تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۱۷ -


فيمن نزلت و في اىّ شى‏ء نزلت» مردى برخاست از تحت منبر و گفت: «باللّه للدّعوى الكاذبة» به خدا سوگند كه اين دعوي كاذب است. القصّه، چون آن حضرت تكذيب ايشان را استماع نمود خطاب به اهل كوفه كرد و فرمود: (و لقد بلغني) و به تحقيق رسيد به من.

(انّكم تقولون يكذب) آن كه شما مى‏گوييد از روى نفاق كه زبان به دروغ مى‏گشايد از آنچه خبر مى‏دهد. و از رسول خدا نقل مى‏نمايد: (قاتلكم اللّه) دور گرداند شما را خداى تعالى از خير و رحمت خود. (فعلى من أكذب) پس من، بر چه كسى دروغ مى‏بندم (على اللّه) آيا بر خدا افترا مى‏كنم (فانا اوّل من امن) پس من، اول كسى هستم كه ايمان آوردم.

(او على نبيّه) يا بر پيغمبر خدا كذب مى‏گويم (فانا اوّل من صدّقه) پس من، اول كسى هستم كه تصديق كردم او را.

(كلّا و اللّه) نه چنين است كه شما مى‏گوييد، به حقّ خدا. (و لكنّها لهجة) و لكن اين سخنان كه اخبار مى‏كنم و به شما اعلام مى‏كنم قول صحيح و گفتارى فصيح است.

(غبتم عنها) غايب بوديد شما از آن، در حينى كه آن را از پيغمبر فرا مى‏گرفتم. (و لم تكونوا من اهلها) و نبوديد و نيستيد شما از اهل آن سخنان، زيرا كه عقول ضعيف شما، از ادراك آن قاصر است. (ويل امّه) اى اهل كوفه مادر به مرگ شما نشيناد اين كلمه‏اى است كه مى‏گويند از براى تعجّب امرى. و اصل اين دعاى بد است بر مادر به فقد ولد. يعنى اى اهل كوفه مادر به مرگ شما نشيناد

(كيلا بغير ثمن) كيل مى‏كنم و مى‏پيمايم از براى شما علم و هدايت را پيمودنى بدون بهاء يعنى علوم دينيّه را تعليم شما مى‏كنم و اصلا توقّع مزد آن ندارم. (لو كان له وعاء) اگر باشد در ميان شما كسى كه مر او را باشد ظرف علم و هدايت. يعنى علوم را تعليم كسى مى‏كنم كه آن را بفهمد و در گوش نگه دارد، نه آنكه آن را «كأن لم يسمع» انگارد. (و لتعلمنّ) و هر آينه بدانيد كه: (نباه بعد حين) خبر آن گفتار را، يعنى صدق سخن مرا هنگامى كه آن، روز قيامت است. و در آن روز، صدق قول من فايده ندهد شما را بلكه سبب ندامت و حسرت و نكال و عذاب شما گردد. يا آنكه مراد به «حين» بعد از رحلت آن حضرت باشد كه مبتلا شدند از دست بنى‏اميه به خوارى و قتل و گرفتارى.

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه هفتاد و چهارم

و اين خطبه از جمله خطب آن عالى حضرت است- عليه الصّلوة و التّحيه- (علّم النّاس فيها) كه تعليم فرموده است مردمان را در آن.

(الصّلوة على النّبى (صلوات اللّه و سلامه عليه)) به درود فرستادن بر پيغمبر آخر الزّمان (عليه صلوات اللّه الملك المنّان). به اين وجه كه: (اللّهمّ) اى خداوند.

(يا داحى المدحوّات) اى گستراننده گسترده‏ها به حكمت بالغه. چون هفت طبقه زمين (و داعم المسموكات) و اى نگه دارنده برداشته‏ها به ستون قدرت تامّه. چون نه طبقه چرخ برين.

(و جابل القلوب على فطرتها) و اى آفريننده دل‏ها بر طريقه آفرينش آن از تهيّؤ و استعداد سلوك سبيل خير و شر.

(و شقيّها) و اى آفريننده دلهاى بدبخت.

اين بدل، قلوب، است و اضافه از قبيل اضافه صفت به موصوف مى‏باشد يعنى اى آفريننده دل‏هاى بدبخت كه به مقتضاى وعيد، دوزخ جاى ايشان باشد. چون دلهاى كافران و منافقان و اهل طغيان و عدوان.

(و سعيدها) و دلهاى نيك بخت كه به موجب وعده، بهشت مأواى ايشان بود.

چون قلوب مؤمنان و متّقيان. (اجعل شرائف صلواتك) بگردان شريف‏ترين و بزرگوارترين درودهاى خود را.

(و نوامى بركاتك) و بلندترين و افزون‏ترين بركت‏هاى خود را.

(على محمّد عبدك) بر محمّد بن عبد اللّه كه بنده برگزيده تو است.

(و رسولك) و فرستاده بزرگوار تو. (الخاتم لما سبق) كه ختم كننده آن چيزى است كه از پيش گذشته از انوار وحى و رسالت. (و الفاتح لما انغلق) و گشاينده آنچه بسته شده بود از دين و ملّت. (و المعلن الحقّ) و آشكار كننده حق كه دين خدا است.

(بالحقّ) به حقّى كه معجزات است و حجج بيّنات. (و الدّافع جيشات الاباطيل) و دفع كننده و بازدارنده لشگرها از جوششها و غلبه‏هاى باطل‏ها. يعنى دفع نماينده ثوران و هيجان اباطيل مشركان در زمان جاهليت و بازدارنده فوران فتنه‏هاى ايشان. (و الدّامغ صولات الاضاليل) و شكننده صولت‏هاى گمراهان و جاهلان.

(صلّ عليه) صلوات فرست بر آن حضرت، صلواتى كه. (كما حمّل) مانند آن چيزى باشد كه بار كرده شده بود بر او. مراد حمل رسالت است. مانند صلواتى كه مشابه باشد به رسالتى كه برداشت آن را.

(فاضطلع) پس قوّت نمود بر كشيدن آن بار رسالت. 324 (قائما بامرك) در حالتى كه استاده بود به فرمان تو و كمر اطاعت تو بر ميان جان بست (مستوفزا في مرضاتك) مستعجل بود در آنچه خوشنودى تو در آن بود از تبليغ رسالت. (غير ناكل عن قدم) بازگردنده نبود از پيش افتادن و سبقت نمودن در اوامر تو. (و لا واه في عزم) و سست نبود در عزيمت و قصد او به ابلاغ امور شرعيه. (واعيا لوحيك) نگاه دارنده و ضبط نماينده بود وحى تو را به كمال سعى و جهد تمام (حافظا لعهدك) حفظ كننده بود مر پيمان تو را كه فرا گرفته بودى از او تبليغ اوامر و نواهى (ماضيا على نفاذ امرك) گذرنده بود بر روان شدن فرمان تو به جذب كردن دلهاى مردمان به سوى سلوك دين و ايمان. (حتّى اورى قبس القابس) تا آنكه برافروخت شعله آتش نور دهنده.

لفظ «قبس» مستعار است از براى علم و حكمت دينيّه و لفظ «اورى» ترشيح است از براى اظهار آن علم. (و اضاء الطّريق للخابط) و روشن ساخت راه شرع متين را از براى خبط كننده و افتاده در فتنه‏هاى جهالت. (و هديت به القلوب) و راه نموده شدند به بركت آن ضياء، دل‏هاى عباد.

(بعد خوضات الفتن و الآثام) پس از شروع نمودن آنها كه آن مطالب باهره‏اند در فتنه‏ها و گناه‏ها (و اقام موضحات الاعلام) و بر پا كردن علم‏هاى راه نماينده به جانب حق. كه آن دليل‏هاى واضحه‏اند. (و نيّرات الاحكام) و حكم‏هاى روشنى دهنده مشابه آفتاب و ماه. اين هر دو فقره از قبيله اضافه صفتند به موصوف. (فهو امينك المأمون) پس او امين تو است به امانت و ديانت كه به آن طريق كه امر فرموده‏اى رسانيده بى‏زياد و نقصان. (و خازن علمك المخزون) و خزينه‏دار علم مخزون و صاحب اسرار مكنون تو است و اين اشارت است بقوله تعالى «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ» (و شهيدك يوم الدّين) و گواه تو است بر امّت‏ها از طاعت و عصيان، در روز معاد بندگان. (و بعيثك بالحقّ) و برانگيخته تو است به طريق حق و راه يقين در ميان آفريدگان. (و رسولك الى الخلق) و فرستاده تو است به سوى خلق. (اللّهمّ افتح له) بار خدايا گشاده گردان از براى آن حضرت.

(مفسحا في ظلّك) جاى فراخ در سايه كشيده خود كه آن مقعد صدق و حظيره قدس است. (و اجزه) و پاداش ده او را.

(مضاعفات الخير) زيادتى‏هاى نيكوتر بر ساير نيكويى‏ها.

(من فضلك) از افزونى نعمت خود. (اللّهمّ اعل) بار خدايا بلند گردان.

(على بناء البانين) بر بناى بانيان.

(بنائه) بناى او را كه دين متين است، يعنى ظاهر و غالب گردان دين او را بر ساير اديان. (و اكرم لديك) و گرامى دار نزد بارگاه خود.

(منزله) جاى نزول او را كه فردوس برين است.

(و اتمم له نوره) و تمام گردان از براى او نور دين او را تا برسد به همه عالميان و تماميّت آن در عهد صاحب الزّمان (عليه صلوات اللّه الرحمن) وقوع خواهد يافت.

(و اجزه) و پاداش ده او را.

(من انبعائك له) از برانگيختن تو او را.

(مقبول الشّهادة) به اين طريق كه پذيرفته باشد شهادت او. (مرضىّ المقالة) پسنديده شده گفتار او. و اين مفعول دوّم «انبعاث» است و قبول شهادت كنايت است از تمام رضاى او سبحانه. (ذا منطق عدل) در حالتى كه خداوند نطق راست است و اصلا كذب در قول او راه ندارد (و خطّة فصل) و صاحب كار جدا كننده است ميان حق و باطل. (اللّهمّ اجمع بيننا و بينه) بار خدايا جمع كن ميان ما و ميان او.

(في برد العيش) در خوشى زندگانى، كه آن عدم كلفت است.

(و قرار النّعمة) و در ثبات نعمت جاودانى، كه آن جنّت است. (و منى الشّهوات) و مطلوب‏هاى آرزوها، يعنى آرزوهاى مطلوبه ابدى. (و اهواء اللّذّات) و هوسهاى لذّتهاى سرمدى، و آن نعيم جنان است كه «فيها ما تشتهى الانفس و تلذّ الاعين» (و رخاء الدّعة) و در گشادگى راحت و آسايش. (و منتهى الطّمأنينة) و در پايان استراحت و آرام گرفتن، و آن سكون نفس است به لذّت معارف حق تعالى و انس گرفتن به ملأ اعلى و اطمينان از مزعجات دنيا. (و تحف الكرامة) و در تحفه‏هاى كرامت كه موايد جنّت و حصول قربت است.

در اين خطبه امير المؤمنين (صلوات اللّه عليه و آله) موصوف ساخته است حضرت رسالت را (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به بيست و يك وصف، كه آن جمع جهات رحمت است از حضرت عزّت.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه هفتاد و پنجم

و از كلام آن بلاغت نظام است- (عليه الصّلوة و السّلام).

(قاله لمروان بن الحكم بالبصرة) كه فرمود از براى مروان بن حكم در شهر بصره.

(قالوا) راويان گويند كه (أخذ مروان بن الحكم اسيرا) گرفتند مروان بن حكم را اسير.

(يوم الجمل) در روز حرب جمل. (فاستشفع الحسن و الحسين (عليهما السلام)) پس درخواست كرد به امام حسن و امام حسين (ع) به اين وجه كه توجّه فرمايند.

(الى امير المؤمنين (عليه السلام)) به سوى امير المؤمنين (صلوات اللّه و سلامه عليه). (فكلّماه فيه) پس سخن گفتند به آن خلاصه انام در خلاص آن بى‏اخلاص. (فخلّى سبيله) تا واگذارد راه او را. يعنى رها كنند او را از اسر و بند. (فقالا له) پس گفتند آن حضرت را كه (يبايعك يا امير المؤمنين) بيعت مى‏كند مروان با تو اى امير مؤمنان.

(فقال) پس آن حضرت فرمود كه: (ا و لم يبايعني) آيا بيعت نكرد با من (بعد قتل عثمان) بعد از كشته شدن عثمان. (لا حاجة لي في بيعته) هيچ حاجتى نيست مرا در بيعت كردن او. (و انّها كفّ يهوديّة) به درستى كه بيعت آن ملعون دست يهودى است. يعنى دست پيش آوردن او از براى اخذ بيعت، حكم دست يهودى دارد در غدر و خبث و حيله و همچنان كه شأن يهوديان نقض عهد و شكستن بيعت است، او نيز متّصف به آن صفت است. و چونكه غدر و نقض عهد اقبح رذايل است، از اين جهت نسبت داده است آن را به اقبح عضو او و فرموده كه:

(لو بايعني بيده) اگر بيعت كند با من به دست خود.

(لغدر) هر آينه غدر كند و بشكند آن عهد را.

(بسبّته) به دبر خود.

يعنى بيعت آن ملعون حكم باد گنده او را دارد در سرعت نقض. بعد از آن در معرض استهانت آن ملعون در آمده، تنبيه مى‏فرمايد بر سه چيز كه او را حاصل شود در مستقبل و مى‏گويد كه: (الا انّ له امرة) بدان به درستى كه او را باشد امارتى و حكومتى به غايت كوتاه.

(كلعقة الكلب انفه) مانند ليسيدن سگ، بينى خود را و اين ضرب المثل است از براى غايت كوتاهى و اشارت است به خباثت و نجاست آن ملعون.

و ابو جعفر محمد بن حسن خازن در تاريخ خود آورده است كه: «ايّام امارت مروان چهار ماه و ده روز بود.» (و هو ابو الأكبش الاربعة) و او پدر چهار رييس پر تلبيس بود كه هر يك در مكر و حيله و اضلال و ضلالت مثل ابليس باشند.

و مراد به رؤساى اربعه پسران مروانند كه آن عبد الملك است كه خليفه بود و عبد العزيز كه والى مصر بود و بشير كه والى عراق بود و محمد كه والى جزيره بود. و مى‏تواند بود كه اولاد عبد الملك بن مروان باشند كه آن يزيد است و سليمان و وليد و هشام. (و ستلقى الامّة منه) و زود باشند كه برسند اين امّت از جانب مروان.

(و من ولده) و از جانب پسران او.

(موتا احمر) به مرگ سرخ كه آن قتل است و انواع شدايد و فتن و بلايا و احوال امّت با بنى اميّه مشهور و معروف است.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه هفتاد و ششم

و از كلام آن امام همام است- (عليه السلام)- كه فرموده: (في بيعة عثمان) در باب بيعت نمودن اصحاب به عثمان بد سرانجام. (لقد علمتم) هر آينه دانسته‏ايد شما.

(انّي احقّ بها) كه به درستى و تحقيق كه من سزاوارترم به امر خلافت.

(من غيرى) از كسى كه غير من باشد. به جهت فرموده رسول، به امر حضرت سبحانى و احاطه من به فضايل ظاهرى و باطنى. (و اللّه لاسلّمنّ) قسم به ذات خدا كه مى‏سپارم امر خلافت را و مناقشه و منازعه در اين كار ندارم.

(ما سلمت امور المسلمين) مادام كه به سلامت باشد كارهاى مسلمانان از فتنه و فساد و ظلم و عناد. پس به جهت انتظام دين، ناچار مرا طلب خلافت بايد كرد تا اگر ابا كنيد از حقّ من، شما مؤاخذ باشيد نه من و چون ابا نموديد، تسليم شما نمودم آن را. (و لم يكن فيها جور) و نيست در خلافت ستمى.

(الّا علىّ خاصّة) مگر بر من، تنها. و اين تسليم امر خلافت به شما. (التماسا لاجر ذلك) از جهت التماس است مر ثواب اين را.

(و فضله) و افزونى اجر آن را از حق سبحانه و تعالى. (و زهدا) و از جهت رغبت گردانيدن.

(فيما تنافستموه) در آنچه رغبت نموديد در آن شما.

(من زخرفه و زبرجه) از زينت آن و نقش و آرايش آن.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه هفتاد و هفتم

از جمله كلام آن عاليمقام است- عليه الصلوة و السّلام- كه فرموده: (لمّا بلغه) در حينى كه رسيد به وى.

(اتّهام بني اميّة له) متّهم داشتن بنى اميه آن حضرت را.

(بالمشاركة في دم عثمان) به شريك شدن در خون عثمان. (ا و لم ينه اميّة) آيا باز نداشت بنى‏اميّه را.

(علمها بي) علم ايشان به اطوار من.

(عن قرفي) از متّهم داشتن مرا در اين امر. (او ما وزع الجهّال) آيا منع نكرد جاهلان را.

(سابقتي) سبقت من در ايمان.

(عن تهمتي) از متّهم ساختن مرا در قتل عثمان. (و لما و عظهم اللّه به) و هر آينه آنچه پند داد ايشان را خداى تعالى به آن.

(ابلغ من لساني) بليغ‏تر است از بيان زبان من و آن اين است كه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» و ديگر فرموده كه: «وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً» يعنى هر كه كسب كند گناه صغيره يا كبيره را پس تهمت نهد به آن گناه بى‏گناهى را پس به درستى كه برداشت دروغى را كه به آن متحيّر و مبهوت مى‏شوند بى‏گناهان و ديگر حامل شد گناهى ظاهر و هويدا. (انا حجيج المارقين) و من حجّت آورنده‏ام بر بيرون روندگان از دين مثل بيرون‏ جستن تير از كمان. (و خصيم المرتابين) و خصومت كننده‏ام در شك كنندگان در اسلام و ايمان: يعنى منافقان.

(على كتاب اللّه تعرض الامثال) بر كتاب خدا عرض كرده مى‏شود شبه‏ها و كارهاى پوشيده بر مسلمانان. مثل شبهه ايشان در صورت قتل عثمان و نسبت دادن آن خون به من و حال آنكه من در خانه خود نشسته بودم و از آنجا بيرون نيامدم. پس اگر آيتى از كتاب اللّه دلالت كند كه قاتل او منم پس شما را رسد كه به آن حكم كنيد و آنچه موافق باشد در حقّ من عمل نماييد. (و بما فى الصّدور) و به آنچه در سينه‏ها است از اعتقاد نيك (يجازى العباد) جزا داده مى‏شوند بندگان در اين جهان و آن جهان.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه هفتاد و هشتم

در اين خطبه تعداد صفاتى مى‏كند كه هر كه متّصف به آن شود نجات يابد از نيران و مستحقّ جنان شود در آن جهان به اين طريق كه: (رحم اللّه عبدا) رحمت كند خدا بر بنده‏اى كه (سمع حكما فوعى) بشنود حكمى را، پس در گوش گيرد (و دعي الى رشاد) خوانده شود به چيزى كه راهنماى او باشد به طريق حق.

(فدعى) پس نزديك آيد و اجابت نمايد (و أخذ بحجزة هاد) و بگيرد كمرگاه راهنمايى را. يعنى چنگ اعتصام به عروه وثقى او زند.

(فنجى) پس نجات يابد.

مراد نفس نفيس خودش است و ساير ائمه هدى (عليهم صلوات اللّه خالق الارض و السماء راقب ربّه) مراقب باشد پروردگار خود را. يعنى نگه دارنده فرمان او بود. و در عرف سالكين مراقبت، مراعات قلب است از براى رقيب كه آن حق سبحانه است.

(كما قال جلّ ذكره) «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ» و استغراق قلب به مراعات جلال او و لازمه اين است خوف و خشيت و تعطّل جوارح از التفات نمودن به «مباحات فضلا عن المحظورات» (و خاف ذنبه) و بترسد از گناهان خود (قدّم خالص) پيش فرستد كردارى را كه پاكيزه باشد از شائبه ريا و سمعه (و عمل صالحا) و عمل كند عمل شايسته از براى قربت. (اكتسب مذخورا) كسب كند آنچه ذخيره بايد كرد از براى آخرت. يعنى مشغول شود به طاعت و عبادت (و اجتنب محذورا) و اجتناب نمايد از آنچه از او حذر بايد از اعمال سيّئه و افعال قبيحه. (رمى غرضا) بيندازد غرض دنيوى و مقاصد آن را از نظر اعتبار و در بعضى از روايات غرض به عين مهمله واقع شده يعنى قطع نظر كند از متاع ناپايدار دنياى غدار (و احرز عوضا) و جمع كند عوض متاع دنيا را كه آن متاع عقبى است به وسيله عمل صالح تا فائز و رستگار شود در روز شمار (كابر هواه) مكابره و دشمنى كند با هوا و هوس خود و قمع شهوت و غضب نمايد (و كذّب مناه) و به دروغ دارد آرزوى خود را در رسيدن به امتعه دنيويّه بر آمال و امانى آن و بكوشد در خلاف نفس خود.

(و جعل الصّبر) و بگرداند شكيبايى را.

(مطيّة نجاته) باركش رستگارى خويش.

استعاره لفظ «مطيّه» كه شتر باركش است از براى صبر به اعتبار آن است كه ملازمت نمودن به آن سبب نجات است. همچه ظهر مطيه. (و التّقوى) و سازد پرهيزكارى را.

(عدّة وفاته) ساز راه و برگ مرگ خويش. (ركب طريقة الغرّاء) سوار شود بر طريقت روشن درخشنده كه راه شريعت است. (و لزم المحجّة البيضاء) و ملازم شود راه روشن سعيد را كه طريق طريقت است. (اغتنم المهلّ) غنيمت شمرد ايّام مهلت حيات را. (و بادر الاجل) و بشتابد به نيكوكارى پيش از مدّت ممات. (و تزوّد من العمل) و توشه بر گيرد از كردار شايسته از براى راه آخرت. تا به سبب اين صفات مستحقّ ثواب جزيل و رحمت كثير گردد.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه هفتاد و نهم

در اين كلام شكايت مى‏كند از دست بنى‏اميّه و تهديد و توعيد مى‏نمايد ايشان را و مى‏گويد كه: (قاله) گفته است اين كلام را.

(حين حمل اليه سعيد بن العاص) هنگامى كه بار كرده و فرستاده به سوى آن حضرت سعيد بن عاص.

(و هو وال المدينة من قبل عثمان) در حاليكه او حاكم مدينه بود از جانب عثمان بن عفّان.

(شيأ من الفى‏ء) چيزى را از غنيمت دار الحرب.

(انّ بني اميّة ليفوّقوننى) به درستى كه بنى‏اميّه ستمكار مى‏دهند اندك اندك به من‏

(تراث محمّد) ميراث محمّد را.

(تفويقا) اندك اندك دادنى. مثل شير دادن بچّه شتر را اندك زمان در ميان دوشيدن ناقه تا رام شود از براى دوشيدن و ابا نكند از آن. (و اللّه لئن بقيت لهم) به حقّ خدا اگر باقى مانم از براى آن قوم عنود.

(لانفضنّهم) هر آينه مى‏فشانم ايشان را.

(نفض اللّحّام) همچو افشاندن قصّاب.

(الوذام التّربة) پاره جگر يا شكنبه خاك آلوده را. و اين استعاره است از براى دور گردانيدن ايشان از امر خلافت. (و يروى: التّراب الوذمة) و روايت كرده‏اند. «التّراب الوذمة» به جاى «الوذام التّربة».

(و هو على القلب) و اين بر قلب است. چنانچه مخفى نيست بر طبع سليم و قلب مستقيم. سيد رضى اللّه عنه مى‏فرمايد كه: (قوله ليفوّقوننى اى يعطونني من المال قليلا قليلا) يعنى قول آن حضرت «ليفوّقونني» به اين معنى است كه مى‏دهند به من مال مرا اندك اندك.

(كفواق النّاقة) مانند فواق شتر ماده. (و هو الحلبة الواحدة من لبنها) و «فواق» يك دوشيدن است از شير شتر ماده. و وجه شبه قلّت دفعات است. (و الوذام جمع و ذمة) و (وذام) جمع «وذمه» است. (و هى الخرّة من الكرش) و آن پاره‏اى است از شكنبه. (او الكبد) يا جگر.

(تقع فى التّراب) كه افتاده باشد در خاك.

(و تنفض) پس افشانده شود از خاك.

(و من كلمات كان يدعوا بها) اين از جمله كلمات آن حضرت است (عليه الصّلوة و السّلام) كه مى‏خواند به آن خداى را در مناجات: (اللّهمّ اغفر لي) بار خدايا بيامرز از براى من.

(ما انت اعلم به منّي) آن چيزى را كه تو داناترى از من. (فان عدت) پس اگر من باز گردم به منهيّات.

(فعدلي بالمغفرة) پس تو باز گرد از براى من به آمرزيدن سيّئات. (اللّهمّ اغفرلي) خدايا بيامرز از براى من.

(ما وايت به من نفسي) آنچه وعده كرده‏ام از نفس خود كه بكنم آنرا از براى تو. (و لم تجد له وفاء عندي) و نيافتى مر او را وفاى به آن نزد من. (اللّهمّ اغفر لي) بار خدايا بيامرز از براى من.

(ما تقرّبت به اليك) آن چيزى را كه نزديكى جسته‏ام به آن به سوى تو از اعمال صالحه (ثمّ خالفه قلبي) پس مخالفت كرده آنرا دل من به قصد غير آن از افعال سيّئه مثل ريا و سمعه. (اللّهمّ اغفرلي) بار خدايا بيامرز از براى من.

(و مزات الالحاظ) اشارت‏هاى گوشه‏هاى چشم به بدى‏ها. مانند اشاره كردن به غير تا ظلم كند و به غيبت مؤمنى لب گشايد. (و سقطات الالفاظ) و بيهوده‏هاى گفتارها. (و شهوات الجنان) و آرزوهاى دل. (و هفوات اللّسان) و لغزشهاى زبان از حق به امر باطل.

مخفى نيست كه آن حضرت معصوم بوده از جميع معاصى و اصلا قصد اينها به خاطر خطير او نگذشته. بلكه غرض از اين دعا تعليم كيفيّت استغفار عباد است يا آنكه بر سبيل هضم نفس و تواضع در مقام تضرّع و تخشّع بر آمده، اين دعا را بر لسان‏ مبارك جارى ساخته يا آنكه تنبيه باشد بر آنكه ترك اولى گناه است نسبت به معصومان، اگر چه در امور مباحه باشد.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه هشتادم

و از كلام آن بلاغت نظام است.

(قال لبعض اصحابه) كه فرموده است آنرا از براى بعضى از اصحاب خود.

يعنى عفيف بن قيس كه برادر اشعث بود و دعوى علم نجوم مى‏كرد.

(لمّا عزم على المسير الى الخوارج) در وقتى كه قصد نمود بر رفتن به سوى حرب خارجيان. (فقال له بعض اصحابه) پس گفت مر آن حضرت را بعضى اصحاب او كه آن، عفيف است.

(يا امير المؤمنين) اى امير مؤمنان و پيشواى متقيّان.

(ان سرت في هذا الوقت) اگر سير كنى در اين وقت. (خشيت ان لا تظفر بمرادك) مى‏ترسم كه فيروزى نيابى به مراد خود.

(من طريق علم النّجوم) از طريقه و قاعده علم نجوم.

يعنى خشيت من از روى علم نجوم است، چه در آن علم، مى‏يابم كه اين زمان اوضاع فلكى دالّ است بر ضعف حال مسلمانان و ستاره ايشان در هبوط است. پس به واسطه اين، خوف دارم از عدم ظفر تو. (فقال (عليه السلام)) پس فرمود كه اى عفيف.

(اتزعم انّك تهدي) آيا گمان مى‏برى كه راه مى‏نمايى.

(الى السّاعة الّتي من سار فيها) به ساعتى كه كسى سفر كند در آن.

(صرف عنه السّوء) بگردد از او بدى. (و تخوّف) و مى‏ترسانى.

(من السّاعة الّتي من سار فيها) از ساعتى كه هر كه سير نمايد در آن.

(حاق به الضّرّ) احاطه كند به او ضرر و نيابد ظفر. (فمن صدّقك بهذا) پس هر كه تصديق كند تو را به آن سخنان.

(فقد كذّب القرآن) پس به تحقيق كه تكذيب نموده است به قرآن. زيرا كه او مصدّق قول كسى است كه دعوى علمى مى‏كند كه در زمان مستقبل واقع خواهد شد در وقت معيّن، پس او مكذّب اين آيه باشد كه «وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً» يعنى نمى‏داند هيچ نفسى كه چه خواهد كرد فردا. (و استغنى عن الأستعانة باللّه) و بى‏نياز شده است آن كس از يارى خواستن از خدا.

(في نيل المحبوب) در رسيدن به امر محبوب و يافتن مطلوب.

(و دفع المكروه) و در دفع كردن مكروه و وجدان مرغوب. (و ينبغي في قولك) و سزاوار است در گفتار تو.

(للعامل بامرك) مر كسى را كه عمل كننده است به فرموده تو.

(ان يولّيك الحمد) آنكه والى گرداند تو را به حمد. يعنى تو را خداوند حمد داند.

(دون ربّه) نه پروردگار خود را. (لانّك بزعمك) زيرا كه تو به گمان خود.

(انت هديته) راه نموده‏اى او را.

(الى السّاعة الّتى نال فيها النّفع) به ساعتى كه رسيده در آن به منفعت. (و امن الضّرّ) و ايمن گشته از مضرّت. (ثمّ اقبل على النّاس) بعد از آن، آن حضرت توجّه نموده بر مردمان.

(فقال) پس فرمود كه (ايّها النّاس) اى جماعت مردمان.

(إيّاكم و تعلّم النّجوم) بر حذر باشيد از آموختن علم نجوم. (الّا ما يهتدى به) مگر آن قدر كه مهتدى به باشد. يعنى آن مقدار كه راه يابيد به آن.

(في برّ او بحر) در بيابان يا در دريا. چه او- سبحانه- اين مقدار تجويز فرموده است در قرآن كريم خود كه «وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ» و جاى ديگر فرموده كه «وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ» بعد از آن، بيان مى‏فرمايد از براى ايشان علّت تحذير از تعلّم علم نجوم را و مى‏گويد كه: (فانّها) پس به درستى كه معرفت علم نجوم.

(تدعوا الى الكهانة) داعى است به غيب‏گويى به واسطه نجوم. (المنجّم كالكاهن) منجّم همچو كسى است كه مخبر است از جن، زيرا كه مانند مى‏گرداند خود را. او در خبر دادن از مستقبل. (و الكاهن كالسّاحر) و كاهن همچو سحر كننده است. (و السّاحر كالكافر) و سحر كننده همچو كافر است. (و الكافر في النّار) و كافر در آتش دوزخ است، پس منجّم در آتش دوزخ باشد.

بدانكه بعضى از نفوس كه قوّت دارند بر مطّلع شدن از امور مستقبل و بر تصرّفات عجيبه و غريبه در اين عالم، اگر كامل و خيّرند و مجذوب از جانب الهى به دواعى سلوك به جانب او پس آن نفوس انبياء و اولياء هستند كه صاحب معجزات و كراماتند و اگر ناقص و شريرند و مجذوب نيستند از جانب خدا بلكه طالب غير اين مرتبه‏اند و مقصورند بر رذايل اخلاق و خسايس امور همچو تكهّن و غيره پس آن نفوس، كهنه و سحره و اهل تنجيم‏اند.

و فرق ميان منجّم و كاهن آن است كه كاهن مخبر مغيّبات است از قوّت نفسانيّه خود به واسطه مصاحبت جنّ. به خلاف منجّم كه او مخبر است به واسطه تغيّرات اوضاع فلك. و شبهه‏اى نيست كه فساد اذهان خلقان و اغترار ايشان به كاهن بيشتر است، به سبب زيادتى اعتقاد ايشان به او. و فرق ميان ساحر و كاهن آن است كه ساحر قوّت تأثير دارد در آثارى كه خارج از او است و آن اضرار و نفع خلق است چون تفريق بين الزّوجين و غيره. به خلاف كاهن شرّ ساحر زياده است از كاهن، زيرا كه فساد اذهان مردمان و زيادتى اعتقاد ايشان به او اكثر است و انفعال ايشان به او از روى خوف و رغبت بيشتر و كافر ممتاز است از ساحر به اكثريت بعد او از رحمت او- سبحانه- فحينئذ ضلال و فساد و اضلال و افساد مشترك باشد ميان اصناف اربعه، الّا آن است كه آن، مقول بر تشكيك است در ميان ايشان. يعنى در بعضى اشدّ است از بعضى و در برخى اضعف زيرا كه كافر اقوا است از ساحر و ساحر اقوا است از كاهن و كاهن اقوا است از منجّم، فلهذا حضرت ولايت پناه (صلوات اللّه عليه)، كاهن را اصل گرفت در تشبيه منجّم و ساحر را اصل دانسته در تشبيه كاهن و كافر را اصل دانسته در تشبيه ساحر، و از اين كلام ظاهر شد كه وجه شبه در جميع ايشان ضلالت و اضلال است و چون حال منجّم بر اين منوال است از اين جهت آن حضرت از قول عفيف اعراض نموده امر فرمود به اصحاب كه: (سيروا على اسم اللّه تعالى و عونه) سير كنيد در سفر بر نام خداى تعالى و نصرت و ظفر از او طلبيد.

آورده‏اند كه آن حضرت در همان ساعت متوجّه خوارج شد و بر ايشان مظفّر و منصور گشت. و در «مفتاح المتعبّد» مذكور است كه از بعضى از ائمه ما (صلوات اللّه عليهم) اين دو بيت منقول است كه:

«توكّل على الرّحمن ان كنت مؤمنا *** يقينا و دعني عن نحوس الطّوالع‏

فانّ الّذي قد قدّر اللّه واقع‏ *** و ما لم يقدره فليس بواقع»

يعنى «توكّل كن بر خدا و كار خود را به او باز گذار اگر هستى مؤمن از روى يقين و واگذار مرا از طالع‏هاى نحس. يعنى متذكّر به ذكر آن مشو پس به تحقيق كه آنچه حق- سبحانه- تقدير كرده است البتّه واقع مى‏شود و آنچه تقدير آن نكرده پس واقع نخواهد شد».

و من كلام له (عليه السلام) خطبه هشتاد و يكم

و از كلام آن رفيع فرجام است (عليه الصّلوة و السّلام) (بعد فراغه من حرب الجمل) بعد از فارغ شدن از جنگ جمل.

(في ذمّ النّساء) در مذمّت و نكوهش زنان. چه در آن جنگ عايشه باعث شد و به سبب او جمعى كثير كشته گشتند. (معاشر النّاس) اى گروه آدميان بدانيد كه: (انّ النّساء نواقص الإيمان) به درستى كه زنان ناقصانند در ايمان يعنى ايمان ايشان ضعيف است. (نواقص الحظوظ) و ناقصند در نصيبها، يعنى نصيب ايشان كم است. (نواقص العقول) و نقص دارند در عقل‏ها، يعنى عقل‏هاى ايشان زبون است. (فامّا نقصان إيمانهنّ) پس امّا نقص ايمان ايشان.

(فقعودهنّ) پس نشستن ايشان، يعنى دور شدن و دست بازداشتن ايشان است (عن الصّلوة و الصّيام) از نماز و روزه.

(في ايّام حيضهنّ) در روزهاى حيض ايشان. (و امّا نقصان عقولهنّ) و امّا نقصان عقل‏هاى ايشان.

(فشهادة امرأتين منهنّ) پس گواهى دو زن از ايشان.

(كشهادة الرّجل الواحد) همچو گواهى يك مرد است به واسطه بسيارى نسيان ايشان. (حيث قال عزّ اسمه) «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ» يعنى اگر دو گواه نباشد از مردان، يعنى اتّفاق نيفتد كه دو مرد گواه شوند، پس يك مرد و دو زن گواه شوند از آن كسانى كه پسنديده باشيد از گواهان، تا چون فراموش كند يكى از آن دو زن چيزى را كه بر آن گواه بوده به سبب غلبه رطوبت كه در مزاج ايشان باعث نسيان است پس بايد ياد دهد يكى از ايشان ديگر را.

(و امّا نقصان حظوظهنّ) و امّا ناقص بودن نصيبهاى ايشان.

(فمواريثهنّ على الانصاف) پس ميراث‏هاى ايشان بر نصف‏ها است.

(من مواريث الرّجال) از ميراث‏هاى مردان. يعنى نصيب ميراث ايشان نصف نصيب ميراث مردان است كه «يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ» يعنى «مردى را مثل نصيب دو زن است در ارث» و چون زنان متّصف به اين صفت هستند. (فاتّقوا شرار النّساء) پس بترسيد از بدترين زنان و از ايشان احتراز نماييد.

(و كونوا من خيارهنّ على حذر) و باشيد از رأى و تدبير بهترين ايشان بر حذر. (و لا تطيعوهنّ فى المعروف) و فرمان مبريد ايشان را در كارهاى شايسته. يعنى به مشورت ايشان عمل مكنيد در كار نيكو. (حتّى لا يطمعن فى المنكر) تا به طمع نيفتند در كارهاى ناشايسته به واسطه تدبيرات فاسده. و ميل ننمايند به جانب تعدّى و افراط به سبب عقول ضعيفه و فهم‏هاى نامستقيمه. و لهذا حضرت رسالت پناه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده كه: «شاوروهنّ و خالفوهنّ» يعنى «مشورت كنيد با زنان و آنچه مخالف رأى ايشان باشد عمل نماييد.»