شرح خطبه متقین در نهج البلاغه

سید مجتبی علوی تراکمه ای

- ۱۳ -


پرواپيشگان آرزويشان كوتاه است

تراه قريبا آمله

واژه ها

ترى: ديدن، رويت نمودن كه از افعال قلوب و متعدى به دو مفعول و به معناى رويت و ديد باطن، نزديك، امل و آرزو و جمع آمال است.

ترجمه:

يعنى با ديد باطن و چشم دل او را كوته آرزو، مى بينى و اين تجسم پارسايى و زهد اوست.

شرح:

پس از بيان اوصاف پرواپيشگان در مجموع و علامت و نشانه ها در يكايك آنها ، به عينيت صفات پرداخته، به اين معنا كه پس از شناخت علامتها، به ذى العلامه توجه نموده به سراغ آن بايد رفت، از اينرو مى فرمايد او را كوتاه آرزو مى بينى. از اين پس مقام، مقام تعريف و تمجيد نيست و از توصيف و علامت گذشته است، تا حال شناخت در تطبيق صفت بر موصوف و نشانه به صاحب نشانه بود كه با ديد چشم صورت مى گرفت، اما از اين به بعد در طى چند جمله، سر و كار با ديد قلب است. كه شناسايى را به عهده دارد.

اميرالمومنين عليه السلام در نخستين گامى كه به سوى زهد برمى دارد، از كوتاهى آرزو ياد نموده و مى فرمايد: الزهاده قصر الامل.: فروغ زهد و پارسايى در كوتهى آرزوست، به اين معنا كه واقعيت زهد، با آرزوى طولانى، هرگز قابل جمع نيست، از اينرو هر فرد متقى، به اين حقيقت رسيده كه سر سلسله ى فضائل زهد و پارسايى است و آنهم با آرزوى دراز تحقق پذير نيست، او درد را شناخته و درمان نيز مى داند، از آن پس با كوتاهى آرزو، نقطه ى تحيرى براى او وجود ندارد و در جمع فضائل حضور مى يابد. او مى داند كه آرزوهاى طولانى، حلقه ى محاصره را بر انسان تنگ گرفته، فعاليت و تلاشها را به امور دنيوى محدود مى كند كه جز شكست اين حلقه، راهى به مدارج كمال وجود نخواهد داشت. در اينجا يك سوال مطرح است و آن اينكه آيا مراد از قريبا امله اين است كه مومن آرزويى ندارد، چه كوتاه و چه طولانى؟ چرا كه آرزومند بودن كار خطرناكى است و اين معنا به اين تعبير "قريبا امله" درآمده است، اگر اين معنا مراد باشد، با واقعيت امر مخالف است، زيرا زندگى در گام اول، به آرزو نياز دارد و اگر آرزو نباشد، نشاط و تحرك وجود نخواهد داشت و اگر حركت و تلاش نباشد، سنگى بر سنگ ديگر قرار نمى گيرد.

و انسان منهاى آرزو، موجودى جامد بوده و كارآيى ندارد.

در حديث است كه پيامبر فرمود: الامل رحمه لامتى و لولا الامل ما رضعت والده ولدها و لاغرس غارس شجرا: آرزو براى امت من رحمت است. اگر آرزو نبود مادرى فرزند را شير نمى داد و نهال كارى نهالى را بر زمين نمى زد.

اگر آرزو براى آدمى ضرورت حياتى دارد، كوتاه و طويل آن چه فرقى دارد؟ جواب اين پرسش اين است كه نكوهش، در امل و آرزو نيست و در اينكه آرزو يك امر حياتى است، قابل انكار نخواهد بود، آنچه در اين بين خطرناك است، تعلق آرزو به امور دامنه دار است كه آدمى را در محاصره كشيده، انديشه ها و تفكرها را در اين راه محدود مى كند و از اين پس به فكر آينده "آخرت" نمى افتد و تدارك ما يحتاج را نخواهد نمود.

اميرالمومنين عليه السلام در خطبه ى 42 از نهج البلاغه به همين معنا و خطر موجود در آن اشاره نموده و مى فرمايد:

ايها الناس، ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهوى و طول الامل فاما اتباع الهوى فيصد عن الحق و اما طول الامل فينسى الاخره.: اى مردم، ترسناك ترين چيزى كه از آن بر شما بيمناكم دو چيز است، يكى پيروى هواى نفس و ديگرى آرزوى طولانى، اما پيروى از هواى نفسانى شما را از پذيرش حق بازمى دارد و طول آرزو، آخرت را از ياد شما مى برد.

يكى از دو چيزى كه اميرالمومنين عليه السلام از آن بر همه ى مردم خوف دارد، آرزوى طولانى است، به اين علت كه موجب فراموش كردن آخرت مى گردد، زيرا معناى آرزو امل تعلق نفس به امر محبوب در مستقبل است و با طمع و رجاء "اميد" در اصل معنا مشترك مى باشد، با اين تفاوت كه امل در بيشتر موارد، به امور بعيد الحصول، تعلق مى گيرد، ولى طمع به امور قريب الحصول اختصاص دارد و رجاء در امر مردد، بين اين دو معنا استعمال مى شود.

بنابراين آرزو امل توقع امور دنيوى است كه به زمان بيشتر، در آينده ى غير معين نياز دارد و اين توجه يك طرفه، مستلزم دورى و عدم تمايل به امور اخروى است، به اين معنا كه توجه يك جانبه، صور امور اخروى را از ذهن محو مى كند و اين همان مفهوم فراموشى است كه با خطرى عظيم روبروست و قيامت را از ياد مى برد.

بعضى دانشمندان، علت طول آرزو را محبت دنيا مى دانند، به اين بيان كه آدمى در تعلق به لذتهاى دنيوى و انس به آن، آنچنان است كه مفارقت آن لذتها برايش سنگين و در مداومت آن مى كوشد، بدين جهت از ياد مرگ كه سبب جدايى از آن لذتهاست، به دور افتاده و هميشه تمناى بقاى آنها را دارد و اين تمنا مستلزم تحصيل اموال، باغ، تفريحگاه و نظاير اينهاست، در اين ميان، تمام فكر خود را متوجه اين امور نموده و از ياد مرگ به صورت كلى دور مى افتد و اگر گهگاهى، به فكر مرگ و ياد آخرت بيفتد و در صدد تدارك مافات باشد، آن را به تاخير انداخته و از اين ماه به آن ماه و از اين سال به آن سال حواله مى نمايد، تا اينكه جوانى، از دست رفته و به پيرى و فرتوتى گام نهد و از آن پس نيز مى گويد: هنوز دير نشده بگذار اين پسر را داماد كنم و آن دختر را عروس و اين خانه را بنيان نمايم و از آن سفرى كه قصد دارم برگردم و همچنين از هر شغلى كه فراغت يافت، به كار ديگرى مشغول مى شود و ناگهان مرگ فرامى رسد و مهالت ها از دست مى رود، در حالى كه او نه زادى تهيه كرده و نه عملى صورت انجام داده است!

گفته اند: اسامه بن زيد، كنيزى را به صد دينار خريد و مهلت پرداخت ثمن را تا يك ماه قرار داد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جريان اين معامله را شنيده و فرمود: شما مردم، از سامه تعجب نمى كنيد كه كنيزى را خريده و ثمن او را تا يك ماه به تاخير انداخته است، پسر زيد، آرزوى طولانى دارد.

ثروت از نظر پيامبر

روى ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم قرا الهاكم التكاثر، حتى زرتم المقابر قال: يقول بن آدم مالى مالى و هل لك من مالك ما اكلت فافنيت و لبست فابليت و تصدقت فامضيت.:

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به هنگام قرائت: الهاكم التكاثر، حتى زرتم المقابر فرمود فرزند آدم مى گويد: دارائيم دارائيم! آيا ثروتت بيش از مصرف بهره برده اى؟ و آيا از لباس بيش از آنچه پوشيده اى استفاده نموده اى؟ و آيا از ثروتت چيزى را تصدق نموده اى تا از آن بهره مند گردى؟

يعنى دارايى مخصوص به آدمى، آن مقدار است كه در خوردن و پوشيدن استفاده شود و يا تصدق گردد، تا بهره ى روز قيامت باشد و بيش از آن ثروت تو نيست بلكه به ديگران "وراث" تعلق دارد كه پس از مرگ تو، از آن بهره مند مى گردند، بنابراين دل بستن به مال و ثروت، اشتباه بزرگى است كه آدمى ناخودآگاه مرتكب آن مى شود.

روى عن عروه بن زبير، عن عائشه، ان النبى صلوات الله و سلامه عليه قال: يا عايشه! ان اردت اللحوق بى، فليكفك من الدنيا كزاد الراكب و اياك و مجالسه الاغنياء و لا تستخلفنى ثوبا حتى ترقعيه.

عايشه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل نموده كه آن جناب فرمود: اى عايشه! اگر خواهى در قيامت به من ملحق شوى، از دارايى دنيا، تنها در حد توشه ى يك مسافر استفاده كن و از مجالست ثروتمندان بپرهيز و لباس كهنه را به نو تبديل مكن، مگر آن زمانى كه بر اثر وصله خوردن قابل استفاده نباشد.

اين حديث از نظر سند، چندان ارزشى ندارد، تنها مضمون آن است كه مى تواند در جهت كوتهى آرزو و با تاييد روايات ديگر در اين مضمون، قابل اعتماد باشد.

لغزش پرواپيشه اندك است

قليلا زلله

واژه ها

زل، يزل: لغزيدن، لغزش مزله الاقدام لغزيدن گامها است و ضل، لغزيدن در فكر و انديشه است و گاهى زل در مطلق لغزيدن اعم از لغزش گام و فكر استعمال مى شود: هنا مزال الاقدام يعنى اينجا جايگاه لغزيدن گام فكر است. زلل، جمع زل است، يعنى لغزشها.

ترجمه:

قليلا زلله يعنى لغزش او اندك است.

شرح:

از اينرو لغزش پرواپيشه اندك است كه واجد ملكه ى عدالت بوده و وجود اين ملكه ى نفسانى، از لغزشهاى او مى كاهد.

آيا وجود ملكه ى عدالت، لغزش و خطا را اساسا از بين نمى برد؟ خير، چرا كه كارايى ملكه ى عدالت، تنها از تعمد جلوگيرى نمودن است و نه نابود كردن لغزش.

علامه ى مجلسى رحمه الله گويد: و قد عرفت ان زلل العارفين يكون من باب ترك الاولى، لان صدور الخيرات عنهم صار ملكه و الجواذب فيهم الى الزلل و الخطيئات نادره، تكون لضروره منهم او سهو و لا شك فى قلته.: اگر از عارفان و دانايان لغزش و خطايى سرزند، از باب ترك اولى ترك سزاوارتر است و اين با ملكه عدالت و حتى با عصمت نيز منافات ندارد، چرا كه شخصيت پيامبران با وجود عصمت آنها از اين اندك نقص خالى نبوده و گهگاهى از آنها سرزده است خداوند مى فرمايد: و عصى آدم ربه فغوى: آدم نافرمانى خدا كرد پس گمراه شد. عصيان به معناى تمرد و نافرمانى، از امر مولا نبوده، تا با مقام عصمت سازگار نباشد، بلكه مخالفت در امر ارشادى بوده كه كيفرى بر آن مترتب نيست و اگر خداوند آنها را از عملى نهى كند و آنها مرتكب شوند، نهى مولوى نبوده، تا بر مخالفتش كيفر گردند، بلكه نهى تنزيهى است، يعنى اگر مرتكب شوند، ترك اولى كرده اند كه با شان نبوت منافات ندارد زيرا پرواپيشگان نسبت به صدور خيرات، حائز ملكه ى عادت اند يعنى صفات نفسانى، آنها را به افعال پسنديده وادار مى كند و اگر گاهى جذب لغزشها و خطاها گردند، اين يا به جهت ضرورت و يا به خاطر سهو و فراموش كارى است و صدور اينگونه اعمال، نسبت به كل نادر است و جز به قلت توصيف نمى گردد، بنابراين لغزشهاى پرواپيشگان در مجموع عمر، اندك و انگشت شمار خواهد بود.

پرواپيشه و قناعت

قانعه نفسه

واژه ها

قنع. بكسر نون يقنع مصدر آن قناعه به معناى راضى بودن است و قنع بفتح نون و مصدر آن قنوعا، سوال كردن مى باشد. اصل اين كلمه به هر وزن كه باشد، از قناع به معناى پوشش و پوشيدنى است. بنابراين قنع به كسر در جهت پوشيدن فقر و نادارى است كه به چيز اندك اكتفا نموده و به ذلت سوال تن درنمى دهد و قنع به فتح از سر عفت به درآمدن و پرده از فقر برگرفتن و سوال نمودن مى باشد.

ترجمه:

با توجه به مفهوم قناعت از ديدگاه اهل ادب، واضح است كه پرواپيشه با مناعت طبع و همت بلند، پا از گليم خود فراتر ننهاده و با اكتفا به زندگى، آن هم در سطح پايين، ندارى خود را از چشم ديگران پنهان مى سازد و دست نياز به سوى كسى، دراز نمى كند و آنچنان وانمود مى كند كه گويا در قاموس زندگى او، واژه اى به نام نياز وجود ندارد.

شرح:

عن على عليه السلام ان استطعت ان لا يكون بينك و بين الله ذو نعمه فافعل فانك مدرك قسمك و اخذ سهمك و ان اليسير من الله اكرم و اعظم من الكثير من غيره و مراره الياس خير من الطلب الى الناس.: على عليه السلام فرمود: اگر بتوانى، هيچ صاحب نعمتى را بين خود و خدا قرار نداده و تنها از خدا روزى بخواهى، اين كار را بكن زيرا روزى مقدر و مقسوم به تو خواهد رسيد. و سهم خود را دريافت خواهى كرد و بى ترديد روزى اندك، از جانب خدا همراه با تفضل او، برتر و گرامى تر است از نعمت فراوانى كه از غير او به تو برسد و تلخى نوميدى بهتر و ارزنده تر است از اينكه از مردم چيزى درخواست كنى!.

قناعت داود طائى

روزگار بر داود طائى تنگ گرفت، حماد بن ابى حنيفه، چهار صد درهم در كيسه اى ريخت و نزد او آورد و گفت: اين مال از پدرم كه در زهد و ورع و كسب حلال همتا نداشت، به من رسيده، استدعا دارم قبول نماييد! داود گفت: اگر بنا بود چيزى را از كسى بستانم، قبول اين مال برايم گوارا بود، زيرا قبول آن، عظمت مرده و اجابت نيكى زنده را در بر داشت، با اين حال از پذيرفتن معذورم، زيرا عزت قناعت از هر چيز برايم ارزنده تر است و دوست دارم با قناعت زندگى كنم.

در حالات خليل بن احمد عروضى امامى گفته اند: در علم و ادب، افضل مردم زمان خود بود، اما بى نهايت فقير و با قناعت زندگى مى كرد، نضر بن شميل گويد: خليل با سختى در خانه اى كه از نى ساخته بود در بصره زندگى مى نمود، اما شاگردانش به بركت علمى كه از او آموخته بودند، اموال كلان را بين خودشان تقسيم مى كردند.

نمونه اى از مناعت طبع او اين است كه سليمان بن على، حاكم اهواز از او تقاضا كرد، تا جهت تربيت فرزندانش، به اهواز سفر كند و اين درخواست را طى نامه اى محترمانه به سوى وى فرستاد. نامه رسان وقتى به حضور خليل رسيد و نامه را تقديم نمود اضافه كرد كه در اين سفر خير فراوانى در انتظار تو است! خليل، در حالى كه قطعه نان خشكى در دست داشت و به وى تعارف مى نمود، گفت: جز اين نان خشك چيزى ندارم تا از تو پذيرايى كنم سپس به پيك سليمان گفت: به سليمان بگو، تا اين نان خشك را در اختيار دارم، به اهواز سفر نخواهم كرد! پيك گفت: نامه ى وى را جواب ده، زيرا وى در انتظار جواب است و لحظه شمارى مى كند.

خليل اين اشعار را به جاى نامه سرود و به پيغام آور خطاب نموده گفت:

ابلغ سليمان انى عنه فى سعه   و فى غنى غير انى لست ذامال
و الفقر فى النفس لا فى المال يعرفه   و مثل ذاك الغنى فى النفس لا المال
فالرزاق عن قدر لا العجز ينقصه   و لا يزيدك فيه حول محتال

از من به سليمان پيام رسان و بگو من در زندگى بى نيازم ولى بى نيازى به مفهوم مالدارى نيست، خليل، بى نيازى را در عزت نفس و قناعت مى داند و نه در مال و همچنين غنا و بى نيازى، در وصف روح آدمى است و نه در مال و جاى ديگر. پس رزق از جانب پروردگار همانند مرگ به قضاى حتم رسيده نه ناتوانى آن را كم مى كند و نه توانايى بر آن مى افزايد.

بعضى گفته اند: حاكم اهواز كه خليل را دعوت نمود، سليمان بن حبيب مهلبى بوده، نه سليمان بن على و وقتى نامه رسان، اشعار را برايش آورد، نامه ى ديگرى براى خليل نوشت و علت بى نيازى را از او خواست، خليل، در جواب وى اين دو بيت را نوشته و براى او فرستاد:

للناس مال ولى مالان ما لهما   اذا تحارس اهل المال حراس
مالى الرضا بالذى اصحبت املكه   و مالى الياس عما حازه الناس

مردم مال و ثروتى دارند و من دو نوع مال دارم كه به نگهبان نياز ندارد، در حالى كه مالداران براى نگهدارى ثروت خود، نگهبان مى گمارند.

يكى رضا به تقدير پروردگار است كه آن را تصاحب نموده ام و ديگرى ياس و نوميدى به آنچه مردم به دست آورده اند.

پرواپيشه و خشوع قلبى

خاشعا قلبه

ترجمه:

قلب پرواپيشه، خاشع است.

شرح:

پيش از اين ذيل، عبارت خشوعا فى عباده رابطه ى خشوع با عبادت شرح داده شد.

در اينجا بحث از خشوع قلب است كه به جوارح در روند فضيلت انسانى و هماهنگى با كل جهان هستى، در برابر ذات اقدس احديت از سويى و در ارتباط با جامعه از سوى ديگر، نيز سرايت مى نمايد. اين خشوع يك مفهوم و خشوع در عبادت معنايى ديگر دارد. اين خشوع در يلى الخلق است و آن در يلى الرب و هر دو در معنا متحد ولى در كارآيى با هم تفاوت دارند.

دانشمندان الهى و رهبران راستين جامعه، آنانند كه در مسير صفات حق حركت نموده، اجتماع را به اوصاف الهى رهبرى مى كنند، فلاسفه مى گويند:

شان الموجودات كلها ان تعقل و تحصل صورا لتلك الذات يعنى ذات النفس الناطقه.: شان همه موجودات اين است كه در گام اول، معقول آدمى و از آن پس در ذات نفس ناطقه ى انسانى نقش گرفته و صور آنها در اين گنجينه ى وسيع به حال جمع الجمع درآيند.

بنابراين، انسان مظهر تام: علم الاسماء كلها و كل شى ء احصيناه فى امام مبين و جانشينى خدا و پادشاه زمين است كه از او، تعبير به انسان كامل، امام الكون و صاحب ولايت تكوينيه، الهيه ى مطلقه، مى شود از اينرو، انسان را نوعى شانيت است كه عالم بر همه ى اشياء مى گردد و همه ى اشياء را نوعى شانيت ديگرى است كه معلوم انسانى بشوند، پس اگر انسان بذاته حائز حقايق همه ى اشياء شود، ممكن به نظر مى رسد.

پس همه ى اشياء معقول آدمى است و در گنجينه ى وجود او جاى مى گيرند و هر يك به نوبه ى خود، در برابر ذات اقدس الهى، خشوع تكوينى دارند و قلب انسان كه حاوى همه ى اشياء است، علاوه بر خشوع خود، خشوع اينها را نيز واجد است و اينكه مى گويند: قلب المومن عرش الله، تعبير لطيف و جالبى است به اين معنا كه قلب مومن مرآت و آئينه ى تمام موجودات است و آنچه در وجود موجودات، تبلور دارد، همان خشوع تكوينى است و قلب مومن نمايانگر آنها مى باشد و جمله ى اتقوا فراسه المومن فانه ينظر بنور الله.: مواظب هوشيارى مومن باشيد، زيرا او به نور الهى همه چيز را مى نگرد، گوياى همين معناست.

امام صادق عليه السلام فرمود: ان المومن يخشع له كل شى ء حتى هو ام الارض و سباعها و طير السماء. بى گمان هر چيز حتى حشرات زمين، درندگان و پرندگان آسمان، براى مومن خشوع و فروتنى دارند.

كوتاه سخن اينكه مومن، با اين مقام والايى كه دارد خشوع قلبى خود را در روند اجتماعى به كار مى گيرد و ديد او درباره ى خلق الله به گونه اى است كه جز صفات پسنديده مانند: رحم، دلسوزى، عاطفه، تواضع، امداد و ديگر صفات حميده، از او بروز نمى كند.

سيد محمد باقر قزوينى و خشوع قلبى

در حالات مرحوم سيد محمد باقر قزوينى رحمه الله عليه نقل كرده اند، كه قبل از دو سال، از وقوع طاعون در عراق، خبر داد و گفت: اين مرض در فلان وقت پيدا مى شود و شيوع آن به حدى است كه تمام عراق را در بر مى گيرد و اضافه نمود كه من آخرين كسى هستم كه به اين مرض، از دنيا مى روم! علت اين پيشگويى را از او پرسيدند فرمود: جدم اميرالمومنين عليه السلام در خواب، پيش از وقوع اين حادثه به من خبر داد و فرمود: بك يختم يا ولدى: فرزندم اين مرض به تو پايان مى يابد.

معظم له، داراى كرامات فراوان است. مادر اين عالم بزرگوار، خواهر سيد بحرالعلوم و يكى زنان فاضله ى مشهوره به تقواست وى گويد: آن زمانى كه سخت مريض بودم، برادرم "سيد بحرالعلوم" به عيادتم آمد و گفت: از اين كسالت ناراحت نباش كه به همين زودى بهبود خواهى يافت و به آن چيز كه من آرزوى آن دارم و به آن نمى رسم، نائل خواهى شد، گفتم: آن چيست؟ گفت: آرزو دارم شيخ حسين نجف، بر جنازه ام نماز بخواند، اما آرزويم برآورده نمى شود، ولى او بر جنازه ى شما نماز مى خواند و همين هم شد، زيرا اين بانو، در طاعون عراق از دنيا رفت و مردم جهت تجهيز و تشييع جنازه ى وى اجتماع كردند و صدا به گريه و شيون بلند نمودند و شيخ حسين كه بر اثر پيرى و كسالت نمى توانست از منزل بيرون رود، با شنيدن صداى شيون مردم كه سطح شهر را فراگرفته بود، با زحمت، تا درب منزل آمد و از عابرين علت گريه و شيون مردم را پرسيد، گفتند: مادر سيد محمد باقر، از دنيا رفته است، وى گفت: مرا به جنازه ى وى برسانيد، سقايان او را به محل اجتماع مردم رساندند و بر جنازه ى آن بانوى معظمه نماز خواند.

گفته اند: سيد محمد باقر رحمه الله عليه از اينكه كسى دست او را ببوسد، كراهت داشت و امتناع مى ورزيد، مردمى كه اين آرزو به دل داشتند، منتظر بودند چه وقتى سيد به زيارت مرقد مولا اميرالمومنين عليه السلام مشرف مى شود تا در آن زمان دست وى را ببوسند، چرا كه در آن وقت چنان خشوعى با ديدن مرقد آيت كبراى الهى به او دست مى داد كه از خود خبر نداشت و آنچنان در درياى نور الهى غرق مى شد كه هيچ چيز نمى توانست اين حالت را از او سلب كند از اينرو مردم به بوسيدن دست مبارك وى كه منتهاى آمال و آرزوى آنها بود، نايل مى شدند و تبرك مى جستند.

در كار پرواپيشه دشوارى نيست

سهلا امره

واژه ها

سهل: آسان، در مقابل دشوار، سخت و مشكل.

ترجمه:

يعنى در كارهاى پرواپيشه سختى و دشوارى وجود ندارد تكلف و خود به زحمت انداختن در امور معاش كه برانگيزنده ى دشواريهاست، در زندگى آنها راه ندارد.

شرح:

متقيان وسايل زندگانى را دور از هر نوع تشريفات و خالى از هر زرق و برق، تهيه نموده و به آن قناعت مى ورزند، چرا كه زندگى پر تشريفات جز سرمايه ى پر ارج عمر را به هدر دادن، چيزى در پى ندارد، بدين جهت با روحى سرشار از آرامش و دور از هر سردرگمى و بدون هيچگونه تكلف و در حد قناعت زندگى نموده، خود را به دنيا مشغول نمى كنند.

اين چنين افراد همانگونه كه در نزد خدا محبوبند، خلق الله نيز آنها را دوست دارند و مقدمشان را گرامى مى دارند و به تعبير ديگر، سبك بارند، به اين معنا كه نه براى كسى دشوارى ايجاد مى كنند و نه به خاطر فردى خود را به زحمت مى اندازند.

لا يتكلف لاحد و لا يكلف احدا.

پرواپيشگان و كم خورى

منزورا اكله

واژه ها

نزر نزرا و نزاره و نزوارا: التقليل من كل شى ء اندك و كم از هر چيز. منزور الكلام: كم سخن. منزور الاكل: كم خوراك اكل: تناول المطعم غذا خوردن. اكل: با دو ضمه، خوردنى. اكلها دائم: خوردنى آن، فراوان است.

يك فرد پرواپيشه در خوردن غذا، زياده روى نمى كند "طعام او اندك است و در حد سد جوع اكتفا مى نمايد و يا خوردنى او قليل است و كم مصرف، از دنيا در حد كفاف قناعت نموده، از زياده روى مواد مصرفى اجتناب دارد".

شرح:

پرواپيشگان به اين علت، از پرخورى، پرهيز دارند كه اين پرخورى جز قساوت قلب و كسالت در عمل و بى توجهى و محروم ماندن، از تحرك و كوشش در امور لازم، چيزى در پى ندارد و از سويى از فوايد گرسنگى و سيره ى حسنه ى پيامبران و صالحان بهره اى برده نمى شود.

فوايد ده گانه گرسنگى

غزالى در كتاب احياءالعلوم به فوايد ده گانه گرسنگى اشاره نموده و مى گويد:

1. گرسنگى، دل را صفا مى دهد، بينايى را در وجود انسان زنده نگه مى دارد، آفت سير بودن "نه پرخورى" اين است كه بينايى را از قلب گرفته، از سرعت ادراك مى كاهد.

قال لقمان لابنه: يا بنى اذا امتلات المعده، نامت الفكره و خرست الحكمه و قعدت الاعضاء عن العباده. لقمان به فرزندش گفت: فرزندم! زمانى كه معده از غذا انباشته گردد تفكر و انديشه به خواب رفته، دانش و حكمت، گنگ و اعضاء از قيام به عبادت، بازمى مانند.

2. گرسنگى، قلب را رقت زا نموده و لذت مناجات را درك مى كند، چرا كه آدمى گاهى زبانش به ذكر مشغول ولكن از لذت ذكر و صفاى دل خبرى نيست، گو اينكه پرخورى، حجابى بين دل و زبان ايجاد مى كند.

3. گرسنگى، انكسار و فروتنى را در قبال عظمت و قدرت قاهره ى پروردگار، در انسان به وجود آورده، آنچنان خود را ضعيف و ناتوان مى بيند كه جز تضرع به درگاه الهى، راهى در پيش خود نمى بيند از اينرو وقتى كه جبرئيل به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و خزائن دنيا را بر او عرضه كرد، فرمود:

دعنى اجوع يوما و اشبع يوما فاليوم الذى اجوع فيه، اتضرع الى ربى و اسئله و اليوم الذى اشبع فيه اشكر ربى و احمده فقال جبرئيل: وفقت لكل خير يا محمد.: مرا به حال خود واگذار، من به دنيا نياز ندارم، بگذار روزى گرسنه باشم و روز ديگر سير، در آن روزى كه گرسنه باشم، زبان تضرع، به سوى خدا گشوده و از سوز دل بنالم و از او مدد بگيرم و روزى كه سير باشم، خدا را حمد كنم و او را ستايش نمايم، مرا با خزاين دنيا چه كار؟

جبرئيل گفت: رمز موفقيتها در همين است، پس به هر خيرى موفق خواهيد بود.

4. گرسنگى يادآور حال فقرا و ناداران است، چرا كه انسان خود را با ديگران مقايسه مى كند، حال خود را با غير لحاظ نموده و با گرسنه ماندن، حس مواسات، همدردى و مهربانى در انسان تقويت مى شود.

يوسف صديق در بيشتر اوقات، گرسنه بود به او گفتند: خزاين زمين در اختيار توست گرسنه بودن چرا؟ فرمود: اخاف ان اشبع فانسى الجائع.، مى ترسم سير بمانم و انسان گرسنه را فراموش كنم.

5. گرسنگى يادآور تشنگى و گرسنگى روز قيامت است، سزاوار نيست كه آدمى از آينده ى خود بى خبر باشد.

در روايت آمده است، كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اكثر الناس شبعا اكثرهم جوعا يوم القيامه مردمانى كه در دنيا از گرسنگى، بى خبر و هميشه سيرند، در روز قيامت گرسنه اند. شهوت شكنى است، زيرا انسان بر اثر گرسنگى، بر نفس سركش تسلط يافته و او را مهار مى كند و شهواتش را در هم مى كوبد.

6. بزرگترين فايده ى گرسنگى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ان الشيطان ليجرى من آدم مجرى الدم فى العروق فضيقوا مجاريه بالجوع: شيطان نفس، مانند خون در عروق و رگهاى فرزند آدم، در حركت است اگر خواهيد از تسلط شيطان درامان بمانيد، راههاى ورودى آن را با گرسنگى ببنديد به اين معنا كه سير بودن موجب تهاجم شهوات است و گرسنگى نيروى تدافعى است كه اين هجوم را درهم مى شكند.

7. گرسنگى، خواب را كاهش داده، بيدارى را مداومت مى دهد، گو اينكه سير بودن و از آن بدتر پرخورى آفتى است، خواب افزا و همين بس كه انسان از شب زنده دارى و تهجد، بازمانده گوهر گرانبهاى عمر كه چيزى جاى گزين آن نيست، به رايگان از دست داده و از تهيه ى وسايل روز قيامت بازمى ماند.

8. گرسنگى، انسان را در راه عبادت قرار داده، از مشاغل دست و پاگير تهيه ى غذا مى كاهد، زيرا در تهيه ى و تدارك خوراكى و طعام، صرف مقدارى از عمر لازم است كه فراغت دل را از آدمى سلب مى كند.

9. گرسنه بودن موجب صحت بدن و دورى از امراض خواهد بود.

امام صادق عليه السلام فرمود: تعدادى مردم بر اثر پرخورى از دنيا مى روند، اگر به آنها گفته شود علت مرگ شما چه بود؟ گويند بر اثر پرخورى، سريعا مرگ به سراغ ما آمد و از دنيا رخت بربستيم.

از سقراط حكيم، علت كم خوردنش را پرسيدند، گفت:

ان الاكل للحياه و ليس الحياه للاكل.: خوردن براى زندگى و ادامه ى حيات است و نه حيات و زندگى براى خوردن و تن پرورى.

10. كم خورى و كم مصرفى آدمى از اسباب موفقيت او به ارتزاق حلال است، چرا كه به اندك غذا و خوراكى اكتفا نموده از بازتاب تن پرورى و لذت جويى در طعام كه همانا چشم دوختن به دارايى مردم است محفوظ مانده و به حرام دست دراز نمى كند .

مومنان واقعى، رهنمودهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و جانشينان معصومش را در دنياى پرجنجال و زد و خورد، نصب العين قرار داده، دستورات حيات بخش آن بزرگواران را مو به مو اجرا مى كنند تا به سعادت دارين نيل يابند .

ترسيمى از زندگانى پيامبر

اميرالمومنين عليه السلام ترسيمى از زندگانى سراسر معنوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در ديد فرد فرد و خواهان سعادت گذارده، پيروى از آن را لازم مى داند:

فتاس بنبيك الاطيب الاطهر صلى الله عليه و آله و سلم فان فيه اسوه لمن تاسى و عزاء لمن تعزى و احب العباد الى الله المتاسى بنبيه و المقتص لاثره، قضم الدنيا قضما و ام يعرها طرفا، اهضم اهل الدنيا كشحا و اخمصهم من الدنيا بطنا عرضت عليه الدنيا فابى ان يقبلها: الى ان قال: و لقد فى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ما يدلك على مساوى الدنيا و عيوبها اذجاع فيها مع خاصته و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته.:

به پيامبر اطهر و بزرگوارت اقتدا كن و رفتار او را سرمشق زندگى قرار ده وجود نازنين او بهترين مقتدا و رهبر است براى پويندگان راه خدا و شكيبايى است، براى هر مصيبت زده و سختى رسيده، محبوبترين بندگان خدا كسى است كه به پيامبرش اقتدا كند و سيره اش را پيروى نمايد، او به پاره اى نان خشك در دنيا قناعت كرد و به اندازه ى يك چشم به هم زدن به دنيا نگاه نكرد، لاغرترين مردم بود زيرا از لذايذ دنيا چشم بربسته بود و باريكترين مردم از نظر اندام بود، چرا كه شكمش به پشت چسبيده بود، كنايه از گرسنگى، دنيا بر او عرضه شد، اما به آن تقاضا توجه نكرده آن را نپذيرفت.

تا اينكه فرمود: بى گمان در سيره ى پيامبر، چيزى كه تو را بر بدى و عيوب دنيا راهنمايى كند، وجود دارد زيرا خود و نزديكانش در طول عمر، گرسنه به سر مى بردند و با مقام والايى كه داشتند، از دنيا كناره گرفته آن را ناچيز مى شمرد، هر انسان خردمند با تفكر عميق، خواهد فهميد كه در كناره گيرى از دنيا، بر پيامبر اهانت نشده، بلكه برعكس خداوند عظمت و بزرگى او را نشان داده است.

انس خادم پيامبر گويد: روزى فاطمه ى زهرا عليها سلام الله پاره نانى را نزد پدر بزرگوارش آورده عرض كرد: فدايت شوم، اين پاره نان را جهت فرزندانم تهيه كرده بودم. اما دلم آرام نگرفت كه آنها از اين نان بخورند و شما گرسنه باشيد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

اما انه اول طعام دخل فم ابيك منذ ثلاثه ايام.: آرى، دخترم! در مدت سه روز اين اول لقمه اى است كه به دهان پدرت مى رسد، يعنى سه روز است كه گرسنه ام اما از حالم كسى آگهى نداشت.

روند سخن تا به اينجا درباره ى "اكل" خوردن، معناى مصدرى بود، يعنى پرواپيشگان به غذاى كم اكتفا مى كنند كه با گرسنه ماندن چندان فاصله اى ندارد ، چرا كه منزور را قليل تافه يعنى بسيار اندك مى نامند و اگر اكل بضمتين مراد باشد، معنا اين است كه يك فرد پرواپيشه كم مصرف است و مازاد بر مصرف اندك را به بينوايان و مستمندان هزينه نموده، نوع دوستى را در حد بالا رعايت و به انفاق و تصدق مى پردازد.

سيره ى زاهدانه ى مولا المتقين، اميرالمومنين عليه السلام گواه زنده و ارزنده بر اين حقيقت است تا پويندگان اين راه به ايده ى انسانيت نيل يابند.

سخن هارون بن عنتره درباره مولا

هارون بن عنتره گفت: پدرم گويد على عليه السلام را در خورنق ديدار نمود در حالى كه پارچه ى كهنه اى به خود پيچيده بود، به او گفتم: يا اميرالمومنين، خداوند براى تو و اهل بيتت در اين مال "بيت المال" حقى در حد شان آنها قرار داده است، چرا اينگونه به خود سخت گرفته ايد؟ فرمود: از اموال شما مردم چيزى نيندوخته ام تا از آن استفاده كنم، اين قطيفه اى كه اكنون به تن دارم، از مدينه با خود آورده ام و جز اين چيزى در اختيار ندارم و خرج يوما و عليه ازار مرقوع فعوتب عليه، فقال: يخشع القلب بلبسه و يقتيدى به المومنون اذا رآه على: روزى على عليه السلام در جمع مردم در حالى كه لباس وصله دارى به تن داشت حضور يافت، با لحنى عتاب آميز به حضرتش گفته شد، پوشيدن اين نوع لباس، از شان شما والى مسلمانان به دور است، بايد لباس ارزنده اى بپوشيد. فرمود: پوشيدن اين لباس، علاوه بر اينكه قلبم خاشع مى شود، مومنان با ديدن اين لباس به من اقتدا خواهند كرد و فكر تجمل گرايى به خود راه نمى دهند.

اربلى صاحب كشف الغمه و ناقل اين دو حديث، مى گويد: فضايل و مناقب اين بزرگ مرد، از شماره بيرون و از ستارگان افزونتر و از روشنايى روز آشكارتر است، زهد واقعى و ورع بى نظير و عبادت بى مانند تنها در قاموس زندگى او بايد يافت. اين سيره ى زاهدانه نه تنها در او، بلكه در وجود اولاد و ذريه ى او نيز مشهود است، سپس شعرى از زبان يكى از علويان نقل نموده كه مى گويد:

عتبت على الدنيا و قلت الى متى   اكابد عسرا ضره ليس ينجلى
اكل شريف من على جدووه   حرام عليه الرزق غير محلل
فقالت نعم يابن الحسين رميتكم   بسهم عنادا حين طلقنى على

دنيا را سرزنش نموده گفتم: تا به كى با سختيهاى صعب العلاج دست به گريبان باشم.

آيا هر فرد شريفى كه اجداد و فرزندان على هستند، بايد از رزق حلال محروم بمانند؟

دنيا در جوابم گفت: آرى فرزند حسين، شما را به تير عناد و دشمنى در آن زمانى كه على مرا طلاق داده، نشانه گرفته ام و هرگز، دشمنى من با شما پايان ندارد و تمام نخواهد شد.

پرواپيشه و ديندارى

حريزا دينه

واژه ها

حرز: جاى استوار، پناهگاه، بهره، حظ و نصيب، دعايى كه بر كاغذى نويسند و با خود دارند، بازوبند، چشم آويز. الحرز بالكسر، الموضع الحصين و سمى التعويذ حرزا. الحريز: الشى ء المحرز و المحرز، ما لا يعد صاحبه مضيعا.

حريز به وصف فاعل: نگهدار و به وصف مال نگهدارى شده، درآيد و المحرز به گونه اى است كه نگويند صاحب مال آن را ضايع كرد.

ترجمه:

پرواپيشه دين خود را در جاى استوار و پناهگاه محكم قرار داده، تا از دستبرد تشكيك كنندگان محفوظ بماند، خواه در عقيده باشد و يا در عمل.

شرح:

پرواپيشگان در عقيده باشد و يا در عمل.

شرح:

پرواپيشگان در عقيده چنان استوارند كه شبهه ها و وسوسه ها "هر اندازه كه باشند" در آنان كمتر اثرى نخواهند گذارد، چرا كه ايمان او به حد يقين كامل رسيده است و شبهه پذير نخواهد بود و اگر زمانى شيطان صفتان بى ايمان، با القاى شبهات، ايمان او را تهديد كنند به مقابله برخاسته و با سلاح برهان، شبهات خصم را دفع نموده همچنان در پايگاه عقيده، ثابت قدم و استوار خواهد ماند.

اما در مورد عمل، نيز با تمام توان مى كوشد، تا حركت منافى ايمان از او سر نزند. دروغ، سخن چينى، غيبت، شهادت زور، كتمان شهادت، ظلم، تندخويى و جز اينها در قاموس حيات پرواپيشگان واژه اى ندارد، تعهد به انجام واجبات و مستحبات و ترك محرمات و مكروهات، ويژه برنامه ى آنان مى باشد و اساسا در نظام تشريع خللى ايجاد نمى كنند، زحمات پيامبران و مشعلداران هدايت، در گسترش نظم شريعت را ارج نهاده و حتى يك چشم به هم زدن، فرمانهاى الهى را تمرد نكرده و به مناهى دين نزديك نمى شوند، چرا كه سنت الهى در تشريع و احكام شريعت، همان سنت در تكوين است. همبستگى و تطابق اين دو خواست پروردگار مى باشد، مثلا ترتيب عليت و معلوليت در نظام تكوين، به گونه اى كه اختلاف بين اين دو موجب به هم خوردن نظم تكوين خواهد بود و عين همين مطلب، در تشريع نيز وجود دارد. از باب مثال، قطع رحم، علت كوتاهى عمر است در نظام تكوين و همين مبغوض خداوند است كه به آن نهى نموده و وصل، علت وفور رزق و طول عمر است كه خداوند به آن امر فرموده است، بنابراين، احكام تشريعى به دنبال نظام تكوين، روانه است و آن را تاييد مى كند و سرپيچى از نظام شريعت، در حقيقت مبارزه با نظم تكوين است كه به گونه اى برخورد خصمانه، با سلطنت مطلقه ى الهى، در مجموع نظام هستى خواهد داشت و اگر حريز به صفت مفعولى "محرز" باشد، به اين معناست كه مومن با اتكا به هدايت خاصه ى الهى، دينش محفوظ مانده، از هدايت عامه، به هدايت خاصه راه يافته و با اين موفقيت، خطرى متوجه ايمان او نمى شود، چرا كه رهبرى مقام امامت همان هدايت خاصه است و تا وصول به مقصد، انسان را همراهى مى كند.

سفارش امام كاظم به صفوان جمال

صفوان بن مهران اسدى كوفى، مكنى به ابومحمد، مشهور به جمال و موثق در حديث و گفتار، احاديثى را از امام صادق عليه السلام نقل نموده است. وى ايمانش را بر امام صادق عليه السلام عرضه نمود، امام به نشانه ى صحت ايمان وى، برايش دعا كرد، از محضر آن جناب در سفرهايى كه در خدمت او بود فراوان استفاده كرد و به همراه آن حضرت، به زيارت مرقد مولا اميرالمومنين عليه السلام مشرف گرديد و زيارت معروفه ى اميرالمومنين عليه السلام كه بزرگان، در كتابهاى زيارتى خود آن را نقل كرده، از آن حضرت آموخت. وى زيارت اربعين سيدالشهداء عليه السلام و زيارت وارث را نيز از امام صادق عليه السلام نقل كرده است.

گويد: روزى به حضور ابوالحسن موسى بن جعفر، باب الحوائج عليه السلام الى الله شرفياب شدم، به من فرمود: صفوان هر چيزى از تو نيكو و پسنديده است، غير از يك عمل، عرض كردم آن كدام است؟ فرمود: شترانت را به اين مرد "هارون الرشيد" كرايه دادن، گفتم: فدايت شوم، به خدا قسم، اين عمل در جهت فساد و تبهكارى، لهو، صيد و تفريح حرام نبوده بلكه براى رفتن به مكه، شترانم را به او كرايه مى دهم. فرمود: آيا هارون قبل از حركت، تمام كرايه را به تو مى پردازد؟ گفتم: نه، مبلغى نزد او مى ماند و پس از بازگشت به من مى دهد. فرمود: آيا دوست ندارى او زنده بماند، تا پس از بازگشت كرايه ات را بدهد؟ گفتم: آرى دوست دارم، فرمود: هر كس بقاى او را دوست داشته باشد، بى ترديد در رديف اوست و هر كس با او باشد، جايش در آتش است، صفوان گويد: پس از شنيدن اين سخن تمام شترانم را فروختم و خود را از اين خطر نجات دادم، گزارشگران، ماجرا را به هارون گزارش كردند هارون مرا طلبيده گفت: شنيده ام شترانت را فروخته اى؟ گفتم: آرى، گفت: چرا؟ گفتم: من پير شده ام و غلامان كه سرپرستى شتران را به عهده دارند، درست به آنها رسيدگى نمى كنند، گفت: هيهات اين سخن براى من قابل قبول نيست، چرا كه مى دانم، اين عمل را به دستور اين مرد "موسى بن جعفر" انجام داده اى، گفتم، مرا با موسى بن جعفر چه كار؟ گفت: اين سخن را واگذار، اگر نه اين بود كه در گذشته با ما خوشرفتار بودى هر آينه تو را مى كشتم.

صفوان به خاطر دين و ايمانش، از كار و كسبى گذشت كه نه تنها روند زندگيش به هم خورد بلكه خطر مرگ او را نيز در پى داشت بنابراين از هر چيزى كه در آن گمان به خطر افتادن دين وجود داشته باشد، بايد گذشت.

مثلا مجالست با گمراهان و گمراه كنندگان، يكى از آن نمونه خطرها مى توان برشمرد، گو اينكه، خلط آميزش با عاصيان گمراه و راه زنان ايمان، گرچه در كوتاه مدت هم كه باشد سرنوشت تاريك و زيان خيزى در پى دارد كه بايد از آن اجتناب نمود.

موعظه امام هادى به ابوهاشم جعفرى

عن الجعفرى قال: سمعت اباالحسن عليه السلام، يقول: مالى رايتك عند عبدالرحمن بن يعقوب؟ فقال: انه، خالى، فقال: انه يقول فى الله قولا عظيما، يصف الله و لا يوصف فاما جلست معه و تركتنا و اما جلست معنا و تركته؟ فقلت: هو يقول ماشاء، اى شى ء على منه اذا لم اقل ما يقول؟ فقال: ابوالحسن عليه السلام: اما تخاف ان تنزل به نقمه فتصيبكم جميعا اما علمت بالذى كان من اصحاب موسى عليه السلام و كان ابوه من اصحاب فرعون فلما لحقت خيل فرعون موسى، تخلف عنه ليعظ اباه فيلحقه بموسى، فمضى ابوه و هوير اغمه، حتى بلغا طرفا من البحر فغرقا جميعا فاتى موسى عليه السلام الخبر، فقال: هو فى رحمه الله و لكن النقمه اذا نزلت، لم يكن لها عمن قارب المذنب دفاع.:

ابوهاشم جعفرى گفت: شنيدم از امام هادى عليه السلام، كه فرمود: چرا من تو را در جلسه ى عبدالرحمن بن يعقوب مى نگرم، گفت: او دايى من است، فرمود: او درباره ى خداوند متعال گفتار، نا به جا و بزرگى قائل است. او خداوند را به وصف ناگفتنى توصيف مى نمايد "گويا شخص از مجسمه يا مشبهه بوده است" اكنون اختيار با توست، يا مجالست او را اختيار كن و از ما كناره بگير و يا با ما باش و رفت و آمد با او ترك نما. او گفت در گفتار او بر من چه ضررى وجود دارد؟ اگر من به عقيده و گفتار او را قائل نباشم امام عليه السلام فرمود: آيا نمى ترسى، اگر عذابى كه بر او نازل شود شما را نيز فرابگيرد؟ آنگاه فرمود: آيا سرگذشت يكى از ياران حضرت موسى عليه السلام و پدرش كه جزو ياران فرعون بود، نشنيده اى؟ كه وقتى لشكريان فرعون با ياران موسى عليه السلام تلاقى نمودند، او به قصد موعظه و تنبه پدرش از لشكر موسى به سوى پدرش، در لشكر فرعون رفت، تا او را به سوى حضرت موسى راهنمايى كند، اما پدرش سخنان او نشنيد و همچنان به راه خود ادامه مى داد، وى با پدر تندى نموده او را از سخط الهى برحذر مى كرد، ناگهان عذاب الهى نازل شد و هر دو را در بر گرفت، حضرت موسى عليه السلام از جريان اطلاع يافت، فرمود: اين مرد در رحمت الهى است اما عقوبت الهى اگر بر كسانى فرود آمد، دفاعى بر آن كسى كه گناهكار نيست، اما در آن جمع حضور دارد، نخواهد بود.

در اين روايت امام هادى عليه السلام، مجالست گمراهان را خطرى بزرگ دانسته و براى تنبه طرف خطاب سرگذشت صحابى حضرت موسى را با وى در ميان گذاشت، تا خود را در معرض عقوبت الهى قرار ندهد.

اميرالمومنين عليه السلام در رهنمودى فرمود:

فاذا حضرت بليه فاجعلوا اموالكم دون انفسكم و اذا نزلت نازله فاجعلوا انفسكم دون دينكم.: زمانى كه گرفتارى و سختى براى شما پيش آمد، دارائيتان را فداى خود كنيد و اگر مصيبتى بر شما نازل شود كه دينتان را در مخاطره قرار داده باشد، جان خود را فداى دينتان كنيد، چرا كه در بقاى دين بقاى آدمى است و در نابودى دين نابودى انسان است. كوتاه سخن اينكه حراست از ايمان و به حفاظت درآوردن آن، ضرورى حيات و از دست دادن ايمان، سرمايه ى عمر باختن است از اينرو در هر حال و در هر زمان و مكان و تحت هرگونه شرايط و به هر كيفيت بايد ايمان و دين را به وقايه كشيد، تا از هر خطر، چه قطعى و چه احتمالى محفوظ بماند.

از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: اتقوا الواوات از واوها بترسيد، يعنى از هر عملى كه نخستين حرف آن واو است، مثل وصايت و وكالت و غيره، اجتناب كنيد، زيرا تصدى در اين امور خواه ناخواه دين را به خطر مى كشاند.