و من كلام له (عليه السلام) خطبه هشتاد و دوّم
اين از جمله كلام آن
خلاصه انام است كه به آن ترغيب فرموده مردمان را به ورع و زهادت و شكر نعم حضرت
عزّت:
(ايّها النّاس) اى جماعت مردمان.
(الزّهادة قصر الامل) زاهد بودن و ترك دنيا كردن كوتاهى اميد است از لذّتها. (و
الشّكر عند النّعم) و شكر كردن است بر نعمتها. (و الورع عن المحارم) و پرهيزكارى
است از حرامها. (فان عزب ذلك عنكم) پس اگر دور شود اين امور از شما. يعنى متعسّر
باشد شما را استجماع آنها.
(فلا يغلب الحرام صبركم) پس بايد كه غالب نشود حرام بر صبر شما. پس شكيبايى ورزيد
بر اجتناب نمودن در محارم تا نيفتيد در معاصى و مآثم. (و لا تنسوا عند النّعم) و
فراموش نكنيد نزد نعمتها، (شكركم) شكرگذارى خود را. مراد آن است كه اگر دشوار باشد
شما را قصر امل، پس شما از اين دو امر خير دور نشويد و به هيچ وجه از آن در نگذريد،
بلكه هميشه اين دو صفت را شعار خود سازيد. (فقد اعذر اللّه اليكم) پس به تحقيق كه
آشكارا كرد حق تعالى عذرى درست را به سوى شما (بحجج مسفرة ظاهرة) به حجّتهاى روشن
نمايان كه پيغمبرانند و معجزات. (و كتب بارزة العذر واضحة) و كتابهايى كه عذر آن
ظاهر است و هويدا در ميان برّيات.
و من كلام له (عليه السلام) خطبه هشتاد و سوم
اين از جمله كلام آن
حضرت است كه ايراد نموده.
(في صفة الدّنيا) در صفت اين جهان و بىاعتبارى آن: (ما اصف من دار) چه وصف كنم
سرائى را.
(اوّلها عناء) كه اوّل آن- كه زمان مكث است- عنا و رنج است.
(و آخرها فناء) و آخر آن فنا و فوت است. (فى حلالها حساب) در حلال دنيا حساب است.
يعنى كسى كه متمتّع شود از آنچه حلال است از امتعه دنيويّه، در آخرت آنرا حساب
مىبايد داد. (و في حرامها عقاب) و در حرام دنيا عقاب است. يعنى كسى كه مرتكب حرام
شود در دنيا. مآل او در يوم «يقوم الحساب» عقاب است و مرجع او عذاب. (من استغنى
فيها فتن) هر كه توانگر شد در او در فتنه افتاد و مبتلا شد به انواع بلايا و كدورات
كه از ممرّ تعلّقات دنيا سانح مىگردد. (و من افتقرّ فيها حزن) و هر كه درويش شد در
او اندوهناك شد و غمناك. (و من ساعاها فاتته) و هر كه بشتافت به دنيا و سعى نمود در
تحصيل آن، فوت شد سرمايه آن از او به فوت و موت. (و من قعد عنها واتته) و هر كه
متقاعد شد از آن و طلب حصول آن نكرد، مساعدت نمود و مطاوعت كرد او را. و اين اشارت
است به حديث كه: «يا دنيا اخدمي من خدمني و اتّبعي من تبعك» (و من ابصر بها بصّرته)
و هر كه گردانيد دنيا را سبب هدايت و محلّ ابصار خود و نگريست با ديده اعتبار خود،
ننمود به او راه راست. (و من ابصر اليها اعمته) و هر كه نظر كرد به سوى زر و زيور
آن، كور ساخت آرايش دنيا چشم بصيرت او را. (قال السّيد رضى اللّه عنه) سيّد رضى
الدّين رضى اللّه عنه مىگويد كه: (اذا اتامّل المتأمّل) و هر كه نيك نظر كند به
ديده بصيرت.
(قوله (عليه السلام)) در قول آن حضرت (عليه
الصّلوة و السّلام) كه: («و من ابصر بها بصّرته وجد») يابد.
(تحته) در باطن آن كلام.
(من المعنى العجيب و الغرض البعيد) از معنى عجيب و مقصود غريب. (ما لا تبلغ غايته)
آن چيزى كه رسيده نمىشود به غايت آن.
(و لا يدرك غوره) و دريافته نمىشود نهايت آن.
(لا سيّما اذا قرن اليه قوله) خصوصا هر گاه قرين شود به آن كلام اين قول آقا كه: (و
من ابصر اليها اعنته فانّه) پس به درستى كه متأمّل.
(يجد الفرق) مىيابد فرق را.
(بين ابصر بها و ابصر اليها) ميان لفظ «ابصر بها» و «ابصر اليها» (واضحا نيّرا)
فرقى روشن و هويدا.
(و عجيبا باهرا) و عجيب و غريب نمايان و پيدا.
و من خطبة له (عليه السلام) و هى من الخطب العجيبة خطبه هشتاد و چهارم
و اين خطبه از خطبههاى
عجيبه غريبه آن حضرت است.
(و تسمّى الغرّاء) و نام نهاده شده است اين خطبه به خطبه «غرّاء» و چون او- سبحانه-
منزّه است از علوّ مكانى و اطلاق علو به او اعتبارى است كه او موجد هر شىء است و
اين اعتبارى است كه لاحق او مىشود قياس به هر موجودى كه از قوّت و قدرت او صادر
مىشود، از اين جهت نسبت داد علوّ او- سبحانه- را به حول او و فرمود كه: (الحمد
للّه الّذي علا بحوله) يعنى سپاس و ستايش مر معبودى را است كه بلند است به قوّت و
قدرت خود و چون قرب او- سبحانه- امر معقولى است از جانب خلقان به حيثى كه مشاهده
مىكنند آنرا در صورت طول و فضل او. از اين جهت مىفرمايد كه: (و دنا بطوله) و
نزديك است به فضل و افاضه خود. (مانح كلّ غنيمة و فضل) عطا كننده هر نعمت جسميّه و
نعمت متكثّره. (و كاشف كلّ عظيمة و ازل) و برنده و زايل سازنده هر بليّه عظيمه و
شدّت ذميمه است. (احمده) حمد
مىكنم و ستايش بجاى مىآورم او را.
(على عواطف كرمه) بر مهربانىهاى عطاى او. يعنى بر آثار خير او كه مىرسد به بندگان
مرّة بعد اخرى. (و سوابغ نعمه) و فرا رسيدههاى نعمتهاى او به همه خلقان. (و اؤمن
به اوّلا باديا) نصب هر دو بر حاليّه از ضمير فاعل و «باديا» مهموز مىباشد به معنى
«ابتدا كننده». يعنى ايمان مىآورم به او- سبحانه- در حالتى كه اوّل بار ابتدا
كنندهام به ايمان. يعنى اوّل آن چيزى كه ابتدا مىكنم به آن ايمان آوردن است به
خدا.
و مىتواند باشد كه هر
دو حال باشند از ضمير مجرور و «باديا» ناقص باشد به معنى «ظاهر» يعنى ايمان مىآورم
به خدا در حالتى كه او- سبحانه- اوّليت و مبتداييّت دارد به خلقان خود و ظهور دارد
نزد عقل ايشان در جميع آثار خود كه آن ظهور، مبدأ ايمان آوردن و تصديق نمودن است به
او. (و استهديه) و طلب هدايت مىكنم و راه راست مىجويم از او.
(قريبا هاديا) در آن حال كه نزديك است به بندگان به علم خود و راه نماينده است.
ايشان را. يعنى مبدأ هدايت است نزد طلب كردن از او.
(و استعينه) و طلب معونت مىكنم و يارى مىجويم از او.
(قاهرا قادرا) در حالتى كه او غالب و توانا يعنى مبدأ استعانت است. (و اتوكّل عليه)
و توكّل مىكنم به او يعنى تفويض امور مىنمايم به او.
(كافيا ناصرا) در حينى كه كفايت كننده مهمّات است و يارى دهنده در حين توكّل كردن
بر او. (و اشهد) و گواهم و گواهى مىدهم.
(انّ محمّدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) آنكه
محمد بن عبد اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم).
(عبده و رسوله) بنده برگزيده اوست و فرستاده او به جميع خلقان. (ارسله) فرستاده است
او را بر ايشان.
(لانفاذ امره) براى روان كردن فرمان خود. (و انهاء عذره) و اعلام نمودن نصيحت خود
از حجّت و برهان. (و تقديم نذره) و پيش فرستادن ترسانيدن خود تا خلايق پيش از لقاى
آخرت روى آورند به پرستيدن او. (و اوصيكم) و وصيّت مىكنم شما را اى بندگان خدا.
(بتقوى اللّه) به ترس كارى خدا.
(الّذى ضرب لكم الامثال) آن خدايى كه بيان كرد از براى شما مثلها و داستانها از
براى متنبّه شدن شما از خواب غفلت و راه يافتن شما در وادى حيرت و ضلالت. (و وقّت
لكم الآجال) و تعيين فرموده از براى شما وقت اجلها را، و نوشت به قلم قضا عمر شما
را تا اجل مسمّى. (و البسكم الرّياش) و پوشانيد شما را لباسهاى فاخر. (و ارفع لكم
المعاش) و فراخ گردانيد از براى شما زندگانى دنيا را به طعام طاهر. (و احاط بكم
الإحصاء) و احاطه كرد به عمل شما شمردن را. يعنى وارسيد علم او به جميع اعمال، و
همه آنرا به علم شامل خود احصا نمود. (و ارصد لكم الجزاء) و آماده ساخت از براى شما
جزاى عمل شما را. (و آثركم) و برگزيد شما را.
(بالنّعم السّوابغ) به نعمتهاى تمام فرا رسيده. (و الرّفد الرّوافع) و عطاياى به
همه وارسنده. (و انذركم) و بيم كرد شما را.
(بالحجج البوالغ) به حجّتهاى رسنده به سر حدّ كمال. (فاحصاكم عددا) پس شمرد شما را
از روى شمار. مراد كمال علم او است و احاطه او به جميع مردمان. يعنى هيچ كس از شما
از دايره علم او خارج نيست. (و وظّف لكم مددا) و اندازه كرد از براى شما مدّتهاى
اعمار. (في قرار خبرة) در جاى ساكن شدن از براى آزمايش.
(و دار عبرة) و سراى عبرت گرفتن، يعنى دار دنيا كه محلّ اختبار است و اعتبار. (انتم
مختبرون فيها) شما آزموده شدههائيد در سراى فانى. (و محاسبون عليها) و حساب كرده
شدههاييد بر خير و شرّ دنيا در دار باقى. (فانّ الدّنيا رنق مشربها) پس به درستى
كه دنيا تيره است محل آب خوردن آن.
چه، آن مكدّر است به
شوايب مصائب و هموم و آلوده است به سموم متاعب و غموم. (ردغ مشرعها) خاك و گل آلود
است جاى آب خوردن آن به اعتبار آنكه موارد تناول آن و مشارع آن مزلق اقدام عقول است
از طريق مستقيم به طرف افراط و تفريط (يؤنق منظرها) خوش مىآيد در نظر غافلان
نظرگاه آن. (و يوبق مخبرها) و هلاك مىسازد محلّ آزمايش آن نزد التذاذ به زينت آن.
(غرور حائل) فريبندهاى است نيست شونده. (وضوء افل) و روشنايى است فرو رونده. (و
ظلّ زائل) و سايهاى است زوال پذيرنده. (و سناد مائل) تكيهگاهى است به زوال ميل
نماينده. (حتّى اذا انس نافرها) تا به مرتبهاى كه هر گاه انس گيرد كسى كه نفرت
كننده و درمانده آن باشد به سبب عقل خود. (و اطمأنّ ناكرها) و آرام گيرد كسى كه
ناشناس آن باشد و ترك نماينده آن به ديده بصيرت. (قمصت بارجلها) برجهد به پاهاى خود
و بيندازد او را بر زمين مذلّت. (و قنصت باحبلها) و شكار كند به دامهاى مكر خود و
او را به حباله حيله خود در آورد با انواع مشقّت و محنت. (و اقصدت باسهمها) و رساند
به او تيرهاى جگردوز خود را و هلاك كند. (و اعلقت المرء) و بياويزد مرد را.
بيهالغافلينوتذكرةالعارفين، ج 1 ، صفحهى 348
(اوهاق المنيّة) به كمندهاى مرگ. يعنى بيندازد او را در اسقام و مهلكات كه اسباب
موتند. (فائدة له) در حالتى كه كشنده باشد او را.
(الى ضنك المضجع) به تنگى و فشارش خوابگاه كه آن قبر است. (و وحشة المرجع) و وحشت
به سوى جاى بازگشت و خوف و خطر آن. (و معاينة المحلّ) و به مشاهده كردن جاى مجازات.
(و ثواب العمل) و پاداش كردار. (و كذالك الخلف) و همچنين است حال پس آينده.
(بعقب السّلف) كه مىآيد در عقب پيش آمده رحلت نماينده. (لا تقلع المنيّة اختراما)
نه باز مىايستد مرگ از بريدن جانها. (و لا يرعوى الباقون اجزاما) و نه منزجر
مىشوند باقى ماندگان از گناه كردن. (يحتذون مثالا) اقتدا مىكنند بر مثال گذشتگان
و مشغول مىشوند به كارهاى ايشان. (و يمضون ارسالا) و مىگذرند پى در پى. (الى غاية
الانتهاء) تا به غايت كه منتهى شدن به موت است.
(و صيّور الفناء) و عاقبت فنا و فوت. (حتّى اذا تصرّمت الامور) تا آنكه چون بريده
شود كارها. (و تقضّت الدّهور) و به سر آيد روزگارها. (و ازف النّشور) و نزديك شود
زنده شدن و پراكنده شدن مردمان. (اخرجهم اللّه) بيرون آرد ايشان را خداى تعالى.
(من ضرايح القبور) از ميانهاى قبرها.
(و اوكار الطّيور) و از آشيانههاى مرغها. (و اوجرة السّباع) و مواضع درندهها.
(و مطارح المهالك) و محلهاى افتادن و هلاك شدن آنها. (سراعا الى امره) در حالتى كه
شتابان باشند به سوى امر آفريدگار. (مهطعين الى معاده) رو آورندگان، به سرعت به
معاد كردگار. (و عيلا) جمع شوندگان.
(صموتا) خاموش شدگان. (قياما) ايستادگان.
(صفوفا) در صف آيندگان.
مخفى نيست كه اين فقرات
صريح الدّلالهاند به اثبات معاد جسمانى و لواحق آن و اشارت است به جمع شدن اجزاى
ابدان و تأليف آن، بعد از تشتّت و تفرّق آن و ردّ است به مذهب بعضى كه منكرانند، از
حكماى فلاسفه و غير ايشان و نيز در صفت حشر و نشر مىفرمايد كه: (ينفذهم البصر)
نفوذ مىكند در ايشان بصر و مىبيند ايشان را نظر. (و يسمعهم الدّاعي) و مىشنواند
به ايشان خوانندگان، خواندن خود را. (عليهم لبوس الاستكانة) بر ايشان باشد لباس
فروتنى.
(و ضرع الأستسلام و الذّلّة) و زارى شكستگى و خوارى.
(قد ضلّت الحيل) به تحقيق كه گم شده باشد حيلههاى دنيا در آن روز.
(و انقطع الامل) و بريده گشته باشد آرزو.
(و هوت الأفئدة) و افتاده باشد دلها در حضيض مذلّت.
(كاظمة) در حالتى كه ساكن باشند از ترس عذاب و عقوبت. (و خشعت الاصوات) و ترسان و
لرزان باشند آوازها.
(مهيمنة) در حالتى كه نهان باشند به جهت غلبه ترس و هيبت. (و الجم العرق) و رسيده
باشد عرق به موضع لجام. يعنى دهان. (و عظم الشّفق) و بزرگ باشد ترس از عقوبت
گناهان. (حفن القلق) و مضطرّ شده باشد و متزلزل گشته بىآرامى دل.
(و اوعدت الاسماع) و به لرزه در آمده باشد گوشهاى ايشان.
(لزبرة الدّاعي) از جهت به زجر خواندن خواننده، ايشان را. (الى فصل الخطاب) به سوى
خطابى كه جدا كننده باشد ميان حقّ و باطل. (و مقايضة الجزاء) و به عوض دادن جزا به
آنچه كرده باشند از خير و شر در دنيا (و نكال العقاب) و متنوّع گردانيدن عذاب و
عقوبت. (و نوال الثّواب) و عطا كردن اصناف ثواب. (عباد مخلوقون اقتدارا) ايشان
بندگانيند آفريده شده از روى توانايى. يعنى به قدرت فاعل مختار. (و مربوبون
اقتسارا) و پروريده شده از روى قهر و جبر بىاختيار. (و مقبوضون احتضارا) و قبض
كرده شده در وقت احتضار، كه هنگام رحلت است به دار القرار. (و مضمّنون اجداثا) و
نهاده شدهاند در درون قبور. (و كائنون رفاتا) و گرديدهاند ريزه ريزه چون «هباء
منثور». (و مبعوثون افرادا) و برانگيخته شدهاند تنها، بىاهل و مال. (و مدينون
جزاء) و جزا داده شدهاند جزا دادنى به حسب اعمال. (و مميّزون حسابا) و جدا كرده
شدهاند. يعنى حساب كرده شدهاند حساب كردنى كه: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ
قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ» (قد امهلوا في طلب المخرج) به تحقيق كه در دنيا
واگذاشته شدهاند در طلب بيرون آمدن از ظلمات جهل و ورطات معاصى به انوار حق و
هدايت.
(و هدوا سبيل المنهج) و راه نموده شدهاند به ميانه راه راست. (و عمّروا مهل
المستعتب) و مهلت داده شدهاند در زندگانى، همچه مهلت دادن كسى كه طلب كننده باشد
خوشنودى را از حضرت عزّت، به توبه و انابه و طاعت و عبادت
(و كشفت عنهم) و زايل گردانيده شده است از ايشان.
(سدف الرّيب) تاريكىهاى شكّ و گمان به حجّت و برهان. (و خلّوا لمضمار الجياد) و
واگذاشته شدهاند در دنيا از براى رياضت فرمودن به نفوس سركش، به واسطه حمل كردن آن
به اسباب تقوا و اثقال طاعت. همچون رياضت فرمودن و لاغر گردانيدن ميانهاى اسبهاى
نيك دو از براى دوانيدن در ميدان مسابقه. پس مستعار باشد لفظ «مضمار» از براى رياضت
و ذكر «جياد» از براى مضمار استعاره ترشيحيّه است. (و رويّة الارتياد) و از براى
انديشه نمودن در جستجوى اعمال صالحه و افعال حسنه (و اناة المقتبس المرتاد) و از
براى تأنّى نمودن فراگيرنده نور الهى به تحصيل سعادات و جوينده آن، به كسب كمالات.
(في مدّة الاجل) در مدّت زندگانى اين جهان.
(و مضطرب المهل) و اضطراب بندگان در محلّ مهلت و متحرّك شدن ايشان به جمع كردن
اسباب آن جهان. اين فصل در تنبيه مردان است بر اوصاف ايشان كه منافى اغراضى است كه
خلق شدهاند از براى آن: (فيا لها امثالا صائبة) پس اى قوم تعجّب كنيد از اين
پندها، از روى داستانهاى رسنده به سرحدّ فايده كثيره. (و مواعظ شافية) و از روى
نصايح شفا دهنده از امراض جهل و اخلاط فاسده.
(لو صادقت قلوبا زاكية) اگر واخورد به دلهاى پاكيزه از كدورات و تعلّقات دنيويّه.
(و اسماعا واعية) و به گوشهاى نصيحت نگاه دارنده. (و اراء عازمة) و به انديشههاى
عزم كننده به سبب علوّ همّت خود در توجّه نمودن به سعادات و
كمالات اخرويّه. (و البابا جازمة) و به عقلهاى جزم شونده و نيك استوار در آنچه
باشد مرضىّ پروردگار (فاتّقوا اللّه) پس بپرهيزيد و بترسيد از خدا.
(تقيّة من سمع فخشع) همچو پرهيزيدن كسى كه شنيد پند را، پس فروتنى نمود خداوند را.
(و اقترف فاعترف) و كسب گناه كرد پس روى به اعتراف آورد و به توبه و انابت اشتغال
نمود. (و وجل فعمل) و بترسيد پس عمل شايسته كرد. (و حاذر فبادر) و حذر كرد از
عقوبت، پس سبقت نمود و بشتافت به توبه كردن از معصيت (و ايقن فاحسن) و يقين كرد روز
قيامت را، پس نيكو گردانيد عمل طاعت را. (و عبر فاعتبر) و پند يافت، پس به پند
پذيرفتن شتافت. (و حذّر فازدجر) و ترسانيده شد از گناه، پس منزجر شد از خوف اله. (و
اجاب فاناب) و اجابت نمود دعوت را، پس باز گرديد به زبان عذرخواه از امور شيطنت، به
امتثال امر حضرت عزّت. (و راجع فتاب) و بازگشت نمود، پس توبه كرد از معصيت. (و
اقتدى فاحتذى) و اقتدا كرد به پيغمبران و امامان، پس تابع امور ايشان شد. (و ارى
فراى) و نموده شد به وى دين متين، پس به ديده بصيرت و يقين ديد.
(فاسرع طالبا) پس شتافت در حالتى كه جوينده حق بود. (و نجى) و رستگار شد از تعلّقات
دنيويّه و ظلمات جهالت.
(هاربا) در حالتى كه گريزان بود از آن ورطات مهلكه.
(فافاد ذخيرة) پس فايده گرفت ذخيره را از براى روز جزا. (و اطاب سريرة) و خوش
گردانيد درون خود را از براى سلوك عقبى. (و عمر معادا) و عمارت كرد بازگشت را به
نيكوئى و تقوا.
(و استظهر زادا) و پشت قوى كرد به توشه برداشتن.
(ليوم رحيله) براى روز رحلت به سوى سفر آخرت.
(و وجه سبيله) و براى وجه راه خود. (و حال حاجته) و حال حاجت خود.
(و موطن فاقته) و موضع درويشى خود. (و قدّم امامه) و فرستاد پيش از خود، توشه طاعات
و عبادات را.
(لدار مقامه) از براى سراى دايمى و مكان اصلى خود. (فاتّقوا اللّه عباد اللّه) پس
بپرهيزيد از خداى اى بندگان خداى.
(جهة ما خلقكم له) به اعتبار جهت آنچه آفريد شما را از براى آن، كه آن معرفت و
عبادت است. يعنى تقواى خود را مقارن داريد به همين جهت نه به جهت ريا و سمعه.
و نصب «جهة» بر نزع
خافض است. و احتمال دارد كه مفعول به فعل مقدّر باشد.
يعنى «اقصدوا بتقواكم
جهة ما خلقكم». (و احذروا منه) يعنى قصد كنيد به مقارنه تقواى خود، جهت عبادت را و
بترسيد از او (كنه ما حذّركم من نفسه) به نهايت آنچه ترسانيده شما را از نفس خود.
حيث قال: «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ» (و استحقّوا منه) و استحقاق پيدا
كنيد از او.
(ما اعدّ لكم) آن چيزى را كه مهيّا ساخته از براى شما.
(بالتّنجّز) به طلب حاجت روا كردن.
(لصدق ميعاده) بر راستى وعده او را. (و الحذر من هول معاده) و به حذر نمودن از هول
معاد او.
مدار اين فصل بر فضل
موعظه و تذكر آن حضرت و ترغيب نمودن بود بر تقوا و طاعت.
و منها خطبه هشتاد و
پنجم
و بعضى ديگر از اين
خطبه در بيان خلق ابدان است و آنچه متعلّق است به آن از منافع دنيويّه و اخرويّه. و
تنبيه كردن است در ضمن آن بر نعم او- سبحانه- و حكمت بالغه او. و آن اين است كه:
(جعل لكم اسماعا) گردانيد حق- سبحانه- از براى شما گوشها را.
(لتعى ما عناها) تا نگه دارند آنچه به كار آيد ايشان را و ضرورى باشد، از امور دين
و دنيا. (و ابصارا) و آفريد چشمها را.
(لتجلو عن عشاها) از براى آنكه روشن شوند به نور معرفت از شب كورى كه حاصل شده باشد
از ممرّ تاريكى جهالت، و نظر كنند به نظر اعتبار در آثار پروردگار.
بدانكه فايده لفظ «عن»
آن است كه جلا مستدعى مجلوّ است كه آن «عشاء» است و مجلوّ عنه قوت بصر است. پس اين
تركيب از باب قلب باشد و در اين تقدير باشد كه «لتجلو عن نورها عشاها» تا روشن شود
از نور بصر كورى آن. (و اشلاء) و پيدا كرد جسدها را.
(جامعة لاعضائها) كه فراهم آورندهاند اعضاى خود را. (ملائمة لاحتائها) موافقند به
اطراف و جوانب متناهيه خود.
(في تركيب صورها) در تركيب صورتهاى آن.
(و مدد عمرها) و در مدّتهاى عمر آن. (بابدان قائمة) با بدنهائى كه قائمند.
(بارفاقها) به منافع خود. (و قلوب رائدة) و دلهاى يعنى عقلهايى كه طلب كنندهاند.
(لارزاقها) مرزوقهاى خود را. (في مجلّلات نعمه) در كارهاى بزرگ، گرداننده و بسيار
سازنده نعمتهاى اويند به تدبير تمام.
(و موجبات مننه) و در عملهايى كه واجب گرداننده منّتها و نعمتهاى اويند به
اصلاح. (و حواجز عافيته) و در موانع عافيت او از مضرّات، يعنى در عافيتهاى او كه
منع كننده انواع اسقاماند و اصناف محن. (و قدّر لكم اعمارا) و اندازه كرد از براى
شما عمرها را.
(سترها عنكم) پوشانيد آجال اعمار را از شما تا باطل نشود نظام دنيا. (و خلّف لكم
عبرا) و واپس انداخت از براى شما عبرتها تا به ديده عبرت نظر، در او نگريد.
(من آثار الماضين قبلكم) از اثرهاى گذشتگان پيش از شما. (من مستمتع خلاقهم) از جاى
برخوردارى يافتن از نصيب خودشان كه آن دنيا است. (و مستفسح خناقهم) و از جاى فراخى
ريسمان ايشان كه از براى خنق و گلو گرفتن ايشان معدّ و مهيّا است.
استعاره فرموده لفظ
«مستفسح» را از براى مدّت حيات دنيا، و «خناق» را از براى اجل، يعنى از براى مدّت
حيات ايشان تا انقضاى آن. (ارهقتهم المنايا) بشتابانيد ايشان را منايا. يعنى
مرگها.
(دون الآمال) بى رسيدن به آرزوها. (و شذّبهم عنها) و متفرّق ساخت ايشان را از
آرزوها.
(تخرّم الآجال) بريده شدن اجلها. (لم يمهدوا) نگسترانيدند و مهيّا نساختند عملهاى
شايسته را.
(في سلامة الابدان) در سلامتى بدنها. (و لم يعتبروا في انف الاوان) و عبرت نگرفتند
در اوّل زمان، و چون بنده كه تارك عمل شايسته باشد در اوان شبيه كسى است كه منتظر
نهايت شباب باشد تا در آن زمان به عمل صالح مشغول شود و از اين جهت مىفرمايد كه:
(فهل ينتظرون) پس انتظار نمىكشند.
(اهل بضاضة الشّباب) اهل قوّت و امتلاء جوانى.
(الّا حوانى الهرم) مگر دو تا شدنهاى پيرى و ناتوانى. (و اهل غضارة الصّحّة) و
منتظر نيستند اهل نيكويى و خوشى صحت و تندرستى.
(الّا نوازل السّقم) مگر فرود آمدن بيمارى. (و اهل مدّة البقاء) و انتظار نمىكشند
اهل مدّت بقاء.
(الّا آونة الفناء) مگر زمانهاى فنا و نيستى (مع قرب الزّيال) با وجود نزديكى
مفارقت. (و ازوف الانتقال) و قرب نقل نمودن به سراى آخرت. (و علز القلق) و لرزه
اضطراب. (و الم المضض) و درد و سوزش. (و غصص الجرض) و بسيار به گلو ماندن آب دهان
از اندوه و محنت فراوان. (و تلفّت الاستغاثة) و واپس نگريستن براى فريادرس خواستن.
(بنصرة الحفدة و الاقرباء) و به يارى دادن خويشان و اعوان.
(و الاعزّة و القرناء) و عزيزان و همسران. (فهل دفعت الاقارب) پس آيا دفع كردند
خويشان اين بلاها را از او (او نفعت النّواحب) يا فايده داد گريه گريه كنندگان به
آواز بلند. (و قد غودر) در حالتى كه ترك كرده شد.
(في محلّة الأموات رهينا) در محلّه مردگان در گرو افتاده به گناه. (و في ضيق المضجع
وحيدا) و در تنگى خوابگاه بىغمخوار و همراه. (قد هتكت الهوامّ جلدته) به تحقيق كه
بدرند گزندگان، پوست تن او را. (و ابلت النّواهك جدّته) و كهنه سازند لاغر كنندگان
و كهنه سازندگان بدن او را.
(و عفت العواصف آثاره) و محو كنند بادهاى سخت جهنده، آثار علامات او را. (و محا
الحدثان معالمه) و نيست گردانند حادثههاى دوران، جاى نشان او را كه نه اثر ماند از
او، نه خبر. (و صارت الاجساد شحبة) و بگردد جسدها متغيّر و هلاك.
(بعد بضّتها) پس از تازگى بدنها. (و العظام نخرة) و استخوانها پوسيده و ريزيده.
(بعد قوّتها) پس از توانايى آنها. (و الارواح مرتهنة) و روحها گروه كرده شده.
(بثقل اعبائها) به بارهاى گران گناهان خود. (موقنة بغيب انبائها) در حالتى كه يقين
كننده باشند به اخبار غايبه خود. يعنى به خبرهاى آن سرا و احوال آنكه غايباند از
نظر مردمان در اين سرا. و اين اشارت است به عذاب روحانى. (لا تستزاد من صالح عملها)
افزون خواسته نشوند از عمل شايسته خودشان.
يعنى از ايشان طلب
نكنند زياده كردن عمل صالح را در آن جهان. (و لا تستعتب من سىّء زللها) و خوشنودى
خواسته نشوند از بدى خطاى خودشان. يعنى ايشان را نگويند كه عذرخواهى كنيد تا از شما
خوشنود شوند.
كقوله تعالى «فَإِنْ
يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوىً لَهُمْ وَ إِنْ» (ا و لستم ابناء القوم و الآباء)
آيا نيستيد پسران قوم خود و پدران ايشان.
(و اخوانهم و الاقرباء) و برادران قوم خود و خويشان ايشان. (تحتذون امثلتهم) اندازه
مىگيريد بر مثلهاى آن گذشتگان، يعنى اقتدا مىكنيد در جميع امور به ايشان. (و
تركبون قدّتهم) و سوار مىشويد بر طريقه ايشان در اقوال و افعال. (و تطؤن جادّتهم)
و گام مىنهيد در ميان راه ايشان به همه حال.
(فالقلوب قاسية عن حظّها) پس دلها سختند از قبول كردن بهره سودمند خود. (لاهية عن
رشدها) غافلند از طلب هدايت خود.
(سالكة في غير مضمارها) سلوك كنندهاند در غير ميدان بسيار منفعت خود كه آن ميدان
با وسعت شريعت است. (كانّ المعنىّ سواها) گوييا خواسته شده به نصايح غير از آن
دلها است. (و كانّ الرّشد في احراز دنياها) و گوييا كه راه راست در گرد آوردن متاع
دنيا است و حال آنكه در نهايت مذمّت است در نظر دانا. بعد از اين تخويف مىفرمايد:
مردمان را از اهوال صراط و ترغيب مىنمايد ايشان را بر تقوا و مىگويد: (و اعلموا)
و بدانيد اى مردمان.
(انّ مجازكم على الصّراط) آنكه محل گذشتن شما پل صراط است.
از امام حسن عسكرى (صلوات
اللّه عليه و على آبائه الكرام) منقول است كه صراط، دو است. يكى صراط دنيوى
كه عدم تقصير است در عبادت و ثابت بودن بر استقامت و ميل نكردن به عوايق دنيا و
توجّه نمودن به حضرت مولى و دوّم صراط اخروى، هر كه بر صراط دنيا مستقيم است به اين
طريق كه عقيده صحيحه دارد و عمل پسنديده، بر صراط آخرت ايمن از عذاب جحيم است. پس
اى غافلان زمانه متنبّه شويد و بر صراط مستقيم شريعت ثابت قدم باشيد كه عبور شما بر
اين صراط است.
(و مزالق دحضه) و بر مواضع لغزيدن قدمها بر آن. (و اهاويل زلله) و بر خوفهاى
لغزيدن آن. (و تارات اهواله) و بر تكرار هولها و ترسهاى آن مرّة بعد اخرى.
(فاتّقوا اللّه) پس بترسيد از خدا.
(تقيّة ذي لبّ) همچه ترسيدن صاحب عقل.
(شغل التّفكّر قلبه) كه مشغول ساخته باشد انديشه آخرت، دل او را از خيالات فاسده (و انصب الخوف
بدنه) و در رنج انداخته باشد ترسيدن از حضرت، بدن او را در كسب اعمال صالحه. (و
اسهر التّهجّد) و بيدار گردانيده باشد عبادت شب.
(عزار نومه) اندك خواب كردن او را، يعنى نگذاشته باشد از براى او هيچ خواب را. (و
اظمأ الرّجاء) و تشنه ساخته باشد اميّدوارى ثواب.
(هواجر يومه) روزه داشتن نيمروزهاى غايت گرمى را.
اين كنايت است از كثرت
صوم در اشدّ اوقات حرارت. و مخفى نيست كه لفظ «هواجر» كه مفعول به است اقامت ظرف
است در مقام مظروف و در اين تقدير است كه: الصوم فى الايّام الهواجر. (و ظلف
الزّهد) و منع كرده ترك دنيا.
(شهواته) مشتهيات و آرزوهاى او را. (و اوجف الذّكر بلسانه) و سبقت نمود و شتافته
ذكر الهى به زبان او. (و قدّم الخوف لامانه) و پيش داشته ترس خدا را از براى امان
خود از عقوبت گناه. (و تنكّب المخالج) و به يك سو شده از انديشههايى كه باز دارد
او را.
(عن وضح السّبيل) از راه روشن هدايت ظفر. (و سلك اقصد المسالك) و سلوك كرده از
راههايى كه اولى هستند به قصد كردن.
(الى النّهج المطلوب) به سوى راه راستى كه مطلوب است، يعنى راهى كه سلوك كردن در آن
زودتر به منهج مطلوب توان رسيد كه آن ثواب مرغوب است. (و لم تفتله) و باز نداشته او
را.
(فاتلات الغرور) بازگردانندههاى غرور و فريب، يعنى مغفّلات دنيويّه كه بازدارنده
باشند از رسيدن به سر منزل صواب. (و لم تعم عليه) و پوشيده نشده بر او.
(مشتبهات الامور) شبهههاى كارها، يعنى جاهل نشده از امر حق به واسطه شبهات (ظافرا
بفرحة البشرى) در حالتى كه فيروز است به شادى بشارت دادن فرشتگان او را به بهشت.
كقوله تعالى: «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ» (و
راحة النّعمى) و آسايش از متاعب دنيويّه به نعمتهاى اخرويّه. (في انعم نومه) در
آسودهترين خواب او. (و آمن يومه) و ايمنترين روز ثواب او.
(اطلاق لفظ «نوم» بر راحت جنّت، اطلاق اسم ملزوم است بر لازم او. (قد عبر معبر
العاجلة) به تحقيق كه گذشته از گذرگاه دنيا.
(حميدا) در حالتى كه ستوده شده است در افعال و اعمال. (و قدّم زاد الاجلة) و پيش
فرستاده توشه را براى آخرت.
(سعيدا) در حالتى كه شايسته و نيك بخت است. (و بادر من وجل) و شتافته به عمل نيكو
از ترس كردگار. (و اكمش في مهل) و سرعت ورزيده به كردار شايسته در زمان مهلت
روزگار. (و رغب في طلب) و رغبت نموده در طلب رضاى پروردگار. (و رهب عن هرب) و
ترسيده از معاصى از جهت گريختن از خوف الهى. (و راقب في يومه) و چشم داشته در روز
دنياى خود.
(غده) فرداى آخرت خود را. (و نظر قدما امامه) و نظر انداخته پيش از رفتن به آخرت در
آنچه مىآيد در