نهج البلاغه موضوعى

عباس عزيزى

- ۱۹ -


1651. سرنوشت نهايى (1643)
ان قادما يقدم بالفوز اءو الشقوة ، لمستحق لافضل العدة .
همانا آن سرنوشت نهايى كه يا رستگارى را با خود خواهد آورد و يا تباهى و شقاوت را، سزاوار آماده كردن بهترين وسايل براى سعادت است . (1644)
1652. گشايش بعد از سختى
عند تناهى الشدة تكون الفرجة ، و عند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء .
هنگامى كه سختى به نهايت برسد فرج و گشايش خواهد بود و چون حلقه هاى بلا و رنج تنگ شود آسودگى فرا مى رسد. (1645)
1653. موجبات آسايش
اءفلح من نهض بجناح ، اءواستسلم فاءراح .
كسى رستگار شد كه با پر و بال (يعنى ياران خود، اگر داشته باشد) به پا خاست و به مقصود رسيد (و اگر پر و بالى نداشت ) تسليم شد و مردم را راحت كرد. (1646)
1654. سعادت از آن چه كسى است ؟
طوبى لمن ... وسعته السنة ، و لم ينسب الى البدعة .
خوشا به حال كسى كه ... سنت بر او تنگ نيايد و به بدعت (و بدعت گزارى ) نسبت داده شود. (1647)
1655. درخواست همنشينى با انسان هاى خوشبخت
نساءل الله منازل الشهداء، و معايشة السعداء، و مرافقة الانبياء .
از خدا، مقام و منزلت شهيدان و زندگى كردن با نيك بختان و دوستى و همنشينى با پيامبران را درخواست مى كنيم .
1656. خوشبختى از ديدگاه امام (ع ) (1648)
ليس الخير اءن يكثر مالك و ولدك ، و لكن الخير اءن يكثر علمك و اءن يعظم حلمك .
خوشبختى آن نيست كه مالت فراوان و فرزندات زياد شود، بلكه خوشبختى آن است كه علمت زياد و حلمت فزون گردد. (1649)
1657. خوشبختى ها و بدبختى ها
فى تفسير علم الغيب : يعلم الله سبحانه ما فى الارحام من ذكر اءو اءنثى ، و قبيح اءو جميل ، و سخى اءو بخيل ، و شقى اءو سعيد، و من يكون فى النار حطبا، اءو فى الجنان للنبيين مرافقا .
در تفسير علم غيب مى فرمايد: خداى سبحان مى داند كه جنين داخل زهدان ها نر است يا ماده ، زشت است يا زيبا، بخشنده است يا خسيس ، بدبخت است يا خوش بخت ، كدام يك هيمه آتش دوزخ است و كدام يك همنشين پيامبران در بهشت . (1650)
1658. گستاخ بر خدا
لا يجترى على الله الا جاهل شقى .
بر خدا گستاخى نكند، مگر نادان بدبخت . (1651)
1659. آفريننده خوشبختى ها
اللهم ! داحى المدحوات ، و داعم المسموكات ، و جابل القلوب على فطرتها: شقيها و سعيدها .
بارخدايا! اى گستراننده زمين ها و برپاى دارنده آسمان ها و آفريننده دل ها بر سرشت بدبختى و خوش بختى . (1652)
1660. آن چه خوشى مى آورد
من كتابه للاشتر لما ولاه مصر : اعلم انه ليس شى ء باءدعى الى حسن ظن راع برعيته من احسانه اليهم ، و تخفيفه المؤ ومنات عليهم ، و ترك استكراهه اياهم على ما ليس له قبلهم . فليكن منك فى ذلك اءمر يجتمع لك به حسن الظن برعيتك ، فان حسن الظن يقطع عنك نصبا طويلا. و ان اءحق من حسن ظنك به لمن حسن بلاؤ ك عنده ، و ان اءحق من ساء ظنك به لمن ساء بلاؤ ك عنده .
در فرمان ولايت مصر به مالك اشتر مى فرمايد:
توجه داشته باش كه بهترين وسيله اى كه استاندار را نسبت به زيردستان خود علاقه مند مى سازد اين كارهاست : نيكى به مردم ، از زحمت هاى آنان كاستن و از كارهايى كه قدرت انجام آن را ندارند به آنان دستورندادن . بنابراين وظيفه تو اين است كه در راه به دست آوردن حسن ظن به زيردستانت بكوشى ؛ زيرا حسن ظن كسى است كه با او خوش رفتارى كرده اى و نتيجه آزمايش وى خوب بوده است و شايسته ترين فرد به سوءظن كسى است كه با او بدرفتارى كرده اى و او را كمتر آزموده اى . (1653)
بخش بيست و دوم : بخشش و سخاوت  
1661. شرط سخاوت
السخاء ما كان ابتداء فاءما ما كان عن مساءلة فحياء و تذمم .
سخاوت آن است كه ابتدا خود ببخشى ، پس آن كه در پى خواهش باشد يا از روى شرم يا از روى ترس بدگويى است . (1654)
1662. پايدارى دين و دنيا
يا جابر! قوام الدين و الدنيا باءربعة : عالم مستعمل علمه ، و جاهل لا يستنكف اءن يتعلم ، و جواد لا يبخل بمعروفة ، و فقير لا يبيع اخرته بدنياه ؛ فاذا ضيع العالم علمه ، استنكف الجاهل اءن يتعلم . و اذا بخل الغنى بمعروفه ، باع الفقير اخرته بدنياه .
اى جابر! پايدارى دين و دنيا بر چهارپايه استوار است : دانشمندى كه علم خود را به كار بندد، نادانى كه از آموختن سرباز نزند، بخشنده اى كه از دادن مال خود بخل نورزد و تهيدستى كه آخرتش را به دنيا نفروشد. پس هرگاه دانشمند علم خود را ضايع كند (و بدان عمل نكرد) و جاهل از آموختن خوددارى نمايد و هرگاه توانگر از بخشيدن مال ، دريغ كرد و فقير هم آخرت خود را به دنيا بفروشد (اقوام جهان به هم خواهد خورد.) (1655)
1663. ببخش هر چند كم باشد!
لا تستح من اعطا القليل فان الحرمان اءقل منه .
از بخشش كم شرم مكن ؛ زيرا كه محروم ساختن (و هيچ چيز جز ندادن ) از آن هم كمتر است . (1656)
1664. نتيجه يقين
من اءيقن بالخلف ، جاد بالعطية .
هر كس به نتيجه گيرى و پاداش يقين داشته باشد، دست براى بخشش ‍ مى گشايد (يعنى هيچ گاه بخل نمى كند).
1665. بالارفتن ارزش انسان (1657)
بالافضال تعظم الاقدار.
با بذل و بخشش ، ارزش هاى انسانى بالا مى رود. (1658)
1666. انفاق مال
اءنفق الفضل من ماله .
خوشا به حال آن كس كه زيادى مال خود را در راه خدا انفاق كند. (1659)
1667. نيكى به ديگران
اءحسن كما تحب اءن يحسن اليك .
نيكى كن آن چنان كه دوست دارى به تو نيكى شود. (1660)
بخش بيست و سوم : تواضع 
1668. تواضع بزرگان
ليتاءس صغيركم بكبيركم ، و ليراءف كبيركم بصغيركم ، و لا تكونوا كجفاة الجاهلية : لا فى الدين يتفقهون ، و لا عن الله يعقلون .
بايد خردسالتان از بزرگسالتان پيروى كنند و بزرگسالتان به خردسالتان محبت بورزد و مباشيد مانند جفاكاران خشن جاهليت كه نه تفقهى در دين داشتند و نه درباره خدا تعقلى . (1661)
1669. از دست دادن دوسوم دين
من اءتى غنيا فتواضع له لغناه ، ذهب ثلثا دينه .
هر كس نزد توانگر وارد شود و به جهت توانگرى او فروتنى كند، دوسوم دين خود را از دست داده است . (1662)
1670. حسن خواركردن نفس
طوبى لمن ذل فى نفسه ، و طاب كسبه ، و صلحت سريرته ، و حسنت خليقته ، و اءنفق الفضل من ماله ، و اءمسك الفضل من لسانه .
خوشا به حال كسى كه نفس خويش را خوار داند و آن چه به دست مى آورد پاكيزه و بدون آلودگى و نيت او پاك و خالص و خلق و خوى او نيكو بوده باشد، از دارايى خود آن چه را كه كه افزون از احتياجش مى باشد در راه خدا انفاق كند، از پرگويى زبانش خوددارى نمايد. (1663)
1671. تكيه بر خداوند
ما اءحسن تواضع الاغنيا للفقراء طلبا لما عندالله ! و اءحسن منه تيه الفقراء على الاغنياء اتكالا على الله .
چه نيكو است فروتنى توانگران به فقرا براى طلب پاداش الهى ، و نيكوتر از آن متانت و بى اعتنايى فقرا براى توانگران است به جهت تكيه بر خدا! (1664)
1672. سنگر فروتنى
اتخذوا التواضع مسلحة بينكم و بين عدوكم ابليس و جنوده ؛ فان له من كل اءمة جنودا و اءعوانا .
فروتنى را مابين خود و دشمنتان شيطان و لشكريان او سنگرى قرار بدهيد؛ زيرا براى او از هر امتى سپاهيان و ياران و پيادگان و سوارانى است . (1665)
1673. نتيجه تواضع
من لان عوده ، كثفت اءغصانه
آن كه چوب درختش نرم باشد شاخه هايش بسيار شود. (1666)
1674. بهترين شرافت
لا حسب كالتواضع .
هيچ شرافتى مانند تواضع و فروتنى نيست . (1667)
1675. فروتنى در برابر خلق
باحتمال المؤ ن يجب لاسؤ دد.
به دوش كشيدن بار زحمت ها و هزينه ها(ى مردم ) موجب سرورى مى شود.(1668)
1676. تكميل نعمت
بالتواضع تتم النعمة .
با فروتنى است كه نعمت تكميل مى شود. (1669)
بخش بيست و چهارم : تجلى دل 
1677. قلب نورانى
اءحى قلبك بالموعظة و اءمته بالزهادة ، و قوة باليقين ، و نوره بالحكمة .قلبت را با موعظه زنده كن ، هواى نفست را با زهد بميران ، دلت را با يقين نيرومند و با حكمت و دانش نورانى نما. (1670)
1678. اقبال و ادبار قلوب
ان للقلوب اقبالا و ادبارا؛ فاذا اءقبلت فاحملوها على النوافل ، و اذا ادبرت فاقتصروا بها على الفرائض .
همانا دل ها را در كار خير و عبادت ، اقبال و ادبارى است ، هرگاه اقبال بدان دارند به كارهاى مستحب واداريد و هرگاه خسته و بدان پشت كرده اند به فرايض اكتفا كنيد. (1671)
1679. برترى دل پرهيزگار
اءفضل من صحة البدن ، تقوى القلب .
پرهيزگارى دل از سلامتى بدن برتر است . (1672)
1680. عاقبت دل مرده
من قل ورعة مات قلبه ، و من مات قلبه دخل النار .
هر كه پارسايى اش كم شد، دلش مرده شود و دل مرده به دوزخ رود. (1673)
1681. دل بى نور
ان للقلوب شهوة و اقبالا و ادبارا، فاءتوها من قبل شهوتها و اقبالها، فان القلب اذا اءكره عمى .
به راستى كه براى دل ها خواهش و پيش آمدن و پس رفتنى است ، از همان جايى كه درخواست و اقبال آن ها است با آن ها درآييد؛ زيرا اگر بر دل فشار آورده شود و با اكراه از او چيزى خواسته شود كور و بى نور شود و از كار مى ماند.
1682. ره سپران بادل (1674)
جعلنا الله و اياكم ممن يسعى بقلبه الى منازل الابرار برحمته .
خداوند ما و شما را به رحمت واسعه خود از جمله كسانى قرار بدهد كه از دل براى منازل نيكوكاران مى كوشند.
1683. هر كه دلى را شاد كند (1675)
والذى وسع سمعه الاصوات ، ما من احد اءودع قلبا سرور الا و خلق الله له من ذلك السرور لطفا. فاذا نزلت به نائبة جرى اليها كالماء فى انحداره حتى يطردها عنه كما تطرد غريبة الابل .
سوگند به آن كه همه آواها را مى شنود هيچ كس دلى را شادمان نسازد مگر آن كه خداوند از آن شادمانى لطفى بيافريند و بدان گاه كه گرفتارى و مصيبتى بدو رسد آن لطف ، همچون آبى كه در نشيب روان گردد، به سوى آن مصيبت و گرفتارى سرازير شود و آن را از او دور گرداند. همچنان كه شتر غريبه (از ميان رمه شتران ) رانده مى شود. (1676)
1684. لوح ديدگان
القلب مصحف البصر.
قلب ، لوح چشم است . (هر چه را چشم بيند، دل آن را ثبت مى كند). (1677)
1685. پرده دل
من كتاب له الى معاوية : انك والله ما علمت الاغلف القلب المقارب العقل .
در نامه اى به معاويه مى فرمايد: به خدا سوگند، من تو را اين طور شناخته ام كه قلبت از درك بازمانده و فكرت ضعيف است . (1678)
1686. روشنى بخش قلوب
... من اءنكره بالسيف لتكون كلمة الله هى العليا و كلمة الظالمين هى السفلى ، فذلك الذى اءصاب سبيل الهدى ، و قام على الطريق و نور فى قلبه اليقين .
هر كس با شمشير، تجاوزى را انكار كند، تا مشيت و سخن خداوندى بالاتر از همه چيز قرار بگيرد و كلمه (مشيت و سخن ) ستمكاران در پست ترين درجات ، اين شخصى است كه راه هدايت را پيش گرفته و بر طريق حق قائم است و يقين قلبش را منور ساخته است . (1679)
1687. بيماركننده قلوب
من كتابه للاشتر لما ولاه على مصر : لا تقولن انى مؤ مر، آمر فاءطاع : فان ذلك ادغال فى القلب ، و منكهة للدين .
امام عليه السلام در نامه به مالك اشتر هنگامى كه وى را والى مصر ساخته بود فرمودند: نبايد بگويى من نيرومندم امر مى كنم و دستوراتم اجرا مى شود؛ زيرا اين روش موجب فساد فكر، ضعف دين و به انحراف نزديك شدن است .
1688. بهترين دل ها (1680)
ان هذه القلوب اءوعية ، فخيرها اءوعاها.
اين دل ها ظرف هايى هستند و بهترين آن ها با گنجايش ترين آن هاست . (1681)
1689. سخت دلى
انما قلب الحدث كالارض الخالية ، ما اءلقى فيها من شى ء قلبته . فبادرتك بالادب قبل اءن يقسو قلبك ، و يشتغل لبك .
قلب جوان مثل زمين بكر است ، هر بذرى در آن انداختى قبولش مى كند به همين جهت قبل از اين كه قلبت سياه شود عقلت اشتغال گردد به اندرزگفتن براى تو عجله كردم تا با كوشش كامل آن را بپذيرى . (1682)
1690. نرم كننده قلوب
رئى عليه ازار خلق مرقوع فقيل له فى ذلك ، فقال عليه السلام : يخشع له القلب ، و تذل به النفس ، و يقتدى به المؤ منون .
بر تن اميرالمؤ منين عليه السلام جامه اى كهنه و وصله دار ديده شد، در اين باره از آن حضرت سؤ ال كردند، در پاسخ فرمودند: اين جامه اى است كه دل در برابر آن خشوع و فروتنى مى كند، نفس در برابر آن خوار مى گردد، مومنان (در پوشيدن چنين جامه اى ) از آن پيروى مى نمايند و فروتن مى گردند. (1683)
1691. صيقل دهنده دل ها
ان الله سبحانه و تعالى ، جعل الذكر جلاء للقلوب ، تسمع به بعد الوقرة .
قطعى است كه خداوند سبحان ذكر را عامل صيقل كردن دل ها قرار داده است كه به وسيله آن پس از سنگينى گوش بشنود. (1684)
1692. دواى دل خسته
ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان ؛ فابتغوا لها طرائف الحكم .
همانا اين دل ها خسته و افسرده مى شود، به همان گونه كه بدن ها خسته و افسرده مى گردند. پس براى آن ها، حكمت و دانش هاى تازه و دل نواز طلب كنيد. (تا خستگى و افسردگى آن ها، برطرف شود). (1685)
1693. دليل دل مردگى
من عشق شيئا اءعشى بصره ، و اءمرض قلبه ، فهو ينظر بعين غير صحيحة ، و يسمع باءذن غير سميعة ، قد خرقت الشهوات عقله و اءماتت الدنيا قلبه .
هر كس كه به چيزى عشق بورزد، بينايى اش را مختل و قلبش بيمار مى شود. (اين عاشق كه بينايى و دل را از دست داده است ) با چشمى مختل مى نگرد و با گوشى ناشنوا مى شود، شهوات ، عقل اين عاشق خودباخته را ضايع و دنيا قلبش را ميرانده است . (1686)
1694. انحراف دل
ياءتى بعد ذلك طالع الفتنة الرجوف ، و القاصمة الزحوف ، فتزيع قلوب بعد استقامة ، و تضل رجال بعد سلامة !
طلايه فتنه اضطراب انگيز و شكننده و خزنده (از راه ) مى رسد، پس دل هايى كه پيش از آن با استقامت بودند مى لغزند و مردانى پس از سلامت نفس ‍ گمراه مى گردند. (1687)
1695. طبيب عالميان
طبيب دوار بطبه ، قد اءحكم مراهمه ، و اءحمى مواسمه ؛ يضع ذلك حيث الحاجة اليه ؛ من قلوب عمى ، و آذان صم ، و اءلسنة بكم ؛ متتبع بدوائه مواضع الغفلة ، و مواطن الحيرة .
(پيامبر) طبيبى است با طب خود سخت به دنبال نيازمندان به طبابت روحى مى گردد. مرهم هاى شفابخش خود را محكم نموده و وسايل داغ كرددن را گرم كرده . اين طبيب مداواى حاذقانه خود را در هر مورد كه نياز باشد، از دل هاى كور و گوش هاى كر و زبان هاى لال ، با دواى تعبيه شده اى (براى بيمار) دارد. در جستجوى موارد غفلت و جايگاه هاى حيرت است . (1688)
1696. نادانى دل
ما كل ذى قلب بلبيب ، و لا كل ذى سمع بسميع ؛ و لاكل ذى ناظر ببصير .
(بدانيد كه ) هر صاحب قلبى از خرد برخوردار نيست ، (چنان چه ) هر دارنده گوشى شنوا نبوده و هر ناظرى بينا نيست .
1697. خوى وحشى در دل مردان (1689)
قلوب الرجال وحشية ، فمن تاءلفها اءقبلت عليه .
دل هاى مردان همچون حيوانات وحشى است ، هر كس از در مهر درآيد با او الفت گيرند. (1690)
1698. آماده ساختن گوش دل
انما مثلى بينكم كمثل السراج فى الظلمة ، يستضى ء به من ولجها. فاسمعوا اءيها الناس ! وعوا و اءحضروا آذان قلوبكم تفهموا .
جز اين نيست كه مثل من ميان شما مانند چراغ در تاريكى است ، آن كسى كه به حيطه روشنايى آن داخل شود، از نور آن برخوردار گردد. بشنويد اى مردم ! و بپذيريد و گوش هاى دل را نزديك كنيد و بفهميد! (1691)
1699. شگفتى دل آدمى
لقد علق بنياط هذا الانسان بضعة هى اءعجب ما فيه و ذلك القلب .
همانا به رگى از رگ هاى تن آدمى پاره گوشتى آويخته است كه عجيب ترين اعضاء اوست و آن دل اوست . (1692)
1700. نتيجه قلب آگاه
الناظر بالقلب ، العامل بالبصر، يكون مبتداء عمله اءن يعلم : اءعمله عليه اءم له ؟! فان كان له مضى فيه ، و ان كان عليه وقف عنه .
كسى كه با بينايى دلش مى نگرد و با بصيرت عمل مى كند، آغاز كارش اين است كه بايد بداند آيا عمل او به ضرر اوست يا به نفع او. اگر به سود اوست حركت خود را انجام بدهد و اگر به زيان اوست از حركت در مسيرى كه به زيان او مى انجامد باز ايستد. (1693)
1701. زنده دلى
اعلموا! اءنه ليس من شى ء الا و يكاد صاحبه يشبع منه و يمله الا الحياة فانه لا يجد فى الموت راحة . و انما ذلك بمنزلة الحكمة التى هى حياة للقلب الميت ، و بصر للعين العمياء، و سمع للاذن الصماء .
بدانيد! كه هيچ چيزى در اين دنيا وجود ندارد مگر اين كه صاحبش از آن سير مى شود (و با تكرار و استمرارش ) به ملالت خاطر دچار مى گردد، مگر از زندگى ؛ زيرا شخص زنده را راحتى را در مرگ نمى بيند و جز اين نيست كه بيم از مرگ به منزله حكمت است كه حيات قلب مرده است و بينايى است براى چشم نابينا و شنوايى است براى گوش كر.
1702. بيمارى دل (1694)
لو فكروا فى عظيم القدرة و جسيم النعمة ، لرجعوا الى الطريق ، و خافوا عذاب الحريق ، ولكن القلوب عليلة ، والبصائر مدخولة .
اگر انسان ها در عظمت خداوند و بزرگى نعمت او مى انديشيدند، قطعا به راه راست (كه از آن منحرف شده اند) برمى گشتند، ولى دل ها بيمار است و ديده ها مختل . (1695)
1703. نتيجه سنگ دلى
القلوب قاسية عن حظها، لاهية عن رشدها، سالكة فى غير مضمارها! كاءن المعنى سواها، و كان الرشد فى احراز دنياها .
دل هاى شما را قساوت گرفته و آن ها را از برخوردارى از حظ و نصيبى كه (در اين زندگانى بايد به دست بياورند) محروم ساخته و از رشدى كه شايسته آن دل ها بوده است برگردانده و به لهو و لعب مشغولشان نموده ايد، دل هاى شما راهى را پيش گرفته اند كه ميدان حركت اصلى آن ها نيست ، گويى رشد و كمال براى آن دل ها در اين زندگانى هدف گيرى شده است و گويى رشد اين دل ها در به دست آوردن خواسته هاى دنيوى آن ها است . (1696)
1704. پرده دل
من لج و تمادى فهو الراكس الذى ران الله على قلبه ، و صارت دائرة السوء على راءسه .
آن كس كه در لجاجت خود پا فشرد، خدا پرده ناآگاهى بر جان او كشيد و بلاى تيره روزى گرد سرش گردانيد. (1697)
فصل ششم : رذايل اخلاقى 
بخش اول : حسد 
1705. عامل فرورفتن در گناه
الحرص و الكبر و الحسد دواع الى التقحم فى الذنوب .
حرص و كبر و حسد، سبب هاى فرورفتن در گناهان است . (1698)
1706. ستايش كم و زياد
الثناء باءكثر من الاستحقاق ملق ، و التقصير عن الاستحقاق عى اءو حسد .
ستايش ، بيش از استحقاق تملق است و كم تر از آن درماندگى يا حسادت است . (1699)
1707. عجب از حسود!
العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد!
شگفتا از حسودان ، كه از سلامتى جسمشان غافل اند! (1700)
1708. نقصان دوستى
حسد الصديق من سقم المودة .
حسدبردن بر دوست ، از بيمارى (و نادرستى ) در مهر و دوستى است . (1701)
1709. حسود خرد
عجب المرء بنفسه اءحد حساد عقله .
راضى بودن مرد از خويشتن ، يكى از حسودان خرد اوست . (1702)
1710. نتيجه حسادت كم
صحة الجسد، من قلة الحسد.
سلامت جسم ، از كمى حسادت است . (1703)
بخش دوم : طمع 
1711. زبونى در طمع
فى وصف عيسى عليه السلام : و لم تكن له زوجة تفتنه ، و لا ولد يحزنه ، و لا مال يلفته و لا طمع يذله .
در توصيف عيسى عليه السلام مى فرمايد: براى او همسرى نبود كه وسيله تشويش خاطر او شود و فرزندى نبود كه اندوهگينش سازد و مالى نبود كه او را به خود مشغول بدارد، طمعى در چيزى نداشت كه او را پست و خوار گرداند.
1712. مطيعان فرمان الهى (1704)
لا يقيم اءمر الله سبحانه الا من يصانع و لا يضارع ، و لا يتبع المطامع .
فرمان خدا را برپا ندارد مگر كسى كه سازشكار (در دين خدا) نباشد و به تقليد عمل نكند و به دنبال طمع ها نرود. (1705)
1713. نكوهش طمع
فى صفة المنافقين : يتوصلون الى الطمع بالياءس ليقيموا اءسواقهم ، و ينفقوا به اءعلاقهم .
منافقين براى وصول به آن چه كه طمع در آن دارند اظهار نوميدى و استغناء از آن نمايند تا بازارهاى خود را برپاى دارند و كالاهاى خود را به فروش ‍ برسانند. (1706)
1714. بنده ذلت
الطامع فى وثاق الذل .
طمع كار، در بند ذلت و خوارى گرفتار است . (1707)
1715. طمع بى بازگشت
ان الطمع مورد غير مصدر، و ضامن غير وفى ، و ربما شرق شارب الماء قبل ريه ؛ و كلما عظم قدر الشى ء المتناقس فيه ، عظمت الرزية لفقده ، و الامانى تعمى اءعين البصائر، و الحظ ياءتى من لا ياءتيه .
همانا طمع واردكننده اى است كه بازگشت ندارد و ضامنى است كه (به پيمانش ) وفا ندارد. چه بسا نوشنده آبى كه پيش از سيراب شدن ، گلوگير و خفه شده و هر اندازه كه براى به دست آوردن چيزى بيشتر مبارزه و رقابت شود، به همان اندازه مصيبت از دست دادنش زيادتر باشد (آرزوها چشم دل را كور مى كند و نصيب و بهره پيش كسى آيد كه به دنبالش نرود). (1708)
1716. مقصد مركب طمع
اياك اءن توجف بك مطايا الطمع ، فتوردك مناهل الهلكة .
مبادا كه مركب هاى طمع تو را به شتاب برانند و در آبشخورهاى هلاكت فرود آورند. (1709)
1717. پرتگاه خرد
اءكثر مصارع العقول ، تحت بروق المطامع .
بيشترين پرتگاه خردها، در پرتو زرق و برق طمع ها است . (1710)
1718. باخت ابدى
الطمع رق موبد.
طمع ورزيدن ، خودباختن ابدى است . (1711)
1719. حقارت طمعكار
اءزرى بنفسه من استشعر الطمع ، و رضى بالذل من كشف عن ضره .
كسى كه در دل طمع آرد، نفس خود را به حقارت و پستى وادارد و هركه پرده از سختى خويش بردارد به ذلت خويشتن تن سپارد. (1712)
1720. طمع و هلاكت
قد يكون الياءس ادراكا، اذ كان الطمع هلاكا .
گاهى نااميدى از چيزى ، دريافت آن است ، هنگامى كه طمع مايه هلاكت است . (1713)
بخش سوم : نفس و خواهش نفسانى 
1721. تربيت قبل از شكل گيرى شخصيت
انما قلب الحدث كالارض الخالية ، ما اءلقى فيها من شى ء قبلته . فبادرتك بالادب قبل اءن يقسو قلبك ، و يشتغل لبك .
همانا دل نوجوان مانند زمين خالى است كه هرچه در آن افكنده شود، آن را مى پذيرد. از اين رو، من پيش از آن كه دلت سخت گردد و خردت مشغول شود، به تاءديب و تربيت تو شتافتم . (1714)
1722. بازنده و نكوحال
المغبون من غبن نفسه ، و المغبوط من سلم له دينه .
بازنده كسى است كه نفس خود را ببازد و نكوحال كسى است كه دينش ‍ سالم باشد. (1715)
1723. شريك كورى دل
الهوى شريك العمى .
هوا و هوس ، شريك كورى دل و بصر است . (1716)
1724. زيانكار حقيقى
من حاسب نفسه ربح ، و من غفل عنها خسر.
كسى كه از نفس خود حساب بكشد، سود برد و هر كه از آن غافل ماند، زيان كند. (1717)
1725. تربيت نفس
اءيها الناس ! تولوا من اءنفسكم تاءديبها، واعدلوا بها عن ضراوة عاداتها .
اى مردم ! تربيت نفس هاى خود را به عهده گيريد و آن ها را از آزمندى و ولع عادت هايشان بازداريد. (1718)
1726. رياضت نفس
وايم الله يمينا اءستثنى فيها بمشيئة الله لاروضن نفسى رياضة تهش ‍ معها الى القرص اذا قدرت عليه مطعوما، و تقنع بالملح ماءدوما .
سوگند به خدا سوگندى كه در آن مشيت خدا را مستثنى مى كنم نفس ‍ خود را چنان رياضت دهم كه اگر براى خوراك خود به قرص نانى دست يابد، شاد گردد و از نان خورش به نمك قناعت كند. (1719)
1727. بر پروردگارت دلير مشو!
ما جراءك على ذنبك ؟ و ما غرك بربك ؟ و ما اءنسك بهلكة نفسك ؟ اءما من دائك بلول ، اءم ليس من نومتك يقظة .
هان اى انسان ؟ چه چيز و را بر گناهت دلير كرد و چه چيز تو را به پروردگارت دلير ساخت و چه چيز تو را با نابودى خودت ماءنوس و دمخور كرد؟ مگر درد تو دوايى ندارد؟ يا خواب تو را بيدارى نيست ؟ (1720)
1728. همرهان نفس
كل نفس معها سائق و شهيد: سائق يسوقها الى محشرها؛ و شاهد يشهد عليها بعملها .
با هر نفسى ، راننده اى است و گواهى ؛ راننده او را به سوى محشرش مى راند و گواه به كارهايى كه كرده است ، گواهى مى دهد. (1721)
1729. گماشتگان بر انسان
اعلموا، عبادالله ! اءن عليكم رصدا من اءنفسكم ، و عيونا من جوارحكم ، و حفاظ صدق يحفظون اءعمالكم ، و عدد اءنفاسكم !
بدانيد اى بندگان خدا! ديده بانانى از خود شما و جاسوسانى از اعضاى بدن شما و نگهدارندگان راستگويى كه كردارهاى شما و شمار نفس هايتان را حفظ مى كنند، بر شما گماشته شده اند. (1722)
1730. تبهكاران عمر به هوس
عبادالله ! اءين الذين عمروا فنعموا، و علموا ففهموا، و اءنظروا فلهو .
اى بندگان خدا! كجا هستند كسانى كه به آنان عمر داده شد از نعمت ها برخوردار شدند. به آنان تعليم داده شد و آنان فهميدند و كسانى كه مهلت داده شدند و آن فرصت را در غفلت و لهو و لعب سپرى كردند. (1723)
1731. خدايا تو ببخش !
اللهم اغفرلى ما واءيت من نفسى ، و لم تجد له وفاء عندى .
خداوندا! بر ما ببخشا آن چه را كه از نفس خود وعده كردم و تو درباره آن وعده از من وفا نديدى . (1724)
1732. تشويق به محاسبه نفس
حاسب نفسك لنفسك ، فان غيرها من الانفس لها حسيب غيرك .
تو به حساب نفس خودت رسيدگى كن ؛ زيرا ديگران را حسابرسى جز تو نيست . (1725)
1733. سرزنش نفس
لا يحمد حامد الا ربه ، و لا يلم لائم الا نفسه .
هيچ ستايشگرى جز پروردگار خود را نستايد و هيچ سرزنش كننده اى جز نفس خود را توبيخ ننمايد. (1726)
1734. طلب بخشش از هواى نفس
اللهم اغفرلى رمزات الالحاظ، و سقطات الالفاظ، و شهوات الجنان ، و هفوات اللسان .
اى خدا من ! بر من ببخشا اشاراتى را كه با چشمانم نموده ام و الفاظ بى معنى و باطل را كه گفته ام و اميال و تمنياتى را كه در دلم سرزده اند و لغزش هايى را كه با زبانم مرتكب شده ام . (1727)
1735. ضرر هواى نفس
فى وصيته لشريح بن هانى لما جعله على مقدمته الى الشام اعلم انك ان لم تردع نفسك عن كثير مما تحب ، مخافة مكروه ؛ سمت بك الاهواء الى كثير من الضرر. فكن لنفسك مانعا رادعا .
در وصيت به شريح بن هانى هنگامى كه او را سالار اعزامى خود به سوى شام كرد، فرمود: بدان كه اگر نفس خود را از مقدارى فراوان از چيزهايى كه دوست مى دارى به جهت ترس از يك ناگوارى بازندارى ، هوا و هوس هاى نفسانى تو را به مقدارى فراوان از ضررها مى كشاند. پس همواره مانع جلوگير نفس خويشتن باش . (1728)
1736. اشتياق بهشت
من اشتاق الى الجنة سلا عن الشهوات .
هر كس كه اشتياق به بهشت دارد شهوات را از دل بزدايد. (1729)
1737. كرامت نفس
من كرامت عليه نفسه هانت عليه شهواته .
هر كس كه نفسش برايش داراى كرامت و حيثيت باشد، شهوات و تمايلات براى او پست مى شود. (1730)
1738. رابطه قدرت و شهوت
اذا كثرت المقدرة قلت الشهوة .
در آن هنگام كه توانايى بيشتر شود، اشتها (شهوت ) كم شود. (1731)
1739. غلبه بر هواى نفس
هيهات ! اءن يغلبنى هواى ، و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمة .
هيهات ! اگر هواى نفس ، بر من پيروز شود و حرص و آز من به گزينش ‍ خوراك ها وادارم سازد. (1732)
1740. ناجى از هواى نفس
بعثه والناس ضلال فى حيرة ، و خابطون فى فتنة ، قد استهوتهم الاهواء .
خداوند سبحان (پيامبر صلى الله عليه و آله ) را در حالى كه فرستاد كه مردم در وادى حيرت گمراه در آشوب مشوش و منحرف بودند و هواى نفسانى آنان را در خود غوطه ور ساخته بود. (1733)
1741. برحذر از نفس باشيد!
احذروا عبادالله ! حذر الغالب لنفسه ، المانع لشهوته ، الناظر بعقله .
اى بندگان خدا! برحذر باشيد، مانند برحذر بودن كسى كه بر نفسش پيروز است و مانع شهوترانى و ناظر به وسيله عقلش . (1734)
1742. جنگيدن با هواى نفس
رحم الله امراء... كابر هواه ، و كذب مناه .
خدا رحمت كند انسانى را كه ... با هوايش به مبارزه برخاست و آرزويش را تكذيب كرد. (1735)
1743. آغاز فتنه
انما بدء وقوع الفتن اءهواء تتبع ، و اءحكام تبتدع .
جز اين نيست كه ابتداى بروز آشوب ها و فتنه ها، هواهايى است كه مورد تبعيت قرار مى گيرند و احكامى است كه بدعت گذاشته مى شوند. (1736)
1744. پرهيز از بدگمانى
لا تكن ... تغلبه نفسه على ما يظن ، و لا يغلبها على ما يستيقن .
از كسانى مباش كه نفس او درباره آنچه كه گمان دارد و بر او غالب مى شود، ولى او نمى تواند درباره آن چه يقين دارد بر نفس خويشتن پيروز گردد. (1737)
1745. مخالفت با هواى نفس
فى صفة اءخ له فى الله :... و كان اذا بدهه اءمران ينظر اءيهما اءقرب الى الهوى فيخالفه .
امام در صفت برادر در راه خدايش اين گونه فرمود:... وقتى كه دو كار براى وى پيش مى آمد، مى ديد كه كدام يكى از آن دو به هوى و هوس نزديك تر بود و با آن مخالفت مى كرد. (1738)
1746. ريشه كنى هواى نفس
رحم الله امراء نزع عن شهوته ، و قمع هوى نفسه ، فان هذه النفس اءبعد شى ء منزعا. و انها لا تزال تنزع الى معصية فى هوى .
خدا رحمت كند كسى كه شهوت خود را مهار كند و هواى نفس را ريشه كن سازد؛ زيرا هواى اين نفس را كندن ، بسيار دشوار است و اين نفس همواره به مقتضاى هواطلبى خود ميل به معصيتى دارد. (1739)
1747. بهترين حمايتگر در برابر نفس
اءقول ما تسمعون ، والله المستعان على نفسى و اءنفسكم ، و هو حسبنا و نعم الوكيل !
مى گويم آن چه را كه مى شنويد و خدا است كه از او براى نفس خود و نفوس ‍ شما يارى مى طلبم و او است كفايت كننده موجوديت من و بهترين تكيه گاه هستى ما. (1740)
1748. تربيت قبل از رشد هواى نفس
فى وصيته لابنه الحسن عليه السلام : و اءجمعت عليه من اءدبك اءن يكون ذلك و اءنت مقبل العمر و مقتبل الدهر، ذو نية سليمة و نفس صافية .
امام عليه السلام در وصيت به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمودند: تصميم به تاءديب تو گرفتم كه ادب را در حالى از من بپذيرى كه در بهار زندگى هستى و رو به سپرى كردن عمر و آينده روزگار مى روى و داراى نيتى سالم و نفسى صاف و پاك هستى . (1741)
1749. عاقبت رهايى نفس
لا ترخصوا لانفسكم ؛ فتذهب بكم الرخص مذاهب الظلمة ، و لا تداهنوا فيهجم بكم الادهان على المعصية .
نفس خود را (به آن چه مى خواهيد) رها نكنيد؛ زيرا رهايى نفس (به آن چه كه مى خواهد) شما را به راه هاى ستمكاران رهنمون مى گردد. تملق و چرب زبانى نكنيد كه شما را به ارتكاب معصيت مى كشاند. (1742)
1750. رحم به نفس خود
اعلموا! انه ليس بهذا الجلد الرقيق صبر على النار، فارحموا نفوسكم ، فانكم قد جربتموها فى مصائب الدنيا .
آگاه باشيد! اين پوست نازك بدن شما طاقت آتش جهنم را ندارد، پس به نفس خويش رحم كنيد، كه اين حقيقت را در مصايب و ناگوارى هاى دنيا آزموده ايد. (1743)
1751. فراخوانده شده به هوس و گمراهى
من كتابه الى معاوية : اءما بعد اءتتنى منك موعظة موصلة ... و كتاب امرى ليس له بصر يهديه ، ولا قائد يرشده ، قد دعاه الهوى فاءجابه و قاده الضلال فاتبعه .
در نامه اى به معاويه : پس از حمد و ثناى خداوندى و درود بر پيامبر و دودمان او، پندى از تو به دستم رسيده كه از جملاتى به هم چسبيده ، اين نامه از مردى است كه براى او نه بينايى هدايت كننده اى وجود دارد و نه راهنمايى كه او را به رشد و كمالش برساند (نويسنده نامه ) مردى است كه هوى او را خوانده و او اجابتش كرده است و گمراهى او را رهبرى نموده است ، او هم از آن پيروى نموده است . (1744)
1852. سفارشات على (ع ) به مالك اشتر
من كتاب للاشتر : و شح بنفسك عما لا يحل لك ؛ فان الشح بالنفس ‍ الانصاف منها فيما اءحبت اءو كرهت ... اءنصف الله و اءنصف الناس من نفسك و من خاصة اءهلك و من لك فيه هوى من رعيتك ، فانك الا تفعل تظلم !... و تفقد اءمور من لا يصل اليك منهم ممن تفتحمه العيون ، و تحقره الرجال . ففرغ لاولئك ثقتك من اءهل الخشية و التواضع ، فليرفع اليك اءمورهم ، ثم اعمل فيهم بالاعذار الى الله يوم تلقاه ، فان هؤ لاء من بين الرعية اءحوج الى الانصاف من غيرهم ، و كل فاءعذر الى الله فى تاءدية حقه اليه .
نفست را از اقدام به آن چه براى تو حلال نيست سخت بازدار؛ زيرا انصاف و عدالت درباره نفس جلوگيرى جدى از اقدام نفس است در هر چه كه بخواهد يا نخواهد. ما بين خدا و مردم از يك طرف و نفس و دودمان و هر كسى از رعيت كه هوايى از او بر سر دارى ، از طرف ديگر انصاف برقرار كن ، اگر انصاف برقرار نكنى ستم ورزيده اى و امور كسانى از اين طبقه را كه نمى توانند به حضور تو برسند و مردم به آنان با تحقير مى نگرند و مردان چشمگير آنان را پست مى شمارند، تحت نظر بگير و براى رسيدگى به امور آنان مردمى را معين كن كه در نزد تو مورد اطمينان و اهل ترس از خدا و فروتن مى باشند تا نيازها و مسائل آنان را به تو اطلاع دهند.
سپس درباره اين طبقه مستمند چنان رفتار كن كه روز ديدار با خداوند سبحان معذور و سربلند باشى . (1745)
1753. هواى نفس خوارج
قد مر بقتلى الخوارج يوم النهروان فقال عليه السلام : بؤ ساكم ، لقد ضركم من غركم ، فقيل له : من غرهم يا اءميرالمؤ منين ؟ فقال : الشيطان المضل ، و الانفس بالسوء، غرتهم بالامانى ، و فسحت لهم بالمعاصى ، و وعدتهم الاظهار، فاقتحمت بهم النار .
در حالى كه بر كشتگان خوارج در روز نهروان مى گذشت فرمود: بدا به حال شما! ضرر بر شما زد آن كه شما را فريب داد.
به آن حضرت گفته شد: چه كسى آنان را فريب داد؟
فرمود: شيطان گمراه كننده و نفس هايى كه فرمان به بدى ها مى دهند. اين دو عامل آنان را با ارائه آرزوها فريب داد و راه هاى گناهان را بر آنان هموار نمود و به يارى و پيروزساختن آنان وعده داد. در نتيجه آنان را به آتش دوزخ انداخت .
1754. محبوب ترين بنده در نزد خدا (1746)
عبادالله ! ان من اءحب عبادالله اليه ، عبدا اءعانه الله على نفسه ، فاستشعر الحزن ، و تجلبب الخوف ؛ فزهر مصباح الهدى فى قلبه .
اى بندگان خدا! از محبوب ترين بندگان خدا در پيشگاه ربوبى بنده اى است كه خداوند (سبحان ) او را در شناخت نفس خود و ساختن آن يارى فرمايد، (اين انسان مورد عنايت خداوندى ) لباسى از اندوه بر تن نمود و پوشاكى از بيم بر خود پوشيد، نيتجه چنين شد كه چراغ هدايت در دلش برافروخت . (1747)
1755. معاويه فريب خورده هوى
من كتابه الى معاوية : ان نفسك قد اءولجتك شرا، و اءقحمتك غيا، و اءوردتك المهالك ، و اءوعرت عليك المسالك .
نامه اى است از آن حضرت به معاويه : همانا نفس تو، تو را به شر و فساد وارد كرد و به گمراهى كشاند و در مهلكه ها غوطه ور ساخت و همه راه ها را براى تو سنگلاخ نمود. (1748)
1756. نفس خوارشده مؤ من
(المؤ من ) اءوسع شى ء صدرا، و اءذل شى ء نفسا .
(مؤ من ) سينه اش از هر چيزى گشاده تر و هوس هاى نفسانى اش از هر چيزى نزد او خوارتر است . (1749)
1757. تحذير مالك از هواى نفس
من كتابه للاشتر لما ولاه مصر : اءمرى بتقوى الله ، و ايثار طاعته ... و اءمره اءن يكسر نفسه من الشهوات و يزعها عند الجمحات ، فان النفس اءمارة بالسوء، الا ما رحم الله ... فاملك هواك ، و شح بنفسك عما لا يحل لك ، فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما اءحبت اءو كرهت .
فرمان مبارك اميرالمؤ منين عليه السلام به مالك اشتر نخعى ، وقتى كه او را از والى مصر و اطراف آن ساخت :
دستور مى دهد او را به تقواى الهى و تقديم اطاعت خداوندى بر همه چيز و (دستور مى دهد) كه نفس خود را از شهوت بكشد و از طغيان ها بازبدارد؛ زيرا نفس آدمى سخت به بدى وادار مى كند، مگر آن كه خدا رحم كند. پس ‍ هوايت را مالك باش و نفست را از اقدام به آن چه براى تو حلال نيست سخت بازدارد؛ زيرا انصاف و عدالت درباره نفس ، جلوگيرى جدى از اقدام نفس است در هر چه كه بخواهد يا نخواهد. (1750)
1758. ثمره ديدن با چشم دل
لو رميت ببصر قلبك نحو ما يوصف لك منها، لعزفت نفسك عن بدائع ما اءخرج الى الدنيا من شهواتها و لذاتها، و زخارف مناظرها .
اگر با ديده دل به آن چه كه از بهشت توصيف مى گردد بنگرى ، نفس تو از آن چه در اين جهان از زيبايى ها و خوشى ها و زينت هاى ظاهرى آن وجود دارد، دورى مى كند. (1751)
1759. سفارش هاى به شريخ بن هانى
من وصيته لشريح بن هانى لما جعله على مقدمته الى الشام : اعلم انك ان لم تردع نفسك عن كثير مما تحب ، مخافة مكروه ؛ سمت بك الاهواء الى كثير من الضرر. فكن لنفسك مانعا رادعا، و لنزوتك عند الحفيظة واقما قامعا .
وصيتى است از آن حضرت به شريح بن هانى موقعى كه او را در مقدمه لشكر خود به سوى شام قرار داده بود:
بدان كه اگر نفس خود را از مقدارى فراوان از چيزهايى كه دوست مى دارى به جهت ترس از يك ناگوارى بازندارى ، هوى و هوس هاى نفسانى تو را به مقدارى فراوان از ضررها مى كشاند، پس همواره مانع و جلوگير نفس ‍ خويشتن باش و در هنگام خشم ، آن گاه كه هيجان و جهش شديد وجودت را فرا گيرد آن را بكوب و ريشه كن كن ! (1752)
1760. خيرخواهى براى نفس
لا تدخروا اءنفسكم نصيحة .
از خيرخواهى نفس خويش خوددارى نكنيد! (1753)
1761. ثمره ارجمندى نفس
من كرمت عليه نفسه ، هانت عليه شهواته .
كسى كه نفس خويش را ارجمند دارد شهواتش را خوار شمارد. (1754)

 

next page

fehrest page

back page