در پيرامون ‏نهج‏البلاغه

آيت اللّه سيد هبة الدين شهرستانى قدس سره
مترجم : مرحوم على دوانى

- ۲ -


شمّه‏اى از زندگانى مؤلف كتاب علّامه فقيد سيّد هبة الدين شهرستانى

خاندان او

به طورى كه در آغاز مقدمه اشاره نموديم، در نظر داشتيم شرح حال تازه و مفصلى از مؤلف فقيد اين كتاب در اين مقدمه بياوريم ولى بعللى فعلا از آن صرفنظر نموده آن را به وقت ديگرى موكول مى‏كنيم، و فقط به مصداق «ما لا يدرك كله لا يترك كله» به مختصرى از زندگانى آن فقيد سعيد اكتفا مى‏نمائيم.

علامه فقيد مرحوم سيد هبة الدين شهرستانى، نامش سيد محمد على باسى واسطه به «زيد شهيد» فرزند امام زين العابدين حضرت على بن الحسين (عليهما السّلام) مى‏پيوندد. نياى پنجم وى مير سيد على كبير همان است كه باعث بناى باروى كربلا و نجف اشرف و آوردن آب به آن دو شهر مذهبى گرديده، و داراى نفوذ و احترام خاصى بوده است. از طرف مادر نيز نواده مرحوم سيد محمد مهدى شهرستانى دانشمند نامى و بزرگ خاندان معروف سادات موسوى شهرستانى است، و «شهرستانى» بودن ايشان هم به همين جهت بوده است.

همچنين او نواده دخترى استاد كل و رئيس فقهاى شيعه آقا محمد باقر اصفهانى در گذشته سال 1205 هجرى، معروف به وحيد بهبهانى است.

زيرا سيد منصور خراسانى شوهر خواهر وحيد بهبهانى جد ششم آية اللّه شهرستانى است، و فرزند اين سيد منصور يعنى مير سيد على كبير كه‏ خواهر زاده وحيد بهبهانى است، داماد و شوهر دختر دائى خود وحيد بهبهانى بوده است .

بارى علامه شهرستانى كه در روز 23 ماه رجب 1301 هجرى در شهر «سامره» عراق در يك خانواده محترم مذهبى ديده به دنيا گشود بعد از يك عمر نسبتا طولانى و پرافتخار در روز 25 شوال سال 1386 هجرى در سن 85 سالگى چشم از جهان بر بست و به عالم باقى شتافت.

دوران تحصيل و نبوغ وى

سيد محمد على معروف به «هبة الدين شهرستانى» دوران تحصيل خود را با افتخار در خدمت اساتيد هر فن گذرانيد. علوم مقدماتى و سطح متوسط و عالى را طى كرد و در معقول و منقول و رياضى و هيئت و هندسه مهارت بهم رسانيد، آن گاه براى تكميل معلومات خويش در رشته فقه و اصول به حوزه درس آية اللّه خراسانى و آية اللّه شريعت اصفهانى راه يافت تا به مقام عالى اجتهاد نائل گشت.

سپس به مطالعه آثار ديگران و سرّ تفوق غربيان و عقب ماندگى مسلمانان و اوضاع نابسامان كشورهاى اسلامى پرداخت. وى جرائد و مجلات و نشريات جديد كشورهاى اروپائى را مى‏خواند. آنهم در آن عصر كه مطالعه روزنامه براى يك طلبه جوان تازگى داشت و شايد جرم شناخته مى‏شد. در سال 1328 هجرى كه بيست و هفت ساله بود اقدام به انتشار مجله ماهانه «العلم» نموده و با تنى چند از همفكران روشندل خود به نشر معارف اسلامى و شناسائى ارزش دانش ائمه دين پرداخت‏.

ولى چون در سال 1330 مجله دچار توقيف شد، از راه ديگر مشغول تبليغ اسلام با وسائل روز بلكه همان راهى كه رهبران اسلام از روز نخست شروع كرده بودند، گرديد به اين معنى كه دو مدرسه به نام «اصلاح» و «اسلام» براى تعليم و تربيت فرزندان مسلمان و حفظ آنان از تبليغات زهراگين پيراون كتب منسوخه تورات و انجيل كه در عراق فعاليت مى‏كردند تأسيس نمود.

او كه فكر بلند پروازى داشت و از پيشرفت ديگران و عقب ماندگى مسلمانان آرام نمى‏گرفت، براى ديدار كشورهاى اسلامى و تماس با مصلحين قوم، به كشور هندوستان و يمن و حجاز مسافرت نمود و به تأسيس انجمنهاى دينى موفق گرديد.

چون در اين هنگام جنگ بين المللي اول شروع شده بود، به عراق مراجعت كرد، و در صف مجاهدان جاى گرفت و در شهرهاى سواحل دجله و فرات واقع در كشور عراق بر ضد استعمار انگليس جهاد كرد، و سپس كه عراق به وسيله قواى انگليس فتح شد و ملك فيصل اول به سلطنت عراق رسيد، به عكس تمام زعماى شيعه كه يكباره به گوشه انزوا و خمول پناه بردند، و ميدان فعاليت و به دست گرفتن قدرت را به اهل تسنن واگذاشتند و دخالت در امور كشور عراق را كه اكثريت مردم آن شيعه و حتى جهاد و دفاع از عراق به عهده آنان بود، روا ندانستند، مرحوم شهرستانى از مواقع مناسب استفاده كرده و از هر فرصت براى نفوذ شيعه در دولت جديد عراق بهره گرفت. به همين جهت در سال 1340 هجرى از طرف ملك فيصل و اصرار عده‏اى از علماء واقع بين و آشناى به اوضاع روز به وزارت فرهنگ عراق منصوب گرديد، و در آن پست حساس در لباس روحانيت منشأ خدمات ذيقيمتى گرديد كه از حوصله اين مختصر بيرون است.

در سال 1342 به رياست ديوان عالى تميز موسوم به «مجلس تميز جعفرى» انتخاب شد، و تا سال 1353 در اين سمت باقى بود و از آن پس از استان بغداد به نمايندگى مجلس شوراى ملى عراق انتخاب گرديد و به مجلس رفت.

آثار فكرى و قلمى وى

علامه شهرستانى در تمام دوران درخشان زندگى از تأليف و تصنيف دست نكشيد، و در تمام مشاغلى كه عهده‏دار بود، وظيفه تبليغى خود را كه وظيفه هر مسلمانى و كار يك فرد روحانى است از دست نداد، او كه در دانشهاى روز داراى اطلاع و در علوم دينى و قديم كامل بود، با استفاده از فرصت براى بالا بردن سطح فكر مسلمانان و بيدارى روحانيون شيعه و دفاع از حريم اسلام و تشيّع بالغ بر صد جلد كتاب در رشته‏هاى مختلف علوم دينى با قلمى شيوا و زبانى گويا نوشت كه همه از آثار ارزنده و مذهبى و سودمند به حال عموم است.

خوشبختانه بسيارى از آثار آن علامه نامى به چاپ رسيده و از همان راه، آوازه‏اش در عالم اسلامى بلكه در جهان طنين افكند، بطورى كه مى‏توان گفت علامه شهرستانى پيشقراول بيدارى روحانيون شيعه و اولين دانشمند اسلامى عراق است كه شصت سال قبل دست به كارهائى زد كه اگر از آن روز عموميت پيدا مى‏كرد امروز وضع روحانيت شيعه و حتى شيعيان عراق چنين كه هست نبود. از ميان ده‏ها تأليفات و كتابهاى او به ذكر چند كتاب مبادرت مى‏شود.

يكى از تأليفات ارجدار او كتاب مشهور «الهيئة و الاسلام» است كه ترجمه آن به نام «هيئت و اسلام» در دسترس عموم است، به شهادت‏ همين كتاب كه بالغ بر شصت سال پيش نوشته است، وى پيشاهنگ تمركز فكرى و انقلاب قلمى جديد شيعه و كشور عراق است. اين كتاب حتى امروز هم كه مبانى و فرضيه‏هاى علم هيئت تغييراتى پيدا كرده است، ارزش و مقام خود را حفظ كرده و نماينده نبوغ و موج فكرى و احاطه كامل مؤلف آن به منابع دانش قديم و جديد است.

ديگر از كتب مشهور او «راهنماى يهود و نصارا» است كه مى‏توان گفت غالب كتبى كه بعدها در رد يهود و نصارا نوشته شده از مواد و طرز استدلال آن بهره گرفته است.

و ديگر كتاب «نهضة الحسين» (عليه السّلام) كه با سبك دلپذيرى در پيرامون فلسفه قيام مردانه حضرت امام حسين (عليه السّلام) قلمفرسايى نموده، و مورد توجه دوست و دشمن واقع شده است.

ديگر همين كتاب كوچك «ما هو نهج البلاغه» است كه ترجمه آن از نظر خوانندگان مى‏گذرد. دانشمند متتبع مرحوم حاج عباسقلى واعظ چرندابى تبريزى در شرح حال مختصرى كه راجع به مؤلف در پايان كتاب «اسلام و هيئت» نوشته مى‏نويسد: كتاب «ما هو نهج البلاغه در اطراف اشكالاتى است كه نسبت به كتاب مستطاب نهج البلاغه از جانب بعضى از اهل سنت ايراد گرديده است، به سال 1352 هجرى از طرف اداره مجله گرامى (العرفان) در سوريه-  صيدا-  انتشار يافته است».

بطورى كه ملاحظه مى‏شود اين كتاب 52 سال قبل تأليف شده، و چند بار چاپ و منتشر گرديده است. براى معرفى اين كتاب بهتر اينست كه آن را بخوانند، زيرا مشك آنست كه خود بويد نه آنكه عطار گويد اين كتاب مصداق كامل «خَير الكلام ما قَلَّ و دَلَّ» است، آنچه مى‏بايد در دفاع از نهج البلاغه گفته شود، آورده است، و تقريبا چيزى فروگذار نكرده است. جا دارد كه خوانندگان فارسى زبان آن را بخوانند و نكات‏ جالب آن را بخاطر بسپارند، تا حق آن مرد بزرگ را در دفاع از حريم تشيع و ساحت قدس حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام) بدينگونه ادا كرده باشند.

تذكر يك نكته جالب

در خاتمه اين مقال و براى اين كه خوانندگان به سبك فكر علامه فقيد شيعه مرحوم شهرستانى بهتر آشنا گردند تذكر اين نكته را لازم بلكه ضرورى مى‏دانم، و بدون شرح و با توجه به مثل معروف «در خانه اگر كس است يك حرف بس است»، آن را مى‏نگارم.

مرحوم حاج سراج انصارى كه از مردان پاكدامن و خدمت گزار و روشنبين روحانى بود و ساليانى چند در محضر مرحوم شهرستانى در بغداد كسب فيض كرده بود، مى‏گفت: در يكى از سالها رودخانه دجله طغيان كرد و سيلاب قسمتى از ساختمان‏هاى كنار سد دجله را خراب نمود و تلفات جانى و مالى به بار آورد. در همان ايام روزى در محضر مرحوم شهرستانى از طغيان دجله و جريان آب و تلفات آن سخن به ميان آمد، يك نفر در آن ميان گفت: آرى تمام اينها از گناه و معصيت و نكبت اعمال ما سرچشمه گرفته است.

مرحوم شهرستانى گفت آرى، اين بلا و سانحه از نكبت اعمال ما و بر اثر گناه ماست، اما كدام گناه دروغ گفتن، غيبت كردن، نماز نخواندن، روزه نگرفتن اينها همه گناه است و مسلما تأثير سوء و عاقبت بدى دارد. اما نه در اينجا طغيان دجله و آمدن سيل چه مناسبت . مسلما تأثير سوء و عاقبت بدى دارد. اما نه در اينجا طغيان دجله و آمدن سيل چه مناسبت با اين گناهان دارد گناه ما در اينجا اين است كه چرا قبلا و به موقع سد را تعمير نكرديم و آن را بلندتر ننموديم و علاج واقعه را قبل از وقوع نكرديم، و دست روى هم نهاديم و بى خبر نشستيم تا سيل آمد و اين صدمات را وارد ساخت... آرى از گناه ماست اما اين نوع گناه قم: على دوانى 20 فروردين 1346 مطابق 28 ذى الحجه 1386

نهج البلاغه چيست ؟

تأليف : آية اللّه سيد هبة الدين شهرستانى

معرفي اين رساله

بسم اللّه الرحمن الرحيم اين رساله مختصر را من در پاسخ آن عده از اشخاص مغرض و افراد فرومايه و منفى بافى مى‏نويسم كه كارى جز پوشاندن حقايق و دگرگون ساختن واقعيات ندارند. هر چند غير ممكن است كه اين قبيل افراد با اين توضيحات و دليل و برهانها قانع شوند، و دست از رفتار شرم آور خود بردارند. زيرا كه مى‏بينم اين دسته از مردم، از انكار حقايق و آلوده ساختن هر سخنى كه مردم را به حق و حقيقت دعوت مى‏كند و كاروان انسانى را به تمدن و پيشرفت مى‏خواند، لذت مى‏برند ولى اين افراد بدانند كه با سفسطه بازى و پشت هم اندازى نمى‏توانند به منظور پليد و شوم خود نائل گردند و مقصود نامشروع خويش را جامه عمل بپوشند.

آرى، اين مختصر نيز پاسخى به آن شك و ترديد و سخنان بيهوده است كه در باره «نهج البلاغه» گفته شده است. ديگر نمى‏دانم تا چه اندازه نسبت به آنچه منظور داشته‏ام توفيق پيدا كرده‏ام.

بغداد: هبة الدين حسينى 1380 هجرى

نهج البلاغه چيست ؟

نهج البلاغه كتابى است «عربى» كه در كشور ادبيات عرب مانند آفتاب نيمروز مى‏درخشد، و صدفى مشحون به گوهرهائى از حكمت‏هاى عاليه است. اين كتاب مقدس شامل 242 خطبه و سخن و 78 مكتوب و رساله و 489 كلمه از سخنان گهربار و برگزيده پيشواى پيشوايان روزگار امير المؤمنين على (عليه السّلام) است.

آرى، نهج البلاغه گزيده‏اى از گفتار نغز و سخنان پر مغز و گوهرهاى شاهوار فكرى آن حضرت است.

سخن يك دانشمند مسيحى

نويسنده شهير استاد «امين نخله» دانشمند مسيحى خطاب به شخصى كه از وى خواسته است، چند كلمه از سخنان على (عليه السّلام) را برگزيند تا وى در كتابى گرد آورد و منتشر سازد، مى‏گويد: «از من خواسته‏اى كه صد كلمه از گفتار بليغ‏ترين نژاد عرب «ابو الحسن» را انتخاب كنم، تا تو آن را در كتابى منتشر سازى.

من اكنون دسترسى به كتابهائى كه چنين منظورى را تأمين كند ندارم، مگر كتابهائى چند كه از جمله انجيل بلاغت «نهج البلاغه» است. با مسرت اين كتاب با عظمت را ورق زدم، به خدا نمى‏دانم چگونه از ميان صدها كلمات على (عليه السّلام) فقط صد كلمه را انتخاب كنم بلكه بالاتر بگويم نمى‏دانم چگونه كلمه‏اى را از كلمه ديگر جدا سازم اين كار درست به اين مى‏ماند كه دانه ياقوتى را از كنار دانه ديگر بردارم .

سرانجام من اين كار را كردم در حالى كه دستم ياقوت‏هاى درخشنده را پس و پيش مى‏كرد و ديدگانم از تابش نور آنها خيره مى‏گشت. باور كردنى نيست كه بگويم به واسطه تحير و سرگردانى با چه سختى كلمه‏اى را از اين معدن بلاغت بيرون آوردم بنا بر اين تو اين «صد كلمه» را از من بگير، و به يادداشته باش كه اين صد كلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچه‏هائى از شكوفه فصاحت است. آرى نعمتهائى كه خداوند متعال از راه سخنان على (عليه السّلام) به ادبيات عرب و جامعه عرب ارزانى داشته، خيلى بيش از اين صد كلمه است...».

برترى نهج البلاغه نسبت به هر سخن ديگر

اين نويسنده و ديگران سخنان امام (عليه السّلام) را تشبيه به دُرّ و ياقوت و گوهر مى‏كنند، ولى اين سنگهاى گرانبها، كى مزاياى حكمت‏هاى عالى را دارند گوهرها و سنگهاى قيمتى كى مى‏توانند مردمى را كه در راههاى‏ گوناگون زندگى دنيا حيران و سرگردانند، راهنمائى كنند و چگونه قادرند، ما بين علم و جهل واسطه شده، و رشته جهان انسانى را به عالم لاهوتى ربط دهند يا اسرار ملكوت را در برابر ديدگان آشكار سازند بعلاوه حالت دل انگيزى را كه از اين سخنان، براى آدمى دست مى‏دهد، چگونه مى‏توان وصف كرد زيرا شنوندگان اين خطبه‏ها و سخنان را دو حالت پديد مى‏آيد: يكى اين كه دل را به وجد و اهتزاز مى‏آورد، و ديگر اين كه كشش و انبساط محسوسى در انسان ايجاد مى‏كند، و هر دوى اينها دليل بارز تفوق و بى نيازى معنوى استماع اين كلمات عاليه نسبت به نغمه‏هائى است كه به وسيله آلات موسيقى حاصل مى‏گردد.

نغمات موسيقى و غناء آن با گذشت زمان از بين مى‏رود، ولى تأثير آهنگ روح پرور سخنان امام (عليه السّلام)، عميق و جاويدان است.

هر كس مى‏خواهد بداند كه چگونه سخن در قلب انسان فرح و شادى ايجاد مى‏كند، و چسان دل را به سوى خود مى‏كشاند و اصولا چطور ممكن است سخن كشش داشته باشد بايد كتاب «نهج البلاغه» را كه جمله‏هاى زير نمونه‏اى از آنست به دقت بخواند.

امير مؤمنان على (عليه السّلام) بعد از خطبه نسبتا طولانى كه در باره خلقت شگفت انگيز «طاوس» ايراد فرموده است، رشته سخن را به توصيف بهشت كشانده و چنين مى‏فرمايد:  «اگر با چشم دل بدانچه براى تو از بهشت وصف مى‏شود بنگرى خواهى ديد نفس تو از خواهشها و لذتها و مناظر فريبنده دنيا و پديده‏هاى‏ سرگرم كننده آن، روى گردانست، و با تفكر در كيفيت برخورد برگهاى درختانى كه ريشه‏هاى آن در كنار نهرهاى بهشتى در تلهاى مشك فرو رفته است، مدهوش مى‏گردد و در چگونگى آويزان بودن خوشه‏هاى تر و تازه مرواريد، در شاخه‏هاى نازك و كلفت آن، حيران مى‏ماند، و در نمايان شدن ميوه‏هاى رنگارنگ در پوست شكوفه‏هاى آن، كه به آسانى چيده مى‏شوند، و به ميل چيننده آن، جلو آمده در دسترس وى قرار مى‏گيرند، متحير مى‏گردد، و براى ساكنان آن (بهشت) در جلو قصرهاى بهشتى، عسلهاى پاك و پاكيزه و شربتهاى صاف گردش داده مى‏شود .

گواه يك دانشمند مسيحى ديگر

در سال 1328 هجرى «نرسى سيان» رئيس منشيان قنسولگرى انگليس در بغداد، كه مردى فاضل بود، در ضمن گفتگوى با من، از «نهج البلاغه» سخن به ميان آورد و اظهار عقيده كرد و گفت: «نهج البلاغه» بر هر سخن عربى برترى دارد. زيرا سخنان سهل و ممتنع آن، و سجعهاى مشكلى كه بدون تكلف ادا شده و در آن فراوان ديده مى‏شود، در هيچ كتابى جز آن نمى‏بينم.

سپس براى تأييد نظريه خود سطور زير را از سخنان نغز آن حضرت در چگونگى آفرينش انسان از «نهج البلاغه» شاهد آورد: «أم هذا الّذى انشأه فى ظلمات الارحمام و شغف الأستار نطفة دهاقا، و علقة محاقا و جنينا و راضعا و وليدا و يافعا ثُمَّ منحَهُ قَلبا حافظا و لسانا لافضا، و بصرا لاحظا...» . يعنى: آيا (چگونگى خلقت) اين انسان (را براى شما شرح ندهم كه چگونه) خداوند او را در تاريكيهاى رحم‏ها و اندرون پرده‏ها، از نطفه ريخته، و لخته خونى بى ارزش بيافريد، آن گاه جنين گشت، و سپس كودك شيرخوار گرديد و از آن پس از شير گرفته شد تا به حد بلوغ رسيد.

سپس دلى نگاه دارنده، و زبانى گويا، و چشمى بينا به وى عطا كرد نامبرده اين جمله را مى‏خواند و از حسن «سجع» و آوردن «روىّ» كه در زبان امام (عليه السّلام) مانند آب روان جريان داشته است، در شگفت بود.

وى سپس گفت: اگر اين گوينده با عظمت امروز بر منبر كوفه قرار مى‏گرفت، شما مسلمانان مى‏ديديد كه «مسجد كوفه» با همه وسعت خود، از اجتماع مردم مغرب زمين براى استفاده از درياى خروشان دانش على (عليه السّلام) موج مى‏زد.

گواهى استاد حسين نائل مرصفى

استاد فن بلاغت حسين بن احمد مرصفى  استاد علم بيان در دانشكده «دار العلوم» مصر در مقدمه شرح خود بر «نهج البلاغه» با نيكوترين وجه اين كتاب ارجدار را ستوده و با بيانى موجز و پر مغز، در پيرامون شخصيت بزرگ امير المؤمنين (عليه السّلام) و امتيازات عالى‏ آن حضرت، و شرح ماهيت سخنان امام (عليه السّلام) در «نهج البلاغه» بدينگونه سخن گفته است: «... با اين سه امتياز يعنى، زيبائى تمدن جديد، و جمال سادگى قديم، و روشنى قرآن مجيد، خلفاى راشدين از ساير مردم ممتاز مى‏گردند  در عين حال آن كس كه در اين ميدان گوى سبقت از ديگران ربود، على صلوات اللّه عليه بود.

من گمان نمى‏كنم براى اثبات اين موضوع به دليلى بيشتر و بهتر از «نهج البلاغه» محتاج باشيم.

كتابى كه خداوند آن را دليل روشنى براى اثبات اين كه على (رضى اللّه عنه) بهترين شاهد زنده نورانيت قرآن و حكمت و هدايت و اعجاز فصاحت آن كتاب آسمانى است، قرار داد.

آنچه على (عليه السّلام) در اين كتاب آورده است، از قبيل نشانه‏هاى حكمت عالى، قوانين زنده صحيح سياسى و هر گونه پند نافذ و دليل متقن كه هم اكنون گواه عظمت و بهترين دليل شخصيت بى مانند اوست، نصيب حكماى بزرگ و فلاسفه سترگ و نوابغ عاليمقام جهان نشده است.

على (عليه السّلام) در اين كتاب از درياى علم و سياست و ديانت سر بدر آورده، و از اين رو در تمام اين مسائل نابغه برازنده است.

اگر تو خواننده محترم بعد از اطلاع از مقام علمى اين كتاب با عظمت‏ خواسته باشى از مقام ادبى آن نيز مطلع شوى مى‏گويم هيچ نويسنده توانا و گوينده فصيح و شاعر زبردستى قادر نيست كه در مقام توصيف و ستايش «نهج البلاغه» چنان كه مى‏بايد حق آن را اداء كند، يا در تقريظ آن چيز بنويسد.

كافى است كه بگوئيم «نهج البلاغه» تنها كتاب جامعى است كه لطف تمدن جديد، و سادگى و سختى زندگى قديم را با هم جمع كرده، و يگانه منزلى است كه «حقيقت» بعد از آنكه در هر لغتى لغزش يافت، آن را براى مسكن خود برگزيد تا به سوى آن روى آورد و با اطمينان در آن قرار گيرد».

دور نماى سخنان على (عليه السّلام) در نهج البلاغه

امثال اين مرد دانشمند منصف بسيارند كه «نهج البلاغه» را ستوده‏اند، و حكم به تفوّق و برترى آن نسبت به تمام كتب انشاء و منشآت بلغا كرده، و اعتراف نموده‏اند كه مطالب عاليه آن به حد اعجاز رسيده است، و گفته‏اند كه سخنان على (عليه السّلام) در «نهج البلاغه» بالاتر از كلام مخلوق و پائين‏تر از كلام خالق متعال است و آن چنان دچار شگفتى شده‏اند كه به زبان آورده و با صراحت گفته‏اند عقول آنها از عظمتى كه برق لامع آن از اوائل خطبه‏ها و مزاياى جمله‏ها مى‏درخشد به حيرت افتاده‏اند.

تعجب ادباء تنها به ملاحظه انجام الفاظ نهج البلاغه نيست، و دهشت و تحير دانشمندان منحصر به اين نيست كه تفوّق معانى بليغ آن به سر حد اعجاز رسيده است، بلكه تمام شگفتى و تحير انسان همه و همه در تنوّع مقاصدى است كه در اين خطبه‏ها و كلام است، و هدف‏ها و منظورهاى گوناگونى است كه در آن مى‏باشد.

مى‏بينيد ضمن اين كه از وعظ و پند و اندرز و زهد و زجر سخن مى‏گويد، به امور جنگى و بسيج عمومى براى جهاد مى‏پردازد، سپس رشته سخن را به آموزش عملى آنها و درسهاى عالى از چگونگى آسمانها و بحثهاى نجومى و اسرارى از موجودات زمينى، و آنچه در آسمان نهفته است، مى‏كشاند، و از آنجا به فلسفه آفرينش و اثبات وجود آفريدگار جهان و تفنن در معارف الهى و بحث خداشناسى و كيفيت مبدأ و معاد پرداخته و توجه خود را به امور مملكت دارى و سياست كشورى و زندگى ملتها معطوف مى‏دارد، و به دنبال آن از آشنا ساختن مردم به فضائل اخلاقى و قوانين اجتماعى و آداب معاشرت و مكارم اخلاق و ظواهر زندگى دنيا و غير از اينها از مقاصد گوناگونى كه با متجلى‏ترين مظاهر خود در «نهج البلاغه» مى‏درخشد، سخن مى‏گويد.

مى‏بينيم امام (عليه السّلام) در برابر هر يك از اين اقسام كه بر شمرديم پيشواى همه است، و شخصيت بى مانند آن حضرت بر همگان به خوبى آشكار است. در حالى كه مى‏بينيم مردان بزرگ جهان در بهترين سخنان خود فقط در يك صفت از خصوصيات خود ديده مى‏شوند.

گفتار شيخ محمد عبده در مقدمه شرح نهج البلاغه

علامه نامى شيخ محمد عبده مرجع تقليد مصر و مصلح دينى آن كشور در مقدمه شرح خود بر نهج البلاغه  بعد از تفكر و تدبر و بررسى در باره اين‏ كتاب با عظمت، اعجاب خود را نسبت به مقصد عالى «نهج البلاغه» اين چنين بيان مى‏كند: بر حسب تقدير و بطور تصادف با كتاب «نهج البلاغه» آشنا شدم. اين برخورد و تصادف در وقتى بود كه دچار دگرگونى و تشويش خاطر و افسردگى شده و از كارهايم بازمانده بودم .

از اين رو كتاب مستطاب «نهج البلاغه» را وسيله‏اى براى تسليت روح و چاره‏اى براى برطرف ساختن اندوه‏هاى خويش يافتم-  بدينگونه بعضى از صفحات آن را تصفح نمودم و جمله‏هائى چند از عبارات آن را از قسمتهاى مختلف و موارد پراكنده، مورد دقت و تأمل قرار دادم.

در طى مطالعه آن خيال مى‏كردم جنگهائى اتفاق افتاده، و تاراجهائى به وقوع پيوسته، و اين فكر برايم پديد آمد كه بلاغت را دولت و نيروئى، و فصاحت را صولت و سطوتى است، و اوهام (كسانى كه در باره نهج البلاغه ترديد كرده‏اند) مشوب، و ترديد آنها چيزى جز فسق و پليدى نيست. انديشيدم كه انبوه سپاه خطابه‏ها با شمشيرهاى برنده، در صفهاى منظم خود با نظم و ترتيب خاصى به حالت دفاع ايستاده‏اند، و هر گونه شك و شبهه‏اى را برطرف مى‏سازند، و دلهاى آشفته را آرام مى‏كنند، و بدينگونه وسوسه‏هاى پليد شكست خورده و خاطره‏هاى سوء نابود مى‏گردد. آرى هميشه پيروزى با حق و شكست و نابودى از آن باطل است، و شك و ترديد خمود و خاموش مى‏شود.

از اين مطالعات به يقين دانستم كه مدبر اين دولت و قهرمان اين صولت (فصاحت و بلاغت) پرچمدار پيروزمند آن: امير المؤمنين على بن ابي طالب (عليه السّلام) است.

بلكه هر وقت از مطالعه قسمتى صرفنظر مى‏كردم و به قسمت ديگر مى‏پرداختم، كاملا تغيير موضوع و مطلب تازه‏اى را احساس مى‏كردم.

گاهى خود را در عالمى بسيار بزرگ از معانى بلند و موضوعات عالى مى‏ديدم، كه با زينتهاى عبارات زيبا آراسته شده و به گرد نفوس پاكيزه دور زده، و به طرف دلهاى روشن روى آورده است، تا راه راست را به آنها بنماياند، و به خواستهايش رهبرى كند، و با مركب فضل و كمال از لغزشگاه‏ها باز دارد. زمانى هم مى‏ديدم كه جمله‏ها مبهم و سرپيچيده پرده از روى خشم آلود خود برداشته، و دندانهاى خود را به من نشان مى‏دهد، و گاهى ارواحى را در قيافه پلنگ‏هاى درنده، يا چنگالهاى شاهين‏ها مى‏ديدم كه آماده حمله است، سپس به نظرم مى‏آمد كه با يك حمله ناگهانى دلهاى هواپرست و افكار واهى (كسانى را كه در باره انتساب نهج البلاغه به على عليه السّلام شك و شبهه كرده‏اند) دريدند، و افكار فاسده و خيالات باطله را به كلى از ميان بردند.

در جاى ديگر مشاهده مى‏كردم كه عقلى نورانى كه شباهت به مخلوق جسمانى نداشت، از اين موكب الهى جدا شده، و خود را به روح انسان مى‏چسباند، سپس او را از پرده‏هاى طبيعت جدا ساخته و به سوى ملكوت اعلا بالا مى‏برد، و به جايگاهى پر نور راهنمائى مى‏كند، و از آن پس شوائب اوهام ماده را رها كرده، در كاخهاى مقدسى ساكن مى‏گرداند.

بسيار اتفاق مى‏افتاد كه گويا مى‏شنيدم خطيبى بزرگ با سخنان حكيمانه خود، زمامداران امور مردم را مخاطب ساخته و با صدائى رسا، كارهائى شايسته و نيك را به آنها نشان مى‏دهد، و به موارد آلوده شك و ترديد آشنا مى‏سازد، و از لغزشگاه‏ها بر حذر مى‏دارد، و به جزئيات سياست، ارشاد مى‏كند، و به راه‏هاى صحيح زندگى هدايت مى‏نمايد.

تا آنجا كه آنان را به مقام عالى رياست نشانده، و با ارائه طريق و حسن تدبير، و رمز مملكت دارى، به مقام عالى دنيوى بالا مى‏برد.

اين كتاب با عظمت «نهج البلاغه» همان است كه سيد شريف رضى (رحمه اللّه) از سخنان پيشواى بزرگ مسلمانان و مولاى ما امير المؤمنين على بن ابي طالب (كرم اللّه وجهه) از ميان بيانات پراكنده آن حضرت گرد آورده و با اين اسم «نهج البلاغه» موسوم گردانيده است.

به حقيقت مى‏گويم من اسمى را كه به بهترين وجه دلالت بر مسمى و هدف اين كتاب گرانقدر كند، از «نهج البلاغه» بهتر سراغ ندارم. من قادر نيستم اين كتاب پر ارج را بيشتر از آنچه از نامش بر مى‏آيد، تعريف و توصيف كنم، و در بيان مزاياى آن بالاتر از آنچه سيد رضى مؤلف اين كتاب در مقدمه آن  آورده است، چيزى بياورم.

اگر قضاوت وجدان و حكم فطرت انسانى ملزم نمى‏ساخت كه از شخص نيكوكار نسبت به كار نيكش قدردانى و سپاسگزارى شود، هرگز احتياجى به تمهيد اين مقدمه، و آوردن اين بينه نداشتم.

زيرا آنچه «نهج البلاغه» در بردارد از فنون فصاحت و قوانين بلاغت كه مخصوص به آنست، بهترين معرف است. مخصوصا كه «نهج البلاغه» از آوردن هيچ موضوعى از مقاصد سخن فروگذار نكرده، و از هر گذرگاه فكر و انديشه گذشته است...».

آنچه مايه تأسف است چقدر بايد تأسف خورد كه چنين كتابى را پشت سرنهاده‏ايم، و از مقام ارجمند آن بى خبريم، و از علوم سودمندش خود را محروم كرده‏ايم، و به كلى از آن غافل مانده‏ايم.

در صورتى كه اگر ما با فهم و تدبر و دقت و استحضار به آموختن علوم آن همت بگماريم مى‏توانيم، گنجى از علم و حكمت يا بهشتى سر سبز يا سپرى محافظ براى خود ذخيره كنيم تا ما را از تمام لغزشگاه‏هاى نويسندگى نگاه دارد، و كليدهاى بلاغت در گفتار را كه مهمترين عوامل حيات دنيوى است بدست آوريم.

راستى چرا ما به نداى راهنماى بزرگ روحانى خود كه از صميم دل آگاهش ما را دعوت به هدايت مى‏كند، گوش نمى‏دهيم اگر با ديده انصاف بنگريم، اين منادى روحانى كسى جز همان بزرگ استاد عالم (على عليه السّلام) نيست. كسى كه معارف عاليه را به جهانيان تلقين نموده، و دروس والاى خود را با بهترين زبان (زبان عربى) كه شيواترين و زيباترين و لطيف‏ترين زبان دنياست به مردمى كه در شرق و غرب عالم زندگى مى‏كنند، القاء مى‏نمايد.

مؤلف نهج البلاغه و هدف عالى او

بدون شك كتاب «نهج البلاغه» كه در مجالس ادباء و محافل دانشمندان از آن نام مى‏برند، تأليف «سيد رضى» محمد بن حسين ملقب‏ به «ذى الحسبين» متوفى به سال 406 هجرى است. انتساب اين كتاب به سيد رضى مشهور است. اسناد اجازات بزرگان علماى ما كه در آن از نهج البلاغه تأليف سيد رضى نام برده‏اند، چندان زياد است كه جاى شكى براى كسى نمى‏گذارد.

بعلاوه نسخه‏هائى از اين كتاب كه در عصر خود سيد رضى نوشته شده است هم اكنون موجود و آنكه به خط وى امضاء شده است مشهور مى‏باشد.

اين كتاب را بيش از پنجاه نفر از دانشمندان بزرگ شيعه و سنى، شرح كرده‏اند  نسخه‏هاى خطى نهج البلاغه از قديمترين ادوار خط موجود، و نسخ چاپى آن در ممالك اسلامى منتشر شده است.

رفع يك اشتباه

اين كه «ادوارد فانديك» نهج البلاغه را نسبت به «سيد مرتضى» برادر بزرگ «سيد رضى» داده، اشتباه كرده است. منشأ اشتباه وى اينست كه در بعضى از كتابها سيد رضى نيز به لقب «مرتضى» خوانده شده است. زيرا جد سيد رضى ابراهيم مجاب پسر امام موسى كاظم (عليه السّلام) را «مرتضى» مى‏خواندند، و به همين مناسبت نيز برادرش «سيد مرتضى» بدين لقب معروف شد.

ملقب شدن برادر كوچك وى به «سيد رضى» از روزى بود كه خليفه عباسى رضامندى خود را به نقابت وى و رياست بر تمام علويان عصر را اعلام واو را به اين منصب بزرگ رسما منصوب داشت تا وى با احراز اين مقام نقابت از بقيه دودمان اولاد ابراهيم مجاب (مرتضى) ممتاز گردد.

بنا بر اين بلا شبهه هر وقت گفتند نهج البلاغه تأليف سيد رضى است، منظور محمد بن الحسين علوى يعنى برادر علم الهدى سيد مرتضى است .

اشتباه بزرگ ديگر و پاسخ آن

بعضى از نويسندگان بى هدف و مغرض، به دروغ و به پندار خود، خواسته‏اند بگويند سيد رضى (با همكارى تردستانه سيد مرتضى) كل يا بخشى از كتاب با عظمت «نهج البلاغه» را (كه نه تنها يك خطبه، بلكه حتى يك كلمه آن از او نيست) خود ساخته و به مولاى متقيان على (عليه السّلام) نسبت داده است.

اين سخن با هر بهانه و دستاويزى كه باشد، به هيچ وجه مورد قبول كسانى كه سيد رضى را مى‏شناسند، و از احوال او مطلع مى‏باشند، نيست.

زيرا ساحت قدس و پاك دامنى سيد رضى نزد همگان معلوم و زهد و وارستگى او نسبت به دنيا مشهور و تقوى و پرهيزگارى او معروف‏ مى‏باشد.

داستانهاى صراحت، شهامت، پاكدلى، و صداقت، راستگوئى و آزادمنشى وى با خلفاء و وزراء عصرش، به قدرى مشهور است و در كتب تراجم آمده است، كه ما را از هرگونه توضيحى بى نياز مى‏گرداند.

پارسائى و قداست نفس سيد رضى تا آنجا بود كه ابو اسحاق صابى (صُبّى) اديب و نويسنده معروف با اين كه مسلمان نبود، مع الوصف، بخاطر رابطه ادبى كه ميان آنها برقرار بود، و احترامى كه براى سيد رضى قائل بود، ماه رمضان را روزه مى‏گرفت سيد رضى هم بعد از وفات صابى قصيده‏اى در مرثيه وى گفت كه مشهور است. دوستى و رابطه ادبى آنها سالها طول كشيد و در اين مدت ديده نشده بود كه سيد رضى از نظر مذهبى اعتراضى به صابى بكند، و حتى بوى تعصب دينى از وى در مقابل ابو اسحاق صابى استشمام نشد. با اين وصف چگونه تعصب و جرأت او را وادار مى‏كنند كه نهج البلاغه را خود بسازد و به نام امير المؤمنين (عليه السّلام) موسوم و مشهور كند

سيد رضى شيفته ادبيات و فن بلاغت بود

بنا بر اين بايد ديد چه چيزى موجب شد سيد رضى در صدد تأليف «نهج البلاغه» برآيد به نظر ما انگيزه سيد رضى در تأليف «نهج البلاغه» اين بود كه وى از روز نخست سخت علاقمند و شيفته اسلوب بلاغت، و عاشق فن نويسندگى و انشاء و ترسل بود.

او عادت داشت كه از ميان بهترين سخنان، كلمات بليغ و كوتاه و پر معنى آنها را جدا مى‏ساخت، و جملات بديع انشاء را از ميان بهترين عبارات انتخاب مى‏كرد، تا او را در حفظ و به ثمر رساندن صنعت انشاء و مهارت در فن خطابه و نويسندگى كمك كند، و بديهى است آنچه كه از طالبان ادبيات، در هر زمان و مكانى انتظار مى‏رود، جز اين نخواهد بود.

آرى، تنها اين منظور بود كه سيد رضى را وادار به جمع آورى و تدوين خطبه‏ها و نامه‏ها و سخنانى نمود كه از امير بلغاء و پيشواى فصحاء، مولاى ما على (عليه السّلام) رسيده بود.

اگر سيد رضى در تدوين سخنان حضرت جز اين، منظور فقهى يا مذهبى ديگرى داشت، مى‏بايست بسيارى از خطبه‏ها را چنانكه معمول است به طرق مختلف با ذكر سلسله سند و راويان آن، نقل كند.

توجه ادباى جهان به نهج البلاغه

سيد رضى در انتخاب اين روش اشتباه نكرده است. زيرا ما امروز در تمام مشرق زمين مى‏بينيم كه مردم عرب زبان و غير آنان، و همچنين خاورشناسان كه دوستداران بلاغت زبان و قلم هستند بيش از همه به «نهج البلاغه» توجه دارند. آنها در اين كتاب فصاحتى با انجام و بلاغتى مالا كلام، خالى از هر گونه تعقيد و تكلف و زبان عربى سالم و دست نخورده، مى‏بينند كه عصر آن از ساختگى‏هاى ادباى تازه به دوران رسيده، فاصله زياد دارد.