در پيرامون ‏نهج‏البلاغه

آيت اللّه سيد هبة الدين شهرستانى قدس سره
مترجم : مرحوم على دوانى

- ۱ -


مقدمه چاپ چهارم

بسم اللّه الرحمن الرحيم همان طورى كه در مقدمه مفصل چاپ نخست اين كتاب اشاره كرده‏ايم، اين كتاب را كه ترجمه رساله كم حجم و پربار «ما هو نهج البلاغه» تأليف علامه فقيد مرحوم آيت اللّه شهرستانى است، پيش از چاپ از آغاز تا انجام حك و اصلاح نمودم و اجازه چاپ را هم از مؤلف فقيد گرفتيم و به چاپ آن اقدام نموديم.

و هم اكنون كه براى چهارمين بار به مناسبت «هزاره سيد رضى» چاپ و منتشر مى‏گردد، بار ديگر مورد تجديد نظر قرار داده و حك و اصلاحى نموده و تعدادى پاورقى مختصر و مفصل را بر پاورقيهاى آن افزوديم، و خوشوقتيم كه اين چاپ نيز به صورتى زيبا و قطعى متناسب منتشر مى‏گردد، و در اختيار پژوهندگان حقايق اسلامى قرار مى‏گيرد.

لازم به تذكر مى‏دانيم كه علامه شهرستانى در اين كتاب كوچك و با همين سخنان كوتاه پيرامون «نهج البلاغه چيست» داد سخن داده، بطورى كه نوشته و تحقيقات او راهنماى دانشمندان بعدى واقع شده، و تحت تأثير كار او كتابها نوشته‏اند. با اين فرق كه بعضى از كتاب و تحقيق و نظريه مؤلف ياد كرده‏اند، و برخى طبق معمول ارباب بى مروت دنيا گرفتند و ياد نكردند.

نويسنده براى اين كه از سيد رضى مؤلف نهج البلاغه هم سخن به ميان آمده باشد، شرحى نسبتا مفصل با اشاره‏اى به شخصيت والاى سراينده نهج البلاغه امير المؤمنين على (عليه السّلام)، و شمّه‏اى از زندگانى مؤلف علامه فقيد را در مقدمه چاپ نخست آوردم، و در اينجا نيازى به افزودن مطالب بيشتر نمى‏بينم.

براى اطلاع كامل از زندگانى سيد رضى و بحث بيشتر راجع به نهج البلاغه، نگاه كنيد به كتاب ما «سيد رضى مؤلف نهج البلاغه» چاپ سوم.

تهران: على دوانى 14-  10-  1364 شمسى‏

 

مقدمه مترجم

به نام خدا «حقيقت» همچون آفتاب تابانى است كه در افق وسيع فضاى عالم انسانى پرتو مى‏افكند. از آنجا كه اين فضاى وسيع هرگز خالى از ابرهاى تيره و تار نبوده است، بهمين جهت نيز چهره نورانى «حقيقت» گاهى از نظرها پوشيده مى‏ماند، و ناگفته پيداست كه آفتاب با همه نور و روشنى كه دارد، باز نمى‏تواند از پس ابر تيره چهره خود را به ساكنان زمين نشان دهد، و لذا گفته‏اند:

آفتاب از چه روشنست آنرا

پاره ابر، ناپديد كند

درك «حقيقت» نيز بسته به وسعت شكاف ابرهاى متراكم افق فكر انسان است. كسى مى‏تواند چهره «حقيقت» را مشاهده كند كه پرده‏هاى متراكم اوهام و تعصب و جهل و نادانى را از افق فكر خود پاره نمايد.

ولى كسانى كه فضاى عقل و خرد آنها را ابرهاى تيره و تار تعصب و عادات و تقليدهاى كوركورانه و... فرا گرفته، همچون نابينايان، عالم وسيع و روشن «حقيقت» را يك فضاى تاريك و سياه مى‏پندارند و هيچگاه به حقيقت نمى‏رسند و آنچه مى‏بينند سرابى بيش نيست، و هر چه باور كرده باشند جز افسانه و اوهام نمى‏تواند باشد.

به گفته حافظ شيرازى: «چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند»

«نهج البلاغه» كتابى است كه پس از كتاب آسمانى بهترين و عاليترين و مشهورترين كتاب دنيا، و آفتاب عالمتابى است كه در آسمان وسيع علم پرتو افكن است. كتابى است كه مورد اعجاب دوست و دشمن حتى بيگانگان اسلام قرار گرفته است.

با اين همه بعضى از اشخاص مغرض و منحرف كه «حقيقت» را نشناخته و از وهم و گمان پيروى مى‏كنند، اين ستاره فروزان آسمان علم را نشناخته و در باره آن به شك و ترديد افتاده‏اند شايد خوانندگان محترم باور نكنند كه با اين وصف عده‏اى بوده و هستند كه اين كتاب را يك كتاب عادى و احيانا ساخته يك دانشمند شيعى و منسوب به على (عليه السّلام) مى‏پندارند ولى با توجه به آنچه گفتيم زياد جاى تعجب نيست.

آرى، ما عده‏اى از دانشمندان «سنى» را سراغ داريم كه از ميان آن همه خطبه‏هاى ارجدار نهج البلاغه، روى يك «خطبه كوچك» كه وجود و عدم آن در مقام اين كتاب بزرگ تأثيرى ندارد، انگشت گذاشته و با احتمالات نادرست و شبهات بيجا، آن را مجعول پنداشته، و با همين و هم اين مجموعه نفيس را قياس به آن كرده، و بدينگونه خواسته‏اند واقعيت «نهج البلاغه» را منكر شوند از اين رو مى‏بينيم بزرگ مردى دانشمند قد علم كرده، و براى ارائه «حقيقت» و نشان دادن چهره واقعى آن كتابى مى‏نويسد و آن را «ما هُوَ نهج البلاغه» نام مى‏گذارد.

كتاب حاضر كه از نظر خوانندگان محترم مى‏گذرد، ترجمه همان كتاب است، و چنانكه مى‏بينيد اين كتاب خالى از هر گونه تعصب و غرض نوشته شده است، و فقط خواسته است خدمتى به عالم انسانى، و دنياى علم، و تاريخ كرده باشد، آن مرد بزرگ در اين كتاب پرده‏هاى گوناگون تعصب را از چهره درخشان «حقيقت» بالا زده، و واقعيت اين كتاب بزرگ «نهج البلاغه» را آن طور كه هست نشان داده است.

اين كتاب را نويسنده ترجمه كرده و به ترتيب در روزنامه دينى «نداى حق» تهران چاپ و منتشر مى‏شد. سپس تصميم گرفت كه آن را جداگانه چاپ كند، و به صورت كتابى در آورد. از اين رو، از استاد معظم دانشمند گرامى آقاى على دوانى تقاضا نمودم كه نظرى در آن نموده، و مواردى را كه لازم است حك و اصلاح كنند و مقدمه‏اى بر آن بنويسند.

بسيار خوشوقتم كه ايشان سؤال اين جانب را پذيرفته و نخست اجازه ترجمه و چاپ آن را از حضرت مؤلف فقيد گرفتند (كليشه آن از نظر خوانندگان محترم مى‏گذرد) و سپس كتاب را با همه گرفتارى و نداشتن فرصت كافى از نظر گذرانده، و بطور استعجال در حالى كه در جناح سفر بودند، مقدمه نسبتا مفصل و جالبى بر آن نوشتند. و اكنون به اين صورت، به خوانندگان تقديم مى‏شود.

قم-  20 فروردين 1346
سيد عباس ميرزاده اهرى

مقدمه جناب آقاى على دوانى

بسم اللّه الرحمن الرحيم

از نام اين كتاب پيداست كه موضوع آن چيست. كمتر كسى از مسلمانان را مى‏توان يافت كه نام با مهابت «نهج البلاغه» را نشنيده باشد. يقين است كه اغلب افراد به مجردى كه نام اين كتاب را خواندند «نهج البلاغه چيست» مى‏دانند كه نهج البلاغه كتاب على (عليه السّلام) است. سخنان گرم و آتشين و گفتار نرم و دلنشين مولاى متقيان است... نهج البلاغه آينه‏اى است كه به خوبى گوينده عاليقدر آن و شخصيت بى نظير او را چنانكه بوده است مى‏نماياند، و ترازوئى است كه حق و باطل را از هم جدا نموده، وزنه سنگين فضيلت را در كفه آن كاملا جلوه‏گر مى‏سازد.

آرى نهج البلاغه جلوه‏گاه حق و حقيقت و مركز تابش انوار درخشان صراحت و صداقت، آزادى و عدالت، شجاعت و شهامت، دانش و فضيلت، يعنى بزرگ مرد اسلام و جهان امير المؤمنين على عليه السّلام است.

كتاب با عظمتى كه سند افتخار هر مسلمان و مايه اعتبار جهان انسانيت است. براى يك فرد مسلمان چه افتخارى از اين بزرگتر كه گوينده اين سخنان نغز و هيجان انگيز، پيشواى عاليمقام اوست، و براى‏ هر انسانى چه اعتبارى از اين مهمتر كه على (عليه السّلام) گوينده «نهج البلاغه» با تمام مزاياى علمى و عملى كه دارد مانند او يك فرد «انسان» بوده است انسانى كه معنى انسانيت و راه و رسم انسانى را فقط بايد از او پرسيد، و در وجود شخص بى مانند او جستجو كرد.

چنانكه در مقدمه مترجم مى‏خوانيد، اين كتاب ترجمه فارسى «ما هو نهج البلاغه» تأليف علامه نامى و فقيه عاليقدر و تازه گذشته شيعه مرحوم آيت اللّه سيد هبة الدين شهرستانى قدس سره است.

اين كتاب كم حجم و پر معنى را فاضل محترم آقاى سيد عباس ميرزاده اهرى از فضلاى جوان حوزه علميه قم اخيرا به فارسى ترجمه نموده و مرتب در روزنامه دينى «نداى حق» منتشر مى‏ساخت. چون در نظر داشت كه به صورت كتابى در آورده و مستقلا چاپ كند، از اين جانب درخواست كرد، نظرى در آن نموده و مقدمه‏اى بر آن بنويسم.

اين جانب نخست با مؤلف فقيد كه هنوز در قيد حيات بود مكاتبه نمودم و از ايشان اجازه چاپ خواستم و روى ارادت مخصوصى كه ساليان دراز به آن مرد كم نظير شيعه داشتم، تقاضا نمودم اگر تأليفات تازه و نكات جالبى از زندگانى خود، زائد بر آنچه در كتابها و مجلات و جرائد عربى و فارسى آمده است، دارند بنويسند تا در شرح حال ايشان به مقدمه كتاب بيفزايم.

علامه فقيد طى نامه‏اى كه كليشه آن از لحاظ خوانندگان محترم مى‏گذرد، ضمن اجازه ترجمه و چاپ كتاب، مداركى را براى شرح حال خودشان يادآور شده بودند كه همه را ديده بودم، و معلوم شد مطلب تازه‏اى نبوده است كه بتوانم بر اطلاعات خود در باره ايشان اضافه كنم.

اين نامه شايد آخرين نامه ايشان در اين زمينه باشد، زيرا اندكى بعد از آن بيمار شدند و پيوسته در بستر بيمارى بحال اغماء بسر بردند تا اين كه با يك دنيا تأسف در روز بيست و پنجم شوال 1386 ه. ق در محل اقامت خود، شهر مذهبى «كاظمين» در كنار مرقد منور امام موسى كاظم و امام محمد تقى (عليهما السّلام) به سن هشتاد و شش سالگى چشم از جهان ظلمانى پوشيد و روح پر فتوحش به آشيان جنان پرواز نمود.

بعد از رحلت آن مرحوم مترجم محترم اين كتاب ترجمه خود را به من تسليم كرد، و من هم از آغاز تا انجام آن را ملاحظه نموده و به قدرى كه وقت و حوصله داشتم، در عبارات آن حك و اصلاحى به عمل آوردم، و خوشوقتم كه اين كتاب پر ارج به فارسى ساده و شيوا چاپ و منتشر مى‏گردد .

در اين مقدمه كه در فرصتى اندك و با كمال شتاب نوشته مى‏شود راجع به سه موضوع سخن به ميان مى‏آيد: سخنى در باره نهج البلاغه و شخصيت بى مانند گوينده آن، شرح حال سيد رضى مؤلف آن، و شرح حال مؤلف بزرگوار اين كتاب، و اينك:

سخنى در باره نهج البلاغه و شخصيت بى مانند گوينده آن نويسنده معروف و مورخ متفكر مسيحى «جرجى زيدان» سخن پر ارزشى دارد كه بسيار مناسب است در اينجا بياوريم. وى مى‏نويسد: ما كه على بن ابي طالب و معاوية بن ابى سفيان را نديده‏ايم چگونه مى‏توانيم آنها را از هم تفكيك كنيم و يى به ميزان ارزش وجود آنها ببريم سپس مى‏گويد ما از روى سخنان و نامه‏ها و كلماتى كه از على و معاويه مانده است پس از چهارده قرن به خوبى مى‏توانيم در باره آنها قضاوت كنيم.

معاويه در نامه‏هائى كه به عمال و حكام خود نوشته بيشتر هدفش انيست كه خوب بر مردم مسلط شوند و زر و سيم به دست آورند، سهمى را خود بردارند، و بقيه را براى او بفرستند، زيرا او از زر و سيم معجزات زيادى ديده است ولى على بن ابي طالب در تمام نامه‏هاى خود به فرمانداران و استانداران خود قبل از هر چيز اكيدا سفارش مى‏كند كه پرهيزكار باشند، و از خدا بترسند. نماز را مرتب و در اوقات خود بخوانند، و روزه بدارند، امر به معروف و نهى از منكر كنند و نسبت به زير دستان رحم و مروت داشته باشند و از فقيران و يتيمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت نورزند... و بدانند كه در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان مى‏باشد و پايان اين زندگى گذاشتن و گذشتن از اين دنياست...

على (عليه السّلام) جز اين نبوده و امروز پس از چهارده قرن هنوز چنانكه بوده است در خلال سخنان شورانگيز و دلفريبش كاملا مجسم است، و همچون آفتاب نيمروز مى‏درخشد.

به نظر ما اگر مسلمانان امروز دسترسى به آن همه آيات قرآنى كه در شأن على (عليه السّلام) نازل شده نداشته باشند، و چنانچه كليه روايات و احاديث كه از پيغمبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله) و ائمه معصومين (عليهم السّلام) راجع به وجود اقدس على (عليه السّلام) رسيده است، از ميان رفته، و تنها نهج البلاغه براى مسلمانان باقى مانده بود، كافى بود كه ما از روى همين خطبه‏ها، سخنان، نامه‏ها و كلمات قصار على (عليه السّلام) كه صفحات نهج البلاغه را همچون تابلو نقاشى رنگين و پر نقش و نگار كرده است، به خوبى امير المؤمنين على بن ابي طالب (عليه السّلام) را آن طور كه در عصر خود مى‏زيسته و ميان مردم جلوه كرده است ببينيم و بشناسيم با اين كه شما در اين كتاب مى‏خوانيد بالغ بر 59 كتاب توسط دانشمندان بزرگ شيعه و سنى در باره نهج البلاغه نوشته شده و با شرح و بسط به تجزيه و تحليل سخنان پيشواى سخن سرايان جهان مولاى متقيان پرداخته‏اند، و با اين كه طبق كتاب گرانقدر «مصادر نهج البلاغه» تا عصر حاضر تعداد شرح‏ها و ترجمه‏هاى نهج البلاغه به 101 بالغ مى‏گردد، و با اين كه به زبانهاى فرانسوى و انگليسى و اردو و غيره نيز ترجمه شده و قسمتهايى از آن به ساير زبانها هم راه يافته است مع الوصف هنوز چنانكه بايد حق «نهج البلاغه» ادا نشده است. و مردم جهان حتى مسلمانان و بلكه بالاتر بگويم شيعيان و دوستان مولى درست نتوانسته‏اند پى به مقام شامخ سخنان على (عليه السّلام) ببرند، و از اين گنجينه علوم الهى و قوانين زنده كه براى اداره دنيائى پى ريزى شده است بهره ببرند نهج البلاغه بايد در بخشهائى گوناگون توسط گروهى از دانشمندان متخصص در رشته‏هاى علمى، از فقيه و اصولى، فيلسوف الهى، پزشك، روانشناس و روانكاو، اديب و نويسنده، سياستمدار قانون دان، خطيب و گوينده توانا، با دقت مورد بحث و بررسى قرار گيرد، و در چندين جلد بزرگ به صورت دائرة المعارف بشرى در آيد، چه به يقين آنچه در آن كتابها با استفاده از منبع سرشار و بسيار غنى نهج البلاغه منتشر مى‏شود، عاليترين دستور العمل زندگى و برگزيده‏ترين سخنان حكيمانه و جامعترين برنامه‏ايست كه توسط يك بشر آسمانى به جامعه انسانى ارائه شده است.

علامه فقيد مرحوم شهرستانى در كتاب ديگرش به نام «تنزيه التنزيه»  در بخش دوم آنجا كه از سخنان دانشمندان مغرب زمين براى عظمت و مقام بلند قرآن مجيد گواه مى‏آورد مى‏نويسد: «و از سخنان بديع مستر كرنيكوى انگليسى استاد ادبيات در دانشكده (عليگره) هندوستان در محضر استادان سخن و ادبائى كه در مجلس او حاضر بودند، و از اعجاز قرآن از وى پرسيدند در پاسخ گفت: «قرآن را برادر كوچكى است كه «نهج البلاغه» نام دارد. آيا براى كسى امكان دارد كه مانند اين برادر كوچك بياورد، تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ (يعنى قرآن) و امكان آوردن نظير آن باشد...».

سپس علامه فقيد مى‏نويسد: «و ما به مناسبت استشهاد اين استاد به كتاب نهج البلاغه و وصف منزلت علياى آن در عالم ادبيات عربى، بلكه‏ در جهان علمى كلمه جامعه‏اى را از امام بُلغاء و استاد خطباء و ادبا، يعنى شاگرد قرآن كريم و مرباى تربيت نبى حكيم على بن ابي طالب (عليه السّلام) در فصل گذشته يادآور شديم كه در آن خطبه و كلمه جامعه منزلت قرآن را چگونه توصيف فرموده است...».

سخن جامعى كه مؤلف در آن كتاب از امير بلاغت در باره قرآن آورده است چنين است كه ترجمه فارسى آن از نظر خوانندگان مى‏گذرد: «كتابى كه خداوند بر پيغمبر فرستاد و چراغى كه نور آن هرگز خاموش نمى‏شود نورى است كه از فروزش باز نايستد، و دريائى است كه كسى به قعر آن نمى‏رسد، و شاهراهى است كه رهروان در آن گمراه نگردند و پرتوى است كه تاريكى ندارد، و فرقانى است كه بُرهانش هميشه روشن است، و بنيانى است كه اركانش منهدم نمى‏گردد، و داروئى است كه دردها با وجود آن ترسى ندارد، و عزتى است كه يارانش منهزم نگردند، و حقى است كه ياوران آن منكوب نمى‏شوند.

قرآن كان ايمان و جلوه‏گاه آنست، و چشمه‏ها و درياهاى آنست، و بوستانهاى عدالت و استخرهاى آنست، شالوده اسلام و ستونهاى آنست، دريائى است كه غواصان فكرت پى به كنه آن نمى‏برند، و چشمه‏هائى است كه زمين كاوان به انتهاى آن نمى‏رسند، و سرچشمه‏ايست كه هر چه از آن برگيرند، از آب آن نمى‏كاهد...» اين سخنان دل انگيز از مغز نورانى بزرگ مردى تراوش نموده كه بعد از پيامبر عظيم الشأن اسلام، بيش از هر كسى با قرآن مجيد سر و كار داشته، و در معانى و هدف اساسى اين كتاب آسمانى دقت و مطالعه نموده، و پى به مزايا و مقاصد عاليه آن برده است.

آرى، او پيشواى انسانها، و قهرمان پيروزمند اسلام، و مدافع بى نظير قرآن امير المؤمنين على بن ابي طالب (عليه السّلام) است. كسى كه در تمام صفات برجسته انسانى و ملكات فاضله بشرى جز پيغمبر خدا استاد و مربيش مثل و مانند ندارد.

در روزگارى كه پيغمبر خدا در شهر مكه كانون شرك و كفر بر ضد بت و بت پرستى قيام كرد، بزرگترين حامى آن حضرت ابو طالب بزرگ قريش «پدر على» بود. از سن 9 سالگى كه به خانه ابو طالب آمد و تحت كفالت و سرپرستى او قرار گرفت، تنها زنى كه او را در آغوش پر مهر خود مى‏پرورانيد و لبخندهاى مادرانه بروى او مى‏زد و همچون مادرى مهربان از وى مواظبت مى‏كرد «فاطمه دختر اسد» بانوى بنى هاشم و «مادر على» بود. هنگامى كه مبعوث برسالت شد، نخستين كسى كه در آن محيط وحشت بار و تاريك دعوت او را لبيك گفت و به جان و دل پذيرفت فقط و فقط «على» فرزند ده ساله ابو طالب بود آرى «على» بود كه چشم نگشود جز به روى «محمّد» (صلّى اللّه عليه و آله) و سخن نگفت مگر به راستى و درستى، و كارى نكرد جز به حق و عدالت. چه افتخارى از اين مهمتر كه همسر زهرا دخت عاليمقام پيامبر كه پدرش او را بانوى بانوان جهان ناميد «على» است و بقاى نام و دودمان پيغمبر و بلكه اساس قرآن و اسلام كه به وسيله حسن و حسين و فرزندان آنها در جهان ماند به وجود «على» بستگى دارد، و به عبارت ديگر «على» پدر فرزندان پيغمبر و حافظ و نگهبان كتاب و سنت آن حضرت است در كدام جنگ سراغ داريد كه على پشت به جنگ كرده، و روى از دشمن برتافته باشد در چه واقعه‏اى ديده‏ايد كه «على» بوده است و بزرگترين مسئوليتها را به عهده نگرفته باشد به لباس آن حضرت نگاه كنيد پيراهنى ساده و پر وصله است، كمربند و غلاف شمشير و كفش پايش از الياف خرماست، و با اين وصف هر كس او را مى‏ديد كوه با عظمتى را مى‏نگريست كه با ابهت و جلال و سكون و وقار در حركت است.

سفره غذاى «على» را نيز بنگريد، بزرگ مردى كه بيت المال دنياى اسلام را در دست دارد، و از سراسر قلمرو حكومتش زر و سيم و كالا و خواربار به سويش مى‏فرستند، هنگام نهار و شام جز دو عدد نان جوين و مقدارى سركه و نمك و گاهى يك كاسه شير يا مقدارى ماست، چيز ديگرى بر سر سفره او نمى‏بينيد و تازه به پيروانش دستور مى‏دهد كه شما طاقت نداريد به روش خوراك و پوشاك من زندگى كنيد، اگر مى‏خواهيد به من تأسى جوئيد، در ديندارى و توجه به خداوند و دورى از گناه و انجام فرايض دينى به من كمك كنيد... به دانش على، عدل على، عواطف على، و بالاخره تمام سجاياى پسنديده على نگاه كنيد و ببينيد آيا در تمام جهان كسى را به سان او پيدا مى‏كنيد مى‏دانيد كه اهل تسنن فقط بعد از نام اوست كه جمله «كرّم اللّه وجهه» يعنى گرامى باد روى او، مى‏آورند، اگر از آنها بپرسيد چرا به ساير خلفا و بزرگان اسلام «كرم اللّه وجهه» نمى‏گوئيد مى‏گويند تنها على است كه هيچگاه در مقابل بت نايستاد و بت نپرستيد و براى آن اجسام بى روح سر فرود نياورد.

ولى فيلسوف معروف جلال الدين دوانى كه قبلا از اعاظم دانشمندان اهل سنت بود و در آخر امر به آئين تشيّع گرويد در كتاب «نور الهدايه فى اثبات الامامه» مى‏نويسد: اكابر اهل سنت گفته‏اند: سر اين كه امير المؤمنين (عليه السّلام) را (كرم اللّه وجهه) گفته‏اند اينست كه «فاطمه بنت اسد» مادر آن حضرت در وقتى كه آبستن به او بود، هر گاه پيغمبر خدا را مى‏ديد، بى اختيار از جا برخاسته و به آن حضرت سلام مى‏كرد. روزى رسول خدا كه هنوز به مقام رسالت نرسيده بود، علت آن قيام ناگهانى را از آن بانوى عاليقدر پرسيد، فاطمه بنت اسد جواب داد: جنينى كه در مشيمه دارم به مجردى كه شما را مى‏بينم تكانى مى‏خورد كه احساس مى‏كنم برگشته و روى خود را به طرف شما نموده و مرا نيز ناگزير مى‏سازد كه در مقابل شما از جا برخيزم.

سيّد رضى مؤلّف نهج البلاغه

در سال 359 هجرى در يكى از خاندان علويان بغداد بچه‏اى متولد گشت كه از جانب پدر و مادر نسبى بس شريف داشت. اين كودك نوزاد علوى كه نامش محمد و بعدها مشهور به «سيّد رضى» و ملقب به «ذو الحسبين» گرديد. از طرف پدر با پنج واسطه به امام همام حضرت موسى كاظم (عليه السّلام) متصل و از جانب مادر نيز بعد از شش پشت به امام چهارم حضرت على بن الحسين (عليه السّلام) نسبت مى‏رساند.

پدر و مادر و نياكان سيد رضى

پدر او حسين بن موسى از طرف بهاء الدوله ديلمى ملقب به «طاهر اوحد ذو المناقب» گرديد. وى بزرگ نقباء آل ابي طالب و امير الحاج و شخصا مردى با عظمت و ستوده خصال بود. او در نزد خلفاى عباسى و پادشاهان آل بويه و آل حمدان با جلالت قدر و كمال مهابت مى‏زيست و از جانب آنان به منظور عقد صلح و ميانجيگرى و تنظيم امور رعايا و آسايش عباد سفارت داشت.

نياكان پدرى و مادرى سيد رضى همه از اشراف نامور و برخى از علماى بزرگ بودند، جد مادرى او حسين بن احمد معروف به‏ «ناصر كبير» يا «ناصر حق» متوفاى سال 304 كسى است كه در زمان خلافت مقتدر عباسى در مازندران قيام كرد و با سامانيان جنگهاى عظيم نمود و سرانجام بر بلاد ديلم استيلا يافت و بيشتر مردم مازندران را كه تا آن روز مجوسى بودند مسلمان گردانيد.

ناصر كبير، گذشته از روح سلحشورى كه از جدش امير المؤمنين به ارث برده بود، از علماى نامى و فقهاى بزرگ نيز به شمار مى‏آمد. او تأليفاتى در علوم دينى دارد كه از جمله كتاب صد مسأله است كه دختر زاده‏اش سيد مرتضى آن را شرح نموده و ناصريات ناميد.

دانشمندان شيعه و سنى نوشته‏اند كه در ايام كودكى سيد رضى و برادر بزرگترش سيد مرتضى، شيخ مفيد عالم معروف شيعه شبى در خواب ديد كه يگانه دختر پيغمبر اسلام فاطمه زهرا (عليها السّلام) دست دو كودك گرامى خود امام حسن و امام حسين را گرفته نزد وى آورد و فرمود: «يا شيخ علمهما الفقه» يعنى اى مرد بزرگ علم فقه را به دو فرزند من بياموز فرداى آن شب مادر سيد رضى و سيد مرتضى كه اتفاقا فاطمه نام داشت، در حالى كه دست كودكان خود سير مرتضى و سيد رضى را در دست گرفته بود با كنيزان خود نزد شيخ مفيد آمد و گفت: اى شيخ اين دو كودك فرزندان من هستند، آنها را نزد شما آورده‏ام كه علم فقه و احكام دين را به آنها بياموزى شيخ بزرگوار از آن خواب و اين تعبير در شگفت ماند و بگريست، سپس به احترام آنان از جاى برخاست و به مادرشان سلام كرد و خواب خود را براى آنها نقل نمود. آن گاه با كمال اشتياق و اخلاص تعليم و تربيت آنها را به عهده گرفت و در ارتقاى آنان، به مدارج عاليه علمى و عملى كوشيد تا آنجا كه از نوابغ روزگار و علماى نامى به شمار آمدند.

مادر سيد رضى خود بانوئى عالمه و فاضله بود. گويند شيخ مفيد كتاب «احكام النساء» را براى او تأليف كرده است، چون مفيد در آغاز آن نوشته است «من از سيده جليله فاضله ادام اللّه اعزازها اطلاع يافته‏ام كه مايل به تدوين كتابى است مشتمل بر همه احكامى كه مكلفين محتاج به آن مى‏باشند و مخصوصا زنها بايد بدانند او ادام اللّه توفيقها علاقه خود را براى تأليف اين كتاب به من اطلاع داده است...».

هنگامى كه اين بانوى معظمه وفات يافت فرزند برومندش سيد رضى مرثيه‏اى براى او سرود كه اين شعر از آنست:

يعنى اگر همه مادران مانند تو نيكوكار بودند، فرزندان از داشتن و باليدن به پدران بى نياز مى‏شدند سيد رضى كه يكى از بزرگترين نوابغ شيعه به شمار مى‏رود، برادر كوچكتر سيد مرتضى علم الهدى است، سيد رضى در سال 359 يعنى چهار سال بعد از سيد مرتضى در بغداد متولد گرديد.

با اين كه خاندان او از بزرگ و كوچك و زن و مردشان افرادى خوش فهم و با استعداد و نوعا از علماى نامى بودند، مع الوصف-  موقعيت سيد رضى در بين همه آنها ممتاز بود. هنوز چند سالى بيش نداشت كه آوازه هوش سرشار و فراست زائد الوصفش به همه جا رسيد و زبانزد خاص و عام گرديد و از همان اوان شهره شهر شد. و همه آينده درخشانى را براى او پيش بينى مى‏كردند.

نبوغ وى

سيد رضى از همان زمانى كه تازه به محضر استاد راه يافت موجب‏ اعجاب استاد و شاگردان او گرديد، و هر چه از نردبان زندگى بالا مى‏رفت بيشتر مورد تحسين دانشمندان و حسادت دشمنان كه نمى‏توانستند نبوغ او را ببينند واقع مى‏شد.

داستان پاسخى كه او در سن نه سالگى به پرسش استادش «سيرافى» نحوى معروف داد و حاضران مجلس را از تيزهوشى خود به شگفت آورد مشهور است .

وى در خردسالى همراه برادرش سيد مرتضى به استفاده فقه و ديگر علوم دين از محضر شيخ مفيد پرداخت، و شرح اصول خمسه و كتاب «العمده» را نزد قاضى عبد الجبار معتزلى از متكلمين و اصوليان اهل سنت، آموخت، همچنين تاريخ و حديث را از محمد بن عمران مرزبانى و ابو موسى تلعكبرى و ابوابى از فقه را از محمد بن خوارزمى و علم قرائت را با همه روايات آن از ابو حفض عمر بن ابراهيم كنانى فرا گرفت و هم مختصر طحاوى را نزد خوارزمى مزبور خواند.

و نيز مختصر ابو الحسن كرخى را نزد ابو محمد اسد اكفانى و نحو و علوم عربيت را از على بن عيسى رمانى فرا گرفت، و هم پاره‏اى از علوم عربيت را نزد «ابن جنى» نحوى معروف و قسمتى از فنون بلاغت و ادبيات را از «ابن نباته» خطيب نامى، آموخت.

سيد رضى علوم ياد شده را پيش از بلوغ نزد نامبردگان كه همه از اساتيد مسلم فن و مبتكرين علوم عربيت بودند تحصيل نمود در ده سالگى شروع به گفتن شعر كرد. قصائدى كه در آن سن سروده هم اكنون در ديوانش موجود و به تنهائى نماينده فكر مواج و قريحه سيال و ذوق خداداد اوست.

در هفده سالگى اقدام به تدريس و تأليف و تصنيف نمود و بالأخره در بيست سالگى از تمام علوم متداول آن عصر فراغت حاصل كرد سيد رضى در فرا گرفتن علوم بسيار حريص بود از هر كسى كه مى‏توانست بهره مند گردد خوددارى نمى‏كرد و در اين خصوص ميان شيعه و سنى و مسلمان و كافر فرق نمى‏گذاشت

مقام او در ادبيات عرب

سيد رضى گذشته از مقام فقاهت و تبحرى كه در تفسير قرآن و ساير علوم دينى داشته، پيش از آنكه بيستمين بهار عمر را پشت سر بگذارد استاد مسلم عصر در ادبيات عرب بود، و در نظم و نثر نظير و مانند نداشت.

ثعالبى و خطيب بغدادى كه از دانشمندان معاصر او مى‏باشند او را سرآمد شعراى دودمان ابو طالب دانسته‏اند، با اين كه در ميان آنها ادباى نامى و شعراى سخن سنج و نكته پرداز بسيار بوده‏اند.

با اين كه بر اثر تشويق پادشاهان آل بويه ادباء، شعراء، دانشمندان بسيارى در آن عصر مى‏زيستند معهذا هيچكس را توانائى برابرى، با نظم و نثر سيد رضى نبود

صاحب بن عباد وزير دانشمند و سخن گستر آل بويه كه بارها بر اشعار متنبّى شاعر زبردست عرب خورده مى‏گرفت چنان شيفته اشعار سيد رضى و مقام بلند ادبى او بود، كه شخصى را به بغداد فرستاد تا اشعار او را استنساخ نموده و براى او ببرد. در آن موقع سيد رضى فقط بيست و شش سال داشت در بيست و نه سالگى قصيده‏اى در مرثيه ابو طاهر ناصر الدوله ساخت كه از بس داراى الفاظ زيبا و معانى بلند بود استادش ابن جنّى كتاب نفيسى در شرح ابيات آن نوشت و بدينگونه نبوغ و استعداد شاگرد نابغه‏اش را مورد تفقد و ستايش قرار داد نظير اين اقدام را از كمتر استادى نسبت به شاگردش ديده‏ايم.

ملكات فاضله او

سيد رضى در عزت نفس، وفادارى، سخاوت، و ساير ملكات فاضله در عصر خود، مانند نداشت، نسبت به امور دينى و رعايت جهات شرعى سخت پابند بود و از تملق و چاپلوسى بى نهايت احتراز مى‏جست.

در قصائدى كه در مدح خلفاى عباسى و سلاطين آل بويه و وزراى آنها و ساير دانشمندان مى‏سرود بر خلاف عادت شعراء هيچگاه از مرز حقيقت تجاوز نمى‏كرد، صله و جوائز و بخشش را از هيچكس نمى‏پذيرفت. چند بار بخشش بهاء الدوله ديلمى را رد كرد، حتى وقتى كه پدرش به پاس قصيده نغزى كه سروده بود صله‏اى به وى داد، گفت چون به عنوان صله شعر و بخشش است نمى‏پذيرم ولى در عوض، خود بسيار نظر بلند و دست و دل باز بود.

با همه گرفتارى كه داشت مدرسه‏اى به نام «دار العلم» تأسيس كرد و به تعليم و تربيت اهل فضل همت گماشت و تمام هزينه مدرسه و دانشوران آن را از كيسه فتوت خود مى‏پرداخت.

يكى از دوستان سيد رضى كه سالها ابواب مكاتبات در نظم و نثر ميانشان برقرار بود، ابو اسحاق صابى بود كه از ادباى نامور عصر خود به شمار مى‏رفت، و كيش صابئيان داشت، هنگامى كه ابو اسحاق در گذشت سيد رضى او را مرثيه گفت و چون حسودان بر وى خرده گرفتند گفت تأسف من بر علوم و فضائل ابو اسحاق است نه بر بدن او

مناصب وى

پيش از سيد رضى، پدرش طاهر ذو المناقب امارت الحاج و نقابت طالبيان و سفارت و وساطت بين دولتهاى اسلامى و حكام عصر را داشت، در سال 388 تمام مناصب وى از جمله نقابت كه بعد از مقام خلافت عاليترين منصب و مخصوص شريفترين و شايسته‏ترين اولاد امير المؤمنين (عليه السّلام) بود، توسط خود او به فرزندش سيد رضى كه در آن موقع، بيست و يك ساله بود تفويض شد.

فرمان نقابت او در سال 403 قمرى توسط فخر الملك وزير بهاء الدوله ديلمى طى جشن باشكوه و تشريفات خاصى به وى تسليم گرديد، و وزير در حضور رجال مملكت و علماء و قضات ملت او را به عنوان «نقيب طالبيين» (رئيس آنها) تمام ممالك اسلامى كه در قلمرو حكومت بغداد بود معرفى كرد.

گذشته از منصب نقابت، امارت حج كه عبارت بود از: نظارت بر تمام حجاج بيت اللّه، گماشتن نمايندگان در راه‏ها و حفظ و حمايت كاروانهاى حجاج، كه در آن عصر مقامى بس والا بوده، نيز به وى داده‏ شد.

همچنين رياست مظالم كه به منزله ديوان عالى كشور امروز بوده است و در خور شأن فقيهى پاكدامن و نجيبى بزرگ بود، به مناصب او ضميمه گرديد و از آنجا كه او نخستين دانشمند نامدار شيعه بود كه در ميان فرزندان پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله) داراى اين مناصب بزرگ گشت، از طرف بهاء الدوله ديلمى به لقب «شريف رضى» و «ذو الحسبين» ملقب گرديد و بطورى كه مورخين مى‏نويسند: اين بزرگترين احترامى بوده كه سلطان وقت از يك دانشمند مشهور به عمل آورده است.

نهج البلاغه و سيد رضى

بطورى كه گفتيم سيد رضى تمام علوم متداول آن روز را از استادان طراز اول عصر و مبتكرين آن فرا گرفت و از سن هفده سالگى در آن علوم كتابها نوشت. تأليفات او در شمار عاليترين آثار دينى و علمى شيعه است و همه در كمال نفاست و عظمت مى‏باشد.

مشهورترين آثار جاويدان او كتاب بزرگ «نهج البلاغه» است كه شهرت جهانى دارد و از همان زمان تأليفش تاكنون مورد توجه و تحسين دانشمندان و ادباى عالم قرار گرفته است و خود بهترين معرف نبوغ و شخصيت مؤلف بزرگوار آن «سيد رضى» است.

سيد رضى خطبه‏ها و كلمات و نامه‏هاى مولاى متقيان على (عليه السّلام) را كه بعد از قرآن مجيد عاليترين دستور العمل زندگى و سبب توجه مردم به مبدأ و معاد است، از لابلاى كتب و رسائل بيرون آورده و با سبكى دلپذير كه حاكى از حسن سليقه و ذوق سرشار او است‏ در چهار بخش مرتب نموده و مقدمه‏اى فصيح و بليغ بر آن نوشت و در هر مورد نكات برجسته و اشارات لطيفه سخنان امير المؤمنين را توضيح داده و بالنتيجة بزرگترين اثر جاويدان را كه از مغز نورانى و بزرگ دومين شخصيت عالم انسانى تراوش نموده است، به صورت كتابى جامع و كامل در اختيار جهانيان گذارد، و از اين راه خدمتى بزرگ به مذهب تشيع نمود كه تا جهان پايدار است بى شك اثر فناناپذير او نيز باقى خواهد ماند.

از زمان تأليف نهج البلاغه كه قرن چهارم هجرى است تاكنون بيش از صد كتاب بزرگ در شرح و ترجمه آن نوشته شده است كه معروفترين آنها: شرح ابن ابى الحديد معتزلى، شرح ابن ميثم بحرانى، شرح شيخ محمد عبده و شرح ميرزا حبيب اللّه خوئى است كه اخيرا تجديد چاپ شده است.

وفات سيد رضى

با اين همه بايد گفت: خوش درخشيد ولى دولت مستعجل بود زيرا اين بزرگ مرد كه مجموعه‏ى فضايل و كمالات بود در سن 47 سالگى كه در اوج شهرت بود و جهان آن روز انتظار خدمات و آثار قلمى تابناكترى را از او داشتند در سال 406 چشم از جهان پوشيد و روح بلند پروازش كه قفس دنيا را براى طيران خود كوچك مى‏ديد به ملكوت اعلى پرواز نمود.

در گذشت ناگهانى او چنان شورى در دلها افكند كه تمام وزراء و اشراف و فقها و قضات سنى و شيعه با پاى برهنه به در خانه‏اش آمدند، برادر بزرگش سيد مرتضى بقدرى از مرگ وى اندوهناك گرديد كه تاب‏ نياورد جنازه او را بنگرد، و از شدت غم و الم به حرم مطهر امام موسى كاظم (عليه السّلام) رفت. فخر الملك وزير دانشمند بهاء الدوله ديلمى بر جنازه‏اش نماز گزارد، و در خانه‏اش دفن كردند، و بعدها بكربلا انتقال دادند، و در جنب مرقد جدش ابراهيم مجاب مدفون ساختند. عصر آن روز فخر الملك وزير به حرم مطهر امام هفتم رفت و سيد مرتضى را به بغداد باز گردانيد ...