روايات بسيارى از آن حضرت نقل
شده است كه به توسعه يافتن سلطنت بنى اميه و بنى عباس اشاره فرموده است همچنين
بارها با صراحت از واقعه كربلا، و شهادت فرزند برومندش حضرت حسين (عليه السّلام)
خبر داد. از جمله چيزهائى كه دلالت بر امكان صدور اين گونه اخبار از على (عليه
السّلام) و اقتباس اين علوم از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) مىكند خبر ام
السلمه (ام المؤمنين) همسر گرامى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) است كه پيش از
وقت، از شهادت امام حسين (عليه السّلام) خبر داد.
چنانكه «ترمذى» در كتاب «صحيح» خود نقل كرده است.
پس اگر امكان داشته باشد كه امثال «ام السلمه» از حوادث آينده با استناد به علم
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) خبر دهد، چرا از على (عليه السّلام) كه دارنده راز
پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله) بود كه پيوسته در سايه وجود آن حضرت بسر مىبرد و
در روشنائى تعليم و تربيت او
مىگرديد جايز نباشد اين از جنبه دينى بود، (كه بلا شبهه خبر دادن امير مؤمنان از
مغيبات و اسرار نهانى، صحيح و بى اشكال است).
اما از جنبه غير دينى، در صفحات تاريخ از سياستمداران ملتها و حكماى آنها،
پيشگوئيها و اخبار صحيحى رسيده كه همه در مسير خود واقع شده، و جريان داشته است، و
ما نيز در صحت آنها شك و ترديد نمىكنيم على هذا چگونه در آنچه از على (عليه
السّلام) پسر عمومى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) و ترجمان وحى او، و خزينه دار
دانش او، رسيده، شك و ترديد كنيم
ايراد چهارم
اين عده مىگويند: خطبههاى (نهج البلاغه) مشتمل بر علومى است كه بعد از عصر صحابه
و تابعين پديد آمده است و بعيد است كه پيش از پيدايش آنها در باره آن خبر داده باشد
مانند بحثهاى كلامى كه از وجود بارى تعالى و صفات ثبوتى و سلبى و غيره سخن
راندهاند.
پاسخ
پاسخ اين اشكال را مورخ نامى «احمد زكى» مصرى در كتاب (على ابن ابي طالب) داده است.
وى در كتاب ياد شده صفحه 126 مىنويسد: «آيا در افكار، و گفتار امام (عليه السّلام)
نظريات فلسفى هست، كه فهم آن براى اشخاص كنجكاو، دشوار و درك آن نيازمند كوشش
بسيار، و فشار به ذهن، و سعى خاطر باشد.
نه به خدا، آنچه امام در اين باره فرموده سخنان حكمت آميزى است كه همانند آب روان
از نزديكترين راه با روح انسانى امتزاج پيدا مىكند و به دون زحمت به قلب انسان
مىريزد.
هيچكس ترديدى ندارد كه ايراد كلمات حكمت آميز، و ضرب المثلهاى نغز در ميان عرب يك
امر فطرى به شمار مىرود و از زمانى كه در جاهليت به سر مىبردند معروف بوده است و
اين همه از صفاى ذهن، و آزاد فكرى و انديشه سريع آنها سرچشمه گرفته است. چنانكه
بسيارى از مردم عرب به اين صفات، قبل از اسلام مشهور بودهاند آيا با اين وصف از
اين كه حكمت عالى را به على نسبت دهى برايت دشوار است با اين كه على از خاندان قريش
است كه در فصاحت زبان و بلاغت و روانى بيان، و الفاظ عالى، و قريحه روشن، و ذوق
لطيف و صفاى ذهن، بر همه قبائل عرب مقدم بودند بعلاوه، قبلا گفتيم كه او (عليه
السّلام) از اوائل سن در خانه پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله) پرورش يافت، و از
بچگى در خانه نبوت و مهد حكمت و سرچشمه فضيلت بزرگ شده، و تا لحظهاى كه پيغمبر
(صلّى اللّه عليه و آله) چشم از جهان فرو بست ملازم آن حضرت بود، چنانكه خود آن
حضرت در يكى از خطبههاى خود مىفرمايد: «كنت اتّبعه اتّباع الفصيل اثر امّه يرفع
لى فى كلّ يوم من اخلاقه علما، و يأمرنى بالاقتداء به...» يعنى: من پيوسته مانند
شتر بچه كه به دنبال مادرش مىرود، ملازم پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله) بودم، و
هر روز علمى از مكارم اخلاق خود برايم مىافراشت و به من امر مىكرد كه از آن پيروى
كنم على (عليه السّلام) از بزرگان نويسندگان و كاتبان وحى پيغمبر بود، و تمام قرآن
مجيد را به خوبى حفظ كرد، و احاديث پيغمبر را چنانكه
مىبايد، استماع نمود و آن را نگاهدارى كرد، و احكام دين و فقه اسلام را آن چنان
فرا گرفت كه نزد عموم مسلمين پيشوائى راهنما و عالمى دانا به شمار آمد.
بالاتر از همه، تو خواننده مىدانى كه شدايد و گرفتاريها موجب روشنى اذهان و
درخشندگى عقول است و بدان وسيله درهاى حكمتهاى نهفته و پر ارزش به روى آدمى گشوده
مىگردد.
و مىدانيم كه روزگارى بر امام گذشت كه شدايد و ناملايمات، و تحولات وحشت بار او
را احاطه كرده بود.
و در اين فضيلت براى او كافى است كه با پسر عمويش پيغمبر اكرم (صلّى اللّه عليه و
آله) بار رسالت الهى را بدوش كشيد. مهمترين كارهاى او را اداره كرد، و متحمل زحمات
و شدايد عصر او گرديد. بطورى كه به هنگام خطر در شب هجرت در بستر او خوابيد تا جان
پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله) از گزند مشركين كه كمين كرده بودند، محفوظ بماند، و
در تمام جنگهاى پيغمبر (جز جنگ تبوك كه پيغمبر او را در مدينه جانشين خود قرار داد)
با حملات مردانه خويش جان خود را در معرض هر گونه بلا گذاشت از اين گذشته از موقعى
كه با آن حضرت بيعت كردند، تا زمانى كه به شهادت رسيد- يعنى چهار سال و نه ماه-
پيوسته در كشمكش و مبارزه و گرفتارى به سر برد. گاهى با عايشه و ياران او، و زمانى
با معاويه و
پيروان او، و در آخر مبتلا به مخالفت و شورش يارانش شد كه به واسطه اختلاف نظرها و
تضادها و منظورها و كارهاى عجيب، و تحكم و زورگوئى كه داشتند، با آن حضرت مواجه
گشتند، بطورى كه سينه انسان بردبار و صبر صابران از آن به تنگ آمد تمام اينها نيز
انديشه او را روشنتر و ذهن آهنين او را بازتر كرد، و موجب شد كه حكمتهاى عاليه و
آراء و انديشههاى متين او بيش از پيش جوشش و فيضان كند، و آيا عقل و انديشه جز
تجربه و آزمايش هست گمان مىكنم تو خواننده از آنچه اخيرا تذكر داديم به ياد
مىآورى كه على (عليه السّلام) در ميان صحابه پيغمبر معروف به رأى صائب و فكر ثاقب
بود.
بطورى كه بعضى از خلفاء وقتى كه مطلبى بر آنها فشار مىآورد، به او پناه مىبرد، و
با وى در آن باب مشورت مىكرد، و از فكر بلند او استمداد مىجست، سپس با فكر عالى
او حل مشكل نمود، و گره كارشان گشوده مىگشت .
آن حضرت (رضى اللّه عنه) مردى گوشه گير، و منزوى نبود. بلكه از بزرگان قوم و مفاخر
آنان به شمار مىرفت. در تمام امور سياسى كه در عهد پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله)
و زمان خلفاى پيش از وى به وقوع مىپيوست، حاضر و ناظر بود، بلكه اوضاع سياسى مدت
طولانى كه سى و پنج سال طول كشيد، از زمان هجرت تا موقعى كه شخصا عهدهدار خلافت
گرديد- گذشته از پنج سال اول هجرت و غير از آنچه پيش از هجرت بود- در سياست كار
كرده بود، به قلب او درخشانى و به ذهنش روشنى و به فكرش عظمت بخشيد، و كسى مانند
على (عليه السّلام)
تعجب آور نيست اگر حكيم باشد...».
و اما پاسخى كه ما به اين ايراد مىدهيم اين است كه متأخرين علماء دانش خود را از
متقدمين گرفتهاند، و به همين جهت به آنها (متأخرين) مىگويند.
بيان مطلب اين كه، علماى متأخرين اسلامى بعد از تعمق و تدبر در آيات خداشناسى و
معارف قرآنى، و آنچه از خطبههاى على (عليه السّلام) و سخنان آن حضرت در ابواب
توحيد و شئون عالم ربوبى به آنها رسيده بود، دانش خود را توسعه دادند.
چنانكه مىنويسند: روزى «حجاج بن يوسف ثقفى» مسأله جبر را از علماى تابعين (يعنى
شاگردان صحابه پيغمبر) سؤال نمود. همه با يك سخن به وى پاسخ دادند، و چون از آنها
پرسيد كه مأخذ جواب آنها چيست همگى گفتند كه از على بن ابي طالب (عليه السّلام)
گرفتهاند «حجاج» هم گفت: آرى آن را از چشمه زلالى آوردهايد.
بارى پسر عم پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله) پيوسته علم نبوت و معارف عاليه دينى را
به مردم شهر و عصر خود افاضه مىفرمود.
ولى مسلم است كه اكثر آنها چنانكه بايد پى به سخنان عاليه على (عليه السّلام)
نبردند، بلكه آن را گرفتند و به آيندگان خود سپردند، چنانكه گفتهاند. چه بسا
افرادى كه دانش را گرفته و به داناتر از خود مىرسانند و از اين قبيل است آيات
توحيد، رؤيت بارى تعالى، و تكلم الهى، عدل خداوند و آياتى كه حكماى اسلامى در قرون
بعدى در باره آنها تدبر نموده، و معارف عاليه آن را كه در عصر صحابه پيغمبر به فكر
هيچكس نمىرسيد، آشكار ساختهاند.
روشنترين دليلى كه در اين خصوص داريم جملههائى است كه در خطبههاى (نهج البلاغه)
است و از حركت زمين سخن مىگويد، و با
هيئت جديد و مسائل آن كه بعد از هزاره هجرى پديد آمده است تطبيق مىكند، مانند جمله
زير كه در باره توصيف زمين فرموده است: «فسكنت على حركتها من ان تميد باهلها او
تسيخ بحملها». يعنى، زمين بر اساس حركت و گردش خود آرام گرفت، از اين كه اهل خود را
بكشاند يا بار خود را بريزد .
و جمله «و عدل حركاتها بالرّاسيات من جلاميدها» .
يعنى، حركتهاى زمين را به وسيله كوههاى سر به فلك كشيدهاى كه از سنگهاى سخت فراهم
آمده، تعديل كرد و همه مىدانيم كه نظريه حركت زمين، با اين كه ظاهرا ساكن است، بعد
از «گاليله» ايتاليائى و «كپرنيك» آلمانى و «نيوتون» انگليسى پديد آمد، و فرضيه
حركات ده گانه زمين به طور حتم، بعد از اينان پديد آمده است، و تمام اين نظريات نيز
بعد از انتشار شرحهاى كتاب نهج البلاغه به وجود آمده است، به علاوه زمان خود نهج
البلاغه كه قبل از آنها اشتهار داشت.
بنا بر اين جا ندارد كه شخصى در باره تأليف «نهج البلاغه» و شرحهاى آن به دليل اين
كه مشتمل بر مسائل علم هيئت است كه بعد از هزار سال هجرى پيدا شده، ترديد نمايد
ايراد پنجم
ايراد ديگرى كه عنوان كردهاند اينست كه مىگويند اين خطبهها
شامل اصطلاحاتى است كه در قرون بعدى و به سبك و طرز جديد پيدا شده است، مانند
جملههاى زير در نخستين خطبههاى نهج البلاغه.
«و كمال توحيده الاخلاص له، و كمال الاخلاص له، نفى الصّفات عنه، لشهادة كلّ صفة
انّها غير الموصوف و شهادة كلّ موصوف انّه غير الصّفة، فمن وصف اللّه سبحانه فقد
قرنه، و من قرنه فقد ثنّاه، و من ثنّاه فقد جزّاه و من جزّاه فقد جهله...».
پاسخ
پاسخ اين ايراد از آنچه قبلا گفتيم روشن مىشود. زيرا گفتيم كه دانشمندان متأخر
هنگامى دانش خود را توسعه دادند كه با اين سخنان بزرگ و حكيمانه برخورد نمودند و
اصطلاحاتى از قبيل «كيف» و «اين» را برگزيدند، و اين نيز بعد از آن بود كه به مبادى
آن اصطلاحات در سخنان امام (عليه السّلام) آشنا شدند، زيرا اين سخنان را بعد از
پيدايش اين اصطلاحات، به امام (عليه السّلام) نسبت دادهاند: بدليل اين كه امثال
اين مبادى در احاديث پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله) و سخنان فصيح عرب نخستين زياد
آمده است. كدام عاقل است كه بتواند چنين جمله منظمى را بسازد، و بعد آن را به ديگرى
نسبت دهد اگر كسى چيزى از اين اصطلاحات را بعد از تاريخ پيدايش آنها به امام (عليه
السّلام) نسبت دهد حتما مىبايست از اصطلاحات زير نيز در آنها آمده باشد، از قبيل:
(1) «ماهيّت» كه كلمهاى است از (ماهى) ساخته شده است.
(2) «لميّت» كه از كلمه (لم) ساخته شده است.
(3) «هيولى» كه از كلمه (هى الاولى) ساخته شده است.
4- «انيّت» كه از كلمه (ان) ساخته شده است.
و امثال آن كه از مصطلحات حكماء و فيلسوفان اسلام است، در حالى كه نهج البلاغه از
اين اصطلاحات بكلى پيراسته است. ممكن است نظير اين ايراد و شبهه را به شعر ابو نواس
هم وارد سازند، كه مىگويد: «كان صغرى و كبرى من فوافقها».
كه شنونده ابتداء گمان مىكند منظور همان صغرى و كبرى، و مصطلحاتى است كه در صغرى و
كبرى و قياس منطقى دارند، در حالى كه اين اصطلاحات بطور حتم بعد از عصر ابو نواس
پيدا شده است با اين همه تأخر زمان اين اصطلاحات، مستلزم آن نيست كه شعر ياد شده را
نفى كنيم، زيرا نظائر آن زياد ديده مىشود.
عجيبتر از همه اين كه بعضى از اين افراد، سخنان امام (عليه السّلام) را كه در
نتيجهگيرى با تفريع جملهها در آمده است، مانند: «فمن وصف اللّه- سبحانه و
تعالى- فقد فرنه، و من قرنه فقد ثنّاه...» بعيد دانستهاند كه از آن حضرت باشد، و
گمان كردهاند كه ترتيب اين كلام مطابق قاعده قياسى است كه از «كبرى» و «صغرى»
تركيب شده، و در آن زمان ميان عرب اصلا معهود نبوده است. در حالى كه اين گمان بدون
اين كه صاحبان آن توجه داشته باشند، موجب قدح زبان عربى است، و معنى حرف آنها اين
است كه نظم و قياس معقول، از ذوق عرب به دور است. اين چيزى است كه عرب چون فطرتا از
ديگران نزديكتر به قياس معقول هستند، آن را نمىپذيرند. چه بسيار از اين قياسهاى
معقول كه در كتاب و سنت ديده مىشود.
قال اللّه تعالى: وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ، وَ لَوْ
أَسْمَعَهُمْ
لَتَوَلَّوْا يعنى، اگر خدا در وجود آنها خير مىديد هر آينه به آنها مىشنوانيد،
و اگر به آنها مىشنوانيد، از وى دورى مىكردند.
و بخارى در «صحيح» خود از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) نقل كرده است كه فرمود:
«فاطمة بضعة منّى من اغضبها فقد اغضبنى، و من اغضبنى فقد اغضب اللّه» يعنى، فاطمه
پاره تن من است، هر كس او را به خشم آورد، مرا خشمگين ساخته، و هر كس مرا خشمگين
سازد، خدا را به خشم آورده است.
پس وقتى كه در فصيحترين كلام، منظم و قياس، و تفريع جملهها آمده باشد، باز هم از
حافظان قرآن، بعيد خواهد بود كه در روش سخنان خود نظم قياسهاى اقترانى و استثنائى
را به كار ببرند ما به يقين مىدانيم كه هر گوينده دانشمندى، وقتى اسناد مشهور را
ملاحظه كرد كه خطبههاى امام (عليه السّلام) را با اسانيد معتبر نقل كردهاند به
هيچ وجه گوش به اين قبيل ايرادها و شبهههاى سست نخواهد داد. و اللّه يحق الحق و هو
احكم الحاكمين و الحمد للّه رب العالمين.
شرحهاى نهج البلاغه
محدث نامى مرحوم حاج ميرزا حسين نورى (متوفى سال 1320 ه) در كتاب «خاتمه مستدرك»
بيست و شش كتاب از شرحهاى مشهور
(نهج البلاغه) را كه در اجازات بزرگان علماى حديث آمده نام برده است، بدين قرار:
(1) شرح ابو الحسن بيهقى. اين كتاب نخستين شرحى است كه بر «نهج البلاغه» نوشته شده
است.
(2) شرح فخر رازى (اين شرح ناتمام مانده)، و جمال الدين قفطى وزير سلطان حلب در
«تاريخ الحكماء» از آن ياد كرده است.
(3) شرح قطب الدين راوندى كه در دو جلد به نام «منهاج البراعة» بوده است.
(4) شرح قاضى عبد الجبار معتزلى (اين شرح را به سه نفر از دانشمندان كه به اين نام
بودند نسبت مىدهند، ولى هر سه قريب به عصر شيخ طوسى مىزيستهاند).
(5) شرح افضل الدين حسن بن على بن احمد ماهآبادى استاد شيخ منتجب الدين صاحب
«الفهرست».
(6) شرح ابو الحسين محمد بن حسن بن حسن بيهقى كندرى، بنام «الاصباح» كه در سال 567
آن را تمام كرده است.
(7) شرح ديگرى از همين دانشمند كه به نام «المعراج» و پيش از شرح «الاصباح» نوشته
است.
(8) شرح ابن ابى الحديد معتزلى، و مختصر آن به قلم دانشمند فقيد سلطان محمود بن
غلام على طبسى.
(9) شرح كمال الدين ابن ميثم بحرانى كه نخست شرحى بزرگ به نام «الشرح الكبير» نوشت
سپس آن را خلاصه كرده و «الشرح المتوسط» ناميد، بار ديگر مختصرتر نوشت و به نام
«الشرح الصغير» موسوم كرد.
10- شرح شيخ كمال الدين بن عبد الرحمن بن محمد ابراهيم
العتائقى حلى (از دانشمندان قرن هشتم هجرى) شرح بزرگى است در چهار جلد بزرگ.
11- شرح جلال الدين حسين بن خواجه شرف الدين عبد الحق اردبيلى.
12- شرح مولى فتح اللّه بن شكر اللّه كاشانى به نام «تنبيه الغافلين و تذكرة
العارفين» به فارسى، (مشهور است).
13- شرح دانشمند فاضل على بن حسن زورائى مفسر معروف و استاد مولى فتح اللّه كاشانى
ياد شده، و شاگرد سيد غياث الدين جمشيد زورائى.
14- شرح دانشمند بزرگ فيلسوف معروف (شيخ حسين بن شهاب الدين حسين بن محمد بن حسين
بن حيدر عاملى كركى متوفى سنة 1077).
15- شرح فاضل نظام الدين گيلانى به نام «انوار الفصاحة».
16- شرح فاضل على بن ناصر به نام «اعلام نهج البلاغه».
17- شرح محدث مشهور سيد ماجد بحرانى بنا به نقل شيخ حر عاملى (امل الامل) اين شرح
ناقص بوده است.
18- شرح دانشمند عاليقدر سيد رضى الدين على بن طاوس.
19- شرح مولى عبد الباقى خطاط تبريزى كه به حسن خط معروف بود.
20- شرح عز الدين آملى (طبق نوشته رياض العلماء).
21- شرح سيد نعمة اللّه جزايرى عالم و محدث معروف.
22- شرح سيد جليل ميرزا علاء الدين گلستانه به نام «بهجة الحدائق» (شرحى است مختصر
و كوچك).
23- شرح ديگر از اين دانشمند (به شعر) كه قريب به سى هزار
(30000) بيت بوده.
24- شرح دانشمند معروف سيد عبد اللّه شبّر كه آنهم به شعر و نزديك به چهل هزار بيت
است.
25- شرح دومى از اين شارح كه آنهم به شعر و قريب سى هزار بيت دارد.
26- شرح ميرزا ابراهيم خوئى.
ذيلا شرحهائى كه ما از آن آگاهى پيدا كردهايم نيز به آن اضافه مىكنيم: 27- شرح
علامه بزرگوار مفتى و مصلح مصر «شيخ محمد عبده».
28- منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه، تأليف سيد حبيب اللّه خوئى در سه جلد (به
قطع بزرگ) هر جلد داراى 300 صفحه، و بعضى از مجلدات آن از روى اصل نسخه مؤلف چاپ
شده است .
جزء سوم آن با خطبه (228) كه عنوان آن، «و قد جمع الناس حوله و حضهم على الجهاد...»
مىباشد و با شرح آن به سال (1303) خاتمه پيدا كرده است.
29- شرح مولوى هندى.
30- شرح ما: «بلاغ المنهج» (به قلم مؤلف بزرگوار علامه فقيد مرحوم سيد هبة الدين
شهرستانى).
ذيلا آنچه را دانشمند متبحر آقاى شيخ محمد محسن طهرانى (شيخ آقا بزرگ) در كتاب
فهرست «الذريعة الى تصانيف الشيعه» نوشته است، نيز مىآوريم:
31- شرح ميرزا محمد باقر لاهيجى «نواب» اين شرح چاپ شده است.
32- شرح سيد محمد تقى ابن امير مؤمن قزوينى متوفاى سال 1270 ه جلد اول آن را به
سال 1268 تمام كرده است.
33- شرح شيخ جواد بن محرم على طارمى زنجانى (متوفى 1325 ه).
34- شرح سيد حسن بن مطهر بن محمد حسين جرموزى يمانى متوفى 1110 ه بنا به نقل كتاب
«نسمة السحر».
35- شرح مولى محمد رفيع بن فرج گيلانى (متوفى 1160 در طوس).
36- شرح سيد ذاكر حسين اختر هندى دهلوى به نام «نيرنگ فصاحت».
37- شرح مولى محمد صالح بن محمد باقر روغنى (از دانشمندان قرن يازدهم هجرى) او،
غير از محمد صالح برغانى معروف است.
38- شرح محمد بن حبيب الدين احمد حسنى حسينى كه به سال 881 تمام شده است.
39- شرحى به نام «منهاج الولاية» كه خطبهها را به سه بخش كرده: بخش نخست در توحيد
و اصول دين، بخش دوم در مواعظ و عبادات، بخش سوم در اخلاق.
40- شرح مختصرى كه بر حل لغات مشكله «نهج البلاغه» و به قلم يحيى بن حمزه علوى
امام زيديه و مؤلف كتاب «الطراز فى علم البلاغه» (متوفى 749 ه) نوشته شده است.
41- شرح مختصر ديگرى كه جملات مفيد «نهج البلاغه» را شرح كرده است. شرحى است قديمى
و در كتابخانه حضرت رضا
(عليه السّلام) در مشهد موجود است.
42- شرحى است آميخته با متن «نهج البلاغه» در كتابخانه حسينيه نجف موجود است.
43- شرح جهانگير خان قشقائى.
44- شرح النفائس كه يكى از علماى اهل تسنن نوشته و نسخه اصل آن كه به سال 759
نوشته شده در كتابخانه حضرت رضا (عليه السّلام) در مشهد موجود است.
45- شرحى است موسوم به «شرح النهج» منسوب به علامه سعد الدين تفتازانى (دانشمند
معروف اهل تسنن).
تا اينجا ترجمه نقل خود مؤلف بود ما نيز ذيلا چند شرح به آن اضافه مىكنيم.
46- شرح «دائرة المعارف علوى» آقاى حاج ميرزا خليل كمرهاى كه تمام خطبههاى «نهج
البلاغه» را طبق موضوعات بيست و چهارگانه تقسيم كرده و هر موضوع يك كتاب مستقلى و
به فارسى خواهد بود، فعلا جلد اول آن در باره «خلقت» و جلد دوم آن در باره جنگ چاپ
و منتشر شده است.
47- «ترجمه و شرح نهج البلاغه فارسى» به قلم آقاى سيد على نقى فيض الاسلام. در شش
جزء به قطع وزيرى به خط نويسنده مشهور طاهر خوشنويس به سال 1371 ه تمام شده و بالغ
بر 1300 صفحه مىباشد .
48- شرح مستدل استاد معظم آقاى شيخ محمد كرمى، به عربى
نوشته شده، و طبق موضوعات گوناگون خطبهها را استخراج و شرح كرده است، فصل اول آن
در توحيد، و خلقت عالم، و آفرينش انسان، و زمين و آسمان و... مىباشد. و بخواست خدا
بزودى چاپ خواهد شد.
49- سخنان على به قلم مرحوم جواد فاضل به فارسى كه مكرر به چاپ رسيده و مشهور است
.
ترجمه مقدمه سيد رضى بر نهج البلاغه
«من در عنفوان جوانى و ايام بهار زندگانى، شروع به تأليف كتابى در فضائل مخصوص ائمه
طاهرين (عليهم السّلام) نمودم كه مشتمل بر بهترين اخبار و گوهرهاى سخنان آنان بود.
منظورى را كه از تأليف آن داشتم در مقدمه كتاب آوردم و آن را پيشگفتار خود قرار
دادم.
چون از فضائل حضرت امير المؤمنين على (عليه السّلام) فارغ شدم پيش آمدهاى روزگار و
گرفتاريهاى گوناگون ايام، مرا از تكميل بقيه كتاب باز داشت.
من آن كتاب را به ابواب منظم و فصول مرتبى ترتيب داده بودم و در آخر آن فصلى باز
كردم كه متضمن كلمات قصار آن حضرت در مواعظ و حكم و امثال و آداب بود، ولى خطبههاى
طولانى و نامههاى مفصل را
نياوردم، گروهى از دوستانم كه اين كتاب را نگريستند چون مشتمل بر فصل ياد شده بود،
پسنديدند و از تازگىهاى آن تعجب كردند. بهمين جهت از من خواستند كتابى تاليف كنم
كه شامل هرگونه سخنان برگزيده حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام) اعم از خطبهها و
نامهها، و رسالهها، و مواعظ، و كلمات قصار باشد.
و عقيده داشتند كه سخنان آن حضرت متضمن عجايب بلاغت و شگفتيهاى فصاحت و گوهرهاى
عربيت، و كلمات نغز دينى و دنيوى است، كه در هيچ سخنى ديده نشده و در كتابى گرد
نيامده است.
زيرا كه امير المؤمنين (عليه السّلام) سرچشمه فصاحت و بلاغت است فصاحت و بلاغت و
قوانين آن از او گرفته شده است، و هر گويندهاى به روش او راه رفته، و هر واعظ
بليغى از سخنان آن حضرت استعانت جسته است. مع الوصف او بر همه مقدم، و برترى دارد.
زيرا كلام آن حضرت پرتوى از علم الهى، و بوئى از سخنان پيغمبر اكرم دارد... من
درخواست ايشان را پذيرفتم، و اقدام به تاليف اين كتاب نمودم، و مىدانستم كه تاليف
آن بهره عظيمى در بر دارد و جاويدان خواهد ماند و پاداش هميشگى خواهد داشت....
بدين وسيله خواستم از عظمت شخصيت على (عليه السّلام) شمهاى روشن سازم و آن را بر
فضائل بىشمارى كه از آن حضرت ميان دوست و دشمن مشهور است اضافه كنم.
و مىدانستم كه آن حضرت در ميان پيشينيان و آيندگان كه دارنده سخنان عاليمقدار، و
امثالى بى نظير بودهاند، و خواهند بود، يگانه مردى است كه به عاليترين مراحل مجد و
عظمت رسيده است.
سخنان آن حضرت دريائى بى پايان است، كه با لحن هيچكس قابل
قياس نيست از اين رو بسيار بجاست كه در مقام افتخار به آن حضرت به شعر معروف فرزدق
تمثل جويم:
اولئك آبائى فجئنى بمثلهم
اذا جمعتنا يا جرير المجامعآنها پدران من هستند، اى جرير پس مثل ايشان را براى من بياور زمانى كه ما را
انجمنها گرد آورد.
و ديدم كه سخنان آن حضرت بر محور سه موضوع مىگردد، خطبهها و فرمانها، نامهها و
رسالهها، و حكم و مواعظ.
پس به يارى پروردگار توانا، نخست شروع كردم به جمع آورى بهترين خطبهها، سپس
نامهها، و بعد از آن حكم و آداب و براى هر يك باب جداگانهاى قرار دادم.
از جمله شگفتيهاى آن حضرت كه فقط مخصوص اوست و كسى مثل آن را ندارد اين است كه اگر
كسى، سخنانى كه از او در باره زهد و مواعظ و پند و نصيحت وارد شده مورد تأمل و تفكر
قرار دهد، به شرط اين كه به فكر نياورد كه اين سخنان از بزرگمردى است عظيم الشأن و
نافذ الامر و سلطان، بى شبهه خواهد گفت اينها سخنان مردى است كه كارى جز عبادت
نداشته است، و در گوشه انزوا نشسته، يا به دامن كوهى پناه برده است.
و جز به فكر خويش نيست، و هرگز باور نمىكند كه اينها سخنان مردى است كه در ميدان
جنگ آتش از شمشيرش مىچكد، و گردنهاى گردنكشان را مىزند، و پهلوانان را به خاك و
خون مىافكند، و با اين حال از همه كس زاهدتر، و از همه مردم پاكبازتر است.
اينها همه از فضائل شگفت انگيز و خصوصيات نفسانى و لطيف آن حضرت است كه بدان وسيله
جمع بين اضداد كرده، و پراكندهها را گرد
آورده است.
و بارها همين موضوع را به رفقاء گفتهام، و شگفت انگيزترين آنها را نشان دادهام و
همين موضوع نيز براى عبرت و تفكر در آن كافى است... با اين همه، من ادعاء نمى كنم
كه به تمامى سخنان آن حضرت احاطه پيدا كردهام بلكه بعيد نيست كه بگويم آنچه
نياوردهام از آنچه آوردهام زيادتر بوده، و آنچه در دامنم گرد آمده از آنچه گرد
نيامده كمتر است ولى من وظيفهاى جز سعى و كوشش نداشتم، خداوند است كه راه روشن را
به مردم نشان مىدهد و بهترين راهنما نيز هموست سپس ديدم بهتر اينست كه آن را به
«نهج البلاغه» (يعنى راه بلاغت) بنامم، زيرا ابواب بلاغت را به روى ناظران
مىگشايد، و جويندگان بلاغت را به دانستن آن نزديك مىسازد، و خواسته معلم و متعلم
و آرزوى مبلغان و زاهدان در آن است در اثناء آن نيز كلمات شگفت آورى در باره توحيد
و عدل و صفات سلبى و ثبوتى خداوند مىدرخشد كه عطش آدمى را فرو مىنشاند و دردهاى
دردمندان را شفا مىدهد و هر گونه شبهه را از لوح دلها مىزدايد.
از خداوند بزرگ توفيق و يارى و راهنمائى و نگهدارى مىخواهم و از خطاى دل و زبان و
از لغزش قلم و قدم به او پناه مىبرم، و هو حسبى و نعم الوكيل.
پايان