و من خطبة له (عليه السلام) خطبه بيست و نهم
اين خطبه در تعريف
شجاعت و تعبير جبانت است.
(امّا بعد) امّا پس از حمد الهى و صلوات بر حضرت رسالت پناهى.
(فانّ الجهاد باب من ابواب الجنّة) پس به تحقيق كه جهاد درى است از درهاى بهشت يعنى
سبب دخول بهشت است و فتح ابواب آن موقوف بر آن خواه آن جهاد با كافران و منافقان
باشد كه جهاد اصغر است يا با نفس و شيطان كه آن جهاد اكبر است. (فتحه اللّه) فتح
كرده است جهاد را حق تعالى.
(لخاصّة اوليائه) از براى دوستان خاصّ خود كه شيمه اخلاص دارند در محبّت و عبادت
پروردگار به حيثيّتى كه از براى رضاى سبحانى قطع تعلّقات اين جهانى كردهاند و از
زن و فرزند و مال و نفس در گذشتهاند روى به معركه جهاد آوردهاند با وجود غلبه و
ظنّ فوت و فناء.
بدان كه جهاد با نفس
امّاره و شيطان مكّاره به واسطه آن جهاد اكبر گفتهاند كه ضرر و خطر او اكثر است
زيرا كه مضرّت دشمن ظاهر، مضرّت دنيويّه فانى است و مضرّت دشمن باطن، مضرّت اخروى
باقى است و نيز احتراز از عدوّ ظاهر آسانتر است از دشمن باطن. (و هو لباس التّقوى)
و جهاد پوشش پرهيزكارى است كه نگاه مىدارد صاحب خود را از حرّ و برد آن جهان
همچنانكه جامه كه حافظ بدن است از ادراك برودت و حرارت.
(و درع اللّه الحصينة) و زره خدا است كه مستحكم و استوار است چه پوشندگان آن در
حصار محكماند و حفظ پروردگار. (و جنّته الوثيقة) و سپر محكم پروردگار است از
ضررهاى دشمنان نابكار.
(فمن تركه) پس هر كه ترك كند جهاد را. (رغبة عنه) به جهت رغبت بگردانيدن از آن.
(البسه اللّه) بپوشاند او را خداى تعالى.
(ثوب الذّل) جامه خوارى. (و شمّله البلاء) و شامل شود او را بلاء و گرفتارى. (و
ديّث) و خوار گردانيده شود.
(بالصّغار و القماء) به حقارت و مذلّت و بىاعتبارى. (و ضرب على قلبه) و زده شود بر
دل او.
(و بالاسهاب) به ذهاب عقل و بىخردى به جهت غفلت او از مصالح دنيوى و اخروى (و اديل
الحقّ منه) و گردانيده شود حق از او و مغلوب عدو گردد. (بتضييع الجهاد) به سبب ضايع
ساختن كارزار.
(و سيم الخسف) و به تكليف و عنف داده شود مذلّت و انواع خارى.
(و منع النّصف) و باز داده شود از عدالت و دادگرى. بعد از آن تحريص مىفرمايد اصحاب
خود را بر جهاد و توبيخ مىنمايد ايشان را بر ترك آن و مىگويد كه: (الا و انّى قد
دعوتكم) آگاه باشيد به تحقيق كه خواندم شما را.
(الى قتال هؤلاء القوم) به محاربه و كارزار از آن قوم يعنى معاويه و اتباع او.
(ليلا و نهارا) در شب و در روز.
(و سرّا و اعلانا) در نهان و آشكارا. (و قلت لكم) و گفتم مر شما را.
(اغزوهم قبل ان يغزوكم) غزا كنيد با ايشان پيش از آن كه غزا كنند با شما.
(فو اللّه) پس به خدا سوگند كه: (ما غزى قوم قطّ) غزا كرده نشدند هيچ قومى هرگز با
ايشان و محاربه ننمودند اصلا (في عقر دارهم) در بيخ خانه ايشان.
(الّا ذلّوا) مگر آن كه ذليل و خوار باشند چه توجّه اعداء بر سر خصم مظنّه قوّت و
شوكت ايشان است و اعتقاد ضعف و جبن اينها، پس سبقت بر سر اعداء اولى باشد.
(فتواكلتم) پس باز گذاشتيد شما به يكديگر كار خود را.
(و تخاذلتم) و فرو گذاشته كرديد يكديگر را در سختى يعنى هر يك از شما در دفع شدّت و
مشقّت اعتماد كرديد بر ديگرى.
(حتّى شنّت عليكم الغارات) تا آن كه پراكنده كرده شد بر سر شما غارتها به سبب غالب
شدن اعداء از هر جانب بر شما.
(و ملكت عليكم الاوطان) و ملك كرده شد وطنها به تسلّط بر شما يعنى گرفته شد
مسكنها از شما به استيلا. (هذا اخو غامد) اين مرد يعنى معاويه كه با شما طريقه
عداوت پيش گرفته برادر غامد است و غامد قبيلهاى است از يمن و مراد حضرت از غامد
سفيان بن عوف بن غامدى است و او مردى مشهور بود از اصحاب معاويه كه او را منصب
امارت داده بود بر بنى غامر بن نعر و او شبيخون آورده بود بر لشكر امير المؤمنين (عليه السلام) بعد از صفّين و از اين جهت است كه آن حضرت مىفرمايد: (قد وردت خيله
الانبار) به تحقيق كه وارد شده بر شما لشكريان غامد در موضع انبار و آن شهرى است كه
در راه شام واقع شده به طرف كوفه. (و قد قتل حسّان بن حسّان البكرىّ) و به يقين كه
به قتل آورده بود حسان بن حسان بكرى را.
(و ازال خيلكم) و زايل گردانيده بود سواران شما را.
(عن مسالحها) از مسالح خود و «مسالح» جمع مسلح است و آن حدّى است كه سلاح داران نگه
مىدارند آن را از تاخت دشمن. (و لقد بلغني) و به تحقيق كه رسيد به من.
(انّ الرّجل منهم) آن كه مردى از آن قبيله.
(كان يدخل على المرئة المسلمة) داخل شد بر زن مسلمان.
(و الاخرى المعاهدة) و بر ديگرى كه ذمّيّه بود. (فينتزع حجلها و قلبها) پس بر
مىكنده خلخال و دست برنجهاى آن زن را (و قلائدها و رعاثها) و گردنبند و گوشوارهاى
آن را. (ما تمتنع منه) باز نمىايستاده است آن زن از آن مرد و آن مرد دست از او
نكشيده.
(الّا بالاسترجاع) مگر به فرياد كردن مكرّر با گريه و زارى.
(و الاسترحام) و به خواندن خويشان خود را تا شرّ آن ظالم از او دفع مىشده. (ثمّ
انصرفوا) پس بعد از غارت كردن در دار الاسلام بازگشتهاند.
(وافرين) در حالتى كه تمام بودهاند در حين انصراف و با غنيمت. (مانال رجلا منهم)
نرسيده به هيچ مردى از ايشان.
(كلم) جراحتى در هيچ عضو.
(و لا اريق له دم) و ريخته نشده او را خونى. (فلو انّ امرء مسلما مات) پس اگر مرد
مسلمان بميرد.
(من بعد هذا) از پس اين ظلم دلسوز جانكاه.
(اسفا) از روى غم و اندوه.
(ما كان به ملوما) نباشد به مردن ملامت كرده شده. (بل كان عندي) بلكه هست آن مرد
نزد من.
(به جديرا) به مردن سزاوار. در اين تقرير تعيير مىفرمايد اصحاب خود را بر تقصير در
كارزار با آن قوم ستمكار.
(فيا عجبا عجبا) نصب «عجبا» بر مصدريّت است و منادى محذوف است و تكرار او از جهت
شدّت تعجّب است و تقدير كلام آن است كه: يا قوم اعجبوا عجبا عجبا يعنى اى گروه من
تعجّب كنيد تعجّبى چه تعجّبى.
(و اللّه يميت القلب) به خدائى كه ميميراند دل را.
(و يجلب الهمّ) و مىكشد اندوه و الم را.
(من اجتماع هؤلاء القوم) از اجتماع و اتّفاق آن گروه.
(على باطلهم) بر كار باطل و راه ضلال خود.
(و تفرّقكم عن حقّكم) و تفرقه شما از حق خود با وجود اعتماد شما بر حضرت ذو الجلال
يعنى به حقّ خدائى كه متّصف به اين صفت است كه تعجّب نمائيد در اين هر دو امر غريب
و عجيب. (فقبحا لكم) پس زشت باد روى شما و دور باد خير از شما.
(و ترحا) و حزن و اندوه شما را باد. (حين صرتم) هنگامى كه گشتيد.
(غرضا يرمى) هدف تير تير انداخته شده يعنى هدف تير خصم. (يغار عليكم) غارت مىكنند
بر شما.
(و لا تغيرون) و غارت نمىكنيد شما. (و تغزون) و غزا كرده مىشويد يعنى با شما غزا
مىكنند. (و يعصى اللّه) و نافرمانى كرده مىشود خدا يعنى نافرمانى خدا مىكنند.
(و ترضون) و شما راضى و خوشنود مىشويد. (فاذا امرتكم) پس هر گاه كه امر كردم شما
را.
(بالسّير اليهم) به رفتن به سوى دشمنان.
(فى ايّام الحرّ) در روزهاى گرما. (قلتم) گفتيد شما.
(هذه حمارّة القيظ) اين سختى گرما است.
(امهلنا) مهلت ده ما را.
(يسبّخ عنّا الحرّ) تا سبك شود از ما گرما. (و اذا امرتكم) و هر محلّى كه فرمودم
شما را.
(بالسّير اليهم فى الشّتاء) به سير نمودن به جانب خصمان در وقت زمستان.
(قلتم) گفتيد كه.
(هذه صبّارة القرّ) اين شدّت سرما است. (امهلنا) بگذار ما را.
(ينسلخ عنّا البرد) تا بر طرف شود از ما سرما. (كلّ هذا) همه اين عذرها.
(فرارا) از براى گريختن است.
(من الحرّ و القرّ) از گرما و سرما. (فاذا كنتم) پس چون بوديد شما.
(من الحرّ و البرد تفرّون) كه از گرما و سرما مىگريختيد.
(فانتم و اللّه) پس به خدا سوگند.
(من السّيف افرّ) از شمشير اعداء گريزانتريد چه ظاهر است كه قتل و نبرد سختتر است
پيش مرد از شدّت حرّ و برد. (يا اشباه الرّجال) اى جماعت مانند، به مردان به حسب
ظاهر.
(و لا رجال) و نيستند مردان به حسب حقيقت چه مسلوب است از شما صفات مردان چون شجاعت
و غيرت و حميّت.
(حلوم الاطفال) فكرهاى مشوّش شما مانند خوابهاى پريشان طفلان است. (و عقول ربّات
الحجال) و عقلهاى صاحبان حجلها است يعنى زنان عروس زيرا كه شما مانند اطفاليد،
زود قانع مىشويد به ادنى سببى كه صلاحيّت آن ندارد كه عاقل به آن قانع شود چون
زنان پردهنشين در حجلهاى عروسى ضعيفيد از ادراك وجوه مصالح چون فريب خورديد از
اهل شام به رفع مصاحف در حرب صفّين. (لفرددت) هر آينه دوست داشتم.
(انّي لم اركم) آن كه نمىديدم شما را.
(و لم اعرفكم) و نمىشناختم شما را. (معرفة و اللّه جرّت ندما) شناختنى كه به خدا
سوگند كشيده شده است به ندامت و پشيمانى.
(و اعقبت سدما) و در عقب درآورده است غم و حزنى كه سانح گشته از آن. (قاتلكم اللّه)
هلاك سازد و لعنت كند خدا شما را اى اصحاب.
(لقد ملئتم قلبى) هر آينه پر كرديد دل مرا.
(قيحا) از ريم و زرد آب و اين كنايتست از شدّت تألّم و تضجير چه ريم غايت الم عضو
است. (و شحنتم صدرى) و پر ساختيد سينه من را.
(غيظا) به خشم و غضب. (و جرّ عتمونى) و جرعهاى داديد مرا.
(نغب التهمام) جرعههاى الم و اندوه.
(و انفاسا) در حالتى كه آن جرعه دادن نفسى بعد از نفسى و زمانى بعد از زمانى بود
(و افسدتم علىّ رأيى) و فاسد ساختيد بر من رأى و فكر مرا.
(بالعصيان و الخذلان) به سبب نافرمانى و فرو گذاشتن. (حتّى قالت قريش) تا آن كه
گفتند قريش در غيبت.
(انّ ابن ابى طالب) بدرستى كه پسر ابى طالب.
(رجل شجاع) مردى دلير است. (و لكن لا علم له) و لكن دانشى نيست مر او را.
(بالحرب) به كيفيّت حرب در معارك و رسوم آن را نمىداند و تدبير نمىتواند كرد در
فتح ممالك، پس ردّ فرمود قول مغتابين را با اين كلام كه: (للّه ابوهم) اين كلمه از
جمله ممادح عرب است يعنى خدا نگه دارد پدران ايشان را. (و هل احد منهم) آيا هيچ يك
از ايشان.
(اشدّ لها) سختتر است مر حرب را.
(مراسا) از روى علاج. (و اقدم فيها) و مقدّمتر است در آن حرب.
(مقاما) از روى ايستادن در مقاتله.
(منّى) از علاج كردن و ايستادن من. (لقد نهضت فيها) هر آينه برخواستم در معارك قتال
با شجاعان و ابطال.
(و ما بلغت العشرين) در حالتى كه نرسيده بودم به بيست سال. (وها انا) و اكنون كه
من.
(قد ذرّفت على السّتّين) افزون گشتهام بر شصت سال يعنى در عرض اين مدّت مقاتله
نمودهام با پهلوانان و يلان در اكثر احوال. (و لكن لا رأى) و لكن هيچ راهى و
تدبيرى نيست.
(لمن لا يطاع) مر كسى را كه طاعت او نپذيرند و او را فرمان مطاع ندانند.
و من خطبة له (عليه السلام) خطبه سىام
در اين خطبه تنفير
مىنمايد بندگان را از دنيا و ترغيب مىنمايد ايشان را در عقبى و مستعدّ شدن ايشان
از براى آن به توبه و اعمال صالحه و مىفرمايد كه: (امّا بعد) امّا پس از حمد خدا و
صلوات بر سيّد الانبياء.
(فانّ الدّنيا قد ادبرت) پس به تحقيق كه دنيا رو گردانيده و پشت داده. (و آذنت
بوداع) و اعلام كرده به تغيّرات خود به وداع و فراق از صحّت و دوستان و ساير لذّات
و منال. (و انّ الاخرة قد اقبلت) و به يقين كه رو آورده است.
(و اشرقت باطّلاع) و مشرف شده به ظهور، پس امور فانيه را منظور نبايد داشت تا در
امور اخروى باقى قصور پيدا نشود و فتور در آن راه نيابد. (الا و انّ اليوم المضمار)
بدانيد و آگاه باشيد كه امروز كه زمان مدّت عمر است وقت گداختن بدن است در رياضت
نفسانيّه به اعمال صالحه و تهذيب اخلاق پسنديده. (و غدا السّباق) و فردا كه روز
قيامت است روز پيشى جستن است به ثواب و ترقّى نمودن در درجات عاليه.
(بدانكه مضمار در اصل لغت مدّتى است كه اسب را در آن علف مىدهند و فربه مىسازند
به جهت سبقت بردن آن بر اسبان ديگر نزد دوانيدن و آن مدّت چهل روز است و در اين
مقام مستعار است از براى مدّت حيات به اعتبار آنكه انسان در مدّت حيات خود مستعدّ
مىشود به تقوى از براى كماليّت قوّت عقليّه تا سبقت نمايد به لقاى حضرت عزّت
همچنانكه فرس مستعدّ مىشود در مدّت مذكوره از براى سابق شدن بر مثل خود. و سباق
مصدر مسابقه است و محتمل است كه جمع سبقه باشد چون نطفه و نطاف و سبقت
بضم سين و فتح آن ما يسبق به است.
و در بعضى از روايات
«سباق» به رفع واقع شده و اين وجهى ندارد مگر در صورتى كه مضاف اليه باشد به تقدير
مضافى كه خبر انّ باشد و تقدير چنين است: و غدا وقت السّباق يعنى فرداى قيامت زمان
سبقت گرفته است بر غير به ثواب بىشمار و رسيدن به مرتبه ابرار. (و السّبقة الجّنة)
و پيش برد اهل آن سرا، بهشت جاويدان است. (و الغاية النّار) و منتهاى كار اين سرا
آتش سوزان. (افلا تائب من خطيئته) آيا پس نيست هيچ توبه كنندهاى از گناهان خود.
(قبل منيّته) پيش از رسيدن مرگ او.
(الا عامل لنفسه) آيا نيست هيچ عمل كنندهاى براى فائده نفس خود.
(قبل يوم بؤسه) پيش از روز شدّت سختى او كه روز قيامت است. (الا و انّكم) آگاه
باشيد به درستى كه شما هستيد.
(في ايّام امل) در روزگار اميدوارى.
(من ورائه اجل) كه از عقب او مرگ است و گرفتارى. (فمن عمل في ايّام امله) پس هر كه
عمل كند در روزهاى اميد خود.
(قبل حضور اجله) پيش از حاضر شدن اجل او. (فقد نفعه عمله) پس بتحقيق سود دهد او را
عمل او. (و لم يضرره اجله) ضرر نرساند او را اجل او. (و من قصّر في ايّام امله) و
هر كه تقصير كند در روزهاى امل خود.
(قبل حضور اجله) پيش از رسيدن اجل او. (فقد خسر عمله) پس بتحقيق كه زيان شود عمل
او. (و ضرّه اجله) و ضرر رساند او را اجل او. (الا فاعملوا) آگاه باشيد پس عمل
كنيد.
(في الرّغبة) در زمان رغبت كردن. (كما تعملون فى الرّهبة) همچنان كه عمل مىكنيد در
زمان ترس بر خلاف آن غافل ناعاقل و جاهل ناقابل كه در حالت سختى و گرفتارى خدا را
خواند و دست نياز به درگاه او بردارد و در حال رخاء و رفاهيّت خدا را فراموش كند و
غفلت ورزد از تضرّع و زارى به درگاه حضرت بارى. (الا و انّي لم ار كالجنّة) بدانيد
بدرستى كه من نديدم نعمتى را همچون بهشت.
(نام طالبها) كه خواب كند طالب او.
اين جمله مفعول ثانى
«ارى» است و بر اين قياس است: (و لا كالنّار نام هاربها) و از نقمتى مانند آتش كه
بخسبد گريزنده او، پس از بهشت چگونه خواب كند و از آتش گريزنده چگونه غفلت ورزد.
(الا و انّه من لم ينفعه الحقّ) بدانيد به تحقيق كسى كه سود نرساند او را حق و
راستى (يضرّه الباطل) زيان رساند او را باطل و ناراستى. (و من لم يستقم به الهدى) و
هر كه به راه راست نيارد او را هدايت. (يجرّ به الضّلال الى الرّدى) بكشد او را
گمراهى به چاه هلاكت. (الا و انّكم قد امرتم) آگاه باشيد بدرستى كه شما امر كرده
شدهايد.
(بالظّعن) به كوچ كردن و رفتن به جانب خدا. (و دللتم على الزّاد) و راه نموده
شدهايد بر توشه برداشتى كه تزوّدوا فانّ خير الزّاد التّقوى. (و انّ اخوف ما اخاف
عليكم) و بدرستى كه ترسناكترين چيزى كه مىترسم بر شما. (اتّباع الهوى) پيروى هوى
است و آرزوهاى نفس امّاره. (و طول الامل) و درازى امّيد به امتعه دنيويّه و اين هر
دو مانعند از تهيّه اسباب اخرويّه و چون كه حاصل تقوى راجع است به خشيت از عقاب
حضرت عزّت و لزوم اعمال صالحه و اين ممكن نيست مگر در دنيا كه نفس را مشغول سازد و
به حركات فكر در عبرت
گرفتن به دنيا و حركات جوارح به عبادت خدا در دنيا از اين جهت فرمود كه: (تزوّدوا
فى الدّنيا) توشه برداريد در دنيا.
(من الدّنيا) از دنيا (ما تحرزون به) آنچه توانيد نگاه داشتى بدان.
(انفسكم غدا) نفسهاى خود را فرداى قيامت از عذاب خدا و چون سفر كردن در دنيا
آسانتر است از سفر كردن از دنيا پس توشه برداشتى از براى سفر كردن از دنيا به طريق
اولى باشد. (قال السّيّد) رضى اللّه عنه، سيّد رضى الدين مىفرمايد كه: (لو كان
كلام يأخذ بالاعناق) اگر باشد كلامى كه بگيرد گردنهاى گردن كشان را و بكشاند (الى
الزّهد فى الدّنيا) به جانب زهد در دنيا و عدم رغبت در آن. (و يضطرّ) و مضطرّ سازد
ايشان را.
(الى عمل الآخرة) به سوى عمل آن جهان. (لكان هذا الكلام) هر آينه اين كلام است. (و
كفى به) و كافى است اين كلام تمام.
(قاطعا لعلايق الآمال) در حالتى كه قطع كننده و برنده است آرزوهائى را كه
آويختهاند به اذيان سالكين و مانع ايشانند از سلوك سبيل ربّ العالمين. (و قادحا) و
بر افروزنده است.
(زناد الاتّعاظ) آتش زنهاى پند گرفتن مردمان.
(و الازدجار) و باز ايستادن ايشان از عصيان. (و من اعجبه) و از عجبتر كلام آن
حضرت.
(قوله (عليه السلام)) گفته او است (صلوات اللّه عليه) كه: (الا و انّ اليوم المضمار و غدا السّباق و السّبقة الجنّة و
الغاية النّار فانّ فيه) پس بدرستى كه در اين كلام بلاغت فرجام.
(مع فخامة اللّفظ) با وجود بزرگوارى لفظ. (و عظم قدر المعنى) و بزرگى مرتبه معنا.
(و صادق التّمثيل) و تمثيل صادق مطابق نفس الامر. (و واقع التشبيه) و تشبيه واقع
موافق قانون عقل. (سرّا عجيبا) سرّى عجيب و امرى شريف غريب است. (و معنا لطيفا) و
معنا نازك و بالطافت است. (و هو) و آن سرّ عجيب و معناى لطيف.
(قوله (عليه السلام)) قول آن حضرت است كه: (و
السّبقة الجنّة و الغاية النّار، فخالف) پس مخالفت فرموده.
(بين اللّفظين) ميان اين هر دو لفظ بلاغت آثار كه از براى جنّت سبقت اراده نموده و
از براى نار غايت فرموده است.
(لاختلاف المعنيين) از جهت اختلاف معنا اين هر دو در نظر مردمان فصيح و بليغ. (و لم
يقل) و نگفت آن حضرت كه: (و السّبقة النّار كما قال) همچنانكه گفت كه: (و السّبقة
الجنّة، لانّ الاستباق) زيرا كه پيشى گرفتن.
(انّما يكون الى امر محبوب) نمىباشد مگر به امرى كه محبوب و مرغوب باشد. (و غرض
مطلوب) و به غرضى كه مقصود و مطلوب باشد. (و هذه صفة الجنّة) و اين صفت بهشت است كه
موصوف است به جريان انهار و انواع ثمار و اصناف لذّات.
(و ليس هذا المعنى موجودا فى النّار) و نيست اين معنا موجود در آتش. (نعوذ باللّه
منها) پناه مىگيريم به خدا از آن. (فلم يجز ان يقول) پس جايز نباشد كه بگويد: (و
السّبقة النار بل قال) بلكه گفته است كه: (و الغاية النّار لانّ الغاية قد ينتهى
اليها) زيرا كه غايت منتهى مىشود به سوى او.
(من لا يسره) كسى كه شاد نمىگرداند او را.
(الانتهاء اليها) منتهى شدن به سوى آن.
(و من يسرّه ذلك) و كسى كه شاد مىسازد او را آن منتهى.
(فصلح ان يعبّر بها) پس صلاحيت آن دارد آن لفظ مبهم كه تعبير كرده مىشود به او (عن
الامرين معا) از اين هر دو امر با هم. (فهى في هذا الموضع) پس آن لفظ در اين موضع.
(كالمصير و المال) همچو لفظ مصير و مال است. (قال اللّه تعالى) كه فرموده است حق
تعالى: (قل تمتّعوا فانّ مصيركم الى النّار) يعنى متمتّع و برخوردار شويد از حطام
دنيا پس بدرستى كه بازگشت شما به آتش دوزخ است. (و لا يجوز في هذا الموضع) و جايز
نيست در اين موضع.
(ان يقال) آن كه گفته شود: (فانّ سبقتكم الى النّار فتأمّل) پس تأمّل كن و نيك
ملاحظه نماى.
(ذلك) در اين گفتار بلاغت آثار. (فباطنه عجيب) كه باطن او عجيب است. (و غوره بعيد)
و ته او دور است و غريب. (و كذلك) و همچنين است يعنى مانند اين كلام است در فصاحت و
بلاغت.
(اكثر كلامه (عليه السلام)) بيشتر سخنان آن
عالى حضرت (صلّى الله عليه وآله وسلّم). (و في
بعض النسخ) و در بعض نسخ واقع شده كه: (و قد جاء فى رواية) و در روايتى ورود يافته
كه: (و السّبقة بضمّ السّين، فالسّبقة عندهم) پس لفظ سبقت نزد عرب (اسم لما يجعل)
اسم چيزى است كه گردانيده شده باشد (للسّابق) از براى سبقت گيرنده. (اذا سبق من مال
و عرض) هر گاه كه سبقت گرفته باشد از مال و متاع
(و المعنيان) و اين هر دو معنى يعنى معناى سبقت و سبقت (متقاربان) نزديك به هماند
(لانّ ذلك) زيرا كه سبقت (لا يكون جزاء على فعل الامر المذموم) نمىباشد جزا دادن
بر گردن امرى كه نكوهيده باشد. (و انّما يكون جزاء على فعل الامر المحمود) و جز اين
نيست كه مىباشد پاداش دادن بر گردن امرى كه پسنديده باشد و اللّه اعلم.
و من خطبة له (عليه السلام) خطبه سى و يكم
در اين خطبه تنبيه
مىفرمايد بر آن چه در دين قبيح شمرده از احوال و اقوال و افعال اصحاب خود و
مىگويد كه: (ايّها النّاس المجتمعة ابدانهم) اى مردمانى كه مجتمع است بدنهاى شما.
(المختلفة اهوائهم) و متفرّق است آرزوها و انديشههاى شما كه موجب تخاذل شما است در
جهاد. (كلامكم يوهى الصّم الصّلاب) اقوال شما سست مىسازد سنگهاى سخت را چه شما
مهدّد و مخوّف اعدائيد و قلوب صلبه ايشان به سبب مظنّه صدق آن تهديد نرم مىشود. (و
فعلكم) و افعال شما كه آن تخاذل و قرار است.
(يطمع فيكم الاعداء) به طمع مىاندازد در شما دشمنان را. (يقولون فى المجالس كيت و
كيت) مىگوئيد در مجلسها چنين و چنين يعنى لافها مىزنيد و اظهار جلادت و مردانگى
مىكنيد و يكى را به فعل نمىآوريد.
(فاذا جاء القتال) پس چون مىآيد وقت محاربه و مقاتله.
(قلتم) مىگوئيد كه: (حيدى حياد) اين ضرب المثل است كه عرب نزد فرار مىگويند كه
«حيدى» امر است از «حاد، يحيد» و حياد اسم امر است و تكرار امر از جهت مبالغه است و
مفهوم آن اين است كه: تنحّى عنّا ايّتها الحرب تنحّى يعنى دور شو از ما اى حرب و
البتّه دور شو.
و محتمل است كه «حياد»
اسم حرب باشد چون «فياح» يعنى در حين حرب مىگويند كه دور شو اى جنگ. (ما عزّت دعوة
من دعاكم) عزيز و ارجمند نشد دعوت آنكس كه خواند شما را بلكه خوار گرديد. (و لا
استراح قلب من قاساكم) و آسايش نيافت دل آن كس كه كشيد رنج شما را چه متألّم و تنگ
دل شد از كثرت تقاعد شما از كارزار. (اعاليل باضاليل) اعاليل جمع اعلال است و اعلال
جمع علّت بوده و آن اسم ما يعتذر به است و اضاليل جمع اضلال و اضلال جمع ضلّت است
كه اسم ضلالت مىباشد و اعاليل خبر مبتداء محذوف بوده و باء از براى سببيّت است و
در اين تقدير مىباشد كه: اعذاركم اعاليل سببها الضّلال يعنى: عذرهاى شما عذرهاى
باطلهاند كه سبب آن گمراهىهاى شما است از راه حق. (دفاع ذى الدّين المطول) نصب آن
(دفاع) بر مصدريّه است يعنى مدافعه مىنمائيد در وعده محاربه همچو مدافعه كردن و
دفع الوقت نمودن صاحب وامى كه بسيار دراز كننده وعده باشد با وجود آن اصلا در آن
وعده دين خود را اداء نسازد يعنى همچنانكه صاحب دين عذرهاى لا طائل مىگويد و
وعدههاى دروغ مىدهد عذرها و وعدههاى شما به محاربه نيز به همان مثابه است و
همچنان كه صاحب دين از ديدار غريم گريزان است شما نيز از وعده محاربه گريزان و
هراسانيد.
(لا يمنع الضّيم الذّليل) باز نمىدارد ستم را كسى كه عاجز است و ترسناك. (و لا
يدرك الحقّ الّا بالجدّ) و دريافت نمىشود حقّ مگر به حدّ و جهد و كوشش بسيار. (اىّ
دار بعد داركم تمنعون) كدام سراى بعد از سراى شما كه اسلام است مانع مىشويد يعنى
هر گاه كه دار اسلام را از اعداء منع نكنيد پس از كدام دار ايشان را منع خواهيد
نمود. (و مع اىّ امام بعدى تقاتلون) و با كدام امام بعد از من مقاتله مىكنيد يعنى
با وجود آن كه عزّ و كرامت و فضيلت و حقّيّت من بر شما ظاهر است مقاتله اختيار
نمىنمائيد پس با كدام امام به محاربه مشغول مىشويد. (المغرور و اللّه من
غرّرتموه) به خدا سوگند كه فريب داده شده كسى است كه فريب دادهايد او را. (و من
فاز بكم) و كسى كه فايز شود به سبب شما.
(فاز بالسّهم الاخيب) فايز مىشود به سهمى كه نوميدتر باشد از سهام و آن سهمى است
در قمار كه اصلا غنم بر او مترتب نمىشويد بلكه محض غرم است يعنى حاصل اعتماد كننده
بر شما نوميدى داشت و خسران مانند حاصل آن سهم قمار كه موسوم است به خيبت و حرمان.
(و من رمى بكم) و كسى كه تير اندازد از شما به جانب دشمنان.
(فقد رمى بافوق ناصل) پس به تحقيق كه تير انداخته به تير شكسته فاق بىپيكان يعنى
هم چنانكه اين تير دور نمىشود از كمان شما نيز دور نمىشويد از اوطان. (اصبحت و
اللّه لا اصدّق قولكم) قسم به ذات خدا كه گرديدم به مرتبهاى كه باور ندارم گفتار
شما را. (و لا اطمع في نصركم) و طمع نكنم در يارى دادن شما.
(و لا اوعد العدوّ بكم) و بيم نكنم دشمن را يعنى معاويه را به معاونت شما. (ما
بالكم) چيست حال شما. (ما دواءكم) چيست دواى كردار شما.
(ما طبّكم) چيست علاج شما. (القوم) گروهى كه با شما داعيه نبرد دارند يعنى اصحاب
معاويه غاويه.
(رجال امثالكم) مردانند چون شما. (اقوالا بغير علم) مىگوئيد گفتارهائى بىاعتقاد
يعنى به زبان وعده حرب مىدهيد بى تصديق دل.
در بعضى از روايات «به
غير عمل» واقع شده يعنى گفتار بىكردار. (و غفلة من غير ورع) و غفلت مىورزيد از
تدابير عقلى بدون ورع.
قيد «من غير ورع» به
واسطه آن است كه بر صاحب ورعگاه است كه غفلت عارض مىشود از مصالح دنيويّه و اين
محمود است و مذموم نيست و اين طايفهاند كه پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اشاره مىنمايد به ايشان و مىفرمايد: «اكثر اهل
الجنّة البله» چه ايشان سليم الصّدورند از اهتمام به دنيا و وجوه تحصيل آن (و طمعا
من غير حقّ) و طمع تفضيل و مزيّت داريد بر اعداء طمعى به غير حق و بدون استحقاق
زيرا كه جبن و كسالت و غفلت شما از مصالح حرب مانع اينست.
و من كلام له (عليه السلام) خطبه سى و دوّم
اين كلام از جمله كلام
بلاغت نظام آن عالى حضرت است كه ايراد نموده.
(فى معنى قتل عثمان) در معنى كشته شدن عثمان و اظهار تبرى خود از داخل شدن در امر و
نهى آن و اثبات اين مطلوب را در صورت دو شرطيّه در آورده كه استنتاج كرده مىشود از
هر يك از آن نقيض ملزوم به استثناء نقيض لازم و فرموده كه:
(لو امرت به) اگر امر كردهام به كشتن عثمان هم چنان كه اعتقاد شما است اى اهل عناد
(لكنت قاتلا) هر آينه بودهام قاتل عثمان لكن من آمر او نبودهام پس قاتل او نبوده
باشم. (او نهيت عنه) يا اگر نهى كردهام از آن كشتن.
(لكنت ناصرا) هر آينه بودهام ناصر و معاون او لكن ناهى او نبودهام پس ناصر او
نبوده باشم و ملازمت ميان هر يك از قضيّتين ملازمه عرفيّه است چه آمر به قتل مسمّى
است به قاتل از روى عرف و همچنين ناهى به قتل ناميده شده است به ناصر و چون جماعتى
زبان اعتراض گشوده بودند بر آن حضرت و بر اكابر صحابه در عدم نصرت عثمان از اين جهت
در معرض جواب در آمده مىفرمايد.
(غير انّ من نصره) الّا آن است كه كسى يارى داد او را از دشمن.
(لا يستطيع ان يقول) توانائى ندارد كه گويد: (خذله من انا خير منه) فرو گذاشت او را
كسى كه من بهترم از او. (و من خذله) و كسى كه فرو گذاشت او را در دست دشمن.
(لا يستطيع ان يقول) استطاعت آن ندارد كه گويد: (نصره من هو خير منّي) يارى داد او
را كسى كه بهتر است از من.
محصول اين هر دو قضيّه
آن است كه: اگر من مسلّم دارم كه فرو گذارنده عثمان بوده باشم پس فرو گذارندگان او
افضل بودند از يارى دهندگان از جهت آن كه فرو گذارندگان اكابر صحابه بودند و بزرگان
ايشان و يارى دهندگان او معدودى بودند از خويشان او يعنى بنىاميّه كه به افعال
ذميمه در ساخته بودند و ناصر وى بودند و هيچ فضيلتى و حقيقتى نداشتند و نمىرسد
ايشان را كه افضليّت جويند بر خاذلان و نيست مر خاذلان را كه اعتراف كنند به
مفضوليّت خود و تقدير كبرى آن است كه: هر گاه خذلان او افضل باشند از ناصران او
جايز نيست كه خاذلان او در معرض ملامت باشند بلكه واجب است كه خاذلان متبوع باشند و
ناصران تابع بنابراين صغرى و كبرى من در معرض اعتراض و ملامت نباشم بعد از آن تنبيه
مىفرمايد بر منشاء قتل عثمان و سرعت
قاتلان در قتل او و مىگويد كه: (و انا جامع لكم امره) و من جمع كنندهام از براى
شما كار عثمان را يعنى بيان كنندهام از براى شما منشاء قتل او را. (استأثر) به سر
خود كرد امور عظيمه را بىصلاح مسلمانان و اصلا التفات ننمود در آن امور به مشورت
كردن با ايشان.
(فاساء الاثرة) پس بد كرد آن استقلال را و غير معقول بود التفات نكردن او به صلاح
شما. (و جزعتم) و بىصبرى كرديد شما.
(فاسأتم الجزع) پس بد كرديد ناشكيبائى را زيرا كه انسب آن بود كه صبر كنيد و در
اصلاح كار كوشيد و آن فتنه نينگيزيد. (و للّه حكم واقع) و مر خداى را حكمتى است كه
واقع است.
(فى المستأثر) در حق تنها كننده كارهاى بىمشورت به مردمان يعنى عثمان بن عفّان (و
الجازع) و در حق مردم ناشكيبا يعنى آن چه ارتكاب كرديد از خطا يا صواب حكم آن بر
خداى تعالى است از ثواب و عقاب و خداى تعالى نيك و بد را فرا خور آن جزا خواهد داد
در روز حساب. (و اللّه اعلم) بالصّواب و اليه المرجع و المآب.