درآمدى بر سياست و حكومت در نهج البلاغه

محمدمهدى باباپور گل افشانى

- ۳ -


6 بيعت  
يكى از بحث هايى كه ذيل بحث مشروعيت مطرح است ، بيعت است . آيا بيعت موجب مشروعيت حاكم و حكومت است ، به نحوى كه اعطاى ولايت به حاكم شود؟ آيا بيعت وسيله اعتراف به ولايتى است كه از پيش تحقق يافته و در جهت تقويت آمده است ؟ آيا بيعت موجب تحقق و كارآمدى ولايت و حكومت است ؟
قبل از اين كه اين موضوع را از نهج البلاغه پى بگيريم ، مقدمه اى درباره بيعت ذكر مى كنيم .
در مفردات راغب آمده است :
با سلطان بيعت كرد (بايع السلطان )، يعنى در مقابل خدماتى كه سلطان انجام مى دهد، اطاعت و شنوايى از وى را بر عهده گرفت . به اين بيعت و مبايعه گفته مى شود. (123)
در لسان العرب آمده است :
البيعه ، دست به هم دادن بر ايجاب و انشاء معامله و نيز دست به هم دادن براى بيعت و اطاعت است . در حديث نيز آمده است : الا تبايعونى على الاسلام كه به معناى قرارداد بستن و معاهده است . گويا هر يك از آنان آنچه را در اختيار دارد، به رفيقش مى فروشد و جان ، اطاعت و دخالت در كار خويش را در اختيارى ديگرى مى گذارد. (124)
در بيعت ، بيعت كنندگان تعهد مى كنند كه از امير و يا فرمانده اطاعت كنند و از او فرمان ببرند.
در قرآن كريم هم آمده است :
يا ايها النبى اذ جاءك المومنات يبايعونك على ان لا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين و لا تقتلن اولادهن و لا ياءتين بهتان يفترنه بين ايديهن و ارجلهن و لا يعصيك فى معروف فبايعهن و استغفر لهن الله ان الله غفور رحيم ؛ (125)
اى پيغمبر! چون زنان مؤ من آيند كه با تو بر ايمان بيعت كنند كه ديگر هرگز شرك به خدا نياورند و سرقت و زناكارى نكنند و اولاد خود را به قتل نرسانند و بر كسى افترا و بهتان ميان دست و پاى خود نبندند و با تو در هيچ امر معروفى (كه به آن ها مى كنى ) مخالفت نكنند، بدين شرايط با آن ها بيعت كن و بر آنان از خدا آمرزش و غفران طلب ، كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است .
همچنين مى فرمايد:
لقد رضى الله عن المومنين اذا يبايعونك تحت الشجره فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اتابهم فتحا قريبا ؛ (126)
خداوند از مومنانى كه زير درخت (معهود حديبيه ) با تو بيعت كردند، به حقيقت خشنود گشت و از وفا و خلوص قلبى آن ها آگاه بود كه وقار و اطمينان كامل بر آنان نازل فرمود و آنان را به فتحى نزديك پاداش ده .
نيز مى فرمايد:
ان الذين يبانعوك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيوتيه اجرا عظيما ؛ (127)
اى پيامبر!مومنانى كه با تو (در حديبيه ) بيعت كردند، در حقيقت ، با خدا بيعت كردند. دست خدا بالاى دست آن هاست . پس از آن ، هر كس نقض بيعت كند، در حقيقت ، بر زبان و هلاكت خويش اقدام كرده است و هر كس به عهدى كه با خدا بسته است ، وفا كند، به زودى ، خدا به وى پاداشى بزرگ عطا خواهد كرد.
اين دو آيه در ارتباط با بيعت حديبيه كه در سال ششم هجرى واقع شده است ، مى باشد. به مناسبت كلمه رضى در آيه شريفه ، اين بيعت در تاريخ به بيعت رضوان شناخته مى شود. در روايت آمده است : از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وقتى مى خواست با زنان بيعت كند، فرمود: من با زن ها دست نمى دهم . آن گاه قدحى از آب فراخواند و دست خويش در آب زد و بيرون آورد و فرمود: دست خويش را در اين آب فرو ببريد. (128)
در كتاب احتجاج مرحوم طبرسى ، در رابطه با داستان غدير خم از امام باقر عليه السلام روايت ذكر شده است كه آن حضرت فرمود:
و اين چنين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى على عليه السلام بر خلافت به تعداد اصحاب حضرت موسى بيعت گرفت ، ولى آنان بيعت را شكستند... (و خداوند متعال مى فرمايد) او را علم و پرچم مردم قرار ده و عهد و ميثاق و بيعت وى را تجديد كن و آن بيعت و ميثاقى كه با من داشتند و عهدى كه با من بسته بودند در مورد ولايت ولى من و مولاى آنان و مولاى هر زن و مرد مؤ من ، يعنى ولايت على بن ابى طالب را به يادشان آر... و اى محمد صلى الله عليه و آله ! على عليه السلام را علم قرار ده و از آنان بر خلافت وى بيعت بگير... (و در ادامه به نقل از گفتار پيامبر مى فرمايد) اى مردم ! من مسائل را براى شما بيان كرده و مطالب را به شما فهماندم و اين على عليه السلام است كه پس از من مسائل را به شما گوشزد مى كند. آگاه باشيد كه پس از پايان سخن من ، براى بيعت با وى دست به دست من بدهيد و اقرار به ولايت او كنيد. آن گاه بعد از من نيز براى بيعت دست به دست او (على عليه السلام ) بدهيد، بدانيد كه من با خدا بيعت نموده و پيمان بسته ام و على عليه السلام با من بيعت كرده و من از سوى خداوند براى او بيعت مى گيرم و آن كس كه پيمان بشكند عليه خويش پيمان شكسته است . اى مردم ! از خدا بترسيد و با على ، حسن ، حسين و ساير ائمه عليهم السلام بيعت كنيد. اينان كلمه پاك و جاويدان هستند. خداوند آن كه مكر كند را هلاك و آن كه وفادار ماند را رحمت كند.
در اين هنگام مردم ندا دادند: شنيديم و امر خدا و رسول وى را و با دل ها و زبان ها و دست هايمان اطاعت كرديم . پس براى بيعت با پيامبر خدا و على عليهم السلام هجوم آوردند و به آنان دست دادند و از آن هنگام دست دادن (در اسلام ) سنت و رسم شد و كسانى كه حق خلافت نيز نداشتند، آن را به كار گرفتند. (129)
با توجه به آيات و روايات فوق ، كاملا روشن است كه بيعت براى تاكيد بر وفادارى و اطاعت از دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و آله است و هيچ گونه نقشى در اعطاى نبوت يا ولايت به پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام ندارد، به ويژه در روايت فوق ، كه امام باقر عليه السلام تصريح مى كند كه ولايت و امامت على عليه السلام از جانب خداست و قبول بيعت و پذيرش آن ولايت و امامت خدادادى است و اين بيعت امكان تحقق عملى آن ولايت و امامت را فراهم مى كند.
آيه الله معرفت در اين باره مى گويد:
بيعت در آن عهد براى تاكيد بر وفادارى و فراهم ساختن امكانات بوده است و همان گونه كه در امر رسالت دخالتى نداشته ، در امر زعامت پيامبر صلى الله عليه و آله نيز دخالتى نداشته است ، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله از جانب خداوند به هر دو مقام منصوب گرديده بود و تاكيد پيامبر صلى الله عليه و آله بر گرفتن بيعت ، تنها براى تحكيم و تثبيت پايه هاى حكومت خود و فراهم ساختن امكانات بوده است .
بيعتى را كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روز غدير از مسلمانان درباره مقام ولايت براى امير المومنان عليه السلام گرفت بر همين منوال بود. پس از آن كه به طور صريح على عليه السلام را براى خلافت و امامت پس از خود منصوب نمود از مردم پيمان وفادارى گرفت تا امكانات خود را همان گونه كه در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داده اند در اختيار على عليه السلام نيز قرار دهند و در تثبيت پايه هاى حكومت وى بكوشند
. (130)
همچنين آقاى رسول جعفريان مى فرمايد:
اين كه آيا بيعت به معناى راى دادن بود يا نه ؟ مسلم است كه چنين امرى درباره رسول خدا صلى الله عليه و آله و يا هر شخص ديگرى كه قدرتش از ناحيه خداوند تامين شده ، مصداق نمى يابد. اگر كسى بيعت را به معناى راى دادن و حق طبيعى فرد معنا كند، لزوما درباره رسول خدا صلى الله عليه و آله و بيعتى كه در قرآن از آن ياد شده است دچار مشكل خواهد شد. (131)
بيعت گرچه اصل بسيار مهمى است و تاثيرات مهمى ، به ويژه در مسائل سياسى و اجتماعى دارد، لكن به عنوان ابزار مشروعيت بخشى نيست ؛ بلكه با بيعت ، ولايت انتصابى از جانب خداوند تحقق پيدا مى كند و حاكم مبسوط اليد مى شود و با پشتوانه مردمى كه توسط بيعت حاصل مى كند. قدرت پيدا مى كند، تا شريعت را اجرا كند و با دشمنان بجنگند.
على عليه السلام در نهج البلاغه با همين نگرش مساله بيعت را طرح مى كند، كه اينك به آن مى پردازيم .
در نهج البلاغه آمده است :
و منه : فاقبلتم الى اقبال العوذ المطافيل على اولادها، تقولون : البيعه البيعه ! قبضت كفى فبسطتموها، و ناز عتكم يدى فجاذبتموها .
اللهم انهما قطعانى و ظلمانى ، ونكثا بيعتى ، و البا الناس على ؛ فاحلل ما عقدا، و لا تحكم لهما ما ابرما، و ارهما الماساءه فيما املا و عملا، و لقد استثبتهما قبل القتال ، و استانيت بهما امام الوقاع ، فغمطا النعمه ، وردا العافيه
. (132)
شما مردم ! براى بيعت كردن به سوى من يورش آورديد، چونان مادران تازه زاييده كه به طرف بچه هاى خود مى شتابند. و پياپى فرياد كشيديد، بيعت ! بيعت ! من دستان خويش فرو بستم ، اما شما به اصرار آن را گشوديد، من از دست دراز كردن ، سرباز زدم ، و شما دستم را كشيديد.
خدايا! طلحه و زبير پيوند مرا گسستند، بر من ستم كرده و بيعت مرا شكستند و مردم را براى جنگ با من شوراندند، خدايا آن چه را بستند تو بگشا، و آن چه را محكم رشته اند پايدار مفرما، آرزوهايى كه براى آن تلاش مى كنند بر باد ده ، من پيش از جنگ از آنها خواستم تا بازگردند، و تا هنگام آغاز نبرد انتظارشان را مى كشيدم لكن آنها به نعمت پشت پا زدند و بر سينه عافيت دست رد گذاردند.

باز در نهج البلاغه آمده است :
اما بعد، فقد علمتما، و ان كتمتا، انى لم ارد الناس حتى ارادونى ، ولم ابايعهم حتى بايعونى ، و انكما ممن ارادنى و بايعنى .
و ان العامه لم تبايعنى لسلطان غالب ، و لا لعرض حاضر، فان كنتما بايعتمانى طائعين ، فارجعا و توبا الى الله من قريب ؛ و ان كنتما بايعتمانى كارهين ، فقد جعلتما لى عليكما السبيل باظهاركما الطاعه ، و اسراركما المعصيه .
و لعمرى ماكنتما باحق المهاجرين بالتقيه و الكتمان ، و ان دفعكما هذا الامر من قبل ان تدخلا فيه ، كان اوسع عليكما من خروجكما منه ، بعد اقراركما و قد زعمتما انى قتلت عثمان ، فبينى و بينكما من تخلف عنى و عنكما من اهل المدينه ، ثم يلزم كل امرى بقدر ما احتمل .
فارجعا ايها الشيخان عن رايكما، فان الان اعظم امركما العار، من قبل ان يتجمع العار و النار، والسلام
. (133)
پس از ياد خدا و درود! شما مى دانيد گرچه پنهان مى داريد. كه من براى حكومت در پى مردم نرفته ، آنان به سوى من آمدند، و من قول بيعت نداده تا آن كه آنان با من بيعت كردند، و شما دو نفر از كسانى بوديد كه مرا خواستيد و بيعت كرديد.
همانا بيعت عموم مردم با من نه از روى ترس قدرتى مسلط بود، و نه براى به دست آوردن متاع دنيا، اگر شما دو نفر از روى ميل و انتخاب بيعت كرديد تا دير نشده باز گرديد، و در پيشگاه خدا توبه كنيد، و اگر در دل با اكراه بيعت كرديد خود دانيد، زيرا اين شما بوديد كه مرا در حكومت بر خويش راه داديد، اطاعت از من را ظاهر، و نافرمانى را پنهان داشتيد.
به جان خودم سوگند! شما از ساير مهاجران سزاوارتر به پنهان داشتن عقيده و پنهان كارى نيستيد، اگر در آغاز بيعت كنار مى رفتيد آسان تر بود كه بيعت كنيد و سپس به بهانه سرباز زنيد.
شما پنداشته ايد كه من كشنده عثمان مى باشم ، بياييد تا مردم مدينه بين من و شما داورى كنند، آنان كه نه به طرفدارى من برخواستند نه شما، سپس هر كدام به اندازه جرمى كه در آن حادثه داشته مسؤ وليت آن را پذيرا باشد.
اى دو پيرمرد، از آن چه در انديشه داريد باز گرديد، هم اكنون بزرگ ترين مسئله شما عار است ، پيش از آن كه عار و آتش خشم پروردگار دامنگيرتان گردد. با درود
امام على عليه السلام در نامه اى به معاويه مى نويسد:
انه بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه ، فلم يكن للشاهد ان يختار، و لا للغائب ان يرد. و انما الشورى للمهاجرين و الانصار، فان اجتمعوا على رجل و سموه اماما كان ذلك لله رضى ، فان خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعه زدوه الى ما خرج منه ، فان ابى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المومنين ، وولاه الله ما تولى .
و لعمرى ، يا معاويه ، لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدنى ابرا الناس من دم عثمان ، و لتعلمن انى كنت فى عزله عنه الا ان تتجنى ؛ فتجن ما بدالك ! والسلام
. (134)
همانا كسانى با من بيعت كرده اند كه با ابابكر و عمر و عثمان ، با همان شرايط بيعت نمودند، پس آن كه در بيعت حضور داشت نمى تواند خليفه اى ديگر برگزيند، و آن كه غايب است نمى تواند بيعت مردم را نپذيرد، و همانا شوراى مسلمين از آن مهاجرين و انصار است ، پس اگر بر امامت كسى گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است . حال اگر كسى كار آنان را نكوهش كند يا بدعتى پديد آورد، او را به جايگاه بيعت قانونى باز مى گردانند، اگر سرباز زد با او پيكار مى كنند، زيرا كه به راه مسلمانان در نيامده خدا هم او را در گمراهيش وا مى گذارد.
بجانم سوگند! اى معاويه اگر دور از هواى نفس ، به ديده عقل بنگرى ، خواهى ديد كه من نسبت به خون عثمان پاك ترين افرادم ، و مى دانى كه من از آن دور بوده ام ، جز اينكه از راه خيانت مرا متهم كنى ، و حق آشكارى را بپوشانى ، با درود.
باز در نهج البلاغه آمده است :
لانها بيعه واحده لا يثنى فيها النظر، و لا يستانف فيها الخيار. الخارج منها طاعن ، و المروى فيها مداهن . (135)
همانا بيعت براى امام يك بار بيش نيست ، و تجديد نظر در آن ميسر نخواهد بود، و كسى اختيار از سرگرفتن آن را ندارد، آن كس كه از اين بيعت عمومى سر باز زند، طعنه زن و عيب جو خوانده مى شود، و آن كس كه نسبت به آن دو دل باشد منافق است .
باز در نهج البلاغه آمده است :
و بسطتم يدى فكفقتها، و مددتموها فقيضتها، ثم تداككتم على تداك الابل الهيم على حياضها يوم وژدها، حتى انقطعت النعل ، و سقط الرداء و وطى الضعيف ، و بلغ من سرور الناس ببيعتهم اياى ان ابتهج بها الصغير، و هدج اليها الكبير، و تحامل نحوها العليل ، و حسرت اليها الكعاب . (136)
دست مرا براى بيعت مى گشوديد و من مى بستم ، شما آن را به سوى خود مى كشيديد و من آن را مى گرفتم ، سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مى آورند بر من هجوم آورديد، تا آن كه بند كفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوان پايمال گرديدند، آنچنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان و پيران براى بيعت كردن لرزان به راه افتادند، بيماران بر دوش خويشان سوار، و دختران جوان بى نقاب به صحنه آمدند.
نيز در نهج البلاغه آمده است :
اولم يبايعنى بعد قتل عثمان ؟ لا حاجه لى فى بيعته ! انها كف يهوديه ، لو بايعنى بكفه لغدر بسبته اما ان له امره كلعقه الكلب انفه ، و هو ابو الاكبش الاربعه ، و ستلقى الامه منه و من ولده يوما احمر! (137)
مگر پس از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازى نيست ! دست او دست يهودى است ، اگر با دست خود بيعت كند، در نهان بيعت را مى شكند.
آگاه باشيد، او حكومت كوتاه مدتى خواهد داشت ، مانند فرصت كوتاه سگى كه با زبان بينى خود را پاك كند.
او پدر چهار فرمانرواست قوچ هاى چهارگانه و امت اسلام از دست او و پسرانش روز خونينى خواهند داشت . (138)
باز در نهج البلاغه آمده است :
لم تكن بيعتكم اياى فلته ، و ليس امرى و امركم واحدا، انى اريدكم لله و انتم تريدوننى لا نفسكم . ايها الناس ، اعينونى على انفسكم ، و ايم الله لا نصفن المظلوم من ظالمه ، و لا قودن الظالم بخزامته ، حتى اورده منهل الحق و ان كان كارها . (139)
بيعت شما مردم با من بى مطالعه و ناگهانى نبود، و كار من و شما يكسان نيست ، من شما را براى خدا مى خواهم و شما مرا براى خود مى خواهيد.
اى مردم براى اصلاح خودتان مرا يارى كنيد، بخدا سوگند! كه داد ستمديده را از ظالم ستمگر بستانم ، و مهار ستمگر را بگيرم و به آبشخور حق وارد سازم گرچه تمايل نداشته باشد.
از مجموع اين گفتار مى توان چنين نتيجه گرفت :
1) بيعت با على عليه السلام از سوى همه مردم بود. مردم بودند كه براى بيعت سوى على عليه السلام آمدند، نه اين كه حضرت على عليه السلام به سوى آن ها رفته باشد.
2) بيعت كاملا با رغبت و ميل انجام گرفت .
3) بيعت كاملا از روى آگاهى و انديشه بود، نه اين كه ناگهانى و بى انديشه صورت گرفته باشد.
4) بيعت امر لازم الاجرايى است . فلذا كسانى كه نقض بيعت كردند، حضرت على عليه السلام ابتدا آن ها را نصيحت كرد و سپس به خدا شكايت نمود و در نهايت ، با آن ها برخورد نمود.
5) على عليه السلام در خطبه 34، يكى از حقوق خود بر مردم را وفاى نسبت به بيعت و اطاعت از خود بيان مى كند.
6) بيعت نقش يك وظيفه و تكليف شرعى در رابطه با فراهم ساختن امكانات لازم براى اولياى امور را ايفا مى كند و مقام ولايت و زعامت سياسى پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام از مقام نبوت و امامت آنان نشات گرفته و بر مردم واجب است كه امكانات لازم را براى آن ها فراهم سازند، تا بتوانند با پشتوانه و مقبوليت مردمى مسؤ وليت اجراى عدالت را به بهترين شكل به انجام رسانند، بيعت نفيا و اثباتا در امامت و زعامت نقشى ندارد و تنها در ايجاد توان و قدرت اجرايى نقش دارد.
بيعت در عصر غيبت نيز همين معنا را دارد، طبق مقبوله عمر بن حنظله : فانى قد جعلته عليكم حاكما؛ همانا ما او را (فقيه را) بر شما حاكم قرار داديم و نيز بنا بر توقيع شريف فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله عليهم ؛ همان طور كه ما حجت بر شمائيم ، آن ها (فقهاء) حجت ما بر شما هستند. ولى فقيه منصوب از جانب خداوند تبارك و تعالى و ائمه معصومين عليهم السلام است . با اين فرق كه در معصومين عليهم السلام انتصاب به اشخاص است و در غير معصوم انتصاب به اوصاف ، فلذا مردم به وسيله خبرگان خود، آن فقيهى كه واجد اوصاف و شرايط شايستگى مقام ولايت را باشد، كشف مى كنند و مردم نيز با او بيعت مى كنند.
مشروعيت ولايت فقيه همان طور كه قبلا گفته شد الهى است و راى و بيعت مردم باعث اعمال آن ولايتى مى شود كه شارع مقدس به او اعطا نموده است . به عبارتى ، اعطاى ولايت از جانب شارع و اعمال آن از ناحيه مردم مى باشد. (140)
فصل سوم : حكومت و وظايف آن 
1 حكومت و عدالت  
در ارزش و اعتبار عدالت همين قدر بس كه در قرآن كريم ، برقرارى عدالت به عنوان هدف بعثت همه انبياء معرفى شده است . مقام عدالت آن قدر ارزشمند است كه پيامبران الهى به خاطر آن مبعوث شده اند.
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط . (141) ؛
به تحقيق ما پيامبران خويش ، را با دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ترازو فرود آورديم كه ميان مردم به عدالت قيام كنند.
با نگاهى اجمالى به نهج البلاغه در مى يابيم كه على عليه السلام درباره حكومت و عدالت نگرش خاصى دارد.
آن حضرت در اجراى عدالت آن قدر پافشارى نمود كه گفته شده است :
قتل فى محرابه لشدت عدله .
على عليه السلام كشته عدالت خويش است .
در تمام صفحات تاريخ اسلام ، نام على عليه السلام قرين عدل و عدالت است .
على عليه السلام عدل را رستگارى و كرامت العدل فوز و كرامه ، برترين فضايل العدل افضل السجيه و بالاترين موهبت الهى اسنى المواهب العدل مى داند. (142)
همچنين مى فرمايد:
ملاك السياسه العدل ؛ ملاك حكمرانى عدالت است .
العدل راس الايمان ؛ عدالت راس ايمان است .
العدل اقوى اساس ؛ عدالت محكم ترين بنيان است .
العدل حياه الاحكام ؛ احكام و قوانين به وسيله عدالت زنده مى شوند.
خير السياسات العدل ؛ بهترين روش حكومت عدالت است .
العدل نظام الامره ؛ انتظام امور نظام سياسى به عدالت است . (143)
در ديدگاه على عليه السلام حكومتى كه بر اساس عدالت حركت كند، نتايج فراوانى را به دنبال دارد، از جمله :
1 استقلال و توان : من عدل تمكن .
2 نافذ شدن حكم : من عدل نفذ حكمه .
3 ارزشمندى : من عدل عظم قدره .
4 بى نيازى از اطرافيان : من عدل فى سلطانه استغنى عن اعوانه .
5 مورد ستايش قرار گرفتن : من كثر عدله حمدت ايامه .
6 اقتدار دولت و عزت دولت مردان :
من عدل فى سلطانه و بذل احسانه اعلى الله شانه و اعزا اعوانه .
7 نگهدارى حكومت : من عمل بالعدل حصن الله ملكه .
8 اصلاح جامعه :
الرعيه لا تصلحها الا بالعدل و بالعدل تصلح الرعيه .
9 استمرار محبت مردم به حكومت : العدل يستديم المحبه .
10 آبادانى كشور: ما عمرت البلدان بمثل العدل . (144)
در مقابل عدالت ، ظلم و جور است .
اگر حكومت بر پايه ظلم و جور باشد موجب فساد جامعه ، اختلاف و شكاف طبقاتى ، دشمنى مردم نسبت به حكومت ، عقب ماندگى و سست شدن پايه هاى حكومت مى شود.
حال مى توانيم دريابيم كه چرا مساله عدالت براى على عليه السلام آن گونه مهم بود كه حتى حاضر نشد ذره اى از آن عدول كند. دليل اين كه آن حضرت در ابتداء، از قبول بيعت مردم امتناع كرد، اين بود كه مى دانست مردم تحمل عدالت او را ندارند.
عثمان قسمتى از اموال عمومى مسلمانان را به خويشاوندان و نزديكانش بخشيده بود.
بعد از آن كه على عليه السلام زمام امور را در دست گرفت ، از آن حضرت خواستند كه عطف به ما سبق نكند و كارى به گذشته نداشته باشد، اما آن حضرت با قاطعيت تمام فرمود:
والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء كرددته فان فى العدل سعه و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق (145) ؛
سوگند به خدا اگر مالى را كه عثمان بخشيده بيابم به مالك آن باز مى گردانم ؛ اگر چه از آن ها زن ها شوهر داده و كنيزان خريده شده باشند؛ زيرا در عدل گشايش است و كسى كه عدل بر او تنگ مى گردد، ستم بر او تنگ تر مى شود.
حضرت على عليه السلام در خطبه شقشقيه ، پس از آن كه ماجراهاى غم انگيز سياسى گذشته را شرح مى دهد، يادآورى مى كند كه مردم پس از قتل عثمان ، به سوى او هجوم آوردند و با اصرار از او خواستند زمامدارى را قبول كند و او نخست پيشنهاد مردم را قبول نكرد، چون خلافت براى او ارزشى ندارد، اما چون جامعه به دو طبقه ستمگر و ستمديده كه يكى گرسنه و ديگرى پرخور بود، تقسيم شد، پذيرفت . آن حضرت فرمود:
لولا حضور الحاضر، و قيام الحجه بوجود الناصر، و ما اخذ الله على العلماء الا يقاروا على كظه ظالم ، و لا سغب مظلوم ، لالقيت حبلها على غاربها، و لسقيت اخرها بكاس ‍ اولها، و لالفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطه عنز! (146)
اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود، و ياران ، حجت را بر من تمام نمى كردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پيمان نگرفته بود كه برابر شكم بارگى ستمگران ، و گرسنگى مظلومان ، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته ، رها مى نمودم ، و آخر خلافت را به كاسه اول آن سيراب مى كردم ، آنگاه مى ديديد كه دنياى شما نزد من از آب بينى گوسفندى بى ارزش تر است .
همچنين در يكى از خطبه ها فرمود:
و الذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبله ، و لتغربلن غربله ، و لتساطن سوط القدر، حتى يعود اسفلكم اعلاكم ، و اعلاكم اسفلكم ، و ليسبقن سابقون كانوا قصروا، و ليقصرن سباقون كانوا سبقوا . (147)
سوگند بخدايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را به حق مبعوث كرد، سخت آزمايش مى شويد، چون دانه اى كه در غربال ريزند، يا غذايى كه در ديگ گذارند، به هم خواهيد ريخت ، زير و رو خواهيد شد، تا آن كه پايين به بالا، و بالا به پايين رود، آنان كه سابقه اى در اسلام داشتند و تاكنون منزوى بودند، بر سر كار مى آيند، و آنها كه به ناحق ، پيشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.
على عليه السلام در اجراى عدالت ، اصل را بر لياقت و شايستگى مى داند و هرگونه رابطه سالارى و خويشاوند مدارى را مذمت مى كند. بعبارت ديگر در توزيع پست هاى سياسى و اعطاى مقامها، به عدالت توزيع مى كند و يكى از آفت هاى حكومت را اين مى داند كه مسئوليت ها بر اساس صلاحيت ها و شايستگى تقسيم نشود بلكه بر اساس رفاقت بازى يا گروه گرايى باشد.
چرا كه در اينصورت فساد دامن گير حكومت و جامعه مى گردد و بدبينى حاصل مى گردد. در نامه حضرت على عليه السلام به مالك اشتر آمده است :
ثم انظر فى امور عمالك فاستعملهم اختبارا، و لا تولهم محاباه و اثره ، فانهما جماع من شعب الجور و الخيانه .
و توخ منهم اهل التجربه و الحياء من اهل البيوتات الصالحه ، و القدم فى الاسلام المتقدمه ، فانهم اكرم اخلاقا، واصح اعراضا، و اقل فى المطامع اشراقا، و ابلغ فى عواقب الامور نظرا.
ثم اسبغ عليهم الارزاق ، فان ذلك قوه لهم على استصلاح انفسهم ، وغنى لهم عن تناول ما تحت ايديهم ، و حجه عليهم ان خالفوا امرك او ثلموا امانتك .
ثم تفقد اعمالهم ، و ابعث العيون من اهل الصدق و الوفاء عليهم ، فان تعاهدك فى السر لامورهم حدوه لهم على استعمال الامانه ، و الرفق بالرعيه
. (148)
سپس در امور كارمندانت بينديش ، و پس از آزمايش به كارشان بگمار، و با ميل شخصى ، و بدون مشورت با ديگران آنان را به كارهاى مختلف وادار نكن ، زيرا نوعى ستمگرى و خيانت است .
كارگزاران دولتى را از ميان مردمى باتجربه و باحيا، از خاندانهاى پاكيزه و با تقوى ، كه در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب كن ، زيرا اخلاق آنان گرامى تر، و آبرويشان محفوظتر، و طمع ورزيشان كمتر، و آينده نگرى آنان بيشتر است .
سپس روزى فراوان بر آنان ارزانى دار، كه با گرفتن حقوق كافى در اصلاح خود بيشتر مى كوشند و با بى نيازى ، دست به اموال بيت المال نمى زنند، و اتمام حجتى است بر آنان اگر فرمانت را نپذيرند يا در امانت تو خيانت كنند.
سپس رفتار كارگزاران را بررسى كن ، و جاسوسانى راستگو، و وفاپيشه بر آنان بگمار، كه مراقبت و بازرسى پنهانى تو از كار آنان ، سبب امانت دارى ، و مهربانى با رعيت خواهد بود.
حضرت على عليه السلام در نامه فوق شرايطى را براى انتخاب كارگزاران بيان مى كند كه براى حاكمان اسلامى قابل دقت و تامل است :
1 كارگزاران حكومت بايد بر مبناى آزمايش به كار گماشته شوند، نه از روى بخشش اختصاصى و استبداد در مقدم داشتن بعضى اشخاص بر بعضى ديگر.
2 كارگزاران بايستى از ميان مردمى انتخاب شوند كه با حياء، متين ، از خاندان هاى صالح و در قلمرو معرفت و عمل اسلامى پيشقدم باشند، چون آنان بيش از همه داراى اخلاق كريم و آبروهاى پاكيزه هستند و كمتر از همه پيرامون طمع مى گردند. و داراى نظرهايى رساتر از ديگران در عواقب امر مى باشند.
3 بايد كارهاى كارگزاران توسط بازرسان مخفى كه اهل صداقت و وفا هستند، به طور جدى زير نظر گرفته شود؛ زيرا بازرسى پنهانى آنان را وادار به مراعات نمودن امانت و مدارا با مردم مى نمايد.
حضرت على عليه السلام درباره حكومت و عدالت مى فرمايد:
و ان افضل قره عين الولاه استقامه العدل فى البلاد و ظهور موده الرعيه ؛ (149)
بهترين روشنايى چشم زمامداران (آرامش خاطر درونى ) استقرار يافتن عدالت در شهرها و ظهور محبت مردم است .
به دنبال عدالت قطعا محبت مردم نيز وجود دارد؛ زيرا انسان ها تشنه عدالتند. دوام و بقاى حكومت به عدالت است ، چون :
الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم ؛
حكومت با كفر باقى مى ماند، اما با ستم پايدار نمى ماند.
امام على عليه السلام مى فرمايد:
و الله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا، او اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من ان القى الله و رسوله يوم القيامه ظالما لبعض العباد، و غاصبا لشى ء من الحطام ، و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها، و يطول فى الشرى حلولها؟!
والله لقد رايت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا، و رايت صبيانه شعث الشعور، غبر الالوان ، من فقرهم ، كانما سودت و جوههم بالعظلم ، و عاودنى موكدا .
و كرر على القول مرددا، فاصغيت اليه سمعى ، فظن انى ابيعه دينى ، و اتبع قياده مفارقا طريقتى ، فاحميت له حديده ، ثم ادنيتها من جسمه ليعتبر بها، فضج ضجيج ذى دنف من المها، و كاد ان يحترض من ميسمها .
فقلت له : ثكلتك الثواكل ، يا عقيل ! اتئن من حديده احماها انسانها للعبه ، و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه ! اتئن من الاذى و لا ائن من لظى ؟! و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفه فى و عائها، و معجونه شنئتها، كانما عجنت بريق حيه او قيئها، فقلت : اصله ، ام زكاه ، ام صدقه ؟ فذلك محرم علينا اهل البيت !
فقال : لا ذاولا ذاك ، ولكنها هليه .
فقلت : هبلتك الهبول ! اعن دين الله اتيتنى لتخد عنى ؟ امختبط انت ام ذو جنه ، ام تهجر؟
و الله لو اعطيت الاقاليم السبعه بما تحت افلاكها، على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلته
. (150)
سوگند بخدا! اگر بر روى خارهاى سعدان بسر ببرم ، و يا با غل و زنجير به اين سو يا آن سو كشيده شوم ، خوش تر دارم تا خدا و پيامبرش را در روز قيامت ، در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم و چيزى از اموال را غصب كرده باشم ، چگونه بر كسى ستم كنم براى نفس خويش ، كه به سوى كهنگى و پوسيده شدن پيش مى رود، و در خاك ، زمان طولانى اقامت مى كند.
بخدا سوگند، برادرم عقيل را ديدم كه به شدت تهيدست شده و از من درخواست داشت تا يك از من گندمهاى بيت المال را به او ببخشم ، كودكانش را ديدم كه از گرسنگى داراى موهاى ژوليده و رنگشان تيره شده بود گويا با نيل رنگ شده بودند، پى در پى مرا ديدار و درخواست خود را تكرار مى كرد، چون گفته هاى او را گوش فرا دادم پنداشت كه دين خود را به او واگذار مى كنم ، و به دلخواه او رفتار و از راه و رسم عادلانه خود دست برمى دارم . روزى آهنى را در آتش گداخته به جسمش نزديك كردم تا او را بيازمايم ، پس چونان بيمار از درد فرياد زد و نزديك بود از حرارت آن بسوزد.
به او گفتم اى عقيل : گريه كنندگان بر تو بگريند، از حرارت آهنى مى نالى كه انسانى به بازيچه آن را گرم ساخته است ؟ اما مرا به آتش دوزخى مى خوانى كه خداى جبارش با خشم خود آن را گداخته است ، تو از حرارت ناچيز مى نالى و من از حرارت آتش الهى ننالم ؟
و از اين حادثه شگفت آورتر اينكه شب هنگام كسى به ديدار ما آمد (151) و ظرفى سرپوشيده پر از حلوا داشت ، معجونى در آن ظرف بود كه از آن تنفر داشتم ، گويا آن را با آب دهان مار سمى ، يا قى كرده آن مخلوط كردند، به او گفتم : هديه است ؟ يا زكات يا صدقه ؟ كه اين دو بر ما اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله حرام است .
گفت : نه ، نه زكات است نه صدقه ، بلكه هديه است .
گفتم : زنان بچه مرده بر تو بگريند، آيا از راه دين وارد شدى كه مرا بفريبى ؟ يا عقلت آشفته شده يا جن زده شدى ؟ يا هذيان مى گويى ؟
بخدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آن چه در زير آسمانهاست به من دهند تا خدا را نافرمانى كنم كه پوست جواى را از مورچه اى ناروا بگيرم ، چنين نخواهم كرد.
اگر به نگرش امام على عليه السلام نسبت به عدالت و ظلم توجه شود، جامعه اسلامى با سرعت به سمت توسعه و كمال هدايت مى شود. اكثر نارضايتى مردم در جامعه به خاطر تبعيض و بى عدالتى است .
در نهج البلاغه آمده است :
وسئل عليه السلام : ايهما افضل : العدل ، او الجود؟ فقال عليه السلام : العدل يضع الامور مواضعها، و الجود يخرجها من جهتها، و العدل سائس عام ، و الجود عارض خاص ، فالعدل اشرفهما و افضلهما . (152)
و درود خدا بر او فرمود: از امام پرسيدند عدل يا بخشش ، كدام يك برتر است ، فرمود:
عدالت هر چيزى را در جاى خود مى نهد. در حالى كه بخشش آن را از جاى خود خارج مى سازد، عدالت تدبير عمومى مردم است ، در حالى كه بخشش گروه خاصى را شامل است ، پس عدالت شريف تر و برتر است .
وقتى انسان با اين سوال رو به رو مى شود كه آيا عدل برتر است يا جود، در ابتداى امر، به نظر مى رسد كه جود و بخشندگى بالاتر است ؛ زيرا عدالت رعايت حقوق ديگران و تجاوز نكردن به حقوق آن هاست ، اما جود يك نوع فداكارى ، ايثار، از خودگذشتگى و حق مسلم خود را به ديگرى تفويض كردن است . واقعا اگر با معيار فردى و اخلاقى بنگريم ، اين طور قضاوت مى كنيم .
امام على عليه السلام عكس نظر بالا جواب مى دهد و دو دليل اقامه مى كند:
1 عدل ، جريان ها را در مجراى طبيعى خود قرار مى دهد، اما جود جريان ها را از مجراى طبيعى خود خارج مى كند، استاد مطهرى در توضيح اين عبارت مى فرمايد:
مفهوم عدالت اينست كه استحقاق هاى طبيعى و واقعى در نظر گرفته مى شود، و به هر كس مطابق آنچه به حسب كار و استعداد لياقت دارد داده شود. اجتماع حكم ماشينى را پيدا مى كند كه هر جزء آن در جاى خودش قرار گرفته است . و اما جود درست است كه از نظر شخص جود كننده كه مال مشروع خويش را به ديگرى مى بخشد، فوق العاده باارزش ‍ است .
اما بايد توجه داشت كه يك جريان غير طبيعى است مانند بدنى است كه عضوى از آن بيمار است و ساير اعضاء موقتا براى اينكه آن عضو را نجات دهند فعاليت خويش را متوجه اصلاح وضع او مى كنند.
از نظر اجتماعى چه بهتر كه اجتماع چنين اعضاى بيمار را نداشته باشد تا توجه اعضاى جامعه به جاى اينكه به طرف اصلاح و كمك به يك عضو خاص معطوف شود به سوى اصلاح عمومى اجتماعى معطوف گردد.
(153)
2 عدالت قانونى است عام كه همه اجتماع را در بر مى گيرد، اما بخشش يك حالت استثنايى است كه شامل افراد خاصى مى شود. اصلى كه مى تواند تعادل اجتماع را حفظ كند و همه را راضى نگهدارد و سلامت به پيكر اجتماع و آرامش به روح اجتماع بدهد، عدالت است .
فلذا امام على عليه السلام نه تنها در تقسيم بيت المال به عدالت رفتار مى كرد، بلكه در صدقه به مستمندان نيز تبعيض روا نمى داشت .
اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه ! والله لا اطور به ما سمر سمير، و ما ام نجم فى السماء نجما!
لو كان المال لى لسويت بينهم ، فكيف و انما المال مال الله ! الا و ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف ، و هو يرفع صاحبه فى الدنيا و يضعه فى الاخره ، و يكرمه فى الناس و بهينه عند الله
. (154)
آيا به من دستور مى دهيد براى پيروزى خود، از جور و ستم درباره امت اسلامى كه بر آنها ولايت دارم ، استفاده كنم ؟
بخدا سوگند! تا عمر دارم ، و شب و روز برقرار است ، و ستارگان از پى هم طلوع و غروب مى كنند، هرگز چنين كارى نخواهم كرد!
اگر اين اموال از خودم بود بگونه اى مساوى در ميان مردم تقسيم مى كردم تا چه رسد كه جزو اموال خداست ، آگاه باشيد! بخشيدن مال به آنها كه استحقاق ندارند، زياده روى و اسراف است ، ممكن است در دنيا ارزش دهنده آن را بالا برد اما در آخرت پست خواهد كرد، در ميان مردم ممكن است گراميش بدارند اما در پيشگاه خدا خوار و ذليل است .
حكومت اسلامى از نظر امير المومنين بايد تمام همت خود را در اجراى عدالت به كار بندد. هيچ امرى براى حكومت نبايد از عدالت مهم تر باشد. انقلاب اسلامى ايران هم هدفش ‍ تحقق عدالت اجتماعى و مبارزه با ظلم و ستمى بود كه ساليان سال بر اين كشور سايه انداخته بود. بايد همه مسؤ ولان نظام اسلامى بدانند كه اگر علت محدثه انقلاب ، استقرار و بسط عدالت اجتماعى بود، علت مبقيه انقلاب نيز چنين خواهد بود، چون :
الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم .

 

next page

fehrest page

back page