شرح خطبه البيان امام على بن ابى طالب (عليه السلام)

شارح: علامه بزرگوار محمد بن محمود دهدار شيرازى (ره)
به اهتمام: محمد حسين اكبرى ساوى

- ۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم
اميرمومنان و مقتداى شيعيان امام على بن ابى طالب (عليه السلام ) فرمودند:
لا يقاس بآل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) من هذه الامة احد ولا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه اءبدا هم اءساس الدين وعماد اليقين .
هيچ احدى از اين امت با آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) قابل قياس ‍ نيست ؛ و آنكه مرهون نعمت ايشان است ، هرگز در رديف آنان نيست . ايشان شالوده دين و استوانه يقين اند.
(نهج البلاغه ، ج 1، ص 45)
هماى رحمت
(استاد محمد حسين شهريار)
 
على اى هماى رحمت تو چه آيتى خدا را   كه به ما سوى فكندى همه سايه هما را
دل اگر خداشناسى همه در رخ على بين   به على شناختم من بخدا قسم خدا را
به خدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند   چو على گرفته باشد سرچشمه بقا را
مگر اى سحاب رحمت تو ببارى ارنه دوزخ   به شرار قهر سوزد همه جان ماسوى را
برو اى گداى مسكين در خانه على زن   كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را
بجز از على كه گويد به پسر كه قاتل من   چو اسير تست اكنون به اسير كن مدارا
بجز از على كه آرد پسرى ابوالعجائب   كه علم كند به عالم شهداى كربلا را
چو بدوست عهد بندد ز ميان پاكبازان   چو على كه مى تواند بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت   متحيرم چه نامم شه ملك لافتى را
به دو چشم خونفشانم هله اى نسيم رحمت   كه ز كوى او غبارى به من آر، توتيا را
به اميد آنكه شايد برسد به خاكپايت   چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تويى قضايگردان ، به دعاى مستمندان   كه زجان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو ناى هر دم ز نواى شوق او دم   كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهى   به پيام آشنايى بنوازد آشنا را
زنواى مرغ يا حق بشنو كه در دل شب   غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا
پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولاية مولانا اميرالمومنين واولادهم المعصومين
سپاس و ستايش بيكران معبودى را سزاست كه بخشنده و مهربان است . هم او كه منت نهاده ما را به دين مبين اسلام رهنمون شد.
درود و سلام بر بهترين فرستاده صالح او، خاتم الانبياء حضرت محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) باد كه براى گستردن بساط عدل و داد برانگيخته شد و از براى در نغلتيدن انسانها در ورطه هلاكت و نيستى دو چراغ فروزان قرآن و عترت را بعد خود به وديعه نهاد و با نصب باتقواترين و نخستين گرويده به آيين احمدى ، شير ميدانهاى نبرد، سر قافله پرهيزگاران ، يگانه مقتداى سالكان و عارفان ، امام المتقين ، ريسمان وثيق هدايت ، الگوى فضايل انسانى و اخلاقى ، ولى خدا، اميرمؤ منان على بن ابيطالب (عليه السلام ) به جانشينى و ولايت ، دين را كمال بخشيد.
و درود و رحمت بيكران الهى بر اهل بيت پيامبر كه چراغ هدايت و كشتى نجات اين امتند و گوهر گرانبهاى ولايتشان درة التاج هر ملك مقرب و حرز بازوى هر پيغمبر مرسل گرديده ، و عروق شجره معرفت قدر و منزلتشان در رياض قلوب صافيه و حدائق صدور زاكيه ارباب عرفان و اصحاب ايقان دويده ، چه اگر وجود فايض الجود ايشان نبودى ، احدى از طفلان مواليد از آباء علوى و امهات سفلى نزادندى .
فصلوات الله عليهم اجمعين ابدالابدين ولعنة الله على اعدائهم دهرالداهرين .
آنچه پيش رو داريد خطبه اى است كه اميرمومنان على (عليه السلام ) در آخرين روزهاى عمر پر بركت خود در شهر بصره - بنا بر قولى در شهر كوفه - براى مردم ايراد فرمودند كه به گفته برخى آخرين خطبه حضرتش ‍ مى باشد، كه به ((خطبة البيان )) مشهور است .
جمعى از بزرگان با اختلاف در عبارات ، اين خطبه را به تفصيل و اختصار در كتب خود نقل فرموده اند و برخى به واسطه بعضى از عبارات آن كه بر خلاف ساير خطب و كلمات صادره از آن امام همام است برداشت جعل و غلو كرده ، در مقام انكار صدور برآمده اند. غافل از اينكه بسيارى از عبارات آن گونه است كه بيان آن جز از زبان معجز كلام الله ناطق متصور نيست .
در كتاب شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم تاءليف استاد سيد جلال الدين آشتيانى - به اختصار - آمده :
((كلماتى كه از حضرت امير (عليه السلام ) بطور تفصيل وارد شده است ، در سه خطبه است كه خطبه بيان و خطبه تطنجيه و خطبه افتخار باشد. اين خطبه را مولانا حافظ رجب برسى (حلى ) ((انار الله برهانه )) در كتاب خود آورده است ، برخى از محدثين ، شيخ رجب را بواسطه نقل اين خطبه رمى بغلو نموده اند. اشخاصى كه از مقام ولايت و نحوه احاطه وجود ولى ، بركائنات بى خبرند، اين قبيل از مطالب را غلوآميز مى دانند. در حالتى كه غلو امر ديگرى است . در عين اثبات اين شئون براى مقام ولايت ، بايد ولى را عبد مربوب دانست و از براى او استقلال وجودى قائل نبود، و همه كمالات او را از حق دانست .
ما فوق مراتبى كه در اين خطبه و امثال آن ذكر شده است ، در مطاوى شرح تبعا للاعلام و المحققين ، براى مقام ولايت ثابت كرده ايم و كسى كه ما را رمى بر غلو نمايد، ما او را تحميق مى كنيم : ((چه داند آنكه اشتر مى چراند)).
اطلاع از كيفيت سريان ولايت على (عليه السلام )، در عوالم وجودى ، از غامض ترين مسائل عرفان و فن ربوبى است . كثيرى از روات عامه از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از اين قبيل مضامين در شان على (عليه السلام ) زياد روايت كرده اند. خطيب خوارزم و صاحب مناقب و بيهقى ، اين روايت را در شاءن على (عليه السلام ) زياد روايت كرده اند. خطيب خوارزم و صاحب مناقب و بيهقى ، اين روايت را در شاءن على (عليه السلام ) نقل كرده اند: يوم فتح خيبر، حضرت رسول ، على را مخاطب قرار داده و فرمود:
يا على لو لا ان يقول فيك طوائف من امتى ما قالت النصارى فى المسيح ، لقلت اليوم فيك مقالا لا تمر على ملاء من المسلمين الا اخذوا من تراب رجلك وفضل طهورك يستشفون به ، لكن حسبك ان تكون منى وترثنى وارثك . انت منى بمنزلة هارون من موسى
(به مجلى ابن ابى جمهور احسانى ، چ 1329 ق ، ص 2 - 461).
قوله (عليه السلام ): ترثنى وارثك ، ترثنى اشاره به آن است كه خاتم الاولياء على (عليه السلام ) بحسب باطن ولايت وارث مقام حال و مقام و علوم خاتم الانبياء است و بحسب باطن ولايت متعدند و خاتم الانبياء باعتبار مرتبه نبوت از باطن خاتم الانبياء اخذ معارف مى نمايد لذا فرمود: اءرثك . لذا خاتم الانبياء از باطن ولايت متاءثر است و به اعتبار آنكه خاتم الاولياء وارث مقام خاتم انبياء است از حسنات او بشمار مى رود...
انكار اين روايات - نظير اين خطبه - باعتبار مضمون و مدلول ، انكار فضائل اهل بيت عصمت و طهارت و انكار مقامات معنوى آنها است . اعراض از همه اين روايات ، بعقيده نگارنده ظلم به اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) است . اى كاش خدشه در سند برخى از اين روايات مى نمودند و مدلول آنرا انكار نمى نمودند...
در توقيع شريف از شيخ كبير ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد، ((دعاى هر روز ماه رجب المرجب : اللهم انى اسئلك به جميع معانى ما يدعو به ولاة امرك ، الماءمونون اعلى سرك ، المستبشرون بامرك ، الواصفون لقدرتك ، المعلنون لعظمتك ، اسئلك بما نطق فيهم من مشيتك ، فجعلتهم معادن لكلماتك واركانا لتوحيدك وآياتك ... لا فرق بينك وبينهم الا انهم عبادك ... فبهم ملاءت سمائك وارضك حتى ظهر ان لا اله الا انت ...(1)
جمله : ((فبهم ملات سمائك ...)) دلالت صريح دارد بر اينكه ائمه اطهار بواسطه واجد بودن مقام وساطت در فيض جميع مراتب وجودى را واجدند، و معيت وجودى با جميع حقايق دارند و مراتب سماوات ارواح و اراضى اشباح ، مملو از ظهور وجودى و تجلى نورى ائمه (عليهم السلام ) است .
از حضرت صادق (عليه السلام ) بنا به نقل كافى روايت شده است : نحن صنايع الله والناس بعد صنايع لنا ... اولياى محمديين ، مثل على بن ابيطالب ، باعتبار فناء در احديت و عالم مفاتيح غيب مانند حقيقت محمديه تجلى در جميع مراتب وجود دارد. لذا از آنحضرت وارد شده است : انا عندى مفاتيح الغيب لا يعلمها بعد رسول الله الا انا، انا ذوالقرنين المذكور فى الصحف الاولى ، انا صاحب خاتم سليمان . چون حقيقت علوى ، كه بالذات اتحاد با حقيقت محمديه دارد و بحكم احاديث وارده از طرق عامه و خاصه ، بحسب اصل خلقت و تقدير يك نورند، متجلى در جميع مظاهرند از مظاهر سعدا و اشقيا. بعد از آنكه خود را متجلى در همه حقايق و مظهريت خود را نسبت به جميع اسماء حق معرفى مى نمايد، و بعد از ذكر اين قبيل از مقامات عرشى : انا حى لا اموت ، و انا ميت لم امت ، انا علم الله المخزون .
- اسم الله از تجليات حقيقت محمديه و علويه (عليه السلام ) است -
انا العالم بما كان و ما يكون ، انا صلوة المومنين ... انا صاحب النشر الاول والاخر، انا صاحب المناقب ، انا صاحب الكواكب ، انا عذاب الله الواصب ، انا مهلك الجبابرة ... مقام خود را معرفى مى نمايد.
سر صدور اين كلمات از امام همام ، آنستكه چون انسان كامل ، مظهر جميع اسماء است ، هم با اسماء لطيفه و جماليه در حقايق تجلى مى نمايد، و هم با اسماء جلاليه .
پس ظهور آن حضرت بصورت اسماء جلاليه مبدء عذاب ، و مبدئيت او از براى هلاك جبابره ، حاكى از سعه ولايت اوست ، چون انبياء و اولياء غير محمديين (عليه السلام )، متجلى در جميع مظاهر نيستند.
خلاصه كلام ، آنكه اگر حق در كسى بذات و صفات افعال خود تجلى نمايد، عبد خود را شهود مى نمايد، در حالتى كه جميع مراتب وجودى اعضاء و شعب و فروع وجود او هستند. اين عبد، مستهلك در عين توحيد مى شود و قدم بر فرق ملك و ملكوت مى گذارد. باعتبار واجديت اين مقام ، حضرت على مرتضى در خطبه اى كه در منبر كوفه ايراد فرموده اند، گفته اند: من نقطه باء بسم الله ام ، انا جنب الله الذى فرطتم فيه ، چون حق من را نشناختيد و با غواء اهل دنيا و اجلاف عرب ، كه حب رياست آنها را در خود غوطه ور نموده بود، و به تحريك منافقانى كه در نفوس آنها شعله هاى آتش حسد مشتعل شده بود، حق من را غصب نموديد. قلم اعلاى الهى منم ؛ چون واسطه در تسطير كلمات الهيه و لوح محفوظى كه در صحيفه وجود او همه حقايق الهى از رطب و يابس منقوش است منم . به مقتضاى روايات زيادى كتاب مبين كه : لا رطب ولا يابس الا فى كتاب مبين ، وجود مقدس ‍ حضرت علوى است ، عرش الهى كه مقام علم ربوبى و حضرت واحديت است ، وجود حضرت امير (عليه السلام ) است ؛ چون مقام واحديت از تجلى وجودى او ظاهر شده است ؛ و باعتبار آنكه مقام كرسى و سدرة المنتهى و جنت الماءوى و سماوات سبع و مراتب عالم مثال و برزخ ، و ارض ‍ كه عالم اجسام باشد، از تجليات نير اعظم ، مقام ولايت ظهور پيدا نموده است ، و از رقايق وجودى اوست و هر رقيقه اى با اصل و حقيقت متحد است ، فرموده است كرسى و سماوات سبع و ارضون منم .
به همين معنى محمول است ، آنچه از حضرت سيد الساجدين زين العابدين (عليه السلام ) وارد شده است : انا ابن مكة ومنى و انا ابن زمزم وصفا....
اهل عرفان گفته اند، كه ولى كامل بايد در جميع مراتب وجودى سير نمايد، و جميع حقايق را بعين شهود حقى مشاهده كند. اين سير ناشى از سير در اسماء و صفات حق است . سالك بعد از سير كامل در جميع اسماء حق از حق به خلق رجوع مى نمايد، و بعد از سير تام در خلق ، شروع به دعوت خلق بعين توحيد مى نمايد. سير ولى كامل از حق به خلق ، بتوسط حق در سفر سوم سلاك و اولياء است . بعد از اين سفر، نوبت به سفر رابع كه سير از خلق بخلق ، به حق است ، ميرسد و به مقام و مرتبه حق اليقين نائل مى شود و حقيقت معناى : هو الاول والاخر والظاهر والباطن را شهود مى كند؛ و سر اين معنى را كه اوليت عين آخريت است ، و حق در عين ظهور، باطن و در عين بطون ، ظاهر است به مشاهده تام در مى يابد، و به نحوه سريان حق در اشياء و علم حق بشراشر وجود، كه ناشى از احاطه قيوميه اوست ، واقف مى گردد، و به واسطه سير كامل در اسماء، جميع حقايقى كه داخل در دايره وجود مى گردد، علم تام حاصل مى نمايد. بعد از وصول علم تام به مراتب وجودى ، و وقوف بر استدعاى اعيان ثابته ، و استعدادات ماهيات و نحوه تجلى اسماء حق در اعيان ، به مقام كمال تام صلاحيت از براى ارشاد و دعوت مردم مى رسد و آن وقت است كه قطب عالم امكان و ولى كامل تام و تمام مى گردد.))
اما بعد رساله حاضر نسخه اى است كه علامه بزرگوار، عارف وارسته ، خواجه محمد بن محمود بن محمد دهدار شيرازى (رضوان الله تعالى عليه ) به شرح اين خطبه پرداخته و ما به حول و قوه الهى و نظر خاص آن امام همام - و با همه مشكلاتى كه در اثناى كار با آن مواجه بوديم - بحمدالله و المنة توانستيم در حد وسع ناچيز خود اين نسخه را به زيور طبع آراسته گردانيم ، باشد كه مورد عنايت يگانه فرزند باقيمانده از ذريه اش ‍ حضرت صاحب العصر و الزمان مهدى موعود - عجل الله تعالى فرجه الشريف - قرار گيرد.
در پايان از همه عزيزانى كه مشوق ما در چاپ اين نسخه بودند و بخصوص ‍ از فضلاى ارجمند آقايان محمد حسين اكبرى ساوى و استاد اويس وفسى كه در مراحل مختلف آماده شدن اين رساله ما را يارى دادند، صميمانه كمال تشكر را داشته و توفيق روزافزون آن عزيزان را در گسترش علوم و معارف اسلامى و ترويج سخنان اهل بيت (عليهما السلام ) خواستاريم .
وآخر دعوانا والحمدلله رب العالمين
انتشارات صائب
سخن مصحح كتاب
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين والسلام على جميع الانبياء والمرسلين سيما خاتمهم وافضلهم محمد وآله الطيبين الطاهرين .
اما بعد، ببايد دانست كه اين وجيزه عزيزه ، شرحى است مبسوط بر ((خطبة البيان )) منسوب به سيد اوصياء، فاتحه مصحف وجود و بسمله كتاب موجود و حقيقت نقطه بائيه و آدم اولياء الله على بن ابى طالب - عليه آلاف التحية و الثناء - كه حضرت حكيم و عارف و علامه ذوالفنون ، خواجه محمد بن محمود بن محمد دهدار شيرازى - قدس الله اسرارهم - آن را به تفصيل شرح فرموده اند.
(1) ترجمه حال حضرت دهدار (رضى الله عنه )
در اين مقام از تمهيد برآنم تا در شرح حال جناب خواجه محمد دهدار و تميز حضرتش از والد ماجد او اعنى محمود بن محمد كه تشابه در اسم ، باعث به خطا رفتن برخى از قدما و به تبعه آنها، به اشتباه افتادن بعضى از معاصرين ، بين محمد پدر محمود و ((محمد)) فرزند محمود - رضى الله عنهم - گشته است كلماتى چند را تقديم دارم . و منه التوفيق .
صاحب كتاب گرانسنگ ((طبقات اعلام الشيعه (2))) در شرح حال خواجه محمد دهدار شيرازى فرموده اند:
محمد دهدار بن محمود عيانى العارف الخضرى الشيرازى ووالده عيانى الشاعر المذكور ديوانه فى الجزء التاسع من ((الذريعه (3)))(4 ). راءيت مجموعة من رسالة الفارسية فيها ثمان رسائل عرفانية ولبعضها عناوين خاصة فسمى ثانيها العشرة الكاملة (ذ 15 قم 1731) وخامسها نفائس ‍ الارقام وسادسها الكواكب الثواقب وسابعها اءلشراق النيرين وثامنها الدر اليتيم . وراءيت محموعة من رسائله وهى كبيرة فيها - جملة مما ذكرناه وكثير مما لم نذكره مثل كتاب ((معرفة الامام )) المصرح فيه بان الامام الحقيقى امير المومنين (عليه السلام ) ثم الاحد عشر من ولده ، وتوحيد استدلالى وتوحيد برهانى وتاءويلات آية : (فلا اقسم بمواقع النجوم (5)) ورسالة وحدة الوجود (ذ: 25: 57) والذوقيات المعقولة وعدة جوابات لمسائل عرفانية ومراءت الحقائق فى شرح بيت واحد من ((گلشن راز)) و ((خلاصة الترجمان فى شرح خطبة البيان )) (ذ 7 قم 1057) الذى الحق بآخره فى مدح الامير (عليه السلام ) وتاريخها قوله :
 
ز فيض جود على چون رسيد اين توفيق   چنان رسيد كه تاريخش از همان رسدم
و ((فيض جود على = 1013)) تاريخ له . وجميع تصانفيه فارسية واكثرها موجودة فى مجموعة الحاج عباد الفهرس ذات عشر رسائل عاشرها: ((ثناء المعصومين )) (ذل : 17) ومر والده محمود فى العاشرة ص 239 - 238.
اكمال : اديب شهير ايرانى جناب آقاى احمد گلچين معانى (ادام الله تعالى ظله ) در كتاب گرانقدر و شريف ((كاروان هند)) در ذيل احوال خواجه محمد دهدار ((ره )) - اعنى صاحب اين رساله سامى - در تحت عنوان ((فانى شيرازى )) چنين مرقوم فرموده اند:
451 - فانى شيرازى
خواجه محمد دهدار شيرازى ، متخلص به ((فانى )) از اكابر علماى صوفيه است ، در علوم معقول و منقول از شاگردان مير فتح الله شيرازى بود و بعدا به دكن رفت و در ((بيجاپور)) نزد على عادلشاه (965 - 988 ه‍) تقرب بهم رسانيد، و او را بر انگيخت تا هزار هون به شيراز فرستاد و مير فتح الله را به حضور طلبيد و بدين طريق كتب درسى باقيمانده را نزد وى گذرانيد.
بعد از كشته شدن على عادلشاه ، مير فتح الله به دعوت جلال الدين محمد اكبر شاه به ملازمت وى شتافت - چنانكه در ذكر احوالش خواهد آمد - و خواجه دهدار به ((احمدنگر)) نزد مرتضى نظامشاه بحرى (972 - 966 ه‍) رفت و ناظر مملكت او شد. در آنزمان ، شيخ حسن نجفى كه از مشايخ صوفيه بود، به احمد نگر رسيد، و خواجه به حلقه مريدان و معتقدان او پيوست و چندين سال در خدمت وى به تلمذ گذرانيد و كتب خوانده را پيش او تكرار كرد و آداب صوفيه را نيك فرا گرفت .
در زمان برهان نظامشاه ثانى (999 - 1003 ه‍) حكومت برابر يافت و پس از درگذشت وى به برهانپور رفت و در آنجا خانخانان عبدالرحيم خان را نسبت به او اعتقادى تام و تمام بهم رسيد. سرانجام به بندر سورت شتاف و به ترك و تجريد و انزوا روزگارى بسر بود تا در هزار و شانزده (1016 ه‍) كه شصت و نه سال از سنين عمرش مى گذشت رخت هستى بر بست و يكى از فضلا تاريخ رحلت او را ((خداشناس )) يافت .
از آثار اوست : ((ايجاز مفاتيح الاعجاز))، ((حاشيه بر نفحات الانس )) و ((فصل الخطاب )) و ((شرح خطبة البيان )) و رسايل ديگر عرفانى كه به نام مرتضى نظامشاه و خان خانان نوشته است .
بنگريد به : محبوب الزمن (ص 578)، شام غريبان (ص 186 - 178)، صبح گلشن (ص 307) فهرست مشكوة (ج 3 ص 2257 - 2261) و فهرستهاى ديگر.
تقى اوحدى گويد: مفخرالاعيان ، زبدة الزمان ، شمع دودمان اسرار، خواجه محمد (بن ) محمود دهدار، قرة العين ، دهدار محمود عيانى بود، مدتى مديد، در بلاد هند به سر مى كرد. فرزندان وى در اين اءزمنه از دكن به گجرات آمده بودند، هر دو جوان مستعد قابل رسيده ، و او را طبيعت نظم و تصوف ميراثى پدر است (يك رباعى ).
عرفات (برگ 707). از اوست :
 
يك جرعه كه از حريف مستت برسد   پس چاشنى دم الشتت برسد
اين جام نهاده اند بر طاق بلند   پا بر سر خويش نه كه دستت برسد
در آينه حال پشت چشم ار بينى   يك چشم بپوشى و به ديگر بينى
كورت بيند هر آنكه بيند ز قفا   اينست مثال خير و شر، گر بينى
در باغ ، چو ميل چيدن گل كردم   بلبل نگران بود، تغافل كردم
كردند حريفان همه ، دامن پرگل   من ، سينه پر از ناله بلبل كردم
منظور يقين ، دو حالتست از اشيا   هر لحظه ، وجود دگر و حكم بقا
تجديد وجود از عدم ، ذاتى ماست   وان حكم بقا، رابطه فعل خدا
و نيز، جناب ايشان - آقاى گلچين معانى - در پانوشت آن مصحف گرانسنگ ، در ترجمت احوال پدر - يعنى محمود دهدار - رضوان الله تعالى عليه نگاشته اى دارند كه بعد از عنوان نظر جناب هانرى كربن در ((تاريخ فلسفه (6 ))) ايراد خواهيم نمود و نظر خواننده عزيز را به سهو جناب كربن و برخى از معاصرين پيرامون تميز دادن بين محمد دهدار - صاحب رسايل - و پدرش محمود بن محمد دهدار متخلص به ((عيانى )) و مدفون به حافظيه شيراز، جلب مى نماييم .
آقاى كربن رحمة الله تعالى عليه گويند:
بالا خره لازم است كه در اينجا از شخصيتى عجيب يعنى خواجه محمد بن محمود دهدار (او پسرى به نام محمود بن محمد داشت و نوشته تذكره ها سهم هر يك از آنها معلوم نمى شود) يا كنيم ، هر چند كه تنها پيوند او، با كسانى كه ذكرشان گذشت ، در اين است كه به محفل شيراز تعلق داشت . درباره شرح حال او فقط مى توان اين نكته را ذكر كرد كه او در سال 1013 ق / 1604 م زنده بود در حافظيه شيراز مدفون است . او از نمايندگان بارز حكمت عرفان شيعى از تبار رجب برسى است . افزون بر اين در علم جفر (يعنى علمى كه در عرفان اسلامى معادل فنون قباله هاى يهودى است ) از او حدود ده اثر باقى مانده است كه هر يك از آنها شايسته بررسى است . در اينجا فقط به در يتيم - و حرف الف به عنوان رمز صورت انسانى (= الف انسانيت ، مصحح ) - اشاره مى كنيم كه از معرفت مراحل مراتب نفس تا مرتبه انسان كيهانى يا عالم اكبر بحث مى كند. در اين اثر آماده است ((بدان كه حقيقت انسان حقيقت محمديه است . بنابراين ، من با تفسير دو سوره شروع خواهم كرد نخستين آنها سوره والضحى الم يجدك يتميا فاوى است . عرفان اسلامى (اسماعيلى ) معناى باطنى زكات را به عنوان بخشش ‍ عرفان به كسى كه لياقت داشته باشد، بر اين تفسير اين سوره ، بنا مى كند، و فوت اسماعيلى ، پشتوانه اين مفهوم قرار مى گيرد، بدين ترتيب ، ملاحظه مى شود كه طنينهاى بسيارى به گوش مى رسد.
حال ، در اين مقام به نقل ترجمه حال ((پدر)) از حاشيه ((كاروان هند)) مى پردازيم :
وى ، ابو محمد، محمود دهدار ((عيانى )) است . و تقى اوحدى گويد: ((مولد و مضجعش خاك شيراز است و وى به غايت در رياضيات ، خصوص اعداد و اخواتش ، رياضت كشيده بود و ذوق تصوف عالى داشت ، و كلام صوفيانه را اكثر مطالعه نموده بود، (به ) اصطلاحات طبقه رسيده بود و قريب بود كه بالكليه از موهو مات بگذرد و (با) ارادت تام به خدمت بابا رجب مى گفت : اگر ارادت تو نسبت به من از صميم قلب است ، تو نيز اقتدا به من كن و الا آزار من مده و برو كله اى بيار، لهذا هر روز به معذرت تقصير تابعيت كله اى به دست خود خريده پيش او مى برد و كله بر زمين مى گذاشت ، مع هذا با علماى ظاهرى و باطنى در گلستان سر و كله مى زد.
چند رساله نظم و نثر از او نزد بنده است ، از جمله ((حل الرموز)) و ((نظم شرح الكنوز)) و ((آثار الاطوار)) از اوست : ( هشتاد بيت ):
 
غرض از عشق ، تجلاى وجود ازلست   لايزال آمده عشق و صفتش ‍ لم يزلست
انوار تجليات از طور وجود   اجزاى وجود عالم غيب و شهود
از حل الرموز:
 
كن فكان حرفى از كتاب وى است   بل يكى ذره ز آفتاب وى است ...
اين كه داراى هواى درويشى   تا بيابى صفاى درويشى
ديده بگشا نگاه كن در كار   عقل را پير راه كن در كار
بطلب عارفى كه از دل تو   واكند عقده هاى مشكل تو