تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين
جلد اول

ملا فتح الله كاشانى
مترجم: سيد محمد جواد ذهنى تهرانى‏

- ۷ -


و من خطبة له (عليه السلام) خطبه پنجم

بعضى از خطبه‏هاى آن حضرت اين است كه خطاب مى‏كند به طلحه و توابع او، مى‏فرمايد كه: (بنا اهتديتم فى الظّلماء) به سبب ما هدايت يافتيد به انوار دين وقتى كه در ظلمات كفر و جهالت گرفتار بوديد و اصلا راه به حق نمى‏برديد.

(و تسنّمتم العلياء) و به واسطه ما سوار شديد بر كوهان بلند يقين كه آن علوّ مرتبه اسلام است و به آن قدر شما عالى شد. (و بنا انفجرتم عن السّرار) و به سبب ما بيرون آمديد از تيرگى كفر و به نور اسلام رسيديد.

استعاره فرموده لفظ «ظلماء» را از براى جهلى كه حاجب ابصار بصائر است از ادراك حق، و لفظ «تسنّم» را از براى وصول ايشان به شرف اسلام و بلند شدن مرتبه ايشان، و لفظ «انفجار» را از براى ظهور ايشان در انوار اسلام و خروج ايشان از سرار شرك.

و «سرار» يك شب يا دو شب آخر هر ماهى است كه قمر در او مستتر مى‏باشد و مخفى و آن مستعار است براى ظلمت شرك و جهل كه سابق بر اسلام بود. و چون طلحه و توابع او استماع قول حق نمى‏كردند و سخن او را كه مثل سخن خدا و رسول خدا بود نمى‏شنيدند از اين جهت ايشان را هدف سهم دعاء على سمعهم گردانيده، مى‏فرمايد:

(وقر سمع لم يفقه الواعية) اين كلام در اين تقدير است: وقر سمع لم يفقه صاحبه باذنه الواعية علم الشّريعة يعنى: گران باد شنوائى كه فهم نكرد صاحب آن به گوش نگه دارنده و شنونده خود علم كتاب الهى و سنّت نبوى را.

و محتمل است كه اسم فاعل در اين مقام به معناى مفعول باشد و موصوف او محذوف يعنى: الاشياء الموعية پس معنا چنين باشد كه: گران باد گوشى كه فرا نگرفته چيزهائى را كه نگه داشته شده است در سمع مؤمن مذعن از مقاصد كتاب الهى و كلام حضرت رسالت پناهى و آل هدايت و انتباهى. (كيف يراعى النّبأة) چگونه مراعات كند آواز نرم را كه آن خواندن من است.

(من اصّمته الصّيحة) كسى كه كر ساخته باشد او را آواز عظيم و قوى كه آن خطاب الهى و دعوت نبوى است يعنى هر گاه كه خطاب خدا و رسول كه در غايت شدّت و قوّت است كر ساخته باشد او را پس كه بر او خوانده باشد و او اصلا استجابت آن نكرده، پس چگونه مراعات كند او دعوت مرا كه نبأة است نسبت به صيحه. (ربط جنان لم يفارقه الخفقان) اين دعائى است از براى قلوب خائفه از عقوبت الهيّه يعنى: ثابت و با سكينه باد دلى كه جدا نشد از او طپيدن از ترس خدا.

و در بعضى روايت «ربط» به صيغه مجهول واقع شده يعنى مربوط و مثبت باد به اين معنا كه خداى تعالى ثابت و با سكينه گرداند دلى را كه مضطرب شد از خوف الهى.

و محتمل است كه اين فقره نيز دعاء عليه باشد و مراد طلحه و توابع او باشد يعنى: سخت و غليظ باد دلى كه مفارقت نكرده از او تزلزل و عدم استقرار به سبب عدم ثبات دين.

(ما زلت انتظر بكم) هميشه بودم كه انتظار مى‏كشيدم به شما.

(عواقب الغدر) عاقبت‏هاى خيانت را يعنى هميشه منتظر نقض بيعت شما بودم.

(و اتوسّمكم) و به فراست مى‏يافتم شما را كه متّصفيد.

(بحلية المغترّين) به زينت فريفته شدگان از قبيل باطل و ناروا و به واسطه آراسته گردانيدن شيطان امور باطله را در نظر شما. (سترنى عنكم) پوشانيد مرا از شما و پنهان كرد مرتبه مرا در نظر شما.

(جلباب الدّين) پرده دين من و حايل شد ميان من و شما به حيثيّتى كه چشم‏هاى شما قوّت مرا در منع شما در نمى‏يابد و پرده صولت و هيبت من بر آئينه ادراك شما نمى‏تابد چه به واسطه شدّت و وثاقت دين من پيوسته مهربانى و شفقّت من ظاهر مى‏گردد و دائم عفو جرائم از من مشاهده مى‏شود و در بعضى روايت ورود يافته كه ستركم عنّي يعنى پوشانيده است شما را از من عصمت دين و اسلام و به واسطه آن خون و مال شما محفوظ مانده.

(و بصّرنيكم صدق النّيّة) و بينا گردانيد من را بر حال شما راستى نيّت اخلاص يعنى: به سبب صفاى آئينه دل من از زنگ مناهى و نورانيّت آن به انوار الهى مى‏شناسم احوال و مآل شما را و اين ايمان است به قول نبوى (صلّى الله عليه وآله وسلّم): اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ينظر بنور اللّه بعد از آن اشارت مى‏فرمايد به مزيّت مرتبه و فضل خود تا مردم اقتداء به او نمايند و مطيع امر او شوند و مى‏گويد كه: (اقمت لكم على سنن الحقّ) راست ايستادم از براى شما بر طريق حقّ.

(و في جوادّ المضلّة) و در جادّه‏هاى گمراه كننده.

و در بعضى روايت «المضلّه» به فتح ضاد واقع شده يعنى راههائى كه محل گمراهى‏اند.

مراد آن است كه از براى شما ايضاح نمودم طرق حقّه و جوادّ باطله را.

(حيت تلتقون) در محلّى كه مجتمع شده بوديد در ظلمت جهالت.

(و لا دليل) و هيچ دليل و هادى نداشتيد.

(و تحتفرون) و چاه مى‏كنديد يعنى بحث و كاوش مى‏كرديد از براى اخراج نتيجه مطلوب از اوديه قلب.

(و لا تميهون) و بيرون نمى‏آورديد آب را از آن چاه يعنى: نتيجه مطلوبه را كه به مشابه آب حيات است از قعر فكر بيرون نمى‏آورديد.

ملخّص سخن آن است كه شما هر محلّى كه از اقامت نتيجه مطلوب عاجز مى‏شديد برهان ساطع خود آن نتيجه را از قوّه به فعل مى‏آوردم و به دليل قاطع آن را مبيّن و هويدا مى‏ساختم. (اليوم انطق لكم العجماء ذات البيان) امروز گويا گردانيدم از براى شما حيوان بى‏زبان را خداوند كلام فصيح يعنى: هر كه هست از بى‏زبانان به لسان حال خبر دهنده است به امتثال مقال من و ناطق است بر حقيقت حال من و وجوب اتّباع همه خلايق به من و چون حال بر اين منوال است پس گويا كه ايشان را به نطق ظاهرى در آوردم بر صدق قول خود.

و از بعضى روات منقول است كه «انطق» به فتحتين است و «عجماء» صفت مصدر محذوف است كه فاعل او است و تقدير چنين است كه: انطق لكم الكلمات العجماء ذات البيان يعنى به نطق در آورد شما را سخن‏هاى بسته زبان فصيح گفتار.

مراد رموزى است كه مذكور است در اين خطبه چه به حقيقت نطق ندارند و بر ناظران فوائد بى‏شمار مى‏شمرند.

(عزب عنّى رأى امرء تخلّف عنّى) غايب است رأى و انديشه مردى كه تخلّف كرده است از من يعنى عقل از او زائل شده و در حماقت و سفاهت فرو رفته و اين از جهت آنست كه: (ما شككت فى الحقّ) شك نكرده‏ام در حق و اصلا شبهه‏اى از آن در خاطر من خطور ننموده. (منذ اريته) از آن وقت كه نموده شده‏ام به حق پس كسى كه از فعل و قول من تخلف نمايد متّصف به صفت حماقت باشد.

و مقرّر است كه اين ارائه در آن وقت بوده كه حق سبحانه و تعالى نور او را خلق فرموده.

بعد از آن تشبيه مى‏نمايد حال خود را نسبت به مخالفان زمان خود به حال موسى نسبت به فرعون و اتباع او، مى‏فرمايد كه: (لم يوجس موسى) نيافت موسى كليم (عليه السلام).

(خيفة على نفسه) خوفى را بر هلاكت نفس خود.

(اشفق من غلبة الجهّال) كه سخت‏تر بوده باشد آن خوف از خوف غلبكى جاهلان.

(و دول الضلال) و قيام دولت‏هاى گمراهان.

بعضى گفته‏اند كه: اشفق در تقدير استدراك بعد از نفى است و فعل ماضى است نه افعل تفضيل پس معنا چنين باشد كه موسى بر هلاك نفس خود نترسيد بلكه ترسيد از غالب شدن نادانان و غلبكى دولت‏هاى گمراهان كه طريق هدايت نمى‏پوئيدند و در مسالك غوايت مى‏رفتند.

و از اين كلام ميمنت انجام چنين مفهوم مى‏گردد كه عمر بن الخطّاب فرعون آل محمّد بوده و اتباع او كه مخالف آن حضرت بودند به مثابه لشكريان فرعون. (اليوم تواقفنا) امروز ايستاده‏ايم ما و شما.

(على سبيل الحقّ و الباطل) بر راه حق و باطل، يعنى من ايستاده‏ام بر سبيل عدالت و شما ايستاده‏ايد بر طريق ضلالت بعد از آن جهت تنبيه بر وجوب اتباع مردمان به آن امام زمان و اعتماد نمودن ايشان بر قول و فعل او متذكّر شده است به اين مثل كه: (و من وثق بماء لم يظمأ) يعنى كسى كه وثوق و اعتماد داشته به آب تشنه نماند در هيچ باب، مراد آن است كه اگر واثق شويد به قول من و تمسّك جوئيد به حبل المتين يقين من نزديك شويد به هدايت و از وادى ضلالت به ساحل سلامت رسيد و اگر از فعل و قول من اعراض نمائيد در وادى ظلمت طغيان و عدوان هلاك شويد همچنان كه كسى در اوديه‏اى متمسّك مى‏شود به آب ايمن شود از خوف عطش و هلاك و اگر اعتماد نكند و تمسّك به آن نجويد هلاك مى‏شود.

و من كلامه (عليه السلام) خطبه ششم

و اين كلام از جمله كلام آن حضرت است كه فرموده: (لمّا قبض رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) در حينى كه قبض كرده شد روح حضرت رسالت- پناه (صلّى الله عليه وآله وسلّم).

آورده‏اند كه چون بعد از وفات حضرت سيّد كائنات عليه و آله افضل الصّلوات مردم بيعت نمودند به ابى بكر بن ابى قحافه در سقيفه بنى ساعده ابو سفيان مى‏خواست كه فتنه اندازد در ميان مسلمانان تا با يكديگر طريقه مقاتله و كارزار پيش گيرند و در دين فتور پديد آرند با جماعتى پيش عباس آمد و گفت: اى ابو الفضل بسيار تعجّب دارم و ملول خاطرم از كار خلافت كه از ميان بنى‏هاشم بيرون مى‏رود و از براى بنى‏تميم مقرّر مى‏شود و فردا اين فظّ غليظ كه‏ از بنى‏عدى است يعنى عمر بن الخطّاب بر ما حكم خواهد كرد و ما را محكوم خود خواهد ساخت، برخيز تا به پيش على رويم و با وى بيعت كنيم و تو عمّ پيغمبرى و سخن من در ميان قريش معتبر است پس اگر موافقت ما نكنند با مخالفان كارزار كنيم و همه را به قتل آريم، پس با جمعى اتّفاق نموده روى به جانب آن جناب نهادند.

(و خاطبه العبّاس و ابو سفيان بن الحرب) و خطاب نمودند به آن حضرت عباس و ابو سفيان بن حرب.

(في ان يبايعاه بالخلافة) در آن كه بيعت كنند به او بخلافت و جانشينى پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آن حضرت آغاز اين كلام نمود كه: (ايّها النّاس شقّوا امواج الفتن) اى مردمان بشكافيد موج‏هاى فتنه‏ها را كه در تلاطم مانند درياى ذخّار خونخوار است و از اين ورطه جان سپار خود را به ساحل رسانيد.

(بسفن النّجاة) به كشتيهاى رستگارى از فتنه‏اى كه از مصابرت است تا وقت محاربت در آيد. (و عرّجوا) و ميل نمائيد و انحراف ورزيد.

(عن طريق المنافرة) از راه مخالفت به سوى منزل سلامت. (و ضعوا) و بنهيد از سر.

(تيجان المفاخرة) تاج‏هاى تكبّر و سركشى را و مدارا نمائيد بر بنى‏تميم و بر ايشان به طريق مفاخرت سلوك منمائيد تا از امواج فتن ايمن شويد. و بعد از نهى از منافرت و مفاخرت اشارت مى‏نمايد به امرى كه لايق حال طالب خلافت است تا برسد به مطلوب يا ناجى شود از فتنه و آشوب و مى‏گويد كه: (افلح) به فلاح رسيد و رستگار شد.

(من نهض) هر كه برخواست و پرواز نمود.

(بجناح) به بال اعوان و انصار.

(استسلم) يا گردن نهاد و به گوشه‏اى منزوى شد.

(فاراح) پس اين كس راحت يافت در هر دو حال از انديشه معاندان ستمكار و مخالفان تبه روزگار و چون اعوان و انصار كه سبب فلاح و ظفرند مفقودند پس ناچار سپر صبر بر سر بايد كشيد و از امواج بحار فتنه به سفينه مصابرت خود را به ساحل مسالمت بايد رسانيد بعد از آن از جهت تسكين فتنه و آشوب اظهار تنفّر مى‏نمايد از مطالب اين جهان و تنفر مى‏فرمايد غير خود را از آن و مى‏گويد مطالب دنيويّه كه: (ماء آجن) مانند آب گنديده است.

(و لقمة يغصّ بها آكلها) و لقمه‏اى است كه گلو گرفته است خورنده آن به سبب خوردن آن يعنى منصب امارت و سلطنت اگر چه عظيم و جليل است امّا مشوبست به شائبه محن و بليّات و مكدّر به كدورات غموم و اذيّات و بعد از آن تشبيه مى‏كند حال خود را در طلب امر خلافت در غير وقت حصول آن به اين مثل كه: (و مجتنى الثّمرة) و چيننده ميوه.

(لغير وقت ايناعها) در غير وقت رسيدن آن.

(كالزّارع بغير ارضه) مانند كسى است كه زراعت كننده باشد در غير زمين خود تا بر بردارد از آن يعنى همچنانكه مجتنى در غير وقت خود فائده‏اى او را حاصل نمى‏شود و زارع بذر در غير ارض خود به جهت تصرّف از آن منتفع نمى‏گردد و طلب امر خلافت در غير محلّ خود و جدّ و جهد نمودن من در غير وقت آن نيز فائده و نتيجه‏اى به ظهور نمى‏آيد بلكه موجب فتنه و آشوب و سبب ضروب و حروب مى‏شود. (فان اقل) پس اگر مى‏گويم كه رغبت دارم در امر خلافت.

(يقولوا) مى‏گويند كه:

(حرص على الملك) حريص است بر امارت و پادشاهى. (و ان اسكت) و اگر خاموش مى‏شوم در اين امر.

(يقولوا) مى‏گويند كه: (جزع من الموت) ترسيد از مرگ و از مقاتله و محاربه. (هيهات هيهات) چه دور است و چه دور جزع من از موت.

(بعد اللّتيا و الّتى) بعد از تعاقب و شدائد بسيار و ملاقات نمودن به سخن‏هاى بى‏شمار از كوچك و بزرگ آن.

اين ضرب المثلى است كه در وقت سختى‏ها و مصيبت‏هاى عظيمه مى‏گويند و منشاء آن اين بوده كه مردى به نكاح در آورده زن كوچك كوتاه بالا را و از او سختى‏ها و الم‏ها كشيده بعد از آن او را طلاق داده و نكاح كرده زن بزرگ سال، بلند بالا را و از او نيز ستم‏ها ديده او را نيز طلاق داده و زبان به اين مقال گشوده كه: «بعد اللّتيا و الّتى لا اتزوّج ابدا» يعنى: بعد از اين دو زن هرگز متزوّج نمى‏شوم.

آن حضرت (صلوات اللّه و سلامه عليه) از براى مصائب عظيمه و شدائد متعاقبه اين مثل زده و بعد از آن فرموده: (و اللّه) به خدا سوگند.

(لابن ابى طالب) هر آينه پسر ابى طالب.

(آنس بالموت) انس گيرنده‏تر است به مرگ.

(من الطّفل) از انس طفل شيرخواره.

(بثدى امّه) به پستان مادر خود.

انس طفل به پستان از ميل شهوت است كه در معرض زوال است و انس موت موجب خلاصى از سراى انتقال و رسيدن به جوار حضرت بى‏زوال، پس انس آن حضرت به موت از انس طفل به پستان بيشتر باشد و چون حال بر اين منوال است پس تأخّر من از امر خلافت و تعلّل از امارت نه از جهت خوف و مقاتله و ملاقات نمودن به موت است.

(بل اندمجت) بلكه سبب توقّف من در اين امر آن است كه منطوى و پيچيده شده‏ام (على مكنون علم) بر علم مخزون خود پوشانيده‏ام از شما آن علمى را كه در گنجينه سينه من است و اظهار آن نمى‏نمايم.

(لو بحت به) اگر ظاهر سازم بعضى از آن را.

(لاضطربتم) هر آينه مضطرب شويد و بلرزيد.

(اضطراب الارشية) مانند لرزيدن ريسمان.

(فى الطّوىّ البعيدة) در چاه دور و دراز.

و اين از اخبار نبوى بوده كه آن حضرت را گفته كه زود باشد كه كار خلافت به بنى اميّه رسد و بسا افعال شنيعه و اعمال قبيحه از آن ناقابلان جاهل و متكبّران سنگين دل به ظهور انجامد و به واسطه آن اكثر مسلمانان در فتنه و آشوب مبتلا شوند تو بر آن تحمّل نماى و از صبر و شكيبائى انحراف منماى تا وقتى كه منقضى شود دولت ايشان.

و بعضى گفته‏اند: مراد حضرت به علمى كه منطوى است به او، علم آخرت است و آنچه بعد از موت است از شدائد و اهوال و معنى اين است كه: اگر كشف نمايم امور آخرت را و اهوال و مخاويف آنرا هر آينه مضطرب شويد چون اضطراب ريسمان در چاه عميق از ترس عقاب و مخاويف و بواسطه آن مناقشه نمودن شما با من در امر خلافت و طلب امارت و سلطنت از دل شما زايل گردد.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه هفتم

از جمله كلام آنحضرت است كه فرموده: (لمّا اشير اليه) در وقتى كه اشاره كرده شد به او.

(بان لا يتبع طلحة و الزّبير) به آن كه نرود در پى طلحه و زبير كه نقض بيعت نموده بودند و گريختند.

گويند كه آن كس امام حسن (عليه السلام) بود، از پدر بزرگوار التماس نمود كه در پى طلحه و زبير نرود (و لا يرصد لهما القتال) و مهيّا نسازد از براى ايشان مقاتله و محاربه را و متصدّى حرب ايشان نشود، آن حضرت فرمود كه: (و اللّه لا اكون كالضّبع) يعنى به خدا سوگند كه من نيستم همچو كفتار. (تنام على طول اللّدم) كه بخوابد بر درازى مدّت زدن دست خود را بر سنگ كه آن از جمله حيل او است يعنى غافل شود از بسيارى مكر او. (حتّى يصل اليها طالبها) تا آنكه برسد به او طلب كننده او. (و يختلها) و فريب دهد او را.

(راصدها) انتظار كشنده و چشم دارنده او.

گويند كه اصطياد كفتار بر اين وجه است كه سنگى كه بر در سوراخ او مى‏نهند و به نرمى و آهستگى دست بر او مى‏زنند، او مى‏پندارد كه صيد او است، پس بيرون مى‏آيد و گرفتار مى‏شود، حضرت مى‏فرمايد كه: من مانند اين حيوان نيستم تا در خانه خود بنشيند و او را به حيله صيد كنند. (و لكنّى اضرب) و لكن من مى‏زنم به قوّت و توفيق الهى.

(بالمقبل الى الحقّ) به موافقت كسى كه رو به حقّ نهاده.

(المدبر عنه) كسى را كه پشت گردانيده از حقّ.

(و بالسّامع المطيع) و به يارى شنونده فرمان‏دار.

(العاصي المريب) گنه كار شك آرنده را.

(ابدا) در جميع حالات و در همه اوقات يعنى لايزال با انصار و اعوان خود بر حرب مخالفت اقدام مى‏نمايم.

(حتّى يأتى على يومي) تا آن كه بيايد روز اجل من. (فو اللّه) پس به خدا سوگند كه: (ما زلت مدفوعا عن حقّى) هميشه دفع كرده شده‏ام از حق خود و مرا منع نموده‏اند از آن (مستأثرا علىّ) و دائم تنها ايستاده‏ام بر كار خود و هيچ ناصر و معين براى من نبوده (منذ قبض اللّه) از آن زمان كه قبض نمود و فرا گرفت حق تعالى (نبيّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) روح پيغمبر خود را.

(حتّى يوم النّاس هذا) تا روز مردمان اين روزگار يعنى تا زمان حال از زمان رحلت حضرت رسالت مدفوع بوده‏ام در گوشه خانه خود و امروز كه اعوان و انصار بسيارند چگونه ترويج دين نبوىّ (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نكنم و به چه صورت بر حرب خارجيان ستم‏كار و معاندان تبه روزگار اقدام ننمايم.

و من خطبة له (عليه السلام) خطبه هشتم

يعنى از خطب آن حضرت اين است كه فرموده در ذمّ مخالفان كه: (اتّخذوا الشّيطان لامرهم ملاكا) فرا گرفته‏اند اهل خلاف شيطان را از براى‏ كار خود معتمد عليه و ما يقوم به يعنى چيزى كه بر او اعتماد كنند و به او راست بايستند چه اهل خلاف و ضلال اعتماد بر او كرده‏اند.

و اين كنايت است از سهولت تصرّف او در ايشان يعنى به آسانى هر چه در ايشان تصرّف مى‏كند در اضلال و او را پشتيبان خود ساخته‏اند در افساد و به وسيله او اغواء مردمان مى‏نمايند و به اعانت او آتش فتنه را مشتعل مى‏سازند. (و اتّخذهم له اشراكا) و فرا گرفته است شيطان ايشان را از براى خود شريك‏ها در مخالفت و نقض عهد.

و مى‏شايد كه «اشراك» جمع «شرك» باشد و آن ريسمان صيد است يعنى شيطان اخذ نموده ايشان را ريسمان صيد خود به اين معنا كه به ايشان مردم را صيد مى‏كند. (فباض) پس تخم شقاوت نهاده است.

(و فرّخ) و جوجه به در آورده از آن.

(فى صدورهم) در سينه‏هاى ايشان.

تشبيه نموده سينه مخالفان را به آشيانه مرغ و وصف بيض و تفريخ از براى شيطان ايراد نموده به اعتبار ملازمت او در صدور ايشان مانند ملازمت مرغ در آشيان. (و دبّ) و نرم رفته.

(و درج) و به تدريج و آهستگى از آن رفتار ترقّى نموده تا قوى و مسلّط شده.

(فى حجورهم) در كنارهاى ايشان چون فرزند كه در كنار مادر تربيت يابد و به تدريج پرتو پرورش بر او تابد تا بزرگ شود.

وجه شبه ملازمت است يعنى همچنانكه فرزند ملازم مادر است تا بزرگ شود شيطان نيز ملازمت ايشان مى‏نمايد تا ضلالت و اضلال ايشان قوى شود به حيثيّتى كه مشابه او مى‏گردند. (فنظر باعينهم) پس مى‏بيند به چشم‏هاى ايشان.

(و نطق بالسنتهم) و گويا مى‏شود به زبان‏هاى ايشان. (فركب بهم الزّلل) پس سوار مى‏گرداند ايشان را بر لغزيدن اقدام در اقوال و افعال يعنى مسلّط مى‏سازد ايشان را بر جميع وزر و وبال. (و زيّن لهم الخطل) و مى‏آرايد از براى ايشان قول تباه را و ايشان مى‏كنند كارها را (فعل من قد شرّكه الشيطان) همچو كردن كسى كه شريك ساخته باشد او را شيطان (فى سلطانه) در تسلّط و طغيان و استيلاء و غلبگى خود. (و نطق بالباطل على لسانه) و همچو فعل كسى كه گويا باشد به امر باطل بر زبان او معنى فعل و قول ايشان مثل فعل و قول كسى است كه من جميع الوجوه مطيع شيطان شده باشد و از غايت امتزاج و اختلاط او با شيطان اثنينيّت بينهما زائل گشته باشد به حيثيتى كه فعل و نطق او فعل و نطق شيطان باشد و فعل و نطق شيطان فعل و نطق او.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه نهم

اين كلام از جمله كلام آن حضرت است: (يعنى به الزّبير) كه اراده كرده بود به آن زبير را.

(فى حال اقتضت ذلك) در حالى كه اقتضاء مى‏كرد آن را و آن وقتى بود كه آن منعوت نقض عهد نموده بود و در مقام محاربه در آمده، آن حضرت فرمود كه تو بيعت نموده با من پس بيعت من در گردن تو لازم باشد و متابعت تو با من واجب و متحتّم.

زبير گفت: كه در حين بيعت توريه نمودم و خلاف آن در دل نهفته و به زبان اظهار بيعت نموده پس بيعت تو در گردن من نباشد.

آن حضرت (صلوات اللّه عليه) چون نفاق او را ملاحظه نمود و عذرى كه بدتر از گناه است از او استماع كرد فرمود كه: (يزعم انّه قد بايع بيده) دعوى مى‏كند زبير كه بيعت نموده به دست خود.

(و لم يبايع بقلبه) و بيعت نكرده به دل خود. (فقد اقرّ بالبيعة) پس به تحقيق كه اقرار كرده است به بيعت خود شرعا و اظهار نموده به آن (و ادّعى الوليجة) و دعوى كرده پنهان داشتن خلاف آن را در باطن و هر كه دعوى غير ظاهر مى‏كند در اثبات آن محتاج است به بيّنه به حسب شرع. (فليأت عليها) پس بايد كه بياورد بر آن دعوى.

(بامر يعرف) چيزى را كه شناخته شود به آن صحّت دعوى او. (و الّا) و اگر بر آن حجّت نياورد و اقامت بيّنه ننمايد.

(فليدخل) پس بايد كه در آيد.

(فيما خرج عنه) در آن دعوى كه بيرون رفته از آن يعنى اطاعت نمايد و منقاد شود.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه دهم

در اين كلام اشارت مى‏نمايد به امثال طلحه و زبير كه پيش از محاربه تهديد و وعيد نمودند و چون محاربه به سر حدّ مسابقه كشيد از جمله راهبان و خائفان گشتند و مى‏فرمايد: (و قد ارعدوا و ابرقوا) يعنى مانند رعد در تهديد مى‏غرّند و مثل برق در بيم‏ دادن مى‏جهند (و مع هذين الامرين) و با اين دو كار يعنى ارعاد و ابراق.

(الفشل) مآل ايشان ترس است و فرار. (و لسنا نرعد) و نيستيم ما كه بترسانيم.

(حتّى نوقع) تا آنكه واقع گردانيم. (و لا نسيل) و روان نمى‏گردانيم سيل را.

(حتّى نمطر) تا باران ببارانيم يعنى همچنان كه باران مقارن رعد و برق است و سيل مقترن به باران همچنين گفتار ما مقرون است به كردار نه آنكه از آن تخلف كند و متأخّر شود.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه يازدهم

اين خطبه مشتمل است بر سه اصل: اوّل: ذمّ اصحاب جمل است و رمانيدن مردم از ايشان.

دوّم: تنبيه است بر فضيلت خودش.

سوّم: بيم دادن ايشان است به محاربه و مقاتله.

امّا اصل اوّل اين است كه: (الا و انّ الشّيطان قد جمع حزبه) آگاه باش كه شيطان جمع كرده است حزب خود را يعنى گروه خود را از براى اضلال. (و استجلب خيله و رجله) و كشيده است سواران و پيادگان خود را در وسوسه و اغواى قوم. و اصل دوّم اين است: (و انّ بصيرتى لمعي) و به يقين كه بينائى من در، دريافتن حق با من است و اصلا از من منفك نمى‏شود. (ما لبست على نفسي) نپوشانيده‏ام بر نفس خود حق را به صورت باطل.

(و لا لبّس علىّ) و پوشانيده نشده است بر من يعنى ابليس و تابعان او بر من نپوشيده‏اند لباس حق را به صورت لباس باطل.

اين هر دو فقره دلالت مى‏كند بر پاكى سريرت و طهارت ذات بزرگوار آن حضرت و كمال عقل و تجارب و مكارم اخلاق و بسيارى فطنت.

و بعضى از سلف فرموده‏اند كه: عاقل آنست كه كسى او را فريب نتواند داد و مسلمان آنست كه فريب ندهد كسى را. و اصل سوّم اين است كه: (و ايم اللّه لافرطنّ لهم حوضا) بدان كه لفظ «ايم» در اصل «ايمن» است كه جمع «يمين» است و نون را به جهت خفّت انداخته‏اند از قبيل «لم يك».

و بعضى گفته‏اند كه آن اسمى است برأسه كه موضوع شده است از براى قسم.

بر تقدير اوّل «واو» حرف قسم است معنا چنين است كه: قسم به سوگندهائى كه حق سبحانه در كلام مجيد خود متذكر شده.

و بر تقدير دوّم «واو» حرف عطف است و معنا اينكه: به خدا سوگند كه هر آينه پر كنم از براى آن ناكسان و بد كيشان حوضى را.

(انا ماتحه) كه من آب كشنده آن باشم.

استعاره فرموده وصف «افراط حوض» را از براى تهيه اسباب حرب و لفظ «ماتح» كنايه است از تصدّى آن حضرت به حرب به نفس نفيس خود يعنى: من به نفس نفيس خود به تهيه اسباب حرب مشغول شوم و درياى لشگرى بهم رسانم كه همه ايشان را در امواج شدائد آن غرق گردانم. (لا يصدرون عنه) باز نكردند از آن حوض آنها كه آمده باشند يعنى:

هر كه از ايشان به سوى بحر حرب شتابد غرق شود در آن و دست از جان بشويد و هر كه از آن درياى خون خواره نجات يابد ديگر به آن راه جنگ نپويد.

و من كلام له (عليه السلام) خطبمه دوازدهم

و از جمله كلام آن حضرت است كه فرموده: (لابنه محمّد بن الحنفيّة) مر پسر خود را محمّد بن حنفيّه.

(لمّا اعطاه الرّاية) در وقتى كه داد او را علم.

(يوم الجمل) در روز حرب جمل و او را به جنگ فرستاد و به اين نهج او را از رسوم و آداب حرب صاحب وقوف گردانيد.

(تزول الجبال) زايل مى‏شوند كوهها و از جاى خود حركت مى‏كنند.

(و لا تزال) و تو زايل مشو.

اين نهى است بر تقدير وقوع امر محال كه مستلزم نهى است از كلّ حال و تقدير كلام اين است كه: (لو زالت الجبال لا تزل) يعنى: اگر بر تقدير فرض زايل شود جبال تو اصلا زايل مشو از موضع حرب، خلاصه كلام آن است كه بايد ثبات قدم تو در محاربه و رسوخ تو در مقاتله ازيد از ثبوت و رسوخ كوهها باشد. (عضّ على ناجذك) بنه دندان بالاى دندان خود چه آن مستلزم دو فائده است: يكى ثبات قلب بر حرب و تماسك اجزاء بدن نزد ضرب و ديگرى تصلّب‏ عضل رأس به جهت تقاوم آنچه واقع شود از طعن. (اعر اللّه) به عاريت بده به خداى تعالى (جمجمتك) كاسه سر خود را كه آن استخوانى است مشتمل بر دماغ.

يعنى ثابت قدم باش بر حرب و توكّل نماى به او سبحانه و خود را بالكلّيّة به او سپار.

و در تشبيه «جمجمه» به آلتى كه به عاريت مى‏گيرند و بعد از انتفاع به صاحب [صاحبش‏] رد مى‏كنند تنبيه است بر آنكه وى از آن جنگ به سلامت بيرون مى‏آيد. (تد فى الارض قدمك) ميخ ساز در زمين قدم خود را.

يعنى قدم را در ثبات مانند ميخ گردان به اين وجه كه استوار كن هر دو پاى بر زمين و عظيمه ثبات را در دل مصمّم گردان. (ازر ببصرك) بينداز چشم خود را.

(اقصى القوم) بر نهايت قوم تا بدانى كه چگونه مى‏آيد و چه حيله مى‏نمايد. (و غضّ بصرك) و فرو خوابان چشم خود را بعد از كشيدن آن به جانب قوم زيرا كه آن علامت ثبات است و قرار و ديگر آنكه بسيار گشادن نظر بر برق شمشيرهاى آبدار مظنّه ترس است و فرار. (و اعلم) و بدان و آگاه باش.

(انّ النّصر من عند اللّه سبحانه) بدرستى كه نصرت و فتح از نزد حق سبحانه و تعالى است كه و ما النّصر الّا من عند اللّه.

و من كلام له (عليه السلام) خطبه سيزدهم

از كلام آن عالى جناب است: (لمّا اظفره اللّه باصحاب الجمل) در وقتى كه ظفر و نصرت داد او را حق تعالى به اصحاب جمل.

(و قد قال له بعض اصحابه) و گفت او را بعضى از اصحاب او كه: (وددت) دوست داشتم من.

(انّ اخي فلانا كان شاهدا) آن كه برادر من فلانى حاضر مى‏بود با ما، در اين حرب. (فقال (عليه السلام)) پس فرمود كه: (فقد شهدنا) پس به تحقيق كه حاضر است با ما يعنى بالقوّه و به حضور همّت چه تأثير همّت دوستان در دفع دشمنان قوى و عظيم است. (و لقد شهدنا) به خدا سوگند كه البتّه حاضرند با ما.

(فى عسكرنا هذا) در اين لشكرگاه ما.

(قوم في اصلاب الرّجال) جماعت محبّان ما كه در پشت‏هاى پدرانند.

(و ارحام النّساء) و در رحم‏هاى مادران زيرا كه يارى دهندگان حقّ اگر چه بالفعل موجود نشده‏اند در اين زمان، لكن در قوّت حضورند كه اگر چنانچه بالفرض حاضر مى‏بودند از حق تخلّف نمى‏كردند اصلا و چون حال بر اين منوال است پس گويا كه حاضرند با ما و در حرب اعداء ما. (سيرعف بهم الزّمان) زود باشد كه بيرون آورد ايشان را زمان مانند بيرون آمدن خون از بينى انسان نسبت اخراج ايشان به زمان به جهت آن است كه زمان از جمله اسباب وجود ايشان است. (و يقوى بهم الإيمان) و قوّت گيرد به سبب وجود ايشان ايمان و جميع اهل طغيان و عدوان مقهور شوند از دست ايشان.