1529. انتظار خصلت هاى پسنديده
اذا كان فى رجل خلة رائقة ، فانتظروا اءخواتها
.
اگر در وجود كسى خصلتى پسنديده باشد، انتظار خصلت هاى پسنديده ديگرى را
نيز در او داشته باشيد.
(1523)
1530. شناخت حوادث و پندآموزى از آن
اليقين منها (من دعائم الايمان ) على اءربع شعب
: على بصره الفطنة ، و تاءول الحكمة ، و موعظة العبرة ؛ و سنة الاولين
: فمن تبصر فى القطنة تبينت له الحكمة ؛ و من تبينت له الحكمة عرف
العبرة ؛ و من عرف العبره فكاءنما كان فى الاولين .
يقين (كه از پايه هاى ايمان است ) بر چهار شعبه است : بر بينايى هوش ،
درك حقايق ، پندآموزى از حوادث عبرت آور و توجه به روش پيشينيان . كسى
كه هوش بينا دارد، دقايق امور برايش روشن مى شود كه دقايق امور برايش
روشن شد، حوادث پندآور را بشناسد و كسى كه حوادث پندآور را شناخت ،
گويا تجربه آموخته است .
(1524)
1531. حق يقين
هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة ، و باشروا روح
اليقين ، و استلانوا ما استعوره المترفون ، و اءنسوا بما استوحش منه
الجاهلون ، و صحبوا الدنيا باءبدان اءرواحها معلقة بالمحل الاعلى .
اءولئك خلفاءالله فى اءرضه ، و الدعاة الى دينه . آه آه شوقا الى رؤ
يتهم !
علم با حقيقت بينايى به آنان روى آورد و آنان با روح يقين با آن ارتباط
برقرار نمودند و آن چه كه خودكامگان مشكل ديده اند براى آنان آسان بوده
و با آن چه نادانان از آن وحشت كرده اند انس و الفت گرفتند و با اين
دنيا با بدن هايشان ارتباط برقرار كردند، در حالى كه ارواح آنان از محل
اعلا آويزان است . آنان هستند جانشينان خداوندى در روى زمين و دعوت
كنندگان به دينش . آه آه چه اشتياقى به ديدار آنان دارم !
(1525)
1532. راسخ در دين
انى لعلى يقين من ربى ، و غير شبهة من دينى
.
من به پروردگارم يقين دارم و در دين و آيين خود گرفتار شبهه نيستم .
(1526)
1533. بالاترين پارسايى
لا ورع كالوقوف عند الشبهة .
هيچ گونه پارسايى همچون پرهيز از شبهات نيست .
(1527)
1534. گمان خوب
من ظن بك خيرا فصدق ظنه .
هركه به تو به خوش گمان است گمانش را درست درآور.
(1528)
1535. محبوب ترين بندگان خدا
عبادالله ! ان من اءحب عبادالله اليه عبدا
اءعانه الله على نفسه ، فاستشعر الحزن ، و تجلبب الخوف ؛ فرهر مصباح
الهدى فى قلبه ... قد اءبصر طريقه ، و سلك سبيله ، و عرف مناره ، و قطع
غماره ، و استمسك من العرى باءوثقها، و من الحبال باءمتنها، فهو من
اليقين على مثل ضوء الشمس .
اى بندگان خدا! از محبوب ترين بندگان خدا در پيشگاه ربوبى بنده اى است
كه خداوند (سبحان ) او را در شناخت نفس خود و ساختن آن يارى فرمايد.
(اين انسان مورد عنايت خداوندى ) لباسى از اندوه بر تن نمود و پوشاكى
از بيم خود پوشيد بينايى را به براهين روشن شناخت و از فرورفتن در
شهوات برجست و از وسايل نجات به استوارترين آن ها و از طناب هاى
نهدارنده به محكم ترين آن ها چنگ زد. درجه يقين او همانند نور خورشيد
پرفروغ گشت .
(1529)
بخش نهم : حلال و حرام
خداوندى
1536. اهميت حلال
و حرام
اءما بعد يا ابن حنيف ! فقد بلغنى اءن رجلا من
فتيه اءهل البصرة دعاك الى ماءدبة فاءسرعت اليها تستطاب لك الالوان ، و
تنقل اليك الجفان . و ما ظننك اءنك تجيب الى طعام قوم ، عائلهم مجفو. و
غنيهم مدعو. فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم ، فما اشتبه عليك علمه
فالفظه ، و ما اءيقنت بطيب وجوهه فنل منه .
در نامه اى به عثمان بن حنيف ، كارگزار خود را در بصره ، مى فرمايد: اى
پسر حنيف ! به من خبر رسيده كه مردى از جوانان بصره تو را به وليمه اى
دعوت كرده و تو به آن شتافته اى ... پس ، بنگر كه بر سر اين سفره بر چه
غذايى دندان مى نهى ، آن چه را كه حلال و حرامش بر تو آشكار نيست ، از
دهان بيرون افكن و آن چه را به پاكى راه هاى فراهم آوردنش يقين دارى
بخور.
(1530)
1537. خوشا به آن كه ...
طوبى لمن ذل نفسه ، و طاب كسبه ، و صلحت سربرته
، و حسنت خليقته ، و اءنفق الفضل من ماله ، و اءمسك الفضل من لسانه
.
خوشا به حال كسى كه در پيش خود فروتن باشد و كسب و كارش را پاك و درونش
را صالح و خرج و اخلاقش را شايسته نمود، از مازاد بر مصرف زندگى انفاق
كند و زبانش را از باده گويى حفظ كرد.
(1531)
1538. اخلاق و فداكارى
يا كميل ! مر اءهلك اءن يروحوا فى كسب المكارم ،
و يدلجوا فى حاجة من هو نائم .
اى كميل ! به خانواده خود فرمان ده كه دو روز به دنبال كسب مكارم اخلاق
روند و در شب نياز كسى را كه خفته است برآورند.
(1532)
1539. اميدهاى بر باد رفته
معاشر الناس (المسلمين )! اتقوا الله . فكم من
مؤ مل ما لا يبلغه ، و بان ما لا يسكنه ، و جامع ما سوف يتركه .
اى مردم (مسلمان )! از خدا بترسيد؛ زيرا بسا كسى كه اميد و آرزويى دارد
و به آن نمى رسد و بنايى مى سازد و در آن سكونت نمى كند و مالى گرد مى
آورد و به زودى آن را رها مى كند (و مى رود).
(1533)
1540. ضامن ويرانى خانه
الحجر الغصيب فى الدار رهن على خرابها .
وجود سنگ غصبى در خانه ، ضامن ويرانى آن خانه است .
(1534)
1541. دورى از محرمات
من اءشفق من النار اجتنب المحرمات .
كسى كه از آتش جهنم بيمناك باشد از محرمات دورى جويد.
(1535)
1542. تعريف زهد
اءيها الناس ! الزهادة قصر الامل ، و الشكر عند
النعم ، و التورع عند المحارم .
اى مردم ! زهد، كوتاهى آرزو، شكر و سپاس در برابر نعمت ها و پارسايى در
برابر محرمات الهى است .
(1536)
بخش دهم : حيثيت و آبرو
1543. تشبيه آبرو
ماء وجهك جامد يقطره السوال ، فانظر عند من
تقطره .
آبروى تو يخ بسته است كه سؤ ال و خواهش آنرا قطره قطره مى چكاند. پس ،
بنگر كه آن را نزد چه كسى فرو مى چكانى !؟
(1537)
1544. نيازخواهى از نااهل
فوت الحاجة ، اءهون من طلبها الى غير اءهلها.
با نيازمندى به سربردن آسان تر است تا دست نياز به سوى نااهل درازكردن
.(1538)
1545. پرهيز از جدال
من ضن بعرضه فليدع المراء.
كسى كه به آبروى خود علاقه مند است بايد مجادله را رها كند.
(1539)
1546. خوددارى از لطمه زدن به حيثيت
من استطاع منكم اءن يلقى الله تعالى و هو نقى
الراحة من دماء المسلمين و اءموالهم ، سليم اللسان من اءعراضهم ،
فليفعل .
هر كس از شما، بتواند خداى تعالى را با دستى نيالوده به خون و اموال
مسلمانان و زبانى سالم از لطمه زدن به آبروى آنان ديدار كند، چنين كند.
(1540)
1547. حافظ آبروى انسان
الجود حارش الاعراض .
سخاوت حافظ و نگهدارنده آبروها است .
(1541)
1548. قدر حيثيت انسان
قدر الرجل على قدر همته .
حيثيت انسان به قدر همت او است .
(1542)
1549. حفظ آبرو
من كتابه الى الحارث الهمدانى : و لا تجعل عرضك
غرضا لنبال القول .
در نامه خود به حارث همدانى مى فرمايد: آبروى خود را آماج تيرهاى سخن
(مردم ) قرار مده !
(1543)
بحش يازدهم : عزت
1550. دنيا از نگاه مومن
انما ينظر المؤ من الى الدنيا بعين الاعتبار، و
يقتات منها ببطن الاضطرار، و يسمع فيها باءذن المقت و الابغاض .
همانا مؤ من دنيا را به ديده عبرت مى نگرد، شكم را به مقدار رفع نياز
سير مى كند و آهنگ دلرباى آن را با گوش خشم و كينه مى شنود.
(1544)
1551. فضيلت برتر
اذا حييت بتحية فحى باءحسن منها، و اذا اءسديت
اليك يد فكافئها بما يربى عليها، والفضل مع ذلك للبادى .
چون تو را ستودند، بهتر از آنان ستايش كن و چون به تو احسان كردند،
بيشتر از آن ببخش . به هر حال پاداش بيشتر از آن آغازكننده است .
(1545)
1552. رشد عزت در آدمى
حرس الله عبادة المؤ منين بالصلوات و الزكوات ،
و مجاهدة الصيام فى الايام المفروضات ، تسكينا لاطرافهم ، و تخشيعا
لابصارهم ، و تذليلا لنفوسهم ، و تخفيصا لقلوبهم ، و اذهابا للخيلاء
عنهم ... انظروا الى ما فى هذه الافعال من قمح نواجم الفخر، و قدع
طوالع الكبر !
خداوند متعال بندگان باايمان خود را از فريب كارى هاى شيطان به وسيله
نماز و زكات دادن ها و مشقت به وسيله روزه گرفتن در روزهاى مقرر (رمضان
مبارك ) و براى ايجاد آرامش در اعضاى آنان و براى خاشع نمودن چشمان و
رام كردن نفس ها و تواضع دل ها و از بين بردن تكبر در وجود آنان مصون
مى دارد. بنگريد در اين كارها (كه به عنوان دستورات خداوندى انجام مى
دهيد) كه چگونه شاخ ها و ديگر جوانه هاى فخر را كه در درون آدمى سرمى
كشند ريشه مى كند و از سر برآوردن نمودهاى خودپسندى جلوگيرى مى نمايد.
(1546)
1553. عزت راستين
لا عز كالحلم .
عزتى چون بردبارى نيست .
(1547)
1554. بالاترين عزت ها
لا عز اءعز من التقوى .
هيچ عزتى بالاتر از تقوى نيست .
(1548)
1555. حد گفتن و نگفتن
لا تقل ما لا تعلم ، بل لا تقل كل ما تعلم ؛ فان
الله فرض على جوارحك كلها فرائض يحتج بها عليك يوم القيامة .
آن چه را كه نمى دانى مگو، بلكه هر آن چه را هم كه مى دانى مگو، زيرا
خداوند سبحان براى اعضاى تو تكاليفى را مقرر فرموده و در روز قيامت به
وسيله آن ها بر تو احتجاج مى كند.
(1549)
1556. عزت در اسلام
العرب اليوم ، و ان كانوا قليلا، فهم كثيرون
بالاسلام ، عزيزون بالاجتماع !
امروز عرب ها، گر چه اندك شمارند به سبب اسلام فراوان اند و به خاطر
همبستگى عزيز و نيرومندند.
(1550)
1557. بى نيازى از پوزش
الاستغناء عن العذر، اءعز من الصدق به .
بى نياز از پوزش ، عزيزتر از پذيرش آن است .
(1551)
1558. بالاترين نژاد
اءكرم الحسب ، حسن الخلق .
بالاترين حسب و نژاد، اخلاق پسنديده است .
(1552)
بخش دوازدهم : عفت
1559. ارزش عفت
الحرفة مع العفة ، خير من الغنى مع الفجور
.
تنگدستى همراه با عفت ، بهتر از توانگرى تواءم با زشتكارى است .
(1553)
1560. حد پاكدامنى
قدر الرجل على قدر همته ... و عفته على قدر
غيرته .
ارزش و اندازه مرد به اندازه همت او است و پاكدامنى او به اندازه غيرت
اش .
(1554)
1561. زينت فقر
العفاف زينة الفقر .
عفاف زينت فقر است .
(1555)
1562. مايه پاكدامنى
من العصمة تعذر المعاصى .
ناتوانى بر گناه مايه پاكدامنى است .
(1556)
1563. فرشته اى از فرشتگان حق
ما المجاهد الشهيد فى سبيل الله باءعظم اءجرا
ممن قدر فعف : لكاد العفيف اءن يكون ملكا من الملائكة .
پاداش مجاهد شهيد در راه خدا بيشتر نيست از پاداش كسى كه با تمام توش
و توانش پاكدامن باشد؛ گويى كه شخص پاكدامن فرشته اى از فرشتگان خدا
است .
(1557)
1564. تشويق به عفت
الا و ان لكل ماءموم اماما، يقتدى به و يستضى ء
بنور علمه ؛ اءلا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه ، و من طعمه
بقرصيه ، اءلا و انكم لا تقدرون على ذلك ، و لكن اءعيونى بورع و
اجتهاد، و عفة و سداد .
هان ! هر پيروى را پيشوايى است كه به او اقتدا مى كند و از نور دانش اش
پرتو مى گيرد. بدانيد كه پيشواى شما از دنياى خود به دو جامه كهنه و
فرسوده و از خوراكش به دو گرده نان بسنده كرده است . البته شما از عهده
چنين كارى بر نمى آييد، اما با پارسايى و سختكوشى در عبادت و عفت و
درستكارى مرا يارى كنيد.
(1558)
بخش سيزدهم : زبان و
گفتار
1565. زبان خيرخواه بهتر از مال
ان اللسان الصالح يجعله الله تعالى للمرء فى
الناس ، خير له من المال يورثه من لا يحمده .
آگاه باشيد زبان خيرخواهى كه خداى تعالى براى انسان در ميان مردم قرار
مى دهد، بهتر است از مالى كه او به عنان ارث براى كسى بگذارد كه سپاسش
نمى كند.
(1559)
1566. آمادگى گفتار
الا و ان اللسان بضعة من الانسان ، فلا يسعده
القول اذا امتنع ، و لا يمهله النطق اذا اتسع .
هان ! بدانيد كه زبان پاره گوشتى از تن آدمى است ، هرگاه آمادگى در
انسان نباشد زبان هم ياراى سخن گفتن ندارد و در هنگام آمادگى ، گفتار
مهلتش نمى دهد.
(1560)
1567. اهميت زبان مرد
المرء مخبوء تحت لسانه .
مرد در زير زبان خود نهان است .
(1561)
1568. درندگى زبان
اللسان سبع ، ان خلى عنه عقر.
زبان ، درنده اى است كه اگر رها شود زخم زند.
(1562)
1569. مهار زبان
لا تجعلن ذرب لسانك على من اءنطقك ، و بلاغة
قولك على من سددك .
تيزى زبانت را بر ضد كسى كه تو را گويا كرده به كار مگير و شيوايى
گفتارت را بر ضد كسى كه سخنورت نموده صرف مكن .
(1563)
1570. حفظ زبان
الكلام فى وثاقك ما لم تتكلم به ؛ فاذا تكلمت به
صرت فى وثاقه ، فاحزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك . فرب كلمة سلبت نعمة
و جلبت نقمه .
تا نگفته اى سخن را در بند خود دارى و چون گفتى خود را در بند سخن
انداختى ، بنابراين زبانت در خزينه حفظ كن ، چون زر و سيمت . چه بسا يك
كلمه نعمتى را بربايد و نقمت و بلايى را بياورد.
(1564)
1571. گفتار و كردار
من علم اءن كلامه من عمله ، قل كلامه الا فيما
يعينه .
هر كه بداند كه گفتارش از كردار او است (و بازخواست خواهد شد) كم گويد
مگر در آن چه به كارش آيد.
(1565)
1572. نهى از زخم زبان
لا تجعلن درب لسانك على من اءنقطك ، و بلاغة
قولك على من سددك .
بر آن كس كه تو سخن آموخت زخم زبان مزن ، به آن كس كه تو را بلاغت
آموخت رسايى گفتار خويش منما.
(1566)
1573. وقت در كلام
لا تظنن بكلمة خرجت من اءحد سوءا، و اءنت تجدلها
فى الخير محتملا .
هر سخنى كه از دهان كسى خارج مى شود تا احتمال درستى و نيكى در آن است
آن را حمل بر فساد مكن .
(1567)
1574. خاموشى از گفتار
لا خير فى الصمت عن الحكم ؛ كما اءنه لا خير فى
القول بالجهل .
در خاموشى گزيدن از گفتار حكمت آميز خير و خوبى نيست ، همانگونه كه در
گفتار نابخردانه .
(1568)
1575. ثواب گفتار
انما الاجر فى القول باللسان ، و العمل بالايدى
و الاقدام .
همانا اجر و ثواب در گفتار با زبان و كردار با دست ها و پاهاست .
(1569)
1576. مؤ ثرتر از يورش
رب قول اءنفذ من صول .
بسا گفتارى كه مؤ ثرتر از يورش است .
(1570)
1577. پرهيز از سخن ناپسند
من اءسرع الى الناس بما يكرهون ، قالوا فيه بما
لا يعلمون .
آن كس كه در گفتن سخنان ناپسند به مردم كه باعث رنجش آن ها است پروا
نكند، در مورد او چيزهايى گويند كه نمى دانند.
(1571)
1578. حذر از نقل سخن بى محتوا
(يا بنى !) اياك اءن تذكر من الكلام ما يكون
مضحكا، و ان حكيت ذلك عن غيرك .
(فرزندم !) از گفتن سخن (بى محتوايى كه ) خنده مى آورد برحذر باش ،
گرچه آن را از ديگرى نقل كنى .
(1572)
1579. جايگاه زبان خردمند و نادان
لسان العاقل وراء قلبه ، و قلب الاحمق وراء
لسانه .
قلب احمق در دهان او، زبان عاقل در قلب او قرار دارد.
(1573)
1580. اهانت به شخصيت
هانت عليه نفسه ، من اءمر عليها لسانه .
كسى كه زبانش را امير خود كند، به شخصيت خود اهانت كرده است .
(1574)
1581. رابطه عقل و گفتار
من اءكثر اءهجر، و من تكفر اءبصر.
هركه پر گويد هذيان گويد و هر كه انديشه كند بينا گردد.
(1575)
1582. تفاوت راستگو و دروغگو
الصادق على شفا منجاة و كرامة ، و الكاذب على
شرف مهواة و مهانة .
راستگو در آستانه نجات و بزرگوارى است و درغگو در لبه پرتگاه و خوارى .(1576)
1583. ثمرات خاموشى
بكثرة الصمت تكون الهيبة .
با خاموشى بسيار، هيبت و شكوه در آدمى پديد مى آيد.
(1577)
بحش چهاردهم : گذشت
1584. گذشت
من كتابه عليه السلام للاشتر لما ولاه مصر : و
لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اءكلهم فانهم صنفان : اما اءخ فى
الدين ، اءو نظير لك فى الخلق ، يفرط منهم الزلل ، و تعرض لهم العلل ،
و يؤ تى على اءيديهم فى العمد و الخطا، فاءعطهم من عفوك و صفحك مثل
الذى تحب و ترضى اءن يعطيك الله من عفوه و صفحه ... و لا تندمن على
عفو، و لا تبجحن بعقوبة .
در فرمان حكومت مصر به مالك اشتر مى فرمايد: نسبت به آنان حيوان درنده
اى مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارى ؛ زيرا مردم دو گروه اند: يا برادر
دينى تواند، يا همنوع تو، كه از ايشان لغزش سر مى زند و در معرض درد
و گرفتارى قرار دارند و دانسته و ندانسته مخالفت مى كنند. بنابراين ،
همان گونه كه خود دوست دارى خداوند تو را ببخشايد و از خطاهايت درگذرد،
تو نيز آنان را ببخش و از خطاهايشان درگذر... از بخشش و گذشت هرگز
پشيمان مباش و از كيفردادن خوشحالى مكن .
(1578)
1585. جايگاه گذشت
متى اءشقى اذا غضبت ؟ حين اءعجز عن الانتقام
فيقال لى : لو صبرت ؟ ام حين اءقدر عليه فيقال لى : لو عفوت .
آن گاه كه در خشم مى آيم ، كه آتش خشم خود را فرو نشانم ؟ آيا آن گاه
كه قدرت برگرفتن انتقام ندارم و به من گفته مى شود: بهتر است صبر كنى ،
يا بدان هنگام كه توانايى انتقام دارم و به من گفته مى شود: بهتر است
گذشت كنى ؟
1586. زكات پيروزى
(1579)
العفو زكاة الظفر.
گذشت زكات پيروز است .
(1580)
1587. گذشت
من كلامه قبل شهادته : ان فاءنا ولى دمى ، و ان
فالفناء ميعادى . و ان اءعف فالعفو لى قربة ، و هو لكم حسنة ، فاعفو:
(الا تحبون اءن يغفر الله لكم ) .
پيش از شهادتش فرمود: اگر زنده ماندم كه صاحب اختيار خون خودم هستم و
اگر رفتم مرگ وعده گاه من است ؛ اگر من زنده بمانم و قاتلم را ببخشم
اين گذشت براى من مايه تقرب است و اگر من رفتم و شما او را ببخشيد، اين
بخشش براى شما ثواب و نيكى است ! پس گذشت كنيد. آيا دوست نداريد كه خدا
شما را ببخشايد؟
(1581)
1588. دست خدا با جوانمردان است !
اءقيلوا ذوى المروءات عثراتهم ، فما يعثر منهم
عاثر الا و يدالله بيده يرفعه .
از لغزش هاى مردمان بامروت و جوانمرد صرف نظر بكنيد كه هيچ يك از آن ها
دچار لغزشى نمى گردد جز اين كه دست خدا همراه دست او دست كه او را بلند
مى كند و لغزش وى را از ميان مى برد.
(1582)
1589. شايسته ترين مردم به گذشت
اولى الناس بالعفو اءقدرهم على العقوبة .
شايسته ترين مردم به گذشت ، تواناترين آن ها بر عقوبت است .
(1583)
1590. شكرانه ظفر
اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة
عليه .
هرگاه بر دشمنت قدرت يافتى ، گذشت از وى را شكرانه قدرت يافتنت بر او
قرار بده .
(1584)
بخش پانزدهم : غيرت
1591. دورى از غيرتمندى بى جا
اياك و التغاير فى غير موضع غيرة ، فان ذلك يدعو
الصحيحة الى السقم ، و البريئة الى الريب .
بر تو باد به دورى از غيرتمندى كردن در جايى كه محل اضهار غيرت نيست ؛
زيرا اين كار زنان درستكار را به انحراف و بى گناهان را به شك و اتهام
مى خواند.
(1585)
1592. هدف تعصب
فتعصبوا لخلال الحمد من الحفظ للجوار، و الوفاء
بالذمام ، و الطاعة للبر و المعصية للكبر... .
تعصب هاى شما براى تحقق صفات ارزشمند، حفظ حقوق همسايگان ، وفاى به
پيمان ها، اطاعت از نيكى ها، سرپيچى از تكبر و... باشد.
(1586)
1593. تفاوت غيرتمندى زن و مرد
غيرة المراءة كفر، و غيرة الرجل ايمان .
غيرت زن كفرآور و غيرت مرد نشانه ايمان اوست .
(1587)
1594. اندازه غيرت مرد
قدر الرجل على قدر همته ، و صدقة على مروءته ، و
شجاعته على قدر اءنفته ، و عفته على قدر غيرته .
ارزش هر مردى به اندازه همت اوست و راستگويى اش به اندازه مروت و
مردانگى او و شجاعت و دلاورى اش به اندازه غيرت منشى و عفت و پاكدامنى
اش به اندازه غيرتمندى او است .
(1588)
1595. خصلت هاى خوب زنان
خيار خصال النساء شرار خصال الرجال : الزهو، و
الجبن ، و البخل ؛ فاذا كانت المراءة مزهوة لم تمكن من نفسها، و اذا
كانت بخيلة حفظت مالها و مال بعلها، و اذا كانت جبانة فرقت من كل شى ء
يعرض لها .
خصلت هاى خوب زنان ، خصلت هاى بد مردان است ، مانند: تكبر، ترس و بخل ؛
زيرا هرگاه زنى متكبر باشد بيگانه را به خود راه نمى دهد و اگر بخيل
باشد مال خود و همسرش را حفظ مى كند و اگر ترسو باشد از هر چيز كه به
آبرويش صدمه بزند فاصله مى گيرد.
(1589)
1596. تشبيه زن
اءلمراءة عقرب حلوة اللبسة .
زن كژدمى است كه گزيدنى شيرين دارد.
(1590)
1597. پرهيز از زنان بد
اتقوا شرار النساء.
از زنان بد بپرهيزيد.
(1591)
1598. مخفى گاه مردان
تكلموا تعرفوا، فان المرء مخبوء تحت لسانه .
سخن بگوييد تا شناخته بشويد؛ زيرا مرد زير زبان خود مخفى است .
(1592)
1599. چگونگى رفتار با زن
و لا تملك المراءة من اءمرها ما جاوز نفسها، فان
المراءة ريحانة و ليست بقهرمانة . و لا تعد بكرامتها نفسها، و لا
تطمعها فى اءن تشفع لغيرها .
زن را بيش از آن چه نفس (ذات ) خود او مقتضى است تمليك مكن ؛ زيرا زن
ريحان است نه قهرمان و در بزرگداشت او به بيش از حد نفس او تجاوز مكن و
او را به طمع ميانداز كه براى ديگرى شفاعت و ميانجى گرى نمايد.
(1593)
1600. آزمون شخصيت
فى تقلب الاحوال ، علم جواهر الرجال .
گوهر مردان در كشاكش دهر شناخته شود. در ميان انقلاب ها و حوادث شخصيت
افراد معلوم گردد.
(1594)
1601. نابودى بشر
هلك امرؤ لم يعرف قدره .
انسانى كه قدر و اندازه خود را نشناسد نابود شود.
(1595)
بخش شانزدهم : اعتدال و
ميانه روى
1602. ثمره اعتدال در امور
ما عال من اقتصد
ناتوان نگردد، آن كس كه ميانه روى كند.
(1596)
1603. ميانه روى در بخشندگى
كن سمحا و لا تكن مبذرا، و كن مقدرا و لا تكن
مقترا .
بخشنده باش ، اما زياده روى مكن ، در زندگى حسابگر باش ، اما سختگير
مباش .
(1597)
بخش هفدهم : اراده و
پايدارى
1604. ترس را كنار نه !
اذا هبت اءمرا فقع فيه ؛ فان شدة توقيه ، اءعظم
مما تخاف منه .
هرگاه از كارى ترسيدى ، خود را به كام آن بيانداز، زيرا ترس شديد از آن
كار دشوارتر و زيانبارتر از اقدام به آن كار است .
1605. عزم و اراده
(1598)
لا تجتمع عزيمة و وليمة . ما اءنقض النوم لعزائم
اليوم ، و اءمحى الظلم لتذاكير الهمم !
عزم و اراده براى رسيدن به كمالات و مقالات عاليه با سورچرانى و راحت
طلبى سازگار نيست . چه بسيار خواب هاى شبانگاهى كه تصميمات روز را بر
هم زده و چه بسيار تاريكى هايى كه ياد همت هاى بلند را از خاطره ها
زدوده است .
1606. درجه مشمول رحمت خداوند
(1599)
رحم الله امراء سمع حكما فوعى ، ودعى الى رشاد
فدنا، و اءخذ بحجزة هاد فنجا .
خدا رحمت كند مردى (بنده اى ) را كه سخن حكيمانه اى شنيد و آن را
پذيرفت و به راه خوانده شد و بدان نزديك گشت و دامان راهنما را گرفت و
نجات يافت .
(1600)
1607. انديشه هاى مصمم
يا لها اءمثالا صائبة ، و مواعظ شافية ، لو
صادقت قلوبا زاكية ، و اءسماعا واعية ، و آراء عازمة ، و اءلبابا حازمة
!
چه مثل هاى درست و اندرزهاى شفابخشى ! البته اگر با دل هاى پاك و گوش
هاى شنوا و انديشه هاى مصمم و خردهاى استوار و دورانديش برخورد كنند.
(1601)
1608. ايستادگى
العمل العمل ، ثم النهاية النهاية و الاستقامة
... اءلا و ان القدر السابق قد وقع ، و القضاء قد تورد. و انى متكلم
بعدة الله و حجته ، قال الله تعالى : (ان الذين قالوا ربنا الله ثم
استقاموا تتنزل عليهم الملائكة ...)، و قد قلتم :
ربناالله فاستقيموا على كتابه ، و على
منهاج اءمره ، و على الطريقة الصالحة من عبادته ، ثم لا تمرقوا منها، و
لا تبتدعوا فيها، و لا تخالفوا عنها .
اهتمام بوزيد به كارها، برخيزيد براى كار، سپس كار را ناتمام نگذاريد و
به پايان برسانيد و در تصميمى كه گرفتيد استقامت بورزيد استقامت !
آگاه باشيد! قدر پيشين واقع شده و قضاى گذشته در جريان تحقق است و
تحقيقا من از وعده خداوندى و حجت او سخن مى گويم . خداوند متعال فرموده
است : كسانى كه گفتند: پروردگار ما الله است و
سپس در تحقق بخشيدن به اين اعتقاد (توحيد ناب ) استقامت ورزيدند،
فرشتگان بر آنان وارد مى شود (و به آنان مى گويند) كه مترسيد و
اندوهگين مباشيد و بشارت باد شما را به بهشتى كه وعده آن به شما داده
شد. شما كه گفتيد بزرگ ترين اعتقاد الهى را پذيرفته ايد، حال بر
عمل به كتابش و به راه روشن و طريق شايسته عبادت او استقامت بورزيد،
سپس از اين طريق منحرف نشويد و به بدعت در آن مگزاريد و با آن مخالفت
نكنيد.
(1602)
1609. اراده و پايدارى
الحمدالله الذى شرع الاسلام فسهل شرائعه لمن
ورده ، و اءعز اءركانه على من غالبه ، فجعله اءمنا لمن علقه ... و آية
لمن توسم ، و تبصرة لمن عزم .
ستايش خدايى را كه شريعت اسلام را پديد آورد و دسترسى به آبشخورهاى آن
را براى واردشوندگان آسان گردانيد و پايه هاى آن را در برابر چيره
جويان بر آن استوار ساخت و آن را براى كسى كه بدان بپيوندد، جايگاهى
امن قرار داد... و براى جوياى نشان راه حق و رستگارى نشانه و براى
افراد مصمم مايه بينش .
(1603)
بخش هجدهم : خوف و رجاء
1610. اعتماد به الطاف كارساز
لا تياءسن لشر هذه الامة من روح الله ؛ لقوله
تعالى : (انه لا يياءس من روح الله الا القوم الكافرون ) .
ماءيوس نشويد از رحمت خداوندى بر تبهكاران اين امت ؛ زيرا خدا فرموده
است قطعى است كه از رحمت خداوندى نااميد نمى
شوند مگر مردم كافر.
1611. از هيچ چيز نااميد نباشيد!
ان المدبر عسى اءن تزل به احدى قائمتيه ، و تثبت
الاخرى ، فترجعا حتى تثبتا جميعا .
همانا نااميد از كسى كه پشت گردانيده است نيز نباشيد؛ زيرا چه بسا كه
يكى از دو پاى شخصى كه پشت گردانيده است بلغزد و پاى ديگرش ثابت بماند.(1604)
1612. هم نوميد باش هم اميدوار!
لا تاءمنن على خير هذه الامة عذاب الله ؛ لقوله
تعالى : (فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون ) و لا تياءسن لشر هذه
الامة من روح الله ؛ لقوله تعالى : (انه لا يياءس من روح الله الا
القوم الكافرون ) .
بر بهترين فرد اين امت از عذاب خدا ايمن مباش ؛ زيرا خداى بزرگ مى
فرمايد: از مكر خدا زيانكاران ايمن نشوند.
و براى بدترين فرد اين امت از رحمت و مهربانى حق نوميد مباش ؛ زيرا
خداوند متعال مى فرمايد: تنها گروه كافران اند
كه رحمت حق نااميد مى شوند.
(1605)
1613. نوميدى از رحمت خدا
الحمدالله غير مقنوط من رحمته ، و لا مخلو من
نعمته ، و لا ماءيوس من مغفرته .
ستايش مخصوص خدايى است كه نه از رحمتش كسى ماءيوس مى شود و نه از رحمتش
كسى محروم و نه از بخشش او كسى ماءيوس .
(1606)
1614. پرهيز از بدگمانى
ان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتى بجمعها سوء
الظن بالله .
همانا بخل و ترس و حرص ، طبيعت هاى پراكنده اى هستند كه بدگمانى به خدا
آن ها را گرد در مى آورد.
(1607)
1615. اميدوار به لقاى پروردگار
انى الى لقاءالله لمشتاق ، و حسن ثوابه لمنتظر
راج .
همانا من به ملاقات خدا و پاداش نيكو او، منتظر و به آن اميدوارم .
(1608)
1616. نوميدى از رحمت خدا
اللهم ! قد انصاحت جبالنا... ندعوك حين قنط
الانام ، و منع الغمام ، فانك تنزل الغيث من بعد ما قنطوا، و تنشر
رحمتك و اءنت الولى الحميد .
خداوندا! نباتات كوه هاى ما از خشكسالى افسردند، (آفريدگارا)! تو را مى
خوانيم در موقعى كه نوميدى مردم را در خود فرو برده و ابرها از باريدن
ممنوع گشته ؛ زيرا تويى كه باران را پس از آن كه مردم در نوميدى فرو
رفته نازل نموده و رحمتت را بر آنان مى گسترانى و تويى ولى نعمت ها و
ستوده در همه صفات و احوال .
(1609)
1617. نوميدى از رحمت خدا
اعلم اءن الذى بيده خزائن السموات و الارض قد
اءذن لك فى الدعاء، و تكفل لك بالاجابة ... فلا يقنطنك ابطاء اجابته ،
فان العطية على قدر النية .
توجه داشته باش كه آن كس كه گنيجينه هاى آسمان ها و زمين را در دست
دارد به تو سفارش كرد حاجت هاى خود را از او بخواهى و خودش هم متعهد
شده كه حاجت را برآورد. پس اگر خدا حاجتت را به تاءخير انداخت ماءيوس
نباش ؛ زيرا اعطاى خدا به مقدار نيت است .
(1610)
1618. خوش گمانى نسبت به خدا
ان استطعتم اءن يشتد خوفكم من الله ، و اءن يحسن
ظنكم به ، فاجمعوا بينهما، فان العبد انما يكون حسن ظنه بربه على قدر
خوفه من ربه ، و ان اءحسن الناس ظنا بالله اءشدهم خوفا لله .
اگر نتوانستيد كه ترس خودتان را از خدا افزايش دهيد و حسن ظن خود را
نسبت به خدا حفظ كنيد، بايد ترس از خدا و حسن ظن نسبت به او را با هم
نگهدارى كنيد؛ زيرا حسن ظن بندگان خدا بايد به اندازه ترس آنان نسبت به
خدا باشد، بهترين گمان نسبت به خدا، شديدترين ترس از خدا را همراه
دارد.
(1611)
1619. فقيه واجدالشرايط
الفقيه كل فقيه من لم يقنط الناس من رحمة الله ،
و لم يؤ يسهم من روح الله ، و لم يؤ منهم من مكر الله .
فقيه واجد شرايط كسى است كه مردم را از رحمت حق نوميد نگرداند و از لطف
و مهر خدا و از آسايشى كه براى آن ها قرار داده است ماءيوسشان نسازد و
نيز آن ها را از عذاب ناگهانى خدا ايمن نكند.
(1612)
1620. بزرگ ترين توانگرى
الغنى الاكبر، الياءس عما فى اءيدى الناس .
بزرگ ترين توانگرى ، نااميدى از آن چه در دست مردم است مى باشد.
(1613)
1621. تلخى نااميدى
حفظ ما فى يديك ، اءحب الى من طلب ما فى يدى
غيرك . و مرارة الياءس ، خير من الطلب الى الناس .
نگه دارى آن چه در دست دارى بهتر از طلب كردن چيزى است كه در دست ديگرى
است و تلخى نااميدى ، بهتر از مساءلت از مردم است .
(1614)
1622. اميدوارى امام على (ع )
اللهم ! و لكل مثن على من اءثنى عليه مثوبة من
جزاء، اءو عارفة من عطاء؛ و قد رجوتك دليلا على ذخائر الرحمة و كنوز
المغفرة .
خدايا! براى هر ستايشگرى بر ستايش كننده اش ثوابى از جزا يا عطايى نيكو
است ، من به تو اميدوارم تا مرا به سوى ذخاير رحمت و گنجينه هاى آمرزشت
آشنا كنى .
(1615)
1623. نوميد مشويد تا آمرزش هست !
عجبت لمن يقنط و معه الاستغفار!
درشگفتم از كسى كه نوميد گشته و توان آمرزش خواهى با او است !
(1616)
1624. عيب و كاستى
الجبن منقصة .
بزدلى عيب و كاستى است .
(1617)
بخش نوزدهم : فضيلت مشورت
1625. مشورت در امور
لا مظاهرة اءوثق من المشاورة .
هيچ پشتيبانى مطمئن تر از مشورت نيست .
(1618)
1626. پند پير از راءى جوان به
راءى الشيخ اءحب الى من جلد الغلام ، و روى
من مشهد الغلام .
راءى پيران را از دلاورى جوانان (و به روايتى از
اجتماع جوانان ) بيشتر دوست دارم .
(1619)
1627. رابطه راءى و بخت
صواب الراءى بالدول : يقبل باقبالها، و يذهب
بذهابها .
درستى به راءى بسته به دولت بخت است : اگر دولت رو كند درستى راءى نيز
رو مى كند و اگر آن پشت كند اين نيز مى رود.
(1620)
1628. دور باد راءى كج انديش !
عزب راءى امرى تخلف عنى ، ما شككت فى الحق مذ
اءريته .
دور باد راءى كسى كه با من مخالفت كند، من از زمانى كه حق به من
نمايانده شد در آن ترديد نكرده ام .
(1621)
1629. شريك عقل بزرگان
من استبد براءيه هلك ، و من شاور الرجال شاركها
فى عقولها .
هر كه استبداد ورزد نابود شود و هر كه با بزرگان مشورت كند، در عقلشان
شريك گردد.
(1622)
1630. شنيدن آراى گوناگون
لعبدالله بن العباس و قد اءشار عليه فى شى ء لم
يوافق راءيه : لك اءن تشير على و اءرى ، فان عصيتك فاءطعنى .
به عبدالله بن عباس كه آن حضرت را به چيزى راهنمايى كرد كه با نظر
ايشان سازگارى نداشت ، فرمود: تو حق دارى نظرت را به من بگويى و من هم
نظر خاص خود را دارم . بنابراين اگر بر خلاف تو عمل كردم از من پيروى
كن !
(1623)
1631. سودمندنبودن راءى
لا تستعموا الراءى فيما لا يدرك قعره البصر، و
لا تتغلغل اليه الفكر .
در مسائل و موضوعاتى كه بينش به ژرفايشان راه نمى برد و انديشه به آن
ها دسترسى ندارد، راءى خود را به كار نگيريد.
1632. بخيل را در مشورت داخل مگردان !
(1624)
من كتابه للاشتر لما ولاه مصر : لا تدخلن فى
مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر، و لا جبانا يضعفك عن
الامور، و لا حريصا يزين لك الشره بالجور .
در فرمان حكومت مصر به مالك اشتر مى نويسد: در مشورت خود بخيل را داخل
مگردان ؛ زيرا او تو را از نيكى و بخشش كردن بازمى دارد و از تنگدستى
مى ترساند؛ و نه ترسو را، چه او تو را در اقدام به كارها سست مى كند و
نه آزمند را، چون آزمند ستمگرى را در نظرت زيبا جلوه مى دهد.(1625)
1633. راه صحيح انديشى
من استقبل وجوه الاراء، عرف مواقع الخطا
.
هر كه آراء مختلف را بررسى كند، جاهاى خطا را بشناسد.
(1626)
1634. بزرگ ترين پشتيبان
لا ظهير كالمشاورة .
هيچ پشتيبانى ، چون مشاوره نيست .
(1627)
1635. مشورت و مقصود
الاستشارة عين الهداية ، و قد خاطر من استغنى
براءيه .
مشورت عين به مقصود راه يافتن است و هر كه خودسرانه كار كند دچار خطر
شود.
(1628)
بخش بيستم : آداب معاشرت
1636. آداب معاشرت با خانواده
لا تجعلن اءكثر شغلك باءهلك و ولدك ؛ فان يكن
اءهلك و ولدك اءولياءالله ، فان الله لا يصيع اولياءه ، و ان يكونوا
اءعداءالله ، فما همك و شغلك باءعداءالله ؟!
بيشترين وقت خود را صرف زن و فرزندت مكن ؛ زيرا اگر زن و فرزند تو
دوستان خدا باشند، خداوند دوستان خود را وانمى گذارد و اگر دشمنان خدا
باشند، چرا بايد هم و غمت متوجه دشمنان خدا باشد.
(1629)
1637. برتر از خويشاندى
الكرم اءعطف من الرحم .
كرامت و جوانمردى (در جلب عاطفه ها) از خويشاوندى برتر است .
(1630)
1638. بهترين همنشينان
من كتاب له للاشتر لما ولاه مصر : ثم الصدق بذوى
المروءات و الاحساب ، و اءهل البيوتات الصالحة ، و السوابق الحسنة ؛ ثم
اءهل النجدة والشجاعة ، و السخاء و السماحة ، فانهم جماع من الكرم
.
در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر مى نويسد: ديگر آن كه با ارباب
مروت و آنان كه از خانواده هاى شريف و شايسته هستند و پيشينه هاى نيكو
دارند و سپس با كسانى كه دلاور و شجاع و بخشنده و گشاده دست اند،
همنشين باش كه آنان همه بزرگوارى را در خود جمع كرده اند.
(1631)
1639. آداب معاشرت با مردم
زهدك فى راغب فيك ، نقصان حظ. و رغبتك فى زاهد
فيك ، ذل نفس .
بى اعتنايى تو به كسى كه به تو راغب است كم سعادتى است و تمايل تو به
كسى كه به تو راغب است ، خوارى نفس است .
(1632)
1640. جايگاه نرمى
من كتاب له الى بعض عماله : اخلط الشدة بضغث من
اللين ، و ارفق ما كان الرفق اءرفق .
سختى و شدت را با نرمى و ملايمت بياميز، در جايى كه نرمى مناسب تر و به
مصلحت نزديك تر است نرمى كن .
1641. اينگونه معاشرت نما
(1633)
خالطوا الناس مخالصة ان متم معها بكوا عليكم ، و
ان عشتم حنوا اليكم .
با مردم چنان معاشرت كنيد كه اگر بميريد بر شما بگريند و اگر زنده
باشيد (غايب شويد) مشتاق ديدن شما باشند.
1642. كفايت ادب
(1634)
كفاك اءدبا لنفسك اجتناب ما تكرهه من غيرك
.
براى ادب خود همين بس كه از آن چه كه بر ديگرى نمى پسندى ، دورى كنى .
(1635)
1643. زيورهاى تازه
الاداب حلل مجددة .
آداب ، زيورهاى هميشه تازه اند.
(1636)
1644. موجب فضيلت و برترى
اذا حييت بتحية فحى باءحسن منها، و اذا اءسديت
اليك يد فكافئها بما يربى عليها، والفضل مع ذلك للبادى .
هنگامى كه درودى به تو گفته شد با درودى بهتر آن را پاداش بده و هنگامى
كه دستى به تو عطايى كند تو بيش از آن عطا مقابله بكن و با اين حال
برترى از آن كسى است كه آغاز كرده است .
(1637)
1645. ميراث بزرگ
لا ميراث كالادب .
هيچ ميراثى همانند ادب نيست .
(1638)
1646. پاداش نيكان
ازجر المسى ء بثواب المحسن .
بدكارى را پاداش نيكان ده تا او را از بدى باز دارى .
(1639)
1647. دورى از سخن چين
من اءطاع التوانى ضيع الحقوق ، و من اءطاع
الواشى ضيع الصديق .
هر آن كس كه از سستى اطاعت كند، حقوق افراد را تباه سازد و كسى كه از
گفته سخن چين پيروى كند دوست صميمى خويش را از دست بدهد.
(1640)
1648. نهى از بلندكردن صدا
لاصحابه عند الحرب : اءميتوا الاصوات ، فانه
اءطرد للفشل .
به ياران خود در هنگام جنگ مى فرمود: آهسته سخن بگوييد، زيرا ترس و
اختلاف را بهتر ريشه كن مى سازد.
(1641)
بخش بيست و يكم : خوشبختى
و سعادت
1649. توشه آخرت خوشبخت
اتقوا الله عبادالله ! تقية ذى لب شغل التفكر
قلبه ... و قد عبر معبر العاجلة حميدا، و قدم زاد الاجلة سعيدا
.
از خدا بترسيد اى بندگان خدا! همچون خداترسى خردمندى كه تفكر دل او را
به خود مشغول كرده است ... از گذرگاه دنيا با سرافرازى گذشته و توشه
آخرت را با خوش بختى پيش فرستاده است .
(1642)
1650. سعادتمند و بدبخت
السعيد من وعظ بغيره ، و الشقى من انخدع لهواه و
غروره .
سعادتمند كسى است كه از ديگران پند بياموزد و بدبخت كسى است كه هواى
نفسش او را بفريبد و مغرور آن شود.