در پيرامون ‏نهج‏البلاغه

آيت اللّه سيد هبة الدين شهرستانى قدس سره
مترجم : مرحوم على دوانى

- ۳ -


عبد المسيح انطاكى  در كتاب «شرح القصيده» خود صفحه 541 از استادش ناصيف يازجى نقل مى‏كند كه وى گفت «من در نويسندگى استاد و مبرز نشدم مگر با آموختن قرآن و نهج البلاغه، اين دو كتاب عظيم و پايدار، اين دو كتاب با عظمت گنج شايان زبان عربى و ذخيره مهمى براى طالبان علوم ادبى است.

كجا ممكن است كسى بدون اين كه شبها را در راه مطالعه اين دو كتاب غور كند و در اسلوبهاى آنها بررسى نمايد، بدون زحمت و تعب، به منظور خود در فرا گرفتن لغت شريف عربى، دست يابد».

از اينها گذشته سيد رضى مبتكر فن نويسندگى نيست و نخستين كسى نمى‏باشد كه راه بلاغت را از سخنان امير المؤمنين (عليه السّلام) پيموده‏اند، و از چراغ دانش آن استضائه كرده‏اند.

پيش از وى كاروانهائى از نوابغ ادباء، به سخنان على (عليه السّلام) و خطبه‏ها و نوشته‏هايش، به سوى اين هدف عالى راه يافته‏اند.

عبد الحميد بن يحيى  مى‏گويد: «من هفتاد خطبه از خطبه‏هاى على‏ (عليه السّلام) را از بر كردم و بازديدم كه بيش از اينهاست».

ابن نباته  گفته است: «گنجى از سخنان و خطبه‏هاى على بن ابي طالب را از بر كردم كه هر چه بيشتر براى مردم بازگو مى‏كنم بر وسعت دائره آن افزوده مى‏شود. من صد فصل از مواعظ على بن ابي طالب را حفظ كردم».

جاحظ بسيارى از كتابهاى خود مثل «البيان و التبيين» را با قطعه‏هايى از خطبه‏هاى امير المؤمنين (عليه السّلام) كه موجب شگفتى وى بوده، براى آماده ساختن طالبان به منظور نيل به آخرين مراحل بلاغت، زينت داده است.

اين است انگيزه ادباء از حفظ سخنان حضرت، و اين است آنچه سيد رضى را وادار به جمع آورى سخنان برگزيده آن حضرت در سه قسمت: خطبه‏ها، نامه‏ها و كلمات قصار نمود. سيد رضى در مقدمه «نهج البلاغه» مى‏گويد كه خود را ملزم ساخته بود، خطبه‏ها و سخنان برگزيده حضرت را جمع آورى كند، و در آخر هر باب صفحاتى را سفيد بگذارد تا اگر بعدا به خطبه‏هاى ديگرى آگاهى يافت. بر آن بيفزايد و مى‏گويد از اين كار جز يك منظور ادبى، هدفى نداشته است.

چرا در باره نهج البلاغه ترديد مى‏كنند ؟

مجموع مطالب نهج البلاغه از لحاظ ادبيات عربى بسيار پرارزش، و چشمه‏اى گرانقدر و سرشار است. از اين رو نمى‏بايد به خاطر تعصب اشخاص، يا مردمى كه نيروى درك آنها ضعيف است، و سخنان حكيمانه را قدر نمى‏دانند، و توجهى به عواقب كارها ندارند، ارزش آن را ناديده گرفت.

سيد رضى كه بى گفتگو سرآمد شاعران عصر خود بود، قد علم كرد و براى پيشرفت و تحرك بيشتر ادبيات عربى «نهج البلاغه» را به وجود آورد، و يك نهضت جديد ادبى را پى ريزى نمود، به اين معنى كه از سخنان گهربار و برگزيده امير بلاغت و پيشواى انشاء و ترسل كه كاملا به منظور بزرگ او وفق مى‏داد و گذشته از وثاقت و شايستگى خودش تمام آن مطالب هم مستند و متكى به دلائل و منابع تاريخى بود، انتخاب كرد و «نهج البلاغه» ناميد.

بنا بر اين نمى‏دانم علت چيست كه بعضى از برادران ما كه خود را منتسب به اهل سنت مى‏دانند، فقط به واسطه تأثر خاطرى كه از بعضى مطالب خطبه شقشقيه دارند، از اين كتاب پر ارج نكوهش مى‏كنند نمى‏دانم چه باعث شده كه بعضى از برادران شيعه نيز در توثيق اين مجموعه ذيقيمت فقط به خاطر خطبه‏اى كه شامل مدح عمر است، و استبعاد صدور آن از امير المؤمنين (عليه السّلام)، ايستادگى مى‏كنند، در حالى كه در هر دو خطبه براى ما راه تأويل باز است .

خطبه شقشقيه از سخنان على (عليه السّلام) است .

راجع به خطبه شقشقيه مى‏گوئيم هيچ يك از دانشمندان و كسانى كه بهره‏اى از علم و دانش دارند، نمى‏توانند آن را از سيد رضى بدانند.

زيرا بيشتر ادباء و دانشمندان عصر سيد رضى آن خطبه را در كتابهاى خود نقل كرده و با صراحت مانند ساير مسلمات به على (عليه السّلام) نسبت داده‏اند. مانند وزير ابو سعيد آبى متوفى بسال 422 در كتاب «نثر الدرر» و «نزهة الاديب».

بديهى است كه اگر اين خطبه ساخته يكى از دانشمندان آن عصر بود، از نظر علماى عصر پوشيده نمى‏ماند، و از آن مطلع مى‏شدند، و حس رقابت و معاصرت آنها را وادار مى‏كرد كه سازنده آن را به مردم معرفى كنند، و بنويسند كه از نويسندگان معاصر است.

دليل اين كه خطبه شقشقيه كه وزير آبى در كتاب خود آورده از «نهج-  البلاغه» سيد رضى نگرفته است، اختلاف مختصرى است كه در بعضى الفاظ و جمله‏هاى آن ديده مى‏شود (چنانكه عنقريب با هم مقايسه مى‏كنيم).

بعلاوه شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان، علامه بزرگ و پيشواى دانشمندان عقائد و مذاهب بغداد كه خود استاد سيد رضى است ، و در دولت آل بويه مى‏زيست، و سيد رضى در اوائل سن نزد وى تحصيل كرده، كتابى را در مناقب ائمه بنام «ارشاد» تأليف نموده و نزد شيعه‏ مسلم است كه از تأليفات اوست، بسيارى از خطبه‏هاى امام (عليه السّلام) و از جمله خطبه شقشقيه در آن موجود است. وى در آغاز نقل خطبه مزبور مى‏نويسد: گروهى از راويان حديث به طرق مختلف از عبداللّه بن عباس روايت كرده‏اند كه گفت من در «رُحبه»  نزد امير المؤمنين (عليه السّلام) بودم و از خلافت و اين كه ديگران در اين منصب بر آن حضرت پيشى گرفتند سخن به ميان آمد. حضرت آه سردى از اعماق دل كشيد. آن گاه فرمود: «و اللّه لقد تقمّصها ابن ابى قحافة». اين اول خطبه شقشقيه است كه توضيح خواهيم داد.

جا ندارد كه گفته شود شيخ مفيد اين خطبه را از «نهج البلاغه» شاگرد خود سيد رضى نقل كرده است. زيرا اولا سيد رضى در «نهج البلاغه» سند اين خطبه را نقل نكرده است، بلكه فقط مى‏گويد: «من خطبة له و هى المعروفة بالشّقشقيّة، أما و اللّه لقد تقمّصها...» در صورتى كه استادش شيخ مفيد داستان و سند آن را هم نقل كرده است، به علاوه شيوه دانشمندان هميشه اين بوده است كه شاگردان از استادان خود چيزى نقل مى‏كردند نه اين كه استادان از شاگردان دليل اين كه شيخ مفيد خطبه شقشقيه را از «نهج البلاغه» نقل نكرده اينست كه بعضى الفاظ و جملات آن با هم فرق دارند (چنانكه هنگام مقايسه معلوم مى‏شود).

از آنچه گفتيم اين نتيجه را مى‏گيريم كه سيد رضى خطبه شقشقيه را از منبعى كه داشته است گرفته، و استاد وى شيخ مفيد از منبع ديگرى نقل كرده است، و وزير آبى نيز منفردا از منبع سومى اخذ نموده است. در عين حال روح مطلب در همه يكسان بوده، و مفاد همه يكى است.

(اين كه نخست قسمت اول خطبه شقشقيه را كه حضرت از ماجراى غصب خلافتش توسط ابو بكر و عمر و عثمان سخن مى‏گويد و از جريان سقيفه بنى ساعده و شورائى كه عمر تشكيل داد، و با زد و بند سياسى خلافت را بديگران كه مى‏خواستند، سپردند، ناله مى‏كند، از نهج البلاغه سيد رضى نقل مى‏كنيم و سپس شما خوانندگان با آنچه در منابع ديگران از هم عصران او آمده است مقايسه نمائيد تا تفاوت الفاظ و جملات آن را به خوبى دريابيد، توضيح مى‏دهيم كه ما فقط آن قسمت خطبه را كه از نهج البلاغه نقل مى‏شود ترجمه مى‏كنيم و به ترجمه بقيه كه تقريبا همين معنى را مى‏دهد نمى پردازيم).

خطبه شقشقيه در نهج البلاغه

«اما و اللّه لقد تقمصها ابن ابى قحافة  و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى، ينحدر عنى السيل، و لا يرقى الى الطير، فسدلت دونها ثوبا، و طويت عنها كشحا، و طفقت ارتأى بين أن اصول بيد جذاء او اصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير، و يشيب فيها الصغير، و يكدح فيها مؤمن حتى يلقى ربه. فرأيت ان الصبر على هاتا احجى، فصبرت و فى العين قذى، و فى الحلق شجى، ارى تراثى نهبا، حتى مضى الاول لسبيله فادلى بها الى فلان بعده، ثم تمثل بقول الأعشى.

شتان ما يومى على كورها و يوم حيان اخى جابر فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته لشد ما تشطرا ضرعيها فصيرها فى حوزة خشناء يغلظ كلامها و يخشن مسها، و يكثر العثار فيها و الاعتذار منها، فصاحبها كراكب الصعبة ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم، فمنى الناس، لعمر اللّه، بخبط و شماس و تلون و اعتراض، فصبرت على طول المدة و شدة المحنة، حتى اذا مضى لسبيله جعلها فى جماعة زعم انى احدهم، فياللّه و للشورى متى اعترض الريب فى مع الاول منهم حتى صرت اقرن الى هذه النظائر لكنى اسففت اذا اسفوا، و طرت اذا طاروا، فصغى رجل منهم لضغنه و مال الآخر لصهره مع هن و هن، الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه، و قام معه بنو ابيه يخضمون مال اللّه خضم الابل نبتة الربيع، الى ان انتكث فتله و اجهز عليه عمله، و كبت به بطنته فما راعنى الا و الناس الى كعرف الضبع ينثالون على من كل جانب حتى لقد وطئ الحسنان و شق عطفاى مجتمعين حولى كربيضة الغنم، فلما نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى، و فسق آخرون، كانهم لم يسمعوا كلام اللّه حيث يقول: «تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا، و العاقبة للمتقين» بلى و اللّه لقد سمعوها و وعوها و لكنهم حليت الدنيا فى اعينهم و راقهم زبرجها اما و الذى فلق الحبة و برأ النسمة لولا حضور الحاضر، و قيام الحجة بوجود الناصر، و ما اخذ اللّه على العلماء ألا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم، لا لقيت حبلها على غاربها، و لسقيت آخرها بكأس اولها، و لا لفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطة عنز (قالوا:) و قام اليه رجل من اهل السواد عند بلوغه الى هذا الموضع من خطبته فناوله كتابا فاقبل ينظر فيه، فلمّا فرغ من قراءته قال له ابن عباس، يا امير المؤمنين لو اطردت مقالتك من حيث افضيت فقال: هيهات يابن عباس تلك شقشقة هدرت ثم قرّت. قال ابن عباس: فواللّه ما اسفت‏ على كلام قط كاسفى على هذا الكلام ان لا يكون امير المؤمنين بلغ منه حيث اراد».

ترجمه خطبه شقشقيه

هان به خدا قسم كه پسر ابو قحافه (ابو بكر) خلافت را همانند پيراهن به تن بپوشيد، و حال آنكه خود بهتر مى‏دانست كه مقام من نسبت به احراز مقام خلافت مانند قطب نسبت به آسيا است. از كوهسار وجود من چشمه سارهاى معارف و علوم سيل آسا سرازير مى‏گردد و هيچ مرغ بلندپروازى به اوج قله بلند مرتبه شخصيت من نمى‏رسد. پس جامه به يغما رفته را رها نموده، و از آن صرف نظر كردم، و در كار خود انديشه مى‏نمودم كه آيا با دست كوتاه خود حمله برم يا بر تيرگى نابينائى (ضلالت) صبر و شكيبائى كنم، صبرى كه بزرگسالان را نابود كرده و نوجوانان را پير و عصاگير نموده، و مؤمن در آن (بايد در راه خدا) با كوشش جان بكند تا پروردگار خود را ملاقات كند.

ديدم شكيبائى بهتر و به خرد نزديك‏تر است، پس صبر كردم در حالى كه گويا در چشمم خار خليده و در گلويم استخوان مانده و ميراث خود را تاراج مى‏ديدم تا اين كه اولى (ابو بكر) به راهى كه بايد برود رفت، و خلافت را بعد از خود به آغوش فلان (عمر بن خطاب) انداخت.

سپس آن حضرت تمثل به شعر اعشى نمود و فرمود:

فرقست بين اين دو روز، يك روز سوارى و رنج هامون، و يك روز دمسازى شاهان و بزم آنان.

عجبا در همان اثناء كه (ابو بكر) در حيات خود از آن كناره گيرى‏ مى‏نمود . اكنون براى بعد از مرگ خود بند و پيوند آن را براى ديگرى (عمر) گره مى‏زند، آرى دو پستان اين ناقه شيرده را يكى پس از ديگرى سخت دوشيدند. اين مركب زين كرده را به ناحيه سنگلاخى انداخت.

طبعى زننده و ناموزون، طبعى زشتخو، زبانى گزنده و آزارده، گفتارى ناهنجار، از نزديك زبر و ناهموار، لغزشش بسى، و پوزشش بسيار، زندگيش سراسر اشتباه و سراپا اعتراف بوده است.

صاحب آن خوى گستاخ كسى را ماند كه بر شترى سركش، و سرسخت سوار باشد، اگر مهارش را واكشد بينى شتر پاره شود، و اگر يكسره رها كند، خود را به پرتگاه مى‏افكند.

پس، به خدا سوگند كه مردم در زمان او (عمر) گرفتار خبط و اشتباه شده هر دم رنگى به خود گرفته و از راه راست منحرف گشته و به كجروى مبتلا شدند. من در طول اين مدت دراز و اين محنت و اندوه طاقت فرسا، صبر و شكيبائى كردم تا اين كه او هم به راه خود رفت.

او خلافت را در ميان جماعتى (طلحه، زبير، عبد الرحمن بن عوف، سعد وقاص، عثمان بن عفان) قرار داد، و مرا هم يكى از آنها پنداشت پناه به خدا از شورائى كه به دستور او تشكيل شد ().

زمانى مردم در باره شايستگى من با اولى آنها (ابو بكر) شك و ترديد كردند و كار به جائى رسيده كه امروز با اينان همرديف شده‏ام ليكن، (من بناگزير در جرگه آنان داخل شدم و هم پرواز آنان گرديدم) هرگاه نشستند باز نشستم و چون پرواز كردند، بپرواز در آمدم (در همه جا با ايشان مخالفت نكردم) پس مردكى از آنها (سعد وقاص) از روى عداوت‏ و كينه ديرينه‏اى كه داشت از من روى برتافت، و يكى ديگر هم (عبد الرحمن بن عوف) براى دامادى و خويشى به (عثمان) به اظهار تمايل كرد . تا اين كه سومى آنها (عثمان) در حالى كه انبان شكم را از دو پهلو ما بين دهان و پائين انباشته بود به پا خاست (با اين زد و بند به خلافت رسيد) و اولاد پدرانش (بنى اميه) با او همدست شدند، و مال خدا را همانند سبزه خوردن شتران در بهاران بلعيدند، تا اين كه ريسمان تابيده او واتابيده شد، و كردار بدش بر سرنوشت او خاتمه داد، و سيرى شكمش او را برو در انداخت.

من هيچگاه دلباخته خلافت نبوده‏ام ليكن (بعد از مرگ عثمان) انبوه مردم همانند موى يال كفتار به سوى من شتافتند، و چنان در اطرافم ازدحام نمودند كه نزديك بود حسن و حسين در زير پاى مردم پايمال شوند، در اين كشمكش دو طرف دامن ردايم پاره شد. همانند گله گوسفند بى چوپان بى صبرانه به دورم حلقه زده دست بردار نبودند، و چون به امر خلافت بپا خاستم گروهى پيمان شكستند، و طايفه‏اى از زير بار گران بيعت شانه خالى كردند، و عده‏اى هم از فرمان خدا سرپيچى نموده و كجروى و ستمگرى كردند، گوئيا نشنيده بودند كه خداوند بزرگ مى‏فرمايد: تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ  يعنى اين سراى آخرت را ما براى كسانى قرار داده‏ايم كه در روى زمين سركشى و تبهكارى نخواهند و عاقبت از آن پرهيزكاران است.

آرى، به خدا قسم، اينها بدون شك اين آيه را نيك شنيدند، و خوب به خاطر سپرده بودند، و ليكن دنيا خود را در نظرشان بياراست و زر و زيور آن خيره‏شان ساخت هان سوگند به آن خدائى كه دانه را شكافت و بنى نوع آدم را بيافريد اگر به ملاحظه حضور آن گروهى نبود كه به منزل من در آمدند، و اين كه با بودن يارى كننده بايد حجت خدا قيام كند، و اين كه خدا از دانشمندان پيمان گرفته كه بر حوشى و سيرى ظالم و گرسنگى و بى نوائى مظلوم قرار نگيرند هر چه زودتر عنان اين مركب سركش را بر پشتش مى‏انداختم و انجامش را با جام آغازش سيراب مى‏كردم (و عطايش را به لقايش مى‏بخشيدم) شما خود بهتر مى‏دانيد كه دنياى شما در نزد من از آب بينى بزى بى ارزشتر است روايت شده كه چون سخن آن حضرت بدينجا رسيد مردى از اهل سواد  برخاست، و نامه‏اى به آن حضرت تقديم داشت، حضرت نامه را گرفت و مشغول مطالعه آن شد، چون از خواندن آن فراغت يافت، عبداللّه بن عباس عرض كرد: يا أمير المؤمنين چه خوبست گفتارتان را از همان جا كه قطع شد ادامه مى‏داديد حضرت فرمود:

نه نه اى پسر عباس آنچه گفتم شقشقه‏اى  بود كه در گذشت و سپس در جاى خود فرو نشست ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هيچ سخنى مانند اين سخن تأسف نخوردم كه امير المؤمنين به آنجا از سخنان خود كه مى‏خواست نرسيد

خطبه شقشقيه در كتاب «وزير آبى»

قال الوزير: و ذكرت عنده الخلافة فقال: لقد تقمصها ابن ابى قحافة و هو يعلم ان محلى منها محل القطب ينحدر عنى السيل و لا يترقى الى الطير، فصبرت و فى الحلق شجى و فى العين قذى لما رأيت تراثى نهبا فلما مضى لسبيله صيرها الى اخى عدى، فصيرها فى ناحية خشناء تمنع مسها، و يعظم كلامها، فمنى الناس بتلوم و تلون و زلل و اعتذار، فلما مضى لسبيله صيرها الى فئة و زعم انى احدهم فياللّه و للشورى متى اعترض فى الريب فاقرن بهذه النظائر، فمال رجل لضغنه و صغى آخر لصهره، و قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه، و قام معه بنو ابيه يهضمون مال اللّه هضم الابل نبتة الربيع، فلما اجهز عليه عمله و مضى لسبيله، ما را عنى الا و الناس سراعا كعرف الضبع، انثالوا على من كل فج حتى وطئ الحسنان و انشق عطفاى، فلما نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى و فسق آخرون، كانهم لم يسمعوا كلام اللّه تعالى يقول: «تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً فى الارض و لا فساداً و العاقبة للمتقين» بلى و اللّه لقد سمعوها و لكنهم احلولت الدنيا فى عيونهم و راعهم زبرجه.

اما و اللّه لو لا حضور الحاضر و لزوم الطاعة و ما اخذ اللّه على العبادان لا يقروا كظلة ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكأس اولها و لا لفيتم دنياكم هذه اهون عندى من عفطة عنز:

سيّان ما يومى على كورها و يوم حيّان اخى جابر

فقام رجل من القوم ناوله كتابا شغل به. قال ابن عباس: فقمت اليه و قلت: يا امير المؤمنين لو بلغت مقالتك من حيث قطعت فقال: هيهات كانت «شقشقة» هدرت ثم قرت.

خطبه شقشقيه در ارشاد شيخ مفيد

اما و اللّه لقد تقمصها ابن ابى قحافة، و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى، ينحدر عنى السيل، و لا يرقى الى الطير، لكنى سدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا و طفقت ارتاءى بين ان اصول بيد جزاء او اصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير، و يشيب فيها الصغير، و يكدح فيها مؤمن حتى يلقى ربه، فرايت ان الصبر على هاتا احجى، فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى ارى تراثى نهبا، الى ان حضره اجله فأدلى بها الى (عمر) فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته لشد ما تشطر ضرعيها:

«شتان ما يومى على كورها و يوم حيّان اخى جابر»

فصيرها-  و اللّه-  فى ناحية خشناء يجفو مسها و يغلظ كلمها و يكثر العثار و الاعتذار منها، صاحبها كراكب الصعبة، ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها عسف، فمنى الناس-  لعمر اللّه-  بخبط و شماس و تلون و اعتراض. الى ان حضره الوفاة فجعلها شورى بين جماعة زعم انى احدهم فياللّه و للشورى متى اعترض فى الريب مع الاولين منهم حتى صرت‏

الان اقرن بهذه النظائر لكنى اسفت اذا اسفوا: و طرت اذا طاروا صبرا على طول المحنة و انقضاء المدة.

فمال رجل لضغنه و صغى آخر لصهره مع هن و هن، الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه، و اسرع معه بنو أبيه يخضمون مال اللّه خضم الابل نبتة الربيع، الى ان ثوت بطنته و اجهز عليه عمله، فما راعنى من الناس الاوهم رسل الى كعرف الضبع يسألونني ان أبايعهم و انثالوا على حتى لقد وطئ الحسنان و شق عطفاى، فلما نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون.

كانهم لم يسمعوا اللّه تعالى يقول: «تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين» بلى و اللّه لقد سمعوها و وعوها و لكن حليت دنياهم فى اعينهم و راقهم زبرجه.

اما و الذى فلق الحبة و برأ النسمة لو لا حضور الحاضر و لزوم الحجة بوجود الناصر، و ما اخذ اللّه على العلماء ان لا يقاروا الى اولياء الامر الا يقروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها، و لسقيت آخرها بكاس اولها و لا لفوا دنياهم هذه ازهد عندى من عفطة عنز.

قال: فقام اليه رجل من اهل السواد، فناوله كتابا فقطع كلامه، قال ابن عباس: فما اسفت على شي‏ء و لا تفجعت كتفجعى على ما فاتنى من كلام امير المؤمنين (عليه السّلام) فلما فرغ من قراءة الكتاب قلت: يا امير المؤمنين لو اطردت مقالك من حيث انتهيت اليها فقال: هيهات هيهات يابن عباس كانت شقشقة هدرت ثم قرّت.

خطبه شقشقيه در نسخه برقى از كتاب «علل الشرائع»

و اللّه لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه ليعلم ان محلّى منها محل‏ القطب من الرحى، ينحدر عنه السيل و لا يرتقى اليه الطير، فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا، و طفقت ارتاءى بين ان اصول بيد جزاء او اصبر على طخية عمياء، يشيب فيها الصغير و يهرم فيها الكبير، و يكدح فيها مؤمن حتى يلقى ربه، فرأيت ان الصبر على هاتى احجى، فصبرت و فى القلب قذى و فى الحلق شجى ارى تراثى نهبا، حتى مضى لسبيله فادلى بها الى فلان بعده فيا عجبا بينا يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته، فصيرها و اللّه فى حوزة خشناء يخشن مسها و يغلظ كلمها و يكثر العثار و الاعتذار منها، فصاحبها كراكب الصعبة ان عنف بها حرن، و ان اسلس بها غسق، فمنى الناس-  لعمر اللّه-  بخبط و شماس و تلون و اعتراض مع هن و هن، فصبرت على طول المدة و شدة المحنة حتى اذا مضى لسبيله جعلها فى جماعة زعم انى منهم فيا للّه و للشورى، متى اعترض الريب فى مع الاول منهم حتى صرت اقرن الى هذه النظائر، فمال رجل لضغنه و اصغى آخر لصهره و قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه، و قام معه بنو ابيه يهضمون مال اللّه هضم الابل نبتة الربيع حتى اجهز عليه عمله و كبت به مطيبته، فما راعنى الا و الناس الى كعرف الضبع قد انثالوا على من كل جانب حتى لقد وطئ الحسنان و شق عطفاى، حتى اذا نهضت بالامر نكثت طائفة و فسقت اخرى و مرق آخرون كأنهم لم يسمعوا للّه تبارك و تعالى يقول: «تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين».

بلى، و اللّه لقد سمعوها و لكن احلولت الدنيا فى اعينهم و راقهم زبرجها، و الذى فلق الحبة و برء النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر، و ما اخذ اللّه على العلماء الا يقروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم، لا لقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكأس اولها الفيتم دنياكم ازهد عندى من عفطة عنز.

قال: و ناوله رجل من اهل السواد كتابا فقطع كلامه و تناول الكتاب.

فقلت: يا امير المؤمنين لو اطردت مقالتك الى حيث بلغت فقال: هيهات هيهات يابن عباس تلك شقشقة هدرت ثم قرت. قال ابن عباس: فما اسفت على كلام قط كاسفى على كلام امير المؤمنين (عليه السّلام) اذ لم يبلغ منه حيث اراد.

خطبه شقشقيه در نسخه جلودى

و اللّه لقد تقمصها اخو تيم و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى ينحدر منه السيل و لا يرتقى اليه الطير، فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا و طفقت ارتاءى بين ان اصول بيد جزاء او اصبر على طخية عمياء يدب فيها الصغير و يهرم فيها الكبير و يكدح مؤمن حتى يلقى اللّه، فرأيت الصبر على هاتين احجى فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى ارى تراثى نهبا حتى مضى لسبيله عقدها لاخى عدى بعده فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته فصيرها و اللّه فى حوزة يخشن مسها و يغلظ كلمها و يكثر العثار و الاعتذار فصاحبها كراكب الصعبة ان عنف بها حرن و ان اسلس بها عسف فمنى الناس بتلون و اعتراض و بلوى مع هن و هن فصبرت على طول المدة و شدة المحنة حتى اذا مضى لسبيله جعلها فى جماعة زعم انى منهم فياللّه و للشورى متى اعترض الريب فى مع الاول حتى صرت اقرن بهذه النظائر فمال رجل بضغنه و اصغى آخر لصهره و قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه، و قام معه بنو أبيه يهضمون مال اللّه هضم الابل نبتة الربيع حتى اجهز عليه عمله، فما راعنى الا و الناس الى كعرف الضبع قد انثالوا على من كل جانب حتى لقد وطئ الحسنان و شق عطفاى، حتى اذا نهضت بالامر نكثت طائفة، و فسقت اخرى و مرق آخرون كأنهم لم يسمعوا قول اللّه تبارك و تعالى: تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ بلى و اللّه لقد سمعوا و لكن احلولت الدنيا فى اعينهم و راقهم زبرجها و الذى فلق الحبة و برء النسمة لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة و ما اخذ اللّه على العلماء ان لا يقرّوا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم و لا لقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها و لا لفيتم دنياكم عندى ازهد من حبقة عنز قال: و ناوله رجل من اهل السواد كتابا فقطع كلامه و تناول الكتاب فقلت: يا امير المؤمنين لو اطردت مقالتك الى حيث بلغت فقال: هيهات يا بن عباس تلك شقشقة هدرت ثم قرت فما اسفت على كلام قط كأسفى على كلام امير المؤمنين (صلوات اللّه عليه) انه لم يبلغ حيث اراد.

دانشمندانى كه پيش از سيد رضى اين خطبه را نقل كرده‏اند

پيش از اين اشاره كرديم، چنين نبوده كه خطبه شقشقيه در عصر سيد رضى پيدا شده، و مخصوص كتاب «نهج البلاغه» باشد، و گفتيم كه اختلاف نسخه‏هاى شقشقيه در كتابهاى «نثر الدرر» و «نزهة الاديب» با نسخه «نهج البلاغه» و اختلافى كه نسخه شيخ مفيد با آن دارد، دليل است كه هر كدام از دانشمندان آن را از منبع خاصى گرفته‏اند، و هيچكدام از نقل ديگرى هم اطلاع نداشته است.

همچنين از عنوانى كه سيد رضى در اول اين خطبه دارد «و من خطبة له عليه السّلام المعروفة بالشّقشقيّة» يعنى (يكى از خطبه‏هاى آن حضرت كه معروف به شقشقيه مى‏باشد) دليل ديگرى است كه اين خطبه با همين نام «شقشقيه» ميان اهل علم آن عصر مشهور و معروف بوده است.

معتبرترين برهان بر صحت اين ادعاء اينست كه اين خطبه به خط دانشمندانى پيدا شده است كه قبل از عصر سيد رضى مى‏زيسته‏اند، و از محدثين بزرگى روايت شده است كه پيش از ولادت سيد رضى بلكه قبل از تولد پدر وى در گذشته‏اند مانند ابو على جبائى متوفى سال 303 ه.

چنانكه شيخ ابراهيم قطيفى در كتاب «الفرقة الناجيه» از وى نقل نموده و گفته است: خطبه شقشقيه را پيش از سيد رضى گروهى از دانشمندان، از قبيل «ابن عبد ربه» در جزء چهارم كتاب «عقد الفريد»  و ابو على جبائى در كتاب خود، و ابن خشاب در درسش و حسن بن عبد اللّه بن سعيد عسكرى در كتاب «المواعظ و الزواجر»، و شيخ صدوق در كتاب «معانى الاخبار» و شيخ مفيد در «الارشاد» نقل كرده‏اند.

مؤلف: «ابن عبد ربه» ياد شده متوفاى سال 327 هجرى مذهب بنى اميه داشته و نسبت به عثمان بن عفان تعصب مى‏ورزيده است. وى اشعارى در تاريخ خلفاء سروده و در آن معاويه را خليفه چهارم قلمداد كرده و از عداوت و تعصبى كه داشته على (عليه السّلام) را نام نبرده است... از اين رو بعد از اين كه چنين شخصى اين خطبه را از على (عليه السّلام) نقل كرده، آيا باز هم اشخاص منصف در صحت آن ترديد خواهند كرد

فيلسوف مورخين ابن ابى الحديد معتزلى در پايان شرح «خطبه شقشقيه» با صراحت هر چه تمامتر مى‏نويسد: «استاد من ابو الخير مصدق بن شبيب در سال 603 براى من نقل كرد و گفت كه اين خطبه (شقشقيه) را نزد «شيخ ابو محمد عبد اللّه بن احمد» معروف به «ابن خشاب» خواندم... تا آنجا كه استاد گفت من از ابن خشاب پرسيدم آيا به نظر شما اين خطبه مجعول است... ابن خشاب گفت: نه به خدا من به يقين مى‏دانم كه اين خطبه از گفتار على (عليه السّلام) است، چنانكه مى‏دانم تو هم يقين به صدق آن دارى من گفتم: بسيارى از مردم مى‏گويند اين خطبه از سخنان سيد رضى است، ابن خشاب گفت: نه اين نفس گرم و اسلوب بديع كجا و سيد رضى و ديگران كجا... ما نوشته‏هاى سيد رضى را ديده‏ايم، و به روش گفتار، و طرز نويسندگى و اسلوب انشاء او آشنا هستيم، و مى‏دانيم كه با اين سخنان (نهج البلاغه) هيچگونه سازشى ندارد.

پس ابن خشاب گفت: به خدا قسم من اين خطبه را در كتابهائى كه دويست سال پيش از ولادت سيد رضى، تصنيف شده است ديده‏ام، آرى ديده‏ام كه اين خطبه در كتابها نوشته شده است. من آن خطبه را مى‏شناسم و مى‏دانم كه به خط كدام يك از علماء و اهل ادب است كه پيش از تولد پدر سيد رضى مى‏زيسته‏اند».

ابن ابى الحديد بعد از نقل گفتار استادش ابو الخير مصدق مى‏گويد: «من نيز قسمتهاى زيادى از اين خطبه (شقشقيه) را در تصنيفات استاد شيخ ابو القاسم بلخى پيشواى معتزليهاى بغداد كه در زمان خليفه المقتدر باللّه عباسى و مدتها پيش از تولد سيد رضى مى‏زيسته است ديده‏ام، و نيز قسمتهاى زيادى از آن را در كتاب ابو جعفر ابن قبه كه يكى از دانشمندان شيعه اماميه است ديده‏ام، كتاب ابن قبه بنام «الانصاف» مشهور و معروف است، ابو جعفر ابن قبه از شاگردان شيخ ابى القاسم بلخى نامبرده است، و در آن عصر كه هنوز سيد رضى به دنيا نيامده بود در گذشته است...» .

احمد زكى استاد دانشگاه مصر در كتاب «على بن ابي طالب» صفحه 35 سطر 9 مى‏نويسد: «... از بيانات سابق روشن شد كه «خطبه شقشقيه» پيش از ولادت سيد رضى با چند طريق كه روايت شده است معروف و مشهور بوده است، بنا بر اين جا ندارد كه آن را ضعيف بدانند، و نمى‏بايد تهمت جعل و ساختگى به آن داد».

استاد فلاسفه «ابن ميثم بحرانى» متوفاى سال 679 هجرى در كتاب «شرح نهج البلاغه» گفته است كه خطبه شقشقيه را در كتاب «الانصاف» ابو جعفر قبه رازى كه از دانشمندان قرن سوم هجرى است ديده است، و نيز در نسخه‏اى كه خط ابو الحسن ابن فرات وزير «المقتدر باللّه عباسى» در آن بوده، مشاهده كرده است، و آن نسخه شصت و چند سال پيش از ولادت سيد رضى نوشته شده است.

و ديگر از جمله دانشمندانى كه پيش از عصر سيد رضى «خطبه شقشقيه» را در كتاب خود نقل كرده‏اند، «احمد بن محمد برقى» متوفاى سال 274 هجرى مى‏باشد. اين دانشمند داراى تأليفات زيادى است.

«شيخ صدوق» در كتاب «علل الشرائع» باب 122 با اسناد خود از محمد بن على ماجيلويه، و او از محمد بن قاسم، و او از احمد بن ابى عبد اللّه برقى، و او از پدرش، و او از ابن ابى عمير، و او از ابان بن عثمان، و او از ابان بن تغلب و او از عكرمه، و او از عبد اللّه بن عباس نقل كرده كه او گفت: در محضر امير المؤمنين على بن ابي طالب (عليه السّلام) از خلافت سخنى به ميان آمد آن حضرت فرمود: «و اللّه لقد نقمّصها ابن ابى قحافة، إلخ».

و نيز از جمله كسانى كه (خطبه شقشقيه) را قبل از سيد رضى نقل كرده‏اند، «عبد العزيز بن يحيى جلودى» است كه از بزرگان دانشمندان قرن سوم هجرى و از كسانى است كه خطبه‏هاى امير مؤمنان (عليه السّلام) را گرد آورده‏اند.

شيخ صدوق متوفاى سال 381 در كتاب «معانى الاخبار» باب 404 چنين نقل مى‏كند: «خبر داد به ما محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقانى، او گفت خبر داد به ما عبد العزيز بن يحيى جلودى، او گفت خبر داد به ما ابو عبد اللّه احمد بن عمار بن خالد، او گفت خبر داد بما يحيى بن عبد الحميد حمانى و او گفت خبر داد به ما عيسى بن راشد و او از على بن خزيمه، از عكرمه و او از ابن عباس نقل كرده كه گفت در نزد امير مؤمنان على (عليه السّلام) از خلافت ياد شد آن حضرت فرمود: «و اللّه لقد نقمّصها أخو تيم و هو يعلم...».

ما اين خطبه را به همان نحو كه جلودى روايت كرده طبق نوشته معانى الاخبار نقل كرديم چنانكه ملاحظه مى‏شود نسخه وى با نسخه برقى كمى با هم فرق دارد، همان طور كه هر دوى آنها با آنچه شيخ مفيد در ارشاد آورده است اندكى اختلاف دارند، و جز شيخ مفيد كسى نگفته است كه حضرت اين خطبه را در (رحبه) القاء فرموده است.

بايد توجه داشت كه منشأ اختلاف روايات و عبارات اين خطبه (مانند موضوعات ديگر تاريخى) غالبا نارسائى قوه حافظه راويان يا اشتباهى است كه از نسخه نويسان در هنگام نوشتن ناشى شده است.

و ديگر از جمله كسانى كه خطبه شقشقيه را روايت كرده‏اند حسن ابن عبد اللّه بن سعيد عسكرى متوفاى سال (395) است چنانكه ابن بابويه‏ شيخ صدوق، در كتاب (معانى الاخبار) باب 404 اين خطبه را با تفسير بعضى از كلمات آن از اين دانشمند نقل كرده است، و اين دانشمند مفسر، از كسانى است كه خطبه‏هاى امام (عليه السّلام) را جمع آورى كرده‏اند.

خلاصه آنچه ما بر اثر بررسى و تتبع به دست آورده‏ايم اينست كه نه نفر از بزرگان علماى شيعه و سنى پيش از «سيد رضى» خطبه شقشقيه را در كتابهاى خود نقل كرده‏اند، بدينگونه: (1) ابو القاسم بلخى متوفاى سال 317 دانشمند بزرگ معتزلى از علماى قرن سوم هجرى طبق نقل ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه جلد اول صفحه 69 طبع مصر.

(2) شيخ ابو جعفر ابن قبه رازى از دانشمندان قرن سوم هجرى در كتاب الانصاف طبق نقل ابن ميثم بحرانى و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود.

(3) نسخه خطى قديمى خطبه شقشقيه به خط وزير ابو الحسن على بن فرات متوفاى سال 312 به نقل ابن ميثم بحرانى در (شرح نهج البلاغه).

(4) احمد بن محمد برقى متوفاى سال 274 مؤلف كتاب «المحاسن» طبق روايت شيخ صدوق در كتاب علل الشرائع باب 122 چاپ 1289 هجرى.

(5) دانشمند مورخ عبد العزيز يحيى جلودى بصرى از علماى قرن سوم هجرى، طبق نوشته شيخ صدوق در باب 404 كتاب معانى الاخبار چاپ 1289 ه.

(6) دانشمند محدث حسن بن عبد اللّه بن سعيد عسكرى از علماى قرن سوم در كتاب «المواعظ و الزواجر» طبق نقل «قطيفى» در كتاب «الفرقة الناجيه» و شيخ صدوق در «معانى الاخبار» باب 404 همان طور كه در بالا يادآور شديم وى شرح بعضى از كلمات اين خطبه را با متن آن از اين دانشمند بزرگ در كتاب ياد شده نقل كرده است.