعل مستحسن را مى‏داند تا امر نمايد ايشان را به آن.

(ما لم تأخذ السّيوف مآخذها) مادام كه شروع نكرده‏اند شمشيرها در محلّ شروع خود. مراد آن است كه پيش از آنكه شروع در حرب كنند اصلا تدبيرات و رسوم حرب را نمى‏دانند. تا از منهى آن نهى كند و به مستحسن آن امر نمايد و به واسطه آن ظفر يابد نزد حرب. (فاذا كان ذلك) پس چونكه يافته شد وقت كار فرمودن شمشير.

(كان اكبر مكيدته) هست بزرگترين كيد، آن نادلير.

(ان يمنح القوم سيّته) آنكه بدهد به مردمان دبر خود را تا به واسطه اين فعل شنيع خلاص شود از مرگ.

و اين اشارت است به آن چيزى كه صادر شد از او در حرب صفين وقتى كه آن حضرت بر او حمله كرد تا او را به قتل آورد، خود را از اسب بينداخت و پس و پيش خود را برهنه ساخت در برابر آن حضرت چشم پوشيده بازگرديده عمرو بى حيا به اين حيله از مرگ رهيد و بسر بن ابى ارطاة لعنة اللّه عليه نيز اين شيوه را به كار برد و چند ناكس ديگر از اهل شام اين عمل كردند. بعد از آن كلمه «يمنح القوم سيّته» مثل شد از براى كسى كه دفع كند از نفس خود امر مكروه را به ارتكاب ذلّت و فضيحت.

و ابو فراس شاعر در اين باب گفته كه:

و لا خير في دفع الاذى بمذلّة *** كما ردّها يوما بسوئته عمرو

يعنى هيچ خيرى نيست در دفع كردن ضرر به واسطه مذلّت و خوارى، همچنانكه‏ دفع كرد عمرو عاص اذيّت و ضرر را از نفس خود در روزى كه آن روز صفّين باشد به كشف عورت خود. بعد از آن تبريه مى‏نمايد لعب و بازى را از نفس خود و مى‏فرمايد كه: (اما و اللّه) آگاه باش به خدا سوگند.

(انّى ليمنعني من اللّعب) كه هر آينه باز مى‏دارد مرا از لعب و بازى.

(ذكر الموت) ياد مرگ و چاره ناسازگارى او. (و انّه ليمنعه) و هر آينه باز مى‏دارد اين نابغه را.

(من قول الحقّ) از قول حق و صواب.

(نسيان الآخرة) فراموشى امر آخرت و عقاب. (انّه لم يبايع معاوية) به درستى كه اين نابغه مبايعه نكرد با معاويه.

(حتّى شرط له) تا آنكه شرط كرد معاويه از براى او.

(ان يؤتيه اتية) كه برساند به او عطيّه يسيره. (و يرضخ له) و ببخشد مر او را.

(على ترك الدّين) بر ترك دين و برگشتن از آن.

(رصيخة) رشوه حقيره كه آن حكومت ده روزه ملك مصر بود و آن بى‏سعادت ملك فانى دنيا را بر ملك باقى عقبى اختيار كرد و ترك دين نموده خود را در آتش سوزان گرفتار كرد: ذلك هو الخسران المبين.

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه هشتاد و هشتم

در اين خطبه اشارت مى‏فرمايد به سرمديّت او- سبحانه- و تنزيه مى‏نمايد او را از ادراك اوهام بشريّت و از صفات جسميّه و مى‏گويد كه: (و اشهد ان لا اله الّا اللّه) و گواهى مى‏دهم و به يقين مى‏دانم كه نيست هيچ معبودى به سزا، به جز خدا.

(وحده لا شريك له) كه يگانه است و هيچ انبازى نيست مر او را. (الاوّل لا شى‏ء قبله) اوّلى است كه نيست هيچ چيز پيش از او در بدايت. (و الاخر لا غاية له) و آخرى است كه نيست مر او را غايت و نهايت.

(لا تقع الاوهام له على صفة) نمى‏افتند وهم‏ها از براى او بر صفتى و توانا نيستند در صفت او به معرفتى. (و لا تعقد القلوب منه على كيفيّة) و بسته نمى‏شوند دلها از او بر كيفيّتى. چه اوهام عاجزند از ادراك كسى كه منزّه است از حسّ و خيال، و قلوب قاصرند از علم به ذات او در همه حال. و مخفى نماند كه آن حضرت نفى فرموده از واجب- تعالى- صفتى و كيفيّتى كه زايد بر ذات عالى او باشد زيرا كه اين قادح است در وحدت او- سبحانه- چنانكه معلوم شد در خطبه سابقه. (و لا تناله التّجزية و التّبعيض) و نمى‏رسد به او جزء جزء ساختن و متبعّض گردانيدن. زيرا كه او واحد حقيقى است متصّف به وجوب وجود. تجزّى و تبعّض از صفات امكان است. (و لا تحيط به الابصار و القلوب) و احاطه نمى‏كند و وا نمى‏رسد به او بصرها و دلها. چه ابصار چيزى را احاطه مى‏توانند كرد كه جسميّت و لونيّت در او باشد و دل‏ها چيزى را محيط مى‏توانند شد كه او را تركّب باشد و چيزى كه ذى تركّب نباشد حدّى و نهايتى نخواهد داشت، پس ادراك نتواند نمود قلوب كنه حقيقت او را. و پوشيده نيست بر خاطر با هر اولو الالباب كه حضرت ولايت مآب (صلوات اللّه عليه) جمع فرموده جميع احكام توحيد را در اين لفظ اندك و اين، نهايت بلاغت است و ما يعقلها الّا العالمون.

و منها خطبه هشتاد و نهم

بعضى ديگر از اين خطبه در موعظه و نصيحت مردمان است و آن اين است كه:

(فاتّعظوا عباد اللّه) پس پند بپذيريد اى بندگان خدا.

(بالعبر النّوافع) به عبرت‏هاى فايده رسان. (و اعتبروا بآلاى السّواطع) و عبرت گيريد به آيت‏هاى باهره قرآن يا معجزات ظاهره پيغمبران يا نظر كنيد در آثار گذشتگان و بترسيد از آنچه رسيد به ايشان. (و ازدجروا بالنّذر البوالغ) و منزجر بشويد به بيم كردن‏هاى رسيده به پايان. (و انتفعوا بالذّكر و المواعظ) و فايده گيريد به ياد دادن مذكّران و موعظه‏هاى پند دهندگان. (فكأن قد علقتكم) پس گوييا آويخته است به شما.

(مخالب المنيّة) چنگالهاى مرگ خون آشام. (و انقطعت عنكم) و بريده شد از شما.

(علايق الامنيّة) آويزش‏هاى آرزوها به ناكام. (و دهمتكم) و رسيده به شما به يكبار.

(مفظعات الامور) كارهاى شنيع دشوار. (و السّياقة) و راندن به تهديد.

(الى الورد المورود) به سوى در آمدن جايى كه در آيند در او. (و كلّ نفس معها) و هر تنى با او است.

(سائق و شهيد) راننده و گواهى دهنده. (سائق يسوقها الى محشرها) راننده كه مى‏راند او را به محشر. (و شاهد يشهد عليها بعملها) و گواهى دهنده كه گواهى مى‏دهد بر او به كردار ناپسنديده‏اش.

و منها خطبه نودم

بعضى ديگر از خطبه مذكوره (في صفة الجنّة) در وصف بهشت است و نعم آن. (درجات مفاضلات) درجه‏هاى بهشت، بعضى افزون است بر بعضى ديگر بر حسب افعال. (و منازل متفاوقات) و منزل‏هايى است مختلف بر قدر اعمال. (لا ينقطع نعيمها) بريده نمى‏شود نعيم بهشت. (و لا يظعن مقيمها) و كوچ نمى‏كند كسى كه اقامت كننده است در او، چه آنجا اقامت ابدى است. (و لا يهرم خالدها) و پير نمى‏شود جاويد مانده او، بلكه دائم در او، ايّام جوانى است (و لا ييأس ساكنها) و نوميد نمى‏شود ساكن او. زيرا كه در او هميشه راحت و كامرانى است.

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه نود و يكم

اين خطبه در بيان صفات كمال الهى است و ترغيب مردمان در طاعات و عبادات حضرت بارى: (قد علم السّرائر) به درستى كه خدا دانا است به نهايت‏ها. (و خبر الضّمائر) و آگاه است از ضميرها و انديشه‏ها. (له الاحاطة بكلّ شى‏ء) مر او را است وارسيدن به همه چيزى از كليّات و جزئيات.

(و الغلبة لكلّ شى‏ء) و او راست غلبگى و تسلّط هر چيزى را از كائنات. (و القوّة على كلّ شى‏ء) و قدرت و توانايى بر هر چيزى از مكوّنات، و چون واجب الوجود بر سرير و ضماير شما آگاه است و علم او رسيده به همه احوال شما. (فليعمل العامل منكم) پس بايد كه عمل كند عمل كننده از شما.

(في ايّام مهله) در روزهاى مهلت خود كه ايّام دنيا است. (قبل ارهاق اجله) پيش از سرعت لحوق اجل او. (و في فراغه) و در زمان فراغت و حضور او.

(قبل اوان شغله) پيش از زمان مشغولى به اهوال قبور و نشور. (و في متنفّسه) و در زمان امكان نفس زدن او.

(قبل ان يؤخذ بكظمه) پيش از آنكه گرفته شود راه نفس او. (و ليمهّد لنفسه) و بايد كه بگستراند بساط طاعت را از براى نفس خود.

(و قدمه) و از براى استوارى قدم خود بر صراط. (و ليتزوّد) و بايد كه توشه برگيرد.

(من دار ظعنه) از سراى رحلت خود.

(لدار اقامته) از براى سراى اقامت خود. (فاللّه اللّه عباد اللّه) پس بترسيد از معبود به سزاى بندگان خدا.

(فيما استحفظكم من كتابه) در آنچه خواسته است ياد گرفتن شما از كتاب او- يعنى كتاب الهى را- و عمل كنيد به اوامر و نواهى آن. (و استودعكم من حقوقه) و در آنچه امانت نهاده در پيش شما از حقوق خود.

يعنى رعايت آن نماييد كما هى. (فانّ اللّه سبحانه) پس به درستى كه خداى تعالى.

(لم يخلقكم عبثا) نيافريده است شما را به عبث و خالى از حكمت و غرض. (و لم يترككم سدى) و فرو نگذاشته شما را مهمل و معطّل كه به دنيا معطّل و به عقبى مبعوث نگرديد. (و لم يدعكم) و نگذاشته شما را.

(في جهالة و لا عمى) در نادانى و كورى بى‏تعلّم امور ضرورى از علوم معنوى و صورى (قد سمّى آثاركم) به تحقيق كه نام كرده آثار و افعال شما را به خير و شر. (و علم اعمالكم) و دانسته كردارهاى شما را. (و كتب آجالكم) و نوشته اجل‏هاى شما را. (و انزل عليكم الكتاب) و فرو فرستاده بر شما كتاب را.

(تبيانا) از جهت بيان كردن و نيك روشن نمودن هر چيزى را. (و عمّر فيكم نبيّه) و زندگانى داد در ميان شما پيغمبر خود را.

(ازمانا) در زمانى چند. (حتّى اكمل له) تا آنكه كامل ساخت از براى او.

(و لكم) و از براى شما.

(دينه) دين مبين خود را.

(فيما انزل من كتابه) در آنچه فرو فرستاده از كتاب خود كه آن قرآن است.

(الّذي رضي لنفسه) چيزى را كه پسنديد براى ذات خود. (و انهى اليكم) و رسانيد به سوى شما.

(على لسانه) بر زبان پيغمبر خود.

(محابّه من الاعمال) دوست داشته خود را از كرده‏ها.

(و مكارهه) و مكروه‏هاى خود را از كارها. (و نواهيه) و نهى‏هاى خود را از سيّئات آن.

(و اوامره) و فرموده‏هاى خود را از حسنات آن. (فالقى اليكم المعذرة) پس پيشى آورده به سوى شما و اعلام كرده پاداش اعمال را (و اتّخذ عليكم الحجّة) و فراگرفته بر شما حجّت را. (و قدّم اليكم بالوعيد) و پيش داشت به سوى شما ترس و بيم را. (و انذركم) و ترسانيده شما را.

(بين يدى عذاب شديد) پيش از عذاب سخت. (فاستدركوا بقيّة ايّامكم) پس دريابيد بقيّه روزگار خود را. (و اصبروا لها انفسكم) و بازداريد در بقيّه ايّام خود نفس‏هاى خود را از ناشايست. (فانّها قليل) به درستى كه از بقيّه ايّام، اندك است.

(في كثير الايّام الّتي تكون منكم) در ميان روزگار بسيارى كه مى‏باشد از شما.

(فيها الغفلة) در آن غفلت و بى‏خودى. (و التشاغل عن الموعظة) و دست باز داشتن از موعظه و پند. (و لا ترخّصوا لانفسكم) و رخصت ندهيد نفس‏هاى سركش خود را به مشتهيات و آرزوها. (فتذهب بكم الرّخص) پس مى‏برد شما را آن رخصت‏ها.

(مذاهب الظّلمة) در راه‏هاى ستمكاران.

مراد به رخصت، مساهله نمودن است در تناول اطعمه با شبهه.

آورده‏اند كه ابليس پر تلبيس روزى بر يحيى پيغمبر على نبينا و (عليه السلام) ظاهر شد ديد كه بر ابليس قلّابى چند است، فرمود: اى ابليس اين‏ها چيست گفت اينها شهوات است كه مى‏اندازم بر دل‏هاى بنى‏آدم. فرمود: كه براى من از اين‏ها چيزى دارى گفت: بلى، اكثر اوقات شكم تو سير مى‏بينم، مى‏خواهم كه آن زمان تو را از ايمان باز دارم و از ذكر منع نمايم. فرمود: كه چيزى ديگر دارى گفت: نه، يحيى گفت: به خدا سوگند كه پر نكنم شكمم را از طعام.

ابليس گفت: كه به خدا سوگند كه ديگر هيچ مسلمانى را نصيحت نكنم. (و لا تداهنوا) و نرمى منمائيد و مساهله نكنيد با فاسقان يا با نفس. (فيهجم بكم الاذهان) پس مى‏آورد شما را آن نرمى‏ها و مساهله‏ها.

(على المعصية) بر معصيت نمودن. مراد آن است كه مداهنه نكنيد با اهل خلاف تا سبب هجوم بر معصيت نشود. (عباد اللّه) اى بندگان خدا

(انّ انصح النّاس لنفسه) به درستى كه نصيحت كننده‏ترين مردمان نفس امّاره خود را (اطوعهم لربّه) فرمان برنده‏ترين ايشان است مر پروردگار خود را، زيرا كه اطاعت امر حق خلاف نفس امّاره است. (و انّ اغشّهم لنفسه) و به تحقيق كه خيانت كننده‏ترين ايشان مر نفس خود را.

(اعصاهم لربّه) عاصى‏ترين ايشان است مر خداى خود را. (و المغبون من غبن نفسه) و زيان كار كسى است كه زيان سازد نفس خود را در فعلى كه موجب عقوبت آخرت گردد. (و المغبوط من سلم له دينه) و سودمند آن كسى است كه به سلامت باشد مر او را دين او، تا درآيد به آن سبب به خلد برين. (و السّعيد من وعظ بغيره) و نيك بخت كسى است كه پند گيرد به حال خود و حذر كند از شرور او. (و الشّقى من انخدع لهواه و غروره) و بدبخت آن كسى است كه فريب خورد به هوا و غرور خود. (و اعلموا) و بدانيد اى بندگان خدا.

(انّ يسير الرّياء شرك) آنكه اندكى از ريا شرك است به خدا. و آن شرك خفى است چه آن كه فعل مرائى از براى رضا و خشنودى خلق است و فعل مخلص از براى رضاى خدا و خشنودى حق. (و مجالسة اهل الهوى) و همنشينى اهل هوا و آرزو.

(منسأة للايمان) محلّ فراموشى ايمان است. (و محضرة للشّيطان) و جاى حاضر شدن شيطان است. (جانبوا الكذب) دور شويد از دروغ.

(فانّه مجانب للايمان) پس به تحقيق كه دروغ بر يك جانب است مر ايمان را.

يعنى ميان كذب و ايمان مباينه است. چه ايمان از اعظم فضايل است و كذب از اكبر رذايل. و مؤيّد اين است آنچه در حديث نبوى وارد شده كه «الكذّاب لا امّتى».

آورده‏اند كه مردى جديد الاسلام نزد امير المؤمنين (عليه السلام) آمد و گفت يا امير المؤمنين در اسلام مناهى بسيار است و مرا اجتناب از جميع آنها متعذّر است.

يك خصلت از خصايل ذميمه اختيار فرما تا از آن دور شوم.

امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: كه از كذب اجتناب نما. آن مرد از خدمت امير المؤمنين (عليه السلام) جدا شد، گذر او بر در خانه خمّارى افتاد، طبيعت او مايل به شرب خمر گشت. خواست كه مرتكب آن شود با خود گفت: اگر امير المؤمنين از من پرسد كه خمر خورده‏اى اگر اقرار كنم حدّ زند و اگر انكار كنم دروغ گفته باشم و عهد كرده‏ام كه دروغ نگويم. پس از سر آن در گذشت و به در خانه فاحشه‏اى رسيد. قوّت شهوت‏رانى او در كار آمد و به همان علّت اوّل از آن ممتنع شد و به سر هر گناه كه مى‏رسيد از بيم آنكه مبادا به سبب ارتكاب آن دروغ بايد گفت عنان عزيمت از آن باز مى‏كشيد، پس به خدمت امير المؤمنين (عليه السلام) آمد و گفت يا امير المؤمنين در مجموع مناهى بر من بسته گردانيدى و مرا معلوم شد كه سرّ همه بدى‏ها دروغ گفتن است: ‏

بيت‏

در پى كذّاب دون همّت مرو *** رمز الكذّاب لا امّت شنو

گم شود روزى ز گفتار دروغ‏ *** در سخن كذّاب را نبود فروغ‏

در خبر است كه عبد اللّه جواد از حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پرسيد كه: مؤمن زنا كند فرمود: باشد كه كند.

گفت: يا رسول اللّه مؤمن دزدى كند فرمود باشد كه كند. گفت: يا رسول اللّه مؤمن دروغ گويد گفت: نبينى كه خداى تعالى مى‏فرمايد كه: «إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ» ‏

بيت‏

هر كه را عادت بود قول دروغ *** آتش دوزخ از او گيرد فروغ‏

(الصّادق على شفا منجاة و كرامة) راست گوى بر كناره نجات است و رستگارى و بزرگوارى (و الكاذب على شرف مهواة و مهانة) و دروغ‏گوى بر گوشه هوس و خوارى است. (و لا تحاسدوا) و بر يكديگر حسد مبريد. (فانّ الحسد يأكل الإيمان) پس به درستى كه حسد مى‏خورد ايمان مردم را. (كما تأكل النّار الحطب) همچنانكه آتش هيزم را.

بيت‏

هر كه را پيشه بود حقد و حسد *** هرگز از آتش دوزخ نرهد

كينه از سينه خود بيرون كن‏ *** زين عمل قدر و شرف افزون كن‏

بيخ حقد و حسد از دل بر كن *** بر فلك ساز چو عيسى مسكن‏

(و لا تباغضوا) و دشمنى مكنيد با يكديگر.

(فانّها الحالقة) پس به درستى كه عداوت سترنده و برنده حسنات است. (و اعلموا) و بدانيد اى مردمان (انّ الامل يسهّى العقل) آنكه اميدوارى و آرزوى متاع دنيوى به سهو مى‏اندازد خرد را. (و ينسّى الذّكر) و فراموش مى‏گرداند ذكر خدا را. (فاكذبوا الامل) پس به دروغ داريد آرزو را به ذكر موت و احوال قبور و نشور.

(فانّه غرور) پس به تحقيق كه امل غرور است و فريب. (و صاحبه مغرور) و صاحب امل مغرور، يعنى فريب خورده و از خدا غافل است.

فرد

همه مشغول عالم كولى است *** ترك كولى به خدا مشغولى است‏