1762. هواى نفس و معصيت خداوند
ما من طاعة شى ء الا ياءتى فى كره . و ما من
معصية الله شى ء الا ياءتى فى شهوة . فرحم الله امراء نزع عن شهوته ، و
قمع هوى نفسه ؛ فان هذه النفس اءبعد شى ء منزعا. و انها لا تزال تنزع
الى معصية فى هوى .
در هيچ چيز نمى توان خدا را معصيت كرد مگر با ميل و رغبت . پس خداوند
رحمت كند كسى را كه شهوت خود را مهار كند و هواى نفس را ريشه كن سازد؛
زيرا هواى اين نفس را كندن ، بسيار دشوار است و اين نفس همواره به
مقتضاى هواطلبى خود، ميل به معصيتى دارد.
(1755)
1763. فرار از هر چيز و رسيدن به آن
اءيها الناس ! كل امرى لاق ما يفر منه فى فراره
. (و) الاجل مساق النفس ؛ و الهرب منه موافاته .
اى مردم ! هر فردى از آنچه فرار مى كند در حال فرار آن را ملاقات خواهد
كرد و اجل سرآمد نفس و فرار از آن رسيدن به آن است .
(1756)
1764. دعوت به اصلاح نفس
اءيها الناس ! تولوا من اءنفسكم تاءديبها، و
اعدلوا بها عن ضراوة عاداتها .
اى مردم ! به تاءديب نفس خويش و اصلاح خود بپردازيد و نفس را از دليرى
و گستاخى بر خوى ها و عادات زشت بازداريد.
(1757)
1765. واعظ نفس
من كان له من نفسه واعظ، كان عليه من الله حافظ
.
هر كه از درون خود واعظى داشته باشد، از جانب خداوند نگهدارنده اى
دارد.
(1758)
1766. يارى جستن على (ع ) از خدا
الحمدلله الواصل الحمد بالنعم بالشكر. نحمده على
آلائه ، كما نحمده على بلائه على بلائه . و نستعينه على هذه النفوس
البطاء عما اءمرت به ، السراع الى ما نهيت عنه .
حمد خداى راست كه حمد را به نعمت ها و نعمت ها را به سپاس پيوسته است .
به نعمت هاى خداوند همان گونه حمد مى نماييم كه به بلايش و كمك از او
مى خواهيم براى (اصلاح ) اين نفس هاى كندرو در جايى كه دستور به سرعت
داده شده است و شتابنده به سوى آن چه كه از آن نهى شده است .
(1759)
1767. ريشه كنى هواى نفس
رحم الله رجلا نزع عن شهوته ، و قمع هوى نفسه ،
فان هذه النفس اءبعد شى ء منزعا، و انها لا تزال تنزع الى معصية فى هوى
.
خداوند رحمت كند كسى را كه از شهوت هايش خوددارى كند و هواى نفس را
ريشه كن سازد؛ زيرا هواى نفس خيلى دير ريشه كن مى شود و همواره ميل به
گناه و معصيت دارد.
(1760)
1768. حسابرسى از نفس
حاسب نفسك لنفسك ، فاءن غيرها من الانفس لها
حسيب غيرك .
به خاطر خود از خويشتن حساب بكش ؛ زيرا ديگران ، حسابرسى غير از تو
دارند.
(1761)
1769. بقاى آثار زشت لذت ها
اذكروا انقطاع اللذات ، و بقاء التبعات .
به ياد داشته باشيد كه لذت ها پايان مى پذيرد؛ ولى آثار زشت آن بر جاى
مى ماند.
(1762)
1770. المغبون من غبن نفسه
المغبون من غبن نفسه .
مغبون كسى است كه به نفس خود ضرر رساند.
(1763)
1771. هواى نفس و آرزوى طولانى
اءيها الناس ! ان اءخوف ما اءخاف عليكم اثنان :
اتباع الهوى ، و طول الامل ؛ فاءما اتباع الهوى فيصد عن الحق ، و اءما
طول الامل فينسى الاخرة .
اى مردم ! ترسناك ترين چيزى كه بر شما مى ترسم دو چيز است : پيروى از
هواى نفس و آرزوى طولانى ؛ اما پيروى از هواى نفس انسان را از حق باز
مى دارد و آرزوى طولانى آخرت را به دست فراموشى مى سپارد.
(1764)
1772. تاءديب نفس
طوبى لمن ذل فى نفسه ، و طاب كسبه ، و صلحت
سريرته ، و حسنت خليقته ، و اءنفق الفضل من ماله ، و اءمسك الفضل من
لسانه ، و عزل عن الناس شره ، و وسعته السنة ، و لم ينسب الى البدعة
.
خوشا به حال كسى كه نفس خود را خوار كرد و كار و كسبش را پاكيزه نمود و
باطنش را آراسته و خوى خود را نيكو ساخت ، زيادى مالش را بخشيد و زبان
را از زياده گويى فرو بست ، و شر خود را به مردم نرساند و سنت برايش
كافى بود، و خود را به نوآورى و بدعت منسوب نساخت .
(1765)
1773. نفس را بكش !
قاتل هواك بعقلك .
با خرد و عقلت هواى نفس را بكش .
(1766)
1774. هواى نفس و رحمت الهى
اءمره عليه السلام : به او (يعنى مالك اشتر) دستور مى دهد كه : هواى
نفس را در هم بشكند و به هنگام وسوسه هاى نفس ، خويشتن دارى كند؛ زيرا
كه نفس ، همواره انسان را به بدى وادار مى كند مگر آن كه رحمت الهى
شامل او مى شود.
1775. سرآغاز فتنه ها
(1767)
انما بدء وقوع الفتن اءهواء تتبع ، و اءحكام
تبتدع ، يخالف فيها كتاب الله ، و يتولى عليها رجال رجالا، على غير دين
الله .
همانا سرآغاز فتنه ها پيروى از هواى نفس و حكم هاى خلاف شرع است كه
كتاب خدا با آنها مخالفت مى ورزد و گروهى نيز از كسانى كه راهى جز راه
دين خدا مى روند، (از آن فتنه ها و هواى نفس ) پيروى مى كنند.
(1768)
1776. نفس را گرامى دار!
اءكرم نفسك عن كل دنية و ان ساقتك الى الرغائب ،
فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا .
نفس خود را بزرگ بشمار و از هر پستى ، هر چند تو را به مقصود مى رساند
دورى كن ؛ زيرا هرگز نمى توانى در عوض آنچه از آبرو و شخصيت در اين راه
مى دهى بهايى به دست آورى .
(1769)
1777. مخالفت با نفس
(الى محمد بن اءبى بكر): فاءنت محقوق اءن تخالف
على نفسك ، و اءن تنافح عن دينك ، و لو لم يكن لك الا ساعة من الدهر
.
(به محمد بن ابى بكر): بر تو لازم است كه با خواسته هاى نفست مخالفت
كنى و از دينت دفاع نمايى ، گرچه يك ساعت از عمرت باقى باشد.
(1770)
بخش چهارم : بخل
1778. زندگى
فقيران ، حساب توانگران !
عجبت للبخيل يستعجل الفقر، الذى منه هرب ، و
يفوته الغنى الذى اياه طلب ، فيعيش فى الدنيا عيش الفقراء؛ و يحاسب فى
الاخرة حساب الاغنياء .
من درشگفتم از بخيل كه به سوى فقر مى شتابد، فقرى كه از آن گريخته است
و بى نيازى و ثروتى كه جوياى آن است به دست نمى آورد. بنابراين در دنيا
همچون فقيران زيست مى كند و در آخرت همانند توانگران به حساب او رسيدگى
مى شود.
(1771)
1779. عيب حقيقى
البخل عار.
بخل عيب و ننگ است .
(1772)
1780. پرهيز از مشورت با بخيل
لا تدخلن فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و
يعدك الفقر .
در مشورت بخيل را بر خويش راه مده كه تو را از احسان و بخشش بازدارد و
فقر و تهيدستى را برايت وعده مى دهد.
(1773)
1781. دورى از بخل
البخل جامع لمساوى العيوب ، و هو زمام يقاد به
الى كل سوء .
بخل در بردارنده بدى هاى هر عيبى است و افسارى است كه (بخيل ) به وسيله
آن به سوى هر بدى كشانده مى شود.
1782. بخيل و شايسته ولايت نيست !
(1774)
قد علمتم اءنه لا ينبعى اءن يكون الوالى على
الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام ، و امامة المسلمين ، البخيل
.
شما مى دانيد كه مسئول و زمامدار ناموس و جان و غنايم (و اموال ) و
احكام و پيشوايى مسلمانان ، نبايد شخصى بخيل باشد.
(1775)
1783. توصيه به احسان
ياءتى على الناس زمان عضوض ، يعض الموسر فيه على
ما فى يديه و لم يؤ مر بذلك ، قال الله سبحانه : (و لا تنسوا الفضل
بينكم ) .
زمانى سخت بر مردم فرا مى رسد كه آن كه توانمند است بر آن چه در دست
دارد سخت امساك مى كند، در حالى كه او به اين بخل دستور داده نشده است
. خداوند سبحان فرموده است : و فضل و احسان را
در ميان خود فراموش مكنيد.
(1776)
1784. نهى از رقابت با بخيلان
يا بنى !... اياك و مصادقة البخيل ؛ فانه يقعد
عنك اءحوج ما تكون اليه .
(اى مردم )! از دوستى با افراد بخيل بپرهيز؛ چرا كه در هنگام شدت نياز
و حاجت به او رهايت مى سازد.
(1777)
بخش پنجم : ستم و ستمگرى
1785. زشت ترين نوع ستم
ظلم الضعيف اءفحش الظلم .
ستم كردن به ناتوان ، زشت ترين نوع ستم است .(1778)
1786. صلاح روزگار
اذا استولى الصلاح على الزمان و اءهله ، ثم
اءساء رجل الظن برجل لم تظهر منه حوبة فقد ظلم ! و اذا استولى الفساد
على الزمان و اءهله ، فاءحسن رجل الظن برجل فقد غرر !
هرگاه صلاح و شايستگى بر روزگار و اهلش حاكم شد، اگر شخصى به ديگرى
گمان بد ستم كرده است و هنگامى كه فساد و تباهى بر زمان و اهلش
مستولى شده باشد، اگر كسى به ديگرى خوش گمان باشد خود را فريب داده است
.
1787. ميزان بين خود و ديگران
(1779)
يا بنى ! اجعل نفسك ميزانا فيما بينك و بين غيرك
، فاءحبب لغيرك ما تحب لنفسك ، و اكره له ما تكره لها، و لا تظلم كما
لا تحب اءن تظلم ، و اءحسن كما تحب اءن يحسن اليك ، و استقبح من نفسك
ما تستقبحه من غيرك ، و ارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسك .
فرزندم ! خويشتن را معيار و ميزان بين خود و ديگران قرار بده ، پس آن
چه براى خود دوست مى دارى براى ديگران هم دوست بدار و آن چه براى خود
نمى پسندى براى ديگران هم نپسند و همان گونه كه دوست ندارى به تو ستم
شود ستم نكن و همان طور كه دوست دارى به تو نيكى شود به ديگران نيكى كن
و آن چه براى خود زشت مى دارى ، براى ديگران هم زشت بشمار و بالاخره به
همان چيزى براى مردم راضى باش كه براى خود راضى هستى .
(1780)
1788. بدترين توشه در قيامت
بئس الزاد الى المعاد، العدوان على العباد
.
بد توشه اى است براى روز جزا، ستم كردن بر بندگان خدا.
(1781)
1789. حال آغازگر ستم در قيامت
للظالم البادى غدا بكفه عضة .
آن كه آغازگر ستم است فرداى قيامت دستش را (از پشيمانى ) به دندان
بگزد.
(1782)
1790. امر به معروف و نهى از منكر
رحم الله رجلا راءى حقا فاءعان عليه ، اءو راءى
جورا فرده ، و كان عونا بالحق على صاحبه .
رحمت خدا بر كسى كه چون حقى را ديد، يارى اش كرد و چون ستمى را ديد از
آن جلوگيرى كرد و حق را در برابر ستمگر يارى رساند.
(1783)
1791. نحوه قسم ستمكار
اءحفلوا الظالم اذا اءردتم يمينه باءنه برى ء من
حول الله و قوته ؛ فانه اذا حلف بها كاذبا عوجل العقوبة ، و اذا حلف
بالله الذى لا اله الا هو لم يعاجل ، لانه ؛ لانه قد وحدالله تعالى
.
ستمكار را اگر خواستيد قسم دهيد به اين عبارت سوگند دهيد:
از حول و قوه خداوند بيزار هستم اگر چنين كنم
؛ زيرا اگر به اين عبارت به دروغ سوگند بخورد، در مجازاتش شتاب
شود، اما اگر سوگند بخورد به : خدايى كه الهى جز
او نيست در عقوبتش شتاب نشود؛ زيرا خداوند تعالى را به يگانگى
ياد كرده است .
(1784)
1792. سرانجام شوم ستم
الله الله فى عاجل البغى ، و آجل و خامة الظلم
.
خدا را، خدا را، از شتاب (كيفر) سركشى مراقب باشيد، و از سرانجام وخيم
ستم بهراسيد.
(1785)
1793. دو عامل تباهى دين و دنيا
ان البغى و الزور يذيعان المرء فى دينه و دنياه
، و يبديان خلله عند من يعينه .
همانا ستمگرى و دروغگويى دين و دنياى آدمى را تباه مى كنند و معايب او
را در نظر عيب جويانش آشكار مى سازند.
1794. شكست حتمى ستمكار
(1786)
لا تدعون الى مبارزة ، و ان دعيت اليها فاءجب ،
فان الداعى باغ ، و الباغى مصروع .
امام عليه السلام به فرزندش حضرت حسن عليه السلام فرمود: كسى را به
مبارزه دعوت نكن ، اما اگر تو را به مبارزه طلبيدند، اجابت كن ؛ زيرا
دعوت كننده به مبارزه ستمكار است و ستمكار در هر حال شكست خورده است .
(1787)
1795. انتقام گرفتن از ستمگر
اءيها الناس ! اءعيونى على اءنفسكم ، و ايم الله
لانصفن المظلوم من ظالمه ، و لاقودن الظالم بخزامته حتى اءوردة منهل
الحق و ان كان كارها .
اى مردم ! مرا براى اصلاح نفوس خودتان يارى كنيد و سوگند به خدا داد
مظلوم را از ظالمش مى ستانم و افسار ستمكاران را مى گيرم و او را تا
چشمه سار حق مى كشانم اگرچه او نخواهد.
(1788)
1796. در اين روزگار خوش بين مباش !
اذا استولى الفساد على الزمان و اءهله ، فاءحسن
رجل الظن برجل ، فقد غرر !
هرگاه نادرستى بر روزگار و مردم آن چيره گردد و با چنين وضعى انسانى به
انسان ديگر خوش بين باشد، بى گمان فريب خورده است .
(1789)
1797. مغلوب حقيقى
ما ظفر من ظفر الاثم به ، و الغالب بالشر مغلوب
.
كسى كه به ارتكاب گناه پيروز شود (در حقيقت ) پيروز نباشد و كسى كه با
ستم غلبه كند (در واقع ) مغلوب است .
1798. مقتول تيغ ستم
(1790)
من سل سيف البغى قتل به .
آن كس كه تيغ ستم بركشد، خود با آن كشته شود.
(1791)
1799. گناهكار بودن ستمگر
من بالغ فى الخصومة اءثم ، و من قصر فيها ظلم
.
هر كس در دشمنى شدت به خرج بدهد، مرتكب گناه شده و كسى كه كوتاهى كند
ستم ورزيده است .
(1792)
1800. انواع ستم
اءلا و ان الظلم ثلاثة : فظلم لا يغفر، و ظلم لا
يترك ، و ظلم مغفور لا يطلب . فاءما الظلم الذى لا يغفر فالشرك بالله ،
قال الله تعالى : (ان الله لا يغفر اءن يشرك به ). و اءما الظلم الذى
يغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات ، و اءما الظلم الذى لا يترك فظلم
العباد بعضهم بعضا .
آگاه باشيد! ستم بر سه نوع است : ستمى كه هرگز بخشيده نمى شود، ستمى كه
بدون مجازات نمى ماند و ستمى كه بخشيده مى شود و بازخواست ندارد، اما
ستمى كه بخشيده نمى شود شرك به خداست كه مى فرمايد:
همانا خداوند شرك به خود را نمى آمرزد
اما ستمى كه بخشيده مى شود، ستمى است كه انسان با لغزش ها (و ارتكاب
گناهان صغيره ) به خود روا مى دارد و اما ستمى كه بدون مجازات نمى
ماند، ستمگرى بعضى از بندگان بر بعضى ديگر است .
(1793)
1801. اتمام حجت بر امام على (ع )
لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر، و
ما اءخذ الله على العلماء الا يقاروا على كظة ظالم ، و لا سغب مظلوم ،
لالقيت حبلها على غاربها .
اگر نبود همايش آن جمعيت انبوه و اين كه با وجود يار و ياور حجت تمام
است و اگر نبود كه خداوند از دانشمندان پيمان گرفته است كه در برابر
سيرى ستمگر و گرسنگى ستمديده آرام ننشيند و بدان رضايت ندهند، هر آينه
مهار شتر خلافت را بر كوهان آن مى انداختم .
(1794)
1802. پرهيز از ستمگرى
لزياد بن اءبيه و قد استخلفه لعبد الله بن
العباس على فارس و اءعمالها، فى كلام طويل كان بينهما، نهاه فيه عن
تقدم الخراج : استعمل العدل ، واحذر العسف و الحيف ، فان العسقف يعود
بالجلاء، والحيف يدعو الى السيف .
وقتى زياد بن ابيه را به جاى عبدالله بن عباس كارگزار فارس كرد، در ضمن
سخنرانى مفصل او را از گرفتن خراج اضافى منع كرد و فرمود: عدل و داد را
به كار بند و از سختگيرى و بيداد بپرهيز؛ زيرا سختگيرى ناروا مردم را
آواره مى كند و ستمگرى مايه شورش و خونريزى مى شود.
(1795)
1803. ستمگران دنياطلب
لما نهضت بالامر نكثت طائفة ، و مرقت اءخرى ، و
قسط آخرون : كاءنهم لم يسمعوا الله سبحانه يقول : (تلك الدار الاخرة
نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فساد و العاقبة للمتقين )
بلى ! والله لقد سمعوها و عوها، و لكنهم حليت الدنيا فى اءعينهم وراقهم
زبرجها .
چون خلافت را به دست گرفتم ، گروهى پيمان شكستند و گروهى از دين خارج
شدند و دسته اى ديگر ستم پيشه كردند؛ گويى اين سخن خداى سبحان را
نشنيدند كه : آن سراى آخرت را براى كسانى قرار
مى دهيم كه خواهان سركشى و فساد در زمين نباشند و آينده از آن
پرهيزگاران است . آرى ! سوگند به خدا كه آن را شنيدند و
فهميدند؛ اما دنيا در چشم آن ها زيبا شد و زيب و زيورهاى آن خوشايندشان
گرديد.
(1796)
1804. پرهيز از ستمگرى
الله الله فى عاجل البغى ، و آجل و خامة الظلم ،
و سوء عاقبة الكبر .
برحذر باشيد از خدا، بترسيد از خدا، درباره نتايج دنيوى ظلم و وخامت
اخروى آن و بدى عاقبت كبر.
(1797)
1805. زودى بازخواست ستمكار
سينتقم الله ممن ظلم ، ماءكلا بماءكل ، و مشربا
بمشرب ، من مطاعم العلقم و مشارب الصبر و المقر .
زود باشد كه خداوند از كسى كه ظلم كرده است انتقام بكشد، درباره خوراك
و آشاميدنى كه با ستم به خود اختصاص داده است ، به وسيله خوراك هاى تلخ
و شرنگبار و آشاميدنى هاى چون صبر تلخ زهرآگين .
(1798)
1806. بيزارى از ستم
اءعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفة فى وعائها، و
معجونة شنئتها، كاءنما عجنت بريق حية اءوقيئها، فقلت : اءصلة ، اءم
زكاة ، اءم صدقة ؟ فذلك محرم علينا اءهل البيت ، فقال : لا ذا و لا ذاك
، و لكنها هدية . فقلت : هبلتك الهبول ! اءعن دين الله اءتيتنى لتخدعنى
؟ اءمختبط اءنت اءم ذو جنة ، اءم تهجر؟ والله لو اءعطيت الاقاليم
السبعة بما تحت اءفلاكها، على اءن اءعصى الله فى نملة اءسلبها جلب
شعيرة ما فعلته .
(آن جا كه از ستم بيزارى مى جويد، مى فرمايد:) شگفت تر از اين ، قصه آن
شخصى است كه شبانگاهى در خانه ما را كوبيد و در دستش ظرف سرپوشيده (پر
از حلوايى لذيذ) بود، چنانش ناخوش نفرت داشتم كه گويى با آب دهان يا
استفراغ مارى در آميخته است ؟ به او گفتم : آيا اين صله است يا زكات يا
صدقه ؟ زيرا كه اين ها بر ما خاندان حرام است !
گفت : نه اين است و نه آن . بلكه هديه اى است .
گفتم : زن فرزند مرده (مادرت ) بر تو بگريد! آيا از طريق دين خدا وارد
شده اى تا مرا بفريبى ؟ ابله شده اى يا ديوانه ، يا هذيان مى گويى ؟
سوگند به خدا، كه اگر هفت اقليم را با آن چه در زير افلاك آن هاست به
من دهند تا با بيرون كشيدن پوست جوى از دهان مورچه اى خدا را نافرمانى
كنم هرگز نخواهم كرد.
(1799)
1807. مهلت دادن به ستمگر
لئن اءمهل الظالم فلن يفوت اءخذه ، و هو له
بالمرصاد على مجاز طريقه ، و بموضع الشجى من مساغ ريقه .
اگر هم خداوند به ستمكار مهلت بدهد، گرفتن و كيفر خداوندى از او فوت
نمى گردد و خداوند در گذرگاه ستمكار در كمين است و گلوى آنها را در دست
گرفته تا از فرورفتن آب دريغ دارد هشيار باشيد.
(1800)
1808. انتقام گرفتن از ستمگر
فى وصيته للحسنين عليهماالسلام : كونا للظالم
خصما، و للمظلوم عونا .
دشمن ستمگر و ياور مظلوم باشيد.
(1801)
1809. پرهيز از ستمگرى
و اقدموا على الله مظلومين ، و لا تقدموا عليه
ظالمين .
به بارگاه خدا، ستمديده وارد شويد و ستمكار وارد نشويد.
(1802)
1810. پشيمانى ستمگر
يوم العدل على الظالم اشد من يوم الجور على
المظلوم !
روز عدالت بر ظالم سخت تر است از روز ظلم بر مظلوم .
(1803)
1811. پرهيز از ستمگرى
و الله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا، او اجر
فى الاغلال مصفدا، احب الى من ان القى الله و رسوله يوم القيامه ظالما
لبعض العباد، و غاصبا لشى ء من الحطام ، و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى
البلى قفولها، و يطول فى الثرى حلولها؟!
سوگند به خدا، اگر شب را در حال بيدارى روى خار سعدان به صبح برسانم ،
يا بسته در زنجيرهاى آهنين و سنگين بار كشيده شوم ، براى من بهتر از آن
است كه خدا و رسول او را در روز قيامت ملاقات كنم ، در حالى كه بر بعضى
از بندگان ظلم روا داشته ام و چيز بى ارزشى از پس مانده هاى كاه و علف
دنيا را غصب نموده باشم . چگونه ظلم روا بدارم به كسى ، به خاطر نفسى
كه برگشت آن به سرعت براى پوسيدن است و قرار گرفتنش در خاك طولانى .
(1804)
1812. ستم ، خانمان برانداز است !
ليس شى ء ادعى الى تغيير نعمه الله و تعجيل
نقمته من اقامه على ظلم ؛ فان الله سميع دعوه المضطهدين و هو للظالمين
بالمرصاد .
(آگاه باش كه ) هيچ چيزى بيش از حركت بر مبناى ظلم موجب دگرگونى نعمت
خداوندى و سرعت انتقام او نيست ؛ زيرا خداوند شنونده دعاى ستمديدگان
است ، و در كمين ستمكاران .
(1805)
1813. بدترين توشه قيامت
بئس الزاد الى المعاد، العدوان على العباد
.
بدترين توشه ها براى روز قيامت ، ظلم و ستم بر بندگان خداست .
(1806)
1814. فرجام صبر بر ستم
فيما يشير فيه الى ظلم بنى اميه : حتى يكون
اعظمكم فيها عناء احسنكم بالله ظنا، فان اتاكم الله بعافيه فاقبلوا، و
ان ابتليتم فاصبروا، فان العاقبه للمتقين .
امام على عليه السلام در خطبه اى كه به آن اشاره به ظلم بنى اميه مى
كند مى فرمايد. در حكومت بنى اميه هر كس به خدا اميدوارتر باشد، بيش از
همه رنج و مصيبت بيند. پس اگر خداوند عاقبت و سلامتى بخشيد، قدرشناس
باشيد و اگر به بلا و گرفتارى مبتلا گشتيد، شكيبا باشيد كه سرانجام
پيروزى با پرهيزگاران است .
(1807)
1815. نزديكتر به انتقام خداوندى
من كتابه للاشتر حين ولاه مصر : اياك و الدماء و
سفكها بغير حلها، فانه ليس شى ء ادنى لنقمه ، و لا اعظم لتبعه ، و لا
احرى بزوال نعمه و انقطاع مده ، من سفك الدماء بغير حقها .
در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر: بپرهيز از خون ها و ريختن خون
هاى مردم بدون مجوز قانونى ؛ زيرا هيچ چيزى به انتقام خداوندى نزديك تر
و از نظر نتايج وخيم تر و براى نابود كردن نعمت خداوندى موثرتر و براى
منقرض ساختن روزگار دولت ، قاطع تر از خونريزى به ناحق وجود ندارد.
(1808)
1816. زورگويى و ستم
الله الله فى عاجل البغى ، و اجل وخامه الظلم ،
و سوء عاقبه الكبر، فانها مصيده ابليس العظمى ، و مكيدته الكبرى ؛ التى
تساور قلوب الرجال مساوره السموم القاتله . فما تكدى ابدا، و لا تشوى
احدا، لا عالما لعلمه ، و لا مقلا فى طمره .
برحذر باشيد از خدا، بترسيد از خدا، درباره نتايج دنيوى ظلم و وخامت
اخروى آن و بدى عاقبت كبير؛ زيرا كبر دام بزرگ و گسترده شيطان و ابزار
بزرگ حيله هاى او است كه همانند زهرهاى كشنده كه در بدن انسان ها نفوذ
مى كند در دل هاى مردان وارد مى گردد. شيطان در كارهاى خود عليه
فرزندان آدم هرگز ناتوان نشود و كسى را از روى خطا رها نكند، نه عالمى
را به جهت علمش و نه بينوايى را كه لباس فقر پوشيده است .
(1809)
1817. زمامداران ستمگر
من كتابه الى اهل مصر : اسى ان يلى امر هذه
الامه سفهاوها و فجارها، فيتخذوا مال الله دولا، و عباده خولا، و
الصالحين حربا، و الفاسقين حزبا .
در نامه خود به مردم مصر مى فرمايد: مى ترسم حكومت اين امت را نابخردان
و خطاكاران به دست بگيرند، پس مال خداوندى را براى خود و در ميان خود
به جريان بياندازند و بندگان خدا را برده هاى خود بدانند و با شايستگان
جامعه تخاصم و پيكار به راه اندازند و مردمان منحرف را حزب خود تلقى
نمايند.
(1810)
1818. شركت در امور
ايها الناس ! انما يجمع الناس الرضا، و السخط و
انما عقر ناقه ثمود رجل واحد، فعمهم الله بالعذاب لما عموه بالرضا
.
اى مردم ! راضى بودن و ناراضى بودن به كارى ، مردم را در آن كار شريك
مى گرداند، ناقه ثمود را تنها يك مرد پى كرد؛ اما خداوند همه قوم ثمود
را عذاب داد؛ زيرا همه به كار آن مرد راضى بودند.
(1811)
1819. رسيدگى به ستمديدگان
من كفارات الذنوب العظام اغاثه الملهوف ، و
التنفيس عن المكروب .
رسيدن به فرياد ستمديده و زدودن غم اندوهناك ، از كفاره هاى گناهان
بزرگ است .
(1812)
بخش ششم : خودبينى و تكبر
1820. گناه برتر از نيكى
سيئه تسوءك ، خير عندالله من حسنه تعجبك
.
گناهى كه تو را ناراحت (پشيمان ) سازد، نزد خدا بهتر است از كار نيكى
كه تو را مغرور سازد.
(1813)
1821. دورى از كبر
الله الله فى كبر الحميه و فخر الجاهليه ، فانه
ملاقح الشنان ، و منافخ الشيطان ، التى خدع بها الامم الماضيه ، و
القرون الخاليه .
خدا را! خدا را! از كبر تعصب آميز و تفاخر جاهلى ، كه آن مركز پرورش
كينه و جايگاه وسوسه هاى شيطان است كه ملت هاى پيشين و امت هاى قرون
گذشته را فريفته است .
(1814)
1822. ذلت جباران
ان الله يذل كل جبار، و يهين كل مختال .
خداوند هر جبارى را ذليل و هر خودپسندى را خوار مى سازد.
(1815)
1823. آفت عقل
اعلم ان الاعجاب ضد الصواب ، و افه الالباب
.
بدان كه خودبينى ضد حق و راستى است و آفت عقل و خرد است .
(1816)
1824. از اعمال ناپسند بر حذر باش !
احذر كل عمل يرضاه صاحبه لنفسه ، و يكره لعامه
المسلمين .
از انجام هر عملى كه صاحبش آن را پسند خود داند و در نزد مسلمانان
ناپسند باشد، برحذر باش .
(1817)
1825. هرچه بر خود پسندى بر ديگران هم !
من نظر فى عيوب الناس ، فانكرها، ثم رضيها لنفسه
، فذلك الاحمق بعينه .
هر كه عيب هاى مردم را ديد و بر آن ها نپسنديد، پس همان را بر خود
پسنديد بعينه احمق است .
(1818)
1826. مانع افزودن
الاعجاب يمنع الازدياد.
عجب و خودبينى مانع زياد كردن و افزودن است .
(1819)
1827. ترسناك ترين وحشت
ان ... اوحش الوحشه العجب .
يكى از ترسناك ترين وحشت ها، عجب و خودپسندى است .
(1820)
1828. تعجب از كبر متكبر
عجبت للمتكبر الذى كان بالامس نطفه ، و يكون غدا
جيفه .
در شگفتم از متكبر، كه ديروز نطفه (بى ارزشى ) بود و فردا مردار گنديده
اى است . (پس تكبر چرا؟)
(1821)
1829. غرور طاووس
يمشى مشى المرح المختال ، و يتصفح ذنبه و جناحيه
، فيقهقه ضاحكا لجمال سرباله .
طاووس همچو موجودى متكبر كه به حسن خود مى نازد گام برمى دارد و در
زيبايى دم و دو بال خود، اندكى مى نگرد، سپس با قهقهه مى خندد و اين
قهقهه براى زيبايى جامه و رنگ آميزى بال هاى وى است .
(1822)
1830. حسودان خرد
عجب المرء بنفسه ، احد حساد عقله .
عجب و خودپسندى مرد، يكى از حسودان خرد اوست .
(1823)
1831. تنهايى هراس انگيز
لا وحده اوحش من العجب .
هيچ تنهايى هراس آورتر از خودبينى نيست .
(1824)
1832. فرو رفتن در گناهان
الحرص و الكبر و الحسد دواع الى التقحم فى
الذنوب .
حرص ، كبر و حسد، انسان را به فرورفتن در گناهان فرا مى خواند.
(1825)
1833. قوم پاك على (ع )
انى لمن قوم لا تاخذهم فى الله لومه لائم ... لا
يستكبرون و لا يعلون ، و لا يغلون و لا يفسدون .
همانا من از قومى هستم كه سرزنش هيچ سرزنش كننده اى آنان را در راه خدا
از كار باز نمى دارد، نه تكبر مى ورزند و نه بلندگرايان اند و نه مردم
را به زنجير مى كشند و نه فساد در روى زمين به راه مى اندازند.
(1826)
1834. آثار تكبر
استعيذوا بالله من لواقع الكبر، كما تستعيذونه
من طوارق الدهر. فلو رخص الله فى الكبر لاحد من عباده لرخص فيه لخاصه
انبيائنه و اوليائه . و لكنه سبحانه كره اليهم التكابر، و رضى لهم
التواضع .
از آثار بدى كه تكبر در دل ها مى گذارد به خدا پناه ببريد، همان گونه
كه از حوادث روزگار به او پناه مى بريد و اگر قرار بود خداوند به يكى
از بندگانش اجازه دهد كبر ورزد، به پيامبران و اولياى مخصوصش اجازه
مى داد، ولى تكبر را براى همه منفور شمرده و تواضع و فروتنى را براى
آنان پسنديده است .
(1827)
1835. انسان گستاخ
ما جراك على ذنبك ، و ما غرك بربك ، و ما انسك
بهلكه نفسك ؟
اى انسان ! چه چيز تو را به گناه كردن گستاخ كرده و چه چيز تو را در
مقابل پروردگارت به غرور واداشته و چه چيز تو را به تباه كردن خويش خو
داده است ؟
(1828)
1836. خطاى گناهكار
يا ايها الانسان ، ما جراك على ذنبك ... اما
ترحم من نفسك ما ترحم من غيرك ؟
هان ! اى انسان ! چه چيز تو را در گناه ورزى گستاخ كرده است ...؟! چرا
همچنان كه به ديگران رحم مى كنى به خودت رحم نمى كنى ؟
(1829)
1837. نخستين آدم متكبر
لا تكونوا كالمتكبر على ابن امه من غير ما فضل
جعله الله فيه سوى ما الحقت العظمه بنفسه من عداوه الحسد، و قدحت
الحميه فى قلبه من نار الغضب ، و نفخ الشيطان فى انفه من ريح الكبر
الذى اعقبه الله به الندامه .
مانند قابيل مباشيد كه به فرزند مادرش (برادرش هابيل ) تكبر ورزيد،
بدون فضيلتى كه خدا به او داده باشد، جز اين كه او خود را بزرگ پنداشت
؛ زيرا حسد او را به عداوت با برادرش واداشت و تعصب در دل او آتش غصب
را شعله ور ساخت و شيطان در بينى او از باد كبر دميد كه پشيمانى را به
دنبال داشت .
(1830)
1838. سرپوش عيوب
المساله خباء العيوب ، و من رضى عن نفسه كثر
الساخط عليه .
سوال كردن سرپوش عيب ها است و آن كس كه از خود راضى باشد، دشمنانش زياد
خواهند شد.
(1831)
1839. خودپسند مباش !
لا تكن ممن ... يعجب بنفسه اذا عوفى ، و يقنط
اذا ابتلى .
مباش از كسانى كه خود را مى پسندد و از خويشتن خوشش مى آيد، وقتى كه در
عافيت به سر مى برد و مايوس مى گردد در موقعى كه مبتلا شود.
(1832)
1840. آفت خودپسندى
من كتابه للاشتر لما ولاه مصر : اياك و الاعجاب
بنفسك ، و الثقه بما يعجبك منها، و حب الاطراء، فان ذلك من اوثق فرص
الشيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين .
امام على عليه السلام در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر مى فرمايد:
از خودپسندى و اعتماد به چيزى كه تو را به خودپسندى مى اندازد و علاقه
به ستايش ديگران از تو پرهيز كن ؛ زيرا اين كارها بهترين فرصت ها را به
شيطان مى دهد تا كارهاى خوب نيكوكاران از نظر تو نابود گردد.
(1833)
1841. مبارزه با شيطان
اطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبيه و
احقاد الجاهليه ؛ فانما تلك الحميه تكون فى المسلم من خطرات الشيطان و
نخواته ، و نزغاته و نفثاته . و اعتمدوا وضع التذلل على رووسكم ، و
القاء التعزز تحت اقدامكم ، و خلع التكبر من اعناقكم . و اتخذوا
التواضع مسلحه بينكم و بين عدوكم ابليس .
خاموش كنيد آن آتش هاى عصبيت و كينه هاى جاهليت را كه در دل هايتان
مخفى است ؛ زيرا آن عصبيت در شخص مسلمان از وسوسه هاى شيطان و نخوت و
افسارها و دميدن ها و تلقينات او است . تواضع و فروتنى را بر سر نهيد و
تكبر و نخوت را زير پا محو و نابود بسازيد. خودپرستى و خودستايى را از
گردن هايتان در آوريد. فروتنى را ما بين خود و دشمنتان شيطان و
لشكريانش قرار دهيد.
(1834)
1842. جزاى متكرين نزد خدا
اترجو ان يعطيك الله اجر المتواضعين و انت عنده
من المتكرين ؟!
آيا تو اميد دارى كه خداوند، پاداش مردمان فروتن را به تو عطا كند، در
حالى كه تو در نزد او از مردمان متكبر و گردنكش بوده باشى ؟
(1835)
1843. پرده اى از غرور
بينكم و بين الموعظه ، حجاب من الغره .
ميان شما و نصيحت ، پرده اى از غرور است .
(1836)
1844. غرور و تكبر
اعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذ احبط
عمله الطويل وجهده الجهيد ... عن كبر ساعه واحده . فمن ذا بعد ابليس
يسلم على الله بمثل معصيته ؟!
عبرت بگيريد از كارى كه خداوند درباره شيطان انجام داد؛ زيرا عمل
طولانى و كوشش جدى او را به جهت تكبر در يك ساعت (زمانى اندك ) پوچ
ساخت . كيست كه بعد از شيطان مانند معصيت شيطان را مرتكب شود و در
پيشگاه خداوند سالم بماند؟
(1837)
1845. خودبينى را كنار بگذار!
ضع فخرك ، و احطط كبرك ، و اذكر قبرك .
تفاخر را كنار بگذار و تكبر را فرو ريز و به ياد قبرت باش .
(1838)
بخش هفتم : زنا
1846. حكمت تحريم زنا
فرض الله ... ترك الزنا تحصينا للنسب ، و ترك
اللواط تكثيرا للنسل .
خداوند واجب فرمود ترك زنا را براى حفظ اصل و نسب و ترك لواط را براى
زياد شدن نسل .
(1839)
1847. نهى از زنا
ما زنى غيور قط.
غيرتمند، هرگز زنا نمى كند.
(1840)
بخش هشتم : نفى فخرفروشى
1848. مردگان مايه عبرت نه فخر
بعد تلاوته الهاكم التكاثر حتى زرتم المقابر :
افبمصارع آبائهم يفخرون ! ام بعديد الهلكى يتكاثرون ! يرتجعون منهم
اجسادا خوت ، و حركات سكنت . و لان يكونوا عبرا، احق من ان يكونوا
مفتخرا!
بعد از تلاوت آيه تفاخر به بيشتر داشتن شما را
به غفلت انداخت تا جايى كه به ديدن گورها رفتيد. فرمود: آيا به
گورهاى پدرانشان افتخار مى كنند؟ يا به فزونى شمار هلاك شدگان (خود) به
هم مى نازند؟ از پيكرهايى كه بى جان و متلاشى شده اند و از حركت هايى
كه آرام گرفته اند، بازگشت به اين جهان را چشم دارند، حال آن كه آن
مردگان مايه عبرت باشد سزاوارتر است تا باعث فخرفروشى .
(1841)
1849. تكبر را دور بريز!
ضع فخرك ، و احطط كبرك ، و اذكر قبرك .
فخر فروشى را كنار بگذار و تكبر را فرو نه و به ياد قبرت باش .
(1842)
1850. آدميزاد را چه به فخرفروشى ؟!
ما لابن آدم و الفخر: اوله نطفه ، و آخره جيفه ،
و لا يرزق نفسه ، و لا يدفع حتفه .
آدميزاد را چه به فخرفروشى ! (آدميزادى كه ) آغازش نطفه اى است و
فرجامش مردارى . نه مى تواند خود را روزى دهد و نه مى تواند جلو مرگ
خود را بگيرد.
(1843)
1851. مرز ستودن و چاپلوسى
الثناء با كثر من الاستحقاق ملق .
ستودن كسى بيش از آن چه او شايسته است چاپلوسى است .
(1844)
بخش نهم : تعصب
1853. غيرت نابجا
فى وصيته لابنه الحسن عليه السلام : اياك و
التغاير فى غير موضع غيره ، فان ذلك يدعو الصحيحه الى السقم .
در سفارش به فرزند خود حسن عليه السلام مى فرمايد: از غيرت نا به جا
(نسبت به زنان ) بپرهيز كه آن زن سالم را به بيمارى مى كشاند و پاكدامن
را به بدگمانى (و انديشه گناهكارى ).
(1845)
1853. پشيمانى به دنبال عصبانيت
الجده ضرب من الجنون ، لان صاحبها يندم ، فان لم
يندم فجنونه مستحكم .
تندخويى بى مورد نوعى ديوانگى است ؛ زيرا كه تندخو پشيمان مى شود و اگر
پشيمان نشد، پس ديوانگى او پايدار است .
(1846)
1854. پيشواى متعصبان
فى ذم ابليس : فافتخر على آدم بخلقه ، و تعصب
عليه لاصله . فعدو الله امام المتعصبين ، و سلف المستكبرين ، الذى وضع
اساس العصبيه ، و نازع الله رداء الجبريه . و ادرع لباس التعزز، و خلع
قناع التذلل .
امام على عليه السلام در نكوهش ابليس مى فرمايد: به سبب آفرينش خود از
آتش بر آدم فخر فروخت و به خاطر اصل و گوهرش عليه او عصبيت ورزيد. پس ،
اين دشمن خدا، پيشواى متعصبان و سرسلسله مستكبران و خود بزرگ بينان است
و همو عصبيت را پايه گزارى كرد و بر سر رداى جبروتى و كبريا با خدا به
كشمكش برخاست و جامه عزت و نخوت كه خاص خداوند است پوشيد و نقاب فروتنى
را به دور افكند.
(1847)
1855. آيا غيرت نداريد؟
ما تنتظرون بنصركم ربكم ؟ اما دين يجمعكم ، و لا
حميه تحمشكم ؟!
امام على عليه السلام در خطبه اى كه طى آن مردم را به يارى خويش
فراخواند، مى فرمايد: براى يارى دادن پروردگارتان منتظر چه هستيد؟ آيا
دينى نيست كه شما را گرد هم آورد و غيرت و تعصبى نيست كه شما را تكان
دهد؟
1856. دافع انديشه صحيح
(1848)
اللجاجه تسل الراى .
ستيزه جويى و پافشارى تعصب آميز و بدون دليل انديشه صحيح را از ميان مى
برد.
(1849)
1857. تعصب پسنديده
و قال عليه السلام فى الخطبه القاصعه : و لقد
نظرت فما وجدت احدا من العالمين يتعصب لشى ء من الاشياء الا عن عله
تحتمل تمويه حجه تليط بعقول السفهاء غيركم . فانكم تتعصبون لامر ما
يعرف له سبب و لا عله . اما ابليس فتعصب على آدم لاصله . و طعن عليه فى
خلقته ، فقال : انا نارى و انت طيبى . و اما الاغنياء من مترفه الامم
فتعصبوا لاثار مواقع النعم . فقالوا: نحن اكثر اموالا و اولادا و ما
نحن بمعذبين فان كان لابد من العصبيه فليكن تعصبكم لمكارم الخصال ، و
محامد الافعال ، و محاسن الامور التى تفاضلت فيها المجداء و النجداء من
بيوتات العرب و يعاسيب القبائل ؛ بالاخلاق الرغيبه ، و الاحلام العظيمه
، و الاخطار الجليله ، و الاثار المحموده . فتعصبوا لخلال الحمد من
الحفظ للجوار، و الوفاء بالذمام ، و الطاعه للبر، و المعصيه للكبر، و
الاخذ بالفضل ، و الكف عن البغى ، و الاعظام للقتل ، و الانصاف للخلق ،
و الكظم للغيظ، و اجتناب الفساد فى الارض .
امام على عليه السلام در خطبه قاصعه مى فرمايد: من نگريستم ، اما احدى
از جهانيان را نيافتم كه درباره چيزى تعصب ورزد، مگر اين كه تعصب او
علتى داشت كه نادانان را به اشتباه مى افكند، يا دليلى كه به انديشه
نابخردان مى چسبد؛ جز شما كه براى چيزى تعصب به خرج مى دهيد، كه هيچ
سبب و علتى برايش شناخته نمى شود. اما ابليس به خاطر اصل و گوهر خويش
در برابر آدم عصبيت نشان داد و بر او به دليل خلقتش از گل خرده گرفت و
گفت : من از آتشم و تو از گلى ، و اما توانگران و امت هاى مرفه و عياش
، به خاطر فراوانى نعمت (اموال و اولاد) تعصب ورزيدند و گفتند كه : ما
دارايى ها و فرزندان بيشترى داريم و هرگز به عذاب گرفتار نخواهيم شد.
پس ، اگر چاره اى از داشتن تعصب نيست ، بايد تعصبتان به خاطر خصلت هاى
والاى انسانى و كردارهاى پسنديده و امور نيكويى باشد كه خاندان هاى
شرافتمند و بزرگوار و دلير عرب و بزرگان و مهتران قبايل در آن ها بر
يكديگر برترى مى جستند؛ يعنى خلق هاى پسنديده بردبارى به هنگام خشم
فراوان و كردار و رفتار زيبا و درست و خصلت هاى نيكو تعصب به خرج دهيد،
خصلت هايى چون : نگاهداشت حق و حرمت همسايگى و پايبندى به عهد و پيمان
ها و فرمان بردن از نيكى ها و مخالفت با تكبر و گردنفرازى و اقدام به
احسان و نيكوكارى و خويشتندارى از زورگويى و تجاوز و بزرگ شمردن قتل
نفس و انصاف داشتن با مردم و فرو خوردن خشم و دورى از ايجاد تباهى در
جامعه .
(1850)
1858. تعصب پسنديده
اما دين يجمعكم ؟! و لا حميه تشحذكم ! او ليس
عجبا ان معاويه بدعو الجفاه الطغام فيتبعونه على غير معونه و لا عطاء
.
آيا دينى نيست كه شما را گردهم آورد و غيرت و تعصبى وجود ندارد كه شما
را برانگيزد؟ آيا شگفت نيست كه معاويه آن مردمان خشن فرومايه را
فراخواند و بى آنكه به آن ها كمك و بخششى كند، از او پيروى مى كنند.
(1851)
بخش دهم : خشم
1859. خشم براى خدا
من كتاب له عليه السلام الى اهل مصر لما ولى
عليهم الاشتر : من عبدالله على امير المومنين الى القوم الذين غضبو
الله حين عصى فى ارضه ، و ذهب بحقه ..
در نامه اى به مصريان آن گاه كه مالك اشتر را بر آن ها گماشت ، فرمود:
از بنده خدا امير مومنان ، به مردمى كه چون خداوند در زمينش نافرمانى
شد و حقش پايمال گشت ، براى او خشم آمدند...
(1852)