شرح خطبه متقین در نهج البلاغه

سید مجتبی علوی تراکمه ای

- ۱۴ -


پرواپيشه و خواهشهاى نفسانى

ميته شهوته

واژه ها

ميت: مرده، در گذشته جمع، اموات، موتى.

شهوت: ميل، خواهش نفس، ميلى است كه شدتش از حد معمول تجاوز كرده اميال ديگر را تحت الشعاع قرار دهد و تمام توجه شخص را منحصر به موضوع خود جلب نمايد.

ترجمه:

يعنى، ميل نفس و اشتهاى زياده از معمول در وجود او مرده و درگذشته است.

شرح:

يكى از قواى چهارگانه اى كه بدون وقفه و مستمر، در وجود انسان فعاليت خستگى ناپذير، در حد ضرورت دارد نيروى شهوت "قوه ى شهويه" است. كاربرد و محصول اين نيرو جلب منافع است، همانگونه كه نيروى غضب "قوه ى غضبيه" همگام با آن، در جهت رفع مضار فعاليت مى كند، از اينرو تمام منافع مادى، در پوشش اين نيرو قرار گرفته و به هنگام فعاليت، اميال ديگر را تحت الشعاع آن قرار داده، تمام توجه شخص منحصرا به موضع اين نيرو جلب مى شود قرآن كريم، تمايل نفسانى مردم را به تعدادى امور برشمرده، آنها را زينت حياه دنيا و متاع ذى ارزش آن مى داند.

زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضه و الخيل المسومه و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيواه الدنيا و الله عنده حنسن الماب

مردم ظاهربين دنياپرست و كوته نظر را آرايش و حب شهوات نفسانى كه عبارت از ميل به زنها و فرزندان و هميانهاى زر و سيم و اسبهاى نشاندار نيكو و چهارپايان و مزارع و املاك است، در نظر زيبا و دلفريب آيد، اما اينها همه متاع زندگانى فانى دنياست و نزد خداست بازگشت نيكو "كه بهشت لقاى الهى و نعمت باقى ابدى است" وجود دارد.

در آيه ى شريفه زين، به صيغه ى مجهول آمده است، يعنى زينت و آرايش داده شد اما زينت دهنده كيست؟ در آيه نشانى از آن وجود ندارد، گروهى از مفسران گفته اند: زينت دهنده ى اين محبت شيطان است و گروهى گفته اند زينت دهنده خداست، زيرا خلقت شهوت، در وجود آدمى، فعل خداوند و جز او كسى را توان اين خلق نيست و آن چيزى كه زينت و آرايش زندگى است محبت به اين امور است نه خود آنها از اينرو شهوات كه جمع شهوت است، به امور ياد شده تفسير نموده است، يعنى محبت و ميل نفس، نسبت به اين امور زينت و آرايش متاع دنياست و خداوند است كه از طريق آفرينش، عشق و تمايل به اين امور را در نهاد بشر قرار داده، تا مورد آزمايش و امتحان قرار گيرند.

بنابراين اگر عشق به اينها موهبت الهى است، چرا اينها را متاع دنياى فانى معرفى مى كند و علت عدول از راه حق را اينها مى داند به اين دليل كه در پايان آيه مى فرمايد: و لله عنده حسن الماب و اگر اينها متاع دنيايند و زودگذر كه بايد از آن ديده برگرفت و به بهشت لقاى الهى توجه داشت، با اين عشق كه موهبت الهى است چه بايد كرد؟

جواب اين استفهام اين است كه هيچگاه خداوند، اصل اين امور را توبيخ نكرده است، به اين دليل كه رسيدن به اهداف معنوى بدون توسل به وسايل مادى ممكن نيست، به علاوه آنكه قانون شريعت راهنمايى است براى قانون فطرت و اين قانون هرگز بر ضد آن قيام نخواهد كرد.

بلكه دلبستگى و علاقه ى بيرون از حد اعتدال را سرزنش نموده است، چرا كه افراط در علاقه، موجب مى شود كه اينها را پرستش نموده، از توجه به خدا و پرستش ذات الهى سر باززند.

اما هدفى كه پرواپيشگان دنبال مى كنند اين است كه نه تنها از شهوات حرام، بلكه از حلال نيز كناره مى گيرند و تمام توجه و كوشش خود را در سير الى الله به كار بسته، تا هر چه سريعتر به ايده ى خود برسند، ناگفته نماند كه تمايل به حلال، گرچه از نظر شرع بالامانع است، اما اين امتياز براى اهل تقوا از ديگر افراد، وجود دارد كه به طور مطلق لذايذ نفسانى را كنار گذارده و به معنويات رومى آوردند.

بحرانى گويد: لفظ موت، استعاره براى شهوات است، به اين معنا كه ملكه عفت در وجود آنها موجب مرگ شهوات گرديده است و يا آنكه مانند مردگان خاموش شهوت اند كه در حال حيات، شهوات را در وجود خود نابود مى نمايند.

پرواپيشه و فروخوردن خشم

مكظوما غيظه

واژه ها

كظم: فروخوردن، كظم غيظ، فروخوردن خشم.

غيظ. به خشم آوردن.

الغيظ: اشد غضب و هو الحراره التى يجدها الانسان من فوران دم قلبه.

غيظ، از غضب شديدتر است و آن گرمى و حرارتى است كه بر اثر جوشش خون قلب بر انسان عارض مى شود.

و گفته اند: غيظ، غضب شخص عاجز است و خشم را در ابتدا غيظ گويند و در انتها غضب.

ترجمه:

پرواپيشه، خشم خود را فرومى خورد و مهار مى كند.

شرح:

غضب بر دو قسم است ممدوح و مذموم، اگر براى خدا و در راه دين باشد ممدوح است و اگر در غير از راه حق باشد مذموم خواهد بود و اگر گويند: غضب الله به اين معناست كه عمل گنهكاران را انكار نموده آنها را كيفر خواهد نمود.

بنابراين معناى مكظوما غيظه اين است كه مومن فروخورده خشم ديده مى شود، هرگز حالت عصبانيت در آنها نبوده به اين علت كه به هنگام خشم آدمى در وضع غير عادى به سر مى برد، جوشش خون و ضربان سريع قلب، خطر مرگ، انسان را تهديد نموده، ممكن است در همان حال به زندگى او خاتمه داده شود، اين از سويى و از سوى ديگر، با اختلال در كار تفكر، ممكن است به اعمال جنون آميزى دست زند كه جبران آن در مراحل بعدى، مشكل خواهد بود، از اينرو پرواپيشگان به پيروى از دستورات قرآن و سنت پيمبر و سيره ى صالحان و نيكوكاران، از خشم كناره گرفته و اگر احيانا در موردى خشمناك شود، آن را فروخورده، اظهار نخواهد كرد.

و اين در صورتى است كه خشم گرفتن، در جريان ارضاى غريزه ى تفوق طلبى نابجا و يا در مورد تعصب قبايلى و تحكيم قدرت و غيره، تحقق يابد.

كظم غيظ و رضاى پروردگار

عن سيف بن عميره قال: حدثنى من سمع اباعبدالله عليه السلام يقول: من كظم غيظا و لو شاء ان يمضيه امضاه، املاء الله قلبه يوم القيامه رضاه.

سيف بن عميره گويد: شنيدم از كسى كه از امام صادق عليه السلام شنيده بود كه فرمود: هر كس خشم خود را فروخورد، در حالى كه مى توانست عمل مورد خشمش را تعقيب نمايد، خداوند در روز قيامت دل او را به رضا و خشنودى خود پر خواهد كرد.

اما اگر غضب كردن براى رضاى الهى و دفاع از حريم مقدس دين باشد، بى ترديد، عبادتى بزرگ محسوب مى شود و خداوند خواهان چنين غضبى است كه از مومن سر زند و به علاوه از او پشتيبانى نيز خواهد نمود، چرا كه اگر مومن غضبناك شود، به خاطر خداست و در اين حال جز رضاى الهى انگيزه اى ندارد.

عن الباقر عن ابيه عن جده عليهم السلام قال: قال: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ان الله ليغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها.

خداوند به خاطر غضب فاطمه غضبناك مى شود و به رضاى او خشنود مى گردد.

به اين معنا كه اگر فاطمه عليهاالسلام به عمل كسى خشمگين گردد، خداوند نيز به آن عمل خشمگين و عامل آن را كيفر مى نمايد و اگر فردى عملى را انجام دهد كه او را خشنود سازد، بى ترديد، خداوند متعال، به آن عمل و عامل آن راضى بوده او را پاداش خواهد داد اين روايت، مصداق آن حديثى كه مى گويد: خداوند به غضب بنده ى مومنش غضب مى كند و به رضاى او خشنود است، تعيين نموده، زيرا فاطمه عليهاالسلام به خدا ايمان داد پس غضب خدا، در غضب فاطمه و رضاى او در رضايت و خشنودى فاطمه عليهاالسلام است.

ابوذر، در آن زمانى كه معاويه او را از شام بيرون كرد و جمعى از مردم تا دير مران به جهت توديع او را بدرقه كردند، گفت:

ايها الناس اجمعوا مع صلاتكم و صومكم غضبا لله عز و جل اذا عصى فى الارض و لا ترضوا ائمتكم بسخط الله و ان احدثوا ما لا تعرفون فجانبوهم و ازدوا عليهم و ان عذبتم و حرمتم و سيرتم حتى يرضى الله عز و جل.:

مردم! خشمگين شدن را براى خداوند، در آن زمان كه در زمين معصيت شود، در كنار نماز و روزه تان قرار دهيد و از پيشوايانى "پيشوايان گمراه" كه فرمان خدا را گردن نمى نهند، خشنود نباشيد گرچه در اين راه شكنجه شويد و از عطا محروم گرديد و شما را از شهر و ديارتان آواره كنند، تا خداوند از شما راضى باشد.

خشم على براى جلب رضاى خدا

سعيد بن قيس همدانى گويد: على عليه السلام را در زمانى غير مناسب، در سايه ى ديوارى ديدم، عرض كردم مولاى من، چرا در اين وقت از خانه بيرون آمده ايد؟ فرمود: از خانه بيرون نيامدم، مگر آنكه مظلومى را يارى كنم و يا بى پناهى را پناه دهم، در آن حال زنى را ديدم كه از فرط ناراحتى مى لرزيد، با قلب پراضطراب، نزد مولا ايستاده عرض كرد: شوهرم به من ظلم نموده و سوگند ياد كرده كه مرا كتك زند اگر ممكن است به خانه ى ما تشريف آورده وساطت كنيد، شايد شوهرم از من بگذرد، مولا، لحظه اى سر به زير افكند سپس فرمود: به خدا سوگند، تا حق مظلوم را نستانم آرام نخواهم گرفت سپس از آن زن نشانى منزل را خواست، پس از شناسايى منزل، راهى آن شد، چون به در منزل رسيد، صاحب خانه را صدا زد، جوانى از خانه بيرون آمد، مولا سلام نموده فرمود: اى جوان از خشم خدا بينديش و مقام پروردگارت را به نظر آور، تقصير اين زن چه بوده كه او را ترسانده اى؟ جوان مغرور و سبك مغز، بدون رعايت ادب، گفت: شما را با اين مساله چه كار؟ به خدا سوگند، اگر خواهم او را كيفر كنم، كيفر خواهم كرد، مولا از حركت بى ادبانه و جسورانه ى جوان در خشم شد، در حالى كه شمشير يا تازيانه اى كه در جهت تاديب متخلفان از قانون "به تناسب كيفر قانون شكنى" با خود داشت، فرمود: من تو را به معروف امر نموده و از فعل منكر نهيت مى كنم، اما تو با گستاخى جواب مى گويى، تا فرصت از دست نرفته از عملت توبه كن وگرنه با اين شمشير گردنت را خواهم زد، در آن هنگام مردم جمع شده و درباره ى گذشت از او وساطت مى كردند، جوان كه فهميد از عمر او لحظاتى بيش نمانده، پرسيد اين مرد كيست؟ گفتند: امير مومنان است، فورا از گناهش پوزش خواسته، به دست و پاى مولا افتاده، گفت: مولايم مرا ببخش، از اين پس، حق او را رعايت خواهم كرد و از تقصير او مى گذرم، در آن وقت مولا به زن امر نموده تا با اطمينان خاطر به منزل رود و در حالى كه راه بازگشت به خانه را در پيش داشت اين آيه را تلاوت مى كرد: لا خير فى كثير من نجواهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بين الناس.:

هيچ فايده و خيرى در سخنان آنها نيست، مگر اينكه براى صدقه دادن و نيكوكارى و اصلاح ميان مردم، سخن سرى گويد و هر كس اين كار را براى رضاى خدا انجام دهد، به زودى خدا او را اجر جزيل كرامت مى نمايد.

سپس فرمود: سپاس در شان خداى بزرگ است كه مرا توفيق وساطت بين اين زن و مرد را كرامت فرمود على عليه السلام با اينكه مظهر اتم محبت و خوش رويى است اما در مقابل يك عمل نامشروع چنان خشمگين مى شود كه گنهكار را به قتل تهديد مى نمايد.

مردى نادان بر عمر بن عبدالعزيز، خليفه ى اموى وارد شد و با سخنان نابجا او را به خشم آورد، وى خشم خود را فروخورد و گفت:

اظنك اردت ان يستفزنى الشيطان بعز السلطان فانا لك اليوم ما تنالنى غدا، انصرف، عافاك الله.:

گمانم اين است كه خواستى شيطان نفس، به پشتيبانى عزت سلطنت مرا تحريك نمايد و آنچنان بر تو خشم گيرم كه در قيامت معاقب شوم، اما هرگز چنين عملى از من صورت نخواهد گرفت، برو خدا تو را عافيت بخشد.

در خطبه، عبارت "مكظوما غيظه" به صفت مفعولى است و در بحارالانوار به صفت فاعلى نيز آمده است.

با اين تفاوت كه اگر كاظما غيظه باشد، از تحقق اين مفهوم خبرى نيست، چرا كه اسم فاعل در حال عملكرد اخبار از حال و يا استقبال است و اگر مكظوما باشد تحقق مفهوم مسلم خواهد بود.

از پرواپيشه انتظار نيكى مى رود

الخير منه مامول

ترجمه:

جز نيكوكارى چيزى از او انتظار نمى رود.

شرح:

در بحث گذشته، در مسئله ى خير و شر، به اين نكته اشاره شد كه اصل هستى، در مقابل نيستى، خير محض است شرور و اعدام در مقابل هستى، قرار نگرفته و با آن ارتباط ندارند، از اينرو از وجود، جز خبر چيزى پديد نيايد و پرواپيشگان كه وجودشان خير محض است جز نيكويى از آنها انتظارى نخواهد بود.

انسان با اختيار، گاهى به سوى خير و زمانى به جانب شر روانه است: فالهمها فجورها و تقويها. اما امتياز پرواپيشگان در اين است كه با اختيار خود از شرور روگردان هستند و راه آنها راه خيرات مى باشد، اما اين به آن معنا نيست كه صدور خيرات از آنها حتمى و صدور شر از آنها محال باشد، چرا كه اين معنا مخصوص مقام عصمت است اما ديگر افراد چنين نيستند، آرى پرواپيشگان عدالت پرور، چون حائز ملكه ى عدالتند، انتظارى كه از آنها مى رود صدور خيرات است نه شرور و بديها.

امنيت مردم از پرواپيشگان

و الشر منه مامون

واژه ها

الخير: ما يرغب فيه الكل، كالعقل مثلا و العدل و الفضل و الشى ء النافع و ضده الشر.:

خير: نيكويى خوبى در مقابل شر، مزد، اجر نيك مال و نعمت، فيض و بركت.

مامون، زنهار داده شده امان داشتن در زنهار بودن.

شر: ضد خير است.

شرح:

در جمله اى كه گذشت به اختصار مطالبى درباره ى خير و شر گفته شد و معلوم است كه نقايص و شرور، از اين جهت شرورند كه از آنها شر پديد مى آيد. اين جمله از امن و آسايش در پناه پرواپيشگان، سخن مى گويد: و در نتيجه آدميان و مخلوقات ديگر، از آنها احساس آرامش مى كنند، زيرا پرواپيشگان، با الهام از ملكه ى تقوا كه منشاء خيرات است، هرگز به شرور، اقدام نكرده و از آن پس، امنيت گسترده كه پيام آور نيكوكاران است، جهان و مخلوقات را در بر مى گيرد و از آنها، به هيچ كس در هيچ زمانى زيانى نخواهد رسيد. فساد و تبهكارى از آنان سر نمى زند، با اينكه فساد و تباهى در دريا و خشكى از آدميان مى باشد. چگونه تصور مى شود، كه انسان متكى به فطرت توحيد و با الهام از هدايت خاص الهى كه در جهت كمال مطلوب انسانيت، در حركت است، شرر انديشى داشته باشد و از اين بدتر به شرارت اقدام نمايد؟

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الا انبئكم لم سمى المومن مومنا؟ لايمان الناس على انفسهم و اموالهم، الا انبئكم من المسلم؟ المسلم من سلم الناس من يده و لسانه.: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا شما را با خبر سازم كه چرا مومن به اين نام، نامگذارى شده؟ سپس فرمود: از آنرو مومن را مومن گويند: كه مردم در جان و دارائيشان از او در امنيت هستند و از او خطرى احساس نمى كنند و فرمود: آيا خبر دهم شما را كه مسلمان كيست؟ مسلمان كسى است كه مردم از دست و زبان او درامان باشند.

كوتاه سخن آنكه، قضيه، سالبه به سلب موضوع است، يعنى آنها شر ندارند، تا مردم از آنها درامان باشند، بلكه وجودشان خير محض است و از خير محض جز خير چيزى برنمى خيزد.

پرواپيشگان و ياد خدا

ان كان فى الغافلين كتب فى الذاكرين و ان كان فى الذاكرين لم يكتب من الغافلين

در خلال بحثهاى پيشين، به تناسب، از غفلت و خودفراموشى، ذكر و ياد خدا صحبت به ميان آمد.

ترجمه:

پرواپيشه، اگر در جمع غافلان و خود از ياد بردگان باشد، نام او در صحيفه ى ذاكران و خداخواهان ثبت است به اين دليل كه اگر با زبان نتواند ذكر خدا گويد قلب و دلش به ياد خداست و اگر در جمع پويندگان راه حق باشند "كه با دل و زبان در ذكر و ياد خدايند" بى ترديد نيز در زمره ى آن گروه به شمار مى رود، زيرا با آنان هماهنگى دارد و با دل و زبان ذكر خدا مى گويد.

شرح:

شيوه ى انسان، در روابط اجتماعى، به گونه اى است كه احترام متقابل را، رعايت نموده و احترام به تعهدات اجتماعى، در جهت رسيدن به منافع و احترام به همزيستى مسالمت آميز را از ياد نمى برد و در اين ميان به تشكل يك جامعه ى مفيد و سودمند مى پردازد، از اينرو افراد مختلف العقيده در يك شهر و يا يك كشور، در جهت نظم و مقررات اجتماعى، چنان مى كوشند، كه بى نظمى و تخلف از قانون را گناهى بزرگ و نابخشودنى مى پندارند. اين احترام فقط در جهت رسيدن به منافع وجود دارد، اما اين تعهد به عقيده و مرام و مسلك افراد ارتباطى ندارد. و دو مقوله ى جداگانه است.

برعكس در ارتباطات معنوى كه براى آن حد و مرزى متصور نيست، اين كشور يا آن كشور و يا نژاد، زبان، قبيله و عشيره معنا و مفهومى ندارد و كمترين تاثيرى در روابط آنان نخواهد داشت، هر چه هست عقيده و ارتباط قلبى است كه با نداى وحدت ايمانى، افراد مختلف را در پوشش صبغه الله درآورده، دور را نزديك و نزديك را دور مى كند.

و خلاصه عملكرد دين، تفريق مجتمعات و جمع متفرقات مى باشد.

با اين بيان روشن است كه اگر پرواپيشگان در جمع خود فراموشان باشند "كه در جهت ذكر خدا گام نمى زنند" آنها با احترام به موازين قانون و حفظ شرايط همزيستى، به عقيده و ايمان خود، پاى بندند و ياد خدا را از دل نمى برند، گرچه نتوانند عقيده ى خود را اظهار نمايند.

به تعبير ديگر، رفتار غفلت زدگان، در پرواپيشگان و در عقيده و ايمان آنها، خللى ايجاد نمى كند و در جو اجتماعى به هر نحو و هر جور كه باشد قرار نمى گيرند، در حالى كه اگر كسى در اجتماعى زيست كند، به ندرت ديده مى شود كه اثر عملكرد و افكار آنها، در وى ديده نشود و او را متاثر نسازد.

از اينرو يكى ديگر از نشانه و امتيازات پرواپيشگان اين است كه اگر در جمع غير ذاكر باشند، به وظيفه ى خود قيام مى كنند و احيانا در جهت بيدارى و متوجه ساختن غفلت زدگان، گام برداشته و اقدام لازم و موثر را معمول مى دارند.

از اينرو يكى از افتخارات بزرگ پيامبران و مشعلداران هدايت، اين است كه در جو ضد توحيدى به وظايف خود قيام نموده و بى وقفه كار ارشاد و راهنمايى را دنبال مى كردند.

عن الحسين بن مختار، عن ابى عبدالله عليه السلام قال الذاكر لله عز و جل فى الغافلين كالمقاتل فى المحاربين.:

امام صادق عليه السلام فرمود: يادكننده و ستايشگر حق، در بين بى خبران و ناآگاهان، مانند رزمنده ى سنگرنشينى است كه با دشمنان خدا مى جنگد "و يا اينكه ياد آورنده ى خدا و توجيه گر حق، در سنگر ارشاد و تبليغ همانند آن رزمنده ى سنگر نشين است كه با دشمنان خدا مبارزه مى كند".

نكاتى كه از اين حديث مى توان استفاده كرد: عبارتند از 1. جنگ با دشمنان دين، در صورتى است كه تبليغ موثر نيفتد، 2. در صورتى با دشمن بايد جنگ نمود كه در جبهه ى تذكر و توجيه، آن هم با سلاح علم و منطق: و جادلهم بالتى هى احسن. و دعوت به حق: "قل تعالوا" بدون خونريزى، كارى انجام نگيرد، 3. تقديم مشبه به مشبه به به صورت تذكر، گوياى اين است كه اسلام پيش از تذكر و توجيه، به جنگ مسلحانه اقدام نمى نمايد. اگر ارائه ى حق و بيان حقايق موثر نيفتاد، آنگاه جنگ مسلحانه را آغاز نموده و دشمن را از پاى درمى آورد.

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من ذكر الله فى السوق مخلصا عند غفله الناس و شغلهم، بما فيه، كتب الله له الف حسنه و يغفرالله له يوم القيامه مغفره لم تخطر على قلب بشر.:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس در بازار داد و ستد، ذكر خدا را با اخلاص گويد، در حالى كه مردم غفلت زده و فراموش كار بدون توجه به خدا به داد و ستد مشغولند، خداوند براى او هزار حسنه ثبت نموده و در روز قيامت او را چنان آمرزشى بخشد كه به قلب بشرى خطور نكرده است.

بديهى است كه ذكر خدا، در بازار، تنها به وردگويى نيست گرچه تسبيح و تقديس خداوند، در هر حال و در هر جا داراى فضيلت است: ذكر الله حسن على كل حال: ياد خدا به صورت ورد در هر حال نيكو است: اما با توجه به غفله الناس و شغلهم فيه چيزى ديگر منظور است و آن اينكه يك فرد بازارى كه از صبح تا به شام به داد و ستد مشغول است، بايد در گام اول، خود به ياد خدا باشد و در معاملات، موازين شرعى را رعايت نمايد و در گام دوم، يادآور خدا و توجيه گر ناآگاهان باشد، به اينكه در داد و ستد دروغ نگويند، كم فروشى نكنند، كالاى فروشنده را مذمت و كالاى خود را تعريف ننمايند، به دروغ سوگند نخورند و حتى از قسم خوردن پرهيز كنند، چنين فردى شايسته ى آن پاداشى است كه در حديث از آن نام برده است.

اما توضيح جمله ى دوم: ان كان فى الذاكرين لم يكتب من الغافلين اين است كه اگر فردى، در اجتماع صالح زندگى كند كه آحاد آن، در عقيده و آرمان، با هم يكسان هستند و يك وحدت جمع الجمعى، جامعه ى آنها را شكل داده و همگان يكدل و يك سو به خدا متوجه شوند و عملكرد آنها از خداخواهى و خداجويى، حكايت داشته باشد و در آن حال همه با دل و زبان ذكر خدا گويند و غفلتى وجود نداشته باشد تا ايجاد مانع نمايد و اگر فرضا مكان زندگى آنها از هم دور باشد اين دورى مكان در وحدت آرمانى آنها خللى ايجاد نكند، باز هم مى توان گفت: جمع، جمع يادكنندگان و يادآوران است كه با تباعد مكان، در سير الى الله، اتفاق سخن دارند.

كوتاه سخن آنكه يك فرد پرواپيشه و پارسا، چه در جمع ناآگاهان و چه در بين آگاهان باشد از ياد خدا دور نيست. تنها تفاوت در اين است كه در بين غفلت زدگان، قلبا به ياد خداست، اما در جمع ذاكران با زبان و قلب، خدا را ستايش مى كند.

علامه ى مجلسى مى فرمايد: اگر كسى او را در بين بى خبران بنگرد "كه ذكر خدا بر زبان ندارند" نزد خداوند از ذاكران محسوب مى شود، زيرا قلب او به ذكر مشغول است، گرچه زبان او از ذكر خالى است و اگر در جمع ذاكران ديده شود، به طور قطع در عداد آنهاست و از غافلان محسوب نخواهد شد.

پرواپيشه و گذشت از خطا

يعفو عمن ظلمه

واژه ها

العفو: القصد لتناول الشى ء... و عفوت عنه: قصدت ازاله ذنبه صارفا عنه... فالعفو هو التجافى عن الذنب.:

عفو چيزى را برداشتن، از او گذشتم، يعنى گناه او را ناديده گرفتم است، پس عفو، درگذشتن از گناه است.

عفو: گذشتن از گناه، بخشودن و گذشت كردن است.

ترجمه:

پرواپيشه، ستمكار "پشيمان" را مى بخشد

شرح:

استعمال واژه ى عفو و گذشت در جايى صحيح است كه بخشايشگر، بر انتقام قدرت داشته باشد، اما به لحاظ مكرمت و بزرگوارى، از گنهكار مى گذرد و گذشت را بر انتقام ترجيح مى دهد، از اينرو گفته اند: العفو فضيله تحت الشجاعه: گذشت فضيلتى است كه در تحت شجاعت قرار گرفته و از مصاديق روشن آن مى باشد. بنابراين ستمگرى كه به ستم خود مى نازد، در گام اول بايد او را مجازات نمود، تا نيروى ظلمش شكسته گردد و از اقدام ددمنشانه دست بكشد، اما انسانهاى بافضيلت و بزرگوار با حس انتقام و قدرت بر انتقام گرفتن، شجاعانه جرم او را ناديده گرفته از او مى گذرند.

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: عليكم بالعفو فان العفو لا يزيد العبد الا عزا فتعافوا يعزكم الله.: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شما را به عفو و گذشت توصيه مى كنم، زيرا گذشت است كه انسان را عزت مى بخشد، پس از يكديگر بگذريد تا خداوند شما را هميشه عزت ببخشد.

عن على بن الحسين زين العابدين عليهماالسلام: اذا كان يوم القيامه جمع الله تبارك و تعالى الاولين و الاخرين فى صعيد واحد ثم ينادى مناد اين اهل الفضل؟ قال: فيقوم عنق من الناس فتلقاهم الملائكه، فيقولون: و ما كان فضلكم؟ فيقولون: كنا نصل من قطعنا و نعطى من حرمنا و نعفو عمن ظلمنا، قال: فيقال لهم: صدقتم، ادخلو الجنه.: امام زين العابدين عليه السلام فرمود: در روز قيامت خداى تبارك و تعالى، اولين كاروان انسانها و آخرين آنها را در زمين محشر جمع نموده، سپس منادى گويد: اهل فضل كجايند؟ گروهى برخاسته گويند: ماييم اهل فضيلت، پس فرشتگان آنها را استقبال نموده و گويند: فضيلت و برترى شما در دنيا چه بود؟ گويند: آن كس كه با ما قطع رابطه مى كرد، رابطه ى قطع شده را پيوند مى كرديم و آنكه ما را از انعام و بخشش محروم مى نمود، او را به انعام و بخشش خرسند ساختيم و آنكه بما ظلم و ستم روا مى داشت، از او گذشته و جرمش را ناديده مى گرفتيم. فرمود: به آنها گفته مى شود راست گفتيد، فضيلت و برترى همين است كه شما به آن عمل كرده ايد، اكنون به فضل پروردگار، به بهشت وارد شويد.

آرى فضيلت و برترى يك انسان، به عملكرد اوست اگر آن عمل برتر از اعمال ديگر باشد، بى ترديد عامل به آن نيز، از ديگران برتر خواهد بود، چرا كه فضيلت افراد به عملى، با فضيلت آن عمل بستگى دارد. جزا و پاداش نيز، به تناسب عمل است از اينرو در حديث فوق الذكر، خداوند آن گروه فضيلت پرور را، بدون حساب به بهشت مى برد و به انعام و بخشش خاص، آنها را متنعم مى نمايد.

شيخ نصرالله بن مجلى، از ثقات اهل سنت گويد: على بن ابى طالب عليه السلام را در خواب ديدم و گفتم: يا اميرالمومنين! مكه را فتح كرده گفتيد: من دخل دار ابى سفيان فهو آمن هر كس به خانه ى ابوسفيان پناه برد، در امن و امان است، اما آل ابى سفيان، در كربلا به فرزندان تو چه ظلمها كه نكردند؟ فرمود: ابيات ابن سيفى را شنيده اى؟ اما سمعت ابيات ابن الصيفى فى هذا؟ گفتم: نه فرمود: اسمعها منه، ابيات را از خود او بشنو. از خواب بيدار شدم و به خانه ى وى رفتم، او مرا استقبال نمود و من صورت خوابم را براى او بازگو كردم، ناگهان آهى دردناك از دل بركشيد و در حالى كه اشك در ديدگانش موج مى زد، سوگند ياد مى نمود و به من گفت: تا به حال اين اشعار را نه براى كسى خوانده ام و نه كتابت كرده ام، اين اشعار را در شب گذشته سروده بودم كه مولايم به آن خبر داده است، سپس ابيات را برايم خواند:

ملكنا فكان العفو منا سجيه   فلما ملكتم سال بالدم ابطح
و حللتم قتل الاسارى و طالما   غدونا على الاسرى نعف و نصفح
فحسبكم هذا التفاوت بيننا   و كل اناء بالذى فيه يصنح

زمانى كه قدرت به دست ما بود، عفو و گذشت ما، همه را در بر گرفته و خوى ما در اين راه معرف شخصيت ما بود، اما همين كه قدرت به دست شما افتاد، سيل خون بى گناهان، در زمين ابطح به راه افتاد. شما خون اسيران ما را مباح دانستيد، اما ما اسيران شما، بخشيديم، همين تفاوت در معرفى شخصيت ما و شما كافى است و هر ظرفى به آنچه كه در آن است تراوش كند "از كوزه همان تراود كه در اوست" و اين كنايه از سرشت پاك جانشينان و اولاد پيامبر است كه عفو و گذشت را، در پيشاپيش رفتار خود با اسيران گذارده اند و آن هم خوى پست و طبيعت وحشيانه ى امويان است كه در وقت قدرت، سيل خون به راه انداختند.

به عبارت ديگر، در سرشت هر كس، هر چه وجود دارد، با گذشت زمان به ظهور خواهد رسيد. در روايات رهبران دينى، از نقش عفو و اغماض به طرز جالبى در جامعه، توصيف و از گذشت كننده، تمجيد كرده و او را به بزرگى و عزت ياد كرده اند.

در مقايسه ى عفو با حلم، اين نكته ملحوظ است كه گذشت از دو جهت، بر حلم، امتياز دارد:

1. آنكه انسان بردبار خود را از گزند غضب و ديگر علل شكست حفظ نموده و موقعيت اجتماعى خود را تثبيت مى كند، اما از بخشودن و مهربانى او با طرف مقابل، صحبتى در بين نيست، ولى عفو اين امتياز دارد كه اگر در جايى پيدا شد، خاطر بخشنده را آرام نموده و جرم طرف مقابل را نديده مى گيرد.

2. عفو بر حلم اين امتياز دارد كه نه تنها شخصيت بخشنده از گزند بلكه علل بخشوده شده را نيز تجديد حيات مى كند و احترام از دست رفته را به او بازمى گرداند.

به هر حال در گفتار مولا گذشت، شكرانه ى نعمت قدرت، معرفى شده، آنجا كه مى فرمايد:

اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدره عليه.:

زمانى كه به دشمن دست يافتيد و بر او غالب شديد، پس بخشيدن او را شكرانه ى قدرتت قرار داده و نعمت عفو را شكرگزارى كنيد.

پرواپيشه و بخشندگى

و يعطى من حرمه

واژه ها

عطاء: دهش، بخشش، انعام، معاطاه، بخشش متقابل. عطيه تنها در مورد انعام و بخشندگى است و با جود به يك معناست، با اين تفاوت كه استعمال جود فقط در چيزهايى است كه ذخيره شده باشد مانند علم يا مال يا چيز ديگر، در انسان يا غير آن يقال رجل جواد و فرس جواد. اما عطيه و عطا، تنها در مال است.

حرمان: بى بهره بودن، بى روزى ماندن، بى بهرگى، بى نصيبى.

ترجمه:

انسان با تقوا، انعام و بخشش خود را حتى از كسى كه او را از مال خود بى بهره نموده است، دريغ نمى كند.

شرح:

اين خصلت يكى از مكارم اخلاق است كه در پوشش سخاوت قرار گرفته و از مصاديق آن مى باشد. ملا صالح مازندرانى در شرح اين جمله مى گويد:

فاذا احسنت الى احد و لم يقابل احسانك باحسان اولم يشكرك او اساء اليك، لا ترغب عن الاحسان اليه و الى غيره بسبب الكفران، فانه اذا لم يشكرك فقد يشكرك غيره و لو لم يشكرك غيره ف: ان الله يحب المحسنين كما نطق به القرآن المبين و كفى به شرفا و فضلا.: انعام و احسان، در ذات خود نيكوست، پس اگر به كسى احسان نمودى و او در مقابل احسان تو، احسان نكرد و يا تشكر و تقدير ننمود و يا از احسان و تشكر گذشته با تو بدرفتارى كرد، از احسان به او غير و او، چشم پوشى مكن، چرا كه اين احسان بدون تقدير نخواهد ماند، اگر او از تو تشكر نكرد، ديگرى از عمل پسنديده ى تو قدردانى خواهد كرد و بر فرض كه هيچ كس از عمل ارزنده ات تقدير نكند، خداوند تو را از جزاى نيكوكاران محروم و بى نصيب نخواهد گذاشت و در فضيلت و شرافت انسان نيكوكار، همين بس كه مورد محبت خداوند قرار گرفته آنجا كه مى فرمايد: خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.

به هر حال، انعام و بخشش، از پسنديده ترين صفات آدميان است و هر انسان فضيلت خواه، براى جلب محبت دلها به خود، در جستجوى آن است، ان القلوب مجبوله على حب من احسن اليها: به درستى كه، دلهاى آدميان بر محبت احسان كننده، آفريده شده و در سرشت آنها، وجود اين معنا غير قابل انكار مى باشد. به علاوه اين خصلت از صفات جمال الهى نشات گرفته، زيرا او بخشنده است و هر بخشنده را دوست مى دارد.

اما بعد مفهوم عطا و بخشش و كارآيى آن در جامعه، با مقايسه ى با عدل به گونه اى است كه مولا اميرالمومنين عليه السلام در جواب سائل فرمود:

العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها و العدل سائس عام و الجود عارض خاص فالعدل افضلهما و اشرفهما.: عدل و داد، كارها را در جاى خود قرار مى دهد، اما جود، امور در جاى خود قرار گرفته را از محور خويش بيرون مى برد.

عدالت سياستگذارى عمومى وجود پديده اى خاص است. پس عدل از جود برتر است و شريفتر است.

گويا سائل در كارآيى عدل و جود، ابهام داشته و براى رفع ابهام خود اين سوال را مطرح نموده است علت وجود اين ابهام در ذهن سائل اين بوده كه شاعران و مداحان، هميشه از جود افراد سخن مى گويند اما از عدالت عدالت گستران كمتر بحث كرده اند مولا از ابهام سائل، پرده برداشته و نقش جود و عدل را در جامعه، مشخص نموده و مى فرمايد: عدل از جود برتر و اشرف است. سوال ديگر در اين جا اين است كه آيا مفهوم جود و عطا در مورد مصاديق آن دو يكسان است و يا با هم تفاوت دارند؟ مثلا به خداوند جواد، گويند يا جواد يا معطى و بر بندگان نيز.

آيا جود خداوند و بندگانش يكى است؟ و اگر تفاوت دارند، تفاوت آنها در چيست؟

جواب: اطلاق جود بر خدا به يك معنا و بر مخلوقات به معناى ديگرى است.

جود و بخشش الهى، كمال مطلق است و از پذيرش قيود و حدود و تطرق نقص عارى است، اما بخشش بندگان، در حد قيود قرار گرفته و بين نقص و كمال در نوسان است.

عن احمد بن سليمان قال: سئل رجل اباالحسن عليه السلام و هو فى الطواف فقال له: اخبرنى عن الجواد فقال: ان لكلامك وجهين، فان كنت تسئل عن المخلوق، فان الجواد الذى يودى ما افترض الله عز و جل عليه و البخيل من بخل بما افترض الله عليه و ان كنت تعنى الخالق، فهو الجواد ان اعطى و هو الجواد ان منع، لانه اعطى عبدا اعطاه ما ليس له و ان منع، منع ما ليس له.: احمد بن سليمان گويد: مردى از ابى الحسن عليه السلام در حالى كه خانه ى خدا را طواف مى كرد، پرسيد جواد كيست؟ فرمود: پرسشى كه تو دارى دو جنبه دارد: اگر از جود مخلوق مى پرسى، جواد آن كسى است كه واجبات الهى را ادا كند، يعنى حقوق مالى خود را بپردازد و در مقابل آن، بخيل كسى است كه به واجبات الهى بخل ورزد و آن را انجام ندهد و اگر از جود و بخشش خالق سوال مى كنى، خداوند جواد مطلق است ببخشد يا نبخشد، اگر به كسى چيزى ببخشد، اين بخشش در حق كسى است كه از انعام الهى بهره گرفته و اگر انعام نكند باز هم جواد است، چرا كه كسى را از حقش ممنوع نكرده است.

به تعبير ديگر، اگر بنده اى بخشنده باشد، اين بخشندگى براى او صفت كمال است و اگر بخل ورزد، اين بخل نقصى است كه او را در جهت حركت به كمال متوقف نموده است.

اما بخشندگى خداوند، در هر حال كمال مطلق است او به جود متصف است ببخشد يا نبخشد اگر نقصى باشد از قابل است، نه از فاعل.

على عليه السلام، بزرگ مرد تاريخ و الگوى جود و سخا، كسى كه مادر روزگار مانند او نزاييد. و نخواهد زاييد، جود و بخشش را آنچنان زنده نگهداشت كه پويندگان اين راه، با جود و بخششى كه دارند، خود را مديون جود او مى دانند، زيرا بخشندگان با تمكن مالى، به اين خصلت قيام مى كنند اما على عليه السلام در تمكن و عدم تمكن، جود را ارج نهاد.

جمعت فى صفاتك الاضداد   و لهذا عزت لك الانداد
 حاكم زاهد فقير جواد   فاتك ناسك حليم شجاع

او قافله ى انسانيت را تا حد ايثار، بدرقه نمود و جهان بشريت را مرهون خدمات ارزنده ى خود نمود.

او خود فرمود: روزى كه با دخت پيامبر عظيم الشان اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ازدواج نمودم، در خانه فرشى نداشتيم، اما صدقات و بخششهايم قبيله ى بنى هاشم را فراگرفته بود.

مردى حاجتمند، به آن جناب عرض حاجت نمود، مولا فرمود: حاجتت را بر زمين بنويس، تا به آن آگاه شوم و به گفتن نياز نيست، چرا كه نمى خواهم ذلت سوال را در روى تو بنگرم. حاجتمند خواسته ى خود را بر زمين نوشت، مولا به قنبر دستور داد، تا او را دو حله بپوشاند، وى پس از اخذ عطيه، اشعارى در منقبت آن جناب سرود

كسوتنى حله تبلى محاسنها   فسوف اكسوك من حسن الثنا حللا
ان نلت حسن ثنائى نلت مكرمه   و لست تبغى بما قد نلته بدلا
ان الثناء ليحيى ذكر صاحب   كالغيث يحى نداه السهل و الجبلا
لا تزهد الدهر فى عرف بدات به   فكل عبد سيجزى بالذى قبلا

مولاى من، حله اى به من پوشاندى كه دير يا زود كهنه خواهد شد.

و من در ثناگويى و ستايش، بر اندام شخصيت والايت، حله هايى در سلك سخن آورده ام كه هرگز نابود نمى گردد.

من از كرامت و بزرگواريت برخوردار شدم و شما در مقابل آن مدح و ستايش مرا مى شنويد و اين دو در نظر حقيقت بين شما يكسان نيست "يعنى در برابر كرامتت چيزى را به عنوان بدل و جايگزين آن نمى خواهيد" ستايش و تمجيد نام صاحب جود را زنده نگه مى دارد، همانگونه كه ابر پرباران، كوه و دشت و بيابان را سيراب مى سازد و به آنها نشاط مى بخشد. مولايم چنان كرامت و بزرگوارى را گسترش بده كه روزگار تو را در اين راه زاهد نپندارد. جزا و پاداش نيكو از آن آن بنده ى نيكوكارى است كه در طول عمر خود، جز نكوكارى شيوه اى نداشته است.

مولا پس از شنيدن اشعار، به قنبر دستور داد، تا صد دينار بر عطيه ى وى اضافه كند، حاضران گفتند: او نيازى به اين مال نداشت، پس اين بخشش مجدد براى چيست؟

جواب داد: از پيامبر شنيدم كه فرمود: انزلوا الناس منازلهم.: با مردم در حد شخصيتشان رفتار كنيد. يعنى اين مرد قدرش بالاست، چرا كه انعام را به تشكر و قدردانى كه موجب فزونى نعمت است، كشانده به اين لحاظ به انعام بيشتر دست يافت، سپس فرمود: در شگفتم از كسانى كه بردگان را به مال تصاحب مى كنند، چرا دلهاى آزادگان را با بذل و بخشش به خود جلب نمى كنند.

پرواپيشه و صله رحم

و يصل من قطعه

واژه ها

وصل: پيوستن چيزى را به چيزى، رسيدن به كسى "به ويژه به معشوق" در مقابل هجر، پيوند دهى در قبال فصل، و يسعتمل الواصل فى المعانى و الاعيان، وصل در معانى و در اعيان خارجى استعمال مى شود.

قطع: بريدن، جدا كردن، قطع علاقه، ترك علاقه كردن، قطع طريق، راه را طى كردن، بر كسى چيره شدن است.

ترجمه:

پرواپيشه و پارسا با كسى كه رابطه ى مودت و محبت را از او بريده ارتباط برقرار مى كند.

شرح:

انسان پرواپيشه از اين عمل لذت مى برد، زيرا انسانهاى با فضيلت و بزرگ همت، هيچگاه در صدد معامله ى به مثل و انتقام نبوده و نيستند و تيرگى روابط را در حد توان، با علاقه و محبت "كه گوياى نوع دوستى است" اصلاح مى نمايند، گرچه در اين جمله، از معناى من سخنى به ميان نيامده است، اما با توجه به آيات و تصريح پاره اى از روايات، مراد از قاطع و واصل، ارحام و خويشاوندان است كه پيوند و خويشاوندى، موجب ارتباط آنها شده است و خويشاوندان، در اين جا معناى وسيعى دارد كه بعضى به حقيقت و برخى به مجاز در تحت اين معنا قرار مى گيرند. قطع و وصل به ترتيب، خطرات و فوايدى را در بر دارند كه در احاديث، به آنها اشاره شده و قطع كننده ى رحم را از اين عمل برحذر و آنكه صله ى رحم به جا آورد مورد تشويق قرار داده اند.

"عن اميرالمومنين عليه السلام فى خطبه": اعوذ بالله من الذنوب التى تعجل الفناء، فقام اليه عبدالله بن الكواء اليشكرى، فقال: يا اميرالمومنين! او يكون ذنوب تعجل الفناء؟ فقال: نعم و يلك، قطيعه الرحم.:

اميرالمومنين عليه السلام در طى خطبه اى فرمود: به خدا پناه مى برم از گناهانى كه در نابودى تعجيل مى كنند،! عبدالله بن كواء، برخاست و پرسيد: يا اميرالمومنين! آيا گناهانى كه در نابودى تعجيل كند وجود دارد فرمود: آرى، واى بر تو آن قطع رحم است كه قطع كننده ى رحم را نابود مى كند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ان الرحمه لا تنزل على قوم فيه قاطع الرحم.: رحمت الهى، بر گروهى كه در بين آنها قطع كننده ى رحم وجود داشته باشد، نازل نمى گردد.

حديث ديگر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم:

ان اعمال بنى آدم تعرض على الله عشيه كل خميس ليله الجمعه، فلا يقبل عمل قاطع رحم.: به درستى كه اعمال آدميان، در هر پنجشنبه شب "شب جمعه" بر خداوند عرضه مى شود. تنها عملى كه قابل قبول نيست، عمل قطع كننده ى رحم است كه پيوند خويشاوندى را بريده است.

ترغيب به پيوند

عن داود الرقى قال: كنت جالسا عند ابى عبدالله عليه السلام اذ قال لى مبتدئا من قبل نفسه: يا داود لقد عرضت على اعمالكم يوم الخميس فرايت فيما عرض على من عملك، صلتك لابن عمك فلان، فسرنى ذلك، انى علمت ان صلتك له اسرع لفناء عمره و قطع اجله. قال داود: و كان لى ابن عم معاندا خبيثا، بلغنى عنه و عن عياله سوء حال، فصككت اليه قبل خروجى الى مكه فلما صرت بالمدينه خبرنى ابوعبدالله عليه السلام بذلك.: داود رقى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم، قبل از آنكه سوالى مطرح كنم آن جناب آغاز به سخن نمود و فرمود: داود پنجشنبه گذشته اعمال شما بر من عرضه شد، ضمن بررسى آنها به صله اى كه به پسرعمويت كرده بودى، برخوردم كه مرا شادمان نمود و حقا مى دانم كه اين عمل در نابودى او تعجيل خواهد كرد و عمر او را به پايان خواهد رساند. داود گويد: جريان همين بود كه امام صادق عليه السلام به من خبر داد. پسرعمويى داشتم كه دشمن اهل بيت پيامبر و طرفدار سرسخت حاكمان غاصب بود. در آن سالى كه عازم حج بودم، اطلاع يافتم كه تنگدستى و نادارى پسر عمو و خانواده اش را سخت در فشار گذاشته، از اينرو مبلغى براى او حواله كردم، پس از پايان مناسك حج، به مدينه رفتم تا قبر رسول خدا را زيارت كنم، در ملاقاتى كه با امام صادق عليه السلام داشتم، مرا خبر داد و كارم را ستود و اظهار خرسندى كرد.

نكاتى جالب در روايت

1. عرض اعمال بر امام معصوم در هر عصر و زمان كه در اين حديث و روايات ديگر به آن تصريح شده است.

2. تقدير از عمل انسانى داود، با اينكه پسر عمويش معاند و دشمن خاندان عصمت بود و بايد كه عملكرد شيعيان، سرمشق ديگران قرار گيرد.

3. امام عليه السلام وظيفه ى هر فرد مسلمان را در مقابل اين دستور الهى، مشخص نموده، خواه طرف مقابل هم به وظيفه اش عمل كند، يا نه و خواه در عقيده، يكسان باشند و يا نباشند و به تعبير ديگر انجام وظيفه ى يك فرد، به ديگرى متوقف نيست، قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: لا تقطع رحمك و ان قطعتك.: ارتباط خويشاوندى با ارحامت قطع مكن اگر چه او با تو قطع كند. خلاصه اين فرمان الهى را نبايد بر زمين گذارد، زيرا هيچ عذرى نمى تواند از اقامه ى اين واجب جلوگيرى نمايد.

ان رجلا اتى النبى صلى الله عليه و آله و سلم فقال: يا رسول الله! ان لى اهلا قد كنت اصلهم و هم يوذونى و قد اردت رفضهم، فقال له رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: اذن يرفضكم الله جميعا، قال: و كيف اصنع؟ قال: تعطى من حرمك و تصل من قطعك و تعفو عمن ظلمك، فاذا فعلت ذلك، كان الله عز و جل لك عليهم ظهيرا.: مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد، عرض كرد يا رسول الله! خويشاوندانى دارم كه به آنها صله و بخشش مى كنم و آنها در مقابل اين عمل انسانى اذيتم مى كنند بنابراين از اين پس، تصميم دارم كه آنها را ترك كنم! شما چه مى فرماييد؟ پيامبر فرمود: اگر چنين تصميمى بگيرى، خداوند همه ى شما را رها نموده و به حال خودتان وامى گذارد. گفت: پس وظيفه ام چيست و چه مى بايد كرد؟ فرمود: آنكه تو را محروم كند، انعام كن و آنكه با تو قطع رحم نموده، با او پيوند نما و آن كس كه به تو ستم نمود، از او بگذر و عفوش كن، اگر چنين كارى بكنى، خداوند در مقابل رفتار سوء آنها، از تو پشتيبانى مى كند و از اين پس گزندى از آنها به تو نخواهد رسيد.

دورى پرواپيشه از دشنام

بعيدا فحشه

واژه ها

الفحش و الفحشاء و الفاحشه: ما عظم قبحه من الافعال و الاقوال.:

بحش، فحشا و فاحشه: افعال و اقوالى است كه قبح و ناپسندى آن بزرگ و از حد گذشته باشد.

فحش: از حد گذشتن در بدى، در جواب از حد گذشتن، دشنام و ناسزاست.

ترجمه:

پرواپيشه، از گفتار زشت و ناسزا بركنار است.

شرح:

يعنى يك فرد پرواپيشه و خودنگهدار كه وجودش تجسم صفات عاليه ى انسانى است، از هر گفتار و رفتارى كه عقل و شرع، قباحت آن را اعلام كرده است، به دورند و هرگز دست و زبانشان را به رفتار و گفتار ناپسند كه آنهم از حد گذشته باشد، آلوده نخواهند كرد. اين به آن معنا نيست كه پرواپيشه، قبيح از حد ناگذشته را مرتكب مى شود زيرا كلمه ى بعيدا پيش از فحشه نشانگر اين است كه قبيح، چه فاحش و چه غير فاحش باشد از آنها سر نمى زند.

ابن ميثم گويد:

اراد: يبعد الفحش عنه، انه قل ما يخرج فى اقواله الى مالا ينبغى.: مراد از دورى فحش از او، اين است كه گفتار ناسزاوار به ندرت از او سر مى زند.

ابن ابى الحديد گويد: استعمال كلمه ى بعيد كنايه از اين است كه هيچگاه فحش چه در قول و چه در فعل از او صادر نمى گردد.

خوئى گويد: اگر مراد از فحش، معناى ظاهرى آن، يعنى بدزبانى و دشنام دادن باشد، بايد در لفظ بعيد تصرف نمود و آن را از دورى، به عدم تاويل كرد و اگر بعيد در معناى خود باقى بماند، بايد در واژه ى فحش، تصرف كرد و مراد از آن، زياده روى در سخن گفتن و يا گفتار قبيحى است كه به حد حرام نرسيده باشد، تا با ملكه ى عدالت و تقواى يك فرد پرواپيشه منافات نداشته باشد. قضاوت در اينجا با خوانندگان عزيز است تا كداميك از نظريه هاى شارحان را بپسندند.

به نظر مى رسد گفتار ابن ميثم و خوئى چندان وجهى ندارد، زيرا روى سخن با معيار و نشانه هاى تقوا و نزاهت پرواپيشگان رذيله و تحلى آنها به صفات حميده است كه با كمترين سخن و كوچكترين عمل نالايق، نمى سازد و مخصوصا با توجه به قبل و بعد اين سخن كه حكايت از صفاى باطن و تجلى صفات حق، در آيينه ى وجودشان دارد، گفتار ابن ابى الحديد كه بعيد را كنايه از عدم فحش دانسته است تناسب بيشترى دارد. شخصيت الفت پرور پرواپيشگان به گونه اى است كه با دشنام، ناسزا و بدرفتارى "كه موجب تنفر اجتماع است" منافات دارد زيرا روحيه ى پر از صفا و ايمان آنان هميشه حافظ مقام خود و اجتماع است و مردم را به سير الى الله دعوت مى كند و اين معنا، با دشنام و ناسزا و رفتار بد كه تفرقه انگيز است، تفاوت و مباينت دارد. در نكوهش اين صفت رذيله، همين بس كه پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ان من شر عبادالله من تكره مجالسته لفحشه.:

بى گمان، از بدترين بندگان خدا، آن كسى است كه به خاطر بدزبانى و بدرفتارى او، مجالست و همنشينى او نفرت آور و معاشرت با او كراهت انگيز باشد. بدزبانى، علاوه بر قباحت شرعى و عقلى، موجب انتقام و كينه توزى طرف مقابل و احيانا به نابودى او منجر مى شود.