پرده پندار
(تحليلى از غفلت در پرتو خطبه ۱۷۴ نهج البلاغه )

احد فرامرز قراملكى

- ۸ -


گفتار دوازدهم : گفتگوهاى صميمى 

گرنه موشى دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله كجاست ؟
چكيده  
ارزيابى عملكرد اخلاقى و دينى و از ابتداى بلوغ تاكنون نشان مى دهد، انبار گندم عبادات از حفره اى پنهان آسيب مى بيند. مولوى در قالب استدلال رفع تالى مى گويد. اگر موش دزد در انبار است عبدت ما حفره نزده است آنگاه اعمال چهل ساله ما چرا آثار خود را نشان نمى دهد؟ اگر عبادت نردبان آسمان است كه هست پس چرا عبادتهاى چهل ساله ما را بر بام هستى نشانده است ؟ موش دزد گناه است كه از طريق حفره غفلت گندم اعمال چهل ساله را يغما مى برد. مخربترين اثر پذيرش مسئوليت بدون احراز شايستگى كافى ، گم كردن شخصيت واقعى و تصوير سازى وارونه از خويشتن است . و اين امر در ارتباط و همبستگى با غفلت مى باشد. غفلت سبب مى شود بدون احراز شايستگى مسئوليتهاى پيشنهادى را بپذيريم و همين امر بر عمق و دامنه آن غفلت ما مى افزايد و حاصل آن تهى شدن از خويشتن است .
بحرانهاى درونى عامل اساسى بحرانهاى بيرونى در جامعه ، سازمان و گروههاى اجتماعى است . زيرا چند گانگى و تعارض شخصيتى آثار تعارض آفرين در بيرون دارد. وقتى ول در تصرف ، تو نيست ، براى فرار از آشفتگى آن ، هزاران نيرنگ مى آورى تا از خود فرار كنى !
نقدپذيرى رمز غفلت زدايى است اما بسيارى از افرادى كه از خويشتن فرار مى كنند و با كوچكترين نقد بزرگترين بحران درونى را پيدا مى كنند، نقد ناپذيرى خود را با گرايش كاذب به نقد مى پوشانيم . وقوف بر اين ساز كار روانى و مشاهده مستقيم و لحظه اى نقدگريزى نقابدار را راهى براى علاج و درمان آن است .
مقدمه  
آنچه در اين گفتار آمده است ، چهل نوشتار بيش و كم و مستقل از اين قلم است كه پيش از اين ها در ماهنامه توسعه مديريت منتشر شده است . موضوع محورى آنها سبب همنشينى آنها در اين نوشتار مى شود غفلت از خويشتن است و مديران مخاطبان آنها بوده اند. نوشتار نخست كه در آستانه ماه مبارك رمضان به ميان آمده ، در قالب گفتوگوى صميمى دو مدير از آسيب پذيرى عبادتها سخن مى گويند. دومين نوشتار از آسيبها پذيرش كوركورانه ، سنجيده و بدون احراز شايستگى مسئوليت سخن مى گويد. اين پديده هويت ستان كه كم و بيش . كم رايج است در زمين غفلت مى رويد و ميوه تلخ غفلت بار مى آورد. نوشتار سوم نيز گفتگوى دوستانه پايانى مساله نقدگريزى نقابدار و نقدپذرى كاذب مورد بحث دو مدير قرار مى گيرد. از مدير مسئول محترم ماهانه توسعه مديريت - برادر فاضل آقاى محمد على مهدوى ظفرقندى سپاسگزارم كه با چاپ مجدد نوشتارهاى يادشده در اين مجموعه موافقت كردند.
12-1) گندم اعمال چل ساله كجاست ؟  
زنگ تفريح دوره هاى آموزشى مديران هم ديدنى است . هر كسى سخنى دارد، از طرفى مثل سالن اتاق بورس ‍ مى ماند و از طرفى ديگر مانند اتاق مشاوره . از هر دردى بحثى به ميان مى آيد، مهندس يوسفى بر خلاف ساكت ولى در حال فكر كردن به نقطه اى خيره شده است . دستى به كتفش زدم : كجايى برادر؟ لابد از مشكلات بازار، توليد و ...؟ خيلى سخت نگير، زنگ تفريح براى رفع خستگى است . تبسمى كرد و گفت اتفاقا فارغ از همه اين مقولاتم . اى كاش بپرسى چه حال و احوالى دارم تا بگويى كجايم ؟ اينكه گفتن ندارد. عاشقى پيداست از زارى دل ! آدم پر حرف و پر جنب و جوش مثل تو، ساكت و آرام گرفته . چيزى هست كه نمى دانم آرامش قبل از طوفان است يا پس از آن . مى خواهم بى ريا بگويم . خيلى شادابم . دارم فكر مى كنم اگر خداوند مهربان يك ماه مبارك رمضان را نداشتيم ، خلقت همه لطف خودش را از دست مى داد. مى دونى شب و روز گرفتار كارخانه و كار هستيم و از خويشتن به دور هستيم يك ماه مبارك فرصت طلائى با خود بودن است . آدم وقتى كه روزه است نوعى خود آگاهى و خود كنترلى لحظه اى دارد!اگر چه يوسفى از سر صدق و خلوص اين سخن را مى گفت اما نمى دانم چرا افتادم در دنده سر به سر گذاشتن : اين حرفها آن وقت درست است كه يك ماه مبارك بتواند يكسال من و تو را اداره كند. چرا نمى كند؟ چرا اين همه عبادت و اطاعت ما بارى كه بايد بدهد نمى دهد؟ مگر نه نماز و روزه نردبان آسمان نيست پس چرا بر بام آسمان نيستيم ؟
آهى كشيد و گفت : اتفاقا به همين نكته فكر كردم و زبان حال ما را مولوى خوب بيان كرده است در اين كه سعى مى كنم در اين انبار گندم جمع كنيم ترديدى نيست . نه تنها خودم بر نماز و روزه تاكيد دارم بلكه در كارخانه هم بر عبادت تاكيد دارم . مى دانى چقدر براى ترويج نماز تلاش كرده ام . در كارخانه به اين كوچكى ستاد اقامه نماز، امام جماعت ، ... و دارم . محض آزار ايشان گفتم : يك شاهد دارم . تو آدم حسابرس و معتقد به ارزيابى هستى در همه چيز حساب و كتاب اصل است . اما اگر اين همه شعار مى دهى چرا ارزيابى دقيق نمى كنى ؟ مى دونى به طور كلى ما در خصوص خويش و در مورد نماز و روزه به طور خاص اهل خودسنجى نيستيم . سخنم نه تنها آزارش نداد بلكه شكوفا شد و با تكان دادن سر گفت : مشكل همين است . چهل سال تمام عبادت مى كنيم اما به جايى نمى رسيم در حالى كه يادت هست در جبهه ها بچه ها با عبادت چند روزه به كجاها مى رسيدند. قبل اگر داستان بشر حافى ، فضيل بن عياض ، ابراهيم ادهم را شنيده باشى حالا بچه ها را به چشم مى ديديم ، يادت است شهيد سيف الله چه نماز شب هايى مى خواند و با نماز شب چه اعجازى مى كرد؟ گفتم آرى خدا رحمت كند. مى دونى فضاى جبهه چيز ديگرى بود ...
حرفم را قطع كرد و گفت : فرافكنى نكن . عروس بلد نيست برقصد مى گويد زمين كج است . چه ربطى دارد به فضا. يادت باشد بچه ها را ساختند با فرافكنى و ديگران را مقصر دانستن خودت را تبرئه نكن . بگو تو چه كردى ؟ چرا عبادت تو آن گرمى و روشنى را نداشت ؟ صراحت كلامش با مهارت تمام تسخيرم كرد و تمام وجودم را گوش كرد؟ ايستاد و لحظه اى ساكت ماند. سكوتش ناففذتر از كلامش بود پس از مدتى ادامه داد: تو به عنوان مثال ، در خصوص ‍ نماز شب و روزه بسيار جدى هستى در كارخانه ات هم مانند من كوتاهى آگاهانه در اين خصوص نمى كنى اما از مساله مهمى كوتاهى مى كنى : به اقدام فكر مى كنيم نه به چگونگى اقدام . دغدغه اقدام داريم نه چگونگى و روش ‍ اقدام . روش بد و شيوه بد شيوه نامناسب مانند موش دزد در انبار گندم است . كه گندم اعمال چهل ساله را مى برد:
ما در اين انبار گندم مى كنيم
گندم جمع آمده گم مى كنيم
گرنه موشى دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله كجاست ؟
شيوه نامناسب در ترويج نماز روح آن را از بين مى برد مگر نه پيامبر گرامى اسلام (ص ) نشنيده اى كه نماز جز با حضور قلب كامل نمى شود.
بشنو از اخبار آن صدر صدور
لا صلوه تم الا بالحضور
شيوه نادرست سبب ترويج ريا و نفاق مى شود و نه نماز و روزه .
آن منافق با موافق در نماز
از پى استيزه آيد نى نياز
بايد نماز در پى نياز را ترويج دهيد. ابتدا بايد روح نياز را زنده كرد. نماز از سر ريا سرسره سقوط است و نماز برخاسته از نياز نردبان آسمان .
گفتم : سخنانت بدون اغراق عين حكمت است اما مشكلى هم وجود دارد كه نبايد از آن غافل ماند. چون كلام تو اين است كه نبايد از موش دزد در انبار گندم غفلت كرد. عبادت ورزيدن چون جمع آورى گندم است و امورى نقش ‍ موش دزد را بازى مى كند، پس :
اول اى جان رفع شر موش كن
و انگهان در جمع گندم جوش كن
اما اين سخن يك تالى فاسد دارد و آن اين كه تا دفع شر موش نكرديم بايد نماز و روزه را تعطيل كنيم .
سرى تكان داد و گفت نه برادر! واژه اول در بيت مولوى دلالت بر اهميت دارد نه تقدم زمانى و سخن اين است كه عبادت توام با غفلت تباه مى شود. نبايد از مواقع قرب غافل ماند. نكته اين است كه به هنگام عبادت آگاهى لحظه اى نسبت به خود، عبادت و ديگران داشته باشيم . به ريا، تظاهر، تعدى به حقوق ديگران توجه كنيم . اين ها موش دزد هستند. اقدام به عمل مستحب اگر مقرون به ترك واجب يا انجام حرام باشد خانمانسوز است . تعدى به حق مردم ، ظلم و ستم آتش انبار طاعت است .
موش تا انبار ما حفره زده است
وزفنش انبار ما ويران شدست
گفتم : همين جا است كه شيطان صفير نوميدى مى زند عبادت كردن است به ويژه براى ما مديران چقدر كار دشوار است ! بهره مندى يوسفى از مثنوى اعجاب انگيز است . فورى گفت :
تو مگو ما را بدان شه بار نيست
با كريمان كار دشوارها نيست
مهم آن است كه دغدغه روح عبادت را هم داشته باشى . به همين دغدغه مبارك است و رهايى بخش . گام دوم توكل است . خود فرموده است هر كه در راه ما مجاهدت كند و به راه هاى خود هدايت مى كنيم گام سوم تامل در شيوه ها، راه ها و زمينه هاى عبادت ورزى است .
گر هزاران دام باشد در قدم
چون تو با مايى نباشد هيچ غم
12-2) مسئوليت هويت ستان (1) 
واى آن مرغى كه ناروئيده پر
بر پرد بر اوج ، افتد در خطر
در فوايد شايسته سالارى ، سخن فراوان رفته است . غالبا در تقبيح انتصاب ناشايستگان به آثار زيانبار آن بر سازمان . جامعه تذكار داده مى شود و از شعاع تخريب آن بر فرد انتصاب شده كمتر سخن مى رود. وقتى - دليل بى دقتى در شاخص ها و يا عدم دقت در انطباق شاخص بر مصداق ، فردى را انتصاب مى كنيم كه شايستگى كامل ندارد؛ بيش از بنگاه ، خود وى را در آتش خود سوزى مى افكنيم . خسارت شخصيتى ناشايسته گزينى بسيار فراتر از تباهى ميوه اى است كه نارسيده ، چيده شود، فردى كه بدون شايستگى كافى مسئوليتى را مى پذيرد، چون مرغى است كه ناروئيده پر به اوج انداخته مى شود و هر چه بالاتر رود، سخت تر مى افتد.
مخرب ترين اثر پذيرش مسئوليت بدون احراز شايستگى كافى ، تصور وارونه از خود داشتن خود فريبى آغاز بسيارى از مصيبت ها و تباهى هاى شخصيتى و اجتماعى است . شايسته پندارى خود سبب مى شود كه نه با خود ارتباط سازنده و سالم داشته باشيم و نه با ديگران ارتباط موثر و صميمى پيدا كند. كسى كه با خود صميمى و شفاف باشد، چگونه مى توان با ديگران شفاف باشد و از آنان توقع صميميت و نفوذناپذيرى داشته باشد؟ با حضور من كاذب ، تشويش ، تعارض و بحران شخصيتى ايجاد مى شود. و تشويش درونى به بيرون افكنده مى گردد. و اين سودازدگى ، خطرناك ترين بيمارى است .
واى آن دلكش چنين سود افتاد
هيچ را اين چنين سودا مباد(251) سر خطرناكى اين بيمارى ، تشديد شوندگى آن و از طرفى و ناشنوا شدن فرد
طرف ديگر است . فردى . كه دچار از خود بيگانگى مى شود غالبا هر چه بيشتر مى دود، از خود بيشتر تهى مى شود و به دليل فرار از خود هرگز نمى تواند سخنان مشفقانه ديگران را بشنود؛ لذا به جاى خود شكستن ، به خود آينه شكنى توسل مى جويد و اين چنين است كه بر جهل و دورى از خويش مى افزايد.
اين سزاى آنكه تخم جهل كاشت
و آن نصيحت را كساد و سهل داشت (252)
تدبير آن است كه به هنگام پيشنهاد مسئوليت ، اندكى در اين مهم تامل كنيم كه آيا ظرفيت شخصيتى ما چنان مسئوليتى را بر مى تابد يا نه ؟
بسيارى از دعوت ها پيشنهاد، هر چند با انگيزه خير، هويت ستان است و لذا حزم و تدبير در آن است كه به هر دعوت دل نبازيم .
حزم آن باشند كه چون عادت كنند
تو نگويى مست و خواهان منند (253)
12-3)كشتى در اين گرداب ها (254) 
بشنويد اى دوستان اين داستان
خود حقيقت نقد حال ماست آن
تپه پيمايى در آغاز صبح پائيزى ، لذتى توصيف ناپذير است . اول صبح ، مانند هميشه فارغ و ايمن از كار و بار، مشغول قدم زدن بودم كه بهرامى جلوى پايم سبز شد. به مدت زيادى بود كه يار غارم را نديده بودم . ديدارش عيش ‍ عيش شد با آنكه ظاهرش شكسته و صورتش تغير يافته ، ولى سيرتش همان بهرامى معطوف به غير بود: آدم چانه گرم و برون گرا؛ از آنهايى كه قبل از رسيدم به شما سخن را آغاز مى كرد و پس از خداحافظى نيز همچنان مى گويند. پر حرفى او تپه پيمايى را به نيكت نشينى و چانه زنى تبديل كرد. قل و نبات چانه گرمى عام ، غيبت مردم ... به ويژه اهالى محل است . اما روشنفكران از غيبت رشتى ، آذرى ، قمى و... بيزار هستند و در عوض حرص سير نشدنى به غيبت مديران و سياستمداران دارند. سخن با كمترين مقدمه و اندك ارتباطى به جمله تكرارى مشكل در جامعه از مديران است رسيد. گفتم : آفرين ! تو هم آمدى به گود! هيچ مى دانى اين جمله ، كليد، كليد طلائى حل مشكلات است . اما عيبش در اين است كه از جنس هوا است ؛ لذا بر هر قفلى مى رود، ولى هيچ يك را نمى گشايد، مگر مديران چه اشكالى ندارند؟ بيچاره ها در اين بحران دست و پا مى زنند و خويش را فداى حفظ و اصلاح بنگاه و شركت و سازمان خود مى كنند تا در اين بحران از بين نروند. بهرامى با قيافه قيافه حق به جانب گفت : اشكال همين جا است . اينها تقصيرشان اين است كه اول بحران را به وجود آورده اند و سپس به حل آن مى انديشند. معلوم است كه كشتى موج زده و اضطراب را نمى توان به سادگى هدايت كرد. مهار كشتى در گرداب افتاده ، امرى صعب و انرژى ستان است . نكته اين است كه چرا كشتى مضطرب شود؟ اگر پاى برهنه در ميان حرفهايش ‍ نمى دويدم ، بى مهابا يك دوره آموزشى نقد مديريت بحران را روى همان نيمكت ارائه مى داد. گفتم واقعا هيچ فرقى نكرده اى ؛ بهرامى به ديگران معطوف و از خود غافل ! چرا از خويش به ديگران مى گريزى ؟ چرا از خودت نمى گويى ؟ به عنوان استاد مديريت مدير عامل بنگاه بزرگ ،در مواجهه با بحران چه مى كنى ؟
خود را تكانى داد و با قيافه اى جدى گفت : من به طراحى آينده اعتقاد دارم / آينده از آن كسى است كه بسازد، حتى مستلزم ايجاد بحران باشد. مدير آينده را بيافريند. پيشاپيش به رصد كردن بحران بپردازيم و براى بحران زدايى و يا حداقل بحران گريزى ، برنامه ريزى ساختن آينده ، بدون پيش بينى بحران كشتى شكن محال است و پيش بينى ، راه پيشگيرى است . گاهى براى بدست آوردن آينده چاره اى جز ايجاد بحران نيست ؛ اما هنر آن است كه به مدد دانش و تدبير بحران زده نشوى !
گفتم : وقتى به شعار مى افتى ، به صحنه خط افتاده گرامافون مى مانى !
گفت : سخن من چه اشكالى دارد؟ تو هر وقت كم مى آورى ، برچسب مى زنى ! به جاى اتهام و برچسب زدن ، سخن من را نقد كن ! اگر نقدى دارى ، بگو! والا عناد با سخن حق نكن . تصميم گرفتم بادكنك شعارش را بتركانم . ابتدا دست به جيب بردم و مقدارى پول خرد كف دستش نهادم : اين هم نقد! قبل از آنكه به خود بيايد و عنان سخن به دست گيرد، گفتم : پيش بينى ، فرزند تبيين علمى و توصيف دقيق است . تبيين از بحران چيست ؟
گفت : ما مديران سكاندار كشتى سازمان هستيم و بايد پيش از برخواستن موج از آن خبر دار باشيم . بحران موجهايى است كه خود به علت عوامل زيست محيطى و يا اقتصادى - اجتماعى بر كشتى تحميل مى شوند. تمدن بشرى از گذشته تا به حال ، سير موج خيزتر و بحران فرازترى يافته است . كافى است بحرانهاى مدرنيسم را با بحرانهاى ده قرن آينده مقايسه كنيم و بحرانهاى عصر خود را با مدرنيسم بسنجيم . پديده بحران آور جهانى شدن در حال تكوين است ؛ هر چند به معنا نوه و فرزند آن دو محسوب مى شود. جهانى شدن كره اى ديگر را مى آفريند با نسلهاى چند نژادى ، فرهنگ چند صدايى واحد، دهكده كوچك و تمدن واحد چند رگه . و اين سياره به طور كلى غير را ميان مى آورد كه در آن به سياست اقتصاد، بازار، صنعت ... با آنچه اينك مى شناسيم ، شباهتى جز در اسم واعظ ندارد. حتى با اين آزمايش هاى جديد در خصوص اصلاح نژادى در ميان انسانها بايد گفت كه انسانها هم موجوداتى ديگر خواهند شد! گفتم : پس بگو غولى مى آيد و كره زمين را از روى شاخ گاو برداشته است و حسابى تكان داده . من با تبيين تو، مخالفت اساسى ندارم ؛ اما آن را تا حدودى ناقص و قدرى فرانكى مى دانم . ما آذرى ها ضرب المثلى داريم كه عروس خانم رقص بلد نيست مى گويد زمين كج است . بهرامى باچشمانى حيرت زده گفت : جناب فيلسوف نفهميديم ! لطفا گيجم نكن . اگر سخنى دارى چرا با زبان ساده نمى گويى !
گفتم اشكال تبيين تو اين است كه كر بر عوامل بيرونى از كشتى ، حصر توجه كرده و اين حصر گرايى ناكامى به بار مى آورد. آدم هاى برون نگر و معطوف به غير در تبيين بحران به بيرون از كشتى بنگرد و موج دريا را مى بيند ولى تلاطم دريا را درون كشتى نمى بيند. و اگر برچسب نخوريم شايد هم ناشى از فرافكنى است چرا بحران را معلول دو گونه علت ندانيم : عوامل بيرونى و عوامل درونى . يادت باشد كه غالب بحران هاى بيرون از كشتى را هم مديران ، يعنى سكانداران ديگر كشتى ها مى سازند.
گفت برچسب نمى زنم اما مايلم بحران درونى توضيح دهى راستى چرا بايد محيط را با اين عظمت و هيبت ناديده گرفت و سراغ عوامل درونى برويم ؟ بر هوش سرشار بهرامى تحسين كردم . نكته را خوب دريافته بود. كافى بود به شيوه روانكاوانه آنچه در دل اوست و خود آن را نمى ديد، برايش مكشوف كنم . گفتم نقش مدير را در ايجاد بحران درون سازمان چگونه ارزيابى مى كنى ؟ بحران موجى است كه از نقطه اى آغاز مى شود و سپس به صورت خطى سطحى تداوم مى يابد. تمثيل مدير به سكاندار كشتى بسيار كشتى ، به تصوير ناقصى از نقش مديران را ارائه مى دهند. ارتباط مدير و سازمان بسيار زنده تر موثرتر از سكاندار و كشتى است . مدير خود يك كشتى است و مى تواند دستخوش تلاطم گردد؛ تلاطم ناشى تلاطم ناشى از ناسازگارى در آرمان ها و خواسته ها ...
اين سوى خوشان ، آن سو كشان با ناخوشان
يا بگذرد يا بشكند كشتى در اين گرداب ها
وضعيت بسيارى از ما، همچون مجنون است كه سوار شترى به سوى ليلى ، به اين دو قبله قابل قابل جمع نيستند. اگر مدير به دلايل مختلفى بر تجمل دو قبله اى بودن مصر باشد، به تعارض درونى مى افتد. و اين تعارض ، ما در آفات و بيماريها است .
بهرامى گفت : خوب منبر رفتى ! بعد من را متهم بر پرچانگى مى كنى ! من غالبا به تفسيرهاى روانشناختى بدگمان هستم . اينها نوعى فرار از مساله هاى اجتماعى است . مفاهيم انتزاعى درست مى كنيد كه جز اطاله سخن فايده اى ندارد. گفتم : اگر بين بحران درونى و بيرونى ، خط كشى دقيقى ارائه كنم ، اتهام انتزاعى سخن گفتن بر طرف مى شود؟ گفتنم به شرط آنكه تمايز عينى باشد.
گفت : بحران بيرونى غالبا پديدار است و مقطعى و زود گذر و آسان ياب است و بحران درونى كاملا بر عكس ، نامرئى ، پايدار، مستمر، پنهان ، و دشوار ياب است . مولوى تمثيل زيبايى دارد كه بر مبناى آن ، بحران بيرونى مثل خارى در آن و بحران درونى : چون خارى در دل است .
خار در پاى شد چنين دشوار ياب
خار چون در دل بود؟ داده جواب
وقتى ول در تصرف تو نيست ، براى فرار از آشفتگى آن ، هزاران نيرنگ مى آورى ! از خود فرار مى كنى ، در حالى كه نمى توانى و اين ميل به فرار كه نا كام مانده تعارض مى آفريند. از كه گريزم ؟ از خويش اى محال !
بهرامى با شادكامى گفت : آفرين بر مولوى ! لذت صبحگاهى را صد چندان كرد احسنت به اين هنر، مرحبا!
گفتم : اى كاش به جاى لذت بردن ، بصيرت مى گرفتى خودت را بزن به اعماق ، در سطح نمان ، درهاى درياى درى در اعماق نهان است . گفتم بچه اى را در نظر بگير كه عده اى او را در ميان گرفته اند يكى او را به شكلاتى فرامى خواند و ديگرى از سمتى ديگر با دوچرخه اى و سومى ، به امر و ديگرى با جاذبه ديگر ... ما بچه هايى هستيم كه دعوتهاى متعرض ما را به سوى خود مى كشاند و اضطراب و تلاطم را بر دل مى نشاند
بهرامى از جاى جست و به قصد نرمش دست زد و با تبسم رضايت مندانه گفت :
ترجمانى هر چه ما را در دل است
دستگيرى ، هر كه را پايش گل است
گفتم : افسوس كه مولوى تو را به خودت مى خواند و تو از خود به مولوى مى گريزى . گوينده را رها كن ؛ هر كه گفته ، ببين چه گفته ؟ آيا حقيقتا شرح حال ما نيست آن !
12-4) از نقد گريزى تا نقد پذيرى  
- يادش به خير زمان دانشجويى ! چه عالم داشت
- چه استادهايى داشتيم ، دكتر مجيدى يادت است ؟ چقدر تواضع و فروتنى داشت ؟
- آرى بهتر است جنبه شخصيتى اش كه همه را به ستايش مى خواند، هنر نقد پذيرى اش بود.
- استاد واقعا فرد با اخلاق و دانشمندى بود. نمونه كامل متخصص و متعهد
- به نظر من او با داشتن اخلاق انتقاد پذيرى ، موفقيت غير قابل مقايسه اى نسبت به ديگران داشت . محبوبيت توصيف ناپذير وى نزد دانشجويان و استادان مولود نقدپذيرى بود.
راستى ما چه اندازه نقدپذير هستيم .
- مى توانى دلايل نقد پذيرى خود و شركت و تحت مديريت را بيان كنى ؟ چرا خودت و شركت را نقدپذير مى دانى ؟
- براى اين كه مى خواهم در عرصه رقابت پيروزى مطلق داشته باشيم .
اگر به خلوص و صميميت تو ترديد داشتم از اين حرف عصبانى مى شدم اما چون نقدپذير هستم با حوصله به سخنانت گوش مى دهم تا توضيح دهى كه چرا آينده را نقد پذيرى مى دانى ؟ دلايل تو براى نقد پذيرى من چيست ؟
آيا قول مى دهى رفيق نيمه راه نشوى و در ميانه بحث عصبانى نگردى ؟ آرى دوست بدبين من !
راستش را بخواهى اولين بار اين اين مكاتبه با خود را در كتاب مهندسى رفتار ارتباطى ديدم . از بحث خوشم مى آيد. عالى بود؟ مكاتبه با خود؟ همان لحظه تصميم گرفتم براى خود نامه اى بنويسم .!
من واقعا گرفتار هستم ، تو مسائل و مشكلات من را مى دانى . اخيرا هم كه مجبور به تعديل نيروى انسانى شده ايم و مى دانى چه بحرانى داريم ! مسئله بازار هم مثل خوره داره مرا از پاى در مى آورد.
اما من فكر مى كنم كه عامل ديگرى هم در ميان است .
چه عاملى ؟
قد پذيرى !
حرف مرد يكى است !
اجازه بده دليل ديگرى هم براى ادعاى خود بياورم ! تا حالا شده است كه در پى درخواست ، بلكه اصرار تو براى نقد پذيرى كردن تو، كسى شروع به نقد كند؟ بسيار زياد!
- وقتى بده دليل ديگرى هم براى ادعاى خود بياورم ! تا حالا شده است كه در اين درخواست ، بلكه اصرار تو براى نقد كردن تو، كسى شروع به نقد كند!
بسيار زياد!
نه دوست عزيز نقد ناپذيرى !
برگشتى به جاى اول . در اقرار كردن متبحرى ! راستش يك بار داشتم كار دست خودم مى دادم .
- لابد مى خواستى دخل بنده خدا را بياورى !
حالا كه صادقانه حرف مى زنم بايد بدانى كه واقعا ترغيب به نقد مى كنم و نه اين كه بخواهم ريا كنم
استاد همه فن حريف هستى برو تو كار روان كاوى !
چاره اى جر قبول كردن نقد ندارم اما فهميدم كه نقد پذيرى هنر است و هم بالاخره با پذيرش اين نقد، سخن تو را هم كه مرا نقدپذير مى انگارد، نقد و رد كردم !
نه نقد پذيرى شرط لازم شنيدن نقدها و ديدن فرازها و نشيب ها، كام ها و ناكامى ها و خوب و بد است . اما گام دوم عبور از ديدن رخنه ها و پر كردن رخنه هاست . واقعا نمى فهمم . آدمى كه نقدپذير نشده عيب ها را مى بيند و آنها را رفع مى كند به همين دليل بر عدم تجربه ها مفيد از نفوذ پذيرى است . نقدها تنها مى تواند مشكلات را نشان دهند. اما فرار از مشكل به حل آن كار ساده انگاران و عافيت طلبان است !
اين همان است كه عوام الناس مى گويند قسم به حرفهاى ناشنيده !
عبور از مشكل راه حل ، مستلزم صورت بندى مساله بود! ديدن مشكل از هر كسى بر مى آيد، اما ديدن مساله كار متخصصان است . داشتن فريضه نظريه و تئورى هم براى عبور از مساله به راه حل لازم است . پس مى بينى وقتى كه مى گويد استاد مجيدى هنر نقد پذيرى داشت يعنى چه ؟ او به حد نقدها را ارج مى نهاد و آنها را تجزيه و تحليل مى كرد، سپس با روش هاى متقن به رفع معايب و تكميل نواقص مى پرداخت .
به شرطى كه اين طراحى به سرگرمى و راهى براى فرار از ديدن مشكلات تبديل نشود، در اين صورت است كه مشكل كارخانه از حيث منابع انسانى توليد و بازار حل مى شود.
- من فكر نمى كنم كه هيچ شركتى و يا بنگاهى نظام تعريف شده داشته باشد.
- من اين مساله را بررسى مى كنم ، ولى به فرض اين كه چنين باشد، بهانه اى براى توجه فقدان نظام نقادى در شركت شما نيست . دوست نقدپذير من ! بلكه زمينه اى است براى اقدام نخستين در اين امر مهم .
- به شرط آنكه نقد ناپذيرى اصيل و پايدار باشد و الانقد ناپذيرى نقابدار بدترين پرده پندار بر ديدگان آدمى است كه او را هم از خود غافل مى كند و هم سبب مى شود غفلت فرد از ديگر امور شود.