(7) دانشمند بزرگ رئيس متكلمين
بغداد ابو عبد اللّه محمد بن محمد ابن نعمان معروف به شيخ مفيد كه از اساتيد سيد
رضى است، در كتاب الارشاد (صفحه 135).
(8) ابو سعيد منصور، وزير آبى، از دانشمندان قرن چهارم هجرى متوفاى 421 در دو كتاب
«نثر الدرر» و «نزهة الاديب».
(9) دانشمند معتزلى «محمد بن عبد الوهاب، ابو على جبائى» متوفاى سال 303 بنا بنقل
شيخ ابراهيم قطيفى در كتاب «الفرقة الناجية».
دفاع از خطبه شقشقيه
خواننده محترم در فصل پيش گروهى از دانشمندان بزرگ را شناختى كه «خطبه شقشقيه» را
در كتابهاى خود از كسانى كه پيش از ولادت «سيد رضى» مىزيستهاند از امام (عليه
السّلام) نقل كردهاند، و به زودى نيز گروه ديگرى از محدثين و علماى موثق و زعماى
فرقههاى اسلامى را خواهى شناخت، پس توبه گفتار آنها و متأخرين امثال آنان در نقل
اين خطبه، به نام سخنان حضرت مولاى متقيان اعتماد كن و در آن شك و ترديد روا مدار.
زيرا از كتاب نهايه ابن اثير متوفاى 630 نقل شده است كه او در
ماده «شقق» اشاره به خطبه شقشقيه كرده است، و نيز در مناقب ابن جوزى، متوفاى سال
597 نقل آن از قدماء به نام «گفتار آن حضرت» آمده است و اين رأى رزين در نزد علماء
و دانشمندان جريان داشته است.
بنا بر اين وجدان انسان منصف، او را وادار به اعتراف مىكند كه اين خطبه از امير
مؤمنان على (عليه السّلام) و تمامى آن و جملههاى آن از زبان على (عليه السّلام) و
از تأثرات روحى آن حضرت صادر شده كه مىبايد از شخصى چون امير المؤمنين (عليه
السّلام) چنين سخنانى صادر گرديده باشد.
اگر با دقت، خود اين خطبه و جملات آن را ملاحظه كنيم خواهيم ديد كه اسلوبى كه در آن
به كار رفته است همان اسلوب سخنان گهربار على (عليه السّلام) است كه در ساير
خطبههايش مىبينيم، و نالهها همان نالهها است و اما اين كه بعضيها گفتهاند كه
بزرگ مردى چون على (عليه السّلام) در اجتماعات مسلمين چنين سخنانى در باره كسانى كه
پيش از او حكومت كردهاند نمىگويد، سخنى است كه با واقعيت تطبيق نمىكند... زيرا
كسانى كه اين خطبه را از آن حضرت نقل كردهاند نگفتهاند كه اين خطبه در مجتمع مردم
يا بر جمع كثيرى القاء شده است بلكه گفتهاند كه اين خطبه سخنانى بود كه در «رحبه»
ناگهان از دهان آن حضرت صادر شده و يكباره هم فرو نشست.
و از اين رو دور نيست كه حضرت در نزد افراد نزديك به خود، اين چنين درد دل كرده و
لب به شكوه گشوده باشد در نامهاى كه حضرت به عثمان بن حنيف نوشته، چنين اظهار
مىكند: «بلى كانت فى ايدينا فدك من كلّ ما اظلّته السّماء، فشحّت عليها نفوس قوم،
و سخت عنها نفوس قوم...» : آرى، از آنچه آسمان بر آن سايه مىافكند تنها «فدك» در
دست ما بود آنهم مورد طمع و آز گروهى، و خشم و غضب گروهى ديگر واقع شد كه منظور از
گروه اول كسانى هستند كه در خلافت به حضرت پيشى گرفتند (ابو بكر، عمر، عثمان) و از
گروه ديگر اهل بيت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) و خاندان اوست.
امير مؤمنان (عليه السّلام) در برابر حق سخت گير و در اظهار عقيده خويش صريح اللهجة
بود، چنانكه عمرو بن العاص را با تعبير «پسر نابغه» ياد كرده و پيش از آن عثمان بن
عفان را سرزنش نموده بود، و معاويه را به صفت «فاجر پسر فاجر» حواند خلاصه اين كه
چنين سخن (كه على عليه السّلام در باره خلفا بدينگونه سخن نگفته است) ما دام كه
روايت صحيح و موضوع روشن بود، نمىتواند انسان كنجكاو حقيقت جو را از جستجوى حقايق
باز دارد.
كسانى كه پيش از سيد رضى خطبههاى امام على (ع) را جمع آورى كردهاند
كسى كه با نظر ابتدائى و پيش از بررسى نوشتههاى گذشتگان به نهج البلاغه مىنگرد،
گمان مىكند كه سيد رضى نخستين كسى است
كه خطبههاى امام (عليه السّلام) را تدوين و جمع آورى كرده است، و ليكن بايد توجه
داشت كه: روى احتياج شديدى كه عموم مسلمانان در نخستين لحظات توسعه تمدن خيره كننده
اسلامى، به علم و دانش در خود احساس كردند، بيش از پيش به علوم و معارف علاقمند
شدند، و همين احتياج آنها را به حفظ گفتار بليغ، و تدوين سخنان فصيح وادار ساخت،
زيرا عرب پيش از آنكه تمدن پيدا كند، به سخنان بليغ و اشعار و خطبههاى فصيح و
گفتار حكمت آميز، توجه زيادى داشتند، و آنچه را مىشنيدند از بر مىكردند و از
فوائد آن بى خبر نبودند.
پس ابن خشاب گفت: به خدا قسم من اين خطبه را در كتابهائى كه دويست سال پيش از ولادت
سيد رضى، تصنيف شده است ديدهام، آرى ديدهام كه اين خطبه در كتابها نوشته شده است.
من آن خطبه را مىشناسم و مىدانم كه به خط كدام يك از علماء و اهل ادب است كه پيش
از تولد پدر سيد رضى مىزيستهاند».
كه خطبههاى امام (عليه السّلام) را تدوين و جمع آورى كرده است، و ليكن بايد توجه
داشت كه: روى احتياج شديدى كه عموم مسلمانان در نخستين لحظات توسعه تمدن خيره كننده
اسلامى، به علم و دانش در خود احساس كردند، بيش از پيش به علوم و معارف علاقمند
شدند، و همين احتياج آنها را به حفظ گفتار بليغ، و تدوين سخنان فصيح وادار ساخت،
زيرا عرب پيش از آنكه تمدن پيدا كند، به سخنان بليغ و اشعار و خطبههاى فصيح و
گفتار حكمت آميز، توجه زيادى داشتند، و آنچه را مىشنيدند از بر مىكردند و از
فوائد آن بى خبر نبودند.
اما وقتى كه تمدن آنها وسعت پيدا كرد، احساس كردند كه شديدا به فصاحت و بلاغت زبان
و قلم نيازمند هستند و ارزش وجودى آنها تنها با لباس فاخر شناخته نمىگردد، بلكه
ارزش مرد، فقط با فصاحت و بلاغت زبان و قلم است و بس، و ترفيع مقامهاى دولتى آنها
نيز بستگى به ميزان تسلط به انشاء و چيز نويسى آنها دارد، و به همان اندازه كه از
بلاغت كلام و سخنان برگزيده و حكمتهاى عاليه بهره دارند، در نزد پادشاهان و امراء
قدر و مقام پيدا خواهند كرد.
احساس اين مطلب و نظير آن عرب را وادار به جمع آورى خطبههاى بليغ و سخنان فصيح
نمود، و از آنجا كه حضرت امير مؤمنان (عليه السّلام) از پيشاهنگان مشاهير فصحاء و
بلغاء و دارنده سخنان بلند و گفتار ارجدار بود- لذا- مردم در صدد گردآورى آنچه از
آن حضرت رسيده بود، برآمدند، و هر چه از آن به دستشان مىافتاد حفظ نموده و يادداشت
مىكردند، زيرا بلاغت سخنان آن حضرت بيش از هر سخن ديگرى كه به آنها رسيده بود مايه
اعجاب آنها بود.
من بر اثر مطالعاتى كه داشتهام به عدهاى از دانشمندان كه پيش از عصر سيد رضى
مىزيستهاند، يعنى دانشمندان قرن اول، دوم و سوم
هجرى و ما بعد آن، برخورد نمودهام كه خطبههاى امام (عليه السّلام) را جمع آورى
كردهاند.
در اينجا اسامى عدهاى از آن بزرگان را براى اطلاع خوانندگان گرامى ذيلا مىآوريم،
تا اگر ترديدى داشته باشند بر طرف گردد، و استدلال ما محكمتر شود، به علاوه خدمتى
هم به تاريخ باشد تا كسى از خطبههاى نهج البلاغه كه سيد رضى جمع آورى كرده تعجب
نكند و از بسيارى آن دچار شگفتى نشود.
ابو عبيد قاسم بن سلام (متوفاى سال 224 ه) در كتاب «غريب الحديث» خود، و ابن قتيبه
عبد اللّه بن مسلم مروزى متوفاى سال 276 در كتاب «غريب الحديث» و ساير كتب خود وعده
زيادى از مؤلفان عهد تابعين قسمتهايى از مواعظ، حكم، دعا و امثال آن را از سخنان
على (عليه السّلام) منتشر ساختهاند.
ابن ابى الحديد معتزلى در اواخر شرح نهج البلاغه چنين مىنويسد: «من اكنون مطالبى
از سخنان شگفت آور و بى مانند آن حضرت (على عليه السّلام) نقل كرده و شرح مىكنم كه
ابو عبيد، و ابن قتيبه، هرگز در كتابهايشان نياوردهاند».
از ميان قدماء كسانى كه خطبههاى امام (عليه السّلام) را پيش از سيد رضى جمع كرده و
به صورت كتاب در آوردهاند عدهاى را ذيل يادآور مىشويم:
1- زيد بن وهب متوفاى سال 96 هجرى.
حاج ميرزا حسين نورى محدث معروف در كتاب «خاتمه مستدرك»
(صفحه 805) از شيخ طوسى متوفاى سال 460 ه نقل كرده است كه: «زيد بن وهب» كتابى دارد
به نام «خطب امير المؤمنين على المنابر فى الجمع و الاعياد» يعنى: خطبههاى امير
مؤمنان (عليه السّلام) كه در منابر و اعياد، و روزهاى جمعه ايراد فرموده است.
2- نصر بن مزاحم.
مؤلف كتاب (صفين) كه از بزرگان و مشاهير اهل حديث در قرن دوم هجرى است، وى كتابى
نوشته به نام «خطبههاى على (عليه السّلام)» چنانكه محدث نورى در خاتمه مستدرك صفحه
805 آورده است. «نصر ابن مزاحم» در ساير كتابهاى خود نيز خطبهها و كلمات زيادى از
على (عليه السّلام) نقل كرده است.
اما كتابهائى كه راجع به جنگها و غزوات و اخبار و تاريخ نوشته شده و در آن خطبهها
و سخنان على (عليه السّلام) بوده است بيش از پانصد كتاب است كه مصنفين آنها پيش از
اين كه سيد رضى متولد گردد از دنيا رفتهاند.
3- اسماعيل بن مهران
ابو يعقوب سكونى، از علماء و محدثان قرن دوم هجرى. شيخ ابو عمرو و محمد بن عمر كشىّ
(از دانشمندان قرن چهارم هجرى) و شيخ ابو العباس نجاشى (متوفاى سال 450 ه) و غيره
در فهرست خودشان تصريح كردهاند كه وى كتابى به نام «خطب امير المؤمنين» تأليف
كرده و مشتمل بر خطبههاى امير مؤمنان (عليه السّلام) است.
4- هشام بن سائب كلبى.
مورخ مشهور متوفاى سال 206 ه. وى كتابى به نام «خطب على» كه شامل خطبههاى آن حضرت
بوده تأليف نموده، و شيخ مفيد در «ارشاد» و سيد رضى در «نهج البلاغه» خطبههاى
زيادى از اين كتاب نقل كردهاند.
5- ابو مخنف لوط بن يحيى ازدى.
محدث مشهور از دانشمندان قرن دوم هجرى بنا به تصريح ابو الفرج، ابن نديم در كتاب
(الفهرست) خود اين دانشمند بزرگ كتابى تأليف كرده است به نام الخطبة الزهراء لامير
المؤمنين (خطبههاى درخشنده امير مؤمنان عليه السّلام).
6- واقدى.
محمد بن عمر بن واقد اسلمى متوفاى سال 207 ه، سيد رضى بعضى از خطبههاى نهج البلاغه
را از روى نوشته و خط او نقل مىكند.
7- ابو اسحق ابراهيم.
ابو اسحاق ابراهيم بن محمد بن ثقفى كوفى محدث و مورخ مشهور متوفاى سال 273 ه. او
كتابى به نام «رسائل على امير المؤمنين» و كتاب ديگرى به نام «كلام على فى الشورى»
(يعنى سخنان على (عليه السّلام) در مجلس شوراى بعد از عمر) و كتاب سومى مشتمل بر
خطبههاى آن حضرت به نام «الخطب المعربات» يا بنا به نوشته نجاشى «الخطب-
المقريات» تأليف كرده است، و در ساير كتابهايش نيز از كلمات قصار و سخنان
حكمت آميز آن حضرت زياد نقل كرده است.
8- ابو الحسن على بن محمد مدائنى (135- 215).
اين دانشمند بزرگ نيز كتابى به نام «خطب على و كتبه الى عماله» طبق نوشته ابن نديم
و ديگران تأليف كرده است.
9- ابن شعبه.
حسن بن على بن حسن بن شعبه حرانى (از علماء قرن سوم هجرى) اين دانشمند بزرگ كتابى
تأليف كرده به نام «تحف العقول» كه شامل بهترين سخنان و عاليترين خطبهها و كلمات
حضرت امير مؤمنان (عليه السّلام) مىباشد.
10- صالح بن ابى حماد ابى الخير.
كه از محدثين بزرگ قرن سوم هجرى و از اصحاب حضرت امام حسن عسكرى (عليه السّلام)
مىباشد، وى كتابى نوشته است به نام «خطب على» چنانكه در الفهرست نجاشى آمده است.
11- سيد عبد العظيم بن عبد اللّه حسنى.
معروف به «شاه عبد العظيم» كه در شهر رى نزديك تهران مدفون، و از دانشمندان بزرگ
قرن دوم هجرى و از ياران حضرت امام رضا (عليه السّلام) مىباشد. چنانكه نجاشى در
رجال نوشته وى كتابى تأليف كرده است كه شامل خطبههاى جد بزرگوارش على (عليه
السّلام) مىباشد.
12- مسعدة بن صدقه عبيدى.
كه از اصحاب حضرت امام صادق و امام كاظم (عليهما السّلام) و از دانشمندان قرن دوم
هجرى به شمار مىرود. طبق نوشته نجاشى در رجال خود، وى كتابى نوشته است به نام «خطب
امير المؤمنين (عليه السّلام)».
13- ابراهيم بن سليمان هشمى خزّاز كوفى.
(از دانشمندان قرن سوم هجرى) وى همان طور كه نجاشى در رجال نوشته كتابى به نام
«الخطب لامير المؤمنين» تأليف كرده است.
14- ابو عثمان جاحظ عمر بن بحر.
(متوفاى 255 ه) او نيز كتابى نوشته است به نام «مائة كلمة من كلمات على».
15- عبد العزيز بن يحيى جلودى بصرى.
محدث مشهور (از علماى قرن سوم هجرى) اين دانشمند بزرگ به تنهائى ده جلد كتاب در
باره سخنان امام على (عليه السّلام) بشرح زير تأليف كرده است:
الف- كتاب «خطب امير
المؤمنين على» (عليه السّلام).
ب- كتاب «شعر على» (عليه السّلام).
ج- كتاب «رسائل على» (عليه السّلام).
د- كتاب «مواعظ على» (عليه السّلام).
ه- كتاب «ملاحم على» (عليه السّلام). (اين كتاب در باره پيشگوئىهاى آن حضرت راجع
به حوادث آينده مىباشد).
و- كتاب «كلام على فى الشورى».
ز- كتاب «ما كان بين على و بين عثمان من كلام» (سخنانى كه ميان على عليه السّلام و
عثمان رد و بدل شد).
ح- كتاب «دعاء على عليه السّلام».
ط- كتاب «ذكر على لخديجة و لفضائل اهل البيت عليهم السّلام».
ى- كتاب «بقية رسائل على و خطبه» (كرم اللّه وجهه).
اين بود گروهى از دانشمندان و ناموران اهل حديث كه پيش از سيد رضى خطبههاى امام
(عليه السّلام) را جمع آورى كردهاند.
وقتى خوانندگان محترم با اين عده از دانشمندان بزرگ قرن اول و دوم و سوم هجرى كه
خطبههاى على (عليه السّلام) را پيش از سيد رضى گرد آوردهاند آشنا شدند، پى
مىبرند كه تا چه اندازه بزرگان قدماء- آنها كه نام برديم و كسانى كه از آنها ياد
نكرديم- به حفظ خطبهها و سخنان آن حضرت و به نوشتن كتابها و رسالهها در باره آن
همت گماشته و چقدر به آن اهميت دادهاند.
بطور مسلم با مطالعه اين فصل ابرهاى تيره شبهاتى كه از گفتار بعضى از مردم مغرض و
منحرف روى خورشيد واقعيت اين كتاب بزرگ دامن گسترده بود، برچيده شده، و بعد از
مطالعه آن غبار تيره از افق ذهن خوانندگان محترم رخت بر بسته و ديگر شبههاى باقى
نخواهد ماند.
منابع قديمى خطبههاى نهج البلاغه
مهمترين دليلى كه مىتواند ابرهاى ترديدها و اوهام را از افق اين مجموعه نفيس (نهج
البلاغه) كه مشتمل بر خطبهها و نامهها و سخنان
امام (عليه السّلام) است، برطرف سازد، و ثابت كند كه سيد رضى چيزى از خود بر آن
نيفزوده است، موضوعى است كه هم اكنون آن را بيان مىداريم. زيرا ما گروهى از
بزرگانى را كه صاحبان تأليف و تصنيف مىباشند براى شما خواننده مىشماريم، كه
خطبهها و نامهها امير مؤمنان (عليه السّلام) را پيش از تولد سيد رضى و پيدايش او
در كتابهاى خود آوردهاند، و اين فصل را نيز بر فصل گذشته كه اسامى گرد آورندگان
خطبهها و نامهها و سخنان آن حضرت را نگاشتيم، اضافه مىكنيم: ما بر كتابهاى بسيار
قديمى دست يافتيم كه مشتمل بر بسيارى از خطبههاى امام امير المؤمنين (عليه
السّلام) است، و هيچ خطبهاى بدون سند يا اسناد مختلف فرو نگذاشته، تا آنجا كه موجب
اعتماد نفس گشته است، اين كتابها به قرار زير است: (1) كتاب «كافى» تأليف محمد بن
يعقوب كلينى، متوفاى سال 328 مخصوصا «روضه كافى» كه در آن دهها خطبه از خطبههاى
امام (عليه السّلام) را بطور روشن و با اسناد پيوسته آورده است، و همچنين در
نامهها از آن حضرت روايت كرده است.
(2) كتاب «التوحيد» تأليف شيخ صدوق محمد بن بابويه
قمى، متوفاى سال 381، در اين كتاب خطبههاى زيادى راجع به توحيد و آنچه با توحيد
بارى تعالى مناسبت دارد، آمده است، و همچنين در ساير كتابهايش، از قبيل: «من لا
يحضره الفقيه» و «امالى» و «مدينة العلم»، و «الخصال» و «علل الشرائع»، و «معانى
الاخبار» و... بسيارى از خطبههاى آن حضرت را نقل كرده است.
(3) كتاب ارشاد، تأليف شيخ مفيد محمد بن محمد بن
نعمان، متوفاى سال 413 در ابواب فضائل على (عليه السّلام) قسمت زيادى از
بهترين خطبههاى آن حضرت را در فصول مخصوص به ترتيب، نقل كرده است كه در حدود چهل
صفحه مىباشد، ولى بعضى از خطبههاى آن با نسخه نهج البلاغه كمى اختلاف دارد.
(4) كتاب العقد الفريد، تأليف مورخ مشهور عصر دولت
اموى اندلس (اسپانيا) احمد بن عبد ربه متوفى سال 327 هجرى.
(5) كتاب «نزهة الاديب» و همچنين «نثر الدرر» تأليف وزير آبى، ابو سعيد منصور،
متوفى بسال 422 در هفت جلد، اين كتاب نفيس خطى است و به خط بسيار قديمى در بعضى از
خزائن نجف اشرف موجود است.
(6) كتاب تحف العقول، تأليف حسن بن شعبه حرانى، از
علماى قرن سوم هجرى.
(7) كتاب روضة الواعظين، تأليف فتال نيشابورى.
(8) كتاب تاريخ الملوك و الامم تأليف «محمد بن جرير
طبرى» متوفاى سال 310 (9) كتاب المسترشد فى الامامة، تأليف محمد بن جرير ابن رستم
طبرى آملى شيعى، معاصر و هم نام معاصر خود محمد بن جرير طبرى سنى ياد شده ووو...
بيهوده است اگر بخواهيم در اين باره ارقامى به طور پراكنده بياوريم كه به حساب
نيايد. زيرا كمتر كتاب ادبى، دينى و تاريخى يافت مىشود كه از خطبههاى امام و
سخنان او خالى باشد.
استاد «احمد زكى» استاد برگزيده تاريخ دانشگاه مصر در كتاب «على بن ابي طالب» (صفحه
125) مىنويسد: «ادباء و مورخانى كه پيش از سيد رضى مىزيستهاند بطور جزم معتقد
بودند كه خطبههاى امام (عليه السّلام) بالغ بر چند صد خطبه مىباشد.
«مسعودى» متوفاى سال 346 هجرى مىنويسد: «خطبههائى كه از على امير المؤمنين (عليه
السّلام) رسيده است چهار صد و هشتاد و اند خطبه است» اين مورخ موثق دوازده سيزده
سال پيش از تولد سيد رضى درگذشته است.
بارى چند كتاب ديگر را به كتابهاى ياد شده اضافه مىكنيم: (1) كتابهاى «محمد بن
سائب كلبى» متوفاى سال 146 هجرى.
(2) كتابهاى «محمد بن عمر واقدى» متوفاى سال 207 ه.
(3) كتابهاى «عبد الملك بن هشام» متوفاى سال 213 ه (4) كتابهاى «احمد بن يحيى
بلاذرى» متوفاى سال 279 ه (5) كتابهاى «ابو الفرج على بن حسين اصفهانى» مروانى
متوفاى سال 356 ه (6) كتابهاى «احمد بن محمد برقى» متوفاى سال 274 ه ووو... كسانى
كه بعد از سيد رضى خطبههاى امام (عليه السّلام) را نقل كردهاند بيرون از حد و
احصاء مىباشد. از قبيل: (1) «قاضى قضاعى» در كتاب «دستور الحكم».
(2) «اخطب خوارزم موفق بن ا حمد» در كتاب «المناقب».
(3) «گنجى شافعى» در كتاب «كفاية الطالب».
(4) «كمال الدين ابن طلحه شافعى» در كتاب «مطالب السئول».
(5) «ابن جوزى» در كتاب «المدهش».
(6) «شيخ ابو الفتح كراجكى» در كتاب «كنز الفوائد».
و غير اينان در ساير كتابه.
آيا نهج البلاغه دستخورده است ؟
عده زيادى از نويسندگان، از جمله نويسنده بزرگ معتزلى «عبد الحميد بن ابى الحديد»
فيلسوف مورخين، عقيده دارند كه تمام خطبهها و سخنان و نامهها كه در نهج البلاغه
است به طور قطع و يقين از زبان يا قلم على (عليه السّلام) صادر شده است.
«ابن ابى الحديد» در شرح نهج البلاغه، بعد از نقل خطبه مشهور «ابن ابى الشحناء»
چنين مىنويسد: «... بسيارى از مردم هواپرست مىگويند، بسيارى از مطالب نهج
البلاغه سخنانى است كه بعدها پيدا شده و مردمى از فصيحان شيعه آن را ساختهاند، و
گاهى برخى از آن را به سيد رضى يا ديگرى نسبت مىدهند.
اين اشخاص مردمى هستند كه عصبيت ديدگان آنها را كور كرده، و از راه روشن گمراه
شدهاند، و آنچه گفتهاند از قلّت معرفت آنان از اسلوبهاى سخن ناشى شده است.
در اين جا من با سخنى مختصر اين طرز تفكر غلط را براى تو خواننده روشن مىسازم و
مىگويم: اگر بگويند تمام مطالب اين كتاب (نهج البلاغه) ساختگى است، بلا ترديد صحيح
نيست، زيرا صحت اسناد بعضى از خطبهها به امير المؤمنين (عليه السّلام) از راه
تواتر براى ما ثابت شده است و آن را تمام محدثان يا اكثر آنان و بسيارى از مورخان
نقل كردهاند، و اينان هيچكدام شيعه نبودهاند، تا نقل آنها را به غرض
نسبت بدهند.
و چنانچه گفته شود بعضى از مطالب نهج البلاغه صحيح است، آن نيز بر مدعاى ما خواهد
بود، زيرا كسى كه با فن سخن و خطابه آشنا باشد، و بهرهاى از علم بيان را دارا و در
اين خصوص ذوقى داشته باشد، حتما ميان كلمات ركيك و سخنان فصيح و سخنان اصيل و
ساختگى فرق مىگذارد.
اگر تو خواننده جزوهاى ببينى كه مشتمل بر سخنان عدهاى از خطباء يا دو نفر از آنها
است، حتما ميان سخن آنها فرق مىگذارى و آنها را از هم تشخيص مىدهى.
ما با همه آشنائى كه با شعر و صحت و سقم آن داريم اگر مثلا ديوان «ابو تمام» شاعر
معروف را ورق بزنيم، و در اثناى آن چند قصيده يا يك قصيده را از ديگرى در آن
بيابيم، با ذوق شعرى خود تشخيص مىدهيم كه با شعر ابو تمام و راه و روش او در شعر و
شاعرى مباينت دارد.
نمىبينى كه دانشمندان شعرشناس، بسيارى از اشعار را كه منسوب به «ابو نواس» است، از
ديوان وى حذف كردهاند. زيرا براى آنها مسلم شده است، كه از لحاظ الفاظ و سبك با
اشعار ابو نواس مناسبت ندارد و در اين خصوص جز ذوق خود، به چيز ديگرى اعتماد
نكردهاند.
تو خواننده نيز وقتى كه درست در باره «نهج البلاغه» دقت و تأمل كردى، مىبينى تمام
آن از يك سرچشمه جارى شده و مانند جسم بسيط اسلوب واحدى را تشكيل مىدهد، كه جزئى
از آن در ماهيت عين جزء ديگر است، يا مانند قرآن مجيد است كه اول آن مانند وسط آن،
و وسط آن همچون آخر آن مىباشد، و هر سوره و آيه آن در راه و روش و نظم و فن مانند
ساير آيات و سورهها است.
اگر بعضى از خطبههاى «نهج البلاغه» مجعول و تنها بعضى از آن
صحيح بود، هرگز اين طور كه اكنون هست نمىبود با اين برهان محكم و روشن براى تو
خواننده اشتباه كسانى كه گمان كردهاند اين كتاب بزرگ، يا قسمتى از آن مجعول و
منسوب به آن حضرت است، روشن گرديد. بايد دانست كه اين افراد كه در انتساب «نهج
البلاغه» به امير مؤمنان (عليه السّلام) شك و ترديد نمودهاند، سخنى گفتهاند كه
نمىتوانند آن را بپذيرند، زيرا اگر ما در اين خصوص فتح باب كنيم، و در اين گونه
چيزها شك و ترديد به خود راه دهيم، نمىتوانيم به سخنانى كه از رسول اكرم (صلّى
اللّه عليه و آله) نقل شده است، اطمينان پيدا كنيم، و جايز است كه ديگرى خرده بگيرد
و بگويد اين روايت مجعول است، و اين كلام ساختگى است و به همين نسبت سخنان و
خطبهها و مواعظى كه از خلفاى خود ابو بكر و عمر نقل مىكنند، هم مشمول اين شك و
ترديد واقع شده، و ممكن است در صحت انتساب آن شبهه نمود، و هيچگونه اطمينانى بدان
پيدا نكرد.
پس اشكال كنندگان به «نهج البلاغه» از هر راهى كه احاديث پيغمبر (صلّى اللّه عليه و
آله) و خلفاى راشدين و صحابه و تابعين و شعراء و نويسندگان را معتبر دانسته، و
مستند به آنها بدانند، بديهى است كه طرفداران امير المؤمنين (عليه السّلام) نيز از
همان راه مطالب «نهج البلاغه» و غير آن را از آن حضرت دانسته، و مستند به او
مىدانند... ما كه يك فرد معتدل اهل علم هستيم مىگوئيم: برادران شيعى ما معتقدند
كه خطبهها و رسالهها و سخنانى كه در «نهج البلاغه» آمده است، مانند خطبهها و
سخنانى است كه از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) نقل شده است كه بعضى از آنها قطعى
الصدور، و بعضى غير متواتر و
ظنى السند است، و حكم به جعل و ساختگى آن نمىكنيم، مگر اين كه دليل علمى بر دروغ
بودن آن داشته باشيم همان طور كه صريحا حكم به صحت و استناد آن نمىكنيم مگر بعد از
آنكه دليلى در دست داشته باشيم، پس اگر كسى چيزى غير از اين را به ما شيعه نسبت
دهد، تهمت و افتراء به ما زده است.
بنا بر اين حق و عدالت كه مىبايد از آن پيروى نمود به ما حكم مىكنند كه هر ارزش و
مقامى كه براى كتابهاى معتبر و صحيح دينى قائل هستيم، همان مقام و ارزش را براى اين
كتاب با عظمت (نهج البلاغه) نيز قائل باشيم، و اعتراف كنيم كه بعد از قرآن مجيد از
لحاظ لفظ و معنى بر هر كتاب ديگرى برترى دارد.
پاسخ ايرادهائى كه به نهج البلاغه نمودهاند
در اين كه «نهج البلاغه» از سخنان امير المؤمنين (عليه السّلام) است، از آنچه گفته
شد چنان روشن، و با ملاحظه كثرت اسناد آن بطورى از هر جهت آفتابى گرديد، كه جاى
گفتگوئى براى خرده گيران باقى نمىگذارد.
مع الوصف بعضى از اشخاص كه سوار بر مركب تعصب و سماجت شده، و از راه راست منحرف
گشتهاند، از اين راه درست روى برتافته و به ايرادهائى چند چنگ زدهاند كه ذيلا از
نظر خوانندگان مىگذرد:
ايراد اول
نخستين ايرادى كه اين گونه افراد منحرف عنوان مىكنند موضوع انبوه
خطبههاى نهج البلاغه و طولانى بودن آن و دشوارى حفظ و ضبط آنهاست. زيرا از بر كردن
خطبههاى طولانى و تذكر و يادآوردن آنها پس از مدتى دشوار است.
پاسخ
در پاسخ اين ايراد مىگوئيم از بر نمودن خطبههاى نهج البلاغه از «معلقات سبع» و
اشعار طولانى شعراى عهد جاهليت كه در عرب معروف است و قصائد مفصلى كه از شعراى ديگر
باقى مانده است، دشوارتر نيست.
همچنين حفظ كردن اين خطبهها، از خطبهها و روايات پرارزشى كه از پيغمبر اكرم (صلّى
اللّه عليه و آله) و مردان قبل و بعد از آن حضرت نقل شده است، مشكل تر نيست.
بعلاوه توجهى كه در زمان خلفاى راشدين به حفظ و يادداشت سخنان و مطالب مىشد، بيشتر
و مهمتر بود. در باره عبد اللّه بن عباس نوشتهاند كه وى قصائد طولانى را نخستين
بار كه مىشنيد حفظ مىكرد، و امثال او حتى تا كنون در ميان عموم مردم عرب زياد
بوده و مىباشد.
بهمين جهت در آن عصر مردم توجه مخصوصى به حفظ خطبههاى امام (عليه السّلام)
داشتهاند تا جائى كه احمد زكى استاد دانشگاه مصر در كتاب «على بن ابي طالب» صفحه
125 مىنويسد: ادبا و مورخانى كه پيش از عصر سيد رضى مىزيستهاند بطور جزم معتقد
بودهاند كه خطبههاى امام بالغ بر صدها خطبه بوده، و تنها از مسعودى (مؤلف مروج
الذهب) نقل شده است، كه گفته است: آن حضرت چهار صد و هشتاد و چند خطبه ايراد فرموده
كه بر جاى مانده است.
ايراد دوم
مىگويند بعضى از خطبههائى كه در «نهج البلاغه» است، به افرادى از قبيل «قطر
خارجى» و غيره نسبت دادهاند.
پاسخ
مىگوئيم: سيد رضى در آنچه روايت كرده از ديگران راستگوتر و به سبك بليغان عرب
آشناتر بوده است. از اين رو دور نيست خطبائى كه بعد از امام (عليه السّلام)
آمدهاند از آن حضرت پيروى نموده و در سخنان خود تقليد كردهاند، و چه بسا كه
خطبههاى امام را به ديگران از سروران خود نسبت دادهاند.
چنانكه عدهاى از پيروان معاوية بن ابى سفيان، بعضى از خطبههاى حضرت را به وى نسبت
داده و از او دانستهاند احمد زكى استاد دانشگاه مصر در اين باره مىنويسد: چيزى
كه
انسان كنجكاو و حقيقت جو را در اين باره به واقعيات مىرساند، همانست كه «جاحظ»
متوفى به سال 255 هجرى در كتاب «البيان و التبيين» نوشته است: وقتى معاويه خواست از
دنيا برود به غلامش گفت: چه كسانى در بيرونى هستند غلام گفت: عدهاى از مردم قريش
هستند كه يكديگر را به مرگ تو مژده مىدهند.
معاويه گفت: اى واى چرا چنين مىكنند غلام گفت: نمىدانم.
معاويه گفت: با اين وصف به خدا مىدانم كه اينها بعد از من به طرف كسى كه در باره
آنها بدى كند، نخواهند رفت سپس به مردم اجازه ورود داد، و چون همه آمدند پس از حمد
و ثناى مختصر اين خطبه را ايراد كرد... «جاحظ» خطبه وى را تا آخر نقل كرده و سپس
مىنويسد: خداوند تو خواننده را حفظ كند. در اين خطبه چند چيز شگفت آور است: نخست
آنكه اين كلام با آنچه معاويه مردم را بدان سبب به نزد خود فرا خواند شباهت ندارد.
دوم اين كه راه و روش سخن گفتن و تقسيم مردم به چند طبقه (كه در خطبه منسوب به
معاويه آمده) و اخبار و سرگذشت آنها و آنچه از قهر و غلبه و ذلت و محافظه كارى و
ترسى كه مردم دارند، به سخنان على (عليه السّلام) شبيهتر است تا معاويه و از لحاظ
معانى آن نيز با راه و روش على (عليه السّلام) مناسبتر است تا معاويه
سوم اين كه ما هرگز معاويه را نيافتهايم كه در سخنان خود، از راه اهل زهد و مردم
بى اعتناى به دنيا سخن گفته و به روش بندگان خدا رفته باشد. ما در اينجا فقط آنچه
را شنيدهايم مىنويسيم و به شما مردم خبر مىدهيم خداوند از حال راويان اخبار و
مخصوصا بسيارى از آنها بهتر آگاه است سپس احمد زكى مىگويد: در حقيقت نقادان نكته
سنج ترديدى ندارند كه انتساب اين خطبه به امام (عليه السّلام) از هر كس ديگر
شايستهتر است، زيرا روح پر فتوح آن حضرت در خلال اسلوب و معانى و هدف اين خطبه با
روشى هر چه تمامتر مىدرخشد به نظر من، «جاحظ» مىخواهد بگويد: راويان، اين خطبه را
به دروغ به معاويه نسبت دادهاند، چنانكه اين معنى از اين جمله وى كه مىگويد:
«خداوند از حال راويان اخبار و مخصوصا بسيارى از آنها بهتر آگاه است» روشن است.
البته براى شخصى چون جاحظ مشكل بوده كه با صراحت اين معنى را بگويد زيرا وى به قول
خود «آنچه را شنيده است مىنويسد و بازگو مىكند».
مؤلف: مؤيد آنچه احتمال داديم اينست كه «وزير آبى» بعضى از خطبهها را به «زيد
شهيد» نسبت داده است. در حالى كه همان خطبهها در «نهج البلاغه» به جد بزرگوارش على
(عليه السّلام) منسوب و سند سيد رضى با مصادر قديمى كه اين خطبهها را از على (عليه
السّلام) آوردهاند تحكيم شده است.
پس اگر زيد شهيد بعضى از آن خطبهها را الغا نموده، از جدش پيروى كرده و از سخنان
آن حضرت اقتباس كرده است.
ايراد سوم
مىگويند مجموع خطبههاى آن حضرت متضمن اخبار غيبى و پيشگوئيها و حوادث آينده است
كه اطلاع بر آن اختصاص به ذات الهى دارد و بس.
پاسخ
علم غيب مخصوص به خداوند سبحان و پيغمبران و ائمه اطهار مىباشد كه خداوند آنها را
براى هدايت بندگانش برگزيده است.
چنانكه بسيارى از روايتهائى كه از رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله) نقل شده است،
شامل اخبار غيبى و خبرهائى از آينده است، و اينها نيز به وسيله وحى از خداوند داناى
خبير به پيغمبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله) رسيده است.
و آن حضرت نيز آنها را به پسر عموى خود (على بن ابي طالب) كه در آغوش گرم و پر مهر
پيغمبر تربيت يافته و صاحب سر او بوده، گفته است و على (عليه السّلام) نيز آنها را
مستقيما از پيغمبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله) گرفته است.
چنانكه در همين نهج البلاغه است، كه مردى از آن حضرت پرسيد: يا امير المؤمنين علم
غيب هم به شما روزى شده است حضرت فرمود: «ليس هو بعلم غيب انّما هو تعلم ن ذى علم»
يعنى اينها كه مىگويم غيبى نيست كه از پيش خود بگويم بلكه آموختنى است كه از
آموزگارى آموختهام.
بنا بر اين اگر غيب دانى آن حضرت چنين باشد، جاى حرف نيست، زيرا آن را از پيغمبر
اكرم (صلّى اللّه عليه و آله) گرفته است و از آن حضرت هم روايت شده است و خود آن
حضرت فرمود: «لقد علّمنى رسول اللّه «ص» الف باب من العلم يفتح من كل باب الف باب».
يعنى، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) هزار باب از علم به من آموخت كه از هر باب آن
هزار باب باز مىشود پس اگر همچون كسى كه نزديك به محل نزول وحى و خود در مدينه علم
پيغمبر باشد، و داراى چنين امتيازى باشد نبايد از وى بعيد دانست و تعجب كرد، كه
كتابها را از اسرار كائنات و رازهاى نفهته و حوادث آينده، پر كند.
قطع نظر از خطبههائى كه از آن حضرت در «نهج البلاغه» آمده، آثارى كه مورخين بطور
متواتر از وى روايت كردهاند نيز صدق مطلب فوق را آفتابى مىسازد. زيرا كه اكثر
مورخان از قبيل مسعودى در كتاب «مروج الذهب» و ابن ابى الحديد در «شرح نهج
البلاغه» جلد اول صفحه 425 و ابن بطه در كتاب «الابانه» و «ابو داود» در كتاب
«السنن» و ديگران در كتابهاى خود نقل كردهاند كه: آن حضرت از مركز خوارج خبر داد،
در وقتى كه به آن حضرت خبر دادند كه آنها از نهر گذشتهاند، و فرمود: «لا يفلت منهم
عشرة، و لا تقتل منّا عشرة» يعنى بيش از ده نفر از آنها باقى نمىماند، و از ما نيز
بيشتر از ده نفر كشته نخواهد شد و همان طور هم كه فرموده بود، واقع شد
و از آن حضرت روايت شده كه مكرر از كشته شدن خود خبر داد، و فرمود: «شخصى كه شقى
ترين مردم است صورت و محاسنم را از خون سرم رنگين خواهد كرد» و هر گاه ابن ملجم را
مىديد، مىفرمود:
اريد حياته، و يريد قتلى
عذيرك من خليلك من مراديعنى: من زندگى او را مىخواهم، اما او قصد كشتن من كرده است، عذرخواه تو از دوستان
تو، از قبيله مراد است.